• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 358
زمان آخرین مطلب : 3930روز قبل
دعا و زیارت

امیرالمومنینعلی علیه‏السلام در نهج‏البلاغه در موارد عدیده‏ای از نماز،

این فرمان بزرگ الهی ومحبوب مورد علاقه‏اش که برای هیچ عملی

بمانند آن ارج نمی‏نهاد، سخن به میان آوردهو اهمیت آن را یاد آور شده

است.

یک‏:از جمله در آغاز خطبه‏ی 199 که موضوعات مهم اسلامی را به اصحابش وصیت می‏نماید ونسبت به انجام دادن آن‏ها سفارش می‏کند، می‏فرماید:

نمازرا چنان که باید بر پا دارید و در حفظ و ادای آن کوشا باشید، و هر

چه بیشتر به جاآورید و به وسیله‏ی آن به خداوند تقرب جوئید، زیرا که

خداوند در قرآن می‏فرماید:نماز فریضه‏ای است که در وقت معین بر

اهل ایمان واجب شده است. آیا پاسخ دوزخیان رانشنیده‏اید که وقتی

طبق گفته خداوند در قرآن از آنها می‏پرسند: «چه چیز شما را بهدوزخ

افکند» می‏گویند: ما از نماز گزاران نبودیم. 

 

شنبه 13/7/1387 - 23:46
دانستنی های علمی
"لرد تامسون" از بزرگترین روزنامه نگاران دوران معاصر در یک دوره صاحب 285 نشریه در انگلیس، اسکاتلند، کانادا و امریکا بود. 
یک روز او مرا دوستانه به سالن ناهارخوری دفتر روزنامه تایمز لندن، برای صرف ناهار دعوت کرد. موضوع صحبت ما در مورد درگیری و جنگ در کشورها، سیاست های امریکا و انگلیس و چشم اندازی از آینده و موفقیت های آن بود. ناگهان در میان صحبت هایمان آقای تامسون بی هیچ مقدمه ای گفت دکتر پیل، من پیرمردی هستم که به زودی خواهم مرد. ناگهان اتاق را سکوت فرا گرفت. سپس پرسید: می خواهم بدانم آن جا زندگی وجود دارد؟ 
در یک لحظه فکر کردم شاید او مرا دست انداخته است، ولی وقتی حواسم را متمرکز کردم متوجه شدم که سوال نسنجیده ای است و به آقای تامسون گفتم: " من به آن چه که خداوند در انجیل وعده داده است معتقدم، علاوه بر آن، حسی مرموز و مشترک هم در من وجود دارد." 
سپس برای درک بهتر این موضوع برایش مثالی آوردم. مثال من در مورد یک جنین بود که قبل از تولدش، قلب پر مهر مادرش به او وابسته است و در این حال گویی کسی می آید و به این بچه متولد نشده می گوید: تو نمی توانی به مدت طولانی اینجا بمانی، در چند ماه آینده یا متولد خواهی شد و یا مرگ تو را فراخواهد گرفت. 
جنین ممکن است خودسرانه پاسخ دهد که من نمی خواهم این جا را ترک کنم. جایم گرم است و خوشبخت هستم. نمی خواهم آن چه را که به آن تولد و یا مرگ می گویید خارج از این محیط برای من اتفاق بیفتد. در هر صورت این نوزاد متولد می شود اما به راستی چه چیزهایی را به دست می آورد؟ احساس می کند در دنیای خاکی با دست هایی پر از محبت و احساس رو به رو شده است. او به دنبال یک صورت زیبا همراه با عشق می گردد که بی شک صورت زیبای مادرش است. او با خوشبختی به دنیا آمده و با خود می گوید: چقدر من احمق بودم واقعا که این جا، جای شگفت انگیزی است. بعدها او به دنبال لذات و بازی های بچگی می رود به تدریج رشد می کند و به دوران جوانی می رسد، با تمام هیجانات و عشق های جوانی، او ازدواج می کند و به فرزندانش عشق می ورزد سال ها می گذرد با همه مشکلاتی که آدمی با آن ها سروکار دارد. در میانسالی، موفقیت ها و کارهای بزرگ، لذت زندگی او خواهند بود، به تدریج با بالا رفتن سن، پیر می شود و گام هایش کوتاه تر و آرام تر می گردد و اینک کسی به او می گوید: تو به زودی خواهی مرد و یا بهتر بگویم تو در جای دیگر متولد خواهی شد. و او بار دیگر ممکن است مخالفت ورزد و با تعرض بگوید: من نمی خواهم بمیرم. من چیزهایی زیادی برای دوست داشتن و عشق ورزیدن دارم. من این دنیا را دوست دارم، غروب خورشید، دیدن ماه و درخشش ستارگان را. من دوست دارم وقتی که هوا سرد می شود، گرمای آتش را روی صورتم احساس کنم و در یک عصر زمستانی قرچ قرچ برف ها را زیر پاهایم بشنوم. من نمی خواهم بمیرم با همه این اوصاف، این قانون طبیعت است و او می میرد. 
پس از آن چه اتفاقی می افتد؟ خدایی که خالق ماست چرا ناگهان همه چیز را تغییر می دهد؟ حال ما می توانیم بپذیریم که او یکبار دیگر احساس عشق کند و در جست و جوی چهره زیبایی باشد، چهره ای دوست داشتنی تر از چهره اولی که او سال ها پیش دیده بود؟ و آیا او برای همیشه و تا ابد آن جا خواهد ماند؟ حرف هایم را خاتمه دادم، آقای تامسون در حالی که میان اطرافیان سکوتی فراگیر شده بود، آهی کشید و گفت: من هیچ گاه این مثال شما را فراموش نمی کنم چرا که به من کمک کرد تا پاسخ سوالی را که سال ها مرا باه خود مشغول داشته بود، پیدا کنم. و پس از مکث کوتاهی ناگهان حالت او تغییر کرد و پرسید آیا تو فکر می کنی من آن جا را دوست خواهم داشت؟ و من پاسخ دادم: البته خیلی مهیج خواهد بود. با پوزخندی پرسید: من آن جا چه خواهم کرد؟ - شاید روزنامه بخری و بفروشی. 
همه اطرافیان خندیدند. بعد از گذشت جند ماه لرد تامسون زندگی را بدرود گفت و به سرای باقی شتافت و به عبارت بهتر یکبار دیگر متولد شد و من فکر می کنم خداوند او را خوب حفظ خواهد کرد. 

نویسنده : دکتر پیل 
مترجم : زهره سخا
جمعه 12/7/1387 - 16:51
دانستنی های علمی

نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را یکی از

 

اجدادم! دیگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم

 

کرد. ...

 

شهید دکتر علی شریعتی

جمعه 12/7/1387 - 16:48
دانستنی های علمی
همه ما خودمان را چنین متقاعد میكنیم كه با ازدواج زندگی بهتری خواهیم داشت، وقتی بچه دار شویم بهتر خواهد شد، و با به دنیا آمدن بچه‌های بعدی زندگی بهتر...
ولی وقتی می‌بینیم كودكانمان به توجه مداوم نیازمندند، خسته میشویم.
بهتر است صبر كنیم تا بزرگتر شوند. 
فرزندان ما كه به سن نوجوانی میرسند، باز كلافه میشویم، چون دایم باید با آنها سروكله بزنیم. مطمئناً وقتی بزرگتر شوند و به سنین بالاتر برسند، خوشبخت خواهیم شد.
با خود میگوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد كه :
همسرمان رفتارش را عوض كند،یك ماشین شیكتر داشته باشیم، بچه هایمان ازدواج كنند،
به مرخصی برویم و در نهایت بازنشسته شویم...
حقیقت این است كه برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد. 
اگر الآن نه، پس كی؟ زندگی همواره پر از چالش است.
بهتر این است كه این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم كه با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی كنیم.
خیالمان میرسد كه زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع میشود كه موانعی كه سر راهمان هستند ، كنار بروند:
مشكلی كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم میكنیم، كاری كه باید تمام كنیم، 
زمانی كه باید برای كاری صرف كنیم، بدهی‌هایی كه باید پرداخت كنیم و ... 
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود! 
بعد از آنكه همه اینها را تجربه كردیم، تازه می فهمیم كه زندگی، همین چیزهایی است كه ما آنها را موانع می‌شناسیم. 
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم كه جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد.
خوشبختی، خودٍ همین جاده است. پس بیایید از هر لحظه لذت ببریم.
برای آغاز یك زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست كه در انتظار بنشینیم: 
در انتظار فارغ التحصیلی، بازگشت به دانشگاه، كاهش وزن ، افزایش وزن، شروع به كار، ازدواج، شروع تعطیلات، صبح جمعه، در انتظار دریافت وام جدید، خرید یك ماشین نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، اول برج، پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون، مردن، تولد مجدد و...
خوشبختی یك سفر است، نه یك مقصد. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی كنید و از حال لذت ببرید. اكنون فكر كنید و سعی كنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:
1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید.
2. برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.
3. آخرین ده نفری كه جایزه نوبل را بردند چه كسانی هستند؟
4. آخرین ده بازیگر برتر اسكار را نام ببرید.
نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشكل است، اینطور نیست؟ 
نگران نباشید، هیچ كس این اسامی را به خاطر نمی آورد.
روزهای تشویق به پایان میرسد! 
نشانهای افتخار خاك می گیرند! 
برندگان به زودی فراموش میشوند!
اكنون به این سؤالها پاسخ دهید:
1. نام سه معلم خود را كه در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید.
2. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نیاز به شما كمك كردند، نام ببرید.
3. افرادی كه با مهربانیهایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید.
4. پنج نفر را كه از هم صحبتی با آنها لذت میبرید، نام ببرید. حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟ 
افرادی كه به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با "ترین‌ها" ندارند،ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند، ... 
آنها كسانی هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهایی كه در همه شرایط، كنار شما میمانند .
كمی بیاندیشید. زندگی خیلی كوتاه است. و شما در كدام لیست قرار دارید؟ نمیدانید؟
اجازه دهید كمكتان كنم.
شما در زمره مشهورترین نیستید...، 
اما از جمله كسانی هستید كه برای درمیان گذاشتن این پیام در خاطرمن بودید.
مدتی پیش، در المپیك سیاتل، 9 ورزشكار دو و میدانی كه هركدام گرفتار نوعی عقب ماندگی جسمی یا روحی بودند، بر روی خط شروع مسابقه دو 100 متر ایستادند، مسابقه با صدای شلیك تفنگ، شروع شد. 
هیچكس ، آنچنان دونده نبود، اما هر نفر میخواست كه در مسابقه شركت كند و برنده شود. 
آنها در ردیفهای سه تایی شروع به دویدن كردند، پسری پایش لغزید ، چند معلق زد و به زمین افتاد، و شروع به گریه‌ كرد.
هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند. حركت خود را كند كرده و از پشت سر به او نگاه كردند...
ایستادند و به عقب برگشتند... همگی... 
دختری كه دچار سندرم دان (ناتوانی ذهنی) بود كنارش نشست، او را بغل كرد و پرسید "بهتر شدی ؟"
پس از آن هر 9 نفر دوشادوش یكدیگر تا خط پایان گام برداشتند. تمام جمعیت روی پا ایستاده و كف زدند. این تشویقها مدت زیادی طول كشید. 
شاهدان این ماجرا، هنوز هم در باره این موضوع صحبت میكنند. چرا؟ 
زیرا از اعماق درونمان میدانیم كه در زندگی چیزی مهمتر از برنده شدن خودمان وجود دارد. 
مهمترین چیز در زندگی، كمك به سایرین برای برنده شدن است. حتی اگر به قیمت آهسته تر رفتن و تغییر در نتیجه مسابقه ای باشد كه ما در آن شركت داریم.
جمعه 12/7/1387 - 16:43
دانستنی های علمی
بنام خداوند بخشنده و مهربان 
جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.
مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می شه کرد! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : " وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه." 
جنی قبول کرد. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه. 
وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه! 
جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت : 
- جینی ! تو منو دوست داری؟ 
- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم. 
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟ 
- نه عزیزم، اشکالی نداره. 
پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : "شب بخیر کوچولوی من." 
هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید: 
- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم. 
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده! 
- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟ 
- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره! 
و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : "خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی." 
چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه. 
جینی گفت : " پدر ، بیا اینجا." ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو به دست پدرش داد. 
پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود. 
او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده! 
خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما هدیه بده. 
به نظرت خدا مهربون نیست ؟! 
این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودم بیشتر فکر کنم. 
باعث شد ، یاد چیزهایی بیفتم که به ظاهر از دست داده بودم اما خدای بزرگ، به جای اونها ، هزار چیز بهتر رو به من داد.
جمعه 12/7/1387 - 16:41
دانستنی های علمی

دلا یاران سه قسم اند گر بدانی زبانی اند و نانی انـد و جـانی به نـانی

 

نان بده از در برانـش تو نیـکی کن یه یاران زبـانی ولیـکن یـار جـانی را

 

نگهدار به پـایش جـان بده تا می توانی

جمعه 12/7/1387 - 16:39
طنز و سرگرمی
انگشتتو مشت کن..... مشته؟
 
مشته مشته؟
 
حالا محکم بزن تو چشمت تا کور بشی دوریمو نبینی......!!! 
 
جمعه 12/7/1387 - 16:38
دعا و زیارت
 
امام سجاد علیه‏السلام : الدُّعاءُ یَدفَعُ البَلاءَ النّازِلَ وَما لَم یَنزِلْ 
 
 
دعا ، بلاى نازل شده و نازل نشده را دفع مى‏كند.
 
 
الكافی : ج 2 ، ص 469 ح 5 (میزان الحكمة : ج 2 ، ص 870)
چهارشنبه 10/7/1387 - 19:11
دانستنی های علمی

با سلام به تمامی عزیزان تبیانی

عید سعید فطر را به شما تبریک میگم .

اللهم صل علی محمد و آل محمدو عجل فرجهم 

چهارشنبه 10/7/1387 - 13:51
دعا و زیارت
آیا بنده من در سختی ها و گرفتاریها غیر مرا می طلبد در حالی که گرفتاریها به
 
دست من است. وآیا به غیر من امیدوار است ودر اندیشه خود در خانه غیر مرا
 
میکوبد با آنکه کلید درهای بسته نزد من است ودر خانه من به روی کسی که مرا
 
بخواند باز است. 
 

(اصول کافی جلد 3)
يکشنبه 7/7/1387 - 23:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته