• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 466
تعداد نظرات : 249
زمان آخرین مطلب : 4046روز قبل
ادبی هنری

 

آیزاک آسیموف :

زندگی لذتبخش است و مرگ آرامش بخش ،‌این میان انتقال رنج آور است  .

 

 

ناپلئون :

اگر با دشمنی زیاد بجنگی ،‌ بعد از مدتی تمام استراتژی های تو را فرا میگیرد .

 

 

وینستون چرچیل :

پیروزی یعنی توانایی رفتن از یک شکست به شکست دیگر بدون از دست دادن اشتیاق .

پنج شنبه 26/1/1389 - 1:5
ادبی هنری
اهاتما گاندی :

آنچنان زندگی کن گویی که فردا خواهی مرد ، آنچنان بیاموز گویی که تا ابد زنده خواهی ماند .

 

آلبرت هوبارد :

زندگی رو زیاد جدی نگیر ، چون هرگز از اون زنده بیرون نمیری .

 

آلبرت انیشتین :

انسانهای باهوش مسائل را حل میکنند ، نوابغ آنها را اثبات میکنند

پنج شنبه 26/1/1389 - 1:3
ادبی هنری

 

آلبرت انیشتین ::

دستهایت را برای یک دقیقه بر روی بخاری بگذار ، این یک دقیقه برای تو مانند یک ساعت میگذرد . با یک دوست یک ساعت همنشین باش ، این یک ساعت برای تو به سرعت یک دقیقه میگذرد و این همان قانون نسبیت است !

 

ناپلئون بناپارت :

مذهب چیزی است که مانع کشته شدن پولدار بدست فقیر میشود .

 

مارک تواین :
بهتر است دهانت را ببندی و احمق بنظر برسی ، تا اینکه بازش کنی و همه بفهمند که واقعاً احمقی!
پنج شنبه 26/1/1389 - 1:2
ادبی هنری

ناپلئون بناپارت :

هنگامی که دشمنت در حال اشتباه کردن است ، در کارش وقفه نینداز

 

آلبرت انیشتین:

هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی !

 

اسکار وایلد :


همیشه دشمنانت را ببخش ، هیچ چیز بیش از این آنها را ناراحت نمیکند

 

پنج شنبه 26/1/1389 - 1:1
دانستنی های علمی

 برای صحبت با موبایل از گوش چپ استفاده کن

    روزانه بیش از دو فنجان قهوه ننوشید.

 قرص و داروها را با آب خیلی سرد تناول نکنید.

  بعد از ساعت  5:00 بعد از ظهر از خوردن غذای چرب خوداری کنید.

  مصرف چای روزانه را کم کنید

   از مقدار غذای چرب و اشباع شده با روغن در وعده های غذایی کم کنید

 در صبح آب بیشتر و در شب آب کمتر بنوشید.

 از گوشی موبایل در زمان شارژ شدن دوری کنید.

    از سمعکهای ( بلوتوث) تلفن ثابت و موبایل برای مدت طولانی استفاده نکنید.

    بهترین زمان خواب از ساعت 10:00 شب تا ساعت 6:00 صبح است

    بعد ازخوردن دارو فورا" به خواب نروید.

   زمانیکه باتری موبایل ضعیف است با جایی تماس نگیرید و تماس کسی را جواب ندهید چون در این حالت امواجی که گوشی منتشر می کند 1000 برابر است.
پنج شنبه 26/1/1389 - 1:0
شعر و قطعات ادبی

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

 

پنج شنبه 26/1/1389 - 0:59
داستان و حکایت

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد ، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا  از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.

در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:

 

مدیر شرکت، آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت.

همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد.

یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!

یکی دیگر دیر کرد چون در تصادفی که در اتوبان نیوجرسی رخ داده بود گیر افتاد.

یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.

یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد.

اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.

یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.

یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود.

یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.

و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد.و به همین خاطر زنده ماند!

به همین خاطر هر وقت در ترافیک گیر می افتم ،آسانسوری را از دست می دهم ،مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم... و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد ،با خودم فکر می کنم که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم.

دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است ،بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند

نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید با چراغ قرمز روبرو می شوید ،عصبانی یا افسرده نشوید .بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست .
پنج شنبه 26/1/1389 - 0:58
داستان و حکایت

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان، ماشینش پنچر شد و مجبور شد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد.
هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و
آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.

مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.
در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره باز کن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.

آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند.
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟

دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!

پنج شنبه 26/1/1389 - 0:56
خانواده


 

راه شام از کربلا نیست

یکی از موضوعات طرح شده این است که داستان تشنگی اصحاب به چه صورت است: شهید مطهری می گوید: این جور نیست که [امام حسین و یارانشان] سه شبانه روز آب نخورده باشند، نه! سه شبانه روز بود که ممنوع بودند. ولی در این خلال توانستند یکی دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند. [اصلا] لقب سقا، آب آور، قبلا [یعنی قبل از عاشورا] به حضرت ابوالفضل داده شده بود؛ چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شب های پیش، حضرت ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. حتی غسل کردند، بدن های خودشان را شست وشو دادند.

 

به خاطر یک مشت دلار!

استاد شهید مطهری در خصوص داستانهای پیرامون حضرت عباس در سلسله مباحث حماسه حسینی می گوید: کسی که این روضه را می خواند به قدری مردم را گریاند که حد نداشت. داستان پیرزنی را نقل می کرد که در زمان متوکل می خواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری می کردند و دست ها را می بریدند تا این که قضیه را به آن جا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند. در همان حال این زن فریاد کرد یا اباالفضل العباس! وقتی داشت غرق می شد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیر. رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمی کنی؟ گفت من دست در بدن ندارم، که مردم خیلی گریه کردند.

مرحوم حاج شیخ محمدحسن، تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که یک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (جریان، قبل از ایشان اتفاق افتاده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضه ای بود که از بزرگ ترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملااسماعیل خواجویی که از علمای بزرگ اصفهان بود در آن جا شرکت داشت. واعظ معروفی می گفت که من آخرین منبری بودم. منبری های دیگر می آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال می کردند. هر کس می آمد روی دست دیگری می زد و بعد از منبر خود می نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند. تا ظهر طول کشید.

دیدم هر کس هر هنری داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم من چه کنم؟ همان جا این قضیه را جعل کردم. رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم. عصر همان روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود، دیدم آن که قبل از من منبر رفته همین داستان را می گوید. کم کم در کتاب ها نوشتند و چاپ هم کردند!


تشنه ام؛ آب بیاورید

شهید مطهری به یکی دیگر از خرافات عزاداری ها اشاره می کند و می آورد: این قضیه را من مکرر شنیده ام و لابد شما هم شنیده اید که می گویند روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای منبر بود و خطبه می خواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه ام و آب می خواهم. حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد. اول کسی که از جا بلند شد، کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام باشد. ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند. در حالی وارد شدند که آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می ریخت که با یک طول و تفصیلی قضیه نقل می شود.

بعد امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند چرا گریه می کنید؟ فرمود قضایای این ها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی می شود. شما که می گویید علی در بالای منبر خطبه می خواند، باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بوده که تقریبا سی وسه سال داشته است. بعد می گوید اصلا آیا این حرف معقول است که یک مرد سی وسه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟

اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده، یک نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه قضیه ای را جعل کردند. آیا این قضیه در شأن امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش، اصلا چه ارزشی دارد؟ این شأن امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟ مسلم است که پایین می آورد، چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم، طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادب ترین افراد مردم پایین آورده ایم. در حالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است، تشنه اش می شود، طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همان جا حرف آقا را می برد و می گوید من تشنه ام، برای من آب بیاورید!

حجله عروسی؛ قاسم تازه داماد!

داستان عروسی قاسم ابن الحسن نیز از مواردی است که استاد مطهری به آن اشاره می کند و می گوید: در گرماگرم روز عاشورا مجال نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند، و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. مجالی برای نماز خواندن به این ها نمی دادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید، من می خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا [ببینم]. لااقل شبیه آن را هم که شده ببینم. من آرزو دارم. آرزو را که نمی شود به گور برد! شما را به خدا ببینید حرف هایی را که گاهی وقت ها از آدم هایی در سطح خیلی پایین می شنویم که مثلا می گویند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند.

آن هم در گرماگرم زد و خورد که مجال نماز خواندن نیست! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمی شد عروسی قاسم نو کدخدا، یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. اصل قضیه صددرصد دروغ است.

***

تحریف قیام عاشورا و نسبت دادن دروغ هایی به ائمه اطهار(ع) و خاندان بزرگوارشان مسایلی است که نمی توان به راحتی از کنار آنها گذشت. با توجه به آنکه شهید مرتضی مطهری سال های دوری به نگارش کتاب حماسه حسینی همت گمارده است اما همواره می بینیم هنوز بسیاری از مجالس عزاداری آراسته (!) به همین مضامین است. اگر چه طی سال های اخیر مبارزه با برخی انحرافات جریان عاشورایی صورت گرفته است اما به تحقیق، لزوم برخورد جدی با تحریفات بیش از پیش آشکار شده و نیازمند بررسی های بیشتر می باشد.

پنج شنبه 26/1/1389 - 0:55
خانواده
استاد شهید مطهری در مجموعه کتاب حماسه حسینی در جلدهای 1 تا 3 روی یک نکته تأکید ویژه دارد؛ این که واقعه عاشورا به مرور دچار تحریفاتی شده که باید از آن ها حذر کرد. قسمت غم انگیز ماجرا این جاست که بعضی از این تحریفات هنوز رایج بوده و به طور مداوم از مداحان و مجلس گردانان شنیده می شود.

نک به سوی خیمه لیلا رویم

یکی از این انحرافات داستان لیلا و علی اکبر است. شهید مطهری در این خصوص می گوید: البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند، ولی حتی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود و البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را شنیدم که علی اکبر به میدان رفت، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!

وی در این کتاب عنوان می کند که اولا لیلایی در کربلا نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین(ع) نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند که هر کسی اجازه می خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد، به جز برای علی اکبر؛ فاستاذن فی القتال اباه فاذن له. یعنی تا اجازه خواست، گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید:

خیز ای بابا از این صحرا رویم// نک به سوی خیمة لیلا رویم

شمر کشی در یک لحظه 

داستان هلاک کردن دشمن نیز یکی از داستان هایی است که دستخوش تحریف شده است بدین صورت که ملا آقای دربندی در اسرارالشهاده نوشته است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سؤال کرد این ها از کجا پیدا شدند؟ این ها همه در کوفه بودند؟ ... مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. (این شهر را عمر دستور داد بسازند، برای این که لشکریان اسلام در نزدیکی ایران مرکزی داشته باشند.) در آن وقت معلوم نیست همة جمعیت کوفه آیا به صدهزار نفر می رسیده است یا نه؟

... و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین(ع) در روز عاشورا سیصدهزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند، و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید پایین و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصدهزار نفر، هشتادوسه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد.

بعد که دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!

تفت مجنون؛ کشت و زرع لیلای بیدل

یکی دیگر از تحریفات هم داستان ریحان کاشتن لیلا است که در کتاب حماسه حسینی بدان اشاره شده است که :

چند سال پیش چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت بعد از این که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصدفرسخ راه را ریحان بکارد! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز: نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طریق التفت ریحانا؛ یعنی من نذر کردم که اگر این ها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد. [فکر کردم] که این شعر از کجا پیدا شده؟

بعد به دنبال آن رفتم و گشتم، دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست، بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی، و این آدم این شعر را برای لیلا مادر علی اکبر و کربلا می خوانده. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آن جا باشد و این قضایا را بشنود، آیا نخواهد گفت که تاریخ این ها چه مزخرفاتی دارد؟ می گویند العیاذ بالله زن های این ها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرف ها یعنی چه؟!

 

 

پنج شنبه 26/1/1389 - 0:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته