نمونه هایی از داستانهای فکری
برای آشنایی بیشتر مخاطبان به نمونه هایی از داستانهای فکری در زیر اشاره می شود: ...
برای آشنایی بیشتر مخاطبان به نمونه هایی از داستانهای فکری در زیر اشاره می شود:
1. نمونه داستان اول: داستان موش و قورباغه
در روزگارانی نه چندان دور، موشی در کنار جویباری لانه داشت.
موش کوچولو زندگی خوب و خوشی داشت. او هر روز روی سبزههای کنار جویبار
قدم میزد و از آفتاب گرم لذت میبرد، آب و دانهای میخورد و با غروب
آفتاب هم به لانهاش باز میگشت و استراحت میکرد و خلاصه چیزی در زندگی کم
نداشت.
اما چرا!
یک غم کوچک آزارش میداد آن هم این بود که در زندگی تنها بود و دوست و
همدمی نداشت، و در آن حوالی هیچکس جز او نبود اگر هم بود، او ندیده بود.
روزی از
روزها که موش در کنار جویبار نشسته بود اتفاقی جالبی افتاد. او صدایی شنید
که تا آن موقع نشنیده بود. موش روی پاهای کوچولویش ایستاد و با دقت گوش کرد
اما صدا قطع شده بود. او که فکر کرد خیالاتی شده خواست روی چمنها بنشیند
که دوباره همان صدا را شنید: قور ... قور ... قور ...
او با تعجب
به طرف صدا برگشت و پرسید کی بود قور قور کرد؟ از توی جویبار، قورباغهای
سر از آب بیرون آورد و گفت سلام موش کوچولو! منم قورباغه، من بودم که قور
قور کردم. موش از اینکه همصحبتی پیدا کرده خوشحال شد و گفت: سلام قورباغه،
تو کی به اینجا آمدی؟ تا حالا تو را این طرفها ندیده بودم.
قورباغه
گفت: من در قسمتهای بالای جویبار زندگی میکردم ولی آنجا تنها بودم، با خود
گفتم با آب جویبار پایین میروم شاید بتوانم دوست و همنشینی پیدا کنم. بگو
ببینم تو دوستم میشوی؟
موش که
همین را از خدا میخواست با خوشحالی گفت: چرا دوستت نمیشوم؟ چه بهتر از
این. ما هر دو تنهاییم پس خوبست که با هم دوست باشیم.
از آن روز
به بعد موش و قورباغه با هم دوست شدند و روز به روز این دوستی بیشتر میشد
طوریکه اگر یک روز همدیگر را نمیدیدند دلتنگ میشدند.
روزی از روزها موش به قورباغه گفت: دوست عزیز میخواهم چیزی را با تو در میان بگذارم.
قورباغه
گفت: خب بگو دوست خوب. موش گفت: ببین قورباغه درست است که ما هر روز همدیگر
را میبینیم و از تنهایی در میآییم اما گاهی که تو زیر آبی من دلم
میگیرد و هر چه از اینجا تو را صدا میزنم تو نمیشنوی، لانة تو توی آب
است و لانة من بیرون آب، تازه به غیر از دلتنگ شدن اگر روزی مشکلی برای یکی
از ما پیش بیاید و بخواهیم دیگری را خبر کنیم نمیتوانیم.
قورباغه گفت: حق با توست اما چه میتوان کرد من که نمیتوانم بیرون از آب لانه بسازم.
موش گفت:
بله من هم نمیتوانم داخل آب لانه بسازم. ولی فکر میکنم راهی وجود داشته
باشد که هر وقت خواستیم همدیگر را ببینم، بتوانیم.
قورباغه گفت: تو چه پیشنهادی داری؟ من که فکری به ذهنم نمیرسد.
موش گفت:
باید راهی پیدا کنیم. مثلاً وسیلهای داشته باشیم که به کمک آن همدیگر را
خبر کنیم که مثلاً تو بیایی لب آب یا من بیایم کنار جویبار.
قورباغه با تعجب گفت: چطور چنین چیزی ممکن است؟
موش گفت: نمیدانم بهتر است هر دو در این مورد فکر کنیم.
فردا صبح
موش با خوشحالی کنار جویبار آمد، قورباغه همان جا منتظرش بود. وقتی شادی
موش را دید گفت: سلام دوست عزیز حتماً راه حل خوبی پیدا کردهای که اینقدر
خوشحالی. موش گفت: بله دیشب تا دیر وقت فکر کردم و راه چارهای یافتم. ما
باید رشتة درازی پیدا کنیم، یک سر آن را تو به پایت ببندی و سر دیگرش را هم
من به پای خودم میبندم بعد هر وقت کسی با دیگری کار داشت رشته را میکشد و
به این وسیله دوستش را خبر میکند که لب آب بیاید.
آنها همین
کار را کردند و مشکلشان حل شد. چند روزی گذشت. روزی از روزها قورباغه زیر
آب برای خودش شنا میکرد و موش هم روی چمنها، زیر نور خورشید لم داده بود و
استراحت میکرد که ناگهان آنچه نباید بشود شد.
زاغ بزرگی
در آسمان پیدا شد و از آن بالا موش را دید و مثل عقابی بر سر او فرود آمد و
با مهارت تمام او را به چنگال گرفت و به هوا پرید. موش حتی فرصت نکرد
فریادی بزند. اما بشنوید از قورباغه که بیخبر در زیر آب شنا میکرد. وقتی
رشته کشیده شد فکر کرد دوستش با او کار دارد غافل از اینکه دوستش در چنگال
دشمن اسیر است و چند لحظه بعد او هم که پایش به موش بسته شده بود از آب
بیرون کشیده شد و همراه زاغ و موش به آسمان رفت.
***
پس از
خواندن داستان از کودکان بخواهید تا سؤالات خود را در مورد آن مطرح کنند.
اکنون به سؤالاتی که در مورد این داستان ممکن است مطرح شود و چگونگی تبدیل
آن به سؤالات فلسفی توجه نمایید؛
ـ چرا موش با قورباغه دوست شد؟
ـ چرا ما با کسی دوست میشویم؟
ـ اصلاً دوستی موش و قورباغه درست بود؟
ـ با چه کسی باید دوست شد؟
ـ معیارهای دوستی چیست؟
همچنین در مورد داستان مطرح شده،با سؤالات دیگری نیز میتوان بحث را دنبال کرد به عنوان مثال:
ـ دوستی یعنی چه؟
ـ دوستی با آشنایی چه تفاوتی دارد؟
ـ آیا دوستی میتواند یک طرفه باشد؟
ـ آیا تعداد دوستها مهم است؟ در دوستی چه چیزهایی مهم است؟
ـ آیا دوست ما باید دقیقاً مثل ما باشد؟
ـ آیا میشود با کسی که تفاوت داریم دوست شویم؟
ـ در چه صورت میشود دوستی را به هم زد؟
در ادامة
کار میتوانیم فعالیتهایی را هم طراحی کنیم که برای تفهیم موضوع، کمک
شایانی میکند که در این مجال کوتاه جای این بحث نیست.
2. نمونه داستان دوم: داستانی که در زیر ملاحظه میفرمائید، نمونة داستانی است که انتخاب اسم آن (پس از خواندن داستان) بعهدة کودکان گذارده شده است.
بغداد، شهر
بزرگی بود. مردم شهر، از صبح تا شب کار میکردند، زحمت میکشیدند؛ ولی از
زندگیشان راضی نبودند. مردم بغداد از مأمون که آدم بدی بود، میترسیدند و
دلشان نمیخواست او حاکم باشد.
مردم
مسلمان میدانستند مأمون، امام رضا(ع) را به شهادت رسانده است و همه چیز
را برای خودش میخواهد. بچههای شهر بغداد هم، مأمون را میشناختند. بچهها
او را دوست نداشتند و اگر او را می دیدند از ترس فرار می کردند.
آن روز
مأمون با عدهای از همراهانش برای شکار به خارج از شهر میرفت. حاکم و
همراهانش سوار بر اسبهایشان به سرعت میتاختند،گرد و خاک به هوا بلند
میکردند و مردم را میترساندند!
مأمون از این که میدید مردم با دیدن او پا به فرار میگذارند، میخندید و از این کار لذت میبرد!
همینطور
که مأمون پیش میرفت، چشمش به چند کودک افتاد که مشغول بازی بودند. مأمون
خندید و به طرف آنها تاخت. همین که بچهها مأمون و لشکریانش را شناختند، پا
به فرار گذاشتند؛ فقط یکی از بچهها ایستاد و از جایش تکان نخورد!
مأمون خیلی تعجب کرد، نزدیکتر آمد و داد زد: «چرا فرار نکردی!»
کودک با تعجب جواب داد: «برای چه فرار کنم!»
مأمون فریاد زد: «مگر نمیدانی من مأمون حاکم شما هستم!»
کودک سری
تکان داد و گفت: «دلیلی برای ترس نمیبینم، نه راه تو را گرفتهام و نه
گناهی از من سر زده است! برای همین سر جای خودم ماندهام و فرار نمیکنم!»
مأمون که خیلی عصبانی شده بود، گفت: «اسمت چیست و پسر چه کسی هستی!»
کودک جواب داد: «نامم محمد است و پسر علیبنموسی(ع) هستم!»
مأمون او
را شناخت و سرش را از خجالت پایین انداخت. مأمون پدر این کودک را به شهادت
رسانده بود. این کودک پسر حضرت امام رضا(ع) بود که هیچ ترسی از مأمون
نداشت.
آن روز، مردمی که آن دور و بر بودند به پسر امام رضا(ع) آفرین گفتند و مأمون را نفرین کردند.
***
پس از
خواندن داستان، کودکان را راهنمایی کنید تا به مفهوم مستتر شده در داستان
اشاره کنند. برای مثال اگر به مفهوم شجاعت اشاره کردند میتوانید بحث را
اینگونه ادامه دهید؛ توجه داشته باشید از آنجا که موضوع مورد بحث «مفهوم
شجاعت» میباشد، باید سؤالاتی که در کلاس مطرح شده و به چالش کشیده میشود،
در همین حیطه باشد.
سؤالهایی که میتواند مورد بحث قرار گیرد به عنوان مثال عبارتند از:
ـ شجاعت چه معنایی دارد؟
ـ معیار شجاعت چیست؟
ـ مفاهیم متضاد با شجاعت کدامند؟
ـ آیا پر رویی و بیادبی کردن، لازمة شجاعت داشتن است؟
ـ فایدههای شجاعت چیست؟
ـ آیا شجاعت پیامدی هم بدنبال دارد؟
ـ چند نمونه از افراد شجاع و معروف را مثال بزنید.
3.
نمونه داستان سوم: داستان شتر و الاغ (بر اساس حکایتی از کتاب بهارستان جامی)
شتر و الاغی در دشتی سرسبز قدم میزدند و با هم صحبت میکردند. هوا کمکم
ابری
شد. شتر نگاهی به آسمان انداخت و گفت: فکر میکنم به زودی باران شروع به
باریدن کند، بهتر است تا دیر نشده پناهگاهی برای خودمان پیدا کنیم. الاغ
گفت: در این نزدیکی مزرعهای است که ایوان بزرگی دارد، ما میتوانیم به
آنجا برویم و زیر سقف ایوان بنشینیم تا باران ما را خیس نکند.
شتر پذیرفت
و هر دو به سوی مزرعه به راه افتادند. کمی جلوتر، به رودخانهای رسیدند.
شتر قدم در آن گذاشت و به میان آب رفت. سپس سرش را برگرداند و به الاغ که
هنوز کنار رودخانه ایستاده بود گفت: بیا توی آب! چرا ایستادهای؟ ما باید
زودتر از رودخانه بگذریم.
الاغ پاسخ داد: آخر میترسم غرق شوم.
شتر گفت: نترس! میبینی که آب تا شکممان بیشتر نمیآید.
الاغ لبخندی زد و پاسخ داد. ...
***
پس از
اینکه داستان در کلاس خوانده شد، کودکان را تشویق کنید تا بگویند که الاغ
چه پاسخی داده است. سپس از آنها بخواهید تا پرسشهای خود را در مورد داستان
مطرح کرده و به بحث بگذارند. برای مثال میتوانید سؤالات زیر را در کلاس به
چالش بکشید:
ـ آیا هر معیاری مناسب هر کاری هست؟
ـ چه کسی میتواند معیار مناسب را تشخیص دهد؟
ـ آیا برای ارزیابی هر کاری نیاز به معیار داریم؟
ـ آیا معیارها قابل تغییرند؟
ـ آیا میتوانیم بگوییم تفاوت اندیشهها بر مبنای تفاوت معیارهاست؟ بر عکس آن چطور؟
ـ آیا در فرهنگهای مختلف معیارها متفاوت است؟
ـ فایدههای داشتن معیار درست چیست؟
ـ آیا عادی بودن یک عمل یا رفتار، معیار خوبی برای درستی آن است؟
ـ به عنوان فعالیت، چند نمونه کار که در آن موفق شده یا شکست خوردهاید را بگویید و معیار خود را برای سنجش موفقیت بیان کنید.
4. نمونه داستان چهارم: داستان گلدان خالی( نویسنده: دِمی)
در
روزگاران قدیمی در کشور چین پسری به نام «پینگ» زندگی میکرد. پینگ گلها و
گیاهان را بسیار دوست داشت. هر چه میکاشت، زود جوانه میزد و غنچه میداد و
چیزی نمیگذشت که گل و بوته یا درختان میوه به طرز عجیب و معجزهآسایی رشد
میکردند.
در آن سرزمین، همة مردم به گلها و گیاهان علاقه زیادی داشتند.
همه جا گل کاشته بودند و همیشه بوی معطر و خوشبوی گلها در هوا پخش بود.
امپراتور
آن سرزمین، پرندهها و حیوانها را خیلی دوست داشت؛ ولی او هم بیشتر از هر
چیزی به گلها علاقه داشت و هر روز در باغ قصرش به گلها و گیاهان میرسید.
اما امپراتور خیلی پیر بود و باید جانشینی برای خود انتخاب میکرد.
مدتها در
فکر بود چگونه این کار را بکند و چون گلها را بسیار دوست داشت،تصمیم گرفت
از این راه جانشین خود را انتخاب کند. برای همین روز بعد فرمانی نوشت و
جارچیان فرمان او را به همه جا رساندند. امپراتور فرمان داده بود، تمام
بچههای آن سرزمین میتوانند به قصر بیایند تا او تخم گلهای مخصوصی به آنها
بدهد. سپس بعد از یک سال تخم گلهایی را که کاشتهاند، بیاورند. کسی که
بهترین و زیباترین گل را بیاورد به جانشینی امپراتور انتخاب میشود.
این خبر
بزرگ و هیجان انگیز در سرتاسر آن سرزمین پخش شد. بچهها از همه جا برای
گرفتن دانة گلها به قصر امپراتور هجوم آوردند. همة پدر و مادرها آرزو
داشتند که بچة آنها جانشین امپراتور شود. بچهها هم امیدوار بودند که به
عنوان جانشین امپراتور انتخاب شوند. پینگ هم مثل بچههای دیگر از امپراتور
مقداری دانة گل گرفت. او از همه خوشحالتر بود؛ چون مطمئن بود که میتواند
زیباترین گل را پرورش دهد.
پینگ
گلدانش را با خاک خوب و قوی پر کرد و دانهاش را با دقّت زیاد در آن کاشت و
در آفتاب گذاشت. او هر روز به گلدانش آب میداد و با اشتیاق منتظر بود
دانهاش جوانه بزند، رشد بکند و گل بدهد.
روزها گذشت، ولی هیچ جوانهای در گلدان او نرویید.
پینگ که
خیلی نگران بود، دانهها را در گلدان بزرگتری کاشت. سپس خاک گلدان را عوض
کرد. چند ماه دیگر هم گذشت؛ ولی باز اتفاقی نیفتاد. روزها پشت سر هم آمدند و
رفتند.
تا اینکه
بهار از راه رسید. همه بچهها بهترین لباسهای خود را پوشیدند و گلدانهایشان
را برداشتند تا پیش امپراتور بروند. آن روز قصر امپراتور خیلی شلوغ بود.
همة بچهها با گلدانهایی پر از گلهای زیبا در قصر جمع شده بودند و امیدوار
بودند که به جانشینی انتخاب شوند.
پینگ که
گلدانش هنوز خشک و خالی بود، شرمنده و غمگین بود. فکر میکرد بچهها به او
میخندند؛ چون تنها بچهای بود که نتوانسته بود دانههای گل را پرورش بدهد.
یکی از
دوستان پینگ که گلدان بزرگش پر از گل بود او را دید و گفت: «ببین من چه
گلهایی پرورش دادم، مطمئن باش که هیچ وقت نمیتوانی جانشین امپراتوری
بشوی».
پینگ با غصه گفت: «من بهتر و بیشتر از تو، از گلدانم مواظب کردهام؛ ولی نمیدانم چرا دانهها رشد نکردند».
پدر پینگ
حرفهای آنها را شنید و گفت: «پسرم، تو زحمت خودت را کشیدهای، بهتر است با
همین گلدان پیش امپراتور بروی». پینگ گلدان خالی را برداشت و به طرف قصر
امپراتوری راه افتاد.
قصر
امپراتور پر از بچههایی بود که گلدانهای پر گل با خود آورده بودند.
امپراتور به آرامی قدم میزد و با دقت، یکی یکی گلدانها را نگاه میکرد.
حیاط قصر پر از گلهای قشنگ و خوشبو شده بود؛ ولی امپراتور اخم کرده بود و یک کلمه هم حرف نمیزد.
سرانجام
نوبت پینگ رسید. پینگ با خجالت سرش را پایین انداخته بود و انتظار داشت
امپراتور با دیدن گلدان خالی، او را تنبیه کند. امپراتور از او پرسید: «چرا
با گلدان خالی آمدهای؟»
پینگ با
گریه گفت: «من، دانهایی را که شما داده بودید کاشتم و هر روز به آن آب
دادم؛ اما جوانه نزد. آن را در گلدان بزرگتر و خاک بهتری کاشتم؛ اما باز هم
جوانه نزد. یک سال از آن مواظبت کردم؛ ولی اصلاً رشد نکرد. برای همین
امروز با گلدان خالی آمدهام».
امپراتور وقتی این حرفها را شنید لبخندی زد و دستش را روی شانههای پینگ گذاشت. بعد رو به دیگران کرد و با صدای بلند گفت:
«من جانشین
خودم را انتخاب کردم. نمیدانم شما این دانهها را از کجا آوردهاید؛ چون
دانههایی را که من به شما داده بودم. پخته بود و غیر ممکن بود که سبز شوند
و رشد کنند.
من پینگ را
به خاطر شجاعت و دلیری تحسین میکنم. او را که با شهامت و درستکاری گلدان
خالی را آورد. پاداش پینگ که پسری راستگو است این است که جانشین من و
امپراتور این سرزمین بشود.»
***
پس از
خواندن داستان در کلاس (توسط کودکان یا مربی) از آنها بخواهید تا نظرات خود
را دربارة داستان مطرح کنند و با یکدیگر در مورد موضوع داستان که میتواند
صداقت یا شجاعت یا هر چیز دیگری باشد به پرسش و پاسخ بنشینند.
معیار
راستگویی مطابقت عمل، سخن یا نیت با واقعیت و حقیقت است. در اینجا به چند
نمونه سؤال که میتواند ما را با مفهوم صداقت بیشتر آشنا کند اشاره
میکنیم:
ـ آیا صداقت، شجاعت نیاز دارد؟
ـ آیا بیان هر حرف راستی لازم است؟
ـ زمانیکه گفتن حرف راست باعث ایجاد فتنهای میشود چه باید کرد؟
ـ مفاهیم متضاد با صداقت کدامند؟
ـ چرا بعضیها واقعیت را نمیگویند؟
ـ میان «دروغ گفتن» و «نگفتن حقیقت» تفاوتی هست؟
ـ فایدههای صداقت چیست؟
ـ اگر راستگویی از محبوبیت ما کم کند باید چکار کنیم؟
میتوان کودکان بیش فعال را فیلسوف بار آورد
کارشناسان تعلیم و تربیت بر این باورند که
آشناسازی کودکان با تفکر میتواند تأثیرات فوقالعادهای بر رشد فکری و
روند اجتماعی شدن کودکان داشته باشد. کاربرد فلسفه و کودک بصورت استفاده از
مفاهیم تفکر برانگیز در قالب داستان نیز از این امر مستثنی نبوده و قطعاً
در ایجاد بارقههای ذهنی کودکان بسیار مؤثر خواهد بود. از آنجا که کودکان
بیش فعال درصدی از کودکان آموزش پذیر ما در مدارس بشمار میروند، شناسایی
آنها در روند آموزش فلسفه و کودک از دو جهت لازم است
نویسنده : مریم رحیم زاده
کارشناسان تعلیم و تربیت
بر این باورند که آشناسازی کودکان با تفکر میتواند تأثیرات فوقالعادهای
بر رشد فکری و روند اجتماعی شدن کودکان داشته باشد. کاربرد فلسفه و کودک
بصورت استفاده از مفاهیم تفکر برانگیز در قالب داستان نیز از این امر
مستثنی نبوده و قطعاً در ایجاد بارقههای ذهنی کودکان بسیار مؤثر خواهد
بود. از آنجا که کودکان بیش فعال درصدی از کودکان آموزش پذیر ما در مدارس
بشمار میروند، شناسایی آنها در روند آموزش فلسفه و کودک از دو جهت لازم
است:
از یکطرف؛ تفکر صحیح و
منطقی فضایی آرام را میطلبد، در حالی که کودکان بیش فعال به علت شرایط خاص
خود حوصلة تحمل این فضا را ندارند و ممکن است باعث حواسپرتی بچههای دیگر
در کلاس شوند، لذا شناسایی و برنامهریزی درست برای آنها حائز اهمیت است.
از طرف دیگر؛ لازم است
کودکان بیش فعال را نیز در این طرح ، مد نظر قرار داده و مورد آموزش قرار
دهیم . لذا شناخت ویژگیها و حساسیتهای این کودکان در کلاسهای آموزش فلسفه
و کودک بسیار اهمیت دارد. برای این منظور لازم دیدیم ابتدا خصوصیات این
کودکان را بیان کرده و روش اصلاح این عارضه را برای مربیان فلسفه و کودک
بیان کنیم تا با کاربرد تفکر، زودتر و بهتر به نتیجه برسیم.
هدایت کودکان بیش فعال در جهت اندیشهای عمیق
شیطنت و سر به هوایی از
خصوصیات دوران کودکی است. کودکان اغلب پرتحرکند و به سختی به نظم تن
میدهند. آیا تا به حال با کودکانی که در سنین بالاتر مثل دبستان بوده ولی
هنوز این رفتارها را از خود نشان میدهند برخوردهاید؟ میدانید والدینشان
دربارة آنها چه میگویند؟ توصیف والدین از آنها از این قرارند: پرجنبشی،
فعالیت بیش از حد و اعمال بدون کنترل دارند، بچهها دائم در حال حرکت
هستند، به اشیاء اطراف دست میزنند و مرتب صحبت میکنند. کارهایی که نیاز
به آرام ماندن دارند، نظیر نشستن سر سفره یا کلاس درس برای آنها کار دشواری
محسوب میشود و به نظر میرسد قادر نیستند قبل از عمل فکر کنند و جلوی
واکنشهایشان را بگیرند. این بچهها اغلب مطالب نامربوطی به زبان میآوردند
و کنترلی بر بروز احساساتشان ندارند. گاهی کنترل غذا خوردنشان را از دست
میدهند و پرخور میشوند و معمولاً از یک کار ناتمام سراغ کار دیگری
میروند، بیسروصدا بازی کردن برایشان مشکل است. معمولاً زیاد حرف میزنند و
میان صحبت دیگران پریده یا به طور ناخوانده وارد جمع، بازی و ...
میشوند، غالباً بدون توجه به عواقب آن و بدون اینکه به دنبال هیجان باشند،
کارهای خطرناکی انجام میدهند. (برای مثال ؛ بدون توجه به وسط خیابان
میپرند). عدم توجه مداوم در بیشتر / تمام موارد و کاهش توجه و علاقه در طی
انجام کارهایی که نتیجه آنی ندارند، از مشخصات آنهاست. معلمان این بچهها
میگویند: آنها در تمرکز بر روی موضوع ، مشکل دارند و ممکن است پس از چند
دقیقه، کار را ناتمام رها کرده و کار دیگری را شروع کنند. البته در صورتی
که از کاری لذت ببرند مشکلی در تمرکز نخواهند داشت. این افراد با کوچکترین
نور یا صدا حواسشان پرت میشود. در توجه به جزئیات، مشکل دارند و در اثر
کم توجهی مرتباً دچار اشتباه میشوند. خیلی وقتها به یاد نمیآورند
وسایلشان را کجا گذاشتهاند و یا معمولاً وسایل مهم و ضروری خود مانند
کتاب، اسباب بازی یا نوشتافزار را در مدرسه یا خانه گم میکند. عمل
غیرارادی تکانه، نظیر فعالیتهای بدون تفکر مثل؛ فریادزدن در کلاس داشته و
غالباً رفتار درست را در زمان نادرست نشان میدهند. برای مثال؛ در کلاس
بدون داشتن پاسخ درست با صدای بلند پاسخ میدهند. آنها بیشتر اوقات با
همسالان خود دچار مشکل میشوند؛ پاهایشان را تکان میدهند، بدنشان را
میجنبانند، به طور مرتب با انگشتانشان ضرب میگیرند یا صداهای عجیب در
میآورند. در موارد آشکارتر، کودک ممکن است به طور تقریبی در حرکت دائمی
باشد و اغلب به سرعت و بدون توجه به ایمنی خود یا سایرین، در پیرامون اتاق
در رفت و آمد باشد. با اینکه از بهرة هوشی طبیعی برخوردارند، رفتارهای
آزارشی، نافرمانی و عدم همکاری یا خودآزاری (کندن مو و پوست خود) داشته و
در انجام برخی کارها مثل؛ تکلیف و یادگیری در مدرسه از عزت نفس پایین
برخوردار بوده و از خود احساس ناکامی نشان میدهند. در ضمن در هنگام خواب
مشکلاتی همچون تکانخوردن پیاپی و جابجاشدن دارند و گوشهگیری یا پرخاشگری،
اختلالهای زبان و گفتار، اختلال در خواندن و نوشتن دارند و سازگاری در
بازیها یا موارد مشابه حضور در گروه مثل؛ منتظر نوبتشدن برایشان مشکل است.
معمولاً قبل از به پایان رسیدن یک پرسش، فوراً و بدون فکر پاسخ را بیان
میکنند و انجام کارهایی که از روی یک دستور خاص و به ترتیب مشخص شده باشد،
برایشان مشکل است. بیشتر اوقات چنین به نظر میرسد که وقتی
با آنها صحبت میشود به
حرفهای گوینده توجهی ندارند و دارای فعالیت و بیقراری بیشتر از کودکان
عادی بوده و در اجرای قوانین و مقررات با مشکل روبرو هستند. لذا با روش
تفکر و بحث در کلاسهای فلسفه و کودک، سازگاری کمتری نشان میدهند.
لازم به ذکر است که تنها فعالیت بیش از حد، رفتارهای بیاختیار یا کم توجهی، الزاماً به معنی بیماری نیست ، مگر اینکه
ثابت شود که رفتار کودک
متناسب با سنش نیست. علائم باید در سنین پایین و پیش از 7 سالگی شروع شده و
حداقل 6 ماه ادامه داشته باشد و مهمتر از همه اینکه این علائم باید زندگی
کودک را حداقل در دو مکان جداگانه مثل خانه، مدرسه، زمینبازی، اجتماع و
... مختل کرده باشد. آنگاه متوجه میشویم این کودکان دارای اختلال نارسایی
بیش فعالی که شاید با کمبود توجه همراه باشد، هستند.
در ادبیات توصیفی
کودکان، با اختلال نارسایی بیش فعالی به نام برخی از افراد معروف همچون
سقراط، موزارت، ناپلئون بناپارت نیز بر میخوریم که نویسندگان آن منابع
ادعا کردهاند که این افراد، به این اختلال مبتلا بودند. برخی با این
استدلال که فرزندشان شبیه این نوابغ هستند ، به آن بیتوجهی میکنند و حتی
این فرزندان را تیزهوش میدانند ولی لازم بذکر است که رفتار تیزهوشان با
ویژگیهای زیر همراه است:
1. کمتوجهی، بیحوصلگی و خیالبافی در موقعیتهای خاص نه مداوم؛
2. کم تحمل بودن در تحمل شرایط یا انجام کارهایی که به نظر غیرضروری یا نامربوط برسد؛
3. هوش آنها پیشرفتهتر از قدرت قضاوتشان است؛
4. سختگیری در مورد آنها میتواند به نبرد قدرت میان آنها و اولیا (مدرسه یا والدین) تبدیل شود؛
5. میزان فعالیت بالا و نیاز اندک به خواب؛
6. پرسشهای مکرر درباره قوانین، رسوم و آداب مختلف که با رفتار این افراد متفاوت است.
در ضمن باید داوری شود
که اگر بیش فعالی تا سن خاصی ادامه یافته و درمان نشود، حتماً کودک را در
بزرگسالی به سمت رفتارهای پرخطر سوق میدهد.
علل یا سبب شناسی:
یکی از اولین سؤالاتی که
والدین ممکن است مطرح کنند این است که چرا کودک دچار این بیماری شده است
که گاه با پیش داوری یا قضاوت نادرست به این سؤال پاسخ داده میشود. برای
مثال؛ تربیت نادرست یا محبت و آزادی بیرویه و باصطلاح لوس بار آوردن آنها
یا به جای آنها فکر و عمل کردن به دلیل ترس از آسیب رساندن به خودشان را
علت بیش فعالی عنوان کردهاند، ولی تاکنون هیچ مدرکی که نشان دهد عوامل
اجتماعی و روشهای تربیتی عامل به وجود آمدن این بیماری هستند، ارائه نشده
است.
عوامل محیطی همچون مصرف سیگار و
الکل در دوران بارداری ممکن است رابطهای با ایجاد بیماری داشته باشد،
(براساس نتایج تحقیقات دانشمندان دانشگاه بروان) استرس زیاد مادر در دوران
بارداری نیز میتواند سبب بروز این اختلال در کودک گردد.
مسمومیت با سرب نیز
میتواند از عوامل ابتلا به این بیماری باشد. صدمات و اختلال مغزی و
تفاوتهای ساختاری، یکی از تئوریهای اولیه ایجاد این بیماری است.
کودکانی که دچار تصادفات و صدمات مغزی میشوند، گاه علائمی مشابه اختلال
بیش فعالی را نشان میدهند. البته درصد کمی از بچههای مبتلا به این
اختلال، سابقه ضربه سر و صدمه مغزی ناشی از آن را دارند.
اختلال بیش فعالی و کم
توجهی، اغلب در افراد یک فامیل دیده میشود که اکثر محققان علت آن را عوامل
بیولوژیک دانستهاند. مطالعه روی دو قلوهای همسان نیز نقش ژنتیک را تأیید
میکند. امروزه حتی میتوان با مطالعه روی ژنها، خطر ابتلای نوزاد را در
آینده مشخص کرد.
به هم خوردن توازن
شیمیایی ـ عصبی سلولهای عصبی که از خود موادی ترشح میکنند، در اندیشیدن،
ذخیره و پردازش اطلاعات ، بسیار مهم هستند.
با اینکه نقش تربیتی در
ایجاد این اختلال اثبات نشده است ولی در تداوم آن نمیتوان این نقش را
نادیده گرفت. اگر به نحوه تفکر کودک بیش فعال نسبت به خودش بیاندیشیم ،چند
حالت ممکن است مطرح باشد که به هر یک میپردازیم:
اگر او خود را بمثابه
کودکی با ویژگی حواس پرت، کم توجه، بدون کنترل، ناسازگار، آسیب رسان،
نافرمان، تنها و همه از او گریزان، پر سرو صدا، پر حرف و ... بنگرد و در
ضمن همه کسانی که قرار است یار و دلسوز او باشند از جمله والدین و معلمان
به خاطر اعمال او ،مورد مؤاخذه و بازخواست دیگران قرار گرفته و نا امید
شدهاند.
به نظر شما چنین کودکی چگونه درباره خود تصمیم خواهد گرفت؟!
در این فرایند اگر کودک
فکر کند عوامل گوناگونی بودهاند که باعث شده او مانند افراد حواس پرت، کم
توجه، بدون کنترل و ... عمل کند و اگر به توصیههای متخصصان عمل کند و با
اطرافیان و دوستان و معلمان همراهی نماید رو به بهبود خواهد رفت. چگونه
درباره خود تصمیم خواهد گرفت؟
البته همین بررسی را در
رابطه با نحوه تفکر والدین یا آموزگاران این کودکان میتوان بعمل آورد .
برای مثال؛ مادر یا معلمی که بداند کودک او حواس پرت، پرحرف، پر سر و صدا و
... است و بخاطر او باید از دیگران مرتب پوزش بطلبد، فرصت رسیدگی به سایر
کودکانش را دائماً از دست میدهد و تنهایی، فرسودگی و خستگی عایدش میشود.
بنظر شماچگونه درباره خود تصمیم خواهد گرفت؟
حالا همین والدین، اگر
او را کودکی بدانند، که بدلایلی دچار این آسیب شده و اگر روشهای ویژهای را
بیاموزد مطمئناً تبدیل به انسانی مفید میگردد. چگونه درباره خود تصمیم
خواهد گرفت؟
در این موارد است که توصیههای درمانی جای خود را باز میکنند.
با توجه به طرح سؤالات
مذکور و بهره بردن از نظریه عقلانی ـ هیجانی ـ رفتاری «الیس»، روان
درمانگر معاصری که با دیدگاهی فلسفی و انسانگرایانه به روانشناسی نگریسته
است، میتوان به این موضوع بیشتر پرداخت. او معتقد است: روابط بین فردی در
خانوادهها، گروههای هم سال، مدارس و سایر گروههای اجتماعی بر توقعات و
انتظاراتی که افراد از دیگران و خودشان دارند تأثیر دارد. بسته به اینکه
آنها واکنش دیگران را نسبت به خود چگونه ارزیابی کنند ممکن است خود را خوب و
با ارزش یا بیارزش بدانند. کسانی که در طول زندگی مرتب مورد انتقاد قرار
میگیرند احتمالاً خود را بیارزش تصور میکنند. چراکه تفکر، احساس و
رفتار، مداوماً در تعامل با یکدیگرند و تحت نفوذ هم قرار دارند. در ضمن
انسان تحت تأثیر اشخاص و اشیاء پیرامون خود است و آنها نیز به طور عمدی
افراد پیرامون خود را متأثر میسازند. افراد در واکنش به تأثیرات « نظامی
که در آن زندگی میکنند» تصمیم میگیرند، یا انتخاب میکنند که خود را
تخریب کنند یا نکنند.
معمولاً وقتی افراد تنها
هستند به اهداف خود فکر میکنند و خود را با گروههای اجتماعی که در آن
زندگی میکنند، روابط صمیمانهای که میتوانند از آنها لذت ببرند، کار و
تولید خویش و فعالیتهای تفریحی سرگرم میکنند. از سوی دیگر محدودیتهای فرد،
او را از لذت بردن و رسیدن به این اهداف باز میدارد. در این مواقع گاه
افراد ، خویشتن را از نظر شناختی، عاطفی و رفتاری تخریب میکنند. البته
باید اشاره کنیم که وقتی افراد به روش خود تخریب گرایانه عمل میکنند،
توانایی آگاه شدن از شیوههای تفکر، باورهای خود و تأثیر منفی آنها را
دارند و اینجاست که راه امید به بهبود باز میباشد.
با توجه به مطالب مذکور
حال اگر مادر، معلم، و حتی کودک بتوانند درست فکر کردن و باورهای منطقی را
در خود ایجاد کنند، مطمئناً احساس و در نتیجه رفتار آنها تغییر خواهد کرد و
این تغییر تنها در یک رابطه خطی باقی نمیماند، بلکه در یک چرخه میدانی دو
طرفه، شامل معلم، دانشآموز، والدین، اطرافیان و تحت تأثیر محیط آنها
خواهد بود.
با بررسی حالتهای فوق میتوان به نقش باورهای مختلف در رفتار و احساسات کودک بیشتر پی برد و راه مؤثر را انتخاب کرد.
راهکارهای فلسفه و کودک برای بچههای بیش فعال:
سخنی با والدین : کودکان
بیش فعال ، فعالانه درگیر رفتارهای فیزیکی هستند. بطوری که گاه از ابزاری
بنام تفکر غافل میشوند. لازم است تا والدین با روش فلسفه و کودک، اندک
اندک ابزارهای تفکر را بیشتر و بهتر بشناسند و بکارگیرند. در این راستا،
والدین با مطالعه در امر فلسفه و کودک میتوانند کودک را بیشتر و بهتر یاری
کنند. پس سعی کنید هر چقدر میتوانید در مورد این بیماری بیاموزید .چرا که
هر چقدر بیشتر بدانید، بیشتر میتوانید به کودکتان کمک کنید. مقررات مشخص و
سادهای را برای کودکتان وضع کنید و به او بگویید چه کاری میتواند انجام
دهد. کودکتان را وقتی کار صحیحی انجام میدهد تشویق کنید. با سایر والدین
که مشکل مشابه شما را دارند صحبت کنید. در این تماسها میتوانید از تجربه و
حمایت عاطفی آنها بهرهمند شوید. مرتباً با معلم فرزندتان در تماس باشید.
رفتارهای کودکتان را در منزل به معلم وی اطلاع دهید و از رفتارش در مدرسه
بپرسید.
سخنی با معلم:
تحول مبانی نظری و علمی، رویکردهای جدیدی را در تعیین اهداف تربیتی و
فرایند آموزش مطرح کرده است. یکی از بارزترین رویکردها، توجه به تفکر در
فرآیند آموزش است. فیشر (2001) بیان میکند که انسانها موجوداتی هستند که
نه تنها فکر میکنند بلکه میتوانند درباره افکار خود نیز فکر کرده و آن را
کنترل نمایند.
سقراط نیز به عنوان
آغازگر فلسفه به معنای حقیقی، فلسفه را برابر فلسفیدن که همان درست
اندیشیدن است، میدانست. از نظر وی و حتی کانت کار فلسفه، آموختن اندیشه
است. بازگشت به این تفکر که فلسفه یک فعالیت به شمار میآید و هر فرد، به
عنوان یک انسان، لحظههایی را فلسفی زندگی میکند و اهمیت این لحظات تا
بدان جاست که حتی میتوان گفت: هستی انسان در چنین لحظههایی است که شکوفا
میشود. پس چرا این کودکان را با این قدرت تمیز، داوری، مفهوم سازی و
استدلال درگیر فلسفیدن نکنیم؟ لازم بذکر است که تقویت قدرت تفکردر کودکان
از اهمیت انکار ناپذیری در زندگی فردی و اجتماعی آنها برخوردار است که زمان
این آموزش نیز در دوران کودکی است.
لیپمن این نظریه را مطرح
کرد که چنانچه ذهن کودک را درگیر مباحث فلسفی کنیم. میتوانیم نحوه تفکر
او را رشد دهیم. در حقیقت اگر کنجکاوی طبیعی او و میل به دانستنش درباره
جهان را با فلسفه مرتبط کنیم میتوانیم کودکان را به متفکرانی تبدیل کنیم
که بیش از پیش نقاد، انعطاف پذیر و مؤثر باشند. در حقیقت کودکان فزون جنبشی
در همین موارد، بیشترین مشکل را دارند و اگر بتوانیم
آموزشهایی در قالب داستان
داشته باشیم ،میتوانیم سؤالات زیادی را در ذهن کودک بپرورانیم. در حقیقت
پرداختن به مسایلی که با رشد مهارتهای شناختی کودک مرتبط است ،سبب میشود
مهارتهای تفکر و استدلال در آنان تقویت شود.
دانشآموزان با اختلال
نارسایی بیش فعالی با روشهای عملی و فعال ،بهتر یاد میگیرند تا با روش
سخنرانی معلم و چون معمولاً از داستان لذت میبرند؛ بخصوص اگر این داستانها
مربوط به خودشان باشد و بصورت مهیج و تخیلی یا طنز گونه ارائه گردد، آنها
را وادار میکند تا فکر کردن را تمرین کرده و با تقویت ارزشهای اخلاقی و
خود آگاهی، مسیر زندگی خود را متحول سازند.
با این روشها کودک بیش
فعالی که از درس و مدرسه فراری است، به دانشآموزی علاقمند و صاحبنظر مبدل
شده و با شناخت ارزشهای واقعی، در رعایت حقوق دیگران کوشش بیشتری خواهد
کرد و در صحبتهایش از بیهدفی و پراکنده گویی میپرهیزد.
از آنجا که کودکان بیش
فعال دارای شجاعت نسبی بیشتری نسبت به بچههای دیگر هستند، معلم میتواند
از این موضوع بهرهبرداری کرده و شجاعت فکری ، بازنگری و اصلاح کودک توسط
خودش را افزایش دهد. تمرین و ممارست در درست سؤال کردن، دلیل آوردن و دلیل
خواستن میتواند سعة صدر این کودکان را بالا برده و آرامش آنها را به همراه
داشته باشد. به خاطر داشته باشید که با روش فلسفه و کودک میتوانیم حس
کنجکاوی طبیعی کودکان بیش فعال را تا حدی ارضاء کرده و مهارتهای تفکر و
استدلال در کودکان را تقویت و به این ترتیب ،اعتماد به نفس آنها را بالا
بریم و به آنها این روش را یاد بدهیم که به خود بگویند «صبر کن! کمی بیشتر
دقت کن! حالا انجام بده» این روش، رفتار تکانشی او را تا حد قابل ملاحظه ای
کاهش میدهد. برای این منظور می توانید او را در یک گروه کلاسی، عضو کنید
تا کارهایش را به صورت گروهی انجام دهد. او را زود به زود تشویق کنید چرا
که به پاداشهای پیاپی در زمان کوتاه نیاز دارد. تماس چشمی خود را با او
بطور مستمر حفظ کنید و او را زود به زود نگاه کنید. سعی کنید از رنگها به
خصوص مواد دیداری (مثل نقاشی، مجسمه، عکس و فیلم) و مواد لمسی (مثل گچ،
کاغذ، خمیر و مانند اینها) بیشتر استفاده کنید.
نتیجه بررسیها نشان
داده است که این دانشآموزان، در یادگیری از راه دیدن و لمس کردن وضعیت
بهتری دارند. از حرکت دست و چهره و وسایل کمک آموزشی برای تدریس و تفکر او
استفاده کنید. هوشیاری شما در این زمینه میتواند آینده او را دگرگون سازد.
تا حد امکان درس را مفرّح تدریس کنید، زیرا علاقمندی کودک به درس، مانع
تشدید کم توجهی او خواهد شد. در برخورد با این کودکان، صبور و منعطف باشید
وبالاخره به محض شک به این اختلال، سریعاً کودک را به روانپزشک ارجاع
دهید..
به نظرمی رسد با رعایت موارد بالا، میتوان با روش فلسفه و کودک، او را در تفکر هر چه بهتر یاری رساند.