• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4371روز قبل
دعا و زیارت
و لیكن این وسیله آن بلا را دفع نكرد، و قضاء و قدر خدا برایشان گذرا گشته عزیز مصر برادر پدریشان را به جرم دزدیدن پیمانه توقیف نموده ، و برادر بزرگترشان هم در مصر از ایشان جدا شد و در مصر ماند، در نتیجه ، هم جمعشان پراكنده شد و هم عددشان كم شد، و یعقوب و دستورش ایشان را از خدایى بى نیاز نساخت .
و اگر خداوند نقشه یعقوب (علیه السلام ) را بى اثر، و قضاى خود را گذرا ساخت براى این بود كه مى خواست حاجتى را كه یعقوب در دل و در نهاد خود داشت برآورد، و سببى را كه به نظر او باعث محفوظ ماندن فرزندان او بود و سرانجام هیچ كارى برایش صورت نداد بلكه مایه تفرقه جمع فرزندان و نقص عدد ایشان شد، همان سبب را وسیله یعقوب به یوسف قرار دهد، زیرا بخاطر همین بازداشت یكى از برادران بود كه بقیه به كنعان برگشته و دوباره نزد یوسف آمدند، و در برابر سلطنت و عزّتش اظهار ذلّت نموده و التماس كردند، و او خود را معرفى نموده پدر و سایر بستگان خود را به مصر آورد، و پس از مدتها فراق ، پدر و برادران به وى رسیدند.
پس اینكه فرمود:
(ما كان یغنى عنهم من اللّه من شى ء)
- معنایش این است كه یعقوب و یا آن وسیله اى كه اتخاذ كرد به هیچ وجه نمى تواند فرزندان را بى نیاز از خدا بسازد، و آنچه را كه خداوند قضایش را رانده كه دو تن از ایشان از جمعشان جدا شوند دفع نمى كند، و سرانجام همان كه خدا مقدر كرده بود تحقق یافت ، یكى از ایشان بازداشت شد و یكى دیگر كه برادر بزرگتر ایشان بود ماندگار مصر شد.
بعضى گفته اند: كلمه
(الا) در جمله (الا حاجه فى نفس یعقوب قضیها)
به معنى لیكن است ، و معناى جمله این است كه : لیكن حاجتى كه در نفس یعقوب بود برآورد، و فرزندش را كه مدتها گمش كرده بود به وى برگردانید.
بعید هم نیست بگوئیم : كلمه
(الا) همان الاى استثنائیه است ، زیرا جمله (ما كان یغنى عنهم من اللّه من شى ء) در معنا مثل این است كه بگوییم این سبب هیچ سودى براى یعقوب (علیه السلام ) نداشت ، و یا هیچ سودى براى همگى آنان نداشت ، و خداوند به وسیله آن سبب هیچ حاجتى را از ایشان برنیاورد، مگر تنها آن حاجتى را كه در نفس یعقوب (علیه السلام ) بود، و جمله (قضیها) استیناف و جواب از سؤ ال مقدر است ، گویا سائلى پرسیده : خداوند با حاجت یعقوب چه كرد؟ جواب مى دهد كه آنرا برآورد.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:56
دعا و زیارت
پس این آیه چند نكته را روشن ساخت :
اول اینكه معناى توكل بر غیر، عبارت است از اینكه آدمى غیر خود را بر امرى از امور تسلط دهد كه آن امر، هم با شخص متوكل ارتباط و نسبت دارد، و هم با موكل .
دوم اینكه اسباب عادى بخاطر اینكه در تاءثیر خود مستقل نبوده و در ذات خود بى نیاز و بى احتیاج بغیر خود نیستند بناچار مى باید كسى كه در مقاصد و اغراض زندگیش متوسل به آنها مى شود در عین توسلش به آنها، متوكل بر غیر آنها و سببى كه فوق آنها است بشود، تا آن سبب ، سببیت این اسباب عادى را سبب شود، و در نتیجه سببیت اینها تمام گردد، كه اگر چنین توكلى بكند بر طبق روش ‍ صحیح و طریق رشد و صواب رفتار كرده ، نه اینكه اسباب عادى را كه خداوند، نظام وجود را بر اساس آنها بنا نهاده مهمل دانسته هدفهاى زندگى خود را بدون طریق طلب كند، كه چنین طلبى ضلالت و جهل است .
سوم اینكه آن سببى كه مى باید بدان توكل جست (و خلاصه آن سببى ك ه تمامى اسباب در سببیت خود نیازمند به آنند) همانا خداى سبحان و یگانه ایست كه شریكى ندارد، آرى او خداوندیست كه معبودى جز او نبوده و او رب و پرورش دهنده هر چیز است ، و این نكته از حصرى استفاده مى شود كه جمله
(و على اللّه فلیتوكل المتوكلون )
بر آن دلالت مى كند.


و لما دخلوا من حیث امرهم ابوهم ما كان یغنى عنهم من اللّه من شى ء الا حاجة فى نفس یعقوب قضیها...


آنچه از دقّت و تدبّر در سیاق آیات گذشته و آینده بدست مى دهد (و خدا داناتر است ) این است كه مراد از (وارد شدنشان از آن جایى كه پدر دستورشان داده بود) این باشد كه ایشان از درهاى مختلفى به مصر و یا به دربار عزیز وارد شده باشند، چون پدرشان در موقع خداحافظى همین معنا را سفارش كرده بود، و منظورش از توسل به این وسیله این بود كه از آن مصیبتى كه به فراست ، احتمالش را داده بود جلوگیرى كند، تا جمعشان مبدل به تفرقه نگشته از عددشان كاسته نشود،
سه شنبه 2/4/1388 - 0:55
دعا و زیارت
و قال یا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه ...


این كلامى است كه یعقوب به فرزندان خود گفته است وقتى كه فرزندانش آن موثق را كه پدر از ایشان خواسته بود آورده و آماده كوچ كردن به سوى مصر بودند. و از سیاق داستان چنین استفاده مى شود كه یعقوب از جان فرزندان خود كه یازده نفر بودند مى ترسیده نه اینكه از این ترسیده باشد كه عزیز مصر ایشان را در حال اجتماع ، وصف بسته ببیند، زیرا یعقوب (علیه السّلام ) مى دانست كه عزیز مصر همه آنها را نزد خود مى طلبد، و ایشان در یك صف یازده نفرى در برابرش قرار مى گیرند،
و عزیز هم مى داند كه ایشان همه برادران یكدیگر و فرزندان یك پدرند، این جاى ترس نیست ، بلكه ترس یعقوب بطورى كه دیگران هم گفته اند، از این بوده كه مردم ایشان را كه برادران از یك پدرند در حال اجتماع ببینند و چشم بزنند، و یا بر آنان حسد برده (و براى خاموش ساختن آتش جسد خود، وسیله از بین بردن آنان را فراهم سازند) و یا از ایشان حساب ببرند و براى شكستن اتفاقشان توطئه بچینند، یا بقتلشان برسانند و یا بلاى دیگرى بر سرشان بیاورند.
و جمله (و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الا للّه ) خالى از دلالت و یا حداقل اشعار بر این معنا نیست كه یعقوب (علیه السّلام ) از این حوادثى كه احتمال مى داده جدا مى ترسیده ، گویا (و خدا داناتر است ) در آن موقع كه فرزندان ، مجهز و آماده سفر شدند، و براى خداحافظى در برابرش صف كشیدند، این بطور الهام درك كرد كه این پیوستگى ، آنهم با این وضع و هیات جالبى كه دارند بزودى از بین مى رود و از عدد ایشان كم مى شود، و چون چنین معنایى را احساس كرد لذا سفارش كرد كه هرگز تظاهر به اجتماع نكنند، و زنهارشان داد كه از یك دروازه وارد شوند، و دستور داد تا از درهاى متفرق وارد شوند، تا شاید بلاى تفرقه و كم شدن عدد، از ایشان دفع شود.
سپس به اطلاق كلام خود رجوع نموده از آنجایى كه ظهور در این داشت كه وارد شدن از درهاى متعدد سبب اصیل و مستقلى است براى دفع بلا، - و هیچ موثرى در وجود بجز خداى سبحان در حقیقت نیست - لذا كلام خود را به قیدى كه صلاحیت آنرا دارد مقید نموده چنین خطاب كرد: (و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء - من با این سفارشم بهیچ وجه نمى توانم شما را از دستگیرى خدا بى نیاز كنم )، آنگاه همین معنا را تعلیل نموده به اینكه (ان الحكم الا للّه ) یعنى من با این سفارشم حاجتى را كه شما به خداوند سبحان دارید برنمى آورم ، و نمى گویم كه این سفارش سبب مستقلى است كه شما را از نزول بلا نگاهداشته و توسل به آن موجب سلامت و عافیت شما مى شود، زیرا اینگونه اسباب ، كسى را از خدا بى نیاز نمى سازد، و بدون حكم و اراده خدا اثر و حكمى ندارد، پس بطور مطلق حكم جز براى خداى سبحان نیست ، و این اسباب ، اسباب ظاهرى هستند كه اگر خدا اراده كند صاحب اثر مى شوند.
یعقوب (علیه السّلام ) بهمین جهت دنبال گفتار خود اضافه كرد كه : (علیه توكلت و علیه فلیتوكل المتوكلون ) یعنى در عین اینكه دستورتان دادم كه به منظور دفع بلایى كه از آن بر شما مى ترسم متوسل به آن شوید، در عین حال توكلم به خداست ، چه در این سبب و چه در سایر اسبابى كه من در امورم اتخاذ مى كنم .
و این مسیرى است كه هر عاقل رشیدى باید سیره خود قرار دهد، زیرا اگر انسان دچار گمراهى نباشد مى بیند و احساس مى كند كه نه خودش مستقلا مى تواند امور خود را اداره كند، و نه اسباب عادى كه در اختیار اوست مى توانند مستقلا او را به مقصدش برسانند، بلكه باید در همه امورش به وكیلى ملتجى شود كه اصلاح امورش به دست اوست ، و او است كه به بهترین وجهى امورش را تدبیر مى كند، و آن وكیل همان خداى قاهرى است كه هیچ چیز بر او قاهر نیست ، و خداى غالبى است كه هیچ چیز بر او غالب نیست ، هر چه بخواهد مى كند و هر حكمى كه اراده كند انفاذ مى نماید.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:54
دعا و زیارت
كلمه (وكیل ) از وكالت است كه به معناى تسلط بر امرى است كه بازگشت آن به غیر شخص وكیل است ، ولى وكیل قائم به آن امر و مباشر در آن است ، توكیل كردن دیگرى هم بهمین معنا است كه او را در كارى تسلط دهد تا او بجاى خودش آن كار را انجام دهد، و توكل بر خدا به معناى اعتماد بر او و اطمینان به او در امرى از امور است ، و توكیل خدایتعالى و توكل بر او در امور به این عنایت نیست كه او خالق و مالك و مدبّر هر چیز است بلكه به این عنایت است كه خداوند اجازه داده است تا هر امرى را به مصدرش و هر فعلى را به فاعلش نسبت دهند، و چنین نسبتى را بنحوى از تملیك ، ملك ایشان كرده ، و این مصادر در اثر و فعل ، اصالت و استقلال ندارند و سبب مستقل تنها خداى سبحان است كه بر هر سببى غالب و قاهراست .
بنابراین رشد فكرى آن است كه وقتى انسان امرى را اراده مى كند و به منظور رسیدن به آن ، متوسل به اسباب عادى اى كه در دسترس اوست مى شود در عین حال چنین معتقد باشد كه تنها سببى كه مستقل به تدبیر امور است خداى سبحان است ، و استقلال و اصالت را از خودش و از اسبابى كه در طریق رسیدن به آن امر بكار بسته نفى نموده بر خدا توكل و اعتماد كند.
پس معلوم شد كه معناى توكل این نیست كه انسان نسبت امور را به خودش و یا به اسباب ، قطع و یا انكار كند، بلكه معنایش این است كه خود و اسباب را مستقل در تاءثیر ندانسته و معتقد باشد كه استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحان است ، و در عین حال سببیت غیر مستقله را براى خود و براى اسباب قائل باشد.
و لذا مى بینیم یعقوب (علیه السّلام ) بطورى كه آیات مورد بحث حكایت مى كند در عین توكلش بر خدا اسباب را لغو و مهمل ندانسته و به اسباب عادى تمسك مى جوید، نخست با فرزندان درباره برادرشان گفتگو نموده سپس از ایشان پیمانى خدایى مى گیرد، آنگاه بر خدا توكل مى كند، و همچنین در وصیتى كه در آیه بعدى آمده نخست سفارش مى كند از یك دروازه وارد مصر نشوند، بلكه از درهاى متعدد وارد شوند، و آنگاه بر پروردگارش خداى متعال توكل مى كند.
پس خداى سبحان بر هر چیز وكیل است از جهت امورى كه نسبتى با آن چیز دارند، همچنانكه او ولى هر چیز است از جهت استقلالش به قیام بر امور منسوب به آن چیز، و خود آن امور عاجزند از قیام به امور خود، با حول و قوه خود، و نیز او رب هر چیز است از جهت اینكه مالك و مدبّر آن است .
معناى آیه این است كه : یعقوب (علیه السّلام ) به فرزندان خود گفت
(لن ارسله معكم ) هرگز برادرتان را با شما روانه نمى كنم (حتى توتون موثقا من اللّه - تا آنكه میثاقى را از خدا كه من به آن وثوق و اعتماد كنم بیاورید و به من بدهید)، حال یا عهدى ببندید و یا سوگند بخورید كه (لتاتننى به - او را برایم مى آورید)، و از آنجایى كه این پیمان منوط به قدرت فرزندان بوده بناچار صورت اضطرارشان را استثناء نموده گفت : (الا ان یحاط بكم - مگر آنكه از شما سلب قدرت شود) (فلما آتوه موثقهم - بعد از آنكه میثاق خود را برایش آوردند) یعقوب (علیه السّلام ) گفت : (اللّه على ما نقول وكیل - خدا بر آنچه ما مى گوییم وكیل باشد) یعنى ما همگى قول و قرارى بستیم ، چیزى من گفتم و چیزى شما گفتید، و هر دو طرف در رسیدن به غرض بر اسباب عادى و معمولى متمسك شدیم ، اینك باید هر طرفى به آنچه كه ملزم شده عمل كند، (من برادر یوسف را به دهم و شما هم او را به من برگردانید) حال اگر كسى تخلف كرد خدا او را جزا دهد و داد طرف مقابلش را از او بستاند.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:54
دعا و زیارت
و اینكه فرمود: (فاللّه خیر حافظا و هو ارحم الراحمین ) تفریع است بر كلام سابقش كه گفته بود: (هل آمنكم علیه ...)، كه استنتاج را آماده مى كند و مى فهماند كه وقتى اطمینان به شما در خصوص این پسر، لغو و بیهوده است و هیچ اثر و خاصیتى ندارد، پس بهترین اطمینان و اتكال ، تنها آن اطمینان و توكلى است كه به خداى سبحان و به حفظ او باشد، و خلاصه وقتى امر مردد باشد میان توكل به خدا و تفویض به او، و میان اطمینان و اعتماد به غیر او، وثوق به خداى تعالى بهتر و بلكه متعین است .
و جمله (و هو ارحم الراحمین ) به منزله تعلیل براى جمله (فاللّه خیر حافظا)
است ، و معنایش این است كه غیر خداى تعالى چه بسا در امرى مورد اطمینان قرار بگیرد، و یا در امانتى امین پنداشته شود، ولى او كمترین رحمى به صاحب پندار نكرده امانتش را ضایع مى كند، بخلاف خداى سبحان كه او ارحم الراحمین است ، و در جایى كه باید رحم كند از رحمتش دریغ نمى دارد، او بر عاجز و ضعیفى كه امر خود را به او واگذار نموده و بر او توكل جسته ترحم مى كند، و كسى كه بر خدا توكل كند خدا او را بس است .
از اینجا بخوبى روشن مى گردد كه مراد حضرت یعقوب (علیه السّلام ) این نبوده كه لزوم اعتماد به خدا را از این جهت بیان كند كه چون خداى تعالى سببى است مستقل در سببیت ، و سببى است كه به هیچ وجه مغلوب سبب دیگرى نمى شود، به خلاف سایر اسباب كه استقلال نداشته مغلوب خداوندند، زیرا گو اینكه این در جاى خود صحیح و مسلم است همچنانكه خود فرموده : (و من یتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ) و چگونه چنین نباشد و حال آنكه چنین اطمینانى به غیر خدا شرك است و انبیاء (علیهم السلام ) به نص قرآن از آن منزهند، این قرآن است كه تصریح دارد بر اینكه یعقوب از مخلصین و برگزیدگان و از ائمه (هداة مهدیین ) است ، و او خود در آنجا كه فرموده بود: (الا كما امنتكم على اخیه من قبل )
اعتراف كرده بر اینكه فرزندان را درباره یوسف امین پنداشته و اگر اینگونه اعتماد كردن شرك بود به نص قرآن ، یعقوب مرتكب آن نمى شد، علاوه بر اینكه نسبت به برادر یوسف هم این اعتماد را كرد و به طورى كه از آیات بعدى برمى آید بعد از گرفتن پیمانى خدایى او را به ایشان سپرد.
پس معلوم مى شود مقصود یعقوب (علیه السّلام ) از اعتماد به خدا اعتماد به این معنا نبوده بلكه مقصودش بیان این معنا بوده كه لزوم اختیار اطمینان و اعتماد به خدا، بر اعتماد به غیر او از این جهت است كه خداى تعالى متصف به صفات كریمه اى است كه بخاطر وجود آنها یقین و اطمینان حاصل مى شود كه چنین خدایى بندگان متوكل را فریب نمى دهد، و به كسانى كه امور خود را تفویض به او كرده اند خدعه نمى كند، چونكه او نسبت به بندگان خویش رؤ وف و غفور ودود و كریم و حكیم و علیم ، و به عبارت جامع تر ارحم الراحمین است .
علاوه بر این او در امورش مغلوب و در مشیتش مقهور كسى نمى شود، بخلاف مردم كه اگر در امرى مورد اعتماد قرار گیرند از آنجا كه اسیر هوى و بازیچه هوسهاى نفسانیند چه بسا كرامت نفس و فضیلت و وفا و صفت رحمت ، ایشان را به حفظ آنچه كه حفظش در اختیار آنان است وادار كند، و چه بسا هوى و هوسها وادارشان كند كه نسبت به آن خیانت ورزیده از حفظش دریغ نمایند، بعلاوه ، همان كسانى هم كه خیانت نمى ورزند در قدرت و اراده بر حفظ آن ، استقلال و استغنایى در خود ندارند.
و كوتاه سخن آنكه مراد یعقوب (علیه السّلام ) این است كه اطمینان به حفظ خداى سبحان بهتر است از اطمینان به حفظ غیر او، براى اینكه او ارحم الراحمین است ، و به بنده خود، در آنچه كه او را امین در آن دانسته خیانت نمى كند، بخلاف مردم كه چه بسا رعایت عهد و امانت را ننموده به موتمنى كه متوسل به ایشان شده ترحم نكنند و به وى خیانت بورزند.
بهمین جهت مى بینیم یعقوب (علیه السّلام ) بعد از آنكه براى بار دوم فرزندان را مكلف به آوردن وثیقه مى كند چنین مى فرماید: (حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان یحاط بكم )
و آن اختیارى را كه فرزندان در حفظ برادر خود ندارند استثناء نموده مى فرماید: مگر آنكه شما را احاطه كنند و قدرت حفظ او از شما سلب گردد، زیرا در اینصورت حفظ برادر از قدرت و استطاعت ایشان بیرون است ، و دیگر نسبت به آن مورد سؤ ال پدر واقع نمى شوند، و اما اینكه حضرت یعقوب (علیه السّلام ) از آنان خواست تا وثیقه اى الهى بیاورند تا آنجا بود كه اختیار و قدرت دارند برادر را حفظ نموده دوباره به پدر برگردانند، مثلا او را نكشند، و آواره و تبعیدش نكنند، و بلایى نظیر آن بر سرش نیاورند (دقّت فرمائید)
از آنچه گذشت این معنا روشن شد كه در جمله (و هو ارحم الراحمین )
یك نوع تعریض به فرزندان و طعنه به این است كه ایشان آنطور كه باید و یا اصلا نسبت به برادر خود یوسف رحم نكردند، و با اینكه پدر نسبت به وى امینشان دانست امانت را رعایت ننمودند، و آیه بهر حال در معناى رد درخواست فرزندان است .


و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت الیهم ...


كلمه (بغى ) به معناى طلب كردن است ، و بیشتر در طلب شر استعمال مى شود، و بغى به معناى ظلم و زنا نیز از همین باب است . در مجمع البیان مى گوید: كلمه (میره ) به معناى طعامهایى است كه از شهرى به شهر دیگر حمل و نقل مى شود، (مرتهم ) معنایش این است كه : من جهت ایشان از شهر دیگرى طعام وارد كردم ، و همچنین مضارعش (امیرهم ) و مصدرش (میرا) و نیز (امترتهم امتیارا) كه باب افتعال آنست .
و اینكه گفتند: (یا ابانا ما نبغى ) استفهامى است كه از پدر كردند و به آیه چنین معنا مى دهد كه وقتى بار و بنه خود را باز كرده و كالاى خود را در میان طعام خود یافتند، و فهمیدند كه عمدا به ایشان برگردانیده اند به پدر گفتند: ما دیگر بیش از این چه مى خواهیم ما وقتى به مصر مى رفتیم منظورمان خریدن طعام بود، نه تنها طعام را به سنگ تمام به ما دادند بلكه كالاى ما را هم به ما برگردانیدند، و این خود بهترین دلیل است بر اینكه منظور عزیز احترام ما است ، نه اینكه قصد سویى به ما داشته باشد.
پس اینكه گفتند: (یا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الینا) منظورشان دلخوش ساختن پدر بود، تا شاید بدین وسیله به فرستادن برادرشان رضایت دهد، و از ناحیه عزیز مطمئن باشد كه قصد سویى ندارد، و از ناحیه خود ایشان هم مطمئن باشد كه همانطور كه وعده دادند حفظش خواهند كرد، و بهمین جهت دنبال جمله مزبور گفتند: (و نمیر اهلنا و نحفظ اخانا و نزداد كیل بعیر ذلك كیل یسیر) و معناى (ذلك كیل یسیر) این است كه این كیلى است آسان .
بعضى از مفسرین گفته اند: كلمه (ما) در جمله (ما نبغى ) ماى نفى است ، و معناى جمله این است كه : منظور ما از آنچه كه درباره عزیز و پذیرایى و احترامش گفتیم دروغ بافى نبود، به شهادت اینكه این سرمایه ما است كه به ما برگشته . و همچنین ، بعضى گفته اند: كلمه (یسیر) به معناى اندك است و معناى جمله این است كه این كیل طعامى كه ما با خود آورده ایم كیل اندكى است ، و ما را كافى نیست ، ناگزیر باید برادر را هم همراه ببریم تا سهم او را هم بگیریم .


قال لن ارسله معكم حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان یحاط بكم فلما آتوه موثقهم قال اللّه على ما نقول وكیل


كلمه (موثق ) (به كسرثاء) به معناى چیزى است كه مورد وثوق و اعتماد قرار گیرد، و (موثقا من اللّه ) امرى است كه هم مورد اعتماد باشد و هم مرتبط و وابسته به خدایتعالى ، و آوردن وثیقه الهى و یا دادن آن ، به این است كه انسان را بر امرى الهى و مورد اطمینان از قبیل عهد و قسم مسلط كند به نحوى كه (احترام خدا در آن ) به منزله گروگانى باشد.
آرى معاهدى كه عهد مى بندد و قسم خورنده اى كه سوگند مى خورد و مى گوید: (عاهدت الله ان افعل كذا - با خدا عهد بستم كه فلان كار را بكنم ) و یا مى گوید: (باللّه لا فعلن كذا - به خدا سوگند كه این كار را مى كنم ) احترام خدا را نزد طرف مقابلش گروگان مى گذارد، بطورى كه اگر به گفته خود وفا نكند نسبت به گروگانش زیانكار شده و در نتیجه احترام خداى را از بین برده و در نزد او مسؤ ول هست .
كلمه (احاطه ) از ماده (حاط) به معناى حفظ است ، و دیوار را هم از جهت اینكه مكانى را محصور و محفوظ مى كند حایط مى گویند،
و خدا را از این جهت محیط به كل شى ء مى گویند كه بر هر چیز مسلط و آنرا از هر جهت حافظ است ، و هیچ موجودى و هیچ جزئى از موجودات از تحت قدرت او بیرون نیست ، و وقتى گفته مى شود: فلانى را بلا و مصیبت احاطه كرده و معنایش این است كه بطورى به وى روى آورده كه تمامى درهاى نجات را برویش بسته است ، و دیگر گریزگاهى ندارد، و نیز از همین باب است كه مى گویند: (فلان احیط به ) یعنى فلانى هلاك و یا فاسد شد و یا درهاى نجات و خلاصى به رویش بسته گردید، خداى تعالى هم فرموده : (و احیط بثمره فاصبح یقلب كفیه على ما انفق فیها) و نیز فرموده : (و ظنوا انهم احیط بهم دعوا اللّه مخلصین له الدین ) و بهمین معنا است جمله مورد بحث : (الا ان یحاط بكم ) یعنى مگر آنكه دچار آنچنان گرفتارى شوید كه به كلى قدرت و استطاعت را از شما سلب كند، و دیگر نتوانید فرزندم را برگردانید.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:53
دعا و زیارت
این آیات داستان برگشتن برادران یوسف را بسوى پدرشان و راضى كردن پدر به اینكه برادر یوسف را براى گرفتن طعام بفرستد، و نیز بازگشتن ایشان را بسوى یوسف و بازداشت كردن یوسف برادر خود را با حیله اى كه طرح كرده بود بیان مى فرماید.


فلما رجعوا الى ابیهم قالوا یا ابانا منع منا الكیل فارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحافظون


(اكتیال ) به معناى گرفتن طعام است با كیل ، در صورتى كه با كیل معامله شود، راغب گفته : كیل به معناى پیمان كردن طعام است ، وقتى گفته مى شود: (كلت له الطعام ) با تعبیر (كلته الطعام ) فرق دارد، اولى به معناى این است كه مباشر پیمانه كردن طعام براى او من بودم ، ولى دومى به این معنى است كه من طعام را با كیل و پیمانه به او دادم ، و معناى (اكتلت علیه ) این است كه با كیل از او گرفتم ، و لذا خداى تعالى فرموده : (ویل للمطففین الذین اذا اكتالوا على الناس یستوفون و اذا كالوهم ...) زیرا در گرفتن تعبیر كرده به (اكتالوا على الناس ) و در دادن تعبیر كرده به (كالوا الناس )
و اینكه فرموده : (قالوا یا ابانا منع منا الكیل ) معنایش این است كه اگر ما برادر خود را همراه نبریم و او با ما به مصر نیاید ما را كیل نمى دهند، به دلیل اینكه دنبالش فرموده : (فارسل معنا اخانا) زیرا این جمله اجمال آن جریانیست كه میان آنان و عزیز مصر گذشته ، كه به مامورین دستور داده دیگر به این چند نفر كنعانى طعام ندهند مگر وقتى كه برادر پدرى خود را همراه بیاورند، این معنا را با جمله كوتاه (منع منا الكیل ) براى پدر بیان كرده و از او مى خواهند كه برادرشان را با ایشان روانه كند تا جیره ایشان را بدهند و محرومشان نكنند.
و اینكه تعبیر كردند به (اخانا - برادرمانرا) به این منظور بوده كه شفقت خود را درباره او به پدر بفهمانند و وى را دل خوش و از ناحیه خود مطمئن سازند. همچنانكه جمله (انا له لحافظون ) هم با آنهمه تاءكید كه در آن بكاررفته در مقام افاده همین غرض ‍ است .


قال هل آمنكم علیه الا كما امنتكم على اخیه من قبل فاللّه خیر حافظا و هو ارحم الراحمین


در مجمع البیان گفته : كلمه (امن ) به معناى اطمینان قلب نسبت به سلامت است ، گفته مى شود: (امنه یامنه امنا). و بنا بگفته وى معناى جمله : (هل آمنكم علیه ...)، این مى شود كه آیا درباره این فرزندم به شما اطمینان كنم همانطور كه درباره برادرش اطمینان كردم و در نتیجه ، شد آنچه كه نباید مى شد؟
و حاصلش اینست كه شما از من توقع دارید كه به گفتارتان اعتماد كنم و دلم را درباره شما گرم و مطمئن كنم ، همچنانكه قبل از این در خصوص برادرش یوسف به شما اعتماد كردم ، و به وعده اى كه امروز مى دهید ما او را حفظ مى كنیم دل ببندم ، همانطور كه به عین این وعده كه درباره یوسف دادید دل بستم ، و حال آنكه من آنروز عینا مانند امروز شما را بر آن فرزندم امین شمردم ولى شما در حفظ او كارى برایم صورت ندادید، كه سهل است ، بلكه پیراهن او را كه آغشته به خون بود برایم آوردید، و گفتید كه گرگ او را درید.
امروز هم اگر درباره برادرش به شما اعتماد كنم به كسانى اعتماد كرده ام كه اعتماد و اطمینان به آنان سودى نمى بخشد، و نمى توانند نسبت به امانتى كه به ایشان سپرده مى شود رعایت امانت را نموده آنرا حفظ كنند.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:53
دعا و زیارت
راغب در مفردات خود گفته : (جهاز)، هر متاع و یا چیز دیگرى است كه قبلا تهیه شود، و تجهیز به معناى حمل این متاع و یا فرستادن آن است . و بنا به گفته وى معنا این مى شود كه بعد از آنكه متاع و یا طعامى كه جهت ایشان آماده كرده و به ایشان فروخته بود بار كرد، دستورشان داد كه بایستى آن برادر دیگرى كه تنها برادر پدرى ایشان و برادر پدرى و مادرى یوسف است همراه بیاورند، و گفت : (ائتونى باخ ....)
و معناى ایفاى به كیل در جمله (الا ترون انى اوفى الكیل ) این است كه من به شما كم نفروختم ، و از قدرت خود سوء استفاده ننموده و به اتكاى مقامى كه دارم به شما ظلم نكردم (و انا خیر المنزلین )
یعنى من بهتر از هركس واردین به خود را اكرام و پذیرایى مى كنم و این خود تحریك ایشان به برگشتن است ، و تشویق ایشان است تا در مراجعت ، برادر پدرى خود را همراه بیاورند.
و این تشویق در برابر تهدیدى است كه در آیه بعدى : (فان لم تاتونى به فلا كیل لكم عندى و لا تقربون ) كرد، و گفت كه اگر او را نیاورید دیگر طعامى به شما نمى فروشم ، و دیگر مانند این دفعه ، شخصا از شما پذیرایى نمى كنم ، این را گفت تا هواى مخالفت و عصیان او را در سر نپرورانند، همچنانكه از گفتار ایشان در آیه آتیه كه گفتند: (
سنراودها عنه اباه و انا لفاعلون - بزودى از پدرش ‍ اصرار مى كنیم و بهر نحو شده فرمان تو را انجام مى دهیم برمى آید كه برادران یوسف فرمان او را پذیرفتند و با این قول صریح خود، او را دلخوش ساختند.
اینهم معلوم است كه كلام یوسف كه در موقع برگشتن برادران به ایشان گفته : (كه باید برادر پدرى خود را همراه بیاورید)
آنهم با آن همه تاءكید و تحریص و تهدید كه داشت ، كلامى ابتدایى نبوده ، و از شاءن یوسف هم بدور است كه ابتداء و بدون هیچ مقدّمه اى این حرف را زده باشد، زیرا اگر اینطور بود برادران حدس مى زدند كه شاید این مرد همان یوسف باشد كه اینقدر اصرار مى ورزد ما برادر پدرى خود را كه برادر پدر و مادرى اوست همراه بیاوریم ، پس قطعا مقدماتى در كار بوده كه ذهن آنان را از چنین حدسى منصرف ساخته و نیز از احتمال و توهم اینكه وى قصد سویى نسبت به آنان دارد بازشان داشته است .
و در اینكه بطور احتمال مى دانیم چنین مقدماتى در كار بوده حرفى نیست و لیكن آن كلمات و گفتگوهاى بسیارى كه مفسرین در این مقام از او نقل كرده اند هیچ دلیلى از قرآن بر آنها وجود ندارد و هیچ قرینه اى هم در سیاق قصه بر آنهانیست ، و روایتى هم كه مورد اطمینان باشد به نظر نمى رسد.
كلام خداى تعالى هم خالى از تعرض به آن است ، تنها چیزى كه از كلام خداى تعالى استفاده مى شود این است كه یوسف از ایشان پرسیده كه به چه علّت به مصر آمده اید؟ ایشان هم جواب داده اند كه ده برادرند و یك برادر دیگر در منزل نزد پدر جا گذاشته اند چون پدرشان قادر بر مفارقت او، و راضى به فراق او نمى شود حال چه مسافرت باشد و چه گردش و چه مانند آن ، یوسف هم اظهار علاقه كرد كه دوست مى دارد او را ببیند و باید بار دیگر او را همراه خود بیاورند.


فان لم تاتونى به فلا كیل لكم عندى و لا تقربون


كیل به معناى مكیل (كشیدنى ) است كه مقصود از آن طعام است ، و اینكه فرمود: (و لا تقربون ) معنایش این است كه حق ندارید به سرزمین من نزدیك شده و نزد من حضور بهم رسانید و طعام بخرید، و معناى آیه روشن است كه خواسته است برادران را تهدید كند و (همچنانكه گذشت ) از مخالفت امر خود زنهار دهد.


قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون


كلمه مراوده همانطور كه در سابق گذشت به معناى این است كه انسان درباره امرى پشت سر هم و مكرر مراجعه نموده و اصرار بورزد و یا حیله بكار برد، پس اینكه به یوسف گفتند: (سنراود عنه اباه ) دلیل بر این است كه ایشان قبلا براى یوسف گفته بودند كه پدرشان به مفارقت برادرشان رضایت نمى دهد، و هرگز نمى گذارد او را از وى دور كنیم ، و اینكه گفتند: (پدرش )، و نگفتند پدرمان خود مؤ یّد این معنا است .
و معناى اینكه گفتند: (و انا لفاعلون ) این است كه ، آوردن او و یا اصرار به پدر و وادار نمودنش به دادن برادر را انجام مى دهیم ، و معناى آیه روشن است و پیداست كه با این جمله خواسته اند یوسف را دلخوش ساخته قبولى خود را فى الجمله اعلام دارند.


و قال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم یعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم یرجعون


(فتیان ) جمع (فتى ) به معناى پسر است ، راغب در مفردات در معناى بضاعت گفته : قطعه اى وافر و بسیار از مال است كه براى تجارت در نظر گرفته شده باشد، گفته مى شود: (ابضع بضاعه و ابت ضعها) و خداوند فرموده : (هذه بضاعتنا ردت الینا) و نیز فرموده : (ببضاعه مزجاه ) و اصل این كلمه (بضع ) - به فتحه باء - است ، كه به معناى پاره اى گوشت است كه قطع و بریده گردد، و نیز گفته است : عبارت معروف (فلان بضعه منى - فلانى بضعه اى از من است ) معنایش این است كه فلانى از شدت نزدیكى به من به منزله پاره اى از تن من است .
و نیز گفته : بضع به كسره باء به معناى قسمتى از عدد ده است ، و عدد ما بین سه و ده را بضع مى گویند: بعضى گفته اند بضع بیشتر از پنج و كمتر از ده را گویند.
و كلمه (رحال ) جمع (رحل ) به معناى ظرف و اثاث است . و كلمه انقلاب به معناى مراجعت است .
و معناى آیه این است كه یوسف به غلامان خود گفت : هر آنچه ایشان از قبیل پول و كالا در برابر طعام داده اند در خرجین هایشان بگذارید تا شاید وقتى به منزل مى روند و خرجین ها را باز مى كنند بشناسند كه كالا همان كالاى خود ایشان است ، و در نتیجه دوباره نزد ما برگردند، و برادر خود را همراه بیاورند، زیرا برگرداندن بها دلهاى ایشان را بیشتر متوجه ما مى كند، و بیشتر به طمعشان مى اندازد تا برگردند و باز هم از اكرام و احسان ما برخوردار شوند.
آیات 82 - 63 سوره یوسف


فلما رجعوا الى ابیهم قالوا یا ابانا منع منا الكیل فارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحفظون (63)
قال هل ءامنكم علیه الا كما امنتكم على اخیه من قبل فاللّه خیر حفظا و هو ارحم الرحمین (64)
و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضعتهم ردت الیهم قالوا یا ابانا ما نبغى هذه بضعتنا ردت الینا و نمیر اهلنا و نحفظ اخانا و نزداد كیل بعیر ذلك كیل یسیر(65)
قال لن ارسله معكم حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان یحاط بكم فلما ءاتوه موثقهم قال اللّه على ما نقول وكیل (66)
و قال یبنى لا تدخلوا من باب وحد و ادخلوا من ابواب متفرقه و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الا للّه علیه توكلت و علیه فلیتوكل المتوكلون (67)
و لما دخلوا من حیث امرهم ابوهم ما كان یغنى عنهم من اللّه من شى ء الا حاجه فى نفس یعقوب قضیها و انه لذو علم لما علمناه و لكن اكثر الناس لا یعلمون (68)
و لما دخلوا على یوسف ءاوى الیه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا یعملون (69)
فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایه فى رحل اخیه ثم اذن مؤ ذن ایتها العیر انكم لسارقون (.7)
قالوا و اقبلوا علیهم ما ذا تفقدون (71)
قالوا نفقدوا صواع الملك و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم (72)
قالوا تاللّه لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقین (73)
قالوا فما جزاؤ ه ان كنتم كذبین (74)
قالوا جزاؤ ه من وجد فى رحله فهو جزاؤ ه كذلك نجزى الظالمین (75)
فبدا باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه كذلك كدنا لیوسف ما كان لیاخذ اخاه فى دین الملك الا ان یشاء اللّه نرفع درجت من نشاء و فوق كل ذى علم علیم (76)
قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم قال انتم شر مكانا و اللّه اعلم بما تصفون (77)
قالوا یا ایها العزیز ان له ابا شیخا كبیرا فخذ احدنا مكانه انا نریك من المحسنین (78)
قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون (79)
فلما استیسوا منه خلصوا نجیا قال كبیرهم الم تعلموا ان اباكم قد اخذ علیكم موثقا من اللّه و من قبل ما فرطتم فى یوسف فلن ابرح الارض حتى یاذن لى ابى او یحكم اللّه لى و هو خیر الحاكمین (80)
ارجعوا الى ابیكم فقولوا یا ابانا ان ابنك سرق و ما شهدنا الا بما علمنا و ما كنا للغیب حافظین (81)
و اسئل القریة التى كنا فیها والعیرالتى اقبلنا فیها و انا لصادقون (82)

ترجمه آیات
و هنگامى كه آنها بسوى پدرشان بازگشتند گفتند: اى پدر! دستور داده شده كه به ما پیمانه اى (از غله ) ندهند، لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى دریافت داریم و ما او را محافظت خواهیم كرد(63).
گفت آیا من نسبت به او به شما اطمینان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (یوسف ) اطمینان كردم ؟! خداوند بهترین حافظ و ارحم الراحمین است (64).
و هنگامى كه متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها بازگردانده شده گفتند: پدر! ما دیگر چه مى خواهیم این سرمایه ما است كه به ما پس گردانده شده (پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خویش مواد غذایى مى آوریم و برادرمان را حفظ خواهیم كرد و پیمانه بزرگترى غیر از این پیمانه كوچك دریافت خواهیم داشت (65).
گفت : هرگز او را با شما نخواهم فرستاد جز اینكه پیمان موكد الهى بدهید كه او را حتما نزد من خواهید آورد، مگر اینكه (بر اثر مرگ یا علّت دیگرى ) قدرت از شما سلب گردد، و هنگامى كه آنها پیمان موثق خود را در اختیار او گذاردند گفت : خداوند نسبت به آنچه مى گوییم ناظر و حافظ است (66).
(هنگامى كه خواستند حركت كنند یعقوب ) گفت : فرزندان من ! از یك در وارد نشوید، بلكه از درهاى متفرق وارد گردید و (من با این دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است ، من بر او توكل مى كنم و همه متوكلان باید بر او توكل كنند(67).
و چونكه از همان طریق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، این كار هیچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى در دل یعقوب (كه از این راه ) انجام شد (و خاطرش تسكین یافت ) و او از بركت تعلیمى كه ما به او داده ایم علم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند (68).
هنگامى كه بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم ، از آنچه آنها مى كنند غمگین و ناراحت نباش (69).
و چون بارهاى آنها را بست ، ظرف آبخورى ملك را دربار برادرش قرار داد سپس كسى صدا زد اى اهل قافله ! شما سارق هستید(.7).
آنها روبسوى او كردند و گفتند چه چیز گم كرده اید؟(71).
گفتند جام ملك را، و هر كس آنرا بیاورد یك بار شتر (غله ) به او داده مى شود و من ضامن (این پاداش ) هستم (72).
گفتند به خدا سوگند شما مى دانید كه ما نیامده ایم در این سرزمین فساد كنیم و ما (هرگز) دزد نبوده ایم (73).
آنها گفتند: اگر دروغگو باشید كیفر شما چیست ؟(74).
گفتند هر كس كه (آن جام ) در بار او پیدا شود خودش كیفر آن خواهد بود (و بخاطر این كار برده خواهد شد) ما اینگونه ستمگران را كیفر مى دهیم (75).
در این هنگام (یوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت ، و سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد، ما اینگونه راه چاره به یوسف یاد دادیم او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آئین ملك (مصر) بگیرد مگر آنكه خدا بخواهد، ما درجات هر كس ‍ را كه بخواهیم بالا مى بریم و برتر از هر صاحب علمى ، عالمى است (76).
(برادران ) گفتند اگر او (بنیامین ) دزدى كرده (تعجب نیست ) برادرش (یوسف ) نیز قبل از او دزدى كرده ، یوسف (سخت ناراحت شد و) این (ناراحتى ) را در درون خود پنهان داشت و براى آنها اظهار نداشت ، (همین اندازه ) گفت وضع شما بدتر است و خدا از آنچه حكایت مى كنید آگاه تر است (77).
گفتند اى عزیز! او پدر پیرى دارد، یكى از ما را بجاى او بگیر، ما تو را از نیكوكاران مى بینیم (78).
گفت پناه بر خدا كه ما غیر از آن كس كه متاع خود را نزد او یافته ایم بگیریم كه در آن صورت از ظالمان خواهیم بود(79).
و همینكه از او ناامید شدند رازگویان به كنارى رفتند، بزرگشان گفت : آیا نمى دانید پدرتان از شما پیمان الهى گرفته و پیش از این درباره یوسف كوتاهى كردید لذا من از این سرزمین حركت نمى كنم تا پدرم به من اجازه دهد، یا خدا فرمانش را درباره من صادر كند كه او بهترین حكم كنندگان است (.8).
شما بسوى پدرتان بازگردید و بگویید پدر! پسرت دزدى كرد و ما جز به آنچه مى دانستیم گواهى ندادیم و ما از غیب آگاه نیستیم (81).
(براى اطمینان بیشتر) از آن شهرى كه در آن بودیم سؤ ال كن و از قافله و كاروانیانى كه با آنان آمدیم بپرس كه ما راست مى گوییم (82).

سه شنبه 2/4/1388 - 0:52
دعا و زیارت
این جمله مطالب زیادى حذف شده ، و اگر متعرض آن نگشته براى این بوده كه غرض مهمى بدان متعلق نمى شده ، غرض تنها بیان چگونگى پیوستن برادر مادرى یوسف به وى و شركتش در نعمت ها و منت هاى الهى او و سپس شناختن برادران و پیوستن خاندان یعقوب به او بوده و این قسمت ها كه مورد غرض بوده منتخبى است از داستان یوسف و وقایعى كه بعد از رسیدن به عزّت مصر رخ داده است .
برادرانى كه براى خریدن طعام به مصر آمدند همان برادران عصبه و قوى بودند (كه او را به چاه انداختند) و برادر مادرى همراهشان نبود زیرا یعقوب بعد از واقعه یوسف با او انس مى گرفت ، و هرگز او را از خود جدا نمى كرد و این معانى از آیات زیر به خوبى استفاده مى شود.
و بین وارد شدن ایشان به مصر و بیرون آمدن یوسف از زندان و منصوب شدنش به وزارت مالیه و خزانه دارى كل ، و رسیدنش به مقام عزیزى مصر بیشتر از هفت سال فاصله بوده ، زیرا برادران بطور مسلم در بعضى از سالهاى قحطى به مصر آمدند تا طعامى خریدارى كنند، و این سالها بعد از هفت سال فراوانى اتفاق افتاده ، و ایشان از آن روزى كه یوسف را بعد از بیرون شدن از چاه به دست مكاریان و كاروانى كه از كنار چاه عبور مى كردند سپردند دیگر اورا ندیدند،
و یوسف آن روز، كودكى خردسال بود، و بعد از آن ، مدتى در خانه عزیز و چند سالى در زندان و بیشتر از هفت سال هم هست كه عهده دار امر وزارت است ، بعلاوه اینكه او روزى كه از برادران جدا شد یك كودك بیش نبود و امروز در لباس وزارت و زى سلاطین درآمده ، دیگر چگونه ممكن بود كسى احتمال دهد كه او مردى عبرى و بیگانه از نژاد قبطى مصر باشد و خلاصه چگونه ممكن بود برادران حدس بزنند كه او برادر ایشان و همان یوسف خودشان است .
بخلاف یوسف ، كه برادران را در آن وضعى كه دیده بود الان نیز در همان وضع مى بیند و كیاست و فراست نبوت هم كمكش مى كند و بى درنگ ایشان را مى شناسد همچنانكه فرمود:
(و جاء اخوه یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منكرون ).
سه شنبه 2/4/1388 - 0:51
دعا و زیارت
مؤ لف : و در تفسیر برهان از طبرسى در كتاب نبوت و او به سند خود از احمد بن محمد بن عیسى از حسن بن على بن الیاس روایت كرده كه گفت : من از حضرت رضا (علیه السّلام ) شنیدم كه مى فرمود: یوسف به جمع آورى آذوقه پرداخت ، و در آن هفت سال فراوانى ، طعامهاى اندوخته را انبار كرد، و چون این چند سال سپرى شد و سالهاى قحطى فرا رسید یوسف شروع كرد بفروختن طعام ، در سال اول در برابر نقدینه از درهم و دینار، و در مصر و اطراف آن هیچ درهم و دینارى نماند مگر آنكه همه ملك یوسف شد.
و در سال دوم در برابر زیورها و جواهرات ، و در نتیجه در مصر و اطرافش زیور و جواهرى هم نماند مگر آنكه به ملك یوسف درآمد، و در سال سوم طعام را در ازاى دامها و چارپایان فروخت ، و دام و چارپایى نماند مگر آنكه ملك او شد، در سال چهارم آنرا در ازاى غلامان و كنیزان فروخت ، در نتیجه غلام و كنیزى هم در مصر و پیرامونش نماند مگر آنكه همه در ملك یوسف درآمدند، و در سال پنجم طعام را به قیمت خانه ها و عرضه ها فروخت و دیگر خانه و عرصه اى در مصر و پیرامونش نماند مگر آنكه آن نیز ملك وى شد، در سال ششم در ازاى مزرعه ها و نهرها فروخت ، و دیگر در مصر و پیرامونش مزرعه و نهرى نماند مگر آنكه ملك وى شد و در سال آخر كه سال هفتم بود چون براى مصریان چیزى نمانده بود ناگزیر طعام را به ازاى خود خریدند، و تمامى سكنه مصر و پیرامون آن برده یوسف شدند.
و چون احرار و عبید ایشان همه ملك یوسف شد گفتند ما هیچ ملك و سلطنتى مانند ملك و سلطنتى كه خدا به این پادشاه داده ندیده و نه ، شنیده ایم ، و هیچ پادشاهى سراغ نداریم كه علم و حكمت و تدبیر این پادشاه را داشته باشد.
پس یوسف به پادشاه گفت حال نظرت درباره این نعمت ها كه پروردگار من در مصر و پیرامونش به من ارزانى داشته چیست راى خود را بگو و بدان كه من ایشان را از گرسنگى نجات ندادم تا مالكشان شوم ، و اصلاحشان نكردم تا فاسدشان كنم و نجاتشان ندادم تا خود بلاى جان آنان باشم ، لیكن خداوند بدست من نجاتشان داد. پادشاه گفت راى براى توست .
یوسف گفت : من خدا و تو را شاهد مى گیرم كه تمامى اهل مصر را آزاد كرده و اموال ایشان را به ایشان برگرداندم ، و همچنین اختیارات و سلطنت و مهر و تخت و تاج تو را نیز به تو برگرداندم ، بشرطى كه جز به سیرت من نروى ، و جز به حكم من حكم نكنى .
پادشاه گفت : این خود، توبه و افتخار من است كه جز به سیرت تو سیر نكنم و جز به حكم تو حكمى نرانم و اگر تو نبودى امروز بر تو سلطنتى نداشته و در دوران چهارده ساله گذشته نمى توانستم مملكت را اداره كنم و این تو بودى كه سلطنت مرا به بهترین وجهى كه تصوّر شود عزّت و آبرو دادى ، و اینك من شهادت مى دهم بر اینكه معبودى نیست جز خدایتعالى ، و او تنها و بدون شریك است ، و شهادت مى دهم كه تو فرستاده اویى ، و از تو تقاضا دارم كه بر وزارت خود باقى باشى كه تو نزد ما مكین و امینى .
مؤ لف : روایات در این مقام بسیار است ، اما چون اغلب آنها ربطى به غرض تفسیرى ما ندارند لذا از نقل آنها خوددارى مى كنیم .
سه شنبه 2/4/1388 - 0:50
دعا و زیارت
و در تفسیر عیاشى آمده كه سلیمان از سفیان نقل مى كند كه مى گوید به امام صادق (علیه السلام ) عرض كردم : آیا جایز نیست كه آدمى خود را تزكیه نماید (و از خوبى خود تعریف كند)؟ فرمود: در صورتى كه ناگزیر شود جایز است ، مگر نشنیده اى گفتار یوسف را كه به پادشاه مصر گفت : (اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم ) و همچنین گفتار عبد صالح را كه گفت : (انى لكم ناصح امین )؟.
مؤ لف : ظاهرا مقصود آنجناب از عبد صالح همان هود پیغمبر است كه به قوم خود گفته بود: (ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امین )
.
و در عیون به سند خود از عیاشى روایت كرده كه گفته است : محمد بن نصر از حسن بن موسى روایت كرده كه گفت : اصحاب ما از حضرت رضا (علیه السلام ) روایت كرده اند كه مردى به آنجناب عرض كرد: خدا اصلاحت كند، بفرما ببینم چگونه كار شما با مامون بدینجا بینجامید؟ (و گویا سائل عمل آن جناب را با مامون عملى ناپسند مى پنداشته ) و لذا حضرت ابى الحسن رضا (علیه السّلام ) فرمود: بگو ببینم از پیغمبر و وصى كدامیك از دیگرى افضلند، مرد عرض كرد پیغمبر افضل از وصى است ، فرمود: حال بگو ببینم مشرك افضل است و یا مسلم ؟ عرض كرد البته مسلم .
فرمود: عزیز مصر مشرك ، و یوسف وزیر او پیغمبر بود، و این مامون مسلمان است و من وصى ، یوسف از عزیز خواست تا او را مسؤ ول امور مالى كند و گفت : (استعملنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم ) ولى من چنین تقاضایى كه نكردم هیچ ، بلكه مامون مرا در قبول این ولایتعهدى مجبور كرد، آنگاه در معناى جمله (حفیظ علیم )
فرمود: یعنى حافظ بر اموال ، و عالم به هر زبانم .
مؤ لف : اینكه فرمود: (استعملنى على خزائن الارض )
مقصود آن جناب نقل به معناى آیه است ، و این روایت را عیاشى نیز در تفسیر خود آورده ، معانى الاخبار هم آخر آنرا از فضل بن ابى قره از امام صادق (علیه السلام ) نقل كرده است .
آیات 62 - 58 سوره یوسف


و جاء اخوه یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منكرون (58)
ولما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابیكم الا ترون انى اوفى الكیل و انا خیر المنزلین (59)
فان لم تاتونى به فلا كیل لكم عندى و لا تقربون (.6)
قالوا سنراود عنه اباه و انا لفعلون (61)
و قال لفتیانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلّهم یعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم یرجعون (62)


ترجمه آیات
برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند، او ایشان را شناخت ولى آنها وى را نشناختند(58).
و هنگامى كه (یوسف ) بار آذوقه آنها را آماده كرد گفت : (دفعه آینده ) آن برادرى را كه از پدر دارید نزد من آرید، آیا نمى بینید كه من حق پیمانه را ادا مى كنم و من بهترین میزبانانم ؟(59).
و اگر او را نزد من نیاورید نه كیل (و پیمانه اى از غله ) نزد من خواهید داشت و نه (اصلا) نزدیك من شوید(.6).
گفتند ما با پدرش گفتگو خواهیم كرد (و سعى مى كنیم موافقتش را جلب نماییم ) و ما این كار را خواهیم كرد(61).
سپس به كارگزاران و غلامان خویش گفت : آنچه را به عنوان قیمت پرداخته اند درباره ایشان بگذارید تا شاید پس از مراجعت به خانواده خویش آن را بشناسند و شاید برگردند(62).
بیان آیات
فصل دیگرى از داستان یوسف (علیه السّلام ) است كه در چند آیه خلاصه
عبارت از آمدن برادران یوسف نزد وى ، در خلال چند سال قحطى است تا از او جهت خاندان یعقوب طعام بخرند، و این پیشامد - مقدمه اى شد كه یوسف بتواند برادر مادرى خود را از كنعان به مصر نزد خود بیاورد،
و این برادر، همان است كه با یوسف مورد حسادت برادران واقع شد و برادران در آغاز داستان گفتند: (لیوسف و اخوه احب الى ابینا منا و نحن عصبه ) و بعد از آوردن او، خود را به سایرین نیز معرفى نموده ، سرانجام یعقوب را هم از بادیه كنعان به مصر منتقل ساخت .
و اگر در ابتداى امر، خود را معرفى نكرد براى این بود كه مى خواست اول برادر مادریش را احضار نماید تا در موقعى كه خود را به برادران پدریش معرفى مى كند او نیز حاضر باشد و در نتیجه صنع خداى را نسبت به آن دو و پاداشى را كه خداوند به آن دو در اثر صبر و تقواشان ارزانى داشت مشاهده كنند و بعلاوه وسیله اى براى احضار همه آنان باشد. و این پنج آیه متضمن آمدن فرزندان یعقوب به مصر و نقشه اى است كه یوسف براى احضار برادر مادرى خود كشید، كه اگر بار دیگر محتاج به طعام شدند تا او را نیاورند طعام نخواهند گرفت ، ایشان نیز پذیرفتند.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته