• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3273
تعداد نظرات : 339
زمان آخرین مطلب : 4372روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
آیت الله صدوقی رحمه الله، در هشتم صفر 1327 (ه . ق) در شهر یزد متولد شد . پدرش میرزا ابوطالب، فرزند محمدرضا و او فرزند آخوند ملا مهدی بود . آیت الله صدوقی در سن هفت‏سالگی، پدر و در نه سالگی، مادرش را از دست داد و از آن پس حت‏سرپرستی پسرعمویش، میرزا محمد کرمانشاهی قرار گرفت (1) . به اعتقاد همگان این خاندان پاسداران شریعت‏بودند و ملامحمد مهدی که در عصر فتحعلی شاه می‏زیست، به دلیل ظلم ستیزی‏اش، مورد غضب شاه قرار گرفت و از کرمانشاه به یزد تبعید شد . آیت الله صدوقی، دروس ابتدایی را در مکتب خانه، به پایان رساند و در 13 سالگی وارد مدرسه عبدالرحیم‏خان شد. پس از اتمام جامع المقدمات و قوانین راهی مدرسه چهارباغ اصفهان شد و یک سال بعد به یزد بازگشت (2) .
وی در 22 سالگی (1349) به قم هجرت کرد و به دلیل فضایل اخلاقی و امانتداری به سرعت مورد توجه بسیاری قرار گرفت . در قم از محضر آیات عظام; عبدالکریم یزدی، سید صدرالدین صدر، محمد تقی خوانساری، محمد حجت کوهکمره‏ای بهره برد . معظم له امر تحصیل و تدریس را در اولویت قرار داد و لذا به یکی از اساتید برجسته حوزه علمیه قم مبدل گردید . از جمله بزرگانی که از محضر او خوشه‏چینی کردند می‏توان از آیات عظام و بزرگانی چون فاضل لنکرانی، شهید قدوسی، شهید مطهری، محمد تقی جعفری، احمد جنتی و سیدهاشم رسولی محلاتی یاد کرد (3) .
شهید صدوقی رحمه الله مبارزه را از دوران رضاخان آغاز کرد; عصری که شاه عزم خود را برای نابودی حوزه علمیه قم جزم کرده بود . با ورود امام خمینی رحمه الله به صحنه، مبارزات شهید صدوقی هم شدت بیشتری یافت . او از فدائیان اسلام، مسلمانان لبنان و امام موسی صدر حمایت می‏کرد .
در بهمن ماه سال 1330 همزمان با رحلت آقا شیخ غلامرضا فقیه خراسانی، با درخواست مردم و توصیه امام رحمه الله، به یزد رفت (4) و دامنه مبارزاتش را گسترش داد . این امر باعث‏شد تا مردم یزد و شهرهای مجاور به صحنه مبارزه علیه حکومت پهلوی کشانده شوند و در وقایع پانزده خرداد و مبارزه با مظاهر فساد و تمدن منحط غربی، کشف حجاب، تبدیل تاریخ شمسی به شاهنشاهی، جشنهای هنر و ... حضوری موثر داشته باشند . شهید صدوقی هر از چند گاهی به تبعیدیان سر می‏زد و از آنها دلجویی می‏نمود .
پس از پیروزی انقلاب، به فرمان حضرت امام، معظم له به امامت جمعه یزد منصوب گردید . ایشان به اقدامات فرهنگی و عمرانی فراوانی دست زد که می‏توان به تعمیر 18 مسجد، تاسیس و تعمیر 19 مدرسه علوم دینی، تاسیس سازمانهای خیریه و بنیاد صدوق قم به مساحت 220 هزار متر مربع و . . . اشاره نمود .
وی به دلیل تاثیرگذاری فراوان در جریان انقلاب، به شدت مورد خشم دشمنان انقلاب قرار داشت و چند بار نیز مورد سوء قصد قرار گرفت . سرانجام در رمضان سال 1360 (ه . ش) بعد از نماز پرشکوه جمعه، مورد حمله منافقی سیاه دل قرار گرفت و در سن 75 سالگی شربت وصال محبوب را سرکشید .
امام در پیام تسلیتی چنین فرمودند: «اینجانب دوستی عزیز که بیش از سی سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک می‏کردم، از دست دادم و اسلام خدمتگذاری متعهد و ایران فقیهی فداکار و استان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد . (5) »
مقام معظم رهبری درباره ایشان فرمودند: «او تسلیم و مطیع امام بود; فکرش و عقیده‏اش و عملش در جهت و در خط فکر عقیده و عمل امام بود و هیچگونه رای و فکری را بر رای و فکر امام ترجیح نمی‏داد . به همین دلیل بود که از اول انقلاب تا آخر، مواضع ایشان یک مواضع صد در صد صحیح و درست‏بود . (6) » اینک که در آستان سالگشت ‏شهادت این فقیه مبارز قرار گرفته‏ایم، با گوشه‏هایی کوتاه از زندگی و مبارزات او در راه دفاع از ارزشهای دینی آشنا می‏شویم .

رویکرد به جوانان

آیت الله صدوقی که در سن 45 سالگی به یزد بازگشت، نسبت‏به جوانان رویکردی مثبت داشت‏به گونه‏ای که در اندک زمانی پس از ورود، مسجد حظیره برخوردار از یک نماز جماعت‏با صفهای مملو از جوانان شد . گاهی جوانان در ایام امتحانات برای درس خواندن به مسجد می‏آمدند; البته به مقتضای شور جوانی، سر و صدا می‏کردند و این بر برخی نمازگزاران گران می‏آمد; لذا نامه‏ای به آیت الله صدوقی نوشتند که «مسجد خانه خداست نه جای بی‏ادبی، فکری به حال این جوانها بکنید که به مسجد نیایند .» آیت الله صدوقی رحمه الله به شدت از این طرز تفکر ناراحت‏شد و گفت: «بگذارید جوانها با مسجد انس بگیرند و آشنا شوند . مسجد که فقط برای کهنسالان و بازنشستگان نیست . اینها امید کشورند . روزی می‏آید که اینها چرخ عظیم اجتماع را به حرکت در می‏آورند .» طولی نکشید که الفت او با جوانان بیشتر شد و سه شنبه شبها جلساتی با حضور 50 الی 60 جوان پیرامون مسایل دینی و اجتماعی شکل گرفت (7) . طبق گزارشهای ساواک - معمولا - مبارزین اطراف وی از جوانان بودند .

مخالفت‏با بهائیان

ایران عصر پهلوی; جولانگاه بهائیان بود و آنان در پی تسلط بر منابع مالی و تولیدی کشور می‏کوشیدند; در مقابل، علمای دین در تلاش بودند تا مردم را از مصرف محصولات آنان منع کنند و منابع کشور به خدمت‏بهائیان درنیاید . حضرت آیت الله شهید صدوقی در یزد برای مبارزه با این کار از شیوه تکثیر اعلامیه مراجع و اطلاع رسانی به مردم در مورد تحریم کالاهای بهائیان استفاده می‏کرد .
ساواک فعالیت‏شهید صدوقی برای اطلاع رسانی در این‏باره را چنین گزارش می‏کند: «شیخ محمد صدوقی، فرزند ابوطالب، پیشنماز مسجد حظیره شهرستان یزد، اعلامیه‏هایی مبنی بر تحریم فراورده‏های شرکتهای زمزم و ایران گاز در اختیار دارد و به وسیله چند نفر، بین اهالی توزیع می‏نماید . . . . (8) »

مقابله با رباخواری

رباخواری از جمله گناهان اقتصادی بزرگی است که چرخهای اقتصاد و تولید را متوقف و نظام اقتصادی را فلج می‏کند، ولی این مقوله، در حکومت پهلوی به شدت رواج داشت; لذا در مقابله با این پدیده زشت و حرام، حضرت آیت الله صدوقی به ویج‏سنت‏حسنه قرض الحسنه همت گمارد و با تاسیس صندوق قرض الحسنه، افراد زیادی را از دام این پدیده شوم رهایی بخشید (9) .

مرزبان دینداری

یکی از مومنین یزد که با زنی تازه مسلمان ازدواج کرده بود، وفات یافت . همسر و فرزندش بی‏سرپرست ماندند . همکیشان پیشین آن زن به ملامت وی پرداختند و پیشنهاد کردند در صورت بازگشت‏به دین قبلی، به او کمک کنند . شهید آیت الله صدوقی رحمه الله به محض اطلاع، تمام وجوه شرعی را که به دستش رسیده بود، برای آن خانواده فرستاد و آنان نیز ضمن حفظ دین اسلام، تا مدتها بدون دغدغه روزگار گذراندند (10) .

دفاع فرهنگی

بی‏شک اقدامات فرهنگی مانند چاپ کتبی که به دفاع از تشیع در مقابل تهاجمات می‏پردازند از جمله عرصه‏های دفاع از ارزشهاست . آیت الله صدوقی با این دید به چاپ کتاب «تشیید المطاعی و کشف الضغائن‏» همت گمارد . این کتاب توسط علامه سید محمد لکنهوی (1260 ق) و در پاسخ به کتاب «تحفه اثناعشریه‏» نوشته شده بود . در پایان مقدمه این کتاب چنین آمده است: «چون کتاب تحفه اثناعشریه مجددا به چاپ رسیده و پخش شده است; لازم بود جوابش هم چاپ شود . سماحة حجة الاسلام والمسلمین آیت الله صدوقی «ادام الله ظلاله الوارفة‏» امر فرمودند و مخارج چاپ این کتاب را بذل فرموده، احسان عظیمی به جامعه تشیع فرمودند . (11) »

در برابر طاغوت

بعد از آن که در 25 شهریور 1320، رضاخان با سپردن امور به دست ولیعهد خود استعفا داد، سوار اتومبیل شد و به سوی اصفهان رفت . اتومبیل در عباس آباد دلیجان خراب شد، شاه دیروز و پدر شاه امروز خواست در فرصتی که ایجاد شده در باغهای اطراف گردش کند; لذا روانه باغی شد، اما دقایقی بعد معلوم شد باغ توسط آیت الله صدوقی اجاره شده است و معظم له نیز آن روز در باغ بود . وقتی به او خبر می‏دهند رضاخان می‏خواهد به باغ شما وارد شود - به دلیل تنفر از شاه - می‏گوید: «به او بگویید باغ خانوادگی است و نمی‏توان وارد شد .» ، اما رضاخان بی‏اعتنایی می‏کند و وارد باغ می‏شود . حضرت آیت الله صدوقی با لباس روحانیت در باغ به راه افتاد و با ابراز ترشرویی و ناخشنودی، نارضایتی خود را بروز داد و شاه را به خشم آورد . شاه نیز مجبور به خروج از باغ شد . محمد رضا شاه که از این برخورد با پدرش به شدت خشمگین بود، تصمیم گرفت در سفر به یزد، آیت الله صدوقی را ادب کند، اما اقتدار و نفوذ شهید صدوقی نزد مردم مانع از این عمل گردید (12) .

حمایت از فدائیان اسلام

آیت الله صدوقی از فدائیان اسلام به شدت حمایت می‏کرد، به گونه‏ای که خانه‏اش در شهر قم پناهگاه آنان بود . در سال 1330 (ه.ش) وقتی سید عبدالحسین واحدی (مرد شماره دو فدائیان اسلام) تحت تعقیب قرار گرفت، آیت الله صدوقی او را در خانه‏اش پنهان کرد . ماموران شاه دو مرتبه به منزل او ریختند، ولی بعد از ناکامی از پیدا کردن واحدی، با عذرخواهی از آنجا خارج شدند (13) .

اعلام بیزاری با صدور بیانیه

وقتی فاجعه حمله به مدرسه فیضیه در دوم فروردین ماه سال 1342 به وقوع پیوست، شهید صدوقی اعلامیه‏ای تحریر کرد و آن را به امضا دیگر علما نیز رساند . طی این اعلامیه از اقدامات رژیم، چنین اعلام نفرت شده بود: «. . . ضرب و شتم و نهب و قتل عده‏ای از محصلین علوم دینیه در مدرسه فیضیه، قضیه‏ای نیست که زود از خاطر مسلمین محو و نابود شود و جراحات قلوب به مرور التیام پذیرد . اینک در ضمن عرض همدردی، خاطر آقایان محترم را مستحضر می‏داریم که مادامیکه روح در بدن و نیم جانی در تن است، طبق تصمیمات علمای اعلام و راهنماییهای آیات الله العظام از هیچگونه اقدامی به منظور حفظ احکام و شعائر اسلام فروگذار نخواهیم کرد . (14) »

اعتراض به جشن های 2500 ساله و . . .

آن‏گاه که موضوع اعلام تاریخ شاهنشاهی به جای شمسی مطرح شد و دولت در پی ترویج آن برآمد، علمای دین از جمله آیت الله صدوقی به مخالفت پرداختند . آیت الله صدوقی با فریادی رسا می‏گفت: «ای مردم! این حکومتهای فعلی دستور از خارجی می‏گیرند . همه چیزتان را از شما گرفته و می‏گیرند; دینتان را . . . اخلاقتان را و حتی تاریخ اسلامی را با تاریخ زردشتی جایگزین کرده‏اند . (15) » وی در برابر تمام مظاهر ترویج طاغوت مقاومت می‏کرد و گزارشهای ساواک، گویای این واقعیت است: «برابر سوابق موجود، شیخ محمد صدوقی . . . در 22/8/41 با شرکت نسوان در انجمنهای شهرستان و استان مخالفت و مردم را از دادن رای به بانوان منع نموده است . . . به آقای محمد علی صدوقی تذکر دهند چنانچه در آینده نسبت‏به جشنهای شاهنشاهی اظهار نظر منفی کند، از منطقه طرد خواهد شد . . . نامبرده از شرکت در مراسم نیایش 15 بهمن سال 1351 و 21 فروردین سال جاری نیز خودداری و یک روز قبل از مراسم مزبور به منظور عدم شرکت در نیایش به بهانه‏های مختلف منطقه را ترک نموده که عمل وی توسط مردم تعبیر به تفسیرهای مختلفی گردیده است . خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به مراتب فوق و این‏که امکان دارد ادامه رفتار شخص مزبور باعث تجری سایر روحانیون افراطی گردد; به هر نحو که صلاح باشد با نامبرده رفتار نماید . (16) »

شیوه‏های اطلاع‏رسانی

آیت الله صدوقی از طرف رژیم به عنوان عنصر خطرناک شناخته شده بود، ولی معظم له با کمال شجاعت، برنامه‏های مبارزاتی خود را به شیوه‏های مؤثر ادامه می‏داد و مردم را به انحاء مختلف در جریان خیانتهای خاندان پهلوی قرار می‏داد . رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه‏ای «مدظله العالی‏» ضمن نقل خاطره‏ای از آن دوره، می‏فرماید: «بنده از تبعید برمی‏گشتم، از طریق یزد آمدم، رفتم مسجد ایشان، دیدم مثل اینکه اینجا جزء محیط اختناق کشور ایران نیست . توی مسجد اعلامیه‏هایی زده بودند . خیلی آزاد همه می‏آمدند و می‏خواندند . این اعلامیه‏ها، دارای مضامین فوق العاده تحریک‏آمیز بود، مثل اینکه مقایسه‏ای شده بود میان بهای تانکها، هواپیماها، وسایل نظامی که سردمداران رژیم پهلوی از پول ملت می‏خریدند و بر علیه ملت استفاده می‏کردند، با بهای ساختن مدارس و بیمارستانها . . . که به سود ملت‏بود . . . (17) »

شهادت برای دین

بعد از به خاک و خون کشیدن مردم در قیام 19 دی قم و 29 بهمن 56 تبریز; آیت الله صدوقی به رغم جو خفقان و تدابیر شدید امنیتی، ضمن پیامی، نوروز 57 را عزای عمومی اعلام کرد: «سال نو با سفره‏های آغشته به خون بیگناهان قم، تبریز و سایر شهرستانها که برای دفاع از حریم مقدس قرآن و روحانیت قربانی شده‏اند; لذا مناسب است از برگزاری مراسم نوروز خودداری فرموده و به سوگ و ماتم شهیدان بنشینند . (18) »
پس از این اعلامیه، وی مجلس شهدای تبریز را در دهم فروردین 57، در مسجد روضه محمدیه یزد برگزار کرد که طی آن، سرکردگان دژخیمان شاه، مردم را به خاک و خون کشیدند . آیت الله صدوقی در عکس العمل به این موضوع، با شجاعت تمام به سخنرانی پرداخت و گفت: «از شهربانی تلفن زده و به من گفتند: «این صحبتها را نکنید» ، مرا تهدید کرده‏اند که چه‏ها می‏کنیم! بفرمایید! اما چهار راه بیشتر ندارید; یا مرا تبعید می‏کنید که هرجا بروم همینم! یا در خانه‏ام محاصره‏ام می‏کنید یا به زندانم می‏برید یا مرا می‏کشید و اگر مرا بکشید بدانید که هر قطره خون من; صدوقیها خواهد شد . (19) »
وی این صلابت را همواره در مقابل دستگاه حاکم به کار می‏برد . یک بار می‏گفت: «از طرف ساواک یک کسی پیش من آمد و گفت که مامور مراقبت‏شما هستم، شما چه نقشه‏ای دارید؟ ! و ما هم علنا نقشه خود را گفتیم و کارهایی را که انجام داده بودیم و اطلاعیه‏ها و تلگرافات را همه نشان دادیم و گفتیم در این راه تا آخر هستیم . هر اقدامی که قرار است از طرف ساواک نسبت‏به ما بشود، زودتر انجام بدهید . (20) »

مبارزه با تهاجم فرهنگی طاغوتیان

رژیم شاه می‏کوشید با ایجاد مراکز مختلط، مانند دانشسرای هنر و . . . روح غیرت و شرف مردم مسلمان را نابود کند . از این رو شهید صدوقی خود را موظف به ابراز عکس العمل می‏دید . طبق گزارش ساواک، او بیان داشت: «به تازگی دانشسرای هنر در یزد ثبت نام می‏کند . هنرشان این است که دخترها و پسرها را به بی‏عفتی بکشانند» و توصیه کرد «جوانها ثبت نام نکنند . (21) » از سوی دیگر وی به تشکیل گروه فرهنگی علوی همت گمارد که چندین مدرسه دخترانه و پسرانه را با نظارت هیات امنا اداره می‏کرد و به عنوان الگویی عملی، بخش بزرگی از جوانان را به خود جذب کرد . این مدارس همواره از حیث علمی در رتبه‏های ممتاز قرار داشتند (22) .

مبارزه منفی

شهید صدوقی به تمامی راههای مبارزه آشنا بود; از این روی‏گاه به جای مبارزه رو در رو به مبارزه منفی روی می‏آورد . نمونه‏ای از آن را می‏توان در موضوع سالگرد 15 خرداد مشاهده کرد . وی از مردم خواست از هر نوع تظاهرات شدید بر علیه دولت پرهیز کنند . «15 خرداد روزی که عفریت استعمار، پرده از چهره کثیف خود بالا زد و . . . به طوری که گزارش داده‏اند جمع کثیری از جوانان غیور و مبارز و مدافع از حریم قرآن و تشیع که مورد تجاوز قرار گرفته‏اند، بنا دارند هیئتی با شکوه و جلوه‏ای مخصوص با ترتیب دادن پرچمها و عکسها، مسافت زیادی را با شعارهای کوبنده مذهبی راه‏پیمایی نمایند و از هرگونه پیشامدی نهراسند .
و از آنجا که بیم آن می‏رود که این عمل موجب خرداد دیگری; بلکه شدیدتر از آن شود و توپها و مسلسلها و تانکها را برای آماج گرفتن آنها آماده و مهیا نموده‏اند و کوچک و بزرگ را به نام خرابکار، مارکسیست‏به رگبار مسلسل و زیر تانکها خواهند گرفت و بر احدی رحم نخواهند نمود و خونهایی را خواهند ریخت و مجوز شرعی نخواهند داشت، بهتر بلکه مقتضی است که از این رویه منصرف و همگان از اداری و بازاری و روحانی و مردمان عادی، آنان که به دین و آیین علاقه دارند و فرامین مراجع بزرگ را لازم الاتباع می‏دانند، همان رویه عقلایی را که مبارزه منفی و موافق نظر بزرگان از مراجع است اتخاذ و پیروی نموده، روز دوشنبه 15 خرداد سال 57 در خانه نشسته احدی بیرون نیاید . . . .»

مخالفت‏با سازش

حکومت طاغوتی که تمام توان خود را در نابودی خوشه‏های خشم ملت مسلمان به کارگرفته و ناکام مانده بود، در ماههای آخر سال 57، با یک طرفند سیاسی از بازاریان - که ستون اقتصادی خیمه انقلاب بودند - خواست تا با انتخاب نماینده‏ای، با دولت‏به مذاکره بنشینند . شهید صدوقی با تیزبینی ویژه‏ای، متوجه این طرفند شد و چنین اعلام کرد: «دولت‏سرنیزه اتحاد ملی . . . اینک به این تجربه تلخ دست‏یافته که دیگر قدرت سرنیزه به هیچ وجه، نمی‏تواند صفوف متراکم و همبستگی پولادین این ملت را درهم بشکند . . . . مجددا به پیروی از سلف خود دست مزورانه خویش را از آستین خیانت‏به درآورده و به سوی اصناف و بازاریان که قدرت مبارزه مثبت و منفی آنها ستون فقرات رژیم را در هم شکسته است، استمداد می‏جوید; استمدادی خائنانه و عاجزانه و آن این‏که کلیه اصناف و بازاریان بدون دخالت هیچ یک از مامورین دولتی، نمایندگانی از بین خود انتخاب نموده تا با رئیس دولت‏به مذاکره بنشینند . . . خیالی واهی و پندار پوچی که از مغزهای آدم کش تراوش کرده . . . این جانب . . . اخطار می‏کنم که اگر چنانچه معدودی ساده لوح هنوز در بین آنها حاضر به اجرای نقشه شوم دولت ضد اسلامی و ضد ملی ایران گردد، با رساترین استدلال آنها را از خطر پشت پرده آگاه ساخته و به آنها تفهیم کنند که این حیله شیطانی دولت وسیله‏ای است که می‏خواهد بوسیله آن بین صفوف محکم اصناف تفرقه انداخته و از این تفرقه نتیجه‏گیری نماید . (23) »

مبارزه با جنگ روانی

طاغوتیان که تاب مقاومت در برابر مبارزات مخلصانه مردم ایران را نداشتند، به جنگ روانی و تخریبی روی آوردند . از جمله در مجلس سنا، تظاهر کنندگان و ناراضیان را لامذهب و کمونیست نامیدند و کوشیدند با ترویج این ادعاها مردم را از مسیری که در پیش گرفته بودند، منحرف کنند . آیت الله صدوقی در این‏باره هم ساکت ننشست و طرفند تبلیغی آنان را خنثی کرد . ساواک در این‏باره چنین گزارش داد: «روز 21/2/37 [25] اظهار داشته . . . مجلس سنا ما را لامذهب خطاب کردند; راست می‏گویند; ما لامذهب هستیم و آنها مذهب دارند . کسی که در طول عمرش حتی یک رکعت نماز نخوانده و یک روز روزه نگرفته; مذهب دارد؟ ! (24) »

پی نوشت ها:

1) پاسداران اسلام، ص‏12 .
2) گنجینه دانشمندان، ج‏7، ص‏443 .
3) مجله نور علم، ش‏7، ص‏74 - 78، ش‏6، ص‏98 .
4) مجموعه اطلاعیه‏های شهید صدوقی، ص‏30; آثارالحجة، ص‏392 .
5) صحیفه نور، ج‏16، صص‏20 و 219 .
6) روزنامه اطلاعات، 13/4/1361، ص‏2 .
7) شهید صدوقی، صداقت محراب، صص‏93 - 94 .
8) شهید صدوقی، عملکرد . . . ص‏109 و 110 .
9) فاجعه دهم رمضان، ص‏148 .
10) شهید صدوقی، صداقت محراب، ص‏102 .
11) تشیید المطاعی، و . . ص «ر» مقدمه .
12) زندگینامه شهید آیت الله صدوقی، سید محمد موسوی، صص‏10 - 11 .
13) همان، ص‏12; اسناد شهید آیت الله حاج شیخ محمد صدوقی، ص ت . به نقل از فرزند وی .
14) همان .
15) مجله شاهد، ش‏21، صص‏6 - 13 .
16) شهید صدوقی، عملکرد . . . ، ص‏107 .
17) فاجعه دهم رمضان، صص‏43 - 44 .
18) مجموعه اطلاعیه‏های شهید محراب آیت الله صدوقی، ص‏33 .
19) کیهان فرهنگی، ش‏4، تیر64، صص‏32 - 35 .
20) اطلاعیه‏ها . . . ، ص‏30 .
21) مجله شاهد، ش‏21، صص‏6 - 13 .
22) فاجعه دهم رمضان، ص‏147 .
23) شهید صدوقی، عملکرد . . . ، ص‏255 .
24) همان ، ص 203 و 204 .

منبع: http://www.hawzah.net
يکشنبه 11/4/1391 - 12:19
شخصیت ها و بزرگان
امام خمینی (رحمت الله علیه) :
اینجانب دوستی عزیز كه بیش از 30 سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیك درك كردم از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد و ایران فقیهی فداكار و استان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد .

مقدمه

شهید آیت الله صدوقی از یاران صدیق و باوفا و سی‌ساله ‌امام امت بود او یار امام و یاور ملت محروم بودكه بحق در عمل نشان داده بود وی نمونه‌ای از امام امت بودكه بدون تردید همه خصائل اخلاقی و روحی و ابعاد حضرت امام وانبیاء و صلحاء در وی جمع و خلاصه شده بود او مردی از سلاله پاك تشیع علوی و ادامه دهنده راه حضرت علی( ع) وحسن (ع) و حسین (ع) و ائمه بود شهید صدوقی عابدی مخلص و زاهدی بیریا بود از كار شبانه‌روزی و در خدمت مردم بودن هیچ احساس خستگی نمی‌كرد و مقاوم بود .
زندگی نامه شهید آیت الله شیخ محمد صدوقی طاب ثراه از زبان خود ایشان
بنده محمد صدوقی در سال 1327 ﻫجری قمری ، 75 سال پیش ، در خانواده‌ای روحانی در یزد متولد شدم پدرم مرحوم آقامیرزا ابوطالب یكی از روحانیون معروف این استان بود .
پدرم ، فرزند مرحوم میرزا محمد رضا كرمانشاهی یكی از علما و بزرگ این استان بود و ایشان هم فرزند آخوند ملا محمد مهدی كرمانشاهی بودند.
سال ورود آخوند ملا محمد مهدی به یزد ، روشن نیست چرا كه ایشان بوسیله فتحعلی شاه از كرمانشاه به یزد تبعید شدند . تنها مدركی كه ما برای صدوقی بودن داریم و اینكه از نواده‌های مرحوم صدوق بزرگ می‌باشیم همان لوح تاریخی جد بزرگ و جد دوم ماست . كه در لوح قبرشان این جمله هست «الذی كان بالصدق نطوق كیف و هو من نسل الصدوق » كسی كه به صدق و راستگوئی سخن گفت چگونه چنین نباشد و حال آنكه او از نسل صدوق می‌باشد . و به این جهت نیز شهرت ما صدوقی می‌باشد .

مهاجرت به اصفهان

در سال 1348 قمری ، برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفتم و رد مدرسه چهار باغ كه حالا مدرسه امام صادق (ع) نام دارد مشغول تحصیل بودیم و پیشرفتمان هم خیلی خوب بود ، كه متأسفانه یك زمستان بسیار سردی پیش آمد و توقف برای ما خیلی سخت شد . شاید متجاوز از بیست روز برف سنگین آمد و كسب و كار و تقریباً همه چیز از دست مردم گرفته شد . هر روز صبح دنبال ذغال و چوب می‌رفتیم و ظهر دست خالی برمی‌گشتیم تا اینكه مرحوم سید علی نجف آبادی یك روز وارد مدرسه چهار باغ شد و دید كه همه طلبه‌ها دچار كمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا یكی از چنارهای بزرگ مدرسه را بیاندازند و بین طلبه‌ها تقسیم كنند .
پس ازمدتی كه خیلی به سختی گذشت از طریق قمشه وآباده بطرف یزد حركت كردیم و این سفر قریب 29 روز طول كشید وبالاخره با هرزحمتی كه بود خودمان را به یزد رساندیم .

سفر به قم

یكسال بعد یعنی در سال 1349 قمری برای ادامه تحصیلات با خانواده بطرف قم رفتیم و اقامت ما در شهر قم 21 سال بطول انجامید مرحوم شیخ عبدالكریم حائری یزدی مؤسس و مدیر حوزه علمیه قم وقتی كه در قم ما را شناختند مورد لطف و محبت خود قرار دادند و كم كم كار بجائی رسید كه رفتن خدمت ایشان برای بنده مثل واجبات بود و بعضی ازگرفتاریها كه برای طلاب پیش می‌آمد ، خدمتشان عرض می‌كردم و ایشان هم كمكهائی توسط بنده به اهل علم نمودند پیشرفت ما در تحصلات خیلی خوب بود تا اینكه در سال 1355 قمری آیت الله حائری از دار دنیا رفتند . بعد از درگذشت ایشان در اثر فشار پهلوی كه می‌خواست همه اهل علم را از لباس روحانی خارج كند اوضاع بر اهل علم خیلی سخت شد كه بعداً توسلاتی از اهل علم شد و خیلی مؤثر افتاد .
تحصیل درآن دوره خیلی سخت بود بجهت اینكه در آن زمان قم مرجعی نداشت چرا كه مرجع تقلید مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی بودند كه ایشان هم در نجف اقامت داشتند .آقایان مرحوم آیت الله حجت این سه سرپرستی حوزه را داشتند و خیلی هم زحمت كشیدند تا وقتیكه مرحوم آیت‌الله بروجردی بعلت كسالت در بیمارستان فیروزآبادی بستری شدند و درهمین خلال بعضی از اهل قم و مدرسین بفكر افتادند كه ایشان را به قم بیاوردند و به همین خاطر نامه‌هائی ازقم بخدمتشان ارسال شد و اشخاصی بنمایندگی از روحانیت با ایشان ملاقات كردند .بنده هم به اتفاق داماد آقای صدر به بیمارستان رفتیم و بعد همراه مرحوم آیت الله بروجردی به قم آمدیم ، عمده سعی و كوشش برای آمدن آقای بروجردی به قم از ناحیه حضرت آیت الله العظمی امام خمینی بود و ایشان خیلی اصرار داشتند كه اینكار انجام بشود .

اقامت در یزد

در سال 1330 شمسی كه برای انجام كاری به یزد آمدم ، مرحوم حاج آقا وزیری ، از روحانیون سرشناس یزد پیشنهاد ماندن ما را داد و در این باره خیلی سعی و كوشش نمود و تلگرافاتی هم به قم شد . آقایان هم با اینكه در پاسخ تلگراف نوشته بودند كه ماندن من درقم ضرورتش بیشتر است مع الوصف پذیرفتند و ما برای همیشه وارد یزد شدیم .
در اینجا كه ماندنی شدیم در كنار درس و بحث بعضی از كارها را شروع كردیم از جمله تعمیر مدارس مدرسه خان خیلی خراب بود و مدرسه عبدالرحیم خان هم مركز زباله بازار شده بود و مسجد روضه محمدیه را هم تعمیر نمودیم و خلاصه اینكه كارهائی را كه مربوط به روحانیت می‌شود شروع كردیم .

آشنایی با امام خمینی (رحمت الله علیه)

در آن وقت امام خمینی یكی از مدرسین خیلی مبرز حوزه بودند كه همه ایشان را بعنوان اینكه یك مرد فوق العاده است می‌شناختند تدریسشان هم خیلی بالا گرفت و با اینكه آقایان مراجع هم بودند ولی تدریس ایشان در قم اولویت پیدا كرد یادم هست كه امام خمینی در مسجد سلماسی نزدیك محله یخچال قاضی ، تدریس می‌كردند و مسجد تقریباً پر می‌شد و ایشان یك آقای معروفی مشتهر به فلسفه و عرفان فقه و اصول و استاداول شناخته می‌شدند .
بنده در سال 1349 قمری كه وارد قم شدم ، دوسه روز پس از ورود ، با امام خمینی آشنا شدم و كم‌كم آشنائی ما بالا گرفت وبه رفاقت كشید و گاه در تمام مدت شبانه‌روزی با ایشان بودم و نمی‌شد مدت طولانی كه در قم بودیم ، انس ما عمده با ایشان بود ونمی‌شد هفته‌ای بگذرد و دوسه جلسه در خدمتشان نباشم و یادم نمی‌رود كه یك ماه رمضان حدیث «طیرمشوی» از كتاب عبقات را و دوره این كتاب را در شب نشینی‌ها ئی كه با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم از اول تا آخر مفصلاً خوانده شد . از جمله كسانی كه برای آمدن من به یزد سفارش زیاد كردآقای خمینی بودند .

مبارزه تحت رهبری امام (ره)

سال 1341شمسی كه قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد . من با امام خمینی تماس مستقیم داشتیم و خیلی‌ها اینجا رفت و آمد می‌كردند و مدیریت جمع كردن آقایان روحانیون و تلگراف كردن راجع به این انجمنها تقریباً زیر نظر بنده بود . مجالس فوق العاده هم و تقریباً هر روز و شب یك اجتماع روحانی تشكیل می‌شد و الحمدلله در اثر سعی و كوشش و فشار آقای خمینی دولت مجبور شد كه این پیشنهاد را لغو كند . بعد از اینكه این قضیه تمام شد قضیه آن شش ماده پیش آمد كه ازطرف شاه پیشنهاد شده بود و همه دیدند كه این بدتر از آن قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی است و كسی هم كه از اول با آن مخالفت كرد آقای خمینی بود بعضی ازآقایان هم از اول حاضر به همكاری نبودند ولی كم كم كار به جائی رسید كه آنها هم مجبور شدند و گوشه كنار تلگرافهائی می‌زدند و اعلامیه‌هائی صادر گردید در آن موقع از طرف ساواك یك كسی پیش من آمد و گفت كه مأمور مراقب شما هستم . شما چه نقشی دارید ؟ ما هم علناً نقش خود را گفتیم و كارهائی را هم كه انجام داده بودیم گفتیم و اطلاعیه‌ها و تلگرافات را همه را نشانش دادیم و گفتیم كه در این جا تا آخر هم هستیم ، هراقدامی كه قرار است از طرف ساواك نسبت به ما بشود زود انجام بدهید ولی چون بهانه صحیحی نداشتند نتوانستند ما را تعقیب كنند .
خدمتگزار شهید می‌گویند :
در حدود 10 سال است كه بنده خدمت ایشان بودم واقعاً فردی غمخوار برای ملت به نظر می‌رسید بله ایشان تا 5-6 سال قبل كه حالشان مساعدتر بود سعی می‌نمودند و علاقه داشتند كه كارهای مردم را خود مستقیماً انجام دهند وبا مردم روبرو شوند ولی از 5-6 سال به این طرف كه نسبتاً حالت ضعفی پیدا كردند قرار شد دفتر باز كنند و كارها كه سنگین شد به آنجا رجوع شود و سپس مسئول دفتر با ایشان در تماس دائم باشند و مسائل و مشكلات مردم را حل نمایند تا اینكه مسئله انقلاب پیش آمد و در سال 57 كه چهلم تبریزیها در یزد گرفته‌شد و ایشان از آن به بعد و هر شب درمسجد حظیره و پس از اقامه نماز صحبت می‌كردند و مردم هم سراپا گوش و آماده برای همه چیز می‌آمدند و از بیانات ایشان بر علیه رژیم منفور پهلوی استفاده می‌كردند و اكثر شبها مردم خبر می‌آوردند كه ساواك می‌گیرد و می‌بندد و تبعید می‌كند و چنین و چنان می‌كند و ایشان می‌فرمودند من برای همه كار آمادگی دارم و لباسهای مرا‌آماده كنید كه اگر قرار است من تبعید شوم بروم و در این ایام مرتب جوانهای پرشور و انقلابی و مسلمان یزد هر شب با وسایل مختلف از قبیل سنگ و چوب و شیشه بنزین می‌آمدند و می‌رفتند پشت بام حضرت آیت الله و تا صبح آمادگی هر گونه دفاع در مقابل حمله خون آشامان یزیدی را داشتند .
ایشان عادت داشتند هر شب بعد از نماز شب كه نزدیك اذان صبح بود پیاده می‌رفتند تا مسجد حظیره برای اقامه نماز و پس از نماز صبح پیاده برمی‌گشتند منزل كه این اواخر منهم سعی كردم بدنبال ایشان بروم و هنگامیكه از مسجد به منزل برمی‌گشتند شروع به خواندن دعا و قرآن می‌كردند و اگر خیلی خسته بودند یكی دو ساعت می‌خوابیدند.

فرازهایی از سخنان مقام معظم رهبری درخصوص شهید محراب

درباره مرحوم آیت الله شهید صدوقی گفتنی بسیاراست وفضایل اخلاقی و معنوی و روحی و فكری ایشان شایسته آن هست كه درباره‌اش ساعتهای متوالی بحث شود و من یك نفر هم برای بیان همه ابعاد شخصیت ایشان كافی نیستم بلكه باید از مجموعه دوستان و آشنایان قدیمی ایشان سخنانی درباره ایشان شنید تا بتوان چهره‌ای از آن بزرگوار ترسیم كرد .
و اما آنچه كه من در مورد ایشان در طول چند سال آشنائی خودم می‌دانم این است كه این بزرگوار از كسانی بود كه در انقلاب بزرگ اسلامی ما نقش قابل توجه‌ای داشت و دخالت و علاقمندی ایشان به فعالیتهای انقلاب بیشتر اززمانی اوج گرفت كه قضایای بعد از شهادت مرحوم آیت الله سید مصطفی خمینی در ایران آغاز شده بود . همانطور كه می‌دانید در چهلم شهدای تبریز در یزد در مسجد ایشان یك مجلس بزرگی به رهبری و هدایت ایشان تشكیل شد . خود آن جلسه و پیامدهای آن جلسه هم یه یكی دیگر از مقاطع حساس و برانگیزاننده انقلاب بزرگ اسلامی بود .
در طول یكی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مرحوم آیت الله صدوقی محوری بود برای بیشتر فعالیتهای نه فقط یزد بلكه سراسر كشور و این بخاطر این بود كه آیت الله صدوقی شخصیت عینی روحانی محترم و معتبری بود .
از خاطراتی كه از ایشان دارم اینكه در 13 محرم سال 1357 بود كه چون شایع شده بود در مسجد حظیره اسلحه هست از طرف رژیم منفور سابق آمدند و درب مسجد را بستند حضرت آیت الله شهید صدوقی اول تأمل كردند وبعد گفتند اینطور هم كه نمی‌شود كه درب مسجد بسته باشد وهیچكس به مسجد نرود و خودشان بلند شدند با عده‌ای دیگر از دوستان و مردم و رفتند بطرف مسجد و تا كه رسیدند به مسجد به مأمورین ساواك و شهربانی و خلاصه عمال رژیم جنایتكار فرمودند درب مسجد را چرا می‌بندید و سینه راباز كردند و رفتند جلو و گفتند ، اگر كاری دارید من آماده‌ام بزنید به مردم چكار دارید و این یزیدیان چون آن ابهت و عظمت را درچهره آن شهید بزرگوار دیدند اصلاً دیگر نتوانستند عرض اندامی بكنند وفقط یكی دو تیر هوائی شلیك كردند .

كارهای عام المنفعه آن شهید بزرگوار

1- تأسیس حوزه‌های علمیه شهرهای بم تاكستان و شهر كرد.
2- احداث كتابخانه در مسجد حظیره
3- تأسیس دفتر تبلیغات اسلامی در یزد و صندوق قرض الحسنه حضرت ولی‌عصر (عج)
4- احداث صندوق خیریه امام رضا (ع) در جهت دادن مقرری و رسیدگی به امور رفاهی افراد بی‌سرپرست و یتیم .
5- احداث خانه‌های رایگان برای اسكان جنگزدگان در محله تخت استاد و خواجه خضر.
6- خدمات پزشكی و درمانی:
الف – احداث بیمارستان سیدالشهداء(ع) با كلیه تجهیزات پیشرفته
ب – تأسیس درمانگاههای زارچ و حیدرآباد و مشتاق.
ج- تأسیس بیمارستان سوانح سوختگی آیت الله صدوقی و مركز تحقیقات اعصاب و روان .
7- كمك و خدمات شهید و حضور مستمر آن بزرگوار در بروز زلزله شهرهای طبس كرمان و مشهد .
8- آثار دینی و عمرانی:
الف : احداث مسجد حظیره كه این مكان پایگاه مهم انقلاب اسلامی در جریان مبارزات ملت مسلمان یزد بشمار می‌رفت و هم اكنون پایگاه امت مسلمان می‌باشد .
ب- مسجد ملااسماعیل كه محل برقراری نمازهای جمعه و مكان شهادت آن بزرگوار بوده است به همت ایشان احداث شده است .
ج- احداث مساجد طهماسب
صاحب الزمان (عج) ولی عصر اتابكی قندهاری ابوالفضل سرجمع و دهها بنای دیگر

چگونگی شهادت شهید محراب از زبان نزدیكان به آن شهید

آثار شهادت را بنده از روز دوشنبه در ایشان می‌دیدم اینطور كه در بین دعاهایشان كه می‌خواندند مرتب می‌شنیدم كه می‌فرمودند خدایا شهادت را نصیب من بگردان و از این فیض مرا محروم نگردان البته با این خدماتی كه ایشان به اسلام كردند شهادت برای ایشان خیلی بجا بود ولی فعلاً زود بود وجود ایشان برای انقلاب خیلی ضروری بود ولی خدا لعنت كند دشمنان اسلام را كه كسانی را چون قاتل ملعون روسیاه تحریك كردند و اینطور باعث شهادت ایشان شد وایشان دو هفته‌ای بود كه البته در یزد بودند و برای نماز جمعه حتی المقدور خودشان می‌رفتند ولی این دو هفته گذشته بعلت ضعف كه داشتند نرفته بودند ولی جمعه دهم ماه مبارك رمضان را می‌خواستند خودشان بروند كه حتی از قرآن هم استخاره كردند خوب آمد كه دیگر عازم شدند كه بروند و حدود ساعت 5/11 بود كه ازخواب بیدار شدند و رفتند برای غسل جمعه و پس از آن سریعاً به مسجد رفته بودند خلاصه خودم را به مسجد رساندم و پس از اقامه نماز و خطبه‌ها من تقریباً چند متری بیشتر با محل انفجار فاصله نداشتم و از جا بلند شدیم كه ایشان از جلویم رد بشوند و بدنبالشان برویم تا پای ماشین كه یكدفعه دیدم صدای آخی از ایشان بلند شد و گفتند آخ ولم كن و بلافاصله صدای انفجاری بگوش رسیدكه تقریباً همزمانبود و ناگهان دیدم بله جنازه ایشان را مردم می‌برند و پیراهن و لباس ایشان كاملاً غرق بخون شده و اصلاً دیگر چیزی نفهمیدم و اینجا بود كه فكر كردم آن منافق ازخدا بی‌‌خبر هم یكی از افراد نمازگزار بوده كه بعد فهمیدم كه این جنایت را همین روسیاه ملعون انجام داده است من هم شروع كردم به سرو سینه زدم و بی‌تابی می‌كردم در این حین مرا بردند دفتر آیت الله صدوقی و من دیگر تا شب هیچ چیزنفهمیدم و حالت گیجی به من دست داده بود كه بعد آقازاده شهید بزرگوار یعنی حاج آقا شیخ محمد علی آمدند و من ایشان را بوسیدم سپس جنازه شهید را از بیمارستان افشار آوردند و آقایان حجج اسلام جناب آقای راشد و انوری جنازه را با نوار چسب و دیگر چیزها بستند یك غسل جبیره دادند و بعد تیمم دادند تا ساعت 6 صبح فردا یعنی شنبه كه برای تشییع و دفن آماده شده بود . ایشان در تاریخ 11/4/61 به درجه رفیع شهادت رسیدند.

بخشی از پیام حضرت امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت آیت الله صدوقی

انا لله وانا الیه راجعون – طبع یك انقلاب فداكاری است . لازمه یك انقلاب شهادت و مهیا بودن برای شهادت است . صدوقی عزیز رضوان الله علیه شهید بزرگی كه در تمام صحنه‌های انقلاب حضور داشت و یار و مددكار گرفتاران و مستمندان بود ووقت عزیزش صرف در راه پیروزی اسلام و رفع مشكلات انقلاب می‌شد وبرای خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمی‌شناخت . اینجانب دوستی عزیز كه بیش از 30 سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیك درك كردم از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد و ایران فقیهی فداكار واستان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد و در ازاء آن به هدف نهائی كه آمال این شهیدان است نزدیك شد . من به پیشگاه مقدس بقیة الله الاعظم روحی فداه و ملت عزیز و اسلام عزیزتر تبریك و تسلیت عرض می‌كنم.
روح الله الموسوی الخمینی
دهم رمضان المبارك 1042
منبع: http://www.navideshahed.com
يکشنبه 11/4/1391 - 12:18
شخصیت ها و بزرگان
(سالروز شهادت آیت اللّه‏ صدوقی)

دو رکعت عشق راست نیاید مگر بخون

شهید آیت اللّه‏ محمد صدوقی، همواره در زندگی شخصی خویش، پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را الگو و مقتدای خویش قرار داده بود. او در محراب عشق، بر امام‏علی علیه‏السلام قامت بست و دل از جهان مادی برکند تا در عرش اعلا به دیدار یار شتابد. آن شهید بزرگوار پس از اقامه نماز جمعه دهم رمضان سال 1361، شراب رحمت الهی را مستانه سرکشید و در راه تبلیغ دین مبین اسلام، از جان خویش گذشت تا بار دیگر یاد آریم آن سخن منصور حلاّج را که می‏فرمود: «دو رکعت عشق راست نیاید مگر به خون».

زندگی‏نامه

شهید آیت اللّه‏ صدوقی، در سال 1287 هجری شمسی، در دارالعباد، یزد به دنیا آمد و در اوان کودکی، پدر و مادر خویش را از دست داد. دوران تحصیل ایشان، در شهرهای یزد، اصفهان و البته بیش‏تر قم رقم خورده است. آن بزرگوار در سال 1330، به علت اصرار مردم یزد به زادگاه خود بازگشت و به سامان‏دهی وضعیت دینی و معیشتی مردم پرداخت. در 1341 همگام با امام خمینی رحمه‏الله ، نهضت را شروع کرده و با اطلاعیه‏های آتشین و مبارزات خود، عرصه را بر رژیم سخت کرد. اسناد باقی مانده از ساواک استان یزد و نیز استان‏های مجاور، بیانگر نفوذ ایشان در شهرهای مختلف کشور بوده است. آن شهید سعید پس از انقلاب، به عنوان نماینده ولی فقیه در یزد و نماینده مردم این استان در مجلس خبرگان برای تدوین قانون اساسی خدمت نمود و در تیرماه 1361، پس از نماز جمعه، به دست منافقان خائن به شهادت رسید.

در اندیشه مسلمانان

از ویژگی‏های شهید صدوقی، نگاه ایشان به تمام زوایای جهان، به ویژه جهان اسلام بود. آن شهید بزرگوار با اطلاع دقیق از محیط و زمان، خود را به عنوان یک برادر دلسوز، برای همه مسلمانان جهان می‏دانست و در برابر وضعیت و تفکر مسلمان دیگر کشورها، حساس بود. ایشان در اطلاعیه‏ها و پیام‏هایی که به ملت‏های مسلمانان جهان می‏فرستاد، با تکیه بر نقش استکبار جهانی در ایجاد تفرقه میان مسلمانان، مؤمنان را از حس خودپرستی برحذر می‏داشت و محبوب‏ترین انسان‏ها را نزد خداوند، با تقواترین افراد معرفی می‏کرد.

عشق و علاقه به اهل‏بیت

روش زندگی و سخنانی که از شهید صدوقی به یادگار مانده، بیانگر ارادت خاص ایشان به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه اطهار علیهم‏السلام است. شهید صدوقی از آغاز تشکیل خانواده، همواره مقیّد بود که یک روز در هفته، مجلس سوگواری و ذکر فضایل اهل بیت علیهم‏السلام را در منزل برگزار کند. او حتی در دوران اختناق رضاخان نیز از این روش پسندیده دست برنداشت و با برپایی این مجالس، مرد را در راه خوشه چینی از فضایل و برکات ذکر اهل‏بیت علیهم‏السلام یاری می‏رساند.

روح جوان‏پذیری

شهید آیت‏اللّه‏ صدوقی، نه تنها با احترام به بزرگان، مقام آنان را در اجتماع ارج می‏نهاد؛ بلکه در جذب جوانان و تربیت آنان نیز تلاش وافری از خود نشان می‏داد. زمانی که آن بزرگوار به یزد آمد، حدودا 45 ساله بود، ولی چنان با نسل جوان صمیمی گردید که بیش‏تر شرکت کنندگان در نماز جماعت ایشان، جوانان بودند. شهید صدوقی می‏دانست که با ورود جوانان به مساجد، آن‏ها آداب و سنت‏های اسلامی را فرامی‏گیرند و در محیط مسجد و مسجدیان، پای‏بندی بیش‏تری به اسلام از خود نشان خواهند داشت.

معلم شجاعت

یکی از ویژگی‏های بارز شهید صدوقی، شجاعت منحصر به فرد ایشان در مبارزه با رژیم شاه و پس از انقلاب بود. مقام معظم رهبری در مورد شجاعت ایشان می‏فرمایند: «بنده از تبعید برمی‏گشتم. وقتی به یزد سفر کردم و وارد مسجد ایشان شدم، دیدم مثل این که اینجا جزء محیط اختناق کشور ایران نیست. توی مسجد اعلامیه‏هایی زده بودند خیلی آزاد. همه می‏آمدند و می‏خواندند... [که] دارای مضامین فوق العاده تحریک‏آمیزی بود.... یا طریقه ساختن «کوکتل مولوتف» یا «نارنجک دستی»... را زده بودند پشت شیشه مسجد. ... خود [شهید صدوقی] هر شب منبر می‏رفت و جمعیت انبوهی در مسجد جمع می‏شدند و با بیانات خودش ارشاد می‏کرد و به طور صریح علیه مقامات سخن می‏گفت. این روحیه شجاعانه آیت اللّه‏ صدوقی، مردم یزد را هم شجاع کرده بود».

مدیری مدبّر

شهید صدوقی، دانشوری اندیشمند و مدیری توانا بود که با حق مداری و مردم داری در مدیریتِ بحران‏ها، کارهای شگفتی از خود نشان می‏داد. وی با تأکید بر رعایت حدود الهی و پافشاری بر حفظ ارزش‏ها، مردم را جذب می‏کرد و در عین‏حال، با مُدارای خود، اصول دینی و اخلاقی آنان را متزلزل نمی‏ساخت. شهید صدوقی با راهنمایی‏های خود، بحران‏های پیچیده جامعه را به گونه‏ای حل و فصل می‏کرد که اصول دینی خدشه دار نشود.

شهید صدوقی در نگاه بزرگان

مرحوم استاد علامه طباطبایی رحمه‏الله از دانشمندانی بود که بیش‏تر وقت خود را به تدریس و مطالعه اختصاص می‏داد تا دید و بازدید، ولی در مورد شهید محراب آیت‏اللّه‏ صدوقی، استثنا قایل بود و با تواضع خاصی در مورد ایشان می‏فرمود: «صدوقی، شخص ظریفی است و زحمات زیادی [برای اسلام] کشیده است». هم چنین عارف بزرگوار آیت‏اللّه‏ بهاءالدینی درباره ایشان می‏گوید: «[او] عالم مجاهدی بود که در مکتب تشیّع و اهل بیت عصمت و طهارت، از مفاخر روحانیت محسوب می‏شد».

فخر محراب از نظر آفتاب

مقام معظم رهبری در مورد شهید صدوقی می‏فرمایند: «این عالم ربّانی، که یکی از ارکان اسلام و بانیان انقلاب اسلامی ایران بود، با مبارزات خود در دوران اختناق و مقاومتش در برابر دشمن و با ایثار و فداکاری‏اش پس از انقلاب و حضورش در همه صحنه‏های حساس و سازنده، سند افتخاری برای جامعه روحانیت و نمونه‏ای از یک عالم مبارز و مجاهد اسلام بود. وجود با برکت او، می‏توانست در عرصه پیکار حق علیه باطل کارساز و مشکل گشا و رهنما باشد و حیاتش، مشحون از جلوه‏های مبارک حیات طیّبه اسلامی بود. [او] از شهادت بیمی نداشت و با حضور خود و عمل صالح خود، آمادگی‏اش را برای شهادت اعلام می‏کرد».

بهترین یاور امام در مبارزه

در دوران انقلاب، اعلامیه وسیله‏ای بود که گروه‏های مبارز با آن خط‏دهی می‏شدند و جامعه در پرتو و اُفق آن حرکت می‏کرد. شهید محراب آیت اللّه‏ صدوقی درنهضت مردم ایران بر ضد حکومت شاهنشاهی، افزون بر ایجاد پل ارتباطی میان مردم و امام امت رحمه‏الله در رسانیدن این اعلامیه‏ها به مردم، خود نیز با صدور اعلامیه و خط‏دهی مردم، می‏کوشید بار سنگین مبارزه را از دوش امام بکاهد و شاید به همین دلیل است که امام خمینی رحمه‏الله در مورد ایشان می‏فرمودند: «می‏توانم بگویم که [شهید صدوقی] محور این انقلاب بوده است».

ولایت فقیه از نگاه شهید صدوقی

شهید صدوقی در مورد نقش ولی فقیه در اداره جامعه چنین می‏فرمایند: «امام خمینی با ایدئولوژی اسلام راستین و نیروی لایزال و خلاّق ایمان، زنجیرهای اسارت را یکی پس از دیگری از دست و پای خلق مسلمان ایران برداشت. امام خمینی در رهبری خویش، به دنبال رهبری و ادامه رهبری ائمه معصومین علیهم‏السلام است».

روحانیت از دیدگاه شهید صدوقی

شهید صدوقی، روحانیت را چنین توصیف می‏کرد: «روحانیت نه تنها از شهادت نمی‏هراسد، بلکه عاشق شهادت است و تاریخ سرخ تشیّع، ثابت کرده است [که] ملت مسلمان، همیشه شخصیت‏های ارزنده خود را فدای هدف کرده است». ایشان هم‏چنین با اشاره به مسأله ارتباط روحانیت با مردم فرمودند: «جدایی روحانیت از توده‏های میلیونی مردم، مساوی انهدام کامل انقلاب و تحقق خواسته‏های ابرقدرت‏های خارجی و مزدوران خودفروخته داخلی آن‏هاست».

سفارش به حضور در صحنه

آیت‏اللّه‏ شهید صدوقی، در یکی از توصیه‏های خود به ملت ایران، چنین می‏فرمایند: «ملت ما بدانند آن عامل مهمی که دشمن را ناامید و مأیوس می‏سازد، حضور مردم در صحنه است. پس اکنون یکی از وظایف دینی و الهی مردم، حضور آنان در صحنه‏های سیاسی کشور است».

بوسه تیغ

باز در سوگ عزیزی اشک‏ها هم‏رنگ خون شد
وسعت محراب، چون باغ شقایق لاله‏گون شد
مسجد آدینه گم شد در سوادِ غربی غم
روزه‏دار عاشقی را نوبتِ افطارِخون شد
بوسه زد تیغ شهادت بر گلوی تشنه او
سرخ رو بر سفره سبز تجلّی رهنمون شد
سرخوش از صهبای یارب، خطبه میلاد بر لب
نغمه «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبِه»اش در ارغنون شد
پیر سرمست سحر در دامن سجّاده خون
دست‏افشان، پای کوبان از حجاب تن برون شد
شور شیرین، کس نمی‏داند چه‏ها کرده است کاین‏سان
مسجد و محراب یکسر، بیستون در بیستون شد
عرشیان، فرش از حریر نور گستردند یارب
بر کدامین لب مگر «انّا الیه راجعون» شد ( شاعر : زکریا اخلاقی )

ای فخر محراب!

نویسنده: حمزه کریم‏خانی
دستان نجیب تو شقایق عشق می‏کاشت و شمیم گلاب شهادت بر می‏داشت.
ای فخر محراب و ای شریعه شیدایی! تو از جنود مخلص سپاه نور بودی.
امواج هدایت از دریای کلام ربوبی‏ات به سوی ساحل سعادت متلاطم و پر شکوه راه می‏یافت و دل‏ها و اندیشه‏های خدا جویان را به شکوفایی فطرت می‏خواند.
خطبه‏ها و خطابه‏های رسایت بر جان مشتاقان می‏نشست و همه‏را به‏پارسایی و اخلاص توصیه‏می‏کرد.
در حوزه‏های دانش و نور، در اوج آبی تعالی، پرواز با بال‏های سپید ایمان و یقین را تجربه کردی و ارمغان سلوک خویش را به راهیان کمال عطا نمودی.
ای پروانه شیدای ولایت، ای محو تماشای سیمای حق، ای بزرگمرد قرب و قیام و ای مجاهد طریق حقیقت!
عروج سرخ غمگنانه‏ات، زخم بر شانه اسلام و جراحت دل یاران توست.
ای وارث صالحان و مؤمنان و ای فانی در ولایت ملکوت! تا بقای روزگاران، نام تو باقی است.
آن‏گاه که از کنار ما به سمت سپیده رحمت یار شتافتی، صورت سپیدار آرزو به زردی گرایید و شمع شوق خاموش شد.
اشک و نیایش عاشقان هماره بدرقه راهت باد!
منبع: http://www.hawzah.net
يکشنبه 11/4/1391 - 12:17
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حجت الاسلام سید احمد دعائی

درآمد
 

رابطه شهید آیت الله صدوقی و حضرت امام خمینی(ره)، رابطه ای دیرین و صمیمی و بر اساس اعتقاد و اعتماد متقابل بود، بدان گونه امام در شرایط گوناگون، آرای شهید آیت الله صدوقی را جویا می شدند و به ایشان در عزل و نصب ها و اداره امور جنوب و شرق، اختیار مطلق داده بودند. در این گفتگو به تفصیل در این باب و نیز مکانت علمی و ارتباط شهید با علما سخن رفته است.

اولین بار چگونه و در چه زمانی با آیت الله صدوقی آشنا شدید؟
 

من در سال 1365 هجری قمری، برای اولین بار كه از یزد و توابع یزد خارج شدم، به اتفاق مرحوم پدرم، عازم كربلا شدیم. در آن سال لطف و محبت پدری باعث شد تا ایشان مرا همراه خودشان به زیارت نجف اشرف ببرند. در آن زمان مسافرینی كه قصد سفر به شهرهای ایران از جمله تهران را داشتند، باید از قم عبور می كردند و راه دیگری نبود. ما نیز در مسیر سفرمان به قم رفتیم. سپس از قم به تهران، از تهران (با قطار) به اهواز و از اهواز نیز به خرمشهر رفتیم. در دو سه روزی كه در قم برای زیارت توقف كردیم، محل اقامت ما مسافر خانه ای در نزدیكی مدرسه دارالشفا، جنب مدرسه فیضیه بود. من در آن زمان 15 سال بیشتر نداشتم. یك روز بعد از ظهر، آیت الله صدوقی به دیدن پدرم آمدند و من آن روز برای اولین بار ایشان را ملاقات كردم. پس از رفتنشان، از پدرم سئوال كردم: «ایشان آیت الله صدوقی، از خاندان بزرگ كرمانشاهی در یزد هستند.» یك بار هم در ایام عاشورا، از مشهد همراه پدرم به قم رفته بودیم. در آن زمان شب ها آیت الله حاج آقا صدر در مكانی به نام صحن موزه ـ كه در حال حاضر در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) قرار داردـ منبر می رفتند. به یاد دارم اهل علم، از جمله آیت الله صدوقی شب ها در صحن حرم می نشستند و با هم صحبت می كردند. پدر من در آن زمان از منبری ها، روضه خوان هاو ذاكرین معروف شهر یزد بودند و صدایشان در اوج بلندی، ملاحت خاصی داشت. مجالس روضه ایشان بسیار مورد توجه مردم قرار می گرفت و با شنیدن صدایشان، اشك مردم سرازیر می شد، به این دلیل آیت الله صدوقی از پدرم خواستند تا بعد از آیت الله صدر، ذكر مصیبت كنند و پدر نیز پذیرفتند، ایشان از انتهای مجلس تا پای منبر حاج آقا رضا صدر ـ كه چند متر فاصله داشت ـ راه رفتند و چند دقیقه ای ذكر مصیبت كردند. مجلس فوق العاده ای بود و جمعیت كثیری از اهل علم، طلاب، مردم عادی و زوار، در آنجا حضور داشتند.
در آن روزها، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نیز صبح ها مراسم روضه برگزار می كردند. در روز دوم محرم، مجلس روضه ای در منزل آن بزرگوار برگزار شد. پدرم و آیت الله صدوقی با قرار قبلی در این مجلس حضور پیدا كردند. من نیز به همراه ایشان به آنجا رفتم. من آن زمان طلبه بودم، البته هنوز برای تحصیل به قم مشرف نشده بودم. به یاد دارم آیت الله العظمی بروجردی با عظمت و حالت روحانی خاصی نشسته بودم. پدرم روضه ورود حضرت سیدالشهدا (ع) به كربلا را خواندند و مجلس به طرز عجیبی منقلب شد. بعد از این جلسه، آیت الله العظمی بروجردی، شخصی را نزد پدر فرستادند و از ایشان پرسیدند: «شما اهل كجا هستید؟» پدر نیز در جواب گفتند: «ما یزدی هستیم.» این دومین مرتبه ای بود كه من آیت الله صدوقی را از نزدیك ملاقات كردم. البته از آن به بعد، مكرراً خدمت ایشان می رسیدم.
شهید صدوقی از بزرگان، مدرسین و مقربین مراجع قم (بالاخص آیت الله بروجردی) بودند. هرگاه پدرم سئوالی از آیات قم داشتند، به واسطه شهید صدوقی، سئوالات خود را از این بزرگان می پرسیدند. حتی نامه ای كه در متن آن، آیت الله بروجردی در مورد مسئله ای به پدرم اجازه داده بودند، به خط آقای صدوقی بود. چندی بعد من طلبه شدم و به كلاس های درس مرحوم حاج شیخ محمود فرساد می رفتم. این زمان، مصادف با دوران فعالیت مصدق و انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی بود. آیات عظام، به ویژه آیت الله سید محمدتقی خوانساری، به مردم سفارش می كردند كه خوبان، بزرگان، اهل علم، مطلعین و متشرعین را برای حضور در مجلس كاندید كنید و به آنها رأی بدهید. حاج شیخ محمود فرساد و مرحوم آقای وزیری، صاحب كتابخانه معروف، به مردم اعلام كرده بودند كه ما به آقازاده حاج شیخ عبدالكریم حائری- مؤسس حوزه علمیه قم- رأی می دهیم. مردم یزد، حاج آقا دكتر مهدی حائری را تا به حال ندیده و حتی اسم ایشان را هم نشنیده بودند. مرحوم آیت الله فرساد پیشنهاد كردند كه از آیت الله صدوقی دعوت شود تا به شهر یزد بیایند و به عنوان نماینده آقای دكتر مهدی حائری فعالیت كنند. همگی نظر ایشان را تأئید كردند. آن زمان، همان طور كه گفتم، من شاگرد آیت الله فرساد بودم و ایشان همیشه محبت خاصی نسبت به من داشتند و انجام بسیاری از كارهایشان را به من واگذار می كردند. ایشان به من گفتند: «تلگرافی می نویسم، آن را نزد آقامیرزا محمد كرمانشاهی- پدر خانم آیت الله صدوقی- ببر تا ایشان آن را امضا كنند. سپس تلگراف را به تلگراف خانه ببر و برای آیت الله صدوقی ارسال كن.» تلگراف را به در منزل آقامیرزا محمد كرمانشاهی بردم. آن زمان ایشان اندكی كسالت داشتند و چند لحظه ای دم در منتظر ماندم. (شاید داشتند لباسشانرا عوض می كردند.) خلاصه وارد منزل شدم. در متن تلگراف از كسالت ایشان نیز صحبت شده بود. آقای كرمانشاهی پس از خواندن متن تلگراف به من گفتند كه مسئله كسالت مرا از نامه، حذف كنید، چون دخترم با خواندن پیام نگران می شود. خلاصه اقدامات لازم انجام شد. در آن زمان گروهی به نام آزادی خواهان، طرفدار نمایندگی حاج آقا مهدی حائری بودند. علاوه بر این گروه، دسته به نام مرتجعین هم وجود داشت. البته وعده هائی كه مصدق درباره انتخابات آزاد به مردم داد، هیچ یك عملی نشد.

از ورود و حضور آیت الله صدوقی به یزد خاطره ای دارید؟
 

در یك كلام می توان گفت كه استقبال بی نظیری از ایشان شد و هیچ وسیله نقلیه ای مربوط به آزادی خواهان نبود كه آنها یا مردم استفاده نكنند. آیت الله صدوقی در محلی به نام نصرت آباد كه در دو فرسخی شهر یزد قرار داشت، از اتوبوس پیاده و سوار ماشینی شدند. سپس پس از طی مسافتی در مكانی كه آن زمان دروازه قرآن فعلی بود، از ماشین پیاده شدند. مردم نیز همراه ایشان در حركت بودند. مرحوم آقای وزیری هر صد متر، كرسی می گذاشت و بالای آن می رفت و آیت الله صدوقی را به مردم معرفی می كرد. مردم با احترام بسیار و شكوهی وصف نشدنی ایشان را تا خیابان انقلاب فعلی، همراهی كردند. سرانجام نیز، پس از طی مسافتی، شهید صدوقی در خیابان امام (نزدیك مسجد روضه محمدیه) ساكن شدند. از آن زمان ما مرتباً ایشان را ملاقات می كردیم.

آیت الله صدوقی در تبلیغ برای دكتر مهدی حائری از چه روشی استفاده می كردند؟
 

شخصیت دكتر حائری، خاندان ایشان و اصالتشان باعث می شد تا مردم نظر مساعدی نسبت به ایشان داشته باشند. پدر ایشان، حاج شیخ عبدالكریم حائری بودند كه این مسئله، اعتماد و توجه مردم را بیشتر جلب می كرد. مردم و روحانیون روزهای متوالی به دیدار شهید صدوقی می رفتند تا اینكه زمان انتخابات فرا رسید.

آیا آیت الله صدوقی در خلال صحبت هایشان دكتر مصدق را تأئید می كردند؟
 

نكته خاصی را به یاد ندارم، اما لازم است بگویم در آن زمان چاره ای هم نبود و شرایط ایجاب می كرد. روزی كه آیت الله صدوقی به یزد تشریف آوردند، به دلیل كثرت جمعیت صورت و دست آیت الله فرساد زخمی شد. البته دقیقاً نمی دانم كه به دیوار برخورد كردند یا اینكه به زمین خوردند. آیت الله فرساد برای پانسمان دست و صورتشان به مطب دكتر سینا رفتند. دكتر سینا از آزادی خواهان بود و آوازه شجاعتش در تهران پیچیده بود. درضمن از بستگان جاج شیخ عبدالكریم حائری نیز بود. ناگهان اوضاع به هم ریخت و وعده های انتخابات آزاد عملی نشد. انتخابات انجام شدو آقای دكتر مهدی حائری از صندوق بیرون نیامدند و افراد دیگری نظیر دكتر مرشد پور، از مخالفین شكست خوردند و انتخابات به نفع مخالفان به پایان رسید. سفر آیت الله صدوقی به یزد، موقتی بود و ایشان قصد داشتند به قم بازگردند. مرحوم حاج میرزا سریزدی كه از علمای بنام آن زمان بودند، پیشنهاد دادند كه آیت الله صدوقی در یزد بمانند. پیشنهاد ایشان با استقبال دیگران مواجه شد. در همین ایام، آقا میرزا محمد كرمانشاهی _ پدر خانم آیت الله صدوقی _ كه امام جماعت مسجد حظیره بود، فوت كردند. نامه ای خدمت آیت الله بروجردی نوشته شد و در متن آن، از ایشان تقاضا كردند تا با اقامت دائم آیت الله صدوقی در یزد موافقت كنند. آیت الله بروجردی موافقت خود را اعلام كردند و در نتیجه شهید صدوقی در یزد ماندند و چندی بعد خانواده ایشان نیز به یزد آمدند. در همین اثنا، حاج شیخ غلام رضا رفیع خراسانی كمه از بزرگان و علمای بنام در شهر یزد بود، از دنیا رفت، در نتیجه حضور پربركت شهید صدوقی بیشتر احساس شد و مردم نیز شناخت بیشتری نسبت به ایشان پیدا كردند.

ایشان در یزد چه دروسی را تدریس می كردند؟
 

فقه و سایر دروس، علما، مجتهدین، ائمه جمعه و اكثر كسانی كه امروز در جمهوری اسلامی، مسئولیت اجرائی دارند، از شاگردان ایشان در قم بودند. تعداد شاگردان ایشان به 1000 نفر هم می رسید.
در یزد نیز علاوه بر درس فقه و اصول، برای عموم مردم تفسیر هم ارائه می دادند. بعد از نماز، بالاخص در ایام ماه مبارك رمضان، حدود سه ساعت، منبر می رفتندو برای مردم صحبت می كردند. گاهی اوقات در خلال صحبت ها پائین می رفتند، وضو می گرفتند و دوباره صحبت هایشان را ادامه می دادند. مردم نیز به طور عجیبی، مسحور صحبت هایشان می شدند. خلاصه روز به روز، دایره فعالیت و تبلیغات و خدمات ایشان در یزد، گسترده تر می شد.

رابطه شهید آیت الله صدوقی و امام خمینی(ره)

مردم معمولاً حوصله نشستن پای منبر را ندارند، بالاخص زمانی كه یكی دوساعت طول بكشد. چه رمزی در صحبت كردن آیت الله صدوق بود كه این چنین مردم را مجذوب خویش می كرد؟
 

شیرینی بیانشان و نقل حكایات و داستان ها در خلال صحبت هایشان، باعث می شد كه مردم خسته نشوند. كسانی كه از ابتدای مجلس، مطالب را می شنیدند، دلشان نمی آمد به ادامه مباحث گوش ندهند. كارمندان ادارات، بازاری ها و كسبه، همگی مشتاقانه از صحبت های ایشان استفاده می كردند. مرحوم آقا سید ابوتراب مدرس اروند آبادی كه در آن زمان از وعاظ توانا به شمار می آمد، بارها، بالای منبر در خلال صحبت هایشان گفته بود كه تاریخ روحانیت، از صد سال گذشته تا به حال مرجعی چون آیت الله صدوقی را به خود ندیده است.
من پس از مدتی مصمم شدم كه برای ادامه تحصیل به قم بروم و یكی دوسال در آنجا ماندم. البته در طول این مدت با آیت الله صدوقی در ارتباط بودم، بالاخص در زمان اعیاد برای تبریك گفتن با ایشان تماس می گرفتم. همچنین هرگاه به یزد سفر می كردم، به دیدارشان می رفتم. شهید صدوقی نیز به دیدن ما می آمدند. ایشان عنایت و ارادت فوق العاده ای نسبت به پدرم داشتند.

آیا در مدتی كه در قم بودید، آیت الله صدوقی به قم می آمدند؟
 

در مدتی كه من در قم اقامت داشتم، ایشان به قم نیامدند، اما زمانی كه در یزد بودم، شهید صدوقی برای زیارت به قم سفری داشتند. این مسجد تحت نظر آیت الله صدوقی ساخته شده بود و ایشان عضو هیئت بودند. یك بار یكی از اعضای هیئت، اتوبوسی را در اختیار شهید صدوقی و دوستانشان قرار داد و همگی به اتفاق آیت الله صدوقی به اصفهان رفتیم. سپس از اصفهان برای زیارت حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) و جمكران و ملاقات با علما به سمت قم حركت كردیم. یك بار نیز به همراه آیت الله صدوقی و دوستانشان از جمله آقای راشد و آقای مناقب، دامادشان، به شیراز سفر كردیم. یزدی های مقیم شیراز منازلشان را برای اقامت آیت الله صدوقی و همراهانشان در اختیار ما گذاشتند. در این سفر علمای شیراز به ملاقات شهید صدوقی آمدند. این ارتباطات و ملاقات ها هم چنان ادامه داشت. قبل از انقلاب، سفر به نجف اشرف از ایران به راحتی امكان پذیر نبود. آن زمان، بنده مرتباً به كویت سفر می كردم، از این رو آزادانه و به راحتی می توانستم به عراق نیز بروم. طی سفرهایم به عراق نامه هائی را از جانب آیت الله صدوقی به امام و هم چنین پیغام ها و نامه های امام را به شهید صدوقی می رساندم.

آیا شما در جریان نامه آیت الله صدوقی به آقای حكیم بودید؟ نامه ای كه در متن آن شهید صدوقی به آیت الله حكیم سفارش كرده بودند كه از امام پشتیبانی كنند.
 

بله، در جریان این نامه بودم، اما حامل این نامه به آیت الله حكیم نبودم.

در مورد نامه های آیت الله صدوقی به امام نكاتی را توضیح دهید.
 

آیت الله صدوقی زمینی را در منطقه سالاریه قم خریداری كرده بودند، ولی دولت اجازه نمی داد تا ایشان برنامه هایشان را روی زمین پیاده كنند. امروزه مؤسسه صدوقی قم در این منطقه قرار دارد. شهید صدوقی به من گفتند كه از امام بپرسید كه من در مقابل مخالفت های دولت چه كار كنم؟ زمین را به قیمت خوبی از من می خرند، آیا آن را بفروشم و پولش را در امور دیگری مصرف كنم؟ امام به من فرمودند، به آقای صدوقی بگوئید كه مبادا زمین را بفروشند. طولی نمی كشد كه موانع برطرف خواهد شد. خوشبختانه طبق فرمایش ایشان مدتی بعد مشكلات برطرف و ساخت مؤسسه صدوقی در سالاریه آغاز شد. من كاملاً در جریان ساخت این مكان نبودم، اما گویا این مؤسسه بركات زیادی را به ارمغان آورده است و فعالیت های علمی و فرهنگی گسترده ای در آن انجام می شود و تا آنجا كه اطلاع دارم، این مكان فوق العاده برای مردم قابل اهمیت است. در آن زمان هرگاه از ایران یا كویت به مكه می رفتم، حجاج ایرانی و یزدی مبلغی پول به من می دادند تا از راه كویت آن را به امام برسانم. در یكی از سفرهایم مردم مبلغ قابل توجهی پول به من داده بودند تا به امام برسانم. برای حمل و نقل آسان تر، مبلغی را به همسرم و مقداری را نیز به همسفرم و همسرشان دادم، با وجود این، حدود ده هزار تومان را خودم حمل می كردم. در مسیر سفرمان ناچار بودیم كه از شیراز با هواپیما به كویت برویم. در گمرك شیراز، از من پرسیدند كه چرا این مقدار پول را به همراه دارم. گفتم: «اگر گذرنامه ام را نگاه كنید، متوجه می شوید كه من تا به حال اتومبیل ترخیص نكرده ام. می خواهم با این پول اتومبیلی بخرم.» گفتند: «قصد خرید چه ماشینی را داری كه این مقدار پول را با خودت آورده ای؟» گفتم: «یكی از بزرگان می فرماید، سه چیز است كه عمر آدمی را كوتاه می كند و سبب ناراحتی انسان می شود. اول، زن لخ لخو، دوم، قلیان فس فسو، سوم، الاغ سیخ سیخو. من هم نمی خواهم مرتب ماشینم را به تعمیرگاه ببرم، بنابراین تصمیم گرفته ام كه در كویت اتومبیل خوبی بخرم. در ضمن همسر و فرزندانم اولین باری است كه به كویت سفر می كنند و قصد خرید سوغاتی دارند.» البته شخصی كه از من این سئوال را پرسید، مرد خوش نفسی بود و متوجه شد كه من این پول ها را برای حضرت امام می برم. با وجود این، به من گفت می توانی بروی. زمانی كه از اتاق او خارج شدم، به من گفت: «وقتی به شركتی كه قصد خرید اتومبیل را از آن داری، رفتی، سلام مرا هم به صاحب آن شركت برسان.» در واقع او غیرمستقیم از من خواست تا سلامش را به امام برسانم.
در این مدت، در خدمت آیت الله صدوقی و با ایشان در ارتباط بودم. حتی زمانی كه امام خمینی به من اجازه دادند، شهید صدوقی مرا به امام معرفی كردند. البته امام مرا از قبل می شناختند، اما آن زمان باید دو شاهد عادل به اهلیت شخص نزد مراجع گواهی می دادند. آیت الله صدوقی نیز برای حاج شیخ نصرالله خلخالی نامه ای نوشتند و در آن به ایشان گفتند كه در مورد من با امام صحبت كنند.

در جریان مبارزاتی كه منجر به انقلاب شد، چه ارتباطاتی با شهید صدوقی داشتید؟
 

قبل از انقلاب، من شبانه روز در خدمت آیت الله صدوقی بودم. حتی شب ها نیز به منزل نمی رفتم. به كمك برادرم آقای سید محمود دعائی اعلامیه های امام را از طریق تلفن ضبط و منتشر می كردیم.

و پس از پیروزی انقلاب؟
 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتباط من با آیت الله صدوقی همچنان ادامه پیدا كرد. در این دوره، ایشان سرپرستی تعمیرات مسجد اسماعیل را به من واگذار كردند. البته پیش از این نیز ایشان مسئولیت اموری را به من واگذار می كردند، ولی چون از عهده انجام آنها بر نمی آمدم، از ایشان عذرخواهی و از پذیرفتن مسئولیت انجام آنها خودداری می كردم. وقتی در كویت بودم، باخبر شدم كه آیت الله صدوقی اقامه نماز جمعه را از مسجد حظیره یزد به مسجد ملااسماعیل منتقل كرده اند. هم خوشحال و هم ناراحت بودم. ناراحتی من به این خاطر بود كه با این كار، مسجد جمعه خلوت می شد. مرحوم آقای وزیری، قبل از انقلاب، برای این مسجد زحمت بسیاری كشیده بودند و طی 30 سال نمازجمعه هائی كه در این مسجد برگزار می شد، از بهترین نمازجمعه های ایران به شمار می آمد. حتی از نمازجمعه های مشهد نیز پرشكوه تر بود. خوشحالی من به این خاطر بود كه مسجد ملااسماعیل كه من 25 سال و پدرم 30 امام جماعت آن بودیم، رو به ویرانی بود و با این كار آباد می شد و سامان می گرفت. نزد آقای صدوقی رفتم و از ایشان پرسیدم: «چه طور شد نمازجمعه را به مسجد ملااسماعیل منتقل كردید؟» ایشان گفتند: «امام جمعه سابق پیغام داده است كه من راضی نیستم كه در این مسجد، نماز خوانده شود، چون مسجد متعلق به پدرشان بود و سالیان طولانی نیز امام جماعت آن مسجد بودند، در نتیجه من اقامه نماز را به مسجد حظیره منتقل كردم. از طرفی دیدم كه حظیره به اندازه كافی ظرفیت پذیرش مردم را ندارد.» خلاصه، اقدامات لازم انجام شد و مسجد ملااسماعیل توسعه پیدا كرد. حتی بعضی چك ها را امضا می كردم و از بانك پول می گرفتم. در دوران حیات آیت الله صدوقی، دچار دیسك كمر شدید شدم. علت ابتلای من به دیسك كمر این بود كه در زمان ترمیم مسجد ملااسماعیل، برای تهیه مصالح مورد نیاز به كوره های آجرپزی می رفتم و آجر می خریدم. از طرفی چون در دوران جنگ سیمان كمیاب شده بود، به میبد می رفتم و كیسه های سیمان را پشت ماشین می گذاشتم و به یزد می آوردم. بنای مسجد مشكلات زیادی داشت. سرویس بهداشتی پاكیزه ای نداشت و از طرف دیگر زمین آن با زیلو پوشانده شده بود و ما باید آن را فرش می كردیم. كارها باید به سرعت انجام می شدند تا نمازجمعه اقامه شود. برای درمان دیسك كمرم، یك ماه در بیمارستان افشار بستری بودم، ولی بهبودی حاصل نشد. آیت الله صدوقی نامه ای به دكتر علی اكبر مرشدی كه در بیمارستان سجاد تهران كار می كرد، نوشتند. در نتیجه در بیمارستان سجاد، بستری شدم. اندكی حالم بهبود یافت، ولی پاهایم كمی ضعیف شدند. دوستانم در كویت ویزائی برایم گرفتند و هزینه سفر را نیز متقبل شدند. به كویت سفر كردم و بحمدلله حالم بهتر شد. دوباره به ایران بازگشتم. مدت زمان كوتاهی پس از بازگشت به ایران آیت الله صدوقی در مسجد به شهادت رسیدند و به دلیل مسائل امنیتی نماز جمعه تا مدتی تعطیل شد. من نیز به دلیل كسالتی كه پیدا كرده بودم، حتی وقتی آیت الله خاتمی از من خواستند كه به مسجد بیایم، نمی رفتم. وضعیت خاصی از نظر امنیتی بر جامعه حكمفرما بود تا جائی كه پاسدارها عمامه ها را باز می كردند. از سرپرستی تعمیرات و هیئت امنای مسجد استعفا دادم. گاهی به مسافرت می رفتم و كسالت من تا كنون نیز ادامه یافته است تا جائی كه نماز را روی میز و صندلی می خوانم.

از چگونگی رابطه امام و ‌آیت الله صدوقی برایمان بگوئید. نوع صمیمیت این دو بزرگوار در روابطشان چگونه بود و اگر خاطره ای نیز به یاد دارید بفرمائید.
 

از صمیمیت این دو بزرگوار قبل و بعد از طلوع امام، ماجراهای بسیاری دیده و شنیده ام. حتی آیت الله صدوقی، برای من تعریف كردند، یك بار كه قصد داشتم از قم به مشهد سفر كنم، آیت الله صدر از من خواستند تا دو آقازاده شان نیز همراه من به مشهد بیایند. من نیز قبول كردم و زمانی كه به گاراژ رفتیم، دیدیم كه امام نیز در آنجا حضور دارند. خلاصه، من به همراه امام و دو آقازاده آیت الله صدر با اتوبوس به سمت مشهد حركت كردیم. در مشهد، برای اقامت مسافرخانه ای گرفتیم. علما و بزرگان مشهد به خاطر آقازاده های آیت الله صدر و حضرت امام، ما را دعوت می كردند. آقازاده های آیت الله صدر، نوه های مرحوم آیت الله قمی بودند و همان طور كه می دانید آیت الله قمی از بزرگان مشهد به شمار می آمدند و در مشهد صاحب كرامت و عظمت بودند. ما نیز این دعوت ها را قبول می كردیم و به دیدار علما و بزرگان می رفتیم، ولی امام خمینی همراه ما نمی آمدند. آن روزها به دلیل گرمی هوا مجبور بودیم پشت بام مسافرخانه بخوابیم. شب ها كه از مهمانی باز می گشتیم، مشاهده می كردیم كه امام خمینی، رختخوابمان را پهن كرده اند و كوزه آب را هم كنار رختخواب گذاشته اند. صمیمیت و خصوصیات اخلاقی امام، غیرقابل وصف است.

اگر نكته ای از قلم افتاده است، بفرمائید:
 

من نامه هائی را از آیت الله صدوقی دارم كه در متن آنها، وظایفی را به من محول می كردند و یا در مورد مسئله ای خاص، دستوراتی به من می دادند. در بسیاری موارد محرم اسرارشان بودم. قبل از انقلاب نیز، به من مسئولیتی داده بودند. وظیفه من این بود كه وجوهات شرعی را كه مردم به دفترشان می آوردند، دریافت و مبالغ را یادداشت كنم. من هم طبق اصول وظایفم را انجام می دادم و برای هر مبلغی قبض می نوشتم و سپس قبض ها را نزد ایشان می بردم تا امضا كنند. یكی از خوانین جیرفت كه مرد خوبی بود، مقدار زیادی وجوهات به من داد. سپس به من گفت: «من چند سالی است كه خان شده ام و پیش از این تمكن مالی نداشتم. شما برای هر سال به من، یك قبض بدهید. مثلاً سال اول سی تومان، سال دوم دویست هزار تومان.» آیت الله صدوقی نیز با ملایمت به من گفتند: «ایرادی ندارد. برای هر سال به او یك قبض بدهید.» در واقع ایشان همواره با آرامش و صبر با این مسائل برخورد می كردند. البته لازم به ذكر است كه بگویم اثرات این وجوهات در ساختن بیمارستان سیدالشهدا(علیه السلام)، فوق العاده عجیب و قابل توجه بود.

رفتار آیت الله صدوقی جهت تعدیل تندروها چگونه بود؟
 

من قبل و بعد از انقلاب از جانب آیت الله صدوقی به جیرفت سفر می كردم. آن زمان، در جیرفت پاسدارها و مأمورین اجرائی به كشاورزان دستور داده بودند كه كشت صیفی و زینتی در زمین نكنند و در زمین های كشاورزی، فقط گندم بكارید. از طرفی زمین این قابلیت را نداشت كه كشاورزان در تمامی فصول در آن گندم بكارند. كشاورزان نزد من آمدند و این موضوع را مطرح كردند. من نیز با آیت الله صدوقی تماس گرفتم و موضوع را به ایشان اطلاع دادم. ایشان با همان صراحت همیشگی گفتند: «غلط می كنند كه چنین دستوری می دهند.» گفتم: «شما می گوئید كه غلط می كنند؛ اما كشاورز چاره دیگری ندارد. كشاورزان در حال كاركردن هستند كه پاسدارها می آیند و آنها را تهدید می كنند.» قرار بر این شد كه ایشان با وزیر كشاورزی صحبت كنند و به او بگویند كه برنامه خود را تغییر دهد. صدای ایشان را از پشت تلفن می شنیدم كه گفتند: «رجب علی! رجب علی!» رجب علی گفت: «چه شده است؟» آیت الله صدوقی گفتند: «به یك دستم، انسولین تزریق كرده ام، نمی دانم دفتر تلفن كجاست؟»
خلاصه ایشان با دفتر وزیر كشاورزی، تماس گرفتند، وزیر حضور نداشت، از این رو شهید صدوقی با معاون وزیر درباره این قضیه صحبت كردند. معاون وزیر نیز در جواب گفت: «بله، دستور داده شده است كه كشاورزان از این به بعد، در مزارع گندم بكارند.» شهید صدوقی گفتند: «غلط كرده اید كه این حرف را می زنید.» معاون وزیر تماس آیت الله صدوقی را به وزیر اطلاع داد. وزیر كشاورزی با شهید صدوقی صحبت كردند. آیت الله صدوقی به او گفتند: «كشاورزان باید در زمین ها ماش، عدس و لوبیا هم بكارند تا زمین برای كشت در سال بعد آمادگی پیدا كند.» خوشبختانه با تماس های آیت الله صدوقی دولت برنامه خود را در مورد كشت مزارع تغییر دادند.

آیت الله صدوقی خودشان هم كشاورزی می كردند.
 

بله، ایشان در عباس آباد قم، مزرعه ای داشتند. یكی دیگر از كارهائی كه شهید صدوقی در آن اهتمام داشتند، مسئله تأمین آب یزد بود. یك بار كه نماینده وزیر نیرو آمده بود، قرار بر این شد كه آب از مناطق دیگر به سمت شهر یزد هدایت شود. در جلسه ای كه من نیز در آن حضور داشتم مسئولین اعلام كردند كه ما توانائی تأمین
هزینه این كار را نداریم. شهید صدوقی گفتند: «شما چقدر از هزینه را می توانید، بپردازید؟ بقیه را من می پردازم.» كه متأسفانه اجل مهلت نداد و ایشان به شهادت رسیدند.

اگر امكان دارد در مورد پیام امام در نیمه شعبان كه در آن به مردم فرمودند امسال عید نداریم، توضیح دهید.
 

امام به مردم ایران پیام دادند كه ایران امسال عید ندارد، عید ایران را عزا كردند. در اطاعت از فرمایش امام، جشنی برگزار نشد. این اتفاق به خاطر مسائلی بود كه دولت های خارجی و آمریكا به وجود آورده بودند. آن زمان همراه با آیت الله صدوقی و عده ای از دوستان به شهرهای مختلف سفر كردیم و به ملاقات تبعیدی ها رفتیم. در این سفر من به همراه آقای راشد، آقای مناقب و آقای ربانی به رفسنجان رفتیم. در آن زمان، آقای صادق خلخالی به رفسنجان تبعید شده بودند. در این سفر به ملاقات ایشان هم رفتیم. آیت الله صدوقی نیز با مردم صحبت كردند. سپس از رفسنجان به شهر باوند رفتیم و با آقای ربانی املشی كه به آنجا تبعید شده بودند، ملاقات كردیم. شب به شهر باوند رسیدیم و تا صبح آنجا بودیم. سپس به سمت سیرجان كه محل تبعید آقای معادیخواه و شیخ علی آقای تهرانی بود رفتیم و ملاقاتی با آنها داشتیم. سپس از سیرجان به سمت كرمان حركت كردیم. آیت الله صدوقی در منزل یكی از دوستانشان اقامت كردند. سه روز در كرمان مستقر بودیم. در طول این سه روز شخصیت های برجسته كرمان به ملاقات شهید صدوقی می آمدند. سپس از كرمان مستقیماً به ایرانشهر سفر كردیم و به ملاقات آیت الله خامنه ای و حاج شیخ جواد حجتی كه در ایرانشهر تبعید شده بودند، رفتیم.

آیا در جریان رابطه آیت الله صدوقی و مسئولین بودید؟
 

بله، در واقع شهید صدوقی با اكثر افراد، صمیمی بودند از جمله شهید صیاد شیرازی، حتی به خاطر دارم آقای مهندس بازرگان شب ها به منزل شهید صدوقی می آمد و ساعت ها نزد ایشان می نشست. خلاصه در ادامه سفر از ایرانشهر به چهابهار رفتیم. آیت الله مكارم شیرازی در چابهار دوران تبعید خود را سپری می كردند. بالطبع به ملاقات ایشان هم رفتیم. در مسیر برگشت از چابهار به ایرانشهر و برای بار دوم به دیدن آیت الله خامنه ای و حاج شیخ جواد حجتی رفتیم. شب را در چابهار در منزلی گذراندیم. در مسیر بازگشتمان از چابهار بین راه به رودخانه ای باصفا برخورد كردیم. آیت الله صدوقی گفتند: «نمی خواهید در اینجا توقف كنیم و چای بخوریم؟» ما نیز ایستادیم و دركنار رودخانه با شاخه های خشك آتشی برپا و چای را آماده كردیم. این خاطرات همگی بیانگر خلوص و صفای آیت الله صدوقی هستند.

آیا از موضوع مكالمات آیت الله صدوقی و آیت الله خامنه ای مطلع بودید؟
 

بله، مكالماتی بین این دو بزرگوار ردوبدل می شد، اما موضوع بحث عادی بود و گاهی اوقات نیز در مورد مسائل علمی با هم صحبت می كردند. بنده با آیت الله خامنه ای از قبل آشنائی داشتم. بارها ایشان به دیدن من می آمدند. هرگاه پدرم به مشهد سفر می كردند، پدر آیت الله خامنه ای (مرحوم آقاسید جواد خامنه ای) به دلیل ارادت خاصی كه به پدرم داشتند و رابطه صمیمانه ای كه بین ایشان و پدرم بود، به دیدار پدر می آمدند و گاهی این ملاقات ها سه ساعت طول می كشید. البته آیت الله خامنه ای نیز در این ملاقات ها حضور داشتند. در آن ایام، سید عبدالرضا حجازی، منبر می رفت و برای مردم صحبت می كرد. وی در اعلامیه ای در بیان نام خود، از واژه دكتر استفاده كرده و در متن اعلامیه نوشته بود: دكتر سید عبدالرضا حجاری. یك شب كه در ایرانشهر اقامت داشتیم، به اتفاق دوستان از جمله آقای راشد و آیت الله صدوقی در مجلسی نشسته بودیم. من خطاب به حجازی گفتم: «نواب صفوی در سفر خود به اردن هاشمی با ملك عبدالله ملاقات كرد. در ابتدای دیدارش با ملك عبدالله گفت: السلام علیك یابن العم.) یعنی سلام بر تو ای پسرعمو). اطرافیان ملك عبدالله فوق العاده شگفت زده شدند كه چرا رهبر فدائیان اسلام از كلمه ملك و یا امیر استفاده نكرد. مرحوم نواب صفوی به ملك عبدالله گفت انتساب شما به خاندان نبی اكرم بزرگ ترین افتخار است و از این رو شما را با عنوان پس عمو خطاب كردم. ملك عبدالله نیز از این حرف بسیار خوشحال شد. سپس به حجازی گفتم: «انتساب شما به حضرت امام حسین(علیه السلام) بهترین و بالاترین افتخار است. چرا از كلمه دكتر در ابتدای نام خود استفاده می كنید؟» در آن لحظه، آقای راشد، در جمع رو به من گفت: دعائی؟ سر تا پای حجازی را نمی گوئی و فقط زلفش را می بینی و عیب های سر تا پایش را نمی بینی؟» آیت الله صدوقی بسیار خندیدند. در یك كلام می توان گفت جو حاكم بر جمع، بسیار صمیمانه و دوستانه بود. همگی در اتاق نشسته بودیم كه آیت الله صدوقی پشت در اتاق آمدند و گفتند: «چرا كله نمی گذارید؟ این وقت شب چه خبرتونه؟»
زادگاه پدر من زارچ - آبادی در 3 فرسخی یزد- است. البته در حال حاضر این منطقه بخشی از شهر یزد شده است. آقای راشد نی به من می گفتند: «چرا زارچی گری در می آوری؟» در واقع به زادگاه پدرم اشاره می کردند.زمانی که ایت الله خامنه ای از تبعید باز می گشتند، در سفرشان به یزد، در منزل آیت الله صدوقی اقامت كردند. ایشان به من سفارش كردند كه در خدمت آیت الله صدوقی باش و كارهایشان را انجام بده. از فرمایش آیت الله خامنه ای بسیار خوشحال شدم و از آن روز، شبانه روز در خدمت شهید صدوقی بودم. روزگار سپری شد تا اینكه انقلاب به پیروزی رسید.

از روز ده فروردین، قیام مردم یزد خاطره دارید؟
 

در ماجرای 10 فروردین، شهید صدوقی شجاعت بسیاری از خود نشان دادند. در این زمان، بنده در نجب بودم. امام خمینی(رحمه الله علیه) به من فرمودند: «با ایران تماس بگیرو احوال آیت الله صدوقی را جویا شو.» در مدرسه آقا سید محمدكاظم تلفن بود و با آن می توانستیم با یزد تماس بگیریم. با منزل آیت الله صدوقی تماس گرفتم، رجب علی گفت: «آیت الله صدوقی به همراه آقای فلسفی در منزل آقای صفار هستند.» با منزل آقای صفار تماس گرفتم و جویای احوال شهید صدوقی شدم. حاج شیخ محمدعلی، با من صحبت كرد و خبر سلامتی ایشان را به من داد. من نیز فوراً، خبر سلامتی شهید صدوقی را به امام رساندم كه آن زمان در مسجد شیخ انصاری در حال اقامه نماز بودند. ارتباط صمیمانه امام با شهید صدوقی، به قول معروف، اظهر من الشمس بود. در جریان شهادت آقا مصطفی خمینی، علما و بزرگان از طریق نامه و تلگراف پیام تسلیت خود را برای امام ارسال می كردند. در این میان من از یزد به شیراز، از شیراز به كویت و از كویت به شهر نجف سفر كردم. در نجف به ملاقات امام رفتم. امام به من فرمودند: از تمامی علما و دوستان عذرخواهی و تشكر كن و به آنها بگو كه نامه ها و تلگراف هایشان به دست من نرسیده بود. ارتباطات آیت الله صدوقی با امام همچنان ادامه داشت. حتی به یاد دارم، یك بار امام به من فرمودند: «به آقای صدوقی بگو كه من اختیارات جنوب ایران (از بوشهر تا یزد و كرمان) را به ایشان واگذار می كنم. ایشان اختیار دارند كه هر كس را می خواهند عزل یا نصب كنند.»
- بعد از انقلاب، یكی، دوبار آیت الله صدوقی با مهندس بازرگان نامه هائی را رد و بدل و در متن این نامه ها با او دعوا كردند، در حالی كه در آن زمان هیچ كس اعتراض نمی كرد و شهید صدوقی اولین كسی بودند كه اعتراض خود را به صورت علنی اعلام كردند. اگر مطلبی در این مورد به خاطر دارید بفرمائید.
آیت الله صدوقی نه تنها با مهندس بازرگان بلكه با بنی صدر هم برخورد شدیدی داشتند و اولین كسی بودند كه بنیاد منافقین را ریشه كن كردند و در مقابلشان ایستادند. شهید صدوقی به معنای واقعی، انسان موحد، روشنفكر و با همتی بودند.

خبر شهادت ایشان چگونه به شما رسید و آخرین باری كه ایشان را ملاقات كردید، كی بود؟
 

آخرین بار در روز شهادتشان ایشان را دیدم. در مسجد برای اقامه نماز نشسته بودم كه آیت الله صدوقی از مقابلم رد شدند. نماز را اقامه كردند و خطبه را خواندند. پیش از آن، من پیش نماز امام جماعت بودم؛ اما در آن زمان به دلیل كسالتی كه داشتم، مجبور بودم روی صندلی بنشینم و نماز بخوانم. نماز كه خوانده شد، ایشان از مقابل من رد شدند. حدود 5 متر جلوتر رفتند، جوانی كه به بدن خود مواد منفجره وصل كرده بود، ایشان را بغل كرد و آن حادثه تلخ رخ داد. البته من عكس هائی از آن صحنه دارم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:17
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با آیت الله محمدحسن احمدی فقیه یزدی

درآمد
 

فعالیت های گسترده سیاسی و اجتماعی شهید آیت الله صدوقی و درخشش بی بدیل ایشان در عرصه های مدیریتی، توانائی تدریس و قدرت علمی ایشان را در هاله ای از غفلت قرار داده است، در حالی كه به گواهی كسانی كه محضر ایشان را درك كرده اند، غنای علمی این جلسات قابل قیاس با بسیاری از كلاس های حوزه نبوده است. این نكته مغفول در این گفتگو به شایستگی مورد بررسی قرار گرفته است.

آشنایی شما با شهید صدوقی از چه زمانی شروع شد و خصوصیات اخلاقی ایشان، مخصوصا طرز برخوردشان با شاگردانشان در حوزه علمیه قم و یزد چگونه بود؟
 

در شخصیت بزرگوار علامه فداكار مرحوم آیت الله صدوقی، جهاتی و ابعادی مورد نظر است كه تمام آن جوانب را در این جلسه نتوان گفت كه حتی بیان اكثر آن جهات و ابعاد در این جلسه امكان ندارد.
از جهات اخلاقی، هوش، فراست، ذكاوت، خلوص، صفا و بالاخره بینش علمی و سیاسی معظم له ضرب المثل و مورد توجه بزرگان و حتی فقهای بسیار بود كه از باب مثال نمونه هایی عرض می شود.
فعالیت ایشان در ابتدای تاسیس حوزه علمیه قم در زمان مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی و همین طور مراجع بعد از وی و پیشبرد اهداف مقدس اسلامی در حوزه های علمیه هم از جهات تدریسی و هم از جهات اداره حوزه شایان توجه دقت نظر است. در وقتی كه حوزه دچار كمبود مالی و گرفتاری های زمان پهلوی اول (رضاخان) بود، عده ای از بزرگان از جمله معظم له با فداكاری های كم نظیر و حتی بی نظیر خود، در عین اینكه تحمل مشقت ها نموده اند، اركان حوزه را محكم كردند و آیت الله شهید صدوقی عزیز از كسانی است كه فشار مالی حوزه و تنظیم برنامه طلاب را بر دوش خود داشت، به طوری كه هر وقت ایشان با شخصیت هایی مثل آیت الله علامه بزرگوار استاد سید محمدحسن طباطبایی و آیت الله بهاءالدینی و افراد دیگر ملاقات داشتند، فوق العاده مورد احترام، تشكر و سپاسگزاری این بزرگان واقع می شدند كه البته اگر فرصتی بود جریان هایی را به صورت عینی نقل می كنم.
راجع به آشنایی ما با این شهید بزگوار، تقریبا در ابتدای تحصیل با این شخصیت بزرگ آشنا بودیم. البته این مقدار را باید بگویم كه در زمان مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی كه از اوتاد و اخیار عصر خویش و شخصیت برجسته یزد بودند و كارهای آن استان بر عهده ایشان بود، شهید بزرگوار تا از قم به یزد تشریف آورده بودند. آیت الله فقیه خراسانی با مرحوم پدر ما سوابق رفات و دوستی زیادی داشتند و گویا در سفرهای زیارتی عتبات عالیه و حج كه در آن زمان ها زیاد هم طول می كشید، با هم بودند. ایشان بدین مناسبت به ما هم بعد از فوت پدر بسیار لطف و محبت داشتند و كرارا در برخوردها تصریح می كردند كه مرحوم حاج ملا احمد، پدر شما به ما حقوقی داشته و روی این حساب الطاف زیادی را در حق ما كه یتیم بودیم و مشغول تحصیل، داشتند.
در آن زمان شهید صدوقی به عنوان یكی از روحانیون روشن و با نشاط كه تازه از قم به یزد تشریف آورده بودند، در یزد مورد توجه اكثریت قریب به اتفاق بودند. گرچه ما با مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی به سبب آن جهاتی كه ذكر شد در ابتدا، بیشتر مربوط بودیم، ولی علاقه داشتیم كه با آیت الله صدوقی هم ارتباط نزدیكی پیدا كنیم، گو اینكه بعضی از افراد خانواده خودمان می گفتند كه ما با آیت الله صدوقی فامیلی و خویشی داریم و در منزل هم مطرح می كردند، ولی ما نظر داشتیم كه از جهات درسی بین طلاب، از محضر ایشان استفاده كنیم، بدین جهت به خدمت ایشان می رفتیم و در نماز جاعت ایشان شركت می كردیم و پس از مدت كوتاهی در جلسه درس ایشان شركت كردیم و از تدریس ایشان استفاده های فراوان بردیم. ایشان طوری تدریس می كردند كه تمام ریزه كاری های درس ها حل شده و هیچ گونه خستگی برای ما پیدا نمی شد، گرچه این حقیر و اخوی گرامی ام دانشمند محترم حجت الاسلام حاج شیخ محمدحسین احمدی یزدی از كوچك ترین افرادی بودیم كه در درس ایشان شركت می كردند و طبعا از نظر سنی باید خسته می شدیم، ولی درس ایشان طوری بود كه با كمال شوق و رغبت استفاده می بردیم و ساعت شماری می كردیم كه جلسه آینده درس هرچه زودتر شروع شود. این بدان جهت بود كه آن شهید عزیز، استادی ماهر در مقام تدریس و مربی ای با صفا در برخورد با شاگردانشان بودند، به طوری كه اكثر دروس سطح را خدمت ایشان خواندیم.
البته این نكته قابل تذكر است كه بعد از فوت مرحوم حاج شیخ غلامرضا، ما ارتباط خیلی نزدیك تری با شهید صدوقی پیدا كردیم و با وجود اینكه ما پدر نداشتیم و از محبت های پدرانه حاج شیخ غلامرضا محروم ماندیم، وی را به عنوان پدر و محبوبی عزیز و استادی ارجمند می دانستیم و خود آن مرحوم هم گاهی علاوه بر برنامه های درسی و روابط استادی و نظایر اینها زمینه هایی را به وجود می آورد كه ما فعالیت بیشتری بكنیم و در آن شرایط و زمینه ها بیشتر با ایشان مانوس بودیم، از جمله اینكه ایشان در تابستان گاهی به محله پدری ما كه در اطراف یزد بود، تشریف می آوردند، كتاب روایتی داشتند و وقتی در خدمتشان بودیم، می فرمودند كه خود تدریسی بود و در خلال آن مطالبی ارزنده، ولو به صورت داستان ارائه می دادند و گاهی شب ها می گذشت و می فرمودند همین جا باشید و در خدمت ایشان بودیم كه پس از استراحتی كوتاه شب زنده داری و تهجد معظم له شروع می شد. البته در این جلسات گاهی بعضی از بزرگان یزد حضور داشتند و پس از ساعاتی برنامه های عمومی و دید و بازدیدها آغاز می شد.
بالاخره بعد از فوت حاج شیخ غلامرضا طولی نگذشت كه ایشان فرمودند شما دو برادر باید به قم بروید و ادامه تحصیل دهید و از آنجا ما راهی قم شدیم و در قم هم برای اینكه درس های قم را ببینیم، در بعضی از آن درس ها شركت كردیم كه ببینیم آیا تفاوتی با درس هایی كه خدمت آیت الله صدوقی در یزد خوانده بودیم دارد یا خیر، چون به خیال خودمان شاید درس های سطح قم بهتر از یزد بود و تقریبا به خود قبولاندیم كه شركت در این درس ها لااقل نوعی مرور و تكرار دروس گذشته است، ولی پس از مدت كوتاهی دریافتیم كه خیر، شیوه تدریس آیت الله صدوقی بر تدریس دروس سطح قم برتری دارد و قابل مقاسیه نیست و در این خلال فهمیدیم كه همین اساتید سطح قم از شاگردان آیت الله صدوقی بودند كه یكی از آنها در جلسه دوستانه ای كه داشتیم گفت: «شما از سرچشمه سیراب شده اید.» البته می دانید كه اكثر اساتید فعلی ما از شاگردان آن بزرگوار بودند. در تعطیلات حوزه علمیه قم كه سفری به یزد می رفتیم، آن شهید عزیز ما را مورد تفقد قرار می داد و به دیدن ما می آمد و باز بعضی از آن جلسات تا موقع مراجعت به قم شروع می شد ودر این جلسات مسائلی راجع به حوزه قم، اوضاع اجتماعی، سیاسی و مانند این ها مطرح می شد و بدین صورت روابط ما محفوظ بود.

شهید آیت الله صدوقی در قامت یك مدرس (1)

از علاقه و نظرات علما و اساتید قم درباره ایشان چه می دانید؟
 

اجمالا علما و مراجع قم نسبت به ایشان علاقه خاصی داشتند و تقریبا هر وقت ایشان به قم می آمدند، علما و مراجع به دیدن ایشان می آمدند و سپس ایشان به بازدید آنان می رفتند و روابط محكمی بین معظم له و مراجع بزرگ تقلید بود. اما چند جریان است كه بیشتر نظر حقیر را جلب كرده از آن جمله: مرحوم استاد آیت الله علامه طباطبایی رضوان الله علیه كه از فقها و حكمای الهی بودند و غالبا مشغول تحقیق و تدریس بودند و كمتر وقت خود را به دید و بازدیدها می گذراندند، معذلك خیلی مایل بودند كه وقتی آیت الله صدوقی به قم می آیند، دیدن كنند و گاهی از ماها سئوال می كردند كه چه موقع آقای صدوقی می آیند تا ایشان را زیارت كنیم و گاهی این تعبیر را می فرمودند: «صدوقی خیلی شخص ظریفی است.» و این را از روی محبت فوق العاده ای كه به معظم له داشتند، می فرمودند و گاهی هم اظهار می كردند: «ایشان زحمات زیادی كشیده است» و بالاخره در سفری كه ایشان به قم آمده بودند، به اتفاق استاد علامه طباطبایی به دیدن ایشان رفتیم و آن قدر این دو بزرگوار اظهار علاقه به هم می كردند و مطالبی رد و بدل شد كه فقط آن صحنه را می توانیم به قول ما طلبه ها بگوئیم: «یدرك و لا یوصف» ( یعنی من نمی توانم آن خصوصیات را بیان كنم). می دانیم كه مرحوم علامه طباطبایی، اهل گزاف نبود و نیز مرحوم آیت الله فكور، تجلیل ها از آن شخصیت بزرگوار می نمود كه می دانید آن شخص بزرگوار هم از اولیاء الهی بود و بی جهت تجلیل زائدالوصف را نمی كرد.

رابطه ایشان با امام خمینی(ره) چگونه بود؟
 

ظاهرا مرحوم شهید صدوقی مدتی خدمت رهبر كبیر انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام خمینی درس خوانده بودند، ولی در عین حال همانند دوست و یار صدیق بودند، به طوری كه خود امام در پیامی كه به مناسبت شهادت ایشان بیان نمودند، از شهید صدوقی به عنوان دوستی عزیز نام بردند.
در رابطه رفاقت ایشان، جریانی از مرحوم آیت الله استاد محقق داماد یزدی به یاد دارم كه ایشان می فرمودند یك وقت عده ای از این آقایان (منظورشان نظیر امام خمینی و دوستانشان بودند) بنابر این داشتند كه جلسه ای را تشكیل دهند و آقای صدوقی را هم می آوردند تا جلسه شان منظم شود و این مطلب را طوری نقل می كردند كه حكایت از ارتباط دوستانه امام خمینی و آیت الله صدوقی داشت و نیز از خود آیت الله شهید صدوقی به یاد دارم كه می فرمودند: «در زمان های سابق در فصل تابستان، ضمن سفری كه در مشهد با امام خمینی بودیم، در مدرسه ای سكونت داشتیم. من به جهتی لازم بود كه اوایل شب، بعد از نماز مغرب و عشا تا مدتی در خدمت مرحوم آیت الله العظمی صدر باشم و گاهی دیر به مدرسه بر می گشتم. وقتی به پشت بام برای خواب می آمدم، می دیدم ایشان (امام خمینی) فرش ها را پهن كرده و مقدمات لازم را فراهم نموده اند كه من خجالت می كشیدم. البته ایشان مشغول تحقیق و كارهای خودشان بودند و در ضمن، این گونه برنامه ها را هم انجام می دادند.»
این قسمت كه عرض شد در باب دوستی و محبت بود و امام از جهت ترویجی كه مرحوم شهید صدوقی از امام خمینی داشت. بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی، در ضمن چند نفر كه معروف به مرجعیت بودند، امام خمینی را هم ایشان معرفی می كردند و بالاخره بعد از فوت حاج سید عبدالهادی شیرازی، تقریبا امام را به عنوان مرجع شاخص بیان می كردند و با وجود آنكه آن موقع طولی نكشید و اختناق های رژیم طاغوتی هم شروع شد، ولی ایشان حق مطلب را در شرایط آن روز ادا می كردند.
به یاد دارم كه ما وقتی از قم به یزد می رفتیم، جریانی را نقل می كردیم كه مثلا آیت الله فكور راجع به امام خمینی چنین نظر بلندی دارند و یا آیت الله بهاءالدینی راجع به ایشان (امام خمینی) چنین تعبیر عالی دارند و همین طور علمای دیگر. در این بین، شهید صدوقی می فرمودند: «از این جا ما پی می بریم كه امام خمینی چه شخصیت بزرگی است كه شخصیت های بزرگ حوزه مانند آیت الله بهاءالدینی و آیت الله فكور درباره ایشان چنین بیاناتی دارند.»

فعالیت های سیاسی، اجتماعی و دینی ایشان در سطح استان یزد چگونه بود؟
 

اولا فعالیت های سیاسی ایشان منحصر به استان یزد نبود، بلكه بعضی از قسمت های آن سراسری بود، از آن جمله قضیه قیام مردم یزد علیه حكومت طاغوت كه در بستر مراسم چهلم شهدای تبریز به مرحله ظهور رسید كه البته شهدای تبریز هم در جریان مراسم چهلم قم، شهید شدند كه اصل مراسم قم، نقطه عطف انقلاب اسلامی ایران بعد از پانزده خرداد و در این سلسله حلقات مبارزه به عنوان چهلم های شهدای قیام مردم استان یزد منشائی برای چهلم دیگر شد تا انقلاب به پیروزی رسید و در تمام این مراحل بالخصوص بعد از جریان یزد، فعالیت نهضت دینی، سیاسی شهید صدوقی اوج خاصی گرفت. از آن جمله در جریان حادثه سینما ركس آبادان كسی كه با جرئت و با شهامت و توان فوق العاده ای اعلامیه صادر نمود و علت آن حادثه را خود رژیم و بلكه به اشاره ای، شخص شاه ملعون معرفی نمود، معظم له بود و از آن جا بدون هیچ لحظه ای سستی در تمام صحنه ها حضور داشت. حضرت امام خمینی هم در پیام خود اشاره فرمودند كه در موقع انقلاب، بر حسب ضرورت هایی لازم بود كه بعضی از مسائل داخل را با ایشان در میان بگذاریم. البته بزرگانی همانند استاد شهید مطهری و شهید دكتر بهشتی هم با ایشان تبادل نظر می كردند.
چون در ایران كسی كه از هر جهت جریان های انقلاب را پشتیبانی می كرد و از هیچ گونه فداكاری دریغ نداشت، ایشان بود و حتی خود با آنكه عالم و فقیهی توانا بود، شخصا تظاهرات را رهبری می كرد، بدین جهات رژیم هم درباره شخص ایشان خیلی حساس شده بود كه بعدها در اسناد محرمانه ساواك به دست آمد كه خلاصه اش به شرح زیر است:
«در جریان های اخیر كه به دنبال حوادث 19 دی در قم به وجود آمد، روحانی سرشناسی در یزد به نام آقای حاج شیخ محمد صدوقی با برپا كردن تظاهرات و سخنرانی ها، ناآرامی به وجود آورده و علیه رژیم حركت و شدیداً از آقای خمینی طرفداری و اعلامیه های وی را منتشر می كند. قرار بر این شد كه تلفن او را كنترل و منزل وی را محاصره كنند و اگر دست برنداشت، تصمیمات لازمه به مرحله اجرا درآید...» و تقریبا در آن سند غیر از آیت الله صدوقی شخص دیگری به عنوان عنصر محرك شناخته نشد، بنابراین رژیم فوق العاده درباره ایشان حساس بود، ولی ایشان رمز مسئله نهضت و كیفیت را به خوبی در آن شرایط دریافته بود.
لازم می دانم نكته ای را متذكر شوم. در همان اوان برای كارهای انقلابی به نوبت فعالیت داشتیم، از آن جمله وقتی انقلاب اسلامی ایران به نقطه حساس خود رسید، برای بعضی از مسائل تصمیم گرفته شد كه در پاریس خدمت امام شرفیاب شویم. قبل از رفتن با افراد زیادی كه در انقلاب نقشی داشتند، تماس حاصل شد تا اگر پیغامی دارند بگویند. به بعضی برخورد كردیم كه می گفتند: «به امام بگویید خیلی مشكل شده است، با آمریكا طرف هستیم و شوروی هم ممكن است كاری بكند و اوضاع داخل هم مناسب نیست» و به هر حال به شكل تحیر، مسئله را تجزیه و تحلیل می كردند. بعضی دیگر هم همانند شهید صدوقی اصرار داشتند كه باید خود امام تشریف بیاورند. البته مرحوم استاد مطهری و شهید دكتر بهشتی و بعضی دیگر هم همین نظریه را داشتند و از طرف دیگر گروه سومی هم بودند كه می گفتند به امام بگویید كه به ایران تشریف نیاورند و با انجام مصاحبه ها و مانند آنها، همان جا بیشتر موفق هستند و اگر به داخل بیایند، محاصره می شوند و كارها متوقف می شود و البته این گروه سوم بیشتر به مطلب خود اصرار داشتند كه حتی در لحظات آخر سفر ما هم، حضورا كسانی را به این عنوان فرستاده بودیم. البته پس از آنكه خدمت امام شرفیاب شدیم، دیدیم آن قدر مسائل آنجا برای امام روشن است كه احتیاج به ذكر این دلسوزی ها نیست و پس از مدتی خود امام تصمیم گرفتند كه به ایران تشریف بیاورند و معلوم شد همان نظریه دوم كه شهید صدوقی بر این امر زیاد اصرار داشتند، صائب بوده و خود این مطلب، دید سیاسی، اجتماعی ایشان را نشان می دهد و اینكه این نهضت به دست شخص خود امام خمینی و رهبری ایشان باید به انجام برسد. البته شهید صدوقی آن طور كه قرائن در دست است، روی این مطلب پافشاری داشته است. در ضمن پرواضح است كه معظم له در برنامه های ورود امام نقش مستقیم داشت. در پایان این مطلب گوشزد می شود كه در حوادث پانزده خرداد سال 42 و پس از آن، شهید صدوقی فعالیت های سیاسی چشمگیری داشت و در جریان زندانی شدن امام، به عنوان اعتراض به رژیم، در زمره علمایی كه از هر شهرستانی به تهران سفر كرده بودند، ایشان به عنوان بزرگ علمای استان یزد شركت نموده بودند.

آثار قلمی به یادگار مانده از ایشان را نام ببرید.
 

البته نوشته ای كه به قلم خود ایشان باشد، یك جلد كتاب در دست هست و آن كتاب در جواب یكی از افراد مغرضی است كه به پایه مسائل دینی حمله كرده بود و مهم تر از همه كتاب های ناطق ایشان است، یعنی شاگردانی كه در محضر ایشان فیض برده و تربیت شده اند و هم اكنون بسیاری از آنها از علمائی بزرگ و حقاً كتاب های گویا و توانائی هستند. همچنین آثار خیریه اعم از مدرسه، درمانگاه، مسجد و غیره كه حسب الامر ایشان تاسیس و یا ترمیم شده است، زیادند و به فرمایش امام امت، او برای مردم استان یزد، همچون پدر مهربان بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:17
شخصیت ها و بزرگان
حجت الاسلام سیدهادی خسروشاهی
در سال 1335 یا 1336 بود كه حجت الاسلام و المسلمین، آقای شیخ محمود جعفری، از علمای محترم آذربایجانی مقیم قم و داماد مرحوم آیت الله صدوقی، به اینجانب اطلاع داد كه ایشان به قم آمده اند و روز پنجشنبه در منزل نامبرده جلوس دارند! اینجانب روی علاقه ای كه به شناخت علما و بزرگان داشتم، روز پنجشنبه موعود، به دیدار آیت الله صدوقی رفتم و یكی دو ساعتی در منزل آقای جعفری نشستم و تعدادی از علمای عظام و فضلا و طلاب، به دیدار ایشان، آمدند... مرحوم صدوقی از احوال اخوی بزرگوار، آیت الله آقا سید احمد خسروشاهی پرسید كه گویا در زمان آیت الله حائری و اقامت در قم، با ایشان آشنائی و رفاقت داشته است...
این نخستین دیدار من با آیت الله صدوقی بود: مردی آرام، مهربان، با نورانیتی خاص و اخلاصی آشكار و تواضعی بی پایان... و خصال دیگر ویژه یك عالم پرهیزكار... سال های بعد، یكی دو بار دیگر هم، وقتی ایشان به قم آمدند، باز ایشان را زیارت كردم و هر بار ارادتم افزون تر گردید.
در آغاز دوران مبارزه، آیت الله سید صادق روحانی دام بقائه از تبعیدگاه «زابل» به «یزد» تبعید شدند و من برای ملاقات با ایشان با یزد رفتم كه نخستین سفر من به این شهر بود و قصد دیدار علمای یزد و كتابخانه معروف وزیری را داشتم... اما تازه وارد منزل یا اقامتگاه ایشان شده بودم كه ماموری از شهربانی آمد و اعلام كرد كه باید همراه وی به شهربانی بروم! سبب را پرسیدم، گفت:
«نمی دانم!... من فكر كردم كه شاید ملاقات با آیت الله روحانی ممنوع بوده و من بدون اجازه آنها وارد اقامتگاه شده ام... همراه مامور به شهربانی رفتم. مرا به اتاق رئیس شهربانی بردند... سلام كرده پاسخی نشیندم! فهمیدم كه آدم بی ادبی است... تعارف نشستن هم نكرد و من خودم روی یك صندلی نشستم و دیگر حرف نزدم! او عكسی را كه در دست داشت ورانداز می نمود و سپس به نگاه می كرد! فهمیدم كه هدف او تطبیق من با صاحب عكسی است كه در دست دارد!... با معاون خود كه در كنارش نشسته بود، آهسته صحبت كرد و در پاسخ او شنیدم كه «شباهت ندارد.» گفتم: «آقای رئیس! من میهمان آیت الله صدوقی هستم و برای دیدار آیت الله روحانی آمده ام و مامور شما اجازه نداد كه من حتی یك چائی بخورم! و حالا شما مرا با عكسی كه در دست دارید تطبیق می كنید؟ عكس را نشان بدهید تا بگویم كه من هستم یا كس دیگر!» معاون او عكس را نزد من
آورد و نشان داد. وقتی نگاه كردم دیدم كه عكس برادر عزیزمان آقای سید محمود دعائی است كه یزدی الاصل است و تحت تعقیب، ولی او كه در نجف بود، چرا به دنبال ایشان هستند؟ گفتم: «این عكس آقای دعائی است و ایشان در نجف هستند...» گفت: «نه، به ایران آمده اند و گزارش شده كه در قم به منزل دوستانش سر زده است!» گفتم: «من از آمدن ایشان به ایران و قم خبر ندارم و منزل من هم كسی نیامده است و اگر هم آمده باشد، این وظیفه شهربانی قم بود كه پیگیری كند نه شهربانی یزد!» رئیس شهربانی از حرف من خوشش نیامد و با ناراحتی گفت: «كار نداریم. تشریف ببرید و به آیت الله صدوقی هم بگوئید كه سوء تفاهم شده بود!...»
یكی دوروز بعد، آیت الله صدوقی توسط پیكی مرا برای ناهار منزلشان دعوت كردند و من رفتم... برادر عزیزمان حجت الاسلام و المسلمین، شیخ محمد علی صدوقی، فرزند برومند ایشان هم حضور داشت. كمی قبل از موقع ناهار، آیت الله سید روح الله خاتمی، والد ماجد حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای سید محمد خاتمی ریاست جمهوری محترم سابق هم كه انیس و مونس آیت الله صدوقی بود، تشریف آوردند و من كلی از این دیدار فیض بردم...
... روزگاری گذشت و پس از حوادث خونین قم و استمرار تظاهرات شبانه مردم و اعلام حكومت نظامی، من همراه حجت الاسلام والمسلمین، آقای سیدابوالفضل موسوی تبریزی، با پیكان خود عازم تهران شدم... در اوایل جاده قم، آقای موسوی گفت: «این آقای حائری است، چرا به طرف جاده خاكی می رود؟..». دقت كردیم، آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری بود كه تنها و پیاده، در قسمت چپ جاده قم در حال حركت بود... پیاده شدم و خدمت ایشان رفتم و پرسیدم: «كجا تشریف می بردید؟» گفتند: «من عازم تهران بودم. مامورین مرا از اتوبوس پیاده كردند و گفتند از این جاده می توانید به تهران بروید، از جاده ساوه بروید و مرا پیاده كردند و اكنون قصد دارم به جاده ساوه بروم.» عرض كردم: «من عازم تهران هستم. ظاهرا ماشین های سواری و شخصی را پس از بازرسی، كار ندارند، تشریف بیاورید در خدمتتان باشیم.» ایشان برگشتند و ما در خدمت ایشان كه فرمودند «صله ارحام» عازم تهران هستند، حركت كردیم. در تهران ایشان را به مقصدشان در جنوب شهر رساندم و بعد با آقای موسوی به منزل آقای شیخ مهدی واعظ عبائی رفتیم و یكی دو روز در تهران بودم و بعد شبانه به قم برگشتم...
در قم به محض ورود به منزل، مامورین ساواك و شهربانی، دم درب منزل آمدند و گفتند كه همراه آنها به شهربانی بروم!... گفتم: «تازه از راه رسیده ام و شب است، فردا صبح می آیم!» گفتند: «دستور است كه الان شما را ببریم!» همراه آنها عازم شهربانی شدم... در مقر شهربانی، رئیس ساواك – سرهنگ بدیعی- و كامكار رئیس اطلاعات شهربانی قم نشسته بودند... كامكار به مامورین گفت: «تحویل محمدی بدهید.» محمدی معاون وی بود... در دفتر معاونت، محمدی ورقه ای را به من داد كه امضا كنم! ورقه شامل مصوبه شورای امنیت شهر قم درباره تبعید چند نفر از جمله آیت الله پسندیده- برادر بزرگ امام خمینی- آقای سید احمد كلانتر واعظ، شیخ عباس ضیغمی و اینجانب بود. جرم! منسوب به ما هم تحریك مردم برای تظاهرات و اخلال در امنیت شهر و ایجاد آشوب و اغتشاش و حمله به مامورین و موسسات دولتی و از این قماس اتهامات بود.
محمدی گفت: «ورقه را امضا كن! شما باید به «انارك» یزد بروید!» چاره ای نبود! ورقه را امضا كردن و به او دادم. مامورین ساواك در داخل دفتر و دم در، منتظر بودند. محمدی ورقه را نگاه كرد و با عصبانیتی مصنوعی آن را به سوی من پرت كرد و گفت: «این چه نوع امضا كردنی است؟ ببین آقای پسندیده چی نوشته. مثل او بنویس و امضا كن!» ورقه را مجددا خواندم و دیدم كه آیت الله پسندیده قبل از امضا نوشته اند: «به رای صادره اعتراض دارم.» فهمیدم كه محمدی خواسته به من كمك كند، ولی در مقابل ساواك ظاهر سازی كرده تا آنها متوجه نكته نشوند! گفتم: «آقای محمدی! چرا عصبانی می شوید؟ خب تكمیل می كنم...» و بالای امضای خود نوشتم: «به رای صادره اعتراض دارم.» او ورقه را گرفت و گفت: «این درست است.» و آن را ضمیمه پرونده ای كه روی میزش بود، نمود و به مامورین گفت: «ببرید!»
شبانه دو مامور مسلح مرا با یك ماشین تقریبا قراضه، به سوی یزد بردند و نزدیكی های سحر به انارك رسیدیم... مرا تحویل ژاندارمری «انارك» دادند و رسید! گرفتند و رفتند. مامور ژاندارمری مرا به منزلی برد كه آیت الله پسندیده در آن اقامت داشتند... یك خانه روستایی تقریبا مخروبه، با سه اتاق و بدون هیچ گونه امكانات، فرش، پنكه، كولر، یخچال و...؟ در موقع صبحانه خوردن، داستان محمدی را برای آیت الله پسندیده نقل كردم. گفتند:« انسانیت كرده و اگر شما اعتراض را ننوشته بودید، در واقع محكومیت تبعید سه ساله خود را پذیرفته بودید، ولی اكنون می توانیم وكیل بگیریم تا از ما دفاع كند...»
در این صحبت بودیم كه در زدند. میهمانان آیت الله صدوقی و آیت الله خاتمی با چند نفر همراه بودند.. با یك نیسان پر از وسایل مورد نیاز و ضروری برای ادامه زندگی در آن هوای گرم و محلی و طوفانی... و یك وانت شامل آب خوردن، میوه های فصل برای تبعیدیان و مقداری خوراكی برای اهالی روستای انارك كه یك مشت زن و بچه بودند و مردهای آنان در معادن آن منطقه مشغول كار بودند و فقط هفته ای دو روز (پنجشنبه و جمعه) به محل به اصطلاح زندگی خود می آمدند... در مدت سه ماهی كه من آنجا بودم، علاوه بر ده ها نفر از علمای بزرگ بلاد كه برای دیدن آیت الله پسندیده و آیت الله ناصر مكارم شیرازی - كه تازه از سنندج به آنجا انتقال یافته بودند- می آمدند، افراد دیگری نیز از شهرهای اطراف برای ملاقات تبعیدی ها می آمدند كه مرحوم آیت الله كفعمی، آیت الله شیخ جعفر سبحانی، آیت الله فیض گیلانی، مرحوم مهندس مهدی بازرگان و مرحوم دكتر یدالله سحابی و... بودند.
اما آیت الله صدوقی خود هر هفته می آمد و یك نیسان خوراكی و آب و میوه و تره بار هم بلافاصله می رسید... ولی ما چند نفر تبعیدی: آیت الله پسندیده، آیت الله ناصر مكارم شیرازی، حجت الاسلام سید ا حمد كلانتر، شیخ عباس ضیغمی و اینجانب، طبعا نمی توانستیم یك نیسان مواد خوراكی را مصرف كنیم و آنها را بین خانواده های ساكن در آن روستاـ كه بدون استثناء فقیر و نیازمند بودند ـ تقسیم می كردیم و بی تردید یكی از مرحوم آیت الله صدوقی هم از ارسال آن همه مواد خوراكی، تقسیم آنها بین مستمندان روستا بود. البته این دیدارها از چشم ساواك دور نبود و در یكی از گزارش های مفصل ساواك یزد به مركز چنین آمده است: «از: 26 ـ ه به: 312 تاریخ:28/ 2/37
موضوع: اظهارات شیخ محمد صدوقی.
نامبرده بالا بعد از به وجود آمدن واقعه روز 37/1/10 در یزد همه شب بعد از نماز در مسجد حظیره به منبر رفته و اظهاراتی برخلاف مصالح مملكت ایراد می نماید... شیخ محمد صدوقی از چند نفر روحانیون تبعیدی از قم به انارك نائین به اسامی: سید احمد كلانتر، سید هادی خسرو شاهی، شیخ عباس ضیغمی و مرتضی پسندیده بازدید نموده و در این ملاقات ها چند نفر از روحانیون یزد و اردكان نیز همراه وی بوده اند.»
... چند هفته ای از تبعید ما گذشت و من یك اعلامیه یا نامه سرگشاده خطاب به جمشید آموزگار، نخست وزیر وقت، با استناد به روزنامه ها و گفته ها و ادعاهای خود وی، نوشتم كه كمی هم لحن تندی داشت و آن را برای آیت الله پسندیده خواندم كه خیلی پسندیدند، ولی اشاره كرد كه لحن تند نامه ممكن است برای شما دردسر ایجاد كند، چون جو حاكم هنوز مناسب نیست!... و آیت الله ناصر مكارم شیرازی هم پس از مطالعه آن فرمودند: «خوب است، ولی اگر به امضای شما نباشد، بهتر است...» اتفاقا پس از این مذاكره، مرحوم آیت الله صدوقی، طبق روش هفتگی، سر رسیدند و پس از احوالپرسی، موضوع نامه مطرح شد و من یك بار دیگر آن را خواندم، ایشان هم خیلی آن را پسندیدند و تایید نمودند... من مسئله امضا و نظریه بزرگواران را مطرح كردم و ایشان در كمال تواضع و اخلاص گفتند: «من آن را امضا می كنم تا اگر مشكلی پیش آمد، متوجه شما آقایان نشود...»
اتفاقاً در این هنگام آقا سید احمد كلانتر هم رسید. اقامتگاه آیت الله پسندیده، هر روزه مركز تجمع علمای تبعیدی بود و من هم چون تنها بودم، به دستور ایشان در یكی از سه اتاق آن خانه، اقامت داشتم. سید احمد كلانتر كه سیدی شجاع و نترس بود، ایراد گرفت كه لحن نامه باید تندتر باشد و حمله باید متوجه شخص شاه گردد و گرنه نخست وزیر كه ماموری بیش نیست! من پیشنهاد كردم كه نامه دوم را با آن محتوا، خود ایشان بنویسند كه ظاهرا ننوشتند! به هر حال آیت الله صدوقی نسخه ای از آن نامه سرگشاده را از من گرفتند و با خود بردند و هفته بعد كه تشریف آوردند، نسخه پلی كپی شده آن را برای ما آوردند كه متن كامل آن، پس از حذف جملاتی كه درباره اتهام خود نوشته و اعتراض كرده بودم و در واقع نشان می داد كه نویسنده نامه كیست و اضافه كلمات «نائب الامام، الامام» در جلوی نام حضرت امام خمینی قدس سره، و جملاتی در اواخر نامه، چاپ و توزیع شده بود.
متن این نامه كه در آن برهه از زمان، نوعی افشاگری علیه نظام و در راستای ادامه مبارزه به شمار می رفت و در واقع، یك سند تاریخی بود و به قلم اینجانب و با امضای آیت الله صدوقی منتشر گردید، به قرار زیر بود:
جناب آقای جمشید آموزگار نخست وزیر!
با احترام طبق گزارش مندرج در روزنامه اطلاعات، مورخ 25خرداد ماه 57، جناب عالی طی مصاحبه ای با یك خبرنگار خارجی گفته اید: «مایلم بدانم در چه مواردی شخص بیگناهی مجروح و تبعید یا زندانی شده است؟»
ما نمی دانیم كه شما این گفتار را فقط به خاطر مصاحبه گر خارجی و محافل مربوط گفته اید یا آنكه قصد داشته اید كه با پخش آن به وسیله رادیو لندن و سپس روزنامه اطلاعات به مردم ایران بقبولانید كه واقعا در دوره زمامداری شما هیچ بیگناهی نه مجروح شده و نه به زندان رفته و نه تبعید گشته است!!
قبلا باید این نكته را روشن سازیم كه مردم مسلمان ایران هدف های مغرضانه رادیو لندن (بی.بی.سی) و گردانندگان استعمارگر آن را از ده ها سال پیش می شناسند و هرگز گول گزارشات به اصطلاح دلسوزانه آن را نخواهند خورد، چه رسد به مطالبی كه در تایید نظام رستاخیزی حاكم پخش می كنند. همه مردم آگاه ایران می دانند پس از معامله اخیر یك میلیارد تومانی اسلحه با انگلستان و دریافت حق و حساب به وسیله (بی.بی.سی)، لحن این دستگاه سخن پراكنی استعماری، كاملا تغییر یافته است و هدف عمده آنان حفظ منافع ویژه اربابان است و اصولا در جایی كه (بی.بی.سی) به دروغ از مذاكرات محرمانه بین روحانیت و دولت خبر می دهد و بدین ترتیب با نشر اكاذیب به سود محافل رستاخیزی می پردازد، طبیعی خواهد بود كه مردم مسلمان ایران دیگر كوچك ترین ارزشی برای خبرها و گزارش های آن قائل نشوند و به وضوح ببینند كه منطق همه زورگویان و استعمارگران شرق و غرب، اعم از اردوگاه سرمایه داری و اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم، به طور مطلق و بدون استثنا بر محور دریافت نفت یا گاز و فروش اسلحه می چرخد و هرگز هم باوركردنی نیست كه عوامل فساد و تباهی و بدبختی ملتی به فكر رهایی و آزادی و نجات آن ملت باشند.
اما نكته ای كه در مصاحبه شما جلب توجه می كرد ـ قبل از بررسی گفتار بالاـ این بود كه جناب عالی هرگز به كشته شدن صدها انسان مسلمان اعم از كوچك و بزرگ، زن و مرد كه در خیابان ها و هنگام خروج از مساجد در شهرهای قم و تبریز، یزد، جهرم، اهواز، خمین، نجف آباد و غیره... به وسیله مامورین مسلح شما ناجوانمردانه و بدون هیچ گناهی به قتل رسیده و یا بر اثر اصابت گلوله ناقص العضو گشته اند، حتی اشاره ای هم نكرده اید و فقط از آمار مجروحین، زندانیان و تبعیدی ها سئوال نموده اید؟ شما ظاهرا به عنوان رعایت حقوق بشر نوظهور، در مصاحبه خود گفته اید كه در دوران حكومت شما شكنجه هم برداشته شده است، ولی هیچ اشاره نكرده اید كه تظاهرات مسالمت آمیز مردم مسلمان ایران را در سراسر كشور به حوادث خونین مبدل ساخته اید و به جای آنكه طبق دستور رهبر جناح به اصطلاح سازنده ـ حز فراگیرـ پاسخ مردم را با چوب و چماق بدهید، پاسخ درخواست های آنان را با رگبار مسلسل داده اید و مامورین تا بن دندان مسلح شما در همه جای ایران، بالاخص در حوزه علمیه قم و حتی در داخل حرم مطهر، مردم بیگناه و بی سلاح را آن چنان مجروح و مضروب ساخته اند كه در تاریخ قرون وسطی هم نظیر آن را نمی توان سراغ گرفت...
و سپس افراد مجروح و زخمی را به جای درمان و معالجه، در شهربانی و ساواك قم، یزد، اصفهان آن چنان مورد تعرض و شكنجه بدنی و روحی قرار داده اند كه از ذكر چگونگی آن شرم داریم.
آقای نخست وزیر!
شما گویا برای حفظ مقام چند روزه خود نخواسته اید در مقابل خبرنگار خارجی اعتراف كنید كه مامورین مسلسل به دست شما به دستور مركز، به قم آمده و پس از قتل عام طلاب و مردم شهرستان قم حتی حریم منازل مراجع عظام تقلید را هم رعایت نكرده و در داخل خانه آنها به كشتار روحانیون جوان بی سلاح و بیگناه دست زده اند... و در اعلامیه به اصطلاح رسمی دولت با عذری بدتر از گناه اعتراف كرده اید كه این جنایت گویا به علت عدم آشنایی مامورین مسلح اعزامی شما از مركز انجام شده است، ولی تا كنون حتی به سئوال نمایندگان مجلس هم پاسخ نگفته اید كه این مامورین مسلح اولا به دستور چه مرجعی به منازل مراجع تقلید قم حمله كرده اند؟ و ثانیا مامورین در این جنایت چه نقشی داشته اند؟ و چرا به علت تقصیر در انجام وظایف تاكنون محاكمه و مجازات نشده اند؟
آقای نخست وزیر!
جالب است كه رهبر گروه بررسی مسائل ایران ـ جناح سوم حزب فراگیرـ بر خلاف نظر سخنگوی رسمی شما و نمایندگان مجلس شما، رسما اعلام داشت كه آنهائی كه مردم تبریز و قم را بیگانه اعلام كرده اند، از جامعه شناسی ایران آگاهی نداشته اند و تصریح نمود كه آنها گویا به علت نارضائی های اقتصادی قیام كرده بودند و فقط طبقه كم درآمد هستند كه دست به این اقدام زدند. این ارزیابی كه مورد تایید رادیو مسكو هم قرار گرفت، خود نشان دهنده آن است كه گروه بررسی مسائل ایران نیز از جامعه شناسی ایران آگاهی ندارند و همه چیز را از دیدگاه مادی مورد بررسی قرار می دهند و از واقعیت های عینی جامعه ما كاملا به دور هستند، با این حال باید پرسید پس چرا كسانی كه مردم ناراضی، كم درآمد قم و تبریز را به رگبار مسلسل بسته اند و یا دستور چنین كشتار دسته جمعی و وحشیانه ای را صادر كرده اند، به پای میز محاكمه كشیده نمی شوند؟ مگر آدمكشی گروهی، به دستور و به وسیله مقامات رسمی و مسئول دولتی جنایت و جرم به حساب نمی آید؟ به علاوه چرا كسانی كه از جامعه شناسی ایران آگاهی ندارند، همچنان بر مصدر كار به رتق و فتق امور جاری كشور مشغولند؟
جالب تر آنكه آقای رهبر گروه بررسی مسائل ایران می گوید: «حزب ایران نوین در طول دوران قدرت خود به بهانه سركوبی ضد انقلاب از روش های ناجوانمردانه استفاده كرده و همه نیروها ا كوبیده و خلاء سیاسی به وجود آورده است.» در اینجا باز این سئوال پیش می آید كه اگر این گزارش ها و بررسی ها واقعا برای حل مشكلات كشور بوده و دارای ارزشی است، پس چرا مسئولین آن سركوبی ها و نخست وزیر و دبیر كل آن حزب را به جای انتقال به مقام وزارت و سفارت به دادگاه نمی كشند؟ آیا به نظر شما كیفر ظلم و ستم و خیانت را با ارتقاء مقام باید داد؟... آیا بدون مجازات قاتلین و آمرین، بدون مجازات خائنین و غارتگران اموال مردم و بیت المال عمومی، انتظار دارید كه مردم ناراضی، معركه گیری سیاسی جدید را باور كنند و به وعده های تازه دولت شما ایمان بیاورند؟ آیا كسانی كه سال های متمادی وعده دروغ شنیده اند، حالا با زور و نیزه و رگبار مسلسل راضی می شوند و به صفوف حزب فراگیر بپیوندند؟ چرا امروز كسانی را كه علیه حزب رستاخیز واحد كه بر خلاف قانون اساسی كشور است، حرف می زنند، مورد تهدید و تبعید قرار می دهید و به وسیله كمیته انتقام، محل اقامت و یا دفتر كار آنها را منفجر می كنید؟ آیا فردا رئیس جدید گروه بررسی مسائل در یك اجتماع دیگر اعلام نخواهد كرد كه مسئولین حزب واحد رستاخیز در مبارزه خود روش ضد انسانی و ناجوانمردانه ای را به كار برده و با كوبیدن همه مردم و از بین بردن احزاب موجب گسترش نارضایتی ها شده اند؟ چرا كه واحد بودن حزب در
ایران حتی بر خلاف قانون اساسی موجود است...
آقای نخست وزیر!
شما در مصاحبه دیگری كه در كیهان درج شده، اعلام داشته اید: «آشوب های ایران برای همیشه پایان یافت.» ما نمی دانیم مراد شما كدام آشوب هائی است؟ حتمام مراد شما تظاهرات آرام و مسالمت آمیز مردم مسلمانی است كه خواستار اجرای قانون و برقراری حكومت عدل و تحقق افكار عالی مراجع تقلید عظام شیعه در راه رهایی مردم بوده اند و دولت، آن تظاهرات را تبدیل به آشوب و بلوا كرده و مردم را به خاك و خون كشیده است... ولی ما فكر نمی كنیم كه مردم از حق مسلم و قانونی خود كه اعتراض به اعمال خلاف قانون و به راه انداختن تظاهرات مسالمت آمیز است، دست بردارند، چنانكه یك هفته پس از مصاحبه شما در شیراز و كرمانشاه، آن تظاهرات عظیم برپا شد و به یقین در هفته های آینده، در ماه مبارك رمضان، هم شما شاهد تظاهرات یومیه مسلمانان سراسر ایران خواهید بود و سپس در ماه محرم و صفر هم یاران نهضت حسین(علیه السلام) و شیعیان راستین رهبر آزادگان این برنامه را ادامه خواهند داد تا اهداف مراجع عظام تحقق یابد و بساط ظلم و ستم برچیده شود و حكومت حق و عدالت برقرار گردد.
آقای نخست وزیر!
اگر واقعا دموكراسی و فضای باز سیاسی به وجود آمده و آزادی ها توسعه یافته است و این سروصداها، خیمه شب بازی تازه برای سرگرم كردن مردم نیست، مایل بودیم كه حقایق پشت پرده را برای مردم بازگو كنید و تضاد درونی دستگاه حاكم را كه باعث این همه فجایع شده است، روشن سازید و همه آمرین و مامورین حادثه آفرین حوادث خونین شهرستان ها، بالاخص مركز روحانیت شیعه، قم را در یك دادگاه صالح به پای میز محاكمه بكشانید، بلكه منتظر بودیم كه لااقل در روزنامه های شما اسامی مجروحین، زندانیان، تبعیدیان و شهدای شهرهای ایران را در شش ماه گذشته بخوانیم و از نوع اتهامی كه توسط مامورین مجرم شما به آنها نسبت داده شده است، آگاه شویم.
آقای نخست وزیر!
ظاهرا در هیچ جای دنیا در آفریقای جنوبی هم سابقه ندارد كه پاسخ اعتراض و تظاهرات آرام مردم را با سرنیزه و رگبار مسلسل بدهند و افراد بیگناهی را به قتل برسانند و مركز روحانیت را با توپ و تانك در هم بكوبند و بعد هم همان آمرین و مامورینی كه باید طبق قانون محاكمه شوند، خود برای افراد مجروح و زندانی شده پرونده بسازند و برای گروه دیگری هم كه جرمی جز آزادگی و دفاع از حق و قانون و حریم اسلام و قرآن ندارند، حكم تبعید سه ساله به نقاط بد آب و هوای كشور را صادر و اجرا كنند: مظهر از وحدت قوای سه گانه كشور در ساواك!!!
به نظر شما در كجای دنیا سابقه دارد كه مجرمین واقعی بر كرسی قضاوت بنشینند و حكم صادر كنند كه فلان افراد باید تبعید یا زندانی شوند؟ چرا برای افرادی كه هم اكنون در زندان ها و تبعیدگاه ها به سر می برند و سلامتی اغلب آنها به خطر افتاده است و بعضی از آنها بالغ بر 90 سال دارند، اجازه تشكیل دادگاه با حضور هیئت منصفه داده نمی شود؟ اگر اتهام آنها سیاسی است كه باید طبق قانون با حضور هیئت منصفه به پرونده آنها رسیدگی شود، ولی ما می بینیم كه نه تنها دستگیرشدگان در شهرستان ها همچنان در این گرمای سوزان بلاتكلیف در زندان ها به سر می برند، بلكه پرونده آقایان تبعید شده هم پس از ماه ها هنوز به جریان نیفتاده است... آیا مفهوم این نوع حكومت همان حكومت قرون وسطایی و سلطه قانون جنگل در كشور نیست؟ رهبر گروه بررسی مسائل به ما می گوید: «هزاران ایرانی گاهی هم شاید عقاید خیلی مخالفی داشته باشند، ولی از بسیاری از موافقین دروغگو بهترند و باید احترام بیشتری به آنها گذاشت» (كیهان اول تیرماه 57 (1357/4/1) آیا این بیشترین احترام است كه علمای بزرگ كشور و مردم آزاده دیگر در تبعیدگاه ها به سر ببرند؟
راستی منطق عصر رستاخیزی عجب منطقی است و مانند همه چیزش در هیچ جای دنیا نمونه ندارد!
آقای نخست وزیر!
با اینكه با تبعید بیش از پنجاه نفر از علمای بزرگ، روحانیون عالی قدر، خطبای معروف و اساتید حوزه علمیه قم به شهرهای مختلف، همه مردم ایران فهمیده اند كه ظلم و ستم و قانون شكنی و زورگویی به چه مرحله انفجارآمیزی رسیده است، ولی ما برای آگای جناب عالی كه گویا هنوز مایل هستید اسامی افراد بیگناهی را بدانید كه در دوره حكومت شما تبعید شده اند و در شرایط نامساعد و غیرانسانی به سر می برند و از هرگونه آزادی عمل و حقوق انسانی محروم شده اند و خانواده ها و كودكان آنها هم همراه پدران خود در تبعیدگاه های سوزان از ظلم و ستم فراگیر رستاخیزی بهره مند می شوند، اسامی آنها را در ضمیمه این نامه سرگشاده منتشر می سازیم كه علاوه بر آگاهی شما، در تاریخ نیز ثبت گردد و نسل آینده، ماهیت تمدن بزرگ موعود را خود ارزیابی كند. آری، این علمای بزرگ و روحانیون عالیقدر همراه دیگر طبقات اجتماع ما كه برای برقراری حكومت حق و عدالت و استقرار نظام اسلامی و انسانی می كوشند، هم اكنون بدون هیچ گونه مجوز قانونی در تبعیدگاه ها به سر می برند و البته در هر جا كه هستند، به بیدار ساختن مردم مسلمان ایران مشغولند.
1- حضرت آیت الله العظمی نائب الامام (الامام خمینی) دامه ظله الوارف، بزرگ مرجع عالی قدر شیعه 15 سال است كه به حال تبعید در خارج از كشور به سر می برند.
2- حضرت آیت الله آقای حاج حسن قمی دامت بركاته از مراجع مشهد از 12 سال پیش در منزل كوچكی در كرج، بدون ملاقات احدی در حال تبعید و بازداشت به سر می برند.
3- حضرت آیت الله آقای حاج سید محمدصادق روحانی، دامت بركاته، از مراجع قم، پس از حوادث اخیر در منزل خود در قم در حال بازداشت هستند؛ حتی تلفن منزل ایشان را قطع كرده اند و رفت و آمد اقوام نزدیكشان نیز ممنوع شده است.
4- تعداد دستگیرشدگان زندانی از فضلا و طلاب حوزه علمیه قم و محترمین بازار در همه جا بی شمار است و فعلا آماری در دست نیست. از جمله جنایات دوره زمامداری شما اگر مایل باشید بدانید، انداختن یك عده رذل و چاقوكش به جان زندانیان به اصطلاح سیاسی اصفهان است كه آن بیگناهان را با ضربه چاقو مجروح و شدیدا زخمدار كرده اند كه خدا می داند در چه حالی به سر می برند و شاید بعضی هم تلف و نابود شده باشند. مادرهای آنها چندی در منزل یكی از آیات اصفهان در حال تحصن بودند و عاقبت چه شده؟ نمی دانیم. اگر مایل باشید جنایات دیگر دوران شما را كه از شمار بیرون است شرح می دهم، ولی به همین مختصر اكتفا می نمایم.
و لا تحسبن الذین غافلا عما بعمل الظالمون
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
و لعل الله یحدث بعدد ذالك امرا
محمد الصدوقی
یزد- مورخه رجب 1398 1357/4/2
اسامی علما، روحانیون، وعاظ و اساتید حوزه های علمیه كه در 6 ماه گذشته تبعید شده اند.
شماره نام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محل سكونت ـ محل تبعید
1-حضرت حجت الاسلام والسلمین آقای سیدمرتضی پسندیده(85ساله)ـ قم ــــــــ انارك-داران
2-حضرت حجت الاسلام والسلمین شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی ـــ قم ــــــــ كاشم- فیروزآباد- سردشت
3-حضرت حجت الاسلام والسلمین محمد یزدی ــــــــــــــــــــ قم ــــــــ بندرلنگه- شاه آباد غرب
4-حضرت حجت الاسلام والسلمین محمدجوادحجتی كرمانی ــــــــــ قم ــــــــ ایرانشهر- سنندج
5-حضرت حجت الاسلام والسلمین محمدصادق خلخالی ــــــــــــــ قم ــــــــ رفسنجان- لار- بانه
6-حضرت حجت الاسلام والسلمین ناصر مكارم شیرازی ــــــــــــ قم ــــــــ چاه بهار- مهاباد، انارك
7-حضرت حجت الاسلام والسلمین حسین نوری ــــــــــــــــــــ قم ــــــــ خلخال- سقز
8-حضرت حجت الاسلام والسلمین محمدعلی گرامی ــــــــــــــــ قم ــــــــ شوشتر
9-حضرت حجت الاسلام والسلمین مرتضی فهیم كرمانی ـــــــــــ قم ــــــــ سقز
10-حضرت حجت الاسلام والسلمین مهدی ربانی املشی ــــــــــــ قم ـــــــ شهر بابك- جیرفت
11-حضرت حجت الاسلام والسلمین عبدالحمید معادیخواه ـــــــــ قم ــــــــ سیرجان- شاهپور
12-حضرت حجت الاسلام والسلمین سید هادی خسروشاهی ـــــــــــ قم ــــــــ انارك- دشت كویر
13-حجت الاسلام والسلمین شیخ فتح الله امید ـــــــــــــــــــ قم ـــــــ بندرشاه
14-حجت الاسلام والسلمین سید احمد كلانتر ـــــــــــــــــــ قم ــــــــ انارك
15-حجت الاسلام شهاب الدین حسینی ــــــــــــــــــــــــــ قم ــــــــ سقز
16-حجت الاسلام شیخ عباس ضیغمی ــــــــــــــــــــــــــــ قم ـــــــ انارك
17-حجت الاسلام والسلمین سید محسن موسوی تبریزی ــــــــــــ قم ـــــــ تربت جام
18-حجت الاسلام والسلمین موحدی قمی ــــــــــــــــــــــــ قم ـــــــ ؟
19-حجت الاسلام والسلمین شیخ علی آقای تهرانی ــــــــــــــ مشهد ــــــ چاه بهار- سیرجان سقز
20-حجت الاسلام والسلمین سید علی خامنه ای ـــــــــــــــــ مشهد ــــــ ایرانشهر
21-حجت الاسلام والسلمین جنتی ـــــــــــــــــــــــــــــ كرج ـــــــ مهاباد
22-حجت الاسلام والسلمین پورمحمدی ـــــــــــــــــــــــــ رفسنجان ـــ مهاباد
23-حجت الاسلام والسلمین شیخ حسین عمادی ـــــــــــــــــــ مشهد ــــــ چاه بهار- اصفهان
24-حجت الاسلام والسلمین سید محمد احمدی ـــــــــــــــــــ اصفهان ــــ سقز
25-حجت الاسلام والسلمین جلال الدین طاهری ــــــــــــــــــ اصفهان ــــ مهاباد
26-حجت الاسلام والسلمین حمیدزاده ـــــــــــــــــــــــــ تهران ـــــ نقده
27-حجت الاسلام والسلمین راشد یزدی ــــــــــــــــــــــــ یزد ـــــــ ایرانشهر
28-حجت الاسلام والسلمین طاهری خرم آبادی ــــــــــــــــــ خرم آباد ــ سقز
29-حجت الاسلام والسلمین حاج سیدمحمدرضااصفهانی(80ساله) ــــ جهرم ــــــ مهاباد
30-حجت الاسلام والسلمین سید احمد خراسانی ـــــــــــــــــ رفسنجان ـــ بیجار
31-حجت الاسلام والسلمین سید علیمحمد دستغیب ـــــــــــــــ شیراز ـــــ ابهر -؟
32-حجت الاسلام والسلمین سید علی اصغر دستغیب ــــــــــــــ شیراز ـــــ سراوان؟
33-حجت الاسلام والسلمین عندلیب زاده ــــــــــــــــــــــ همدان ـــــ دیوان دره
34-حجت الاسلام والسلمین حاج سید مجتبی حسینی ــــــــــــــ خرم آباد ــ نورآباد ممسنی- گنبدكاوس
35-حجت الاسلام والسلمین حاج سید یدالله مدنی ـــــــــــــــــ ؟ ـــ دیوان دره
36-حضرت حجت الاسلام والسلمین آقای حاج سیدعلی اكبر قریشی ــ رضائیه ــــ بافت كرمان
37-حجت الاسلام والسلمین صاحب الزمانی ـــــــــــــــــــــ رضائیه ــــ بافت كرمان
38-حجت الاسلام والسلمین منانی فرحزاد ـــــــــــــــــــــ تهران ـــــ بندرشاهپور
39-حجت الاسلام والسلمین هادی باریك بین ـــــــــــــــــــ قزوین ـــــ سردشت
40-حجت الاسلام والسلمین حاج شیخ علی حیدری ــــــــــــــــ نهاوند ــــ شهر بابك
41-حجت الاسلام والسلمین زمانی نهاوند ـــــــــــــــــــــ چاه ـــــــ بهار
42-حجت الاسلام والسلمین سید علی موسوی ــــــــــــــــــــ گرمسار ــــ ایرانشهر
43-حجت الاسلام والسلمین سید شكرالله طاهری ـــــــــــــــــــ خرم آباد ــ نقده
44-حجت الاسلام والسلمین سید فخرالدین رضوی ــــــــــــــــ خرم آباد ــ ایرانشهر؟
45-حجت الاسلام والسلمین حائری ــــــــــــــــــــــــــــ شیراز ـــــ ؟
46-حجت الاسلام والسلمین موحدی ساوجی ــــــــــــــــــــــ تهران ـــــ ؟
47-حجت الاسلام والسلمین سید كاظم نورمفیدی ــــــــــــــــ گرگان ؟
48-حجت الاسلام والسلمین طاهری ـــــــــــــــــــــــــــ گرگان ــــــ سنندج؟انارك
49-حجت الاسلام والسلمین رئیسی محمودی اهوازی ــــــــــــــ قم ــــــــ ؟
50-حجت الاسلام والسلمین محمودی اهوازی ــــــــــــــــــــ قم ـــــــ ؟
***
این اعلامیه پس از تكثیر، برای علمای بلاد در نقاط مختلف كشور ارسال شد... و در «قم» و «تهران» نیز توسط دوستان تكثیر و توزیع گردید... ولی نسخه های ارسال شده از یزد، توسط مامورین از ساواك در اداره پست یزد، ضبط و از توزیع و ارسال آنها جلوگیری شده است كه از جمله در گزارشی چنین آمده است:
" چهار فقره پاكت محتوی نامه سرگشاده آیت الله صدوقی به آقای جمشید آموزگار در شش برگ كه در برگ آخر آن صورت اسامی روحانیون تبعیدی قید گردیده از یزد جهت چهار نفر از روحانیون سبزوار ارسال و از طریق منبع 9111 بدست آمده كه از توزیع آن خودداری گردید.»
***
... اتفاقا یكی دو روز پس از تشریف آوردن آیت الله صدوقی و اخذ نامه سرگشاده برای نشر، مرحوم مهندس بازرگان همراه مرحوم دكتر سحابی برای ملاقات تبعیدی ها به انارك آمدند... آیت الله پسندیده از نامه سرگشاده من تعریف كرد و آن را یك اعتراض منطقی همه تبعیدی ها نامید... مرحوم بازرگان نسخه ای از آن را خواستند كه من به ایشان دادم و ایشان آن را همراه خود بردند...
و عجیب آنكه بلافاصله پس از ورود به تهران، آن را به آقای احمد بنی احمد كه نماینده تبریز در مجلس شورای ملی بود، تحویل داده و گفته بودند كه این را همشهری شما كه در تبعید است، نوشته و شما اگر جرئت همشهری خود را داری، با استفاده از مصونیت پارلمانی! آن را به عنوان شكوائیه تبعیدی ها در مجلس بخوان!... و به دولت اعتراض كن، وگرنه صرف داشتن نام نماینده كه ارزشی ندارد (این مطالب را آقای بازرگان بعدها برای من نقل كرد.)
آقای احمد بنی احمد كه با ایشان از تبریز سابقه آشنائی داشتم و حتی در هفته نامه وی به نام (عصرجدید) گهگاهی كه به تبریز می رفتم، مقاله می نوشتم ـ و نسخه ای از آنها البته در آرشیو حقیر موجود است ـ این نامه سرگشاده را با مقدمه ای كوتاه در مجلس قرائت كرد و آن را منتشر ساخت و سپس در نشریه «كمیته برای دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران» شماره 14 مورخ 10 شهریور 1357، صفحه 50-54، چاپ پاریس - فرانسه، درج و منتشر گردید.

یادها و یادگارهایی از سومین شهید محراب

مقدمه و متن منتشره این آقایان در آن نشریه به قرار زیر بود:
«جناب آقای نخست وزیر
پیوست اسامی علما و روحانیون - وعاظ – اساتید حوزه علمیه قم را كه در چند ماه گذشته تبعید شده اند، ارسال می دارد.
به طور حتم اطلاع دارید كه از بركت فضای آزاد سیاسی، گروه بی شماری از روشنفكران، روحانیون و افراد عادی صرفا به دلایل مخالفت های فكری و حتی ذهنی با دولت، گرفتار زندان و تبعید شده و ده ها هزار نفر با سیستم اعمال فشار معنوی روبرو هستند.
آزادی اعطائی دولت جنابعالی به ملت محروم از حقوق انسانی، نتایج بسیار فلاكت باری با خود بارمغان آورده است، به طوری كه معتقدین به مبانی آزادی های فردی و اجتماعی را متقاعد كرده است كه نداشتن آزادی به مراتب از داشتن این نوع به اصطلاح (آزادی) بهتر است. روحانی، دانشجو، روشنفكر، كارگر در گذشته به علت شناخت شرایط حاكم بر جامعه، در مقام ابراز عقاید خود بر نمی آمد، اما امروز با اعلام فضای باز سیاسی، مردم ایران كه خود (به صراحت و صداقت) گرایش دارند، اعلام دولت را در سطح بین المللی مبنی بر تحمل افكار مخالف، صادقانه تلقی و مخالفت های ذهنی و قلبی خود را بر زبان جاری می سازند، ولی پاسخ آن را با كمال تاسف با گلوله یا زندان و یا تبعید دریافت می دارند.
جناب آقای نخست وزیر، در كمال تاثر ولی با افتخار و ایمان به سرافرازی زندگی یك ملت به اطلاع شما می رسانم كه پزشك قانونی و پزشكان بیمارستان پهلوی هنگام معاینه یكی از دانشجویان مقتول دانشگاه آذرآبادگان در واقعه 18 اردیبهشت ماه گذشته، های های گریسته اند.
چرا؟
بیوگرافی این جوان كه هیچ گناهی جز وطن پرستی نداشته، عبارت بود از كارگری و عملگی در تابستان و اندوختن 2هزار تومان برای تحصیل در بقیه ایام. زیرپوش وصله دار و پاره او و پول خردهائی كه در جیب داشته و تقسیم بندی 42ریال برای هزینه روزمره آیا جای تاثر و گریه را نداشت؟
این است برخورداری این دانشجو از آزادی اعطائی دولت شما و فضای باز سیاسی كشور!
اینك اگر از وقت گرانبهای تان كه حتی بخشی از آن به مذاكره با دختر برگزیده واگذار می شود و قسمتی از آن به چند تن عضو هیئت تحریریه روزنامه رستاخیز به عنوان نمایندگان مطبوعات كشور برای نفی سانسور به مصرف می رسد، دقایقی باقیمانده باشد، بهتر است گوشه هائی از نامه حجت الاسلام آقای آقا سید هادی خسروشاهی را بخوانید كه خطاب به شما و دولت شماست:
... جالب است كه آقای نخست وزیر در مصاحبه ای كه از بی.بی.سی پخش شد و سپس خلاصه آن در مطبوعات 20 خرداد درج شد، می گوید: «مایلم بدانم كدام فرد بی گناهی مجروح، تبعید یا زندانی شده است» كه من در این نامه، كاری به بیگناهان مجروح و مقتول و زندانی شده ندارم، ولی طبق صورت پیوستی، به عنوان یك انسان آزاد می توانم توسط شما به آقای نخست وزیر بگویم كه فقط در چند ماه گذشته دوران حكومت شما، 50 روحانی عالیقدر و استاد حوزه علمیه، یا واعظ معروف و عالم پرهیزكار، بدون هیچ مجوز قانونی از حوزه علمیه با دیگر شهرهای ایران، به نقاط بد آب و هوای كشور تبعید شده اند كه گناه بعضی از آنها انتقاد از روزنامه اطلاعات بوده است كه به همین جرم از طرف مامورین حادثه آفرین قم و مجرمین اصلی همه حوادث خونین كشور به سه سال تبعید محكوم شده اند؟
جالب توجه آنكه دو نفر از روحانیون تبعید شده در سن 85 و 90 سالگی هستند كه ظاهرا در هیچ كجای دنیا روحانی 90 ساله را تبعید نمی كنند، آن هم به جرم اینكه به امر مطاع مراجع عظام قم، مجلس ترحیمی در مسجد خود در (جهرم) برپا داشته است...
شاهكار جرم های عصر رستاخیزی شاید جرم من باشد كه معلوم نیست چیست. گویا شركت در چند جلسه مصاحبه حضرت آیت الله العظمی آقای شریعتمداری مرجع عالیقدر شیعه با خبرنگاران خارجی- كه به امر معظم اله در خدمت معظم له بوده ام، نوعی (تحریك آشوبگران) بوده كه باز به حكم غیابی! مجرمین واقعی - مامورین حادثه آفرین قم- به سه سال تبعید به انارك در وسط دشت كویر محكوم شده ام! در جائی كه به حق باید همان مجرمین حادثه ساز را تبعید كرد...
در این میان آقای دادستان كل كشور و رئیس دادگاه های مركز هم كه طبق تصریح قانون باید پرونده های ما را (خارج از نوبت) مورد رسیدگی قرار دهد، اصولا پاسخی به تلگراف های اعتراض آمیز ما نداده اند تا چه رسد به مطرح ساختن پرونده ها در دادگاه... و ظاهرا استقلال قضائی حضرات هم فقط نامی است و بس كه: بیله دیگ و بیله چغندر!...».
بله جناب آقای نخست وزیر!
شما كه حكومت خود را بر پایه صراحت و صداقت اعلام كردید، چنین است مفهوم (صریح بودن) و (صدیق بودن) و چنان است سزای مردمی كه به گفته ها و اعلامیه ها و بیانات رئیس دولت در مراجع رسمی اعتماد می كنند.
به جنابعالی اطمینان می دهم كه علی رغم فضای تنگ و تنگ تر سیاسی، مردم دچار زودباوری نشده اند. آنها با جان و دل عواقب این مبارزه را پذیرفته اند و با دانائی فكری و توانائی روحی وارد این مبارزه شده اند.
از جنابعالی مصرانه می خواهم كه از مداخله بیش از پیش قوه مجریه در تصمیمات قوه قضائیه جلوگیری فرمائید و مطمئن باشید كه اعتقاد مردم در حقانیت مبارزه حق علیه باطل روز به روز استوارتر خواهد گردید.
با احترام
احمد بنی احمد نماینده مجلس شورای ملی
***
... آخرین باری كه آیت الله صدوقی را پیش از انقلاب در قم، و در منزل فرزند برومندشان جناب شیخ محمدعلی صدوقی در خیابان صفائیه - روبروی كوچه ممتاز كه منزل حقیر نیز آنجا بود- دیدم و از ایشان خواستم كه برای دفاع از بقیه زندانیان آزاد نشده، از علما و مردم، اعلامیه ای بدهند... آیت الله صدوقی باز فروتنانه گفتند: «شما كه الحمدالله قلم خوبی دارید، آنچه را كه می خواهید و مدنظر دارید، بنویسید من امضا می كنم و شما چاپ كنید... الان كه دیگر در تبعید نیستید والحمدالله دستتان هم باز است...»
من به فرموده ایشان اعلامیه كوتاهی نوشتم و معظم له جملاتی از آن را مانند نامه سرگشاده - قبلی اصلاح و تكمیل كردند و با خط خود، مجددا تمام آن را نوشتند كه كپی آن را به یكی از روزنامه های تهران فرستادم و در آن روزنامه چاپ و منتشر گردید و اصل نسخه معظم له همچنان در آرشیو ما به یادگار ماند كه متن آن به قرار زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تعالی و ما كید الكافرین الا فی ضلال
در فضای باز به اصطلاح سیاسی كه همه روزه كشتار بی رحمانه مردم مسلمان و بی گناه در تمام شهرهای ایران ادامه دارد برای تسكین آلام و دردهای فراوان مردم، گروهی از زندانیان بی پناه را كه سالیان دراز در سیاه چال های قرون وسطائی نظام حاكم به سر می بردند، آزاد كردند و وعده هم دادند كه گروه بیشتری را آزاد خواهند كرد، ولی مسئله ای كه هم اكنون برای عموم مردم مسلمان ایران و به ویژه جامه روحانیت شیعه مطرح است، ادامه بازداشت و تبعید ده ها نفر از علمای بزرگ روحانی و صدها تن از جوانان برومند مذهبی است.
برای متهم ساختن نهضت اسلامی ایران به رهبری مراجع بزرگ تقلید خاصه حضرت آیت الله العظمی الخمینی دام ظله العالی، به گروه های چپ نمای قلابی اجازه هرگونه فعالیتی را می دهند، ولی عده ای از روحانیون بزرگ و مورد توجه مردم ایران مانند حضرت آیت الله آقای سید محمدصادق روحانی دامت بركاته هنوز در بازداشت غیرقانونی در تهران بسر می برند و علمای عالیقدری چون آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری و حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ یحیی نوری و حجت الاسلام آقای حاج شیخ محمد مفتح و حجت الاسلام آقای لاهوتی و دیگر روحانیون مبارز و جوانان غیور و ارزنده مسلمان، در زندان ها نگه داشته شده اند.
همه این حوادث نشان می دهد كه نظام حاكم به غلط دم از آشتی ملی می زند و این آشتی نیرنگ جدیدی برای ضربه زدن به نهضت اسلامی و مردم ایران است. روحانیت شیعه و جامعه علمای یزد خواستار ‌آزادی فوری همه زندانیان بی گناه هستند و ادامه بازداشت آنان را نوعی دهن كجی به همه مردم مسلمان و مجاهد ایران می دانند.
از خداوند تبارك و تعالی رفع شر اشرار و قطع ایادی استعمار و نصرت و پیروزی اسلام و مسلمانان را خواستاریم.
ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلك
والسلام علی من اتبع الهدی
محمد الصدوقی
20 ذی القعده الكرام 1398
***
در پایان این بحث، بی مناسبت نیست اشاره ای هم به زندگی و مبارزات و شهادت آیت الله صدوقی داشته باشیم.
آیت الله شهید شیخ محمد صدوقی در سال 1327 هجری قمری ـ یك قرن پیش ـ در شهر یزد در خاندانی روحانی وابسته و منتسب به شیخ جلیل، ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، به دنیا آمد. پس از دوران كودكی به تحصیل پرداخت و ادبیات عرب و مقدمات و شرح لمعه را در یزدـ در مدرسه عبدالرحیم خان ـ فرا گرفت و در سال 1348 برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شد و ساكن مدرسه چهار باغ گردید... و سپس در سال 1349 هجری برای تكمیل تحصیلات عازم قم شد و به تعلیم و تعلم و تدریس مشغول گردید و مدت اقامتش در این شهر بیش از بیست سال طول كشید. در این دوران پس از طی مراحل لازم، به درس مرحوم آیت الله شیخ عبدالكریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، راه یافت و مورد توجه و عنایت ایشان قرار گرفت و پس از رحلت آیت الله حائری، در دوره مراجع ثلاث: آیت الله صدر، آیت الله خوانساری و آیت الله حجت، بخشی از كارها و اداره حوزه علمیه و رسیدگی به وضع طلاب، به عهده ایشان گذاشته شد... پس از آمدن آیت الله بروجردی به قم، به دعوت علمای عظام و تاكید و اصرار امام خمینی (ره) بر این امر، آیت الله صدوقی همچنان به اداره امور و چهار پنج نوبت تدریس روزانه، یكی از معاریف فضلا و علمای قم به شمار آمد... اتفاقاً در همین دوران كه مسئله آوردن جنازه رضا خان به ایران و از طریق قم مطرح شد، آیت الله صدوقی فعالیت چشمگیری در جلوگیری از این امر داشتند و در همین راستا هم روابط صمیمانه ای را با فدائیان اسلام برقرار كردند تا آنجا كه طبق نقل شاهدان و معاصران، در تظاهرات مدرسه فیضیه علیه ورود جنازه رضاخان به قم، آیت الله صدوقی در پشتیبانی از فدائیان اسلام، نقش خاص و هدایت كننده ای داشت... پس از این حوادث، منزل ایشان به پناهگاه و یا «خانه امن» شهید نواب صفوی و شهید سید عبدالحسین واحدی تبدیل شد و هر وقت آن شهیدان تحت تعقیب قرار می گرفتند، به این خانه امن پناه می بردند...
آیت الله صدوقی باز در همین دوران، علاوه بر تدریس و اداره امور حوزه، در منطقه عباس آباد قم به كشاورزی مشغول بود تا در تامین امور معیشت و زندگی خود، نیازی به هزینه كردن وجوهات شرعیه نداشته باشد... آیت الله صدوقی سرانجام در سال 1330 هجری شمسی به اصرار علمای یزد، به ویژه عالم فرهیخته، مرحوم سید علی محمد وزیری ـ صاحب كتابخانه معروف وزیری یزد ـ و موافقت مرحوم آیت الله بروجردی و تاكید امام خمینی (ره) كه از دوستان و یاران نزدیك ایشان به شمار می رفتند، به یزد بازگشتند و در آنجا اقامت نمودند.
آیت الله صدوقی در مدت اقامت در یزد، در همه زمینه ها بانی و باعث اصلی بسیاری از خدمات عام المنفعه و امور خیریه و اقدامات ارزشمند برای رفاه حال قشر آسیب پذیر بودند و آثار بركات وجودی ایشان در امور فرهنگی و مدرسه سازی و بهداشتی و غیره نیز همچنان شاهد تلاش های پیگیر و خستگی ناپذیر ایشان در یزد به شمار می آیند.
با آغاز مبارزات مراجع عظام و اوج گیری نهضت به رهبری امام خمینی (ره) كه طبق نوشته آیت الله صدوقی از هنگام ورود به قم، در سال 1349 هجری قمری با ایشان آشنا شده و كم كم «این آشنائی بالا گرفت و به رفاقت كشیده و گاه در تمام مدت شبانه روز با ایشان» بوده اندـ آیت الله صدوقی در پشتیبانی نهضت و در كنار امام خمینی (ره) بودند... و این امر از آغاز مسئله انجمن های ایالتی و ولایتی تا پیروزی انقلاب اسلامی، ادامه یافت... و پس از پیروزی انقلاب هم ایشان در مراسم استقبال از امام و تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نقش خاصی را به عهده داشت و سپس به نمایندگی امام و امامت جمعه در یزد منصوب شده و در این شهر به خدمات خود در همه زمینه ها، به ویژه در كمك رسانی به جبهه های دفاع مقدس و حضور در میان سربازان و نیروهای مسلح فداكار، در خطوط اولیه جبهه ها، ادامه داد كه شرح چگونگی آن نیاز به تالیف كتابی خاص دارد... و این خدمات همچنان ادامه داشت تا ایادی مزدور امریكا طرح به قتل رساندن ایشان در ظهر جمعه یازدهم تیرماه 1361ـ مصادف با ماه مبارك رمضان ـ در محراب نماز جمعه به شهادت رسیدند...
***
اشاره به چگونگی طرح توطئه و اجرای آن برای روشن شدن حقایق تاریخی و شناخت ماهیت ضد بشری دشمن، برای تكمیل این یادداشت ها ضروری است.
... مجری اصلی این توطئه شخصی به نام «نقدی» بود كه پدرش اصحاب مسجد آیت الله صدوقی به شمار می رفت... و در امور نهضت و پیشبرد اهداف انقلاب در كنار ایشان قرار داشت. ساواك در گزارشی به مركز درباره این فرد می گوید: «فردی به نام حاجی نقدی پس از كسب اجازه از صدوقی می خواهد مبالغی برای كمك به كارگران اعتصابی صنعت نفت ارسال دارد.» این نشان دهنده بخشی از همكاری حاجی نقدی با نهضت و ارادت وی به آیت الله صدوقی است. حاجی نقدی چند فرزند داشت كه دونفر از آنان، تسبیح به دست، همراه پدر، پشت سر آیت الله صدوقی به نماز می ایستادند! این دو فرزند تسبیح به دست مسجدی! با حضور دائم در مسجد آیت الله صدوقی و اظهار مذهبی بودن، مورد توجه ایشان واقع شدند تا آنجا كه مرحوم آیت الله صدوقی، یكی از آن دونفر را ـ به نام محمد حسین نقدی ـ برای خدمت در وزارت امور خارجه، معرفی و توصیه كردند و نامبرده هم با توجه به سابقه تحصیل در ایتالیا، به عنوان نفر دوم سفارت ما در ایتالیا، به «رم» اعزام شد! نامبرده پس از ورود به «رم» به دیدار اینجانب آمد و ضمن معرفی خود، از پدرش نام برد كه «مرید حاج آقا صدوقی است و خانواده ما همه جزو ارادتمندان ایشان هستیم، به ویژه اینجانب و اخوی كه همیشه در مسجد حاج آقا حضور داشتیم و پس از اقامه نماز از مواعظ و محضر ایشان استفاده می كردیم و من با توصیه ایشان به وزارت خارجه آمدم تا بتوانم در خدمت به اهداف انقلاب اسلامی و امام خمینی در خارج از كشور و در خدمت شما فعال باشیم؟!...»
این بخشی از ادعاهای «نقدی» بود، اما در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی كه در محل سفارت ما مراسمی برپا شده بود، پس از سخنرانی اینجانب، نامبرده اعلام آمادگی كرد كه سخنانی را ایراد كند! اما به محض اینكه پشت تریبون قرار گرفت، ضبط صوت را خاموش كرد و سخنانی درباره «خط امام» بودن خود و خانواده اش مطرح نمود...
این امر از نظر من مشكوك بود و آن را با برادران انجمن اسلامی آقایان محمود محمدی و محمدحسین قدیری و حسن قربانی كه از دانشجویان شاغل در سفارت ایران در «رم» و «واتیكان» بودند، مطرح كردم.. یكی از آنها گفت كه از این مهم تر این است كه نامبرده شب ها در «رزیدانس» - اقامتگاه سفیر- نمی خوابد و بیرون می رود؟... و البته این اشكال بزرگی بود... قرار شد بچه ها بررسی كنند و پس از چند روز نتیجه را اعلام كردند كه او در دوره تحصیل یك «دوست! دختر ایتالیائی»! داشته و اكنو یك آپارتمان گرفته و با او زندگی می كند!
نتیجه به مركز گزارش شد و چون با عكس العمل منفی مركز روبرو گردید، سرانجام «بچه ها» او را در «محل سفارت رم» محبوس! كردند و خواستار «عزل وی» شدند، ولی مركز توسط اینجانب به برادران ابلاغ كرد كه نامبرده «مورد اعتماد است» و صلاح نیست كه عزل شود... و اینجانب نیز برای اینكه موضوع در مطبوعات ایتالیایی منعكس نشود، از دوستان خواستم كه غائله را ختم كنند...
یكی دیگر از مواردی كه موجب سوء ظن شدید اینجانب نسبت به او گردید، این بود كه به دعوت اسقف كاپوچی قرار بود در «كنفرانس قدس» كه از طرف هواداران مسئله فلسطین در «رم» برگزار شد، سخنرانی داشته باشم... نقدی به من تلفن زد كه من سر راهم، جناب عالی را هم بر می دارم تا با هم به كنفرانس برویم... در ساعت موعود هرچه صبر كردم، او نیامد تا اینكه برادرمان آقای محمود محمدی از مقر كنفرانس تلفن زد كه نام شما برای ایراد سخنرانی اعلام شده و شما هنوز نیامده اید؟ گفتم منتظر آقای نقدی هستم. آقای محمدی گفت: نقدی كه اینجا نشسته است! من مجبور شدم با تاكسی خود را به محل كنفرانس برسانم و سخنرانی خود را ایراد كنم. متن آن را هم در چاپخانه سفارت واتیكان چاپ شده بود و بچه ها توزیع كردند كه «نقدی» آمد كه چرا این اعلامیه!! را پخش می كنند؟ قرار بود كه فقط شما سخنرانی كنید. البته معلوم نشد كه این امر به او چه ارتباطی داشت؟ ولی وقتی من پرسیدم كه قرار بود شما سر راه، مرا هم بردارید تا با هم به كنفرانس بیائیم، چه شد كه نیامدید؟ نامبرده با كمال بی شرمی گفت: «فراموش كردم!»... ولی این امر نشان داد كه او در راستای اهداف انقلاب اسلامی گام بر نمی دارد و برای دیگران كار می كند.
... مدتی گذشت و آیت الله صدوقی طی توطئه ای كه بانی اصلی آن برادر نقدی در یزد بود، به شهادت رسیدند... و «مركز» از محمدحسین نقدی خواست كه «سفارت رم» را به اینجانب - به طور موقت- تحویل دهد و برای مذاكره به تهران بیاید!... اما نامبرده كه از موضوع آگاه شده بود، از سفر به تهران خودداری كرد و پس از سرقت اسناد سفارت «رم» و بخشی از اسناد سفارت واتیكان كه برای ارسال به تهران - با پست سیاسی سفارت رم به آن سفارت تحویل شده بود، اعلام پناهندگی كرد و به «مقاومت!» - نام دیگر سازمان منافقین در خارج- پیوست... و سپس به اصطلاح به «افشاگری علیه نظام اسلامی آخوندها» پرداخت... و به نشر مقالاتی در مطبوعات اقدام نمود و اعلام كرد كه به زودی اسناد خریدهای تسلیحاتی ایران را منتشر خواهد نمود، اما روزی كه برای ادای شهادت و ارائه اسناد در دادگاه رم به آنجا می رفت، در وسط خیابان به قتل رسید.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:17
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حجت الاسلام محمد حسن معزالدینی

درآمد
 

اهتمام شهید صدوقی به یافتن استعدادهای درخشان و تشویق آنان به پیگیری دروس حوزوی ناشی از آگاهی عمیق ایشان نسبت به تاثیرگذاری روحانیون عالم و زیرك بود كه خود نمونه بارز آن بودند و لذا در ایجاد و تقویت حوزه ها در اقصا نقاط كشور سعی بلیغ داشتند و دیگران را نیز پیوسته به این امر مهم ترغیب می كردند.
در گفتگوی حاضر در كنار اقدامات بی شمار و موثر آن شهید سعید، این ویژگی نیز تحلیل شده است.

پس از شنیدن نام آیت الله صدوقی كدام جنبه از شخصیت ایشان برایتان تداعی می شود؟
 

با وجود اینكه آیت الله صدوقی در عرصه های مختلف حضور فعال داشتند؛ اما چهره ایشان برای بعضی از افراد ناآشناست. در یك كلام باید بگویم كه ایشان فقیه فعال، اجتماعی و پیگیر مشكلات مردم بودند. در واقع این ابعاد تشكیل دهنده مجموعه بزرگی از زندگی آیت الله صدوقی است. جنبه فقاهت ایشان در رهبری دینی مردم بسیار قابل توجه است. لازمه رهبری دینی مردم بودن، رسیدگی به كار طلاب و امور حوزه و سروسامان دادن به مدارس است. ایشان در انجام فعالیت های اجتماعی شان ارتباط مداوم و مستمری با مردم داشتند و مشكلات عدیده مردم با سرپنجه تدبیر ایشان حل می شد.

شما به فقاهت آیت الله صدوقی اشاره كردید. شاید این فقاهت حاصل هجرت آیت الله صدوقی به اصفهان و قم در زمان تحصیلشان در یزد بوده است. علت این دو هجرت بود و ایشان به چه دلیل دوباره به یزد بازگشتند؟
 

در فراگیری دروس حوزوی، طلاب ملزم می شوند كه در كلاس درس بنشینند و یا به اجبار یك شهر را برای تحصیل در علوم دینی انتخاب كنند. علمای قدیم هم هرگاه حوزه قوی تری پیدا می كردند، برای تحصیل به آنجا می رفتند. حتی برخی از علما قصد داشتند كه برای یادگیری علوم دینی به نجف بروند. از جمله آقا سید محمد كاظم یزدی. ایشان اول تصمیم گرفتند برای ادامه تحصیل به نجف بروند؛ اما بعد متوجه شدند كه حوزه علمیه اصفهان بسیار قوی تر است. حوزه علمیه اصفهان در زمان تحصیلات آیت الله صدوقی حوزه ای پررونق و كثیر العالم بود و مدرسان آن بسیار قوی بودند. شهید صدوقی مقدماتی دروس را در یزد، در مدرسه خان، زیر نظر مرحوم آقای كاظمینی و علمای دیگر گذراندند. ایشان استعداد سرشار و حافظه خوبی در یادگیری داشتند و همین مسئله باعث شد تا مرحوم آقا سید علی لب خندقی، امتحانی از همه از جمله آیت الله صدوقی بگیرند، سپس نامه ای به حاج شیخ عبدالكریم حائری نوشتند و آیت الله صدوقی را به ایشان معرفی كردند، در نتیجه شهید صدوقی برای ادامه تحصیلات عازم قم شدند. علت رفتنشان به اصفهان این بود كه در آن زمان حوزه علمیه اصفهان در كشور فوق العاده قوی و مطرح بود. شهید صدوقی به اصفهان رفتند. سپس دوباره به قم آمدند و در نهایت به یزد بازگشتند.

علت بازگشت آیت الله صدوقی از قم به یزد چه بود؟
 

قبل از آیت الله صدوقی، زعامت دینی مردم با حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی بود. حاج شیخ غلام رضا مردی بسیار پرهیزگارو در تقوا و زهد ضرب المثل بودند؛ اما حاج شیخ غلام رضا به اندازه آیت الله صدوقی جنبه اجتماعی نداشتند. حاج شیخ غلام رضا به دلیل كهولت سنشان پیشنهاد دادند كه سراغ شخص دیگری بروید كه توانائی بیشتری داشته باشد. قدرت تدریس بالا و حافظه قوی و از همه مهم تر روح جمعی و اجتماعی شهید صدوقی باعث كه به مجرد مطرح شدن این پیشنهاد، سرانگشت اشاره همه به سمت ایشان برود.

برخورد ایشان با گروه های مختلف چگونه بود؟
 

آیت الله صدوقی با گروه ها و جناح ها كنار می آمدند و به خوبی می دانستند كه چگونه باید با با آنها برخورد شود. مسئله گروه ها در یزد بسیار مهم است. اگر شخص بتواند شهر یزد را اداره كند، از قدیم معروف بوده است كه اگر می خواستند به كسی مسئولیت بزرگی بدهند، ابتدا او را به یزد می فرستادند و مثلاً آن شخص را به فرمانداری یزد منصوب می كردند. اگر آن شخص از عهده اداره یزد برمی آمد، به پست بالاتری را می دادند. علت آن هم این است كه اداره شهر یزد دشوار است.

شهر یزد چه تفاوتی با سایر شهرها دارد كه اداره آن مشكل تر از سایر شهرهاست؟
 

مردم یزد انسان های پیچیده ای هستند و از همان ابتدا دست خود را رو نمی كنند، به همین دلیل كنار آمدن با آنها كار دشواری است. اگر آیت الله صدوقی در قم می ماندند، مقام مرجعیت در اختیار ایشان قرار می گرفت، به این دلیل كه تنها لازمه مرجعیت، سواد و فقاهت نیست. یك مرجع كامل باید روحیه قوی و بصیرت بالا در مدیریت داشته باشد و آیت الله صدوقی تمام این ویژگی ها را داشتند. ایشان توانائی مالی، قدرت بیان و كرسی تدریس داشتند و از طرفی امور مربوط به طلاب از جمله حجراتشان و از جمله مدرسه فیضه در اختیار آیت الله صدوقی بود. در زمان آیت الله بروجردی، آیت الله صدوقی در مسائل اجتماعی، مطرح تر از امام بودند.
البته مسلم است كه امام از لحاظ علمی فوق العاده مطرح و قوی بودند؛ اما آیت الله صدوقی در مسائل اجتماعی، در حوزه بیشتر از امام مطرح بودند. آن زمان امام مرتبا به منزل آیت الله صدوقی می رفتند و رابطه صمیمانه ای بین این دو بزرگوار وجود داشت. مسائل انقلاب مطرح شد و آیت الله صدوقی و مردم با روحیات امام آشنا شدند، در نتیجه همگی همچون مریدی پشت سر امام حركت كردند. روحیه جمع پذیری در میان روحانیون مسئله مهمی است. یكی از مسائل قابل بحث در جامعه مذهبی این است كه روحانیون و طلاب در حوزه ها می مانند و سنگ حوزه ها را می سایند و به این ترتیب شهرها و روستاها خالی از مبلغ است. یكی از مدرسین در این باره می گفت: «خداوند در قرآن می فرماید، لینظرو قومهم اذا رجوا... باید قومشان را هدایت كنند وقتی برگشتند. اما آقایان قومهم را با قمهم اشتباه می گیرند و فكر می كنند كه فقط باید قم را نظاره كنند، بنابراین در قم می مانند.» آیت الله صدوقی بسیار به روحیه هجرت پذیری در علما توجه می كردند و احساس می كردند كه جامعه به این وجه نیاز بسیار دارد و هم چنین منطقه وسیعی از كشور احتیاج به مدیریت مذهبی دارد. آیت الله صدوقی در یزد اقامت داشتند؛ اما بخش وسیعی از كشور تحت مدیریت ایشان بود. به اعتقاد من آیت الله صدوقی بعد از امام پرنفوذترین و قوی ترین روحانی بودند. حتی نفوذ ایشان از بعضی علما و مراجع قم هم بیشتر بود.

به نظر علت این مسئله چیست؟
 

به نظر من علت این امر جنبه های معنوی شخصیت این بزرگوار و باورها و اعتقادات ایشان در مسائل مذهبی است. امروزه در جامعه، عالم زیاد داریم؛ اما باور در وجود انسان ها كمتر دیده می شود. آیت الله صدوقی به باور و یقین قلبی درامور دینی رسیده بودند و هرگاه در مسئله ای به یقین می رسیدند، در عمل به آن می كوشیدند. تهجد و راز و نیازهای شبانه ایشان و ارتباطشان با قرآن و ادعیه در زندگی این بزرگوار بسیار تأثیر گذار بود. ایشان در واقع به خاطر بیان قوی، حافظه خارق العاده و عملشان در مدیریت موفق بودند. با وجود اینكه آیت الله صدوقی وقتی عصبانی می شدند با دست به صورتشان می زدند؛ اما در عین حال بسیار صبور بودند. شهید صدوقی با بسیاری از هم لباس هایشان كه به ایشان جفا كرده بودند، كریمانه برخورد می كردند و از خطایشان می گذشتند. گذشت در وجود ایشان از ویژگی های بارز شخصیتی شان بود. در روایات آمده است: هیچ دو چیزی به هم آمیخته نشده است كه زیباتر از آمیخته شدن علم با حلم باشد. علم و صبر با هم در وجود آیت الله صدوقی تجلی پیدا كرده بود. ایشان بسیار دلسوز مردم و طلاب بودند. وقتی همه ی این ویژگی های مثبت در وجود یك انسان جمع شود، آن شخص منتظر هجوم مشكلات نمی شود، بلكه خودش به سوی مشكلات می رود تا با آنها مبارزه كند. شهید صدوقی بسیار به فكر حل مشكلات مردم و دلسوز آنها بودند. همان طور كه می دانید خدمت به مردم عمل صالح است و در قرآن آمده است از ثمرات عمل صالح این است كه انسان صالح محبوب دیگران خواهد شد. بر این اساس مردم به شهید صدوقی علاقه وافری داشتند. همین مسئله باعث شده بود تا ایشان در امر مدیریت موفق باشند.

از سوابق علمی شهید صدوقی نكاتی را بیان كنید.
 

آیت الله صدوقی از قدمای حوزه بودند. ایشان در شكل گیری حوزه نقش داشتند و در نتیجه اكثریت علما و روحانیون زیر مجموعه ایشان بودند. قبل از انقلاب مسئله احترام میان استاد و شاگرد و بزرگ و كوچك بسیار حائز اهمیت بود و به این نكته توجه زیادی می شد. آیت الله صدوقی زمانی كه به مجلس خبرگان رفتند، جمله ای گفتند و یادآور شدند تا زمانی كه من زنده هستم این حرف جائی نقل نشود. ایشان گفته بودند: «وقتی در مجلس خبرگان نشستم و به حاضرین نگاه كردم متوجه شدم كه غیر از 2، 3 نفر از حضار بقیه همه شاگرد من بودند.» آیت الله صدوقی كرسی تدریس قوی داشتند. كلاس های درس ایشان مملو از جمعیت بود. البته لازم به ذكر است كه جمعیت زیاد در كلاس یك استاد، نشانه نفوذ كلام آن شخص نیست؛ اما حاج آقا صدوقی از جمله افرادی بودند كه نفوذ كلامشان همه را مجذوب خود می كرد.

از ورود شهید صدوقی به یزد چه خاطراتی دارید؟
 

آیت الله صدوقی در سال 1330 به یزد آمدند و من 11 سال بعد از آمدن ایشان به یزد متولد شدم. مسلما خیلی از وقایع را به چشم خود ندیده ام؛ اما مطالعات و شنیده های من در مورد ایشان بسیار است. پدرم كه 11 سال با حاج آقا صدوقی اختلاف سنی داشت، خاطرات بسیاری را از ایشان برایم نقل كرده است. از پدرم شنیده ام كه وقتی آیت الله صدوقی به یزد امدند، همزمان دو كار را انجام دادند. در ابتدا با چهره های مؤثر و شناخته شده شهر آشنا شدند. ایشان با خانواده های عنوان دار برخورد ظریفی داشتند. به عنوان مثال حاج آقا طاهر آیت اللهی كه دندان پزشك و خانواده ایشان از خانواده های اصیل و ریشه دار و عالم یزد بود، در بین مردم مقبولیت عام داشتند. سالی كه آیت الله صدوقی به یزد آمدند، حاج آقا طاهر به تازگی از سفر مكه بازگشته بودند و از همین نتوانسته بودند در مراسم استقبال ایشان شركت كنند. حاج آقا طاهر تعریف كردند كه یك شب در منزلشان به صدا درآمد. ایشان در را باز كردند و دیدند یك رو حانی مقابل در ایستاده است. ایشان گفتند: « من صدوقی هستم و تازه به شهر یزد آمده ام.» حاج آقا طاهر، آیت الله صدوقی را به داخل منزل دعوت كردند و این دو بزرگوار با هم گرم صحبت شدند. حاج آقا طاهر آیت اللهی در شهر وزنه ای بود. در واقع شهید صدوقی با ملاقات حاج آقا طاهر، باب آشنایی را با ایشان باز كردند. به قول معروف:
صد ملك به نیم نگاه می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می كنند

همگان معتقدند كه حتی رژیم هم از ایشان حساب می بردند.در این زمینه خاطره ای دارید؟
 

آن زمان، شهربانی یزد رئیسی داشت به نام سرهنگ علائی (البته نام او را دقیقا به خاطر ندارم) این شخص قیافه عجیبی داشت و وقتی یونیفورم به تن می كرد و شلاق به دست می گرفت، ترسناك می شد. آیت الله صدوقی مسیر منزل تا مسجد را پیاده می رفتند. هر وقت كه در مسیرشان به چهارراه میرچخماق می رسیدند تا از عرض خیابان بگذرند، سرهنگ به حالت احترام مقابل ایشان می ایستادند تا حاج آقا صدوقی از خیابان رد شوند. آیت الله صدوقی پول و جعبه شیرینی به سرهنگ نداده بودند، حتی از آن شخص خوششان نمی آمد. برخی از مواقع هم بر منبر، این افراد را سرزنش می كردند، در نتیجه سؤالی كه در ذهن افراد به وجود می آید این است كه چه چیزی باعث می شود آن شخص تا این حد برای آیت الله صدوقی احترام قائل شود. به نظر من علت تمامی این مسائل جنبه معنوی شخصیت این بزرگوار است. پیغمبر فرموده اند: «ترس از خدا باعث می شود كه همه كس از او بترسد.» من نام مجموعه ای را كه مصاحبه های ایشان در آن است تدبیر مدارا گذاشته ام. مسئولان دولتی می دانستند كه وقتی آیت الله صدوقی حرفی بزنند و از مردم چیزی بخواهند، مردم بنا به فرمایش ایشان شورش خواهند كرد. همین مسئله باعث شده بود تا رژیم تسلیم آیت الله صدوقی شود. كار به جائی رسید كه ساواك بین دو راهی قرار گرفت و شك داشت كه آیا حاج آقا را تبعید كند یا اینكه اجازه دهد در یزد بماند.

از شیوه های مدیریتی شهید صدوقی در دوران انقلاب نكاتی را بیان كنید.
 

آیت الله صدوقی جایگاه ویژه ای در میان مردم یزد داشتند و اكثر مردم تسلیم ایشان بودند. در آن دوران امام اعلام كردند كه سربازها از خدمت سربازی فرار كنند. سربازها سرشان را می تراشیدند و مسلما ساواك به راحتی سرباز فراری را از میان جمع می توانست تشخیص دهد. آیت الله صدوقی برای اینكه سربازها دستگیر نشوند، مردم گفتند كه همگی سرتان را بتراشید. به طور حتم، وقتی همه سرشان را می تراشیدند، تشخیص سرباز فراری از میان مردم غیرممكن خواهد بود. این حكایت نشان می دهد كه مردم تسلیم آیت الله صدوقی بودند و فورا خواسته ایشان را اجرا می كردند چون به هر حال سر تراشیدن كار آسانی برای مردم نبود. آیت الله صدوقی پس از ورودشان به یزد علاوه بر آشنا شدن با بزرگان یزد، حوزه ها را هم سرو سامان دادند. زمانی كه ایشان به یزد آمدند، عمر حوزه ها بیش از ده سال نبود و حوزه بعد از رفتن پهلوی به تازگی پا گرفته بود. زمانی كه برای آخرین باز نزد آقای شاملودی رفتیم، او برای ما تعریف كرد كه چگونه بعد از 20 شهریور برای راه اندازی حوزه ها افراد را برای طلبه شدن جمع می كردند. آن زمان هیچ كس فعالیت خاصی را در امور حوزه انجام نداده بود، حوزه ها مدیریت قوی نداشتند. آیت الله صدوقی از آنجائی كه پول كافی در اختیارشان بود، مدارس مخروبه را تعمیر كردند و پول مكفی در اختیار طلاب قرار دادند و اوضاع طلبه ها را سر و سامان دادند.

آیا پول هائی كه در اختیار آیت الله صدوقی بود، از وجوهات بود یا پول ها را از سرمایه گذاری هم به دست می آوردند؟
 

این پول ها مربوط به وجوهات بود. ایشان از سال 1330 تا سال 1353 سرمایه گذاری نكرده بودند و به خاطر دارم كه بعد از سال 1353 سرمایه گذاری كردند. آقای سید حسن مرداوی كه اخیرا هم فوت كرده است و برای ما تعریف می كرد: «روزی كه آیت الله صدوقی به یزد آمدند، در مراسم استقبال، من ایشان را بر شانه هایم گذاشتم و در بین مردم حركت می كردم.» وقتی معلوم شد كه قرار است شهید صدوقی به یزد بیایند، علمای محلات خبر آمدن ایشان را به مردم می دادند. آقا میرزا حسن صدر محمود آبادی هم كه عالم منطقه محمود آباد یزد بود، به مردم محمود آباد خبر داد كه آیت الله صدوقی روز جمعه سوم بهمن 1330 به یزد می آیند. ما هم از ایشان پرسیدیم: « آیت الله صدوقی چه كسی هستند؟» آقا میرزا حسن پاسخ داد: «او كسی است كه كل وجوهات ایران به امضای اوست.» این ماجرا نشان می دهد كه آیت الله صدوقی منبع مالی گسترده ای در اختیار داشتند و از آن در امور خیر استفاده می كردند. آن زمان همه مراجع قم و نجف بدون اینكه آیت الله صدوقی خودشان درخواست كنند، نمایندگی امور را به ایشان واگذار كرده بودند و این مبین اعتماد مردم و مراجع به ایشان است. همان طور كه می دانید آیت الله صدوقی مقسم شهریه ها بودند و به امور دفتر آیت الله العظمی بروجردی رسیدگی می كردند.
پدرم برایم تعریف كردند كه یك بار پشت سر آقای صدوقی حرف زده بودند، شهید صدوقی هم قهر كردند و دفتر آیت الله بروجردی را به خودشان تحویل دادند. پدرم تعریف می كردند كه بعدازظهر كه سر كلاس درس آیت الله بروجردی نشسته بودیم، ایشان ابتدا ده دقیقه درباره آیت الله صدوقی برای طلاب صحبت كردند و گفتند: «من به اندازه چشمانم به آیت الله صدوقی اعتماد دارم.» پدرم گفتند كه منتظر شروع درس نشدم و از كلاس بیرون آمدم و به منزل آیت الله صدوقی رفتم و دیدم حاج آقا روح الله (امام خمینی) و آیت الله صدوقی در حیاط نشسته اند. آقای صدوقی پرسیدند: «چه خبر؟» پدرم گفتند: «خبر دست اول دارم» و صحبت های آیت الله بروجردی شهید صدوقی تعریف كردند. زمانی كه پشت سر آیت الله صدوقی غیبت شده بود، ایشان از امام در این باره نظر خواهی كرده و پرسیده بودند كه چكار باید بكنم؟ امام هم فرمودند كه اگر از من می پرسید دیگر اطراف تشكیلات آقای بروجردی نباید بروید چون حرفی كه زده شده، زده شده است. زمانی كه آیت الله صدوقی دفتر را به آیت الله بروجردی واگذار كردند، هیئتی نه نفره مسئول انجام كارهای دفتر شد. در واقع كارهائی را كه شهید صدوقی به تنهائی انجام می دادند، نه نفر با هم عهده دار آن شده بودند و با وجود این كارها خوب پیش نمی رفت و گاهی اوقات یك ماه به طلبه ای شهریه نمی رسید.

از حافظه اعجاب انگیز شهید صدوقی بسیار گفته اند. آیا شما در این مورد خاطره ای دارید؟
 

آیت الله صدوقی وقتی شهریه ای به طلبه ای می دادند اسم او را یادداشت نمی كردند، به خاطر می سپردند و شب كه به منزل می رفتند، یادداشت می كردند، در مدرسه هم وقتی طلبه ای را می دیدند، به خوبی به خاطر داشتند كه آن طلبه شهریه گرفته است یا نه و اگر شهریه نگرفته بود صدایش می كردند و می گفتند بیا و شهریه ات را بگیر. حتی یك بار طلبه ای قصد داشت آیت الله صدوقی را امتحان كند یك ماه دو بار از ایشان شهریه گرفت. ماه بعد وقتی آمد تا شهریه اش را بگیرد، آیت الله صدوقی به دلیل حافظه بالایش گفتند: «این ماه به تو شهریه نمی دهم. ماه قبل دو بار شهریه گرفتی.»

به چه دلیل آیت الله صدوقی به ساخت حوزه حتی در شهرها و روستاهای كوچك اصرار می ورزیدند؟ حتی ایشان در شهرهای خارج استان یزد از جمله بم و تاكستان هم حوزه علمیه تأسیس كرده اند. علت این مسئله چه بوده است؟
 

همان طور كه گفتیم، آیت الله صدوقی با وجود اینكه در یزد اقامت داشتند، اما كل ایران را اداره می كردند. ایشان به ترویج روحانیت باور داشتند و به طلبه پروری اهمیت بسیار می دادند. طلبه پروری به معنای واقعی را آقای صدوقی انجام می دادند. ایشان به همه مسائل یك طلبه از جمله طرز پوشش، راه رفتن و موی طلاب توجه می كردند. امروزه طلبه پروری در حوزه ها كمرنگ شده است. در حوزه ها فقط دروس تدریس می شود و مسئولین حوزه ها به فكر تعویض مدیر هستند، در حالی كه به مسئله مهم طلبه پروری هیچ توجهی نمی شود. به قول یكی از دوستانم 20 سال است كه حوزه ها تعطیل شده است.

اگر امكان دارد، در این باره مصادیقی بفرمائید.
 

آیت الله گاهی اوقات اشخاصی را می دیدند و می گفتند كه به حوزه بیائید و در آنجا مشغول تحصیل شوید. گاهی اوقات هم اگر پدری را می دیدند به او می گفتند، فرزندت را به حوزه بیاور تا دروس حوزوی را فرا گیرد. آقای صدوقی ساداتی كودكی مرا به خاطر دارند. یك روز كه كتاب جامع المقدمات دستم بود، از مدرسه خان كه به كوچه راه داشت خارج شدم و قصد داشتم به منزل آیت الله صدوقی كه مدرسه خان واقع بود بروم. اتفاقا آیت الله صدوقی هم ساعت 10/5 ـ 11 قدم زنان در حال عبور از كوچه بودند و قصد داشتند به مدرسه عبدالرحیم خان بروند. در بین راه در حالی كه می دویدم به سینه حاج آقا صدوقی برخورد كردم. خیلی خجالت كشیدم. به یاد دارم ایشان فقط به من گفتند: «طلبه نباید در كوچه بدود.» ایشان در تربیت طلاب تمامی نكات كوچك را هم مدنظر قرار می دادند و این صحبتشان تا پایان دوران طلبگی در خاطرم ماند. حاج غلام حسین ابوئی برایم تعریف كردند كه یك بار طلبه ای در قم برای كاری نزد آیت الله صدوقی آمده بود. آیت الله صدوقی كارش را راه انداختند. وقتی طلبه در حال رفتن بود، شهید صدوقی گفتند صبر كنید. سپس به آقای ابوئی گفتند: «برو و به آن طلبه بگو كه موهایش را كوتاه كند. زلف زیر عمامه برای طلبه خوب نیست.» یك بار هم آقای ابوترابی تعریف كردند، آیت الله صدوقی وقتی كار طلبه ای را راه انداختند و طلبه از خدمتشان رفت، گفتند: «این شخص از طلبگی بیرون خواهد رفت.» نكته جالب اینكه بعدها همین اتفاق افتاد و آن شخص طلبگی را رها كرد. آیت الله صدوقی معتقد بودند كه باید مشكلات مردم را حل و آنها را جذب كرد. آقای صدری خوب به یاد دارند كه در آن زمان دستگاه ها و تأسیسات خنك كننده در شهر یزد وجود نداشت و همه كتب در سال طول تحصیلی خوانده نمی شدند و به طلبه ها فشار نمی آمد تا به سرعت همه را بخوانند. آیت الله صدوقی حوزه های علمیه ای در مناطق دیوانش و تزرجان تأسیس كردند تا طلاب از هوای مطلوب این مناطق در تابستان استفاده كنند و به مطالع سایر كتاب ها بپردازنند. رویه اشتباهی كه حوزه ها در حال حاضر در پیش گرفته اند این است كه طلاب ناچارند همه كتاب ها با هم بخوانند و همین مسئله باعث می شود كه نتوانند با دقت به عمق مطالب توجه كنند. در حال حاضر همه قصد دارند از طلبه فقیه، متكلم و ادیب بسازند و با این رویه در نهایت آن شخص نه فقیه می شود، نه متكلم و نه ادیب. آن زمان رسم نبود كه طلاب كتاب مغنی را همراه با سایر كتب مطالعه كنند. طلاب در تابستان و درمناطق خنك فرصت داشتند تا این كتاب ها را بخوانند. به طور كلی آیت الله صدوقی به طلبه پروری توجه ویژه ای داشتند و معتقد بودند كه كانون تقویت روحانیت در كشور باید زیاد شود. آن زمان روحانیت در مقابل دولت قرار داشت و به اعتقاد ایشان یكی از راه های تضعیف دولت تقویت روحانیت بود. آیت الله صدوقی باور داشتند كه وقتی یك طلبه وارد حوزه ی می شود، انگار كه یك سرباز وارد ارتشی قوی شده است. ایشان برای روحانی ارزش بسیار قائل بودند. بازار خان در مجاورت بازار مسگرها قرار دارد. یك روز پیرمردی در بازار با طلبه ای دعوایش می شود و با چكش به سر او می زند. صبح هنگام خبر به گوش آیت الله صدوقی می رسد. ایشان به مردم می گویند برای نشان دادن اعتراض، هنگام ظهر در نماز جماعت شركت نكنند و آن روز ظهر تمام نمازهای جماعت شهر یزد تعطیل شد. كار به جائی رسید كه آن مرد در حضور مردم از آن روحانی عذرخواهی كرد و دست او را بوسید. در واقع آیت الله صدوقی معتقد بودند كه اگر طلبه ای در منطقه ای فعالیت می كند، باید از جانب مركز حمایت شود.

از هنگام ورود امام به ایران چه خاطره ای دارید؟
 

به خاطر دارم روزی كه قرار بود امام از پاریس به تهران بیایند، همه ما به همراه شهید صدوقی به فرودگاه رفتیم. تا سالن فرودگاه همراه حاج آقا بودیم. بعد از آن شهید صدوقی به باند فرودگاه و از آنجا هم به بهشت زهرا رفتند. آقای صدوقی با همان بنزی رفتند كه افراد زیادی فكر می كردند قرار است امام با این بنز از فرودگاه تا بهشت زهرا بروند. ایشان مرتباً به ستاد استقبال سركشی و به امور رسیدگی می كردند. دوستان همگی به مدت یك هفته برای استقبال از امام برنامه ریزی می كردند. در این میان جریان اعتصاب دانشگاه هم مطرح بود. صحبت بر سر این مسئله بود كه چه كسانی همراه امام از پاریس خواهند آمد. در این بین اسامی آقایان بنی صدر، یزدی و قطب زاده به میان آورده شد. آیت الله صدوقی گفتند: «اینها اگر برای به عهده گرفتن مسئولیتی آمده اند، كارشان بیهوده است. یا كاره ای نمی شود و یا دوام نمی آورند.» این حرف بسیار عجیب بود. آیت الله صدوقی قدرت تشخیص بالائی در شناخت شخصیت ها داشتند و با دیدن چهره افراد و با اندكی نشست و برخاست با اشخاص، شخصیت آنها را می شناختند. در دوران ریاست جمهوری بنی صدر تنها استانی كه بنی صدر به آن سفر نكرده بود، استان یزد بود. آیت الله صدوقی در عین حال با تیپ های مختلف جامعه در ارتباط بودند. زمانی كه قرار بود ایشان به پاریس بروند، قبل از سفر به منزلی در تهران كه ما در آن ساكن بودیم، آمدند. به خاطر دارم صبح زود آقایان بازرگان، سنجابی و سحابی به ملاقات آیت الله صدوقی آمدند. حتی از دربار هم تقاضای ملاقات با آیت الله صدوقی را كردند. یك بار رئیس دفتر فرح درخواست كرد تا با شهید صدوقی ملاقات كند. حاج آقا هم با علمای تهران مشورت و از ایشان نظرخواهی كردند. شهید بهشتی گفت: «چه اشكالی دارد. حرف هایشان را بشنوید و ببینید چه می خواهند بگویند» و سرانجام ملاقات در منزل یكی از خاله های ن در تهران انجام شد. در این ملاقات آیت الله صدوقی حكایاتی را نقل كردند و حرف هائی هم رد و بدل شد.

به چه دلیل بعد از این جلسه آیت الله صدوقی از رفتن به پاریس پشیمان شدند؛ ولی دوباره تصمیمشان عوض شد و به پاریس رفتند؟
 

آیت الله صدوقی بعد از این جلسه از رفتن به پاریس پشیمان نشدند. قرار شده بود كه گذرنامه آقازاده شان حاج محمدعلی را برای ملاقات گرو بگیرند. حاج آقا هم گفتند، اگر قرار به عدم ملاقات با امام باشد. من به پاریس نمی روم. خلاصه ایشان با علما مشورت كردند و سرانجام به پاریس سفر كردند. حاج محمدعلی هم دو سه روز بعد در پاریس به شهید صدوقی ملحق شدند.
حاج آقا از جانب یزد نگران بودند. ممكن بود در حالی كه درگیری و تظاهرات در شهرها اج گرفته بود، مردم تصور كنند كه آیت الله صدوقی خودشان را از میدان مبارزه كنار كشیده اند و به جای آرام تر و راحت تری رفته اند و در این شرایط برای آیت الله صدوقی بسیار مشكل بود كه مردم را تنها بگذارند؛ اما از طرفی دیدار با امام پس از 15 سال، روحیه ایشان را تقویت می كرد و هم چنین صحبت های امام در تصمیم گیری برای مبارزات بسیار مؤثر بود.

شهید آیت الله صدوقی و حوزه های علمیه (1)

آیا از مكالمات آیت الله صدوقی با امام در پاریس چیزی شنیده اید؟
 

من در این مورد اطلاعی ندارم. آقای صدوقی بیشتر از من در این باره می دانند. فقط یك بار حاج شیخ محمدعلی تعریف كردند، در پاریس وقتی وارد اتاق شدم دیدم كه پدرم با امام درباره تركیب شورای انقلاب بحث می كنند. به نظر من امام احساس می كردند كه فعالیت در شورای انقلاب برای آیت الله صدوقی پست كوچكی است. به خاطر دارم یك بار كه آیت الله بهشتی به یزد آمده بود، یكی از آقایان پرسید كه چرا آیت الله صدوقی برای شورای نگهبان انتخاب نشدند؟ شهید بهشتی گفت: ایشان ذخیره اند برای پست های دیگر. در واقع امام آیت الله صدوقی را برای پست ها و كارهای دیگر ذخیره كرده بودند. پدرم برایم تعریف كرد: زمانی كه اولین جلسه هیئت دولت برگزار شد و بازرگان به همراه هیئت دولت خدمت امام رفتند. امام به هیئت دولت فرمودند: حرف آیت الله صدوقی حرف من است و امضای او امضای حضور نداشتند؛ ولی با وجود این، امام آن قدر به ایشان اعتماد داشتند كه این مطلب را خطاب به هیئت دولت گفتند. البته فكر می كنم كه آیت الله صدوقی خودشان این خاطره را برای پدرم تعریف كردند. فرمایش امام باعث شده بود تا دولتمردان بیش از پیش حواسشان را جمع كنند.

آیا این جلسه قبل از نامه نگاری بین آیت الله صدوقی و مهندس بازرگان بود؟
 

دقیقاً به یادم ندارم. اما ظاهراً این جلسه بعد از مصاحبه آیت الله صدوقی با روزنامه كیهان تشكیل شده بود. مردم هنوز در تظاهرات از بازرگان حمایت می كردند و شعار می دادند: بازرگان بازرگان مجری خوب قرآن. در همین اثنا آیت الله صدوقی با روزنامه كیهان مصاحبه كردند و از بی توجهی دولت به برخی مسائل انتقاد كردند. یك شب در منزل آقای نجفی و خاله ام در محله نارمك تهران بودیم كه احمدآقای خمینی به آنجا آمد و رسماً به آیت الله صدوقی گفت: امام از مصاحبه شما ناراحت شدند و گله مندند.» آقای صدوقی با خونسردی گفتند: «فردا می آیم و توجیهشان می كنم و ناراحتی را از دلشان در می آورم. فردای آن روز آقای صدوقی نزد امام رفتند و به امام گفتند كه به چه دلیل در مصاحبه شان با كیهان آن حرف ها را زده بودند.

از رابطه شهید صدوقی و فدائیان اسلام نكاتی را بیان كنید.
 

زمانی كه آیت الله صدوقی در قم بودند منزلشان مأمن نواب صفوی بود. حتی چند صباحی نواب در منزل حاج آقا صدوقی مخفی شده بود. رابطه تنگاتنگی بین این دو بزرگوار برقرار بود. در این میان آیت الله كاشانی از نواب صفوی حمایت می كردند و در ضمن آیت الله صدوقی و آیت الله كاشانی هم رابطه نزدیكی با هم داشتند. جریان های آن زمان و مبارزات از طریق نواب در بیت حاج آقا صدوقی پیگیری می شد.
به طور كلی حضورشان در آن جریان ها مربوط به مبارزات نواب صفوی و آیت الله كاشانی بود. البته باید بگویم كه امام هم حامی نواب صفوی بودند.

از شیوه های شهید صدوقی در حل مسائل گوناگون خاطراتی را نقل كنید.
 

نمی دانم چه نكته ای در شخصیت آیت الله صدوقی وجود داشت كه هرگاه كسی با مشكلی برخورد می كرد، فوراً برای آیت الله صدوقی نامه می نوشت. در ماجرای قتل آقای شمس آبادی من بسیار كم سن و سال بودم و از مسائل چیزی سر در نمی آوردم. مهدی هاشمی از زندان نامه ای برای آیت الله صدوقی نوشت و به یاد دارم كه من نامه را به آقای صدوقی رساندم. زمانی شخصی به نام انصاری یك بهائی را كشته بود و قرار شد اعدام شود و حتی تاریخ اعدام هم معلوم شده بود؛ از مردم هم دعوت كرده بودند كه برای تماشا بیایند. آیت الله صدوقی نامه ای به آیت الله بروجردی دادند و گفتند كه این كار نباید بشود. آیت الله بروجردی هم نامه ای به شاه نوشتند و به دست گماشته شان آقا شیخ احمد دادند. آقا شیخ احمد مرد با سیاستی بود و نیمه شب به در منزل صدرالممالك رفت و او را از خواب بیدار كرد، سپس با هم به دربار رفتند و قبل از اذان صبح شاه را بیدار كردند. شاه گفت: «حالا چرا این وقت شب آمده اید؟» آقا شیخ احمد گفت: «اعلیحضرت! آیت الله نگران جان شما هستند. اگر این مشكل حل نشود، جان شما در خطر است.» همان جا شاه فوراً دستور عفو آن شخص را صادر كرد. آیت الله صدوقی به ندرت از یزد خارج ی شدند. فقط تابستان ها برای زیارت به مشهد می رفتند؛ ولی بقیه اوقات را در یزد سپری می كردند. اگر مشكلی در نقطه ای از كشور به وجود آمد یا اگر نامه ای می نوشتند یا برای حل مشكل به آن منطقه نماینده می فرستادند. آقای موسوی جزایری نماینده امام در خوزستان به من گفتند: «در حوزه روحانیت خوزستان اگر مشكلی پیش می آمد، آیت الله صدوقی تنها كسی بودند كه می توانستند آن را حل كنند. در واقع سایر روحانیون به اندازه آیت الله صدوقی بر روحانیون خوزستان نفوذ نداشتند.»

از آمدن مهندس بازرگان و دكتر سحابی به یزد خاطره ای دارید؟
 

مهندس دوست حسینی آمدن آقایان دكتر شیبانی، مهندس بازرگان و دكتر سحابی را به یزد خوب به خاطر دارد. آنها به یزد آمدند و از آیت الله صدوقی سئوال كردند: «در حالی كه شاه ارتش قوی و سلاح دارد، چگونه مبارزه كنیم؟» آیت الله صدوقی گفتند: «با همان نیروئی كه موسی با فرعون و ابراهیم با نمرود جنگید.» آیت الله صدوقی فاز فكری این افراد را می شناختند و با شخصیت آنها آشنائی داشتند. آشنائی شهید صدوقی با آنها از جلساتی قبل از انقلاب برگزار می شد، حاصل شده بود.

شهید صدوقی اهتمام ویژه ای در تكثیر اعلامیه های امام و توزیع رساله ایشان داشتند. در این زمینه خاطره ای دارید؟
 

در سال 1357 كه اعلامیه آیت الله صدوقی جهت اعلام عزای عمومی صادر شده بود و هنوز در یزد خبر خاصی نبود، جوان طلبه ای به نام سجادی به مدرسه آقای مجتهدی آمد. آن زمان، من در آنجا حجره داشتم. از من پرسید: «رساله آیت الله خمینی در یزد موجود است یا خیر؟» گفتم: «نه.» او نیز یك جلد از رساله امام را به من داد و گفت كه آن را به یزد ببرم و به آیت الله صدوقی نشان بدهم و گفت: «اگر حاج آقا باز هم از این رساله خواستند، من به شما خواهم داد تا به یزد ببرید.» فردا صبح فوراً به یزد رفتم و رساله را به شهید صدوقی نشان دادم. ایشان به من گفتند: «به آن جوان بگو، هر تعداد كه می تواند از این رساله برای من بیاورد.» دوباره به تهران رفتم و با یك چمدان پر از رساله امام به یزد بازگشتم. قیمت هر رساله 40-50 تومان بود. بعد از یكی دو هفته رساله ها توزیع شد و شهید صدوقی گفتند كه باز هم به رساله نیاز داریم. در یك كلام باید بگویم كه همت ایشان در پخش رساله های امام بی نظیر بود. آیت الله صدوقی بسیار دوراندیش بودند. و معتقد بودند كه جایگاه امام در جامعه باید حفظ شود تا مردم ایشان را به خوبی بشناسند.

آیا اثر مكتوبی از ایشان باقی مانده است؟
 

آیت الله صدوقی اهل قلم نبودند و اگر به آثار مكتوب نگاهی بیندازید، خواهید دید كه كتابی از شهید صدوقی وجود ندارد. جالب است بگویم كه ایشان به فتوای خودشان عمل می كردند. ولی با وجود شایستگی كه داشتند وارد امور مرجعیت نمی شدند. یك بار از ایشان پرسیدم: «چرا كتابی تألیف نمی كنید؟» ایشان پاسخ دادند: «اگر بخواهم كتاب در حد سایر آقایان بنویسم لزومی ندارد چون همانند آن موجود است. اگر بخواهم كتابی جامع تر از دیگران تألیف كنم، ناچارم همه كارهایم را كنار بگذارم و به تألیف كتاب بپردازم.» اطمینان دارم كه اگر ایشان رساله ای می نوشتند تمام مردم یزد از رساله ایشان استفاده می كردند. حتی به احتمال زیاد مردم تهران و هند هم از این رساله استفاده می كردند.

از رابطه شهید صدوقی با مقام معظم رهبری نیز نكاتی را ذكر كنید.
 

شهید صدوقی به آیت الله خامنه ای و آقای هاشمی علاقه داشتند؛ اما علاقه شان به آیت الله خامنه ای بسیار عجیب بود و در حد یك مرید به ایشان محبت و ارادت داشتند. آیت الله خامنه ای در سفر اخیرشان به یزد در مسجد حظیره فرمودند: من اولین بار آیت الله صدوقی را در مشهد در منزل فیلسوف بزرگ، حاج سید جلال الدین آشتیانی ملاقات كردم. نكته جالب توجه این است كه چه ویژگی های برجسته ای در شخصیت آیت الله خامنه ای وجود دارد كه شهید صدوقی در همان دیدار اول از ایشان خواستند كه به یزد بیایند و در آنجا اقامت كنند. شهید صدوقی با بصیرت عمیق از همان ابتدا متوجه شخصیت آیت الله خامنه ای شدند. سفر آیت الله صدوقی به سیستان و بلوچستان و ایرانشهر و دیدارشان با مقام معظم رهبری باعث تشدید علاقه شان به آیت الله خامنه ای گردید. ایشان در آخرین نامه شان رهبر را با عنوان آیت الله خامنه ای خطاب كردند، البته به اعتقاد من علاوه بر شایستگی آیت الله خامنه ای برای این عنوان شهید صدوقی هدف دیگری هم از انجام این كار داشتند. ایشان می خواستند تا از این طریق تودهنی محكمی به بنی صدر بزنند. در حالی كه می توانستند آقای هاشمی را با این عنوان خطاب كنند؛ ولی این كار را نكردند. پس واضح و مبرهن است كه قصد داشتند با این اقدام بنی صدر را سر جای خود بنشانند. من آیت الله خامنه ای را قبل از انقلاب فقط یك بار ملاقات كردم. به یاد دارم در اتاقی كه پنج شنبه ها مجلس روضه برگزار می شود. آیت الله صدوقی و آیت الله خامنه ای نشسته بودند. در آن مجلس قرار بود، نامه ای برای امام موسی صدر نوشته شود. البته دقیقاً یادم نیست كه آیت الله خامنه ای هم در نوشتن آن نامه نظر می دادند یا خیر.

درباره ویژگی های روحی شهید صدوقی به نكاتی اشاره فرمودید. ایشان اهل حرص و جوش خوردن نبودند. ولی گاهی اوقات كه عصبانی می شدند با دو دست به صورتشان می زدند. در حالی كه افراد بسیاری از صبر ایشان سخن گفته اند. اگر امكان دارد در این باره توضیحی بدهید.
 

یكی از آقایان به نام گرانمایه می گفتند: «من بالاخره نفهمیدم حاج آقا عصبانیتشان واقع است یا خیر؟»
ولی ایشان وقتی حرفی را می زدند كه باید فوراً اجرا می شد و نمی شد، واقعاً عصبانی می شدند.

نگاه و رویكرد شهید صدوقی در برابر روشنفكران دینی چه بود؟
 

ماجرائی را در این مورد به خاطر دارم كه برایتان نقل می كنم. آیت الله صدوقی اوایل با دكتر شریعتی میانه خوبی نداشتند. آن زمان دكتر شریعتی كتابی به نام امام حسین(علیه السلام) و شهادت نوشته بود و شهید صدوقی آن كتاب را مطالعه كردند و فوق العاده از كتاب خوششان آمد و حتی به یاد دارم كه درباره مطالب آن با آیت الله روح الله خاتمی بحث می كردند. حاج آقا آیت الله خاتمی از جمله كسانی بودند كه كتاب های دكتر شریعتی را مطالعه می كردند. آیت الله صدوقی پس از مطالعه آن كتاب، سفارش كردند كه چند جلد از آن را بیاورند تا جوانان از مطالب آن استفاده كنند.

در خلال صحبت هایتان به جنبه های معنوی شخصیت آیت الله صدوقی اشاره كردید. معمولاً كسانی كه دارای جنبه های معنوی در وجودشان هستند، دستورالعمل های مخصوصی را هم در زندگی رعایت می كنند. اگر امكان دارد در این مورد مثالی بزنید.
 

شهید صدوقی عطوفت و رأفت بسیاری نسبت به اطرافیان بالاخص اقوام داشتند. در عین حال همه مردم از ایشان حساب می بردند. وجود این دو ویژگی ممتاز در شهید صدوقی شگفت برانگیز بود. رأفت و قدرت در وجود ایشان متجلی بود. آیت الله صدوقی در عین حال كه انسان مقدسی بودند، ولی به قول معروف دكان معنویت باز نمی كردند و از این عمل هم بدشان می آمد و از اینكه عده ای در كشور به عنوان افراد مقدس مطرح شوند، بسیار ناراحت می شدند. اهل دستورالعمل های خاص و كرامات ویژه ای كه امروزه بازار گرمی هم دارد، نبودند. مرحوم حافظیان كه در مشهد ساكن بود، دعائی به حاج آقا صدوقی داده بود. مرحوم حافظیان اهل چله نشینی بود و شخصیت فوق العاده ای داشت. شهید صدوقی آن دعا را با آداب خاصی هر شب می خواندند. خواندن دعا 20 دقیقه طول می كشید و هر وقت قصد داشتند خواندن آن را شروع كنند، به اطرافیان سفارش می كردند كه به هیچ تلفنی پاسخ داده نشود. یك بار هم در حالی كه مشغول خواندن بودند، از پاریس با منزل ایشان تماس گرفته شد كه بالطبع شهید صدوقی دعا را قطع و با تلفن صحبت كردند و سپس خواندن دعا را ادامه دادند. به خاطر دارم روز 10 فروردین سال 1357، (پنج شنبه) بعد از اینكه مجلس در مسجد حظیره برگزار شد و روضه خوانده شد، ناگهان آشوب و تیراندازی آغاز شد. در این اثنا ما به همراه آیت الله صدوقی در حیاط نشسته بودیم كه شخصی آمد و گفت كه چند نفر شهید شدند. همگی متوجه شدیم كه دیگر صلاح نیست در حیاط بنشینیم. من فوراً همراه شهید صدوقی، حاج آقا ربانی، آقای آشوری و سیدرضا سادات اخوی به اتاقی آمدیم كه در حال حاضر در آن نشسته ایم. آقای راشد را از یكی از درهای اتاق فراری دادیم تا اتفاقی برایشان نیفتد. شب هنگام من، آیت الله صدوقی، همشیره ام و دامادمان آقای احمد صدرالساداتی در منزل بودیم. ساعت 11 شب كه شهید صدوقی قصد داشتند بخوابند، ناگهان یادشان آمد كه دعا را نخوانده اند لباس را بر تن كردند تا پیاده به منزلشان بروند و دعا را بیاورند. شرایط برای رفتن ایشان مساعد نبود و حكومت نظامی اعلام شده بود. همه ما نگران شدیم. احمد آقای صدرالساداتی كه پسر عموی ایشان هم بودند، به حاج آقا گفت: «شما بمانید، خودم می روم.»احمد آقا با دوچرخه به منزل شهید صدوقی رفت و دعا را برایشان آورد. نكته جالب این است كه با وجودی كه شرایط ویژه ای بر شهر یزد حاكم بود، قصد رفتن به خانه را داشتند. شهید صدوقی برای اینكه بتوانند قبل از اذان بیدار شوند، معمولاً ساعت 9 شب می خوابیدند تا صبح برای تهجد بیدار بشوند. ایشان به حدی به این مسئله مقید بودند كه حتی اگر ساعت یك شب هم می خوابیدند، قبل از اذان از خواب بیدار می شدند.

تا جائی كه اطلاع دارم، شهید صدوقی شب ها پیاده روی می كردند. هدفشان از پیاده روی چه بود؟ آیا حین پیاده روی ذكر هم می گفتند؟
 

بله، آیت الله صدوقی برای حفظ سلامتی شان بالاخص تعدیل بیماری قندشان پیاده روی می كردند. معمولاً عادت داشتند كه شب ها تا هنگام اذان صبح قدم بزنند و پس از خواندن نماز هم از مسجد تا منزل را پیاده بیایند. به طور معمول عادت داشتند كه مسیرها را پیاده طی كنند؛ اما بعد از انقلاب، از ماشین استفاده می كردند. البته ایشان حین پیاده روی ذكر و دعائی را زیرلب زمزمه می كردند.

شهید صدوقی درحرم امام رضا(علیه السلام) دعا كردند كه به مقام والای شهادت نائل شوند. شما از این قضیه اطلاع دارید یا خیر؟
 

بله. به یاد دارم آیت الله صدوقی به همراه آیت الله دستغیب و آیت الله مدنی به مشهد سفر كردند و در این سفر در حرم مطهر امام رضا، این سه بزرگوار دعا كردند كه به شهادت برسند كه دعایشان برآورده شد و هر سه این عالم بزرگ به مقام رفیع شهادت نائل شدند.

واكنش شهید صدوقی پس از شنیدن خبر شهدای محراب چه بود؟
 

من اولین بار در ماجرای شهادت آیت الله مدنی گریه كردن شهید صدوقی را دیدم. به یاد دارم شهید صدوقی به جمكران رفته بودند و ما هم به ملاقاتشان رفتیم. هنگام صبح مشغول خوردن صبحانه بودیم كه صحبت آیت الله مدنی شد. دقیقاً به خاطر ندارم كه موضوع بحث چه بود. وقتی نام آیت الله مدنی به میان آمد، ناگهان اشك از چشمان شهید صدوقی جاری شد و گفتند: «آیت الله مدنی انسان دوست داشتنی و نازنینی بود.»

واكنش آیت الله صدوقی پس از شنیدن خبر شهادت آیت الله دستغیب چه بود؟
 

پس از به شهادت رسیدن آیت الله دستغیب، یزد اولین شهری بود كه خبر شهادت ایشان به آن رسید. آقازاده آیت الله دستغیب از شیراز با منزل آیت الله صدوقی تماس گرفت. رجب علی گوشی را برداشت و سپس به شهید صدوقی داد. آیت الله صدوقی پس از شنیدن خبر شهادت آیت الله دستغیب گفتند: «نوبت من بود كه شهید شوم.» این جمله یادآور درخواستی بود كه شهید صدوقی، شهید مدنی و شهید دستغیب در حرم امام رضا(علیه السلام) از خداوند و حضرت رضا(علیه السلام) كردند تا زودتر به شهادت برسند.

اگر نكته ای از قلم افتاده است بفرمائید.
 

گفتنی ها در مورد این عالم بزرگوار بسیار است. آرزو می كنم كه در این راه موفق باشید و از خداوند می خواهم تا همه ما راهی را طی كنیم كه در آینده انسان های بزرگی چون شهید صدوقی در كشور داشته باشیم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:16
شخصیت ها و بزرگان
حجت الاسلام راشد یزدی
درآمد
حجت الاسلام راشد یزدی یكی از نزدیكان شهید آیت الله صدوقی بوده است. در روز حماسه دهم فروردین ماه 1357، شهید محراب، ایشان را برای ایراد سخنرانی دعوت كردند. در زلزله گلبافت كرمان، ایشان به نمایندگی از شهید صدوقی در صحنه باقی ماندند، در سفر حج و... همراه آیت الله صدوقی بودند و... در ذیل نوشتاری از ایشان كه در همان روزهای نخست پس از شهادت به رشته تحریر آمده است را می خوانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
العلماء باقون ما بقی الدهر اعیانهم مفقوده و امثالهم فی القلوب موجوده
شهید محراب حضرت آیت الله صدوقی در سن 75 سالگی شربت شهادت نوشید و هیچ مرگی شیرین تر و بهتر از شهادت نیست. وی در طی 75 سال زندگی، به جز ایام طفولیت و كودكی، جز خوبی و خیر برای اسلام و مسلمین چیز دیگری نداشت. خداوند حافظه ای بسیار قوی به وی عطا كرده بود كه دروس را خیلی خوب می فهمید و تحصیل می كرد و هم خیلی خوب تدریس می كرد و این از الطاف خداوندی بود كه به ایشان عطا شده بود.
اولین و بهترین ابتكاری كه این بزرگمر زد این بود كه در همان بدو ورودش به یزد، در جوار مسجد حظیره سكونت گزید و تصمیم گرفت كه بلافاصله مسجد را بازسازی و بزرگ و مرمت نماید و چون مجموعه ساختمان مسجد كوچك بود، خانه های اطراف را از مردم خرید و مسجد را توسعه داد. بعد از آن هم دیگر در مقابل تمام كارهای ضد اسلامی می ایستاد و مقاومت می كرد، خواه از طرف استانداری یا فرمانداری یا هر مقامی در آن رژیم منفور بود و از این جهت، آن كسانی هم كه می خواستند قدمی در خط طاغوت بردارند، از این شهید بزرگوار حساب می بردند و جرئت نمی كردند. واقعا ایشان یك منبع پرقدرت، پرارزش و سدی بود در مقابل طاغوتیان و وابستگان به آنها كه نتوانند قدمی علیه منافع محرومین بردارند.

شهید صدوقی در آئینه توصیف یار

ایشان از سال 42 خیلی قاطع و محكم در صحنه انقلاب ایستاد و مبارزه كرد. برای اسلام سوخت و مقاومت می كرد تا اینكه شهادت حاج آقا مصطفی خمینی پیش آمد و مجلسی در مدرسه عبدالرحیم خان یزد به دستور ایشان گرفتیم و یك مرتبه پلیس یورش آورد و خواست تكان بخورد و حركتی انجام دهد كه با مقاومت سرسختانه حضرت آیت الله صدوقی روبه رو گردید و از آن به بعد دیگر حكت آن چنانی از پلیس و دستگاه طاغوت در یزد سر نزد. اصلا در آن زمان هركس در یزد جرئتی و جسارتی نسبت به رژیم منفور پیدا كرد، از بركت وجود این مرد بزرگوار بود كه چون كوهی ایستاده بود و همه برنامه ها از منبع او سرچشمه می گرفت و اصلا هرنوع جوشش و امور انقلابی از پایگاه همین مسجد حظیره و توسط شهید بزرگوار انجام می شد و هر اعلامیه و اطلاعیه ای كه از طرف حضرت امام خمینی چه در نجف و چه در پاریس صادر می شد، بلافاصله بعد از 1 ساعت توسط ایشان در یزد چاپ و در عرض 24 ساعت در كل كشور پخش می شد.
یادم هست كه یكی از مراجع بزرگ، زمانی در یك مسئله ای سست آمده بود و توقعی نبود، ولی ایشان تلگراف تندی زد و گفت: «چرا این طوری كردید؟» عقیده داشت كه هر كس اشتباه و خلافی كرد و بقیه فهمیدند، باید به او تذكر دهند، خواه این خطا از بزرگان باشد یا از دیگران.
در سه جریان و حادثه مهم هم، ایشان قدم می گذاشت و شدیدا برای محرومین و مستضعفین زحمت كشید: سیل ایرانشهر، سیل ایذه، زلزله كرمان. اولین كسی كه به ندای محرومین استان های سیستان و بلوچستان و هرمزگان پاسخ مثبت داد، ایشان و اولین مسجدی كه ندای مخالفت با دولت موقت بازرگان را سرداد، مسجد ایشان بود كه شهید محمد منتظری آمد و یك سخنرانی مفصلی در مسجد ایشان، یعنی همان مسجد حظیره كرد و مردم استقبال كردند و پس از سخنرانی، شهید بزرگوار شهید محمد منتظری را بغل گرفت و تشویق كرد.
و این هم خواست خداوند تبارك و تعالی بود كه ایشان به این وضع، زندگی اش خاتمه داده شود و افتخاری شد برای اسلام و خونش در مویرگ های انقلاب به جریان درآمد تا حركت انقلاب اسلامی را در كشور و منطقه و جهان سریع تثبیت نماید و پیامی كه اینجانب به عنوان سرپرست بنیاد شهید و كمیته امداد امام خمینی یزد برای مردم مسلمان و خانواده های شهدا و شهیدپرور دارم این است كه:
بحمدالله با آن سرمایه هایمان كه معمولا در خانواده های شهدا می بینم كه سفارش می كنم كه از خون پاك فرزندانشان كه سرمایه انقلاب شدند و رنگ ابدیت به خود گرفتند، پاسداری كنند. نگذارند كه خدای ناكرده آن گرمی و حرارت كه خون عزیزشان دارد، از دست برود. از خدا می خواهم كه طول عمر به امام بدهد و رزمندگان اسلام در هرجا هستند، در سایه الله محفوظ باشند.
والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته
* برگرفته از كتاب فاجعه دهم رمضان، انتشارات سپاه، تهران 1362.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:16
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حجت الاسلام محمدعلی صدوقی

درآمد
 

نگاه پدرانه و دلسوزانه شهید صدوقی نسبت به همه مردم، به ویژه نسل جوان، در ذهن تمام كسانی كه با ایشان آشنا می شدند، تصویری از یك پدر رئوف، حكیم، عالم و گره گشا را بر جا گذاشته و بدیهی است كه این نقش در ذهن یگانه پسر ایشان بسیار پررنگ تر از دیگران است.
حجت الاسلام صدوقی در این گفتگو به شیوه پدر و با همان لحن ساده و صمیمی، از لحظات پربار در كنار پدر بودن سخن می گوید و لحن و تعابیرش، خاطره دلنشین آن شهید همام را در خاطر زنده می كند.

از دوران كودكی و از نقش پدرانه ایشان چه خاطره ای دارید؟
 

به هنگام صحبت از نقش پدرانه ایشان باید ابتدا از محبت فوق العاده ایشان شروع كنیم و نیز عدم تبعیض بین فرزندان. من اولاد هفتم خانواده و آخرین فرزند و تنها پسر خانواده بودم، چون پسری هم كه قبل از من به دنیا آمد، در شش سالگی فوت كرد، حاج آقا در اظهار محبت نسبت به من و خواهرانم طوری رفتار نمی كردند كه من تصور كنم ویژگی خاصی در خانواده دارم. حاج آقا محبتشان را به گونه های مختلف نشان می دادند، به خصوص اگر كسالتی یا مشكلی برای ما پیش می آمد، روی وحیه ایشان اثر می گذاشت، یادم هست وقتی یكی از همشیره ها ناراحتی پیدا كرده بود، هرچند بیماری سختی هم نبود، شنیدم كه حاج آقا به یكی از دوستانشان می گفتند هر وقت صدای سرفه او را می شنوم، احساس می كنم در سینه من خنجری بالا و پائین می رود. والده می گفتند قم كه بودیم، ششمین دخترمان كه به دنیا آمد، كسالتی داشت و حاج آقا بسیار نگران و آشفته بودند و یكی از همسایه ها می گفت: «خوب است كه حاج آقا پنج تا دختر دیگر هم دارد. اگر یكی داشت چه می كرد؟»
یكی بعد رأفت و مهربانی ایشان بسیار بارز بود و دیگر بعد تربیتی ایشان. حاج آقا توجه بسیار دقیقی به این مقوله داشتند، اما ابعاد تربیتی را بیشتر با عملشان به ما می فهماندند نه با گفتارشان. در مورد احترام به افراد دیگر و به بزرگ ترها بسیار مقید بر این امر بودند. شاید عده ای از روحانیون بودند كه از لحاظ موقعیت اجتماعی و علمی، چندان هم سطح ایشان نبودند، ولی از لحاظ سنی چند سالی بزرگ تر بودند، امكان نداشت كه حاج آقا در جلسه ای مقدم بر آنان وارد شوند یا بنشینند و ادبی را كه نسبت به همه افراد، به خصوص نسبت به روحانیون داشتند، با عمل خود به ما نشان می دادند.
با اینكه خودشان بسیار مقید به انجام عبادات، دعاها، نمازهای نافله و مستحبات بودند، در عین حال امر و نهی زبانی نمی كردند و در عمل، تقید خود را نشان می دادند. همسرمان می گفت كه یك شب كه حاج آقا منزل ما مهمان بودند، رختخواب برایشان پهن كردم و حاج آقا رفتند و وضو گرفتند. ایشان بسیار مقید بودند كه همیشه با وضو باشند، مخصوصاً به هنگام خواب. حاج آقا گفته بودند: «مریم خانم! چقدر خوب است كه انسان به هنگام خواب وضو داشته باشد، چون خوابش حكم عبادت را پیدا می كند.» و به این شكل به ایشان فهمانده بودند كه این كار را بكنند. همیشه با زبان آرام و غیرمستقیم حرف هایشان را می زدند و به همین دلیل حرفشان تاثیر زیادی داشت. عطوفت و مهربانی ایشان تنها نسبت به خانواده نبود، بلكه نسبت به مردم هم همان گونه بودند.
چهارده پانزده ساله بودم كه ایشان به منطقه ای به نام مهریز به جائی به نام تزریجان دعوت شده بودند و من همراهشان بودم. ساعت حدود 12 شب و جاده ها فوق العاده خراب بودند. وسط جاده ناگهان چوپانی كه با گله گوسفندی می رفت، دست بلند كرد. حاج آقا گفتند: «بایستید ببینیم چه می گوید.» چوپان گفت: «آب می خواهم.» ما هم متاسفانه در ماشین آب نداشتیم. حاج آقا پرسیدند: «گوسفندها شیر ندارند كه بتوانی بدوشی و بخوری؟» گفت: «نه، گوسفندهای ما همه نر هستند.» حاج آقا گفتند: «بیا با ما برویم.» چوپان گفت: «نمی توانم گوسفندها را رها كنم.» چیزی كه خوب به یادم مانده، قیافه نگران حاج آقا از شنیدن این حرف مرد چوپان بود. وقتی كه به اولین آبادی رسیدیم، حاج آقا گفتند: «در اولین خانه را بزنید.» اتفاقا صاحب خانه با حاج آقا آشنا بود. حاج آقا مقداری پول به او دادند و گفتند: «چوپانی تشنه است. اسبی چیزی كرایه كن و به او آب برسان.» اسب و قاطر به خاطر خرابی جاده ها تندتر از ماشین می رفتند. به هر حال كسی را پیدا كردند كه آب را برای چوپان ببرد كه بعد معلوم چوپان آب نمی خواسته و پول می خواسته، منتهی خجالت كشیده بود بگوید. حاج آقا گفته بودند: «اگر می گفت پول می خواهم، هم ما این قدر ناراحتی نمی كشیدیم، هم به او پول می دادیم و مشكلش حل می شد.» و یا وقتی افرادی مراجعه و مشكلاتشان را مطرح می كردند، ایشان حتی الامكان تلاش می كردند مشكل او را حل كنند و به خصوص روی بیماری و مشكلات خانوادگی، بسیار حساس بودند.

شهید صدوقی در قامت یك پدر(1)

اشاره كردید كه امر و نهی زبانی در شیوه ی ارشادی ایشان جای چندانی نداشت. در تصاویری كه از ایشان به جا مانده، افراد با تیپ های مختلف در كنارشان هستند. آیا ایشان مثلا نسبت به تراشیدن ریش یا زدن كراوات، حساسیت ویژه ای نشان نمی دادند و نحوه برخوردشان با این گونه مسائل چگونه بود؟
 

از نظر فقهی ایشان در این زمینه اطلاعی نداشتم، ولی ایشان با این گونه افراد هم حشر و نشر داشتند و امر و نهی ای هم از ایشان ندیدم. اگر بخواهم تشبیه كنم، شما چنین برخوردی را در سیره امام هم می بینید. مسئولینی از ایشان حكم گرفتند و در رده های بالا هم بودند و مسئله نتراشیدن ریش را رعایت نمی كردند. حتی یك بار از یكی از همین آقایان پرسیدم كه آیا امام در این باره به شما چیزی نگفتند؟ ایشان گفت كه خیر! امام در این مورد امر و نهی ای نكردند. من این سخن را با واسطه شنیده ام و لذا ترجیح می دهم كه این حرف را اگر خواستید نقل كنید، مستند كنم. به هر حال ایشان می گفت كه در ابتدای انقلاب، شهید بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی نزد امام می روند و می گویند: «بسیاری از قضاتی كه ما با آنها كار می كنیم، ریش خود را می زنند و انجام این فعل حرام با شغل قضاوت سازگاری ندارد. تكلیف چیست؟» امام می فرمایند: «ممكن است آنها از كسانی تقلید كنند كه زدن ریش را حرام نمی دانند.» و در این حد هم اكتفا نكرده و تذكر داده بودند كه: «شما حق ندارید بروید و از قاضی سئوال كنید كه تو مقلد كه هستی؟».

یعنی حمل به صحت كردن...
 

كه فی الواقع در دستورات اسلامی ما بسیار بر آن تاكید شده و متاسفانه الان به گونه ای است كه در بسیاری از صحبت ها، سخن ها و موضع گیری ها، نه تنها حمل به صحت نمی كنیم كه برعكس، به راحتی شاید حكم به حرمت را بر بعضی از مسائل، بار می كنیم. به هر حال حاج آقا با اقشار مختلف جامعه، از مستضعف ترین فرد گرفته تا متمول ترین افراد مراوده داشتند. یادم هست فردی حاج آقا را برای افطاری دعوت كرده بود و ایشان به من گفتند بیا برویم و رفتیم. در محله های بسیار پائین شهر و خانه ای بسیار فقیرانه و ساده بود كه نشان می داد چه زندگی محدودی دارد، ولی حاج آقا با روئی گشاده و خیلی راحت دعوت او را پذیرفته بودند و از آن طرف هم به خانه كسانی كه مسلمان بودند و مشكل اخلاقی نداشتند، به جرم اینكه پولدار بودند، از رفتن امتناع نمی كردند و دعوتشان را می پذیرفتند. واقعیت همین است كه وقتی می گویند روحانی باید ملجاء، پناه و پدر همه باشد، ایشان این گونه بودند. البته از آن طرف هم اگر ایشان احساس می كردند كسی نسبت به معتقدات، نسبت به ائمه معصومین(علیهم السلام)، نسبت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) كوچك ترین بی مبالاتی در حرف زدن كرده، شدیدا برخورد می كردند و عصبانی می شدند. ایشان با مردم ارتباط وسیعی داشتند.

در امور عبادی با فرزندان چه برخوردی داشتند؟
 

رابطه ما به گونه ای بود كه اگر ایشان مثلا می پرسیدند آیا نمازت را خواندی و كمی به غروب مانده بود و نخوانده بودیم، شرممان می شد به ایشان دروغ بگوئیم و ایشان می گفتند: «پس اول برو نمازت را بخوان و بعد بیا» و یا گاهی با ملاطفت می پرسیدند: «نمازت را خواندی؟» توجه به قرآن و عبادات را پیوسته در رفتارهای ایشان می دیدیم.

اشاره كردید كه ایشان هم با قشر مستضعف و هم با قشر سرمایه دار رفت و آمد داشتند. در شرایط انقلابی كه نوعی تقابل با سرمایه دارها وجود داشت، مشاهده می كنیم كه آیت الله صدوقی با روی گشاده با این افراد برخورد می كردند و امنیت سرمایه داری در یزد، بیش از شهرهای دیگر بوده است. آیا این نحوه برخورد برای ایشان تبعاتی نداشت و فشارهائی را بر ایشان تحمیل نمی كرد؟
 

ایشان برای خودشان چهاچوب مشخصی داشتند كه همان چهارچوب شرع و احكام اسلام بود. بعد از انقلاب بعضی از تندروی ها بود و به ویژه جوانان نسبت به بعضی از رفتارها انتقاد داشتند، اما ایشان روشی را در پیش گرفتند كه حتی یكی از كارخانه ها تعطیل نشد و این آمار شاید برای شما جالب باشد كه در اكثر جاهای كشور، سطح تولید در كارخانه ها پائین آمد، ولی ما در یزد افزایش تولید داشتیم. اكثر كسانی كه تندروی می كردند، وابسته به گروه های خاصی بودند. اینها به كارخانه ها می رفتند و علیه سرمایه دارها سخنرانی و جو آنجا را متشنج می كردند و هدفشان به تعطیلی كشاندن آن واحد تولیدی بود. چندبار كه این قضیه پیش آمد، حاج آقا رسما اعلام كردند كه هیچ كس تحت هیچ عنوانی، حق ایراد سخنرانی در كارخانه ها و كارگاه های تولیدی را ندارد، مگر اینكه از ناحیه من معرفی شود. حتی روحانیونی كه می خواستند برای سخنرانی بروند، باید از طرح حاج آقا مجوز می داشتند و به این ترتیب تشنج و اخلالگری در استان یزد متوقف شد. از آن طرف سرمایه دارها را هم یله و رها نكردند و كسانی را كه بر اساس احكام شرع اثبات می شد كه سرمایه داری ناصحیح گرد آورده اند، اموالشان گرفته شد.

پس در یزد هم مصادره اموال پیش آمد؟
 

بله و در مورد عده ای هم طبق احكام اسلامی اعلام كردند كه باید دو خمس از موالشان را بدهند و با شناختی كه ایشان داشتند، این افراد مشخص بودند. به بعضی ها هم دستور دادند كه خمس خود را بدهند. این كار در حداكثر صحتی كه ممكن بود انجام شد و تقریبا همه می دانستند كه كسی بیهوده به سراغش نخواهد آمد. حتی یادم هست كه دادگاه انقلاب به بانك ها اعلام كرد كه چك های بالای 500 هزار تومانی را پرداخت نكنند تا وقتی كه طرف تائید دادستانی ببرد. یادم هست كه حاج آقا شدیدا از این كار ناراحت شدند و گفتند: «این چه كاری است كه می كنید؟ این كار ناامنی اقتصادی پیش می آورد و دیگر كسی پولش را در بانك نمی گذارد و از آن طرف هم هیچ اثری بر آن مترتب نیست، چون اگر كسی بخواهد پول بگیرد، فقط كافی است كه چك بالای 500 هزار تومان نكشد و مبلغ را به چك های متعدد زیر 500 تومان خرد كند.» به هر حال این رویه را لغو كردند. حاج آقا در كنار حمایت از سرمایه داران درستكار، برخوردهای قاطعی هم با سرمایه اندوزی نادرست داشتند، ولی به دلیل درایت و بصیرت ایشان، با وجود جو ملتهب اول انقلاب، كارها به نحو مناسبی در یزد دنبال شدند.

با توجه به درایتی كه ایشان در مورد اقتصادی داشتند، این سئوال مطرح می شود كه آیا سابقه مطالعات اقتصادی هم داشتند؟
چون من اختلاف سنی زیادی با حاج آقا داشتم و خیلی با ایشان نبودم، از نظر مطالعاتی خیلی نمی دانم كه چه چیزهائی را مطالعه می كردند، ولی در زمینه مسائل اقتصادی و كار و كارگری، نظریاتشان طوری بود كه معمولاً از طرف صاحبنظران هم مورد قبول بودند. از سوی دیگر می بینیم ایشان موقعی كه در قم تحصیل و سپس تدریس می كردند و مدیریت حوزه در اختیارشان بود، در كار تولید و كشاورزی و دامپروری هم فعال بودند. ایشان در عباس آباد در نزدیكی دلیجان، زمینی را اجاره كرده بودند و در نزدیكی های قم هم كشاورزی و دامپروری می كردند و هم در آنجا قهوه خانه ای بود و ایشان بر آن هم نظارت داشتند، چون سعی داشتند از وجوهات شرعی استفاده نكنند.
 

آیا تا آخر عمر این تقیه را داشتند؟
 

البته وقتی به یزد آمدند، دیگر نمی توانستند مثل سابق در اموری كه عرض كردم فعالیت كنند.

این سئوال را از این جهت مطرح می كنم كه برخی شبهه افكنی می كنند كه شهید آیت الله صدوقی در مسائل اقتصادی، بسیار مبسوط الید بودند. آیا اینها را از وجوهات شرعی می پرداختند، یا منابع درآمدی دیگری داشتند، یا از كمك خیرین و هدایای مؤمنین بود و یا ایشان سرمایه گذاری هائی هم داشتند؟
 

عمده كارهائی كه حاج آقا انجام می دادند از كمك ها و خیرات و وجوهات بود و اموال شخصی نداشتند. مثلاً وقتی زلزله ای یا سیلی می آمد، ایشان بلافاصله ده بیست نفر را صدا می زدند و می گفتند این كارها باید بشود و اینها ستادی را تشكیل می دادند و پول می دادند و كمك می كردند. یا مثلاً حسابی كه برای جبهه باز كرده بودند، پول زیادی در آن ریخته می شد. حاج آقا خودشان در آن پول نمی ریختند، چون نداشتند، ولی مستضعف ترین تا متمول ترین افراد به این حساب كمك می كردند و گاهی اوقات هم حاج آقا با همان شیوه های مدبرانه ای كه داشتند به افرادی اشاره می كردند كه به این حساب پول واریز كنند. روش خاصی هم داشتند. یادم هست حاج آقا داشتند مسجدی می ساختند و یكی از همین افراد متمول داشت وضو می گرفت. سلام و احوالپرسی كه كردند، حاج آقا گفتند: «می بینم كه مدتی است در فكر هستی.» آن مرد پرسید: «حاج آقا چه فكری؟» حاج آقا گفتند: «اینكه می خواهی برای ساخته شدن این مسجد كمك كنی، ولی نمی دانی چقدر باید بدهی. من می گویم كه هرچه بیشتر، بهتر!» و به این نحو به آن مرد گوشزد كردند كه كمك كند كه كمك نسبتاً خوب هم كرد. ایشان ارتباطات گسترده مردمی داشتند و افراد با میل و علاقه، اموالشان را هرچند اندك به دست ایشان می سپردند كه در راهی كه صلاح می دانستند خرج كنند. حاج آقا می گفتند: «یك بار پیرزنی 7 تا دانه انار آورد و به من داد. پرسیدم: مادر! اینها چیست؟ گفت من در حیاطم درخت اناری دارم كه امسال برای اولین بار، میوه داده. این 7 تا انار، بار این درخت است كه آورده ام تا شما به دست بچه هائی كه در سنگرها هستد، برسانید.» حاج آقا همیشه می گفتند: «اسلام و امام چه كرده اند كه پیرزنی تمام دارو ندارش را این طور می آورد و می دهد كه نه تنها ارزش معنوی كه ارزش مادی آن هم به نسبت آدم متمولی كه یك صدم دارائی اش را می بخشد، خیلی بیشتر است. آدمی كه دویست میلیون سرمایه دارد، یك میلیو و ده میلیون برایش پولی نیست، ولی چنین آدم هائی همه اموالشان را می دهند.»

هدایائی كه به مردم می دادند از چه محلی بود؟
 

ایشان نسبت به افرادی كه نزد ایشان می آمدند، بسیار مشوق بودند. مثلا واعظی كه می آمد به یزد و تازه منبری شده بود، ایشان عبای نائینی خوبی می خریدند و برای تشویق به او می دادند. حاج آقا سوای آقا بودن و آقازاده بودن، از خوانین یزد بودند، لذا در بخشش یگانه بودند. بخشش ایشان اما بی حساب و كتاب هم نبود. در اعیاد اشخاصی كه می آمدند، حاج آقا به آنها سكه های امام زمان و یا دو ریالی و پنج ریالی به عنوان تبرك می دادند، ولی به افراد نیازمند كمك های خوبی می كردند. این طور نبود كه حساب نداشته باشند و اتفاقاً خیلی در این قضیه دقیق بودند. یادم هست كه یكی از بزرگان به پول نیاز داشتند. حاج آقا 20 هزار تومان داخل پاكت گذاشتند و به من گفتند ببر بده. روی پاكت مطلبی بود كه حاج آقا خط زدند. گفتم: «شما دارید 20 هزار تومان می دهید، یك پاكت نو هم بدهید كه رویش چیزی ننوشته باشد.» حاج آقا گفتند: «این 20 هزار تومان را موظفم به ایشان بدهم، چون خانواده دارد و نیازمند است، ولی اگر پول را در پاكت سفید بگذارم، اسراف كرده ام، چون به این كار نیازی نیست و از پاكت سفید می شود در جای مناسب خودش استفاده كرد.» بیست هزار تومان را می دهند، ولی پاكتی را كه شاید در آن دوران، ده شاهی هم قیمت نداشت، اسراف نمی كنند. یا مثلا كاغذهائی كه برای ایشان می آمد، معمولا به اندازه یك كاغذ آ4 بود و غالبا هم نصف صفحه را بیشتر ننوشته بودند. امكان نداشت كه حاج آقا از بخش سفید آن كاغذ استفاده نكنند. حتی اگر چهارم صفحه هم سفید مانده بود، حاج آقا كاغذ را می بریدند و از آن قسمت استفاده می كردند. البته ایشان از لحاظ مصرف سهم امام هم دید گسترده ای داشتند. مثلا بسیاری از آقایان از سهم امام در ساخت مدرسه، حمام و مسجد استفاده نمی كردند، ولی ایشان اجازه می دادند كه از سهم امام صرف این كارها بشود و تشویق هم می كردند. حاج آقا در ساخت مسجد هم پیشقدم می شدند و كمك می كردند و جوان ها را تشویق می كردند كه در ساختن مسجد كمك كنند و می گفتند: «حس چنین آدمی نسبت به مسجد، خیلی فرق می كند، چون خودش در ساخت آن مشاركت داشته است و مسجد را از خودش می داند.» من زیاد شاهد بودم كه ایشان سهم امام را در ساخت مسجد، حمام، مدرسه و امور خیر صرف می كردند.

آیا شما به خواست مرحوم پدرتان به سلك روحانیت درآمدید یا علاقه شخصی داشتید؟
 

ایشان اصراری نكردند، ولی یادم هست كلاس ششم ابتدائی كه بودم، حاج آقا می گفتند: «ان شاء الله تصدیقش را می گیرد و می آید حوزه» و فقط در همین حد اشاره می كردند. من بنا به علاقه شخصی روحانی شدم و وقتی كلاس ششم را تمام كردم، حاج آقا گفتند:«فردا می خواهی بروی مدرسه؟» گفتم: «بله.» و رفتم مدرسه عبدالرحیم خان یزد، نزد روحانی عالم وارسته، جناب شیخ غلامحسین ابوئی كه نصاب را نزد ایشان شروع كردیم. ایشان امر و اجبار نكردند، فقط گفتند و من هم اساسا فكر دیگری جز این نداشتم و اشاره كه كردند، خودم به میل خودم رفتم. یك فكر بیشتر نداشتم و آن هم اینكه راه اجدادم و پدرم را ادامه بدهم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:15
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حجت الاسلام محمدعلی صدوقی

درآمد
 

نگاه پدرانه و دلسوزانه شهید صدوقی نسبت به همه مردم، به ویژه نسل جوان، در ذهن تمام كسانی كه با ایشان آشنا می شدند، تصویری از یك پدر رئوف، حكیم، عالم و گره گشا را بر جا گذاشته و بدیهی است كه این نقش در ذهن یگانه پسر ایشان بسیار پررنگ تر از دیگران است.
حجت الاسلام صدوقی در این گفتگو به شیوه پدر و با همان لحن ساده و صمیمی، از لحظات پربار در كنار پدر بودن سخن می گوید و لحن و تعابیرش، خاطره دلنشین آن شهید همام را در خاطر زنده می كند.

از دوران كودكی و از نقش پدرانه ایشان چه خاطره ای دارید؟
 

به هنگام صحبت از نقش پدرانه ایشان باید ابتدا از محبت فوق العاده ایشان شروع كنیم و نیز عدم تبعیض بین فرزندان. من اولاد هفتم خانواده و آخرین فرزند و تنها پسر خانواده بودم، چون پسری هم كه قبل از من به دنیا آمد، در شش سالگی فوت كرد، حاج آقا در اظهار محبت نسبت به من و خواهرانم طوری رفتار نمی كردند كه من تصور كنم ویژگی خاصی در خانواده دارم. حاج آقا محبتشان را به گونه های مختلف نشان می دادند، به خصوص اگر كسالتی یا مشكلی برای ما پیش می آمد، روی وحیه ایشان اثر می گذاشت، یادم هست وقتی یكی از همشیره ها ناراحتی پیدا كرده بود، هرچند بیماری سختی هم نبود، شنیدم كه حاج آقا به یكی از دوستانشان می گفتند هر وقت صدای سرفه او را می شنوم، احساس می كنم در سینه من خنجری بالا و پائین می رود. والده می گفتند قم كه بودیم، ششمین دخترمان كه به دنیا آمد، كسالتی داشت و حاج آقا بسیار نگران و آشفته بودند و یكی از همسایه ها می گفت: «خوب است كه حاج آقا پنج تا دختر دیگر هم دارد. اگر یكی داشت چه می كرد؟»
یكی بعد رأفت و مهربانی ایشان بسیار بارز بود و دیگر بعد تربیتی ایشان. حاج آقا توجه بسیار دقیقی به این مقوله داشتند، اما ابعاد تربیتی را بیشتر با عملشان به ما می فهماندند نه با گفتارشان. در مورد احترام به افراد دیگر و به بزرگ ترها بسیار مقید بر این امر بودند. شاید عده ای از روحانیون بودند كه از لحاظ موقعیت اجتماعی و علمی، چندان هم سطح ایشان نبودند، ولی از لحاظ سنی چند سالی بزرگ تر بودند، امكان نداشت كه حاج آقا در جلسه ای مقدم بر آنان وارد شوند یا بنشینند و ادبی را كه نسبت به همه افراد، به خصوص نسبت به روحانیون داشتند، با عمل خود به ما نشان می دادند.
با اینكه خودشان بسیار مقید به انجام عبادات، دعاها، نمازهای نافله و مستحبات بودند، در عین حال امر و نهی زبانی نمی كردند و در عمل، تقید خود را نشان می دادند. همسرمان می گفت كه یك شب كه حاج آقا منزل ما مهمان بودند، رختخواب برایشان پهن كردم و حاج آقا رفتند و وضو گرفتند. ایشان بسیار مقید بودند كه همیشه با وضو باشند، مخصوصاً به هنگام خواب. حاج آقا گفته بودند: «مریم خانم! چقدر خوب است كه انسان به هنگام خواب وضو داشته باشد، چون خوابش حكم عبادت را پیدا می كند.» و به این شكل به ایشان فهمانده بودند كه این كار را بكنند. همیشه با زبان آرام و غیرمستقیم حرف هایشان را می زدند و به همین دلیل حرفشان تاثیر زیادی داشت. عطوفت و مهربانی ایشان تنها نسبت به خانواده نبود، بلكه نسبت به مردم هم همان گونه بودند.
چهارده پانزده ساله بودم كه ایشان به منطقه ای به نام مهریز به جائی به نام تزریجان دعوت شده بودند و من همراهشان بودم. ساعت حدود 12 شب و جاده ها فوق العاده خراب بودند. وسط جاده ناگهان چوپانی كه با گله گوسفندی می رفت، دست بلند كرد. حاج آقا گفتند: «بایستید ببینیم چه می گوید.» چوپان گفت: «آب می خواهم.» ما هم متاسفانه در ماشین آب نداشتیم. حاج آقا پرسیدند: «گوسفندها شیر ندارند كه بتوانی بدوشی و بخوری؟» گفت: «نه، گوسفندهای ما همه نر هستند.» حاج آقا گفتند: «بیا با ما برویم.» چوپان گفت: «نمی توانم گوسفندها را رها كنم.» چیزی كه خوب به یادم مانده، قیافه نگران حاج آقا از شنیدن این حرف مرد چوپان بود. وقتی كه به اولین آبادی رسیدیم، حاج آقا گفتند: «در اولین خانه را بزنید.» اتفاقا صاحب خانه با حاج آقا آشنا بود. حاج آقا مقداری پول به او دادند و گفتند: «چوپانی تشنه است. اسبی چیزی كرایه كن و به او آب برسان.» اسب و قاطر به خاطر خرابی جاده ها تندتر از ماشین می رفتند. به هر حال كسی را پیدا كردند كه آب را برای چوپان ببرد كه بعد معلوم چوپان آب نمی خواسته و پول می خواسته، منتهی خجالت كشیده بود بگوید. حاج آقا گفته بودند: «اگر می گفت پول می خواهم، هم ما این قدر ناراحتی نمی كشیدیم، هم به او پول می دادیم و مشكلش حل می شد.» و یا وقتی افرادی مراجعه و مشكلاتشان را مطرح می كردند، ایشان حتی الامكان تلاش می كردند مشكل او را حل كنند و به خصوص روی بیماری و مشكلات خانوادگی، بسیار حساس بودند.

شهید صدوقی در قامت یك پدر(1)

اشاره كردید كه امر و نهی زبانی در شیوه ی ارشادی ایشان جای چندانی نداشت. در تصاویری كه از ایشان به جا مانده، افراد با تیپ های مختلف در كنارشان هستند. آیا ایشان مثلا نسبت به تراشیدن ریش یا زدن كراوات، حساسیت ویژه ای نشان نمی دادند و نحوه برخوردشان با این گونه مسائل چگونه بود؟
 

از نظر فقهی ایشان در این زمینه اطلاعی نداشتم، ولی ایشان با این گونه افراد هم حشر و نشر داشتند و امر و نهی ای هم از ایشان ندیدم. اگر بخواهم تشبیه كنم، شما چنین برخوردی را در سیره امام هم می بینید. مسئولینی از ایشان حكم گرفتند و در رده های بالا هم بودند و مسئله نتراشیدن ریش را رعایت نمی كردند. حتی یك بار از یكی از همین آقایان پرسیدم كه آیا امام در این باره به شما چیزی نگفتند؟ ایشان گفت كه خیر! امام در این مورد امر و نهی ای نكردند. من این سخن را با واسطه شنیده ام و لذا ترجیح می دهم كه این حرف را اگر خواستید نقل كنید، مستند كنم. به هر حال ایشان می گفت كه در ابتدای انقلاب، شهید بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی نزد امام می روند و می گویند: «بسیاری از قضاتی كه ما با آنها كار می كنیم، ریش خود را می زنند و انجام این فعل حرام با شغل قضاوت سازگاری ندارد. تكلیف چیست؟» امام می فرمایند: «ممكن است آنها از كسانی تقلید كنند كه زدن ریش را حرام نمی دانند.» و در این حد هم اكتفا نكرده و تذكر داده بودند كه: «شما حق ندارید بروید و از قاضی سئوال كنید كه تو مقلد كه هستی؟».

یعنی حمل به صحت كردن...
 

كه فی الواقع در دستورات اسلامی ما بسیار بر آن تاكید شده و متاسفانه الان به گونه ای است كه در بسیاری از صحبت ها، سخن ها و موضع گیری ها، نه تنها حمل به صحت نمی كنیم كه برعكس، به راحتی شاید حكم به حرمت را بر بعضی از مسائل، بار می كنیم. به هر حال حاج آقا با اقشار مختلف جامعه، از مستضعف ترین فرد گرفته تا متمول ترین افراد مراوده داشتند. یادم هست فردی حاج آقا را برای افطاری دعوت كرده بود و ایشان به من گفتند بیا برویم و رفتیم. در محله های بسیار پائین شهر و خانه ای بسیار فقیرانه و ساده بود كه نشان می داد چه زندگی محدودی دارد، ولی حاج آقا با روئی گشاده و خیلی راحت دعوت او را پذیرفته بودند و از آن طرف هم به خانه كسانی كه مسلمان بودند و مشكل اخلاقی نداشتند، به جرم اینكه پولدار بودند، از رفتن امتناع نمی كردند و دعوتشان را می پذیرفتند. واقعیت همین است كه وقتی می گویند روحانی باید ملجاء، پناه و پدر همه باشد، ایشان این گونه بودند. البته از آن طرف هم اگر ایشان احساس می كردند كسی نسبت به معتقدات، نسبت به ائمه معصومین(علیهم السلام)، نسبت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) كوچك ترین بی مبالاتی در حرف زدن كرده، شدیدا برخورد می كردند و عصبانی می شدند. ایشان با مردم ارتباط وسیعی داشتند.

در امور عبادی با فرزندان چه برخوردی داشتند؟
 

رابطه ما به گونه ای بود كه اگر ایشان مثلا می پرسیدند آیا نمازت را خواندی و كمی به غروب مانده بود و نخوانده بودیم، شرممان می شد به ایشان دروغ بگوئیم و ایشان می گفتند: «پس اول برو نمازت را بخوان و بعد بیا» و یا گاهی با ملاطفت می پرسیدند: «نمازت را خواندی؟» توجه به قرآن و عبادات را پیوسته در رفتارهای ایشان می دیدیم.

اشاره كردید كه ایشان هم با قشر مستضعف و هم با قشر سرمایه دار رفت و آمد داشتند. در شرایط انقلابی كه نوعی تقابل با سرمایه دارها وجود داشت، مشاهده می كنیم كه آیت الله صدوقی با روی گشاده با این افراد برخورد می كردند و امنیت سرمایه داری در یزد، بیش از شهرهای دیگر بوده است. آیا این نحوه برخورد برای ایشان تبعاتی نداشت و فشارهائی را بر ایشان تحمیل نمی كرد؟
 

ایشان برای خودشان چهاچوب مشخصی داشتند كه همان چهارچوب شرع و احكام اسلام بود. بعد از انقلاب بعضی از تندروی ها بود و به ویژه جوانان نسبت به بعضی از رفتارها انتقاد داشتند، اما ایشان روشی را در پیش گرفتند كه حتی یكی از كارخانه ها تعطیل نشد و این آمار شاید برای شما جالب باشد كه در اكثر جاهای كشور، سطح تولید در كارخانه ها پائین آمد، ولی ما در یزد افزایش تولید داشتیم. اكثر كسانی كه تندروی می كردند، وابسته به گروه های خاصی بودند. اینها به كارخانه ها می رفتند و علیه سرمایه دارها سخنرانی و جو آنجا را متشنج می كردند و هدفشان به تعطیلی كشاندن آن واحد تولیدی بود. چندبار كه این قضیه پیش آمد، حاج آقا رسما اعلام كردند كه هیچ كس تحت هیچ عنوانی، حق ایراد سخنرانی در كارخانه ها و كارگاه های تولیدی را ندارد، مگر اینكه از ناحیه من معرفی شود. حتی روحانیونی كه می خواستند برای سخنرانی بروند، باید از طرح حاج آقا مجوز می داشتند و به این ترتیب تشنج و اخلالگری در استان یزد متوقف شد. از آن طرف سرمایه دارها را هم یله و رها نكردند و كسانی را كه بر اساس احكام شرع اثبات می شد كه سرمایه داری ناصحیح گرد آورده اند، اموالشان گرفته شد.

پس در یزد هم مصادره اموال پیش آمد؟
 

بله و در مورد عده ای هم طبق احكام اسلامی اعلام كردند كه باید دو خمس از موالشان را بدهند و با شناختی كه ایشان داشتند، این افراد مشخص بودند. به بعضی ها هم دستور دادند كه خمس خود را بدهند. این كار در حداكثر صحتی كه ممكن بود انجام شد و تقریبا همه می دانستند كه كسی بیهوده به سراغش نخواهد آمد. حتی یادم هست كه دادگاه انقلاب به بانك ها اعلام كرد كه چك های بالای 500 هزار تومانی را پرداخت نكنند تا وقتی كه طرف تائید دادستانی ببرد. یادم هست كه حاج آقا شدیدا از این كار ناراحت شدند و گفتند: «این چه كاری است كه می كنید؟ این كار ناامنی اقتصادی پیش می آورد و دیگر كسی پولش را در بانك نمی گذارد و از آن طرف هم هیچ اثری بر آن مترتب نیست، چون اگر كسی بخواهد پول بگیرد، فقط كافی است كه چك بالای 500 هزار تومان نكشد و مبلغ را به چك های متعدد زیر 500 تومان خرد كند.» به هر حال این رویه را لغو كردند. حاج آقا در كنار حمایت از سرمایه داران درستكار، برخوردهای قاطعی هم با سرمایه اندوزی نادرست داشتند، ولی به دلیل درایت و بصیرت ایشان، با وجود جو ملتهب اول انقلاب، كارها به نحو مناسبی در یزد دنبال شدند.

با توجه به درایتی كه ایشان در مورد اقتصادی داشتند، این سئوال مطرح می شود كه آیا سابقه مطالعات اقتصادی هم داشتند؟
چون من اختلاف سنی زیادی با حاج آقا داشتم و خیلی با ایشان نبودم، از نظر مطالعاتی خیلی نمی دانم كه چه چیزهائی را مطالعه می كردند، ولی در زمینه مسائل اقتصادی و كار و كارگری، نظریاتشان طوری بود كه معمولاً از طرف صاحبنظران هم مورد قبول بودند. از سوی دیگر می بینیم ایشان موقعی كه در قم تحصیل و سپس تدریس می كردند و مدیریت حوزه در اختیارشان بود، در كار تولید و كشاورزی و دامپروری هم فعال بودند. ایشان در عباس آباد در نزدیكی دلیجان، زمینی را اجاره كرده بودند و در نزدیكی های قم هم كشاورزی و دامپروری می كردند و هم در آنجا قهوه خانه ای بود و ایشان بر آن هم نظارت داشتند، چون سعی داشتند از وجوهات شرعی استفاده نكنند.
 

آیا تا آخر عمر این تقیه را داشتند؟
 

البته وقتی به یزد آمدند، دیگر نمی توانستند مثل سابق در اموری كه عرض كردم فعالیت كنند.

این سئوال را از این جهت مطرح می كنم كه برخی شبهه افكنی می كنند كه شهید آیت الله صدوقی در مسائل اقتصادی، بسیار مبسوط الید بودند. آیا اینها را از وجوهات شرعی می پرداختند، یا منابع درآمدی دیگری داشتند، یا از كمك خیرین و هدایای مؤمنین بود و یا ایشان سرمایه گذاری هائی هم داشتند؟
 

عمده كارهائی كه حاج آقا انجام می دادند از كمك ها و خیرات و وجوهات بود و اموال شخصی نداشتند. مثلاً وقتی زلزله ای یا سیلی می آمد، ایشان بلافاصله ده بیست نفر را صدا می زدند و می گفتند این كارها باید بشود و اینها ستادی را تشكیل می دادند و پول می دادند و كمك می كردند. یا مثلاً حسابی كه برای جبهه باز كرده بودند، پول زیادی در آن ریخته می شد. حاج آقا خودشان در آن پول نمی ریختند، چون نداشتند، ولی مستضعف ترین تا متمول ترین افراد به این حساب كمك می كردند و گاهی اوقات هم حاج آقا با همان شیوه های مدبرانه ای كه داشتند به افرادی اشاره می كردند كه به این حساب پول واریز كنند. روش خاصی هم داشتند. یادم هست حاج آقا داشتند مسجدی می ساختند و یكی از همین افراد متمول داشت وضو می گرفت. سلام و احوالپرسی كه كردند، حاج آقا گفتند: «می بینم كه مدتی است در فكر هستی.» آن مرد پرسید: «حاج آقا چه فكری؟» حاج آقا گفتند: «اینكه می خواهی برای ساخته شدن این مسجد كمك كنی، ولی نمی دانی چقدر باید بدهی. من می گویم كه هرچه بیشتر، بهتر!» و به این نحو به آن مرد گوشزد كردند كه كمك كند كه كمك نسبتاً خوب هم كرد. ایشان ارتباطات گسترده مردمی داشتند و افراد با میل و علاقه، اموالشان را هرچند اندك به دست ایشان می سپردند كه در راهی كه صلاح می دانستند خرج كنند. حاج آقا می گفتند: «یك بار پیرزنی 7 تا دانه انار آورد و به من داد. پرسیدم: مادر! اینها چیست؟ گفت من در حیاطم درخت اناری دارم كه امسال برای اولین بار، میوه داده. این 7 تا انار، بار این درخت است كه آورده ام تا شما به دست بچه هائی كه در سنگرها هستد، برسانید.» حاج آقا همیشه می گفتند: «اسلام و امام چه كرده اند كه پیرزنی تمام دارو ندارش را این طور می آورد و می دهد كه نه تنها ارزش معنوی كه ارزش مادی آن هم به نسبت آدم متمولی كه یك صدم دارائی اش را می بخشد، خیلی بیشتر است. آدمی كه دویست میلیون سرمایه دارد، یك میلیو و ده میلیون برایش پولی نیست، ولی چنین آدم هائی همه اموالشان را می دهند.»

هدایائی كه به مردم می دادند از چه محلی بود؟
 

ایشان نسبت به افرادی كه نزد ایشان می آمدند، بسیار مشوق بودند. مثلا واعظی كه می آمد به یزد و تازه منبری شده بود، ایشان عبای نائینی خوبی می خریدند و برای تشویق به او می دادند. حاج آقا سوای آقا بودن و آقازاده بودن، از خوانین یزد بودند، لذا در بخشش یگانه بودند. بخشش ایشان اما بی حساب و كتاب هم نبود. در اعیاد اشخاصی كه می آمدند، حاج آقا به آنها سكه های امام زمان و یا دو ریالی و پنج ریالی به عنوان تبرك می دادند، ولی به افراد نیازمند كمك های خوبی می كردند. این طور نبود كه حساب نداشته باشند و اتفاقاً خیلی در این قضیه دقیق بودند. یادم هست كه یكی از بزرگان به پول نیاز داشتند. حاج آقا 20 هزار تومان داخل پاكت گذاشتند و به من گفتند ببر بده. روی پاكت مطلبی بود كه حاج آقا خط زدند. گفتم: «شما دارید 20 هزار تومان می دهید، یك پاكت نو هم بدهید كه رویش چیزی ننوشته باشد.» حاج آقا گفتند: «این 20 هزار تومان را موظفم به ایشان بدهم، چون خانواده دارد و نیازمند است، ولی اگر پول را در پاكت سفید بگذارم، اسراف كرده ام، چون به این كار نیازی نیست و از پاكت سفید می شود در جای مناسب خودش استفاده كرد.» بیست هزار تومان را می دهند، ولی پاكتی را كه شاید در آن دوران، ده شاهی هم قیمت نداشت، اسراف نمی كنند. یا مثلا كاغذهائی كه برای ایشان می آمد، معمولا به اندازه یك كاغذ آ4 بود و غالبا هم نصف صفحه را بیشتر ننوشته بودند. امكان نداشت كه حاج آقا از بخش سفید آن كاغذ استفاده نكنند. حتی اگر چهارم صفحه هم سفید مانده بود، حاج آقا كاغذ را می بریدند و از آن قسمت استفاده می كردند. البته ایشان از لحاظ مصرف سهم امام هم دید گسترده ای داشتند. مثلا بسیاری از آقایان از سهم امام در ساخت مدرسه، حمام و مسجد استفاده نمی كردند، ولی ایشان اجازه می دادند كه از سهم امام صرف این كارها بشود و تشویق هم می كردند. حاج آقا در ساخت مسجد هم پیشقدم می شدند و كمك می كردند و جوان ها را تشویق می كردند كه در ساختن مسجد كمك كنند و می گفتند: «حس چنین آدمی نسبت به مسجد، خیلی فرق می كند، چون خودش در ساخت آن مشاركت داشته است و مسجد را از خودش می داند.» من زیاد شاهد بودم كه ایشان سهم امام را در ساخت مسجد، حمام، مدرسه و امور خیر صرف می كردند.

آیا شما به خواست مرحوم پدرتان به سلك روحانیت درآمدید یا علاقه شخصی داشتید؟
 

ایشان اصراری نكردند، ولی یادم هست كلاس ششم ابتدائی كه بودم، حاج آقا می گفتند: «ان شاء الله تصدیقش را می گیرد و می آید حوزه» و فقط در همین حد اشاره می كردند. من بنا به علاقه شخصی روحانی شدم و وقتی كلاس ششم را تمام كردم، حاج آقا گفتند:«فردا می خواهی بروی مدرسه؟» گفتم: «بله.» و رفتم مدرسه عبدالرحیم خان یزد، نزد روحانی عالم وارسته، جناب شیخ غلامحسین ابوئی كه نصاب را نزد ایشان شروع كردیم. ایشان امر و اجبار نكردند، فقط گفتند و من هم اساسا فكر دیگری جز این نداشتم و اشاره كه كردند، خودم به میل خودم رفتم. یك فكر بیشتر نداشتم و آن هم اینكه راه اجدادم و پدرم را ادامه بدهم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
يکشنبه 11/4/1391 - 12:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته