• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 359
زمان آخرین مطلب : 5433روز قبل
شعر و قطعات ادبی
در دهان دختر زیبا دیگر دندان نیست
و در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه می گفتند که چرا سیمان نیست ؟
و هیچ کس نپرسید که چرا ایمان نیست ؟
و زمانی شد که جز انسان ، هیچ چیز ارزان نیست .....

 

(استاد احمد شاملو)

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:28
شعر و قطعات ادبی
چه مهمانان بی دردسری هستند مُردگان !
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت

 

(استاد حسین پناهی)

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:27
شعر و قطعات ادبی

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
( رباعیات خیام )

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:26
شعر و قطعات ادبی

یک نفس با دوست بودن همنفس
                              آروزی عاشقان این است و بس
واحه های دور دست دل کجاست؟
                              تا بیاساییم در خود یک نفس
واحه هایی گم که کس آنجا نیافت
                              رد پایی  از  نگاه  هیچکس
خسته ام از دست دلهایی چنین
                              پیش پا فتاده تر از خار و خس
ارتفاع  بال ها ؛ سطح هوا
                              فرصت پروازها ؛ سطح قفس
خسته از دل، خسته از این دست دل
                               ای خوشا دل های دور از دسترس

(قیصر امین پور)

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:26
شعر و قطعات ادبی

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار ِ دیگر می کنند

پرسشی دارم ز دانشمند ِ مجلس باز پُرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:25
شعر و قطعات ادبی
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست...
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم: 
« خانه دوستی ما اینجاست»
تا که سهراب نپرسد دیگر:
« خانه دوست کجاست».
چهارشنبه 2/11/1387 - 21:25
شعر و قطعات ادبی
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است ؟
تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
چهارشنبه 2/11/1387 - 21:24
شعر و قطعات ادبی
یادم باشد حرفی نزنم كه به كسی بر بخورد
نگاهی نكنم كه دل كسی بلرزد
خطی ننویسم كه آزار دهد كسی را...
یادم باشد كه روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست...
یادم باشد جواب كین را با كمتر از مهر و جواب
دو رنگی را با كمتر از صداقت ندهم...
یادم باشد باید در برابر فریادها سكوت كنم
و برای سیاهی ها نور بپاشم...
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاك زیستن...
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار كنم مبادا دل تنگش بشكند...
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تكرار اشتباهات گذشتگان...
یادم باشد زندگی را دوست دارم...
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی كه به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم...
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی كه از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد...
یادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم...
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر كس فقط به دست دل خودش باز می شود...
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم...
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم...
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت...
یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم...
یادم باشد زمان بهترین استاد است...
یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت بر فرقم نکوبم...
یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود...
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود...
یادم باشد قلب کسی را نشکنم...
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد...
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم...
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد...
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست...
یادم باشد كه ادمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند...
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات...
چهارشنبه 2/11/1387 - 21:23
خانواده
...زندگی خالی نیست مهربانی هم هست

 

سیب و ایمان هم هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

( سهراب سپهری)

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:23
شعر و قطعات ادبی

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عكس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم كرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد كه برد
به درك راه نبردیم به اكسیژن آب
برق از پولك ما رفت كه رفت
ولی آن نور درشت
عكس آن میخك قرمز در آب
كه اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت كن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم

(سهراب سپهری)

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته