• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 300
تعداد نظرات : 251
زمان آخرین مطلب : 4429روز قبل
موبایل

لینك ها را در صفحات جدید باز كنید.
وقتی شما به لینكی بر می خورید (مقصود همان كلمات یا عباراتی است كه عموما آبی رنگ هستند و "كرزر" با رفتن بر روی آنها، به "دست" تبدیل می شود) می توانیدآن را در همان پنجره باز كنید و یا اینكه آن را در پنجره جدیدی باز كنید. بهتر است همیشه لینك ها را در پنجره جدید باز كنید، برای این كار بجای اینكه به راحتی روی لینك رفته كلیك چپ كنید، روی لینك بروید و سپس كلیك راست كنید، بعد از آن روی open in a new window بروید و در مرحله آخر كلیك راست را رها كنید. با این كار لینك در پنجره جدیدی باز می شود. این كار چه مزیتی دارد؟ با این كار شما در حالی كه مشغول خواندن صفحه دانلود شده هستید، صفحات دیگر دانلود می شوند، یعنی سریعتر كارها انجام می شود. مثلا وقتی توسط "ابزار جستجویی" كلمه ای را جستجو می كنید و سپس نتایج ظاهر می شود، هر كدام از نتایج كه مورد علاقه شما بود، "در صفحه جدید باز كنید" با این كار در حالی كه مشغول خواندن نتایج سرچ هستید، صفحات مورد علاقه شما در حال دانلود شدن هستند. مثلا وقتی كه می خواهید به صفحه بعدی نتایج سرچ بروید (و مثلا كلید next را می زنید) می توانید در حالیكه صفحات بعدی نتایج جستجو در حال دانلود شدن هستند، برگردید و صفحات كاملا دانلود شده خود را، از صفحات مورد علاقه انتخاب شده از میان نتایج جستجو، مطالعه كنید.

توجه:

1. 1. بعضی از سایتها این امكان را می دهند كه با زدن كلیدی ، تمامی لینكها در پنجره جدید باز شوند.

2. 2. بعضی از لینكها طوری آماده شده اند كه خود بخود در پنجره جدید بازشوند. با این كار (یعنی زدن كلیك راست و سپس انتخاب حالت open in a new window) ممكن است اعلان "صفحه یافت نشد" پدیدار شود. در اینصورت كافی است همان كلیك چپ را بزنید تا لینك در پنجره جدید باز شود.

3. 3. شما برای باز كردن لینك ها در پنجره های جدید، محدودیت دارید. اگر تعداد زیادی پنجره باز شود ممكن است باعث "هنگ" كردن برنامه مرورگرتان شود. بنابراین بطور همزمان، حدود 10 تا 15 پنجره بیشتر باز نكنید

يکشنبه 4/5/1388 - 17:14
شعر و قطعات ادبی
وهم

جهان، آلودة خواب است.

فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش، هر بانگ

چنان كه من به روی خویش

در این خلوت كه نقش دلپذیرش نیست

و دیوارش فرو می خواندم در گوش:

میان این همه انگار

چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست!

 

شب از وحشت گرانبار است.

جهان آلودة خواب است و من در وهم خود بیدار:

چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست

در این خلوت كه حیرت نقش دیوار است؟

يکشنبه 4/5/1388 - 17:10
شعر و قطعات ادبی
سرود زهر

از پی نابودی ام، دیری است

زهر می ریزد به رگ های خود این جادوی بی آزرم

تا كند آلوده با آن شیر

پس برای آن كه رد فكر او را گم كند فكرم،

می كند رفتار با من نرم.

لیك چه غافل!

نقشه های او چه بی حاصل!

نبض من هر لحظه می خندد به پندارش.

او نمی داند كه روییده است

هستی پر بار من در منجلاب زهر

و نمی داند كه من در زهر می شویم

پیكر هر گریه، هر خنده،

در نم زهر است كرم فكر من زنده،

در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من.

يکشنبه 4/5/1388 - 17:9
شعر و قطعات ادبی
با مرغ پنهان

حرف ها دارم

با تو ای مرغی كه می خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می گشایی!

 

چه ترا دردی است

كز نهان خلوت خود می زنی آوا

و نشاط زندگی را از كف من می ربایی؟

 

در كجا هستی نهان ای مرغ!

زیر تور سبزه های تر

یا درون شاخه های شوق؟

می پری از روی چشم سبز یك مرداب

یا كه می شویی كنار چشمة ادراك بال و پر؟

هر كجا هستی، بگو با من.

روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.

آفتابی شو!

رعد دیگر پا نمی كوبد به بام ابر.

مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.

و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.

روز خاموش است، آرام است.

از چه دیگر می كنی پروا؟

يکشنبه 4/5/1388 - 17:9
شعر و قطعات ادبی
نقش

در شبی تاریك

كه صدایی با صدایی در نمی آمیخت

و كسی كس را نمی دید از ره نزدیك،

یك نفر از صخره های كوه بالا رفت

و به ناخن های خون آلود

روی سنگی كند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچكس دیگر.

شسته باران رنگ خونی را كه از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشكید.

از میان برده است طوفان نقش هایی را

كه بجا ماند از كف پایش.

گر نشان از هر كه پرسی باز

بر نخواهد آمد آوایش.

 

آن شب

هیچكس از ره نمی آمد.

تا خبر آرد از آن رنگی كه در كار شكفتن بود.

كوه: سنگین، سرگران، خونسرد.

باد می آمد، ولی خاموش.

ابر پر می زد، ولی آرام.

لیك آن لحظه كه ناخن های دست آشنای راز

رفت تا بر تخته سنگی كار كندن را كند آغاز،

رعد غرید،

كوه را لرزاند.

برق روشن كرد سنگی را كه حك شد روی آن در لحظه ای كوتاه

پیكر نقشی كه باید جاودان می ماند.

 

امشب

باد و باران هر دو می كوبند:

باد خواهد بر كند از جای سنگی را

و باران هم

خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید.

هر دو می كوشند.

می خروشند.

لیك سنگ بی محابا در ستیغ كوه

مانده بر جا استوار، انگار با زنجیر پولادین.

سال ها آن را نفرسوده است.

كوشش هر چیز بیهوده است.

كوه اگر بر خویشتن پیچد،

سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند

و نمی فرساید آن نقشی كه رویش كند در یك فرصت باریك

یك نفر كز صخره های كوه بالا رفت

در شبی تاریك.

يکشنبه 4/5/1388 - 17:8
شعر و قطعات ادبی
سرگذشت

می خروشد دریا.

هیچكس نیست به ساحل پیدا.

لكه ای نیست به دریا تاریك

كه شود قایق

اگر آید نزدیك.

 

مانده بر ساحل

قایقی ریخته شب بر سر او،

پیكرش را ز رهی ناروشن

برده در تلخی ادراك فرو.

هیچكس نیست كه آید از راه

و به آب افكندش.

و در این وقت كه هر كوهة آب

حرف با گوش نهان می زندش،

موجی آشفته فرا می رسد از راه كه گوید با ما

قصة یك شب طوفانی را.

 

رفته بود آن شب ماهی گیر

تا بگیرد از آب

آنچه پیوندی داشت.

با خیالی در خواب.

 

صبح آن شب، كه به دریا موجی

تن نمی كوفت به موجی دیگر،

چشم ماهی گیران دید

قایقی را به ره آب كه داشت

بر لب از حادثة تلخ شب پیش خبر.

پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش

به همان جای كه هست

در همین لحظة غمناك بجا

و به نزدیكی او

می خروشد دریا

وز ره دور فرا می رسد آن موج كه می گوید باز

از شبی طوفانی

داستانی نه دراز.

يکشنبه 4/5/1388 - 17:8
شعر و قطعات ادبی
دریا و مرد

تنها، و روی ساحل،

مردی به راه می گذرد.

نزدیك پای او

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیكر

رو می كند به ساحل و در چشم های مرد

نقش خطر را پر رنگ می كند.

انگار

هی می زند كه: مرد! كجا می روی، كجا؟

و مرد می رود به ره خویش.

و باد سرگردان

هی می زند دوباره: كجا می روی؟

و مرد می رود.

و باد همچنان . . .

 

امواج، بی امان،

از راه می رسند

لبریز از غرور تهاجم.

موجی پر از نهیب

ره می كشد به ساحل و می بلعد

یك سایه را كه برده شب از پیكرش شكیب.

 

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیكر

رو می كند به ساحل و . . .

يکشنبه 4/5/1388 - 17:7
شعر و قطعات ادبی
دریا و مرد

تنها، و روی ساحل،

مردی به راه می گذرد.

نزدیك پای او

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیكر

رو می كند به ساحل و در چشم های مرد

نقش خطر را پر رنگ می كند.

انگار

هی می زند كه: مرد! كجا می روی، كجا؟

و مرد می رود به ره خویش.

و باد سرگردان

هی می زند دوباره: كجا می روی؟

و مرد می رود.

و باد همچنان . . .

 

امواج، بی امان،

از راه می رسند

لبریز از غرور تهاجم.

موجی پر از نهیب

ره می كشد به ساحل و می بلعد

یك سایه را كه برده شب از پیكرش شكیب.

 

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیكر

رو می كند به ساحل و . . .

يکشنبه 4/5/1388 - 17:7
شعر و قطعات ادبی
مرگ رنگ

رنگی كنار شب

بی حرف مرده است.

مرغی سیاه آمده از راه های دور

می خواند از بلندی بام شب شكست.

سر مست فتح آمده از راه

این مرغ غم پرست.

 

در این شكست رنگ

از هم گسسته رشتة هر آهنگ.

تنها صدای مرغك بی باك

گوش سكوت ساده می آراید

با گوشوار پژواك.

 

مرغ سیاه آمده از راه های دور

بنشسته روی بام بلند شب شكست

چون سنگ، بی تكان.

لغزانده چشم را

بر شكل های درهم پندارش.

خوابی شگفت می دهد آزارش:

گل های رنگ سر زده از خاك های شب.

در جاده های عطر

پای نسیم مانده ز رفتار.

هر دم پی فریبی، این مرغ غم پرست

نقشی كشد به یاری منقار.

 

بندی گسسته است.

خوابی شكسته است.

رؤیای سرزمین

افسانة شكفتن گل های رنگ را

از یاد برده است.

بی حرف باید از خم این ره عبور كرد:

رنگی كنار این شب بی مرز مرده است.

يکشنبه 4/5/1388 - 17:5
شعر و قطعات ادبی
دیوار

زخم شب می شد كبود.

در بیابانی كه من بودم

نه پر مرغی هوای صاف را می سود

نه صدای پای من همچون دگر شب ها

ضربه ای بر ضربه می افزود.

 

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،

با خود آوردم ز راهی دور

سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند

از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست

و ببندد راه را بر حملة غولان

كه خیالم رنگ هستی را به پیكرهایشان می بست.

 

روز و شب ها رفت.

من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از كارم.

نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش

نه خیال رفته ها می داد آزارم.

لیك پندارم، پس دیوار

نقش های تیره می انگیخت

و به رنگ دود

طرح ها از اهرمن می ریخت.

 

تا شبی مانند شب های دگر خاموش

بی صدا از پا درآمد پیكر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.

يکشنبه 4/5/1388 - 17:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته