نویسنده:دکتر سید عبدالحمید ضیایی
بررسی تطبیقی سه شاه کار عاشورایی
واقعه عاشورا ، حقیقتی تاریخی است که شباهت غریبی با اساطیر دارد. اسطوره نه به معنای خرافه ، بلکه داستانی شکوه مند و رمزناک است که پیش و بیش از آن که بیان گر واقعیان و « هست » ها باشد ، تبیین نمادین « باید» هاست.
بی هیچ مقدمه ای ، این پرسش جدی را در عرصه عاشورا پژوهی می توان مطرح کرد که آیا حما سه ای هم سنگ و برابر با سوگ سیاوش در شاهنامه فردوسی ، برای سید الشهدا علیه السلام و حماسه خونین و عظیم وی ، در فرهنگ شیعه سروده شده است ؟ پاسخ ما هر چه باشد ، بیان گر کوتاهی ما در باب آفرینش ادبی عاشورایی است.
گفتمان مسلط عاشورا ، گفتمانی تراژیک است که آن هم با نگاه اسطوره ای و نوعی گرایش متافیزیکی اغراق آمیز و غلو گونه ، آمیخته شده و بیش از این که نسبتی با واقعه حماسی - عرفانی عاشورا داشته باشد ، انعکاس اجتماعی سوگواری های شخصی و دردهای فردی - جمعی و باز خوانی آلام تاریخی و خشونت ها و ستم هایی است که بر خود ما رفته است و عاشورا ، پناه گاهی است که در سایه اندوه بار آن ، بر سرنوشت خویش ، گریه کنیم ؛ یا در بهترین شرایط ، هدف ما این است که با گریستن ، سبک باری روحانی پیدا کنیم ، بدون این که تامل و تفکری عمیق دربنیادها ،ذات و آثار این واقعه داشته باشیم.
اکتفا و اقتصار ورزیدن به بعد کلامی واقعه و غفلت از ابعاد عرفانی و وجود شناختی عاشورا نیز از دیگر نقایص و کاستی های فرهنگ موجود عاشورایی است. نگاه رویکرد پسیکو لوژیک و نفسانی به واقعه عاشورا که نتیجه قهری آن، ایجاد نوعی امنیت روانی و جنبه عاطفی است ، اگر مسبوق و مصبوغ به مبانی معرفتی و وجودی نباشد، با کوچک ترین شبهه ای ، دچار تزلزل شده و فرو می ریزد.
با بررسی کلی ادبیات عاشورا ( شعر عاشورایی ) ، به ویژه بررسی اشعاری که طی دو دهه اخیر سروده شده است ، برخی کاستی ها دیده می شود. بی تردید ، اشاره به این نکات و نقاط منفی ، فقط با انگیزه گوش زد و هشدار به شاعران متعهد، برای اصلاح بینش و نگرش خود نسبت به عاشوراست ، نه تضعیف ادبیات عاشورا. هنر ، اگر در قالب ادبی متناسب با آن ، ریخته نشود و ظرف مناسب خود را نیابد ، بدون تاثیر خواهد بود.
با بررسی و مطالعه صدها شعر عاشورا، برخی علت های « در حاشیه ماندن ادبیات عاشورا » یاد آوری می شود :
الف. تکرار مکررات و زیاده گویی بدون نو آوری.
ب. شعاری بودن اشعار ، کلی گویی و بی توجهی به صبغه ادبی در آفرینش آثار عاشورایی .
ج. رجوع به وقایع غیر مستند و تحریف شده و کمبود مقبولیت تاریخی.
د. بهره گرفتن از بیان غیر عینی و مفهومی و به کار گیری ترکیبات کلیشه ای و نبود آرایه های تصویری و حسی.
ه. غفلت ورزی از ابعاد عرفانی ، حماسی و به طور کلی ، ارزشی عاشورا و انحصار آن در بعد سوگواری و عاطفی.
و . بی توجهی به تاثیر اعجاز گونه القای غیر مستقیم مضامین عاشورا و روی آوردن به القای بی واسطه پیام های عاشورا.
ز. عدم شناخت وافی نسبت به شخصیت قهرمانان کربلا و پایگاه حقیقی آنان.
ح. از همه مهم تر، عدم تامل عمیق فکری و فلسفی درباره حادثه.
عاشورا و رویارویی آگاهانه و آزادانه حسین بن علی علیه السلام و یاران اش با مرگ و عدم استخراج اصول و مبانی وجود شناختی ( اگزیستانسیالیستی ) ، معرفت شناختی و انسان شناختی این حادثه بزرگ و مقدس
در انتخاب آثار برگزیده و مطرح عاشورایی ، توجه به موارد مزبور و لزوم حضور آن ها در شعر ، امری لازم و بایسته بوده ، کمبود وجودی یکایک آن ها، باعث نقص و کاستی آن اثر خواهد شد؛ چرا که بر کالبد استوار و لایزال عاشورا، خلعت و جامه ای فاخر و چشم نواز ، زیبنده است و عاشورا از آثاری که سنخیت و تناسبی با آن ندارند ، مستغنی بوده و خواهد بود.
در این مقال و مجال اندک ، در پی یافتن پاسخ این پرسش نیستیم که چرا از دوره صفوی تا به حال ، شعر عاشورایی ما بر مدار ترکیب بند« محشتم کاشانی » چرخیده است و شاعران ، همه ، آثاری آفریده اند که هم در صورت و هم در معنی ، شباهت و هم سانی غریبی با آن دارد ؟ تنها می توان اشاره گون از کنار بحث عبور کرد که ادبیات در هر جامعه ای ، جزیی از مجموعه و ارگانیزم پیچیده و در هم تنیده اجزای آن دیار است و اگر بر سرزمینی ، خاک سرد سکون و رکود پاشیده شده باشد ، از ادب و هنر آن جا نیز نباید تازه رویی و طراوت را توقع داشت.
در این جا فقط به معرفی و بررسی سه اثر گزیده عاشورایی خواهیم پرداخت. درباره تبیین و نقد آثار محشتم و « عمان سامانی » ، برخی کارها انجام شده است. علاوه بر این ، ترجیع بند « با کاروان نیزه»، اثر « علی رضا قزوه » ، از فاخرترین و شکوه مندترین شعرهایی است که تا به حال ،درباره واقعه عاشورا سروده شده است. بی شک می توان این شعر را سومین ضلع مثلث ماندگار و شکوه مند عاشورایی ، یعنی سوگ چامه درخشان محتشم کاشانی و « گنجینة الاسرار » عمان سامانی به شمار آورد.
ترکیب بند محتشم کاشانی
این مرثیه ، بسیار استادانه و زیبا سروده شده است و برخی از ادبا ، این ترکیب بند را « جاودانه ترین سوگ چامه تاریخ نظم هزار ساله پارسی » به شمار آورده اند. به عقیده محققان و منقتدان ادبی ، « سروده والای او ( محتشم ) ، هرگز مشمول گذشت روزگاران نشده است و مثل اصل مصیبت عظیم و بی مانند حضرت سید الشهدا علیه السلام ، به مرور سالیان ، هیچ گاه کهنگی نپذیرفته و هر روز در تجدد و تازگی بوده است. (1)»استقبال ده ها شاعر بعد از محتشم تا زمان حاضر ، از ترکیب بند غرا و رسای او ، نشانه مقبولیت ، اهمیت و اثر گذاری خاص این شاعر بر متاخران است. کتیبه های بلند آوازه ، در هیبت بیرق های سرخ و سیاه ، مهم ترین نماد قبول عام این اثر بوده است. در ابتدای این ترکیب بند ، محتشم ، با تجاهل العارفی زیبا و سپس به واسطه صنعت براعت استهلال ، با به دست دادن شمه ای از واقعه ، از داستان غم انگیز بلندی ، پرده بر می گیرد.
استفاده از آیات و روایات و تلمیحات مذهبی و دینی در این ترکیب بند، به وفور انجام شده است.
استفاده از صناعات لفظی و ادبی ، به خصوص واج آرایی ( آلیتراسیون )(2) تناسب ، جناس ( در انواع متنوع آن)، صنعت تشخیص ، اغراق (3)، استعاره و کنایه (4) نیز از جمله اوصاف و امتیازات ترکیب بند او به شمار می رود.
در شاه کار محتشم ، نوع نگاه شاعر و زاویه دید او، متغیر است و به صورت سیری از عالم خاک و نباتات تا عالم اعلی و حتی تا ذات خداوند ادامه دارد که محتشم ، با رعایت ادب شرعی ، به طرزی بدیع و شگفت ، این مساله را چنین زیبا مطرح کرده است :
« کرد این خیال ، وهم غلط کار ، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ، ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال »
با این همه ، در شعر محتشم ، نکته ها و نقطه های دل آزاری نیز دیده می شود که از آن جمله می توان به باور داشت محتشم به جبری بودن حادثه عاشورا اشاره کرد. علاوه بر این ، محتشم ، چرخ را مسبب و باعث حدوث واقعه عاشورا می داند (5) و فقط در یک بیت ! به مساله و فلسفه عقوبت مخالفان امام علیه السلام پرداخته است.
گنجینه الاسرار عمان سامانی
یکی از شاه کارهای ادبیات عاشورایی ، مثنوی گران سنگ گنجینة الاسرار ، اثر تاج الشعرا ، «میراز نورالله عمان سامانی » است. مرثیه ای حماسی و عرفانی ، در بیان رموز و لطایف عارفانه حادثه کربلا که به تعبیر مرحوم « جلال الدین همایی » در مقدمه « مخزن الدرر » عمان ، اگر او اشعاری به جز گنجینة الاسرار هم نداشت ، در موفقیت او تردیدی نبود. این مثنوی ، 812 بیت دارد و در سال 1355 تدوین شده است (6). به حق باید گنجینة الاسرار را نقطه عطفی در تاریخ ادبیات عاشواریی دانست. شروع مثنوی ، با مقدمه ای عرفانی و مسجع است در تحمید باری تعالی : « معشوق مطلقی را حمد و ستایش سزاست - جل جلاله - که تمام موجودات ، عاشق و مقید اویند، همه ، راه اوست می پویند و وصل اوست می جویند و حمد اوست می گویند. (7) »مقدمه کتاب ، از لحاظ صناعات و زیبایی های ادبی ، قابل قیاس با متون مطرح ادبی و عرفانی است. تاثیر گلستان سعدی ، در جای جای آن مشهود و محسوس است. این مثنوی ، به قسمت های مختلف ، منقسم است و هر فصل ، با مقدمه و معرفی کوتاهی با جمله « در بیان ... » آغاز می شود. فصل اول ، در بیان تجلی است و شروع آن ابیاتی سخت آشنا و زیبا که ترنم موزونی بر لبان شیفتگان عرفان است :
« کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز ، کیست ؟
بنگرید این صاحب آواز کیست
در من این سان خود نمایی می کند
ادعای آشنایی می کند
کیست این گویا و شنوا در تنم ؟
باورم یارب نیاید کاین منم (8)»
عمان سامانی، با مقدمه ای عرفانی ، وارد قضیه عاشورا می شود. جام شرابی تاب سوز و مرد افکن ، در میانه بزم نهاده اند و حریفی خوش و سرمست می طلبند تا جرعه ای از جام بلا - ولا را بنوشد. وی باز به قصه پیامبران بر می گردد و حکایت بلایای مقربان بزم را می گوید. حکایت آدم و نوح و ایوب و خلیل و یونس و یوسف و یعقوب و موسی و عیسی و احمد (ص) و مرتضی علیه السلام وامام حسن مجتبی علیه السلام .
« مجتبی زان باده تا سرمست گشت
شد دلش خون و فرود آمد به طشت »
عمان به نام حضرت سید الشهدا علیه السلام که می رسد ،از خود ، بی خود می شود واز غیرت ، نمی تواند نام او را بر زبان آرد. وی ، خود را غرقه در دریای خون می بیند. چرا که آن « سخن گوی از لب خود » را یافته است:
« شوخ شیرین مشرب من کیستی ؟
ای سخن گوی از لب من کیستی !»
عمان ، این می پر مشعله را سوزاننده مشغله عارفان می داند. شرابی که ره روان ، از آن مستی ها خواهند کرد. فصول بعد ، شرح برخی صحنه های عاشورا و تاویل های عرفانی مستفاد از آن است. این تاویل ها به خصوص در بیان داستان حزین « یزید ریاحی » و سقای کربلا ، سخت شنیدنی و دل کش است.
عمان ، سید الشهدا علیه السلام را بحر محیط می داند و با عتابی لطف آمیز ، خطاب به علم دار عاشورا می سراید :
« ای زشط سوی محیط آورده آب
آب خود را ریختی ، واپس شتاب
آب آری سوی بحر موج خیز
بیش از این آبت مریز ، آبت بریز !»
نکته جالب توجه این که عمان ، از فرو غلطیدن به ورطه اتحاد و دام حلول ،به شدت می پرهیزد و یاد آوری می کند که اتحاد ائمه و ذات الوهیت ، نسبتی با آرای موهن و مردود پاره ای از غلات ندارد و چیزی شبیه آهن و آتش است.
« حق همی داند که غالی نیستم
اشعری و اعتزالی نیستم
اتحادی و حلولی نیستم
فارغ از اقوار بی معنی ستم »
پرسش مهمی که در نقد شعر عمان ، به ذهن متبادر می شود این است که آیا دیدگاه و رویکرد عرفانی به واقعه عاشورا، با وجود دل انگیزی و هوش ربایی خاص خود ، باعث نوعی غفلت از وجوه زمینی و انسانی واقعه عاشورا نخواهد شد ؟ آیا چنین رویکردی ، راه را برای ورود تحریفات به فرهنگ عاشورا ، هم وار نمی کند ؟ به عنوان نمونه ، یکی از قضایایی که در حادثه کربلا ، از نگاه صاحب نظران ، تحریفی و بر ساخته و جعلی محسوب می شود، قضیه عروسی و دامای قاسم است که مورخان و پژوهش گران عاشورایی ، به شدت این مساله را موردانتقاد قرار داده و معتقدند که عروسی قاسم ، جزو تحریفات عاشوراست، اما این واقعه ، در گنجینة الاسرار آمده است و از آن، استفاده عرفانی شده است !
« آرزو را ترک گفتن ، خوش تر است
با عروس مرگ خفتن ، خوش تر است
کی خضاب دستتان باشد صواب
دست عاشق را زخون باید خضاب »
با کاروان نیزه
« باکاروان نیزه » ، سومین شاه کار ادبیات عاشورایی به شمار می آید. پیش از بررسی این ترجیع بند، ضرورت دارد که اشاره ای کوتاه به چند شعر درخشان عاشورایی در گستره ادبیات انقلاب اسلامی داشته باشیم.
1. «گنجشک و جبرییل » : حادثه ای در زبان
از جمله دفترهای شعر عاشورایی که به حقیقت باید آن را نقطه عطفی در ادبیات عاشورا دانست ، « گنجشک و جبرییل » ، سروده زنده یاد « حسن حسینی » ، شاعر معاصر است. این مجموعه ، مشتمل بر 30 شعر نو درباره حادثه عاشوراست (9) . از جمله نقاط قوت و استحکام این مجموعه می توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) استفاده از عنصر تفکر و اندیشه ؛ این عنصر ، تشخص خاصی به شعر حسینی بخشیده است و آن را از بسیاری از دفترهای شعر عاشورایی ، متمایز کرده است. « تبرا می جویم ، / از سنگ جاهلی / که نرخ مروارید محمدی را شکست /از پولادی که در کوفه / برج آفتاب را دو نیمه کرد / و در عاشورا ، بوسه گاه نبی را در نوردید. »
ب) عطف توجه به عنصر فرم و ساختار شاعرانه؛ این مساله در غالب شعرهای مجموعه مزبور ، مشهود است. به خصوص در شعر « گنج در دیوار» که از لحاظ فرمالیستی ، اثری در خور توجه است.
ج) کاربرد واژگان و عبارات روزمره یا متداول با ظرافت بینش و دیدی خاص ؛ « آه ای عالم ربانی عشق ! / در کتاب ابدی / شرح منظومه بیداری ما را بنویس (10).
د) استفاده از بیان طنز در اثری تراژیک ؛ شاعر برای تعمیق گزندگی و تبیین ابعاد حماسه عاشورا، در برخی شعرها، به زبان طنز روی آورده است. در شعر « زیارت نواحی مقدس » ، وی با بیانی طنز آلود ، چنین سروده است :
« از زنان مگو / فکر ایمان / دندان را می شکست / و سوء هاضمه / از دو سو بیداد می کرد (11).
به طور کلی ، مجموعه گنجشک و جبرییل، در شمار دفترهای موفق ادبیات (شعر ) معاصر ایران قرار دارد و می تواند به مثابه طلیعه مبارکی در افق ادبیات عاشورایی ، درخشندگی و جلوه گری کند.
2. برخشک چوب نیزه ها
« علی معلم دامغانی » ، شاعر مثنوی های بلند و نو آیین اوایل دهه 70 به شمار می رود. وی ، بدون اعتنا به داوری برخی ناقدان، اقدام به استعمار اوزان بلند به جای اوزان کوتاه در مثنوی کرد. تا حدی که وی را به عنوان شاعر وزن های نامتعارف می شناسند. بی تردید مهم ترین شعر وی در بحر رجز ، شعری است که درباره حماسه عاشورا سروده است و وزن آن ، « مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع » است . از جمله دیگر اوصاف شعر معلم که در شعر مورد نظر کاربرد داشته ، استفاده از ردیف در شعر است و همین امر باعث استحکام و صلابت شعر وی شده است.
زبان و ساختار زبانی اشعار علی معلم نیز از سویی ریشه در سبک های خراسانی ، هندی و عراقی دارد و از دیگر سوی ، متوجه دگرگونی زبانی در شعر معاصر است و این تلفیق ، برجستگی و تشخص خاصی به شعر وی بخشیده است. وفور تلمیحات و اشارات قرآنی - روایی نیز جلوه خاصی به شعر وی بخشیده است. شعر عاشورایی معلم ، با بیان واقعه اسارت و بر نیزه بردن سرهای امام حسین علیه السلام و اصحاب وی شروع می شود:
« روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید»
استفاده از استعاره های دل نشین و تصویر سازی شاعرانه ، در جای جای مثنوی مزبور مشاهده می شود:
« شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشیدرا بر نیزه گویی خواب دیدم
بر صخره از سیب زنخ بر می توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می توان دید»
شعر معلم را گذرا از مرحله تاثر به مرحله تفکر بر شمرده اند و این سخنی گزافه نیست ؛ چرا که تاریخ مرثیه سرایی این مرز و بوم ، با پدیده تحریک عواطف و اثر گذاری احساسی ، هم زاد بوده است و مهم ترین عنصری که این مثنوی را از سایر اشعار عاشورایی ، متمایز کرده و برتر می کند ،توجه به بعد حماسی و شکوه مند عاشورا و اجتناب از رویکرد عاطفی محض و منفعلانه به این واقعه است. نهیب و سرزنشی بیدارگرانه که جان های خفته را مخاطب قرار داده و آنان را به تفکر در علل واقعه و اندوه خواری بر سکوت استمراری آنان فرا می خواند :
« در برگ ریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خاییدم و صبر مرگ کردیم
چون بیوه گان ، ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون ، تا قیامت ماند برما »
علاوه بر این ، لازم است ذکری از شعرهای عاشورایی « سلمان هراتی » ، « موسوی گرمارودی » ، « جلیل واقع طلب » ، « محمد کاظم کاظمی »، « محمد علی مجاهدی » ، « محمد رضا آغاسی » و ... به میان آورد.
با کاروان نیزه ، اما نگینی تاب ناک بر انگشتری ادب عاشوراست. این ترکیب بند، آمیزه ای از ویژگی های دو سبک عراقی و هندی است ؛ هم عاشقانه سرایی و کلمات گدازان و سوزناک و عشق آلوده به سبک عراقی ، در آن بسیار به کار رفته است و هم ، نازک خیالی ها و باریک اندیشی های سبک هندی :
« قرآن منم چه غم که شود نیزه ، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدین جا ، نه کوفیان
من بی نیازم از همه ، تو بی نیاز تر»
معاصرت زبانی و پرهیز از شکستن کلمات و کهن گرایی نیز بر دل انگیزی شعر افزوده است. اشاره های شاعرانه و طعن آلود به اشخاص - وقایع تاریخی نیز به واقعی شدن فضای شعر کمک کرده است :
« پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت
آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند
این مردمان ، غریبه نبودند ، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند
ماندند در بطالت اعمال حج شان
محرم نگشته ، تیغ به تقصیر می زدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق ، چار مرتبه تکبیر می زدند »
شعر ، در یک بافت و ساختار تراژیک و سوگ ناک پدید آمده و با سلوک راوی - شاعر در پرده های دل کش و خون افشان عاشورا ادامه دارد (12) و با وجود این که اندوهی ژرف بر کلمات آن ، سایه افکنده است ، چندان لطیف و دل نشین توصیف شده است که شوری غریب در ذهن و جان مخاطب بر می انگیزد :
« از دست رفته دین شما ، دین بیاورید !
خیزید ، مرهم از پی تسکین بیاورید !
دست خداست ، این که شکستید بیعت اش
دستی خدای گونه تر از این بیاورید !
وقت غروب آمده ، سرهای تشنه را
از نیزه های بر شده ، پایین بیاورید
امشب برای خاطر طفل سه ساله ام
یک سینه ریز ، خوش پروین بیاورید !
گودال ، تیغ کند، سنان های بی شمار
یک ریگ زار ،سفره چرمین بیاورید !
سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی ست !
فالی زنید و سوره یاسین بیاورید !»
در نگاهی گذرا از دریچه نقد صورت گرایی به این شعر ، می توان به موارد زیر اشاره کرد :
الف ) شعر با کاروان نیزه ، از انسجام (integrity ) برخوردار است ؛ یعنی بریده بریده و توده ای بدون نظم و پراکنده نیست و واجد کلیت است. نباید از یاد برد که این کلیت ، در سایه سار وحدت موضوعی و عاطفی متعلق به شعر ، به دست آمده است.
ب) این شعر ، دارای ویژگی هماهنگی (consonant ) به مفهوم لزوم یک پارچگی و تناسب در اثر است. این تناسب ، هم در گستره کمیت ، خود را نشان داده است و هم ، در حوزه کیفیت. لازم به یاد آوری است که در شعر با کاروان نیزه ، هماهنگی ، فقط از نظر فرم بیرونی و ساخت اثر نیست ، بلکه شامل تناسب میان صور خیال و جنبه های احساسی و عاطفی نیز هست.
ج ) مهم ترین نکته ای که در نقد صورت گرایانه این شعر باید به آن اشاره شود ، این که در این شعر ، عنصر درخشش (claritas) ، یعنی وجود جوهر زیبایی شناختی و « آن » نهفته در اثر ، مشهود و محسوس است. چیزی که آن را به افسون شعر یا سحر کلام تعبیر کرده اند. اثر گذاری و تحریک عاطفی و ادراکی مخاطبان در این شعر را می توان مرهون همین لطیفه ملهمه و « آن وصف ناشدنی » دانست.
از دیدگاه نقد اسطوره ای نیز حضور و ظهور اسوه ها و اسطوره ها در این شعر ، چشم گیر است. حضور اسطوره در آن شعر ، در حد ذکر نام و استفاده از آن ها به عنوان پیرایه هایی در تعابیر شعری در حد سطوح و لایه های بیرونی شعر نیست ، بلکه بهره گیری های تصویری ، بیشتر مبتنی بر تشبیه یا استعاره است. این شکل استفاده ، اگر چه در حد یک تلمیح یا اشاره بر اساس زمینه های قابل تداعی بوده است ، اما در اکثر بندهای شعر ، در توان القایی و تاثیری شعر ، مفید افتاده است ؛ بی آن که منزلت حضور اسوه ها را در شعر ، کلیشه ای یا نازل کند.
پی نوشتها :
1.ترکیب بند محشتم ؛ به خط شکسته منسوب به « درویش عبدالمجید » ؛ دیباچه شادروان « سید حسن سادات ناصری »؛ تهران ؛ انجمن خوشنویسان ایران ؛ 1365 ؛ صفحه 15.
2. روزی که شد به نیزه سر آن بزرگ وار / خورشید سر برهنه بر آمد زکوه سار ( واج آرایی نه بار )
3. بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید / خاتم زقحط آب سلیمان کربلا ( سلیمان ، خاتم ، دیو)
-وانگه زکوفه خیل الم رو به شام کرد / نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد ( جناس اشتقاق )
-خاموش محتشم که دل سنگ آب شد / بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد ( تشخیص : سنگ )
-خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب / از آه سرد ماتمیان ماه تاب شد (اغراق )
4. کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست / عالم تمام ، غرقه دریای خون شدی (کشتی ، استعاره از حضرت سید الشهداست )
از صاحب عزا چه توقع کنند باز / آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند ( صید حرم ، کنایه از امام حسین علیه السلام است )
5.ای چرخ ! غافلی که چه بیداد کرده ای / وز کین ، چه ها در این ستم آباد کرده ای !
6. عمان سامانی ؛ مقدمه گنجینة الاسرار ؛ به کوشش « فریدون حداد سامانی » ؛ بی جا ؛ نشر عمان ؛ 1372 ؛ صفحه 27.
7. همان ؛ صفحه 23 .
8. همان ، صفحه های 23 و 24.
9.حسن حسینی ؛ گنجشک و جبرییل ؛ تهران ؛ افق ؛ 1371؛ صفحه 32.
10.همان ؛ صفحه 82.
11. همان ؛ صفحه 20.
12. یکی از امتیازات این ترکیب بند، کاربرد زبان روایت اول شخص است. این مساله ، هم به صمیمیت فضای شعری کمک کرده و هم یاد آور اتحاد وجودی شاعر با واقعه و بیان گر عدم انفکاک از ذهن و زبان مخاطبان آن در هر زمان و مکان است. پیش از قزوه، در مثنوی درخشان علی معلم دامغانی ، این هنر نمایی انجام شده بود.
منبع: مجله خیمه شماره 36- 35
اهداء
به آنها كه نسبت به قرآن عشق مىورزند.
*به آنها كه مى خواهند از این چشمه زلال آب حیات بیشتر بنوشند.
*و به آنها كه مى خواهند از قرآن بیشتر بدانند و بیشتر بفهمند.
پیشگفتار (روش بحث)
در جلد اوّل این كتاب (اخلاق در قرآن) اصول كلّى مسائل اخلاقى و طرق مختلف تهذیب نفس، مكتبها، انگیزه ها و نتیجه ها، به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفت و رهنمودهاى مهمّ قرآن مجید در زمینه این مسائل در شكل تفسیر موضوعى بیان شد.
اكنون نوبت آن رسیده است كه با استفاده از آن اصول كلّى به سراغ تك تك «فضایل» و «رذایل» اخلاقى برویم و هر یك را در پرتو رهنمودهاى وحى و آیات مورد بررسى قرار دهیم.
عوامل شكل گیرى آن فضایل و رذایل، آثار و نشانه ها، نتایج و عواقب خوب و بد هر یك، و بالاخره طرق مبارزه با رذایل اخلاقى و كسب فضایل را مورد بررسى قرار دهیم.
هنگام ورود در این بحث، در فكر فرو رفتیم كه با استفاده از كدام نظم و ترتیب در این بحث پرتلاطم وارد شویم!
آیا باید روش فلاسفه یونان در تقسیم اخلاق به چهار بخش(حكمت، عدالت، شهوت و غضب) قناعت كنیم؟ در حالى كه نه هماهنگ با آیات قرآن است كه ما در این بحثها در سایه آن حركت مى كنیم و نه فى حدّ ذاته خالى از نقیصه یا نقیصه هاست كه در جلد اوّل به آن اشاره شد.
آیا فضایل و رذایل را طبق حروف الفبا ترتیب دهیم و بحثها را به این صورت پیش
16
ببریم، در حالى كه روش الفبایى در این گونه مسایل غالباً از روش منطقى جدا مى شود و بحثها ناهماهنگ مى گردد.
آیا به سراغ سایر مكتبهاى شرق و غرب در مسایل اخلاقى برویم و نظم بحث را از آنها بگیریم؟! در حالى كه هر كدام براى خود مشكل یا مشكلاتى دارند و اضافه بر این، ممكن نیست هماهنگ با تفسیر موضوعى قرآن در زمینه اخلاق گردد.
ناگهان به لطف پروردگار و با یك الهام درونى روش تازه اى به نظر رسید كه برخاسته از خود قرآن و با الهام گرفتن از آن مى باشد و آن اینكه: مى دانیم قرآن مجید قسمت مهمّ مباحث اخلاقى و عملى را در لابه لاى شرح تاریخ گذشتگان و اقوام پیشین آورده و به خوبى مجسّم ساخته است كه هر كدام از این رذایل و فضایل چه بازتاب هاى وسیع و گسترده اى در جوامع انسانى دارد و عاقبت كار آنها به كجا مى رسد و انصافاً قرآن از این نظر داد سخن داده كه مسایل اخلاقى را در بوته آزمایش هاى عینى و خارجى قرار داده است تا نتیجه گیرى از آن براى هر خواننده و شنونده اى بسیار سریع و عمیق باشد!
به همین دلیل فكر كردیم بهتر است معیار نظم مباحث را با توجّه به شرایط ویژه اى كه بر بحث هاى ما حاكم است، همان تواریخ قرآن مجید و معیارهاى حاكم بر آن بدانیم.
به تعبیر دیگر: نخست به سراغ داستان آفرینش آدم و حوّا و وسوسه هاى شیطان و دور شدن آنها از بهشت مى رویم و رذایلى كه سبب پیدایش ماجراى عبرت انگیز طرد شیطان از بساط قرب خداوند و محروم شدن آدم و حوّا از بهشت شد را در طلیعه بحث قرار مى دهیم.
مى دانیم شیطان به خاطر «استكبار» و «خودخواهى» و «خود برتر بینى» و سپس «لجاجت» و «تعصّب» از سجده بر آدم خوددارى كرد و از درگاه خدا رانده شد و آدم(علیه السلام) و حوّا به خاطر «حرص» و «آز» تسلیم وسوسه هاى بى منطق دشمن خود ـ شیطان ـ شدند و در دام او افتادند.
بعد نوبت به داستان «هابیل» و «قابیل» و صفات زشتى كه انگیزه قتل هابیل شد مى رسد و به همین ترتیب به سراغ داستان نوح و ماجراهاى دیگر تاریخى، مخصوصاً ماجراى قوم بنى اسرائیل و موسى(علیه السلام) مى رویم و در آینه زندگى انبیاى الهى فضایل و آثار آن را مى بینیم و در زندگى اقوام منحرف كه گرفتار انواع مجازات هاى الهى شدند
17
آثار رذایل را مشاهده مى كنیم.
این روش هم جالب و شیرین است و هم با بحث هاى قرآنى سازگارتر مى باشد. اضافه بر این به بحثهاى فضایل و رذایل جنبه عینیّت مى بخشد و آنها را در صحنه حسّ و تجربه قرار مى دهد.
خداوند به همه ما و همه افراد جامعه ما توفیق دهد كه آن رذایل را كه جامعه بشرى را به جهنّمى سوزان تبدیل مى كند از اعماق جان خود ریشه كن كنیم، و به فضائلى كه به ما و جامعه ما روح و صفا و آرامش و پیشرفت مى بخشد و بزرگ ترین سعادت; یعنى قرب الى الله را براى ما فراهم مى سازد، آراسته شویم.
«آمین یا رب العالمین»
تیرماه 1378
ربیع الاوّل 1420
قم - ناصر مكارم شیرازى
18
تكبر و استكبار
اشاره
نخستین صفت از صفات رذیله كه در داستان انبیا و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و اتّفاقاً به اعتقاد بسیارى از علماى اخلاق، امّ المفاسد و مادر همه رذایل اخلاقى و ریشه تمام بدبختى ها و صفات زشت انسانى است، تكبّر و استكبار مى باشد كه در داستان شیطان به هنگام آفرینش آدم(علیه السلام) و امر به سجود فرشتگان و همچنین ابلیس براى او آمده است.
داستانى است بسیار تكان دهنده و عبرت انگیز، داستانى است بسیار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.
قابل توجّه اینكه پیامدهاى سوء تكبّر و استكبار نه تنها در داستان آفرینش آدم دیده مى شود كه در تمام طول تاریخ انبیا ـ طبق آیاتى كه خواهد آمد ـ نیز نقش بسیار مخرّب آن آشكار است.
امروز نیز در جوامع انسانى مسئله استكبار، سخن اوّل را در مفاسد جهانى و نابسامانى هاى اجتماعى بشر مى زند و بلاى بزرگ بشریّت در عصر ما نیز همین استكبار است كه بدبختانه همه در آتش آن مى سوزند و فریاد مى كشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است!
20
با این اشاره به قرآن مجید بازمى گردیم و آیات قرآن را در این زمینه مرور مى كنیم، از آیات مربوط به آدم گرفته تا خاتم را مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم.
1ـ وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیْسَ اَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِیْنَ (سوره بقره،آیه34)
2ـ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَكُونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (سوره اعراف،آیه13)
3ـ وَاِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوا ثِیَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (سوره نوح،آیه7)
4ـ فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ یَرَوْا اَنَّ اللهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ (سوره فصّلت،آیه15)
5 ـ قَالَ الْمَلأَُ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ یَا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْیَتِنَا اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ اَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِینَ (سوره اعراف، آیه88)
6 ـ وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّنَاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ وَ مَا كَانُوا سَابِقِینَ (سوره عنكبوت،آیه39)
7ـ لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ اَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا اِنَّا نَصَارى ذَلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَ اَنَّهُمْ لاَیَسْتَكْبِرُونَ (سوره مائده،آیه82)
8 ـ ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ (سوره مدّثّر،آیه22تا24)
9ـ اَلَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان اَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا كَذَلِكَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى كُلِّ قَلْب مُتَكَبِّر جَبَّار (سوره مؤمن،آیه35)
10ـ قِیلَ ادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِینَ (سوره زمر،آیه72)
11ـ سَاَصْرِفُ عَنْ آیَاتِىَ الَّذِینَ یَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ یَرَوا كُلَّ آیَة لایُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لاَیَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَ اِنْ یَرَوا سَبِیلَ الْغَىِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا ذَلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (سوره اعراف،آیه146)
12ـ لاَجَرَمَ اَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ اِنَّهُ لاَیُحِبُّ
21
الْمُسْتَكْبِرِینَ (سوره نحل،آیه23)
13ـ لَنْ یَسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ اَنْ یَكُونَ عبْداً لِلّهِ و لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ یَسْتَكْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ اللهُ جَمِیعاً * فَاَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً اَلِیماً وَ لایَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً (سوره نساء،آیه172ـ173)
14ـ اِنَّ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ وَ لاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِیَاطِ وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الُْمجْرِمِینَ (سوره اعراف، آیه 40)
ترجمه
1ـ و (یاد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع كنید!» همگى سجده كردند، جز ابلیس كه سر باز زد و تكبّر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تكبّرش) از كافران شد!
2ـ گفت: «از آن(مقام و مرتبه ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبّر كنى! بیرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!»
3ـ (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استكبار كردند»!
4ـ (در مورد قوم عاد مى خوانیم): امّا قوم عاد به ناحق در زمین تكبّر ورزیدند و گفتند: «چه كسى از ما نیرومندتر است؟! آیا نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفریده از آنها قویتر است؟ و (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انكار مى كردند!»
5 ـ (در داستان شعیب آمده است): اشراف زورمند و متكبّر از قوم او گفتند: «اى شعیب به یقین تو و كسانى را كه به تو ایمان آورده اند از شهر و دیار خود بیرون خواهیم كرد یا به آیین ما بازگردید!» گفت: «آیا (مى خواهید ما را بازگردانید) اگر چه ما مایل نباشیم؟!»
6 ـ (در داستان موسى(علیه السلام) آمده است): «و «قارون و فرعون» و «هامان» را نیز هلاك كردیم، موسى با دلایل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمین برترى جویى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پیشى گیرند!»
22
7ـ (و درباره مسلمانان و عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم): «بطور مسلّم، دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود و مشركان خواهى یافت و نزدیكترین دوستان به مؤمنان را كسانى مى یابى كه مى گویند «ما نصارى هستیم» این به خاطر آن است كه در میان آنها افرادى عالم و تارك دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تكبّر نمىورزند».
8 ـ بعد چهره در هم كشید و عجولانه دست به كارشد ـ سپس پشت (به حق) كرد و تكبّر ورزید ـ و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پیشینیان نیست!
9ـ همانها كه در آیات خدا بى آنكه دلیلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خیزند (این كارشان) خشم عظیمى نزد خداوند و نزد آنان كه ایمان آورده اند بار مى آورد، این گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد!
10ـ به آنان گفته مى شود: «از درهاى جهنّم وارد شوید جاودانه در آن بمانید، چه بد جایگاهى است جایگاه متكبّران!»
11ـ به زودى كسانى را كه در روى زمین به ناحق تكبّر مىورزند از (ایمان به) آیات خود منصرف مى سازم! آنها چنانند كه اگر هر آیه و نشانه اى را ببینند به آن ایمان نمى آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طریق گمراهى را ببینند آن را راه خود انتخاب مى كنند! (همه اینها) به خاطر آن است كه آیات ما را تكذیب كردند و از آن غافل بودند!
12ـ قطعاً خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است، او مستكبران را دوست نمى دارد!
13ـ هرگز مسیح از این ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از این ابا دارند) و آنها كه از عبودیّت و بندگى او روى برتابند و تكبّر كنند به زودى همه آنها را(در قیامت) نزد خود جمع خواهدكرد; امّا آنها كه ایمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه ابا كردند و تكبّر ورزیدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غیر از خدا سرپرست و یاورى نخواهند یافت!
14ـ كسانى كه آیات ما را تكذیب كردند و در برابر آن تكبّر ورزیدند(هرگز) درهاى آسمان
23
به رویشان گشوده نمى شود و(هیچگاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اینكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه گنهكاران را جزا مى دهیم!
بلاى بزرگ در طول تاریخ بشر
آیات قرآن مجید مملوّ است از بیان مفاسد استكبار و بدبختى هاى ناشى از تكبّر و مشكلاتى كه در طول تاریخ بشر از این صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تأثیر این صفت رذیله در پیشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادّى بر هیچ كس پوشیده نیست و آنچه در آیات بالا آمده در واقع گلچینى از آیات ناظر به این موضوع است.
در آیه اوّل و دوّم سخن از ابلیس و داستان معروف او به میان آمده، در آن هنگام كه خداوند به همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرینش آدم(علیه السلام)سجده كنند ـ و ابلیس در آن زمان به خاطر مقام والایش در صف فرشتگان جاى گرفته بود ـ همگى سجده كردند جز ابلیس كه در برابر این فرمان خدا سرپیچى كرد و استكبار ورزید و از كافران شد، و به دنبال این سرپیچى صریح و آشكار و حتّى آمیخته به اعتراض نسبت به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جایگاه تكبّر كنى! بیرون رو كه از افراد پست و حقیر خواهى بود. (وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیْسَ اَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِیْنَ..." 1 " قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَكُونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ)" 2 ".
در حقیقت این نخستین گناهى است كه در جهان به وقوع پیوست، گناهى كه سبب شد فردى همچون ابلیس كه سالیان دراز ـ و به تعبیر امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود ـ به خاطر تكبّر یك ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت(و از آن مقام والا كه همنشین با فرشتگان و مقام قرب خدا بود یكباره سقوط نمود).
24
(اِذْ اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ، وَ كَانَ قَدْ عَبَدَاللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَة... عَنْ كِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة)" 1 ".
در این داستان عبرت انگیز نكات بسیار مهمّى درباره خطرات تكبّر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مى شود كه این صفت رذیله ممكن است سرانجام به كفر و بى ایمانى منتهى گردد، چنانكه در آیات بالا آمده بود اَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِیْنَ" 2 ".
همچنین این داستان نشان مى دهد كه ابلیس به خاطر حجاب خطرناك كبر و غرور از واضح ترین مسائل بى خبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعتراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض كرد: قَالَ لَمْ اَكُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسنُون; «گفت: من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكیده اى كه از گل بد بویى گرفته شده است آفریده اى، سجده نخواهم كرد»!" 3 ".
در حالى كه پر واضح است كه شرف آدم به خاطر آفرینش از گل بدبو نبود، بلكه به خاطر همان روح الهى بود كه قرآن در سه آیه قبل از آیه فوق به آن اشاره كرده است: فَاِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ; «هنگامى كه (آفرینش آدم را نظام بخشیدم) و كار او را به پایان بردم و در وى از روح خود(یك روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده كنید»." 4 ".
حتّى ابلیس نتوانست برترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پیدایش حیات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتّى منبع ذخیره آب و ذخیره مواد آتش زاست، لذا با خیره سرى گفت: «خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین; (من چگونه او را سجده كنم در حالى كه) مرا از آتش آفریده اى و او را از خاك»!
اضافه بر این، بسیارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مى شوند، ولى هنگامى كه به اشتباه خود پى بردند باز مى گردند و توبه و اصلاح مى كنند، ولى تكبّر و استكبار، از امورى است كه حتّى اجازه بازگشت بعد از بیدارى را نیز به انسان نمى دهد، به همین دلیل شیطان هنگامى كه متوجّه خطاى خود شد توبه نكرد، زیرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسلیم و تعظیم در برابر پدیده بزرگ آفرینش(انسان) فرود آورد، بلكه بر لجاجت
25
خود افزود و سوگند یاد كرد كه همه انسانها را ـ جز عباد مخلصین خداوند ـ گمراه سازد و به این نیز بسنده نكرد، از خدا عمر جاویدان خواست تا این برنامه زشت و انحرافى را تا پایان جهان ادامه دهد!
به این ترتیب كبر و خودخواهى و خود برتر بینى مایه لجاجت، حسد، كفر، ناسپاسى در برابر حق و ویرانگرى و فساد خلق خدا شد.
و به این ترتیب، شیطان ـ همان گونه كه مولاى متّقیان امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه مى فرماید ـ پایه استكبار و تعصّب را در زمین گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست! «فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِینَ الَّذِى وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ; این دشمن خدا پیشواى متعصّبان و سرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصّب را پى ریزى كرد و با خداوند در مقام جبر و تیتش به ستیز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنى را فروگذارد»." 1 ".
و درست به همین دلیل خدا او را ذلیل و خوار و پست كرد، همان گونه كه امیر مؤمنان على(علیه السلام) در ادامه همان خطبه مى فرماید: «اَلاَ تَرَوْنَ كَیْفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَكَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِى الدُّنْیَا مَدْحُوراً، وَ اَعَدَّ لَهُ فِى الاْخِرَةِ سَعِیراً؟!; آیا نمى بینید چگونه خداوند او را به خاطر تكبُّرش، تحقیر كرد و بر اثر بلند پروازى بى دلیلش، وى را پست و خوار نمود، از همین رو او را در دنیا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهیّا نمود»." 2 ".
كوتاه سخن اینكه: هر قدر بیشتر در داستان ابلیس و پیامدهاى تكبّر او اندیشه مى كنیم به نكات مهمترى در باره خطرات تكبّر و استكبار دست مى یابیم.
در سوّمین آیه به داستان نوح(علیه السلام) كه نخستین پیامبر اولوا العزم و صاحب شریعت بود مى رسیم، این داستان نیز نشان مى دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت بت پرستان زمان او مسئله استكبار بود.
هنگامى كه شكایت آنها را به درگاه خدا مى برد عرض مى كند: (بارالها!) من هر زمان
26
آنها را دعوت كردم كه ایمان بیاورند تا آنها را بیامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهایشان را به خود پیچیدند و در مخالفت لجاجت ورزیدند و به شدّت استكبار نمودند. (وَاِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوا ثِیَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً)" 1 ".
باز در اینجا مى بینیم كه استكبار و خود برتر بینى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گردید.
بلاى استكبار در میان آنها به حدّى بود كه از شنیدن سخنان حق كه احتمالا مایه بیدارى آنها مى شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى گذاردند و لباس به سر مى كشیدند، مبادا امواج صوتى نوح(علیه السلام) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بیدار كند! این دشمنى و عداوت با سخن حق دلیلى جز تكبّر شدید نداشت.
همانها بودند كه به نوح(علیه السلام) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ایمان و تهیدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسان هاى بى سر و پا یاد كردند و گفتند: تا اینها در اطراف تو هستند، ما به تو نزدیك نمى شویم!
آرى تكبّر و خودخواهى بلاى عجیبى است، همه فضایل را مى سوزاند و خاكستر مى كند.
در واقع صفت رذیله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر بود تا آنجا كه از ترس تأثیر سخنان نوح(علیه السلام) انگشت در گوششان مى كردند و جامه بر سر مى افكندند مبادا حرف حق را بشنوند.
جالب اینكه این عمل دلیل بر آن بود كه آنها به حقّانیّت دعوت نوح(علیه السلام) و تأثیر سخنان وى ایمان داشتند، وگرنه دلیلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپیچند.
این احتمال نیز وجود دارد كه پیچیدن لباس بر خود براى این بود كه نه آنها نوح(علیه السلام)را ببینند و نه نوح آنها را، مبادا دیدن آن پیامبر موجب تمایل به او گردد و مشاهده آنها به وسیله نوح موجب شناسایى آنها براى تكرار دعوت گردد.
27
بالاخره حالت «عُجب» و «خود بزرگ بینى» موجب شد كه هشدارهاى نوح(علیه السلام)را تا آخرین لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند نادیده بینگارند و حتّى كمترین احتمال صدق را براى گوینده این هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(علیه السلام)كشتى مى ساخت گروه گروه كه از كنار او مى گذشتند او را به باد تمسخر مى گرفتند، ولى نوح(علیه السلام)باز به آنها هشدار داد و گفت: «...اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ; اگر (شما امروز) ما را مسخره مى كنید، ما همین گونه در آینده شما را مسخره خواهیم كرد(ولى در آن روز كه در میان امواج طوفان سراسیمه به هر سو مى روید و فریاد مى كشید و التماس مى كنید و هیچ پناهگاهى ندارید!)»." 1 ".
اصولا یكى از نشانه هاى مستكبران این است كه همیشه مسائل جدّى را كه در مسیر خواسته ها و منافع آنان نیست به بازى و شوخى مى گیرند و همیشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكیل مى دهد و بسیار دیده ایم كه در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ایمان تهیدستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مَضْحكه خود سازند و بدین وسیله تفریح كنند!
آنها به خاطر همین روح استكبار، خود را عقل كل مى پندارند و به گمان اینكه ثروت انبوه آنان كه از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشیارى و كاردانى و لیاقت آنان است به خود اجازه مى دهند دیگران را تحقیر كنند.
در چهارمین آیه زمان نوح(علیه السلام) را پشت سر مى گذاریم، به عصر قوم عاد و پیامبرشان حضرت هود(علیه السلام) مى رسیم، در اینجا باز مى بینیم عامل اصلى بدبختى، همان استكبار است، مى فرماید: «امّا قوم عاد به ناحق در زمین استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نیرومندتر است؟ آیا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفریده از آنان قوى تر است؟! آنها(به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انكار مى كردند»،(فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ یَرَوا اَنَّ اللهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ)." 2 ".
28
باز مى بینیم در اینجا صفت رذیله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى ترین موجود جهان بدانند و حتّى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتیجه آیات الهى را انكار نمایند و میان خود و حقّ مانع بزرگى ایجاد كنند.
جالب اینكه آیه بعد از آن(آیه 16 سوره فصّلت) نشان مى دهد كه خدا براى تحقیر این متكبّران لجوج آنها را به وسیله تندبادى شدید و هول انگیز در روزهاى شوم پرغبارى(كه اجساد آنها را مانند پر كاه به این سو و آن سو پرتاب مى كرد) مجازات نمود!
آرى تكبّر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى دهد حتّى برترى قدرت خدا را بر نیروى ناچیز خودش ببیند و باور كند!
تعبیر «بِغَیْر الْحَقِّ» در واقع قید توضیحى است، چرا كه تكبّر و استكبار براى انسانها در هر حال حق نیست و سزاوار نمى باشد، این قبایى است كه بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى برازد و بس!
در پنجمین آیه به زمان «شعیب»(علیه السلام) مى رسیم، در آنجا نیز مى بینیم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعیب استكبار بود، مى فرماید: «زورمندان قوم شعیب كه تكبّر مىورزیدند گفتند: اى شعیب! سوگند یاد مى كنیم كه تو و كسانى را كه به تو ایمان آورده اند از شهر و آبادى خود بیرون خواهیم كرد، مگر اینكه به آیین ما بازگردید آیا (مى خواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم»؟!، (قَالَ الْمَلأَُ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ یَا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْیَتِنَا اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ اَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِینَ)." 1 ".
چرا شعیب به افرادى كه به او ایمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پیش گرفتند باید از شهر و دیار خود تبعید شوند؟ آیا دلیلى جز این داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبّر كه ایمان آوردن به شعیب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود كوچك مى شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!
اینكه مى گفتند: اَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا (یا اینكه به آیین ما بازگردید) نه به خاطر این بود
29
كه به آیین خود ایمان داشتند، بلكه به خاطر این بود كه منسوب به آنها و متعلّق به آنها بود و تكبّر و حبّ ذات ایجاب مى كرد كه آنچه متعلّق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!
آیه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نیز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى ـ یا یكى از عوامل اصلى ـ تكبّر ذكر شده، مى فرماید: ما «قارون» و «فرعون» و «هامان» را نیز هلاك كردیم، موسى با دلایل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمین استكبار و برترى جویى كردند(به همین دلیل تسلیم حق نشدند و ما آنها را هلاك كردیم) و آنها نتوانستند بر خدا پیشى گیرند(و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّنَاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الاَْرْضِ وَ مَا كَانُوا سَابِقِینَ)." 1 ".
قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده اش را دلیل بر عظمت خود در پیشگاه خدا مى پنداشت و معتقد بود بر اثر لیاقتش داراى این ثروت عظیم شده، پیوسته به خود مى بالید و با كبر و غرور خوشحالى مى كرد و اصرار داشت با نمایش ثروت، فقیران و تهیدستان را هر چه بیشتر تحقیر كند، هر چه به او نصیحت كردند كه این ثروت را وسیله اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى داد واقعیّتهاى زندگى را ببیند و این امانت هاى الهى را كه چند روزى در دست اوست به صاحبانش بسپارد!
فرعون كه بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبّر بیشترى بود او حتّى قانع به این نبود كه مردم او را پرستش كنند، مایل بود كه او را «رَبِّ اَعْلَى» (خداى بزرگ) بدانند!
«هامان» وزیر مقرّب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها یار و یاور او بود بلكه این امور به دست او انجام مى شد نیز به تصریح قرآن گرفتار كبر و غرور شدیدى بود.
و هر سه دست به دست هم دادند و با پیامبر بزرگ خدا موسى(علیه السلام) به مبارزه برخاستند
30
و در زمین فساد كردند و سرانجام گرفتار شدیدترین عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در میان امواج نیل كه سرمایه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهایش در زمین فرو رفت.
در هفتمین آیه سخن از قوم عیسى بن مریم(علیه السلام) است و تفاوت میان آنها و قوم یهود را بیان مى كند، مى فرماید: «به یقین یهود و مشركان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت و نزدیكترین آنها را از نظر دوستى و محبّت به مؤمنان كسانى مى یابى كه مى گویند ما نصرانى هستیم»، (لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ اَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا اِنَّا نَصَارى ذَلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَ اَنَّهُمْ لاَیَسْتَكْبِرُونَ)." 1 ".
سپس به دلیل و علّت این تفاوت اشاره كرده، مى فرماید: «این به خاطر آن است كه در میان آنها(مسیحیان) افرادى دانشمند و تارك دنیا، هستند و آنان تكبّر نمىورزند»، (ذَلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَ اِنَّهُمْ لاَیَسْتَكْبِرُونَ)
از این تعبیر به خوبى روشن مى شود كه یكى از عوامل اصلى عداوت یهود نسبت به اهل ایمان تكبّر و استكبار آنان بود، در حالى كه یكى از دلایل محبّت گروهى از نصارى نسبت به اهل ایمان عدم استكبار آنها بود.
افراد مستكبر خواهان این هستند كه دیگران در مقابل آنها ذلیل و حقیر و فقیر و ناتوان باشند، به همین دلیل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستیز با آنان برمى خیزند، آرى «استكبار» سبب «حسد» و «كینه» و «عداوت» مى شود.
درست است كه این سخن در باره همه نصارى نیست بلكه بیشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئه ها و وسوسه هاى نمایندگان قریش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همین امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمین حبشه براى خود یافتند و خود را از شرّ مشركان قریش كه سخت كینه توز بودند حفظ كردند، ولى به هر حال این آیه نشان مى دهد كه استكبار خمیر مایه
31
عداوت و دشمنى با حق و پیروان حق است در حالى كه تواضع مایه محبّت و دوستى و خضوع در برابر حق و پیروان حق است.
هشتمین آیه بر این معنى تأكید مى كند كه «استكبار» سبب «كفر و بى ایمانى و لجاجت و انعطاف ناپذیرى در برابر حق» است، در اینجا سخن از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)و زمان ظهور اسلام است. سخن از «ولید بن مغیره مخزومى» است، كه مى فرماید: سپس چهره در هم كشید و با عجله دست به كار شد، آنگاه پشت به حق كرد و تكبّر ورزید و گفت: «این(قرآن) چیزى جز یك سحر جالب همچون سحرهاى پیشینیان نیست»! (ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ)." 1 ".
تعبیر به «سحر» به خوبى نشان مى دهد كه «ولید» این واقعیّت را پذیرفته بود كه قرآن تأثیر فوق العاده اى در افكار و دلها مى گذارد و جاذبه عجیبى دارد كه دلها را به سوى خود مى كشاند، اگر «ولید» به دیده حق طلبانه در آن مى نگریست، این تأثیر فوق العاده را دلیل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ایمان مى آورد، ولى چون با دیده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پیشینیان مشاهده كرد.
آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بیفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.
مشهور است كه «ولید» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت: «اَنَا الْوَحِیدُ بْنُ الْوَحِیدِ، لَیْسَ لِى فِى الْعَرَبِ نَظِیرٌ، وَ لاَ لاَِبِى نَظِیرٌ!; من منحصر به فردم! پدر من نیز منحصر به فرد بود! در میان عرب همانندى ندارم، پدر من نیز همانند نداشت!».
این در حالى است كه «ولید» نسبت به مردم آن محیط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دریافته بود و جمله عجیب او در باره قرآن كه محرمانه به طایفه بنى مخزوم گفت شاهد این مدّعاست: «اِنَّ لَهُ لَحَلاَوَةً، وَ اِنَّ عَلَیْهِ لَطَلاَوَةً، وَ اِنَّ اَعْلاَهُ لَمُثْمَرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدَقٌ، وَ اِنَّهُ لَیَعْلُو وَ لاَیُعْلى عَلَیْهِ; گفتار او(قرآن) شیرینى خاص و زیبایى و طراوت ویژه اى دارد، شاخه هایش پرمیوه و ریشه هایش قوى و
32
نیرومند است، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى رود و هیچ سخنى بر آن برترى ندارد!»" 1 ".
این تعبیر نشان مى دهد كه او بیش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببیند و در برابر آن تسلیم گردد!
در نهمین آیه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و یا جمله مستقل معترضه اى از آیات قرآن مجید باشد مى خوانیم: «(اسرافكاران وسوسه گر) كسانى هستند كه در آیات الهى به مجادله برمى خیزند بى آنكه حجّتى براى آنها آمده باشد»! (اَلَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان اَتَاهُمْ)." 2 ".
سپس مى افزاید: «این كار(یعنى جدال بى اساس در مقابل حق) خشم عظیمى(براى آنها نزد خدا و كسانى كه ایمان آورده اند بر مى انگیزد»، (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا)
و در پایان آیه در واقع به دلیل این اعمال یعنى عدم تسلیم آنها در برابر حق اشاره كرده، مى فرماید: «این گونه خداوند بر قلب هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد»، (كَذَلِكَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى كُلِّ قَلْب مُتَكَبِّر جَبَّار).
«یَطْبَعُ» از ماده «طَبْع» در این گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى شود كه هرگاه بخواهند چیزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرّفى در آن نشود، آن را محكم مى بندند و گره مى زنند و روى آن گره را مادّه چسبنده اى گذاشته و بر آن مهر مى نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرّفى كند مجبور است مهر را بشكند، در نتیجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقیب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبیر به «لاك و مهر» یا «سیم و سرب» مى كنند.
بنابراین، مهر نهادن بر دلهاى متكبّران جبّار اشاره به این است كه لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى اندازد كه به هیچ وجه قادر به درك حقیقتى نیستند، تنها خودشان را مى بینند و منافعشان و هوا و هوسهایشان را، فكر آنها به
33
صورت ظرف دربسته اى در مى آید كه نه محتواى فاسد را مى توان از آن بیرون كرد و نه محتواى صحیح را وارد آن ساخت، این نتیجه «تكبّر» و «جبّاریّت» است كه در واقع صفت دوم نیز از صفت اوّل متولّد مى شود; زیرا «جبّار» در این گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مى زند و مى كشد و نابود مى كند و پیرو فرمان عقل نیست، و به تعبیر دیگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگ بینى، دیگران را مجبور به پیروى از خود مى كند(بنابراین جبّاریّت ثمره شوم تكبّر است).
البتّه این واژه(جبّار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود كه مفهوم دیگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقایص و اصلاح كننده شكستگى ها و كاستى هاست.
در دهمین آیه به یك اصل كلّى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معیّنى نیست و آن اینكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى برند: «به آنها گفته مى شود از درهاى جهنّم وارد شوید و جاودانه در آن بمانید» سپس مى افزاید: «چه بد جایگاهى است جایگاه متكبّران!»، (قِیلَ ادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِینَ)." 1 ".
شبیه همین معنى در آیات متعدّد دیگرى نیز آمده است، از جمله در آیه 60 سوره زمر مى خوانیم: «اَلَیْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِینَ; آیا در جهنّم جایگاه خاصّى براى متكبّران نیست؟!»
این نكته قابل توجّه است كه از میان تمام صفات رذیله دوزخیان، تكیه بر تكبّر آنها شده است و این نشان مى دهد تا چه حدّ این صفت رذیله در سقوط و بدبختى انسان مؤثّر است، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در دوزخ نیز جایگاه ویژه اى كه عذابى سخت تر و دردناكتر دارد براى او مهیّا مى سازد.
این نكته نیز شایان دقّت است كه «مَثْوى» از مادّه «ثَوى» به معنى قرارگاه و محلّ استقرار و یا اقامت توأم با استمرار است، اشاره به اینكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.
34
در یازدهمین آیه باز به صورت یك اصل كلّى سخن از متكبّران به میان آمده مى فرماید: «به زودى كسانى را كه در روى زمین به ناحق تكبّر ورزیدند از ایمان به آیات خود روى گردان مى سازیم، به گونه اى كه هر آیه و نشانه اى را(از حق) ببینند به آن ایمان نمى آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را انتخاب نمى كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى گزینند! (همه اینها) به خاطر آن است كه آیات ما را تكذیب كردند و از آن غافل ماندند»، (سَاَصْرِفُ عَنْ آیَاتِىَ الَّذِینَ یَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ یَرَوا كُلَّ آیَة لایُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لاَیَتَّخِذُوهُ سَبِیلا وَ اِنْ یَرَوا سَبِیلَ الْغَىِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلا ذَلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ)." 1 ".
تعبیرات تكان دهنده این آیه از عمق مصایبى كه متكبّران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد، خداوند این گونه افراد را چنان مجازات مى كند كه در برابر حق نفوذ ناپذیر شوند، به گونه اى كه اگر تمام آیات الهى و معجزات گوناگون را ببینند باز ایمان نمى آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طریق گمراهى را مشاهده كنند فوراً آن را به عنوان طریق و مسلك خود مى پذیرند.
تعبیر به «بغیر الحقّ» در واقع قید توضیحى است، چرا كه عظمت و كبریایى تنها خدا را مى سزد كه وجودش بى نهایت در بى نهایت است، امّا براى انسان كه ذرّه ناچیز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ بینى غلط و ناحق است.
بعضى آن را به اصطلاح قید احترازى شمرده اند و گفته اند تكبّر دو گونه است، تكبّر در مقابل اولیاء الله «ناحق» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق» است.
امّا با توجّه به جمله «یَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ; آنها در روى زمین تكبّر مىورزند» روشن مى شود كه این تفسیر مطابق محتواى آیه نیست;" 2 " زیرا تكبّر در زمین(استكبار در روى زمین و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهیده است.
به هر حال در ادامه این آیه به یكى از مهمترین آثار زیان بار تكبّر اشاره كرده
35
مى فرماید: «آنها هر آیه و نشانه اى را از حق ببینند به آن ایمان نمى آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فوراً به آن متمایل مى شوند».
آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببیند، حجابى كه شاهراه هاى سعادت را از نظر پنهان مى كند و كوره راه هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى دهد، چه بدبختى از این بالاتر كه انسان تمام نشانه هاى حق را نادیده بگیرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان كند در مسیر سعادت گام برمى دارد.
در دوازدهمین آیه مى فرماید: «به یقین خداوند از آنچه آنها پنهان مى كنند یا آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى دارد»، (لاَجَرَمَ اَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ اِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِینَ)." 1 ".
شبیه این تعبیر در قرآن مجید كراراً دیده مى شود مانند:
«وَاللهُ لاَیُحِبُّ الظَّالِمِینَ; خدا ظالمان را دوست ندارد» (سوره آل عمران، آیه 140)
«وَاللهُ لاَیُحِبُّ الْمُفْسِدینَ; خداوند مفسدان را دوست ندارد» (سوره مائده، آیه 64)
«اِنَّ اللهَ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (سوره مائده، آیه 87)
«اِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ; خداوند اسرافكاران را دوست ندارد» (سوره انعام، آیه 141)
«اِنَّ اللهَ لاَیُحِبُّ الْخَائِنِینَ; خداوند خائنان را دوست ندارد» (سوره انفال، آیه 58)
«اِنَّ اللهَ لاَیُحِبُّ الْفَرِحِینَ; خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى دارد» (سوره قصص، آیه 76)
در آیه مورد بحث مى فرماید: «اِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِینَ».
دقّت در این گونه تعبیرات نشان مى دهد كه رابطه خاصّى در میان آنها وجود دارد.
مى توان گفت قدر مشترك میان صفات رذیله اى كه در آیات هفتگانه بالا آمده، همان حبّ ذات و خود بزرگ بینى است كه سرچشمه «ظلم» و «فساد» و «اسراف» و
36
«فخرفروشى» بر دیگران مى شود.
اینكه مى فرماید: خدا این گروه هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش این است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى كند; چرا كه بدترین و خطرناكترین رذایل اخلاقى كه مانع قرب الى الله است بر وجود آنها حاكم است.
در سیزدهمین آیه مورد بحث كه طبق شأن نزولى كه مفسّران ذكر كرده اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسیحیان نجران است، مى فرماید: «مسیح هرگز از این استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبودیّت و بندگى او خوددارى كنند و تكبّر ورزند به زودى همه آنها را در قیامت محشور خواهد كرد(و مجازاتشان مى كند)»، (لَنْ یَسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ اَنْ یَكُونَ عبْداً لِلّهِ و لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ یَسْتَكْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمُ اللهُ جَمِیعاً)." 1 "
در آیه بعد به عنوان تأكید بیشتر بر این اصل مهمّ سرنوشت ساز، مى فرماید: «امّا آنها كه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبّر ورزیدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و در برابر این مجازات سخت الهى) براى خود غیر از خدا یار و یاورى نخواهند یافت!»، (فَاَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً اَلِیماً وَ لایَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً)." 2 ".
این آیات ناظر به ادّعاهاى بى اساس گروهى از مسیحیان است كه به الوهیّت مسیح(علیه السلام)قائل بودند و تصوّر مى كردند اگر كسى مسیح(علیه السلام) را از مقام خدایى پایین آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.
قرآن مى گوید: نه مسیح و نه هیچ یك از فرشتگان مقرّب خدا چنین مقامى براى خود قائل نبوده و نیستند، همه خود را بنده خدا مى دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبودیّت بجا مى آورند. سپس به عنوان یك اصل كلّى مى گوید: هر كس ـ حتّى
37
پیامبران بزرگ الهى یا فرشتگان ـ از عبودیّت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند دید و هیچ كس نمى تواند در برابر این مجازات آنها را یارى دهد.
قابل توجّه اینكه: در آیه اخیر، ایمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خود برتر بینى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى توان نتیجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پیش مى گیرند نه ایمان درستى دارند و نه عمل صالحى!
استنكاف در اصل از مادّه «نَكْف» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسیله انگشتان است، بنابراین استنكاف از عبودیّت خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشأهاى گوناگونى از قبیل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غیر آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله «اِسْتَكْبَرُوا» بعد از آن قرار مى گیرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر این جمله پشت سر یكدیگر اشاره به همین نكته لطیف است(دقّت كنید).
به هر حال تعبیرات كوبنده این آیات دلیل بر اهمیّت خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى آورد و این همان چیزى است كه ما به دنبال آن هستیم.
در چهاردهمین و آخرین آیه مورد بحث به یكى دیگر از پیامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده، مى فرماید: «كسانى كه آیات ما را تكذیب كردند و در برابر آن تكبّر ورزیدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود و هرگز داخل بهشت نمى شوند، مگر اینكه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! این چنین ظالمان را كیفر مى دهیم!»، (اِنَّ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ وَ لاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِیَاطِ وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الُْمجْرِمِینَ)." 1 ".
در این آیه اوّلا «تكذیب آیات الهى» در كنار «استكبار» قرار گرفته، و همان گونه كه سابقاً نیز اشاره شد یكى از علل مهمّ انكار آیات خدا و قیام در برابر پیامبران، مسئله
38
«استكبار» بوده است، گاه مى گفتند: این پیامبر(صلى الله علیه وآله) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آیات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مى گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقیر و تهیدست گرفته اند! ما اجازه نمى دهیم آنها با ما در یك صف قرار گیرند، اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله)این مؤمنان فقیر را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان پذیر نخواهد بود! و به این بهانه ها و امثال آن از پذیرش آیات خداوند سر باز مى زدند.
تعبیر به لاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِیَاطِ كه تنها در همین مورد در قرآن مجید آمده است، تأكید واضحى است بر عظمت گناه استكبار و برترى جویى، یعنى همان گونه كه عبور شتر(یا مطابق تفسیر دیگرى طناب ضخیم" 1 ") از سوراخ سوزن خیّاطى غیر ممكن است، ورود افراد متكبّر در بهشت پر نعمت الهى نیز محال مى باشد; گویى راه بهشت به قدرى باریك است كه تشبیه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى شمرند قادر بر عبور از آن نیستند.
جمله «لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى شود) اشاره به مطلبى است كه در احادیث اسلامى نیز وارد شده و آن اینكه هنگامى كه مؤمنان از دنیا مى روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى كنند) امّا هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبّران) را به سوى آسمانها مى برند درها به روى آنان گشوده نمى شود و منادى صدا مى زند آن را برگردانید و به سوى جهنّم ببرید!" 2 ".