• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4461روز قبل
دعا و زیارت
و لیكن آنچه بنظر مى رسد او و بیضاوى و امثال ایشان در تفسیر آیات رویا و تاءویل آنها سهل انگارى كرده اند، زیرا وقتى ما در كلام یوسف (علیه السّلام ) كه مى فرماید: (تزرعون سبع سنین دابا فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قلیلا مما تاكلون ثم یاتى من بعد ذلك سبع شداد یاكلن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون ) دقّت و تدبّر كنیم مى یابیم كه زمینه و اساس گفتار یوسف پیشگویى و خبر دادن از آینده ایشان نبوده ، و نخواسته دریچه اى به روى آینده ایشان باز كند تا بفهمند هفت سال فراوانى و هفت سال قحطى در پیش ‍ دارند، زیرا اگر منظورش این بود جا داشت مثلا بگوید: (یاتى علیكم سبع مخصبات ثم یاتى من بعدها سبع شداد یذهبن بما عندكم من الذخائر - هفت سال فراوانى بر شما مى آید، آنگاه بعد از آن هفت سال قحطى مى آید كه آنچه را شما ذخیره كرده اید از بین مى برد).
خلاصه هفت سال فراوانى بر شما روى مى آورد، و بعد از آن هفت سال گرانى متوجه شما مى شود كه همه ذخیره هاى شما را مى خورد، آن وقت ایشان پرسیده باشند راه نجات از این پیشامد خطرناك چیست در جواب گفته باشد:
(هفت سال كشت و زرع كنید، و آنچه درو مى كنید نكوبیده ذخیره سازید...)
بلكه اساس كلام خود را از ابتدا نشان دادن راه نجات قرار داد، و فهماند اینكه مى گویم هفت سال كشت و زرع كنید براى نجات از پیشامدى است كه در جلو دارید، و آن گرانى و قحطى است ، و این خود روشن است و احتیاجى به توضیح ندارد، و همین خود دلیل بر این است كه خوابى هم كه پادشاه دیده بود تجسم روشى است كه باید در نجات دادن مردم اتخاذ كند، و اشاره است به وظیفه اى كه در قبال مسؤ ولیت اداره امور رعیت دارد، و آن این است كه هفت گاو را چاق كند، تا آذوقه هفت گاو لاغر كه بزودى بر ایشان حمله مى كنند تاءمین شود، و هفت سنبله سبز را بعد از آن كه خشك شد بهمان حالت و بدون كوبیدن و از سنبله جدا كردن حفظ كنند.
پس گویا روح پادشاه وظیفه آینده خود را در قبال خشمى كه زمین در پیش دارد در خواب مجسم دیده ، خود سالهاى فراوانى و ارزاق آنرا بصورت گاو و تكثیر محصول آنرا بصورت چاقى ، و قحطى سالهاى بعد را بصورت لاغرى دیده ، و تمام شدن ذخیره هفت سال اول در هفت سال دوم را به این صورت دیده كه گاوهاى لاغر گاوهاى چاق را مى خورند، و وظیفه خود را كه باید محصول سالهاى اول را در سنبله هاى خشك نگهدارى كند بصورت هفت سنبله خشك در مقابل هفت سنبله سبز مشاهده كرده است .
یوسف (علیه السلام ) هم در تاءویل خود اضافه بر این چیزى نگفت ، جز اینكه سه چیز را بر آن اضافه كرد كه باید دید از كجاى رویاى شاه استفاده كرده است .
اول : جمله
(الا قلیلا مما تاكلون )
است و این جمله جزو تاءویل نیست ، و تنها مى خواهد بفهماند كه از آنچه باید در سنبله ذخیره شود مى توانند بمقدار حاجت هر سال خود مصرف كنند.
دوم : جمله
(الا قلیلا مما تحصنون ) است كه استثناء از ذخیره اى است كه در سالهاى قحطى مصرف مى كنند، و مى فهماند در آن سالها نباید همه ذخیره را بخورند، بلكه مقدارى از آن را جهت بذر براى اولین سال كشت و زرع خود نگهدارند و هم اینكه اندوخته اى احتیاطى باشد، و گویا یوسف (علیه السّلام ) این قسمت را از جمله (یاكلهن سبع عجاف ) گرفته ، چونكه اگر بنا بود در هفت سال دوم همه ذخیره هفت سال اول را بخورند باید مى فرمود: (اكلهن سبع عجاف ) یعنى دیدم كه هفت گاو لاغر آنها را خوردند، نه اینكه مى خورند، یوسف (علیه السّلام ) از كلمه (مى خورند)
فهمیده كه مشغول خوردنند و هنوز تمام نكرده اند، چون اگر تمام كرده بودند شاه در نقل خواب خود مى گفت : دیدم كه آنها را خوردند.
سوم : جمله
(ثم یاتى من بعد ذلك عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون )
است ، كه در متن خواب شاه چیزى كه اشاره به آمدن چنین سالى كند نبوده ، و گویا یوسف آنرا از عدد هفت استفاده كرده كه هم در گاوهاى چاق و هم در گاوهاى لاغر و هم در سنبله هاى سبز بكار رفته (و اگر سال هشتم هم قحطى مى شد عدد سالهاى قحطى هفت نبود).
و جمله
(ثم یاتى من بعد ذلك عام )
هر چند بصورت پیشگویى نسبت به آینده است ، لیكن كنایه است از اینكه سالى كه بعد از هفت سال قحطى مى آید حاجت به جد و جهد در امر زراعت و ذخیره كردن ندارند، در آن سال ، دیگر مكلف به این دستورات كه گفته شد نیستند، و گردانندگان مملكت درباره ارزاق مردم تكلیفى نخواهند داشت .
و شاید به خاطر این سه جمله بود كه در آیه مورد بحث سیاق را از خطاب به غیبت تغییر داد و فرمود:
(فیه یغاث الناس و فیه یعصرون ) و نفرمود: (فیه تغاثون و فیه تعصرون )
زیرا در این تغییر سیاق ، اشاره است به اینكه مردم در این سال احتیاجى به شما درباریان ندارند، بلكه خودشان باران مى بینند و ارزاق خود را تهیه مى كنند، چون در آن سال خداوند بركت و نعمت را بر ایشان نازل مى كند.
از همینجا پاسخ گفته صاحب المنار معلوم مى شود كه در كلام سابق خود گفته بود: این نكته را یوسف از راه وحى فهمیده بود و در متن خواب شاه قرینه اى در مقابل آن نبود، و از لوازم تاءویل هم نبود.
زیرا معلوم شد كه آمدن سالهاى فراوانى بعد از هفت سال قحطى از خصوصیاتى است كه بدون تردید و خیلى روشن از رویا استفاده مى شود، و اما اینكه گفته بود این سال فراوانى پس از قحطى از سایر سالهاى فراوانى قبل از قحطى به مراتب با خود آن سالها فرق دارد و نعمت در آن فراوان تر است ، مطلبى است كه وى بدون دلیل گفته و از جهت لفظ، هیچ دلیلى در آیه بر آن وجود ندارد.
از آنچه گفته شد وجه این هم كه چرا سنبله هاى خشك را به عدد هفت توصیف نكرد معلوم شد، چون خاطرنشان كردیم كه رویا، خود حادثه و پیشامد سال هاى فراوانى و خشكى را مجسم نكرده ، بلكه تجسم وظیفه عملى است كه كارگردانان مملكت در قبال این پیشامد دارند، و بهمین جهت حاجتى به توصیف مزبور ندیده و از ذكر آن اعراض كرده است .
بخلاف اینكه اگر رویا تجسم خود پیشامد بود، كه در اینصورت میبایستى سنبله هاى خشك را هم به عدد هفت توصیف مى كرد (دقّت فرمائید).
و نیز از آنچه گذشت این معنا بدست آمد كه مناسب تر آنست كه مراد از جمله
(یغاث ) و جمله (یعصرون ) باریدن باران و یا روییدن گیاهان خودرو و دوشیدن چهارپایان باشد، زیرا این معانى با گاوهاى چاق و لاغرى كه شاه در خواب دید مناسب و معهود است ، و بهمین جهت در این آیه خصوص غیث و عصر را ذكر كرده (و خدا داناتر است ).
دوشنبه 1/4/1388 - 0:12
دعا و زیارت
بیضاوى در تفسیر خود گفته : این آیه بشارتى است براى مردم مصر كه بعد از آنكه هفت گاو چاق و هفت سنبله سبز را به هفت سال فراوانى و هفت گاو لاغر و هفت سنبله خشك را به هفت سال قحطى تعبیر كرد و خوردن آن گاوها این گاوها را به این معنا تفسیر نمود كه هفت سال قحطى اندوخته هاى هفت سال فراوانى را مى خورد اینك نویدشان مى دهد به اینكه بعد از آن ، سال فراوانى پدید مى آید،
و بعید نیست كه یوسف این تاءویل را بوسیله وحى درك كرده (و گرنه در خواب چیزى كه دلالت بر آن كند نبوده ) و یا از اینجا فهمیده كه وقتى مى گویند هفت سال قحطى مى آید معنایش این است كه سال هشتم فراوانى میشود، زیرا اگر فراوانى نشود قحطى هفت سال بیشتر خواهد بود، و یا از اینجا فهمیده كه همواره سنت الهى بر این جارى بوده كه بعد از عسر، یسر، و بعد از صبر، ظفر و بعد از تنگى ، فراخى آورد، این بود گفتار بیضاوى ، غیر او هم قریب به این معنا را گفته اند.
صاحب المنار در تفسیر خود در ذیل آیه مورد بحث گفته : مراد این است كه این سال ، سالى است كه فراوانى نعمت و ارزانى آن عجیب و بى سابقه است ، بطورى كه مردم بهر چه كه دلشان بخواهد و بهر چه كه ریخت و پاش كنند دسترسى دارند و خبر دادن یوسف از فرا رسیدن چنین سالى جزء متن خواب پادشاه نبود، بلكه مطلبى بود زاید بر آن خواب ، زیرا عدد هفت سال قحطى بیش ‍ از این اقتضاء نداشت كه سال هشتمش به آن شدت و خشكى نباشد و تا حدى باران ببارد كه مردم دستشان به دهانشان برسد، و اما اینكه سالى باشد كه در فراوانى بى سابقه باشد خصوصیت و تفصیلى است كه یوسف از راه وحى از طرف خداى عزّوجلّ فهمیده ، و در متن رویاى پادشاه قرینه اى كه مقابل آن باشد و دلالت بر آن كند وجود نداشته ، و از لوازم تعبیرى كه كرد نیز نبوده .
دوشنبه 1/4/1388 - 0:12
دعا و زیارت
در این آیه بمنظور اختصار چیزى حذف و در تقدیر گرفته شده و تقدیر آن چنین است : (فارسلوه فجاء الى یوسف فى السجن و قال یا یوسف ایها الصدیق ...) یعنى در پاسخ ساقى كه گفت مرا روانه كنید، روانه اش كردند او در زندان نزد یوسف آمد و گفت : اى یوسف ، اى صدیق نظر بده ما را در باره رویائى كه ملك دیده ، آنگاه متن رویا را نقل كرده و گفته است كه : مردم منتظرند من تاءویل رویاى او را از تو گرفته برایشان ببرم .
قرآن كریم تمامى این مطالب را حذف كرده آن هم طورى كه مخل به معنا نیست . و این اسلوب از لطایف اسالیب قرآن كریم است .
و اگر یوسف را صدیق خوانده كه به معناى مرد كثیر الصدق و مبالغه در راستگویى است براى این است كه این شخص ، راستگویى یوسف را در تعبیرى كه از خواب او و خواب رفیقش كرد، و همچنین در گفتار و كردارى كه از او در زندان مشاهده كرده بود بیاد داشت ، و خداى تعالى هم این معنا را تصدیق كرده و لذا عین گفته او را نقل نموده و رد نكرده است .
و اگر اسمى از رویا نبرده و تنها گفته :
(نظر ده ما را درباره هفت گاو چاق كه طعمه هفت گاو لاغر شده اند و هفت سنبله سبز و هفت سنبله خشك ) براى این بوده كه خود كلمه (افتنا)
كه در مورد پرسش از حكم بكار مى رود، و اینكه معهود میان او و یوسف همان مساءله تعبیر خواب بوده ، و همچنین ذیل كلام ، همه دلالت بر رویا بودن آن مى كرده دیگر حاجتى نبوده كه بر آن تصریح كند.
در جمله
(لعلى ارجع الى الناس لعلهم یعلمون ) كه كلمه (لعل ) تكرار شده اولى تعلیل است براى (افتنا) و دومى براى (ارجع )
و مقصود این است كه درباره این رویا نظریه بده زیرا در نظریه تو این امید هست كه من دست خالى برنگشته باشم ، و در پاسخ صحیح بردنم این امید هست كه ایشان آنرا بفهمند و از حیرت و جهالت بیرون آیند.
از همین جا معلوم مى شود كه جمله
(ارجع ) در معناى (ارجع بذلك - با پاسخ برگردم )
است ، چون پر واضح است كه اگر یوسف درباره رویا نظریه بدهد و ساقى با جواب برگردد برگشتنش برگشتن كسى است كه عالم به تاءویل و داناى به حكم آن رویا است ، پس رجوعش رجوع اوست به اتفاق و همراهى تاءویلى كه از یوسف گرفته ، (دقّت فرمائید).
و اینكه اول به صیغه جمع گفت :
(افتنا) و در ثانى بطور مفرد گفت : (لعلى ارجع الى الناس ) دلالت دارد بر اینكه استفتایى كه مى كرده براى خودش نبوده بلكه بعنوان رسالت از طرف شاه و كرسى نشینان او بوده ، خلاصه منظورش این نبوده كه خودش یاد بگیرد و آنگاه برود و از طرف خود تاءویل و به اسم خود تمام كند، بلكه منظورش این بوده كه عین گفته یوسف را براى آنان ببرد، و لذا مى بینیم یوسف هم تنها او را مخاطب قرار نداد، بلكه خطاب را بطور عموم كرد و گفت : (تزرعون - مى كارید...)
و اینكه فرمود: (الى الناس ) براى اشعار و یا دلالت بر این است كه مردم منتظر برگشتن او بوده اند تا با تاءویل یوسف از حیرت بیرون آیند، حال یا مقصود از مردم ، عموم مردم مصر بوده و مردم مصر مردمى بیدار و علاقه مند به وطن خود بوده و نسبت به رویایى كه پادشاهشان دیده اهتمام داشته اند، چون غالبا رویاها ناظر به امورى از شؤ ون زندگى آدمى است كه انسان نسبت به آنها اهتمام دارد، و معمولا پادشاهان نسبت به شؤ ون مملكت و امور رعیت اهتمام مى ورزند، پس رویایى كه یك پادشاه ببیند در مصالح مردمش دخالت دارد، و یا مقصود از آن ، تنها اولیاى امور مملكت است ، و اگر ایشان را (ناس - مردم ) نامیده براى این بوده كه راى و اختیار ایشان در هر امرى راى و اختیار مردم است .
دوشنبه 1/4/1388 - 0:11
دعا و زیارت
راغب در مفردات گفته : كلمه (داب ) به معناى ادامه در سیر است ، مى گویند: (داب فى السیر دابا) و خداى تعالى فرموده : (و سخر لكم الشمس و القمر دائبین - و مسخر كرد براى شما مهر و ماه را در حالى كه دائم السیرند)، و معناى عادت همیشگى را هم مى دهد، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (كداب آل فرعون - مانند عادت آل فرعون )، كه همواره بر آن عادت مستمر بودند. بنا به گفته وى معناى آیه چنین مى شود: (باید هفت سال پشت سر هم و بطور مستمر كشت و زرع كنید) بعضى دیگر گفته اند: (داب ) به معنى (تعب ) است و معناى آیه این است كه باید با جد و جهد و زحمت كشت و زرع كنید.
ممكن هم هست كلمه مذكور حال باشد و معنا چنین باشد كه شما هفت سال كشت كنید در حالى كه مستمر و یا كوشا باشید.
مفسرین درباره كلمه (تزرعون ) گفته اند كه : هر چند بصورت خبر است ولى در معنا امر و انشاء است و بسیار مى شود كه امر را بصورت خبر مى آورند تا در وجوب امتثال آن تاءكید و مبالغه كنند، و چنین جلوه دهند كه گویا این ماموریت انجام شده و اینك از آن خبر مى دهند، مانند آیه (تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبیل اللّه )
.
یعنى ایمان بیاورید و جهاد بكنید، و در آیه مورد بحث یعنى (زراعت بكنید)، به دلیل اینكه دنبالش مى فرماید: (پس آنچه را درو مى كنید در سنبله اش بگذارید)
و اینكه یوسف (علیه السّلام ) دستور داد كه گندم را نكوبند و همچنان در سنبله اش بگذارند براى این بود كه جانور نمى تواند داخل سنبله شود، و در نتیجه گندم هر چه هم بماند خراب نمى شود بخلاف اینكه آنرا بكوبند و از سنبله جدا كنند كه خیلى زود فاسد مى شود.
بنابر آنچه گفته شد معناى آیه چنین مى شود: هفت سال پى درپى كشت و زرع كنید، و هر چه درو كردید در سنبله اش بگذارید تا فاسد نگردد، و همه را بدینگونه انبار كنید مگر اندكى كه آذوقه آن سال شما است .


ثم یاتى من بعد ذلك سبع شداد یاكلن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون


كلمه (شداد) جمع شدید از ماده شدت است ، به معناى صعوبت و دشوارى ، چون در سالهاى قحطى و گرانى مردم در صعوبت و مشقتند و یا از باب (شد علیه ) و به معناى حمله آوردن است ، و این با جمله بعدى كه مى فرماید: (یاكلن ما قدمتم لهن (در آن هفت سال ، مورد حمله قحطى قرار مى گیرند و) - از آنچه شما برایشان اندوخته اید مى خورند) مناسب تر است .
و بنابراین ، كلام مشتمل بر یك تمثیل لطیفى خواهد بود، زیرا سالهاى قحطى چون درنده اى خون آشام است كه به مردم حمله مى آورد، و ایشان را دریده و مى خورد، كه اگر مردم ذخیره اى داشته باشند این درنده متوجه آن ذخیره ها شده و از خود مردم منصرف مى شود. كلمه احصان به معناى احراز و ذخیره كردن است و معناى آیه این است كه پس از هفت سال فراوانى ، هفت سال قحطى پدید مى آید كه بر شما حمله مى كنند و آنچه شما از پیش اندوخته كرده اید مى خورند مگر اندكى را كه انبار كرده و ذخیره نموده اید.


ثم یاتى من بعد ذلك عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون


وقتى گفته مى شود: (غاثه اللّه ) و همچنین (اغاثه ) به معناى این است كه خدا او را یارى كرد، و همچنین (یغیثه ) - به فتحه و ضمه (یاء)، هر دو به معناى (ینصره ) است ، بخلاف (غاث یغیث ) كه مشتق از غیث به معناى باران است ، پس اینكه فرمود: (فیه یغاث الناس ) اگر از (غوث ) باشد معنایش این مى شود كه مردم در آن چند سال از ناحیه خدا یارى مى شوند، و از گرفتارى و مشقت گرانى رهایى مى یابند، و نعمت و بركت بر ایشان نازل مى شود، و اگر از ماده غیث باشد معنایش این مى شود كه در آن سال باران مى آید، و قحطى از بین ایشان برطرف مى گردد.
و این معناى دوم از نظر جمله بعدى كه مى فرماید: (و فیه یعصرون - و در آن ، مردم عصیر (دانه هاى روغنى و میوه ) مى گیرند) مناسب تر است ، و در این باب نباید به این حرف گوش داد كه بعضى ادعا كرده اند كه معناى اول متبادر از سیاق آیه است ، مگر اینكه جمله : (یعصرون ) را به ضم (یاء) و فتح (صاد) یعنى به صیغه مجهول بخوانیم كه معنایش باران دیدن است . همچنانكه این طور قرائت هم رسیده .
و اما اینكه پاره اى از مستشرقین بر معناى دومى ایراد گرفته و گفته اند: فراوانى نعمت در سرزمین مصر به باریدن باران نیست ، بلكه به طغیان رود نیل است ، چون باران در فراوان شدن نعمت در این سرزمین اثرى ندارد، در جوابش گفته اند كه : طغیان نیل هم از اثر زیادى باران و جریان سیل از ارتفاعات سودان است .
علاوه بر این ممكن است كلمه (یغاث ) ماخوذ از (غیث ) به معناى علف باشد، زیرا در لسان العرب گفته كه غیث به معناى علف خودرو است كه در اثر باریدن باران مى روید و این از آن دو معناى قبلى با جمله (و فیه یعصرون ) سازگارتر است .
(و فیه یعصرون ) - (یعصرون ) از ماده عصر است كه به معناى روغن كشى و آب گیرى بوسیله فشار دادن است ، مانند گرفتن آب انگور و خرما جهت شیره و امثال آن ، و گرفتن روغن زیتون و كنجد جهت خوردن و یا مصرف چراغ و امثال آن ، و ممكن است مراد از آن ، دوشیدن باشد، یعنى در آن سالهاى فراوانى نعمت ، از پستانهاى دامها شیر مى دوشند. چنانكه به این معنا تفسیر هم شده است .
و معنایش این است كه بعد از آن هفت سال قحطى ، سالى فرا مى رسد كه زمینهایشان سبز و خرم مى گردد، و یا باران برایشان مى بارد، و یا یارى مى شوند، و در آن سال از میوه ها و دانه ها شربت ها و روغنها مى كشند، و یا از پستانهاى حیواناتشان شیر مى دوشند، و همه اینها كنایه است از اینكه نعمت بر آنان و بر چهارپایان و گوسفندانشان زیاد مى شود
دوشنبه 1/4/1388 - 0:11
دعا و زیارت
آرى چه بسا مى شود كه آدمى در یك خواب از یك رویا به رویاى دیگر، و از آن به رویاى سومى و همچنین به رویاهاى دیگر منتقل مى شود، و خصوصیات هر یك از آنها با خصوصیات آن دیگرى مخلوط مى گردد، و در نتیجه اضغاث احلامى مى شود كه وقوف بر حقیقت یك یك آنها مشكل و بلكه ممتنع مى گردد، شاهد این مطلب هم این است كه خواب مذكور را به عبارت اضغاث (دسته هایى ) احلام (خوابهائى ) تعبیر كرده ، و هر دو كلمه را نكره یعنى بدون الف و لام آورده ، و گواهى آن بر گفتار ما مخفى نیست .
علاوه بر این ، آیه یعنى جمله (و قال الملك انى ارى ...)
، هیچ صراحتى در این ندارد كه پادشاه آنچه را گفته در یك خواب دیده ، در تورات هم دارد كه وى گاوهاى چاق و لاغر را در یك خواب دیده بود، و سنبله هاى سبز و خشك را در خوابى دیگر.
و در جمله (و ما نحن بتاءویل الاحلام بعالمین )
اگر الف و لام ، الف و لام عهد باشد معنى چنین مى شود كه ما تعبیر این خوابها را كه در حقیقت اضغاث احلامند نمى دانیم ، و اگر براى عهد نباشد، آن وقت با در نظر داشتن اینكه جمع با الف و لام (الاحلام ) افاده عموم مى كند معناى جمله چنین مى شود كه ما تعبیر همه اقسام خوابها را نمى دانیم ، بلكه تنها خوابهایى را مى توانیم تعبیر كنیم كه اضغاث احلام نباشند.
و بهر حال منافات ندارد كه رویاى او را اضغاث احلام نامیده اند و از خود تعبیر مطلق احلام را نفى مى كنند، و اگر مراد از احلام تنها خوابهاى صحیح بود یكى از دو جمله كافى بود یعنى كافى بود كه مثلا بگویند اینها اضغاث احلامند.
و معناى آیه این است كه بزرگان گفتند آنچه كه دیده اى اضغاث احلام و خوابهاى مختلف و در هم شده است ، و ما تعبیر اینگونه خوابها و یا همه خوابها را نمى دانیم ، بلكه تنها خوابهاى صالح و صحیح را مى توانیم تعبیر كنیم .


و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امه انا انبئكم بتاءویله فارسلون


كلمه (امت ) در هر كلامى كه بیاید به معناى جماعتى است كه در آن گفتار مورد نظر باشند و اغلب در انسان استعمال مى شود، و مقصود از آن در آیه مورد بحث جماعتى از سال است ، و مراد از آن ، آن سالهایى است كه گوینده این سخن یعنى ساقى پادشاه فراموش كرده بود كه یوسف را نزد او معرفى كند، با آنكه یوسف سفارش كرده بود كه مرا نزد صاحبت یاد آر، ولى شیطان این سفارش را از یاد ساقى برده بود، و سفارش یوسف باعث آن شد كه چند سال دیگر در زندان بماند.
و معنایش اینست كه یكى از دو رفیق زندانى یوسف كه از زندان نجات یافت ، و بعد از چندین سال بیادش آمد آنچه را كه یوسف بعد از تعبیر خواب او درخواست كرده بود گفت : من تاءویل آنچه را كه پادشاه در خواب خود دیده در اختیارتان مى گذارم ، مرا اجازه دهید تا در زندان نزد یوسف بروم و خبر تاءویل این خواب را برایتان بیاورم .
و اگر در جمله (فارسلون ) و جمله (انبئكم ) خطاب را دسته جمعى آورد، براى این بود كه حضار مجلس را كه از اركان دولت و سردمداران مملكت و متولیان امور مردم بودند شركت داده باشد، به دلیل اینكه در زندان هم چنانچه خواهى دید به یوسف گفت : (لعلى ارجع الى الناس
دوشنبه 1/4/1388 - 0:10
دعا و زیارت
احلام جمع حلم - به ضم (ح ) و (ل ) است ، گاهى هم به سكون لام مى خوانند - عبارت است از آنچه كه شخص نائم در خواب خود مى بیند، و بعید نیست كه اصل در معناى آن تصوّراتى باشد كه انسان از داخل نفس خود بدون واسطه حواس ظاهرى دارد، و به همین مناسبت است كه عقل را هم (حلم ) مى نامند، چون عقل عبارت است از استقامت تفكر، و نیز از آن باب است كه حد بلوغ و رشد را (حلم ) مى نامند،
و در قرآن هم فرموده :
(و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم - وقتى اطفال شما به حد حلم رسیدند) یعنى زمان بلوغ و حد بلوغ عقل ، و نیز از همان باب است (حلم )
- به صداى زیر حاء - كه به معناى حوصله ، ضد كم تحملى است ، چون حوصله عبارت از ضبط نفس و كنترل طبع است از اینكه دچار هیجان غضب شود، و در عقوبت طرف عجله كند، و این خود ناشى از استقامت فكر است .
راغب درباره ریشه این كلمه گفته كه : اصل آن حلم بكسر حاء است ، و لیكن اثبات این حرف خالى از تكلف نیست .
و باز راغب درباره معناى كلمه
(ضغث ) گفته كه : به معناى یك دسته ریحان و یا علف و یا شاخه درخت است و جمع آن اضغاث مى شود، كه در قرآن هم آمده آنجا كه فرموده ، (خذ بیدك ضغثا - یك دسته شاخه (چوب ) به دست بگیر) و اگر در قرآن خوابهاى پریشان را كه حقایقش روشن نیست به دسته هایى از چوب و یا ریحان تشبیه كرده و فرموده (قالوا اضغاث احلام )
براى این بوده كه خواب پادشاه مصر به نظر ایشان یك دسته خاطرات غیر مربوط به هم بوده .
و اگر یك رویا را دسته هایى از احلام خوانده به این عنایت بوده كه بفهماند ادعاى ایشان این بوده كه خواب پادشاه صورتى در هم و بر هم از رویاهاى مختلفى است كه هر كدام براى خود تعبیر جداگانه اى داشته و چون یك یك آنها مشخص نیست و با هم مخلوط شده لذا وقوف به تعبیر آنها براى معبر دشوار گشته .
دوشنبه 1/4/1388 - 0:9
دعا و زیارت
این خوابى بوده كه پادشاه مصر دیده و به كرسى نشینان خود بازگو مى كند، به دلیل اینكه فرموده : (یا ایها الملا افتونى فى رویاى ) و اینكه فرمود: (انى ارى ) حكایت حال گذشته است ، و احتمال هم دارد كه این خواب را بطور مكرر دیده ، همچنانكه در خواب زندانیان كه داشت : (انى ارانى اعصر خمرا) و (انى ارانى احمل ...)، این احتمال را دادیم .
كلمه
(سمان ) جمع سمینه - به معناى چاق - و كلمه (عجاف ) جمع عجفاء - به معناى لاغر است - و در مجمع البیان گفته : صیغه فعلاء در هیچ ماده اى به صیغه فعال جمع بسته نمى شود مگر (عجفاء) كه به صیغه (عجاف ) جمع بسته مى شود، واین بر خلاف قاعده است ، و قاعدتا مى بایستى در جمع آن گفته شود: (عجف )
- با ضمه عین و سكون جیم - مانند حمراء و خضراء و بیضاء كه در جمعشان گفته مى شود حمر و خضر و بیض .
دیگران گفته اند: این از قبیل اتباع است ، و گرنه جمع قیاسى عجفاء همان عجف است .
و كلمه
(افتاء)
مصدر باب افعال از ماده فتوا و فتیا است ، در مجمع گفته : فتیا به معناى جواب دادن از حكم معنى است ، و گاهى از خود معنا جواب داده مى شود كه آنرا فتیا نمى گویند.
و كلمه
(تعبرون ) از ماده (عبر) كه به معناى بیان تاءویل رویا است ، كه گاهى هم (تعبیر)
گفته مى شود، و به هر حال این ماده از عبور نهر و امثال آن اخذ شده ، و وجه مناسبتش این است كه گویا شخص تعبیرگو، به وسیله تاءویل ، از رویا به ماوراى آن عبور مى كند، و از صورت رویا به حقیقتى كه در عالم خواب براى صاحب خواب و مناسب با روحیات او مجسم شده پى مى برد.
در كشاف در ذیل جمله
(سبع بقرات سمان ) گفته : اگر شما بگوئید كلمه (سمان ) را صفت ممیز - یعنى بقرات - بگیریم و آن را (سمانا) بخوانیم ، نه (سمان ) تا صفت سبع بوده باشد آیا معنى فرق مى كند یا نه ؟ در جواب مى گوئیم : اگر كلمه مذكور را صفت بقرات بگیریم قهرا عدد سبع را با خود بقرات تمیز نیاورده ایم بلكه با نوعى از آن تمیز آورده ایم (گاو چاق ) و اگر آن را صفت خود سبع بگیریم عدد سبع را با جنس گاو تمیز آورده و سپس آن عدد تمیزدار را با صفت (چاق )
وصف كرده ایم .
و اگر بپرسى چرا نفرمود:
(سبع عجاف )
- به كسره فاء عجاف - كه سبع بر آن اضافه شده باشد؟ در جواب مى گوییم : براى اینكه تمیز وضع شده است براى بیان جنس ولى عجاف وصف است ، و با آن به تنهایى بیان حاصل نمى شود.
و اگر بپرسى : پس چطور بطور اضافه گفته مى شود:
(ثلاثه فرسان و خمسه اصحاب - سه سواره و پنج اصحاب در جواب مى گوئیم فارس و صاحب و راكب هر چند صفتند، و لیكن در این مثالها جنبه اسم به خود گرفته اند، و در نتیجه حكم اسماء را درباره آنها جارى كرده اند، و این دلیل نیست كه در اوصافى هم كه چنین جنبه اى به خود نگرفته اند جایز باشد، به شهادت اینكه مى بینیم هیچ وقت نمى گویند: (عندى ثلاثه ضخام و اربعه غلاظ - نزد من است سه (چیز) ضخیم و چهار (چیز) غلیظ)
.
و نیز گفته است : حال اگر بگویى : آیا در آیه مورد بحث دلالتى بر این هست كه سنبله هاى خشك هم مانند سنبله هاى سبز هفت عدد بوده ؟ در جواب مى گوییم ؟ آرى چون كلام براى همین عدد بنا شده است و همه جا یعنى هم در گاوهاى چاق و هم در گاوهاى لاغر و هم در سنبله هاى سبز، پاى عدد هفت در كار بوده ، پس مى بایستى سنبله هاى خشك هم هفت عدد بوده باشد، و معناى جمله
(و اخر یابسات )، (و سبعا اخر یابسات ) باشد. و اگر بپرسى آیا جایز است كه جمله (و اخر یابسات ) عطف شود بر جمله (سنبلات خضر) و در نتیجه جمله دوم محلا مجرور باشد؟ در جواب مى گوییم نه ، زیرا لازمه جایز بودن چنین عطفى جایز نبودن آنست ، توضیح اینكه عطف آن بر جمله (سنبلات خضر) اقتضاء مى كند كه آن نیز محكوم به حكم این باشد، یعنى آن نیز ممیز عدد سبع باشد، و حال آنكه كلمه (اخر)
اقتضاء مى كند كه سنبله هاى خشك غیر آن هفت سنبله سبز باشد.
به بیان روشن تر اینكه اگر بخواهى این معنا را افاده كنى كه نزد من هفت نفرند كه بعضى ایستاده و بعضى نشسته اند و بگویى :
(عندى سبعه رجال قیام و قعود)
و قیام و قعود را به صداى زیر بخوانى حرف صحیحى زده اى ، و معناى كلامت این است كه نزد من هفت نفر مرد در حال قیام و قعود هستند كه بعضى قائمند و بعضى نشسته ، چون عدد هفت را با رجالى تمیز آورده اى كه همه به صفت قیام و قعود متصفند.
ولى اگر بگویى :
(عندى سبعه رجال قیام و آخرین قعود - نزد منند هفت مرد ایستاده و دیگران نشسته اند)
، غرض خود را نرسانده اى .
مؤ لف : این كلام هر چند مشتمل بر نكته لطیفى است ، و لیكن بیش از گمان به اینكه آن سنبله هاى خشك هم هفت عدد بوده اند را افاده نمى كند، و خلاصه ، كلام به حدى نیست كه بتوان به گردن آن گذاشت كه بطور قطع چنین دلالتى دارد.
و معناى آیه این است كه پادشاه مصر به كرسى نشینان خود گفت من در خواب مى بینم كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خوردند و نیز هفت سنبله سبز و سنبله هایى خشك دیگر را مى بینم حال حكم این رویا را برایم بیان كنید اگر از تعبیر خواب سررشته اى دارید.

دوشنبه 1/4/1388 - 0:8
دعا و زیارت
 در تفسیر عیاشى از سماعه روایت شده كه از امام معناى جمله (اذكرنى عند ربك ) را پرسیده ، آن جناب فرموده مقصود عزیز است .
و در الدّرالمنثور است كه ابن ابى الدنیا در كتاب عقوبات و ابن جریر و طبرانى و ابن مردویه نیز از ابن عباس روایت كرده اند كه گفت ، رسول خدا فرمود: اگر یوسف آن حرفى را كه گفته بود نمى گفت ، آن همه در زندان باقى نمى ماند، چون او فرج را از غیر خداى تعالى درخواست كرد.
مؤ لف : و نیز این روایت را از ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه از ابى هریره از رسولخدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نقل كرده ، و عبارت روایت ایشان چنین است : خدا رحمت كند یوسف را اگر نگفته بود: (مرا نزد خدایت یاد آر)
آن همه وقت در زندان باقى نمى ماند. عكرمه و حسن و دیگران نیز مثل آن را روایت كرده اند.
و در معناى آن روایتى است كه عیاشى آن را در تفسیر خود از طربال و از ابن ابى یعقوب و از یعقوب بن شعیب از امام صادق (علیه السّلام ) آورده كه عبارت روایت آخرى چنین است : خداى تعالى به یوسف فرمود: مگر نه این بود كه من تو را محبوب دل یعقوب پدرت قرار دادم ، و از نظر حسن و جمال بر دیگر مردم برترت نمودم ؟ مگر نه این بود كه مكاریان را به سوى تو سوق دادم ، و ایشان تو را از چاه بیرون آورده نجاتت دادند؟ و مگر نه این بود كه من كید زنان از تو بگردانیدم ؟ پس چه وادارت كرد كه رعیت و مخلوقى را كه ما دون من است بلند كنى و از او درخواست نمائى ؟ حال كه چنین كردى سالیانى چند در زندان بمان .
و لیكن گفتیم كه این روایت و امثال آن مخالف صریح قرآن است .
و نظیر آن روایتى است كه الدّرالمنثور از ابن مردویه از ابن عباس نقل كرده و گفته است : یوسف سه نوبت بلغزید یكى آنجا كه گفت : (اذكرنى عند ربك ) و یكى آنجا كه به برادرانش تهمت زد و گفت : (انكم لسارقون ) و یكى آنجا كه گفت : (ذلك لیعلم انى لم اخنه بالغیب ) پس جبرئیل پرسید آنجا كه قصد كردى چطور؟ گفت : (من خود را تبرئه نمى كنم )
. و بطورى كه ملاحظه مى كنید در این روایت آشكارا نسبت دروغ و تهمت به یوسف صدیق (علیه السّلام ) داده .
و در بعضى از این روایات آمده كه لغزشهاى سه گانه یوسف عبارت بود از: قصد سوء به زلیخا، (و اذكرنى عند ربك )، و (انكم لسارقون )
. در حالى كه خداوند به نص كتابش او را از این افتراها تبرئه مى كند.
آیات 57 - 43 سوره یوسف


و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان یاكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات یا ایها الملا افتونى فى رؤ یاى ان كنتم للرؤ یا تعبرون (43)
قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتاءویل الاحلام بعالمین (44)
و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امه انا انبئكم بتاویله فارسلون (45)
یوسف ایها الصدیق افتنا فى سبع بقرات سمان یاكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات لعلى ارجع الى الناس لعلهم یعلمون (46)
قال تزرعون سبع سنین دابا فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قلیلا مما تاكلون (47)
ثم یاتى من بعد ذلك سبع شداد یاكلن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون (48)
ثم یاتى من بعد ذلك عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون (49)
و قال الملك ائتونى به فلما جاءه الرسول قال ارجع الى ربك فسئله ما بال النسوه التى قطعن ایدیهن ان ربى بكیدهن علیم (.5)
قال ما خطبكن اذ راودتن یوسف عن نفسه قلن حاش للّه ما علمنا علیه من سوء قالت امراة العزیز الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین (51)
ذلك لیعلم انى لم اخنه بالغیب و ان اللّه لا یهدى كید الخائنین (52)
و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحیم (53)
و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى فلما كلّمه قال انّك الیوم لدینا مكین امین (54)
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم (55)
و كذلك مكنا لیوسف فى الارض یتبوا منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین (56)
و لاجر الاخرة خیر للذین آمنو و كانو یتقون (57)


ترجمه آیات
شاه گفت كه : من در رویا هفت گاو فربه را دیدم كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكیده ، (كه خشكیده ها بر سبره ها پیچیدند و آنها را از بین بردند) اى بزرگان ! اگر تعبیر رویا مى كنید مرا درباره رویایم نظر دهید.(43)
گفتند: این خوابهاى آشفته است و ما به تعبیر چنین خوابها واقف نیستیم .(44)
آنكس از آن دو تن كه نجات یافته بود، و پس از مدتى بخاطر آورد، گفت من از تعبیر آن خبرتان مى دهم ، مرا بفرستید.(45)
اى یوسف راستگوى ! درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكیده به ما نظر بده ، تا شاید نزد كسان بازگردم و آنها (حقیقت را) بدانند.(46)
گفت هفت سال پیاپى كشت مى كنید، هر چه درو كردید آنرا جز اندكى كه مى خورید در خوشه گذارید.(47)
آنگاه از پى این سالها هفت سال سخت بیاید كه آنچه از پیش براى آن نهاده اید مگر اندكى كه محفوظ دارید به مصرف مى رسانید.(48)
عاقبت از پى این سالها سالى بیاید كه در اثناى آن ، باران زیادى نصیب مردم شود و در آن سال مردم عصیر (میوه ها و دانه هاى روغنى ) مى گیرند.(49)
شاه گفت : او را نزد من آرید، ولى هنگامى كه فرستاده او پیش وى آمد، گفت سوى صاحبت باز گرد، و از او بپرس قصه زنانى كه دستهاى خویش را بریدند چه بود كه پروردگار از نیرنگشان آگاه است .(.5)
شاه به زنان گفت : قصد شما آندم كه از یوسف كام مى خواستید چه بود؟ گفتند: خدا منزّه است ما درباره او هیچ بدى سراغ نداریم ، زن عزیز گفت : اكنون حق جلوه گر شد، من از او كام مى خواستم و او راستگو است .(51)
و اینكه مى گویم برگرد و چنین بگو براى این است كه عزیز بداند كه من در غیابش به او خیانت نكردم كه خدا نیرنگ خیانتكاران را به هدف نمى رساند.(52)
من خویش را مبرا نمى كنم چون كه نفس انسانى پیوسته به گناه فرمان مى دهد مگر آن را كه پروردگارم رحم كند كه پروردگار من آمرزگار و رحیم است .(53)
شاه گفت وى را نزد من آرید كه او را محرم خویش كنم ، و همین كه با او صحبت كرد، گفت : اكنون تو نزد ما صاحب اختیار و امینى .(54)
گفت خزینه هاى این سرزمین را به من بسپار كه من نگهدار و دانایم .(55)
بدینسان یوسف را در آن سرزمین تمكن دادیم كه در آن هر كجا كه مى خواست مقام مى گرفت ، ما رحمت خویش را به هر كه بخواهیم مى رسانیم ، و پاداش نیكوكاران را تباه نمى كنیم .(56)
و پاداش آخرت براى كسانى كه ایمان آورده و پرهیزگارى كرده اند بهتر است .(57)
بیان آیات
این آیات داستان خارج شدن یوسف (علیه السّلام ) از زندان و رسیدنش به مقام عزیزى مصر و اسبابى را كه در این سرنوشت دخالت داشت بیان مى كند، و در آن آمده كه پادشاه مصر براى بار دوم تهمتى را كه به وى زده بودند رسیدگى نموده و برائت و پاكى او را معلوم مى سازد.
دوشنبه 1/4/1388 - 0:8
دعا و زیارت
در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود از ابى جعفر (علیه السلام ) نقل شده كه در ذیل آیه (ثم بدا لهم من بعد ما راوا الایات لیسجننه حتى حین ) فرموده : مقصود از (آیات ) همان شهادت كودك و پیراهن از پشت پاره شده یوسف ، و (چشم و گوش خود ملك بود كه ) آن دو را در حال سبقت گرفتن به طرف در دید و كشمكش آن دو را شنید، و نیز اصرار بعدى زلیخا به شوهرش در مورد حبس ‍ یوسف بود.
و در جمله
(دخل معه السجن فتیان )
فرموده : دو غلام بودند از غلامان ملك ، یكى نانوا بود، و دیگرى ساقى شراب او، و آن كس ‍ كه به دروغ خوابى نقل كرد همان نانوا بود.
على بن ابراهیم قمى همچنان حدیث را ادامه مى دهد و چنین مى گوید: پادشاه دو نفر را گماشته بود تا از یوسف محافظت كنند، وقتى وارد زندان شدند از یوسف پرسیدند چه كارى از تو ساخته است ؟ گفت : من خواب تعبیر مى كنم . یكى از آن دو موكل ، در خواب دیده بود انگور مى فشارد. یوسف در تعبیرش فرمود: از زندان بیرون مى شوى ، و ساقى شراب دربار گشته شاءنت بالا مى رود. آن دیگرى با اینكه خوابى ندیده بود به دروغ گفت : من در خواب دیدم كه بر بالاى سرم نان حمل مى كنم ، و مرغان از همان بالا به نانها نوك مى زنند. یوسف در پاسخش فرمود: پادشاه تو را مى كشد و به دارت مى كشد، و مرغان از سرت مى خورند، مرد خندید و گفت : من چنین خوابى ندیده ام . یوسف - بطورى كه قرآن حكایت مى كند - در جوابش فرمود: اى دوستان زندانى من ! اما یكى از شما (آزاد مى شود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد و اما دیگرى به دار آویخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند این امرى كه درباره آن از من نظر خواستید قطعى و حتمى است .
آنگاه امام صادق (علیه السّلام ) در تفسیر
(انا نریك من المحسنین ) فرمود: یوسف (علیه السلام ) در زندان به بالین بیماران مى رفت و براى محتاجان اعانه جمع آورى مى كرد و زندانیان را گشایش خاطر مى داد، و چون آن كس كه در خواب دیده بود شراب مى گیرد خواست از زندان بیرون شود یوسف به او گفت : (مرا در نزد خدایت یاد آور)
و همانطور كه خداوند فرموده شیطان یاد خدایش را از خاطرش ببرد.
مؤ لف : الفاظ این روایت مضطرب است ، و ظاهرش این است كه دو رفیق زندانى یوسف زندانى نبودند، بلكه گماشتگانى بودند از طرف پادشاه بر یوسف . و این معنا با ظاهر آیه
(و قال للذى ظن انه ناج منهما) و همچنین آیه (قال الذى نجا منهما) سازگار نیست ، چون خروج ایشان را از زندان نجات خوانده ، و اگر زندانى نبودند نجات معنا نداشت .
شنبه 30/3/1388 - 23:54
دعا و زیارت
 اما اینكه دو ضمیر مذكور را به یوسف برگردانیم و در نتیجه معنا چنین شود كه : شیطان یاد پروردگار یوسف را از دل او ببرد و لاجرم در نجات یافتن از زندان دست به دامن غیر آورد و به همین جهت خدا عقابش كرد و چند سال دیگر در زندان بماند، همچنانكه بعضى از مفسرین هم گفته اند: و چه بسا به روایت هم نسبت داده باشند (احتمال ضعیفى است كه ) با نص كتاب مخالفت دارد.
چون صرفنظر از ثنایى كه خداوند در این سوره از آن جناب نموده تصریح كرده بر اینكه او از مخلصین بوده . و نیز تصریح كرده كه مخلصین كسانیند كه شیطان در ایشان راه ندارد.
و اخلاص براى خدا باعث آن نمى شود كه انسان به غیر از خدا متوسل به سبب هاى دیگر نشود، زیرا این از نهایت درجه نادانى است كه آدمى توقع كند كه بطور كلى اسباب را لغو بداند و مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد. بلكه تنها و تنها اخلاص سبب مى شود كه انسان به سبب هاى دیگر دلبستگى و اعتماد نداشته باشد. و در جمله
(اذكرنى عند ربك ) قرینه اى كه دلالت كند بر دلبستگى یوسف (علیه السّلام ) به غیر خدا وجود ندارد. بعلاوه جمله (و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امه ...) خود قرینه روشنى است بر اینكه فراموش كننده ساقى بوده نه یوسف .
شنبه 30/3/1388 - 23:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته