و لما دخلوا من حیث امرهم ابوهم ما كان یغنى عنهم من اللّه من شى ء الا حاجة فى نفس یعقوب قضیها...
و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت الیهم ...
قال لن ارسله معكم حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان یحاط بكم فلما آتوه موثقهم قال اللّه على ما نقول وكیل
فلما رجعوا الى ابیهم قالوا یا ابانا منع منا الكیل فارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحافظون
قال هل آمنكم علیه الا كما امنتكم على اخیه من قبل فاللّه خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
فان لم تاتونى به فلا كیل لكم عندى و لا تقربون
قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون
و قال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم یعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم یرجعون
فلما رجعوا الى ابیهم قالوا یا ابانا منع منا الكیل فارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحفظون (63) قال هل ءامنكم علیه الا كما امنتكم على اخیه من قبل فاللّه خیر حفظا و هو ارحم الرحمین (64) و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضعتهم ردت الیهم قالوا یا ابانا ما نبغى هذه بضعتنا ردت الینا و نمیر اهلنا و نحفظ اخانا و نزداد كیل بعیر ذلك كیل یسیر(65) قال لن ارسله معكم حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان یحاط بكم فلما ءاتوه موثقهم قال اللّه على ما نقول وكیل (66) و قال یبنى لا تدخلوا من باب وحد و ادخلوا من ابواب متفرقه و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الا للّه علیه توكلت و علیه فلیتوكل المتوكلون (67) و لما دخلوا من حیث امرهم ابوهم ما كان یغنى عنهم من اللّه من شى ء الا حاجه فى نفس یعقوب قضیها و انه لذو علم لما علمناه و لكن اكثر الناس لا یعلمون (68) و لما دخلوا على یوسف ءاوى الیه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا یعملون (69) فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایه فى رحل اخیه ثم اذن مؤ ذن ایتها العیر انكم لسارقون (.7) قالوا و اقبلوا علیهم ما ذا تفقدون (71) قالوا نفقدوا صواع الملك و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم (72) قالوا تاللّه لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقین (73) قالوا فما جزاؤ ه ان كنتم كذبین (74) قالوا جزاؤ ه من وجد فى رحله فهو جزاؤ ه كذلك نجزى الظالمین (75) فبدا باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه كذلك كدنا لیوسف ما كان لیاخذ اخاه فى دین الملك الا ان یشاء اللّه نرفع درجت من نشاء و فوق كل ذى علم علیم (76) قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم قال انتم شر مكانا و اللّه اعلم بما تصفون (77) قالوا یا ایها العزیز ان له ابا شیخا كبیرا فخذ احدنا مكانه انا نریك من المحسنین (78) قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون (79) فلما استیسوا منه خلصوا نجیا قال كبیرهم الم تعلموا ان اباكم قد اخذ علیكم موثقا من اللّه و من قبل ما فرطتم فى یوسف فلن ابرح الارض حتى یاذن لى ابى او یحكم اللّه لى و هو خیر الحاكمین (80) ارجعوا الى ابیكم فقولوا یا ابانا ان ابنك سرق و ما شهدنا الا بما علمنا و ما كنا للغیب حافظین (81) و اسئل القریة التى كنا فیها والعیرالتى اقبلنا فیها و انا لصادقون (82)
ترجمه آیات و هنگامى كه آنها بسوى پدرشان بازگشتند گفتند: اى پدر! دستور داده شده كه به ما پیمانه اى (از غله ) ندهند، لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى دریافت داریم و ما او را محافظت خواهیم كرد(63). گفت آیا من نسبت به او به شما اطمینان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (یوسف ) اطمینان كردم ؟! خداوند بهترین حافظ و ارحم الراحمین است (64). و هنگامى كه متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها بازگردانده شده گفتند: پدر! ما دیگر چه مى خواهیم این سرمایه ما است كه به ما پس گردانده شده (پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خویش مواد غذایى مى آوریم و برادرمان را حفظ خواهیم كرد و پیمانه بزرگترى غیر از این پیمانه كوچك دریافت خواهیم داشت (65). گفت : هرگز او را با شما نخواهم فرستاد جز اینكه پیمان موكد الهى بدهید كه او را حتما نزد من خواهید آورد، مگر اینكه (بر اثر مرگ یا علّت دیگرى ) قدرت از شما سلب گردد، و هنگامى كه آنها پیمان موثق خود را در اختیار او گذاردند گفت : خداوند نسبت به آنچه مى گوییم ناظر و حافظ است (66). (هنگامى كه خواستند حركت كنند یعقوب ) گفت : فرزندان من ! از یك در وارد نشوید، بلكه از درهاى متفرق وارد گردید و (من با این دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است ، من بر او توكل مى كنم و همه متوكلان باید بر او توكل كنند(67). و چونكه از همان طریق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، این كار هیچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى در دل یعقوب (كه از این راه ) انجام شد (و خاطرش تسكین یافت ) و او از بركت تعلیمى كه ما به او داده ایم علم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند (68). هنگامى كه بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم ، از آنچه آنها مى كنند غمگین و ناراحت نباش (69). و چون بارهاى آنها را بست ، ظرف آبخورى ملك را دربار برادرش قرار داد سپس كسى صدا زد اى اهل قافله ! شما سارق هستید(.7). آنها روبسوى او كردند و گفتند چه چیز گم كرده اید؟(71). گفتند جام ملك را، و هر كس آنرا بیاورد یك بار شتر (غله ) به او داده مى شود و من ضامن (این پاداش ) هستم (72). گفتند به خدا سوگند شما مى دانید كه ما نیامده ایم در این سرزمین فساد كنیم و ما (هرگز) دزد نبوده ایم (73). آنها گفتند: اگر دروغگو باشید كیفر شما چیست ؟(74). گفتند هر كس كه (آن جام ) در بار او پیدا شود خودش كیفر آن خواهد بود (و بخاطر این كار برده خواهد شد) ما اینگونه ستمگران را كیفر مى دهیم (75). در این هنگام (یوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت ، و سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد، ما اینگونه راه چاره به یوسف یاد دادیم او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آئین ملك (مصر) بگیرد مگر آنكه خدا بخواهد، ما درجات هر كس را كه بخواهیم بالا مى بریم و برتر از هر صاحب علمى ، عالمى است (76). (برادران ) گفتند اگر او (بنیامین ) دزدى كرده (تعجب نیست ) برادرش (یوسف ) نیز قبل از او دزدى كرده ، یوسف (سخت ناراحت شد و) این (ناراحتى ) را در درون خود پنهان داشت و براى آنها اظهار نداشت ، (همین اندازه ) گفت وضع شما بدتر است و خدا از آنچه حكایت مى كنید آگاه تر است (77). گفتند اى عزیز! او پدر پیرى دارد، یكى از ما را بجاى او بگیر، ما تو را از نیكوكاران مى بینیم (78). گفت پناه بر خدا كه ما غیر از آن كس كه متاع خود را نزد او یافته ایم بگیریم كه در آن صورت از ظالمان خواهیم بود(79). و همینكه از او ناامید شدند رازگویان به كنارى رفتند، بزرگشان گفت : آیا نمى دانید پدرتان از شما پیمان الهى گرفته و پیش از این درباره یوسف كوتاهى كردید لذا من از این سرزمین حركت نمى كنم تا پدرم به من اجازه دهد، یا خدا فرمانش را درباره من صادر كند كه او بهترین حكم كنندگان است (.8). شما بسوى پدرتان بازگردید و بگویید پدر! پسرت دزدى كرد و ما جز به آنچه مى دانستیم گواهى ندادیم و ما از غیب آگاه نیستیم (81). (براى اطمینان بیشتر) از آن شهرى كه در آن بودیم سؤ ال كن و از قافله و كاروانیانى كه با آنان آمدیم بپرس كه ما راست مى گوییم (82).
و جاء اخوه یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منكرون (58) ولما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابیكم الا ترون انى اوفى الكیل و انا خیر المنزلین (59) فان لم تاتونى به فلا كیل لكم عندى و لا تقربون (.6) قالوا سنراود عنه اباه و انا لفعلون (61) و قال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلّهم یعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم یرجعون (62)