اهل بیت
از آنجا که پدیدههای اجتماعی دارای چند ماهیت متفاوت است نهضت امام حسین (ع) نیز صرفا یک عکس العمل معمول نبوده، بلکه مجموعهای از عوامل دست به دست هم میدهد تا قیام امام حسین (ع) شکل بگیرد.
- دعوت کوفیان از امام حسین (ع)
امام حسین (ع) هنگامی که در سوم شعبان وارد مکه می شوند مردم کوفه تصمیم می گیرند تا از اطاعت یزید سر باز زده واز حسین بن علی (ع) جهت رهبری خود دعوت کنند واز او پیروی نمایند در این بین سران شیعیان کوفه از جمله سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، حبیب بن مظاهر، نامه هایی را به امام حسین (ع)میفرستند وبه این ترتیب امام حسین (ع) به دنبال تقاضای کوفیان مسلم بن عقیل رابرای رصد اوضاع عراق رهسپار آن دیارکرده وبه دعوت کوفیان پاسخ مثبت میدهند.
- برپایی امر به معروف ونهی ازمنکر
امام حسین (ع) که ازروز نخست با شعار امر به معروف ونهی از منکر از مدینه حرکت کرده بودند، منطقشان برای قیام استوار برانجام وظیفه الهی ومسئولیت شرعی بوده واز جمله دلایل ایشان برای قیام فراگیر شدن منکرات، فساد وآلودگی در جامعه است.
- احیای سیره وسنت نبوی
این دلیل به طور واضح در وصیت نامه امام قابل مشاهده است. ایشان در وصیت خود خطاب به محمد حنفیه ذکر کردند که من ازروی خودخواهی وسرکشی وهوسرانی از مدینه خارج نمیگردم وحرکت من تنها برای اصلاح امت جدم واحیای سیره پیامبر وپدرم علی بن ابیطالب است.
- مبارزه باوضع رقت بار جامعه، عقب ماندگی، محرومیت، استثمارمردم واستضعاف فکری
از آنجا که یزید انسان بی تدبیر، سطحینگر ودارای تربیت غیراسلامی بود زمامداری وی جامعه را به سمتی پیش میبرد که چیزی جزاستثمار و ظلم برای مردم نداشت. اگر قیام امام حسین (ع) صورت نمی گرفت با ادامه حاکمیت یزید دیگر اثری از اسلام باقی نمی ماند.
- نفوذ حزب اموی درمرکز قدرت
امویان وسران وگردانندگان اصلی این حزب مقاصد پلیدشان در جهت ضربه زدن به اسلام و زنده کردن نظام جاهلیت بود. به طوری که همواره سعی در القاءارزشهای غلط برمردم داشتند مثلا امویان برای ایجاد انشقاق در خلافت اسلامی به شعرا پول داده واز آنان می خواستند تا علیه انصارشعر بگویند.
- خط بطلان بر زمامداری یزید
بیعت با یزید چهره منفور جامعه اسلامی امری بود که اگر توسط امام حسین (ع) صورت میپذیرفت این مهرتاییدی میشد برشیوه زندگی و شخصیت یزید وبسیار ساده هدف دین اسلام وغایت نبوی از بین میرفت.
از آنجا که امام حسین (ع) در دامان مؤسس اسلام تربیت یافته بودند وشیوه زندگی اسلامی را ازپدر خود آموخته بودند با قیام خود سعی داشتند سنت محمد (ص) رازنده نگه دارند. در اندیشه امام حسین (ع) تنها راه برون رفت ازاین خطرقیام وانقلابی آگاهانه بوده است.
امام حسین (ع) با اطلاع از به شهادت رسیدن خود وبا آگاهی کامل از وسعت ماهیت وحشیانه نیروهای ارتجاعی وباعلم به اینکه پس از شهادتشان زنان وکودکان را اسیر خواهند کرد به قیام اقدام نمودند.
حسین (ع) با اقدامی آگاهانه، منطقی وبا آفرینش حماسهای چون عاشورا وحادثهای چون کربلا نشان دادند پیروزی از طریق قدرت وامکانات نظامی موقتی است زیراهمواره قدرت نیرومندتری وجود دارد که بتواند آن را درجریان زمان نابود کند. اما پیروزی از طریق رنج وجانبازی ابدی است وهمواره دروجدان بشری اثری جاودان خواهد گذاشت.
بروز حوادث پس از قیام امام حسین (ع) در تاریخ شیعه نشان میدهد که کربلا نقطه آغازی برای مبارزه با ظلم وبیدادگریها بوده است.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:40
اهل بیت
یکی از شهدای والاقدر کربلا، حبیب بن مُظاهر نام دارد. وی از اصحاب رسول خدا(ص) بود و در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب علی(ع) شرکت داشت و از جمله شاگردان خاص ایشان به شمار میرفت.
گفتوگوی حبیببن مظاهر با میثم تمار، هنگام عبور از مجلس بنیاسد سالها پیش از عاشورا که هر یک نحوه شهادت دیگری را پیشگویی میکرد و مایه شگفتی حاضران بودند، مشهور است.
لشکرهاى عمر بن سعد، شش روز از محرم گذشته، به هم پیوستند. حبیب بن مُظاهر اسدى، به سوى حسین بن على علیهالسلام آمد و گفت: در این جا و نزدیک ما، تیرهاى از قبیله بنى اسد هستند. آیا به من اجازه مىدهى به سویشان بروم و آنان را به یارىات، فرا بخوانم؟ شاید خداوند بخشى از آنچه را ناخوش مىدارى با آنان از تو دور کند.
امام حسین علیهالسلام به او فرمود: «اى حبیب! به تو اجازه دادم». حبیب بن مُظاهر، در دلِ شب، به طور ناشناس، به راه افتاد تا به آن قوم رسید. به یکدیگر، سلام کردند. آنان دانستند که حبیب، از قبیله بنى اسد است. پرسیدند: اى پسرعمو! خواستهات چیست؟ حبیب گفت: درخواستم از شما، بهتر از هر چیزى است که میهمان قومیبراى آنان مىآورد. نزد شما آمدهام تا شما را به یارىِ فرزند دختر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، فرا بخوانم که او میان گروهى از مؤمنان است که هر یک از آنان، بهتر از هزار تن است، و تا هنگامیکه یکى از آنان، چشمیدارد که با آن مىبیند، او را وا نمىنهند و تسلیمش نمىکنند.
و این، عمر بن سعد است که با ۲۲ هزار تن، او را محاصره کرده است. شما، قوم و قبیله من هستید، این نصیحت من به شماست. امروز، مرا در یارى دادن به او، اطاعت کنید، فردا در آخرت، به شرافت میرسید. سوگند یاد میکنم که هیچ مردى از شما به همراه حسین علیه السلام، شکیبا و با اخلاص، به حساب خدا کشته نمیشود، جز آن که همراه محمد(ص) در بالاترین درجه بهشت و نزدیک به خدا خواهد بود.
مردى از بنى اسد به نام «بِشْر بن عبد الله» از جا پرید و گفت: به خدا سوگند، من نخستین اجابتگرِ این دعوتم! آن گاه، چنین سرود: همه میدانند که چون کار را به یکدیگر، وا مینهند و سواران، پا پس میکشند و یا رویارو میشوند، من شجاعانه و قهرمانانه میجنگم گویى که شیرى قوى و دلاورم.سپس، مردان قبیله با حبیب بن مُظاهر اسدى، همراه شدند. یک نفر از قبیله، همان وقت در دلِ شب، به سوى عمر بن سعد، بیرون آمد و او را باخبر نمود. عمر نیز، یکى از یارانش به نام «اَزرَق بن حَرب صَیداوى» را فرا خواند و چهار هزار سوار، در اختیار او گذاشت و در دلِ شب، او را با همان خبرچین، به سوى قبیله بنى اسد فرستاد.
بنى اسد، در دلِ شب، به سوى لشکرگاه حسین علیه السلام میآمدند که سپاه عمر بن سعد، جلوى آنان را بر کناره فرات گرفتند و با هم، درگیر شدند و سپس، به سختى با هم جنگیدند که حبیب بن مُظاهر، فریاد کشید: واى بر تو، اى اَزرَق! به ما چه کار دارى؟ ما را وا گذار! آن دو گروه، به سختى با هم جنگیدند. قبیله بنى اسد، چون چنین دیدند، گریختند و به خانه هایشان، بازگشتند. حبیب بن مُظاهر نیز به سوى حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را براى او گفت. امام(ع) فرمود: «هیچ تغییر و توانى، جز با خواستِ خداى والاى بزرگ، انجام نمیپذیرد!».
حبیب بن مظاهر، روز عاشورا از اینکه با شهادتش به بهشت خواهد رفت، خوشحال بود و با «بریر بن خضیر» مزاح میکرد. شهادت او بر امام حسین(ع) بسیار سخت بود. وی هنگام شهادت ۷۵ سال سن داشت و سر او نیز همراه سرهای شهدا در کوفه گردانده شد.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:40
اهل بیت
آیه ۲۷ - ۳۰ سوره فجر
یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً (۲۸) فَادْخُلِى فِى عِبَادِى (۲۹) وَادْخُلِى جَنَّتِى (۳۰)
هان اى روح آرام یافته و متین
به سوى پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خرسند است.
پس در جرگه بندگان من درآى.
و به بهشت من داخل شو!
*در تفسیر «البرهان» چنین آمده است:
امام صادق (ع) فرمود: اقرؤا سورة الفجر فی فرائضکم و نوافلکم فانها سورة الحسین بن علی، سورة فجر را در نمازهای واجب و نیز نماز مستحب خود بخوانید؛ چرا که این سوره، سورة حسین بن علی است.
*در روایتی دیگر از امام صادق (ع) آمده است که ایشان در باره تفسیر نفس مطمئنه میفرماید: یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة» الآیه یعنی الحسین ابن علی ـ علیهما السّلام ـ [۷] مراد از «نفس المطمئنه» که از خداوند راضی خشنود و خداوند نیز از او خرسند است، حسین بن علی (ع) است.
*در این آیات، کلمة «نفس المطمئنه» نقش کلیدی و محوری دارد به طوری که فهم معنای آیه تا حدود زیادی به روشن شدن معنای این واژه بستگی دارد، و چه بسا وجود این کلمه در این آیه موجب تفسیر و بیان شأن نزول آیه، دربارة حسین بن علی (ع) گردیده است، و آن حضرت مصداق اتم و اکمل آن به حساب آمده است.
*اما نفس راضیه مرضیه مقامی است که در آن معشوق از عاشق کمال رضایت را دارد و عاشق نیز در کمال خشنودی است و حالی خوش تر از این در جهان نیست.
*راضى بودن و مرضى بودن، نشانه نفس مطمئنه است که او از خدا خوشنود و خدا نیز از او خرسند است.
*از امام صادق (ع)سؤال شد که آیا مؤمن از جان دادن خود راضى است؟ حضرت فرمود: در لحظه اول راضى نیست ولى فرشته قبض روح به او دلدارى میدهد که من از پدر به تو مهربانترم، چشمت را باز کن. او چشم باز میکند و پیامبر (ص) و على و فاطمه و حسن و حسین و سایر امامان علیهم السلام را میبیند. فرشته میگوید: اینان دوستان تو هستند. مؤمن هم با دیدن این صحنه راضى میشود و در این هنگام خطاب «یا ایّتها النفس المطمئنّة» را میشنود.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:37
اهل بیت
امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
امشب که از نسیم حضوری لبالب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است
شامی که روشنایی روز است امشب است
امشب شب ملیکه دادار زینب است
این جلوه جلوههای شبی بیکرانه است
این جذبه جذبه حرمی بینشانه است
این سجده سجده بر قدمی جاودانه است
این شعله شعله نگهی عاشقانه است
از هر لبی که میشنوی این ترانه است
عالم محیط و نقطه پرگار زینب است
سری رسید و معنی امالکتاب شد
نوری دمید و قبله هر آفتاب شد
چشمی گشود و چشم شقایق بخواب شد
زیباترین دعای علی (ع) مستجاب شد
زهراست این که در دل گهواره قاب شد
امشب تمام گرمی بازار زینب است
بر عرش سبز دست نبی تا که جا گرفت
نورش زمین و کل زمان را فرا گرفت
حتی بهشت سرمه از آن خاک پا گرفت
از عطر دامنش همه جا روشنا گرفت
آئینهای مقابل رویش خدا گرفت
تصویر جلوههای خداوار زینب است
این کیست این که سجده کند عشق در برش
این کیست این که سینه درند در برابرش
این کیست این که از جلوات مطهرش
عالم نبود غیر غباری ز محضرش
فرموده است از برکاتش برادرش
آئینهدار حیدر کرار زینب است
تا کوچهاش قبیله لیلا ادامه داشت
تا خانهاش گدایی عیسی ادامه داشت
در چشم او تلاطم دریا ادامه داشت
بر قامتش قیامت مولا ادامه داشت
زینب نبود حضرت زهرا(س) ادامه داشت
خاتون خانهدار دو دلدار زینب است
سرچشمههای پرطپش کوهسار از اوست
دریا از اوست جذبه هر آبشار از اوست
تیغ کلام فاطمیاش آب دار از اوست
تفسیر آیههای غم و انتظار از اوست
آری تمام هیمنه ذوالفقار از اوست
از کربلا بپرس علمدار زینب است
سوگند بر شکوه دل مرتضاییاش
بر جلوههای حیدریاش مجتباییاش
سوگند بر تقدس کرب و بلاییاش
بر ریشههای چادر سبز خداییاش
سوگند بر نماز شب کبریاییاش
تا روز حشر کعبه ایثار زینب است
شمس حجاب گنبد دوار زینب است
بدر سپهر عصمت و ایثار زینب است
محبوبه حبیه دادار زینب است
مسطوره سلاله اطهار زینب است
اذن دخول در حرم یار زینب است
منصوره نرفته سر دار زینب است
نون و قلم نبی است و مایسطرون حسین
طاق فلک علی است به عالم ستون حسین
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین
هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین
با یک قیامت است هم الغالبون حسین
در این قیام نقطه پرگار زینب است
سردار سرسپرده جولان عشق کیست؟
تنها امیر فاتح میدان عشق کیست؟
عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست؟
روح دمیده در تن بیجان عشق کیست؟
علامه مفسر قرآن عشق کیست؟
تفسیر آیهها همه اسرار زینب است
ققنوس و هم از پی او در توهم است
فانوس وصف در صفت وصف او گم است
قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است
پابوس او تمامی افلاک و انجم است
کابوس شام و دولت نامرد مردم است
بر فرق ظلم تیغ شرربار زینب است
پیداترین ستاره دیبای خلقت است
زیباترین سروده لبهای خلقت است
زهراترین زهره زهرای خلقت است
لیلاترین لیلی لیلای خلقت است
شیواترین سئوال معمای خلقت است
گنجینه جزیره اسرار زینب است
ذرات و کائنات همه مرده یا خموش
در احتجاج بود زنی یک علم به دوش
قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش
آتشفشان قهر خداوند در خروش
هوهوی ذوالفقار علی میرسد به گوش
این رعد و برق نیست که انگار زینب است
خورشید روی قله نی آشکار شد
کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد
ناموس حق به ناقه عریان سوار شد
هشتاد و چهار خسته به هم همقطار شد
زیباترین ستاره دنبالهدار شد
در این مسیر نور جلودار زینب است
چشم ستاره در به در جستجوی ماه
بر روی نیزه دیده زینب گرفت راه
مبهوت مینمود به سرنیزهای نگاه
آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه
کای جان پناه زینب و اطفال بیپناه
راحت بخواب چونکه پرستار زینب است
پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست
حتی به حال و روز دلش کاروان گریست
از خندههای حرمله و ساربان گریست
بر گیسوان شعله ور کودکان گریست
از ضربههای دم به دم خیزران گریست
بر خیل اشک قافله سالار زینب است
آن شانه صبور صبوری زما ربود
آن قامت غیور قیامت بپا نمود
آن شیرزن حماسه عباس را سرود
با دست خویش بیرق کرببلا گشود
بر بالهای زخمیاش ای وای جا نبود
غم را بگو بیا که خریدار زینب است
زینب اگر نبود اثر کربلا نبود
شیرازهای برای کتاب خدا نبود
زینب اگر نبود علم حق بپا نبود
این خیمهها و پرچم و رخت عزا نبود
یک یا حسین بر لب ما و شما نبود
در کار عشق گرمی بازار زینب است
با این که قد خمیدهام و داغ دیدهام
فتح الفتوح کردهام هرجا رسیدهام
گر نیش کعب نی به وجودم خریدهام
گر طعم تازیانه چو مادر چشیدهام
چون کوه ایستادهام ای سر بریدهام
در اوج اقتدار جهاندار زینب است
زینب کجا و خنده اشرار یا حسین
زینب کجا و کوچه و بازار یا حسین
زینب کجا و مجلس اغیار یا حسین
زینب کجا و این همه آزار یا حسین
زینب کجا و طشت و سر یار یا حسین
در پنجههای بغض گرفتار زینب است
از نای من به ناله چو افتاد نای نی
عالم شنید از پس آن هایهای نی
تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
آنقدر سنگ خوردهام از لابهلای نی
تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی
هجران توست آتش و نیزار زینب است
قرآن بخوان که حفظ شود آبروی تو
رنگین شده است ساقه نی از گلوی تو
در حسرتم که نیزه کند شانه موی تو
ای منتهای آرزویم گفتوگوی تو
ای نازنین بناز خریدار زینب است
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:36
اهل بیت
وبلاگ فارسیان قانجی در جدیدترین نوشته خود آورده است:
در این نوشتار تعدادی از احادیثی که درباره امام حسین(ع) که در سایت آیتالله محمدتقی بهجت آمده، منتشر میشود.
۱-حریم پاک
عن النبى(ص) قال:… و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة.
پیامبر اسلام (ص) در ضمن حدیث بلندى مىفرماید: کربلا پاکترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعهها است و الحق که کربلا از بساطهاى بهشت است. (۱)
۲ -سرزمین نجات
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها کربلا هى البقعة التى کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان.
پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاک سپرده مىشود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازى که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا یاران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد. (۲)
۳- عشاق الحسین علیه السلام
قال على علیه السلام: هذا… مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من کان بعدهم.
حضرت على علیه السلام روزى گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است. شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمىرسند. (۳)
۴-عطر عشق
قال على علیه السلام: واها لک ایتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب.
امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بىدرنگ به بهشت روند. (۴)
۵- ستاره سرخ محشر
قال على بن الحسین علیه السلام: تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدرى و تنادى انا ارض الله المقدسة الطیبة المبارکة التى تضمنت سیدالشهداء و سید شباب اهل الجنة.
امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى میدرخشد و ندا میدهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است. (۵)
۶- کربلا و بیت المقدس
قال ابوعبدالله علیه السلام: الغاضریة من تربة بیت المقدس.
امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است.
۷- فرات و کربلا
قال ابوعبدالله: ان أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالى…
امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.
۸- کربلا، کعبه انبیاء
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس نبى فى السموات والارض و الا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى در آسمانها و زمین نیست مگر این که میخواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.
۹- کربلا، مطاف فرشتگان
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس من ملک فى السموات والارض إلا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ فرشته اى در آسمانها و زمین نیست مگر این که میخواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجى از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجى دیگرعروج کنند و از آنجا اوج گیرند.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:35
اهل بیت
خانواده شهدای کربلا تا 6 سال بعد از واقعه عاشورا مشغول نوحه و مصیبت بودند تا آنکه «عبیدالله بن زیاد» به درک واصل شد، هنگامی که مختار سر عبیدالله را برای امام سجاد(ع) فرستاد، حضرت سجده شکر به جای آورد.این امام همام از زمان شروع نهضت اباعبداللهالحسین(ع) همواره ملازم پدرش بود و از نزدیک واقعه جانسوز کربلا را به نظاره نشست، او بهترین کسی است که میتواند این واقعه را برای نسلهای بعد به تصویر بکشاند و از مصیبتهای خاندان آلطه بگوید، او همان کسی است که با بیتابیها و گریههای بیامانش پیام واقعه عاشورا را روایت کرد تا خون حسین همچنان دل آزادگان جهان را به خروش آورد، در ادامه روایتی از امام سجاد(ع) از حادثه عاشورا و دعاهایی که حضرت(ع) علیه قاتلین امام حسین(ع) کردند، میآید:
*حدیثی از ام ایمن درباره جاودانگی کربلا
ابنقولویه قمی از قول امام سجاد(ع) نقل میکند که فرمود: ما را با این حال از کنار کشتگان و محل شهادت پدرم به سوی کوفه حرکت دادند، پس نظر کردم به سوی پدر و سایر اهلبیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای طاهرشان بر روی زمین افتاده بود و هیچ اقدامی جهت دفن آنها نشده بود، آنقدر حالم سخت شد که نزدیک بود که جان از بدنم درآید.
عمهام زینب(س) همین که مرا به این حال دید پرسید که این چه حالی است که در تو مشاهده میکنم این یادگار پدر و مادر و برادران! من میبینم که میخواهی جان تسلیم کنی، گفتم: ای عمّه! چگونه ناله و اضطراب نداشته باشم و حال آنکه میبینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و فامیل خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و ابدان آنها عریان و بیکفن است و هیچکس بر دفن ایشان نمیپردازد.
آنگاه عمهام حدیث امایمن را برایم خواند که «وُیُنصِبونُ لهِذَا الطَّفِ عُلَماً لِقَبًرِ اَبیکُ سیُّدالشّهُداءِ لایُدًرِس اَثَرُه وُ لایُعفو رُسًمُه عُلی کرورِ اللّیالیِ وُ الْاَیام»، و در سرزمین کربلا بر قبر پدرت سیدالشهداء علامتی نصب کنند که اثر آن هرگز بر طرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و نابود نشود. (2)
*دعای امام(ع) و عاقبت حرمله
منهال بن عمرو گوید: وقتى از مکّه بر مىگشتم، بر امام زینالعابدین(ع) وارد شدم، به من فرمود: «اى مِنهال! حرملة بن کاهل اسدى، چه مىکند؟»، گفتم: او در کوفه زنده بود که من آمدم.
امام(ع) دستانش را کامل بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغى آهن را بر او بچشان، خداوندا! داغى آهن را بر او بچشان، خداوندا! داغى آتش را بر او بچشان».
به کوفه آمدم، مختار پیروز شد و امور را به دست گرفت و او دوست من بود، من چند روزى در خانهام بودم تا اینکه رفت و آمدِ مردم تمام شد، سوار بر مرکب شدم و به سوى مختار رفتم، او را در بیرون خانهاش دیدم.
گفت: اى منهال! در دوران حکومت ما، پیش ما نیامدى و براى آن، به ما شادباش نگفتى و در آن با ما همکارى نکردى؟ به او اطّلاع دادم که در مکّه بودم و اکنون آمدهام، با او قدم زدیم و حرف زدیم تا به کِناس (محلّه بنىاسد) رسیدیم، مختار ایستاد، گویى که در انتظار چیزى است.
جاى حرملة بن کاهله، به مختار اطّلاع داده شده بود و او کسى را در پى حرمله فرستاده بود، مدّتى نگذشت که گروهى آمدند که پا بر زمین مىکوبیدند و نیز گروهى که مى دویدند تا اینکه گفتند: اى امیر! مژده باد که حرملة بن کاهل، دستگیر شد! طولى نکشید که او را آوردند.
وقتى مختار به حرمله نگاه کرد، گفت: ستایش، خداوندى راست که تو را در دسترس قرار داد! آنگاه گفت: جلّاد، جلّاد! جلّادى آوردند، مختار به وى گفت: دستانش را قطع کن، پس دستانش قطع شد، آن گاه به او گفت: پاهایش را قطع کن، پاهایش هم قطع شد. آن گاه گفت: آتش، آتش! آتش و نىهایى را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله کشید.
گفتم: سبحان اللّه! به من گفت: اى منهال! تسبیح گفتن، خوب است؛ امّا تو براى چه تسبیح گفتى؟ گفتم: اى امیر! در این سفرم، هنگامى که از مکّه بر مىگشتم، بر على بن الحسین زینالعابدین(ع) وارد شدم، به من فرمود: «اى مِنهال! حرملة بن کاهل اسدى، چه مىکند؟».
گفتم: در کوفه زنده بود که من آمدم، پس دستانش را کاملاً بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغىِ آهن را به او بچشان، خداوندا! داغى آهن را به او بچشان، خداوندا! داغى آتش را به او بچشان».
مختار به من گفت: از على بن الحسین(ع) شنیدى که این را مىگفت؟ گفتم: به خدا سوگند، شنیدم که چنین مىگفت.
مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجدهاى طولانى به جا آورد و سوار که شد، حرمله سوخته بود، با هم سوار شدیم و حرکت کردیم و به مقابل خانهام رسیدیم، گفتم: اى امیر! اگر صلاح بدانى، تشریف فرما شوى و بر من منّت بگذارى و نزد من فرود آیى و از غذاى من بخورى.
مختار گفت: اى منهال ! به من مىگویى که على بن الحسین(ع) چهار دعا کرد و خداوند، آن را به دست من به اجابت رساند و آنگاه مرا دعوت به خوردن مىکنى؟! امروز، روز روزه است، براى سپاسگزارى از خداى عزوجل، به خاطر توفیقى که به من داد که این کار را بکنم.(3)
*آرزوی امام سجاد(ع) درباره عبیدالله بن زیاد چه بود
بعد از شهادت امام حسین(ع) تا نزدیک 6 سال خانواده شهدا کربلا مشغول نوحه و مصیبت بودند، حتی زنی از بنیهاشم سرمه در چشم نکشید و خود را خضاب نکرد و دود از مطبخ بنیهاشم برنخواست تا آنکه 6 سال بعد از کربلا عبیدالله بن زیاد همه کاره یزید به دست ابراهیم فرزند مالک اشتر در 39 سالگی و دقیقاً در سالروز واقعه عاشورا به درک واصل شد.(4)
مختار، سر ابن زیاد را براى امام زین العابدین(ع) فرستاد و وقتى سر را نزد امام(ع) آوردند، امام سجاد(ع) در حال صبحانه خوردن بود . فرمود: «مرا پیش ابن زیاد بردند، در حالىکه داشت صبحانه مىخورد و سر پدرم در برابرش بود، گفتم: خداوندا! مرا نمیران تا سرِ ابن زیاد را در حال صبحانه خوردن به من نشان دهى، پس ستایش، آن خدایى را که دعایم را به اجابت رساند!».(5)
*پینوشتها:
1- منتهیالآمال، جلد 2، صفحه 38
2- منتهیالامال، جلد 1، صفحه 486
3-الأمالی للطوسی، صفحه 238
4-الأمالی للطوسی، صفحه 435
5-بحارالانوار جلد 45، صفحه 335
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:34
اهل بیت
درزیارت عاشورا به امام حسین(ع) اینگونه خطاب میکنیم: «و الوتر الموتور». وتر به معنای «تنها و یکتا»، و موتور «تنها شده» است. یک احتمال دربارة این معنا، یگانگی، منحصر به فرد بودن و بیبدیل بودن حضرت است.احتمال دیگر این است که، حضرت تنهاست و در این تنهایی «موتور» است؛ یعنی حضرت با نقشه و برنامهریزی تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشیم که درگیری سیّدالشّهدا (ع) مخفیانه نبود که مسلمانان از آن بیخبر باشند.یزید بعد از مرگ معاویه به استاندار مدینه نامه نوشت که باید از حسین بیعت بگیری و الاّ او را بکش و سرش را بفرست.
حضرت بیعت نکردند و با تدبیر از مدینه خارج شدند؛ در مکه برای مسلمانان نامة دعوت نوشتند و آنها را مطلّع کردند، علاوه بر این مکه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر میشد. بعد هم یزید، عدهای را فرستاد تا حضرت را در مکه ترور کنند و توصیه کرد که، حتّی اگر دست حضرت به پردة کعبه بود او را بکشید، لذا حضرت در 8 ذیالحجّه در حالیکه همه مُحرِم میشدند کاملاً با سر و صدا و با حالتی که همه متوجه باشند از مکه خارج شدند و با صراحت اعلام کردند:
کسی که حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهیّای لقای خدا کرده است، همراه ما کوچ کرده، همسفر شود. از آن طرف مردم کوفه از خروج امام از مدینه و حرکت به سوی مکه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت کردند. حضرت نیز سفیر فرستادند. لذا به گونهای نبود که مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدینه، بصره و هم مردم کوفه مطّلع بودند. کمابیش تمام مناطق اسلامی مطّلع شده بودند که چنین حادثهای در شرف اتّفاق است و امام با یزید بیعت نکرده، ابتدا به مکه رفته سپس از مکه هم بیوقت خارج شده و مردم را به همکاری دعوت کردهاند.
1ـ شرایط تنها شدن حضرت سیدالشهدا (ع)
شرایطی که موجب تنها شدن امام حسین(ع) شد را می توان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سیدالشهدا (ع) مشاهده کرد:
1/1 ـ شرایط جبهة دشمن
اگر طرف درگیری حضرت، یکی از صحابی رسولالله یا فردی که امثال این عناوین را یدک میکشید، بود، جای توجیه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولی طرف مقابل سیّدالشّهدا(ع)، یزید و ابن زیاد است که حسب و نسبشان معلوم و هیچ نقطة قوتی در آنها نیست. یزید شخصیتی است که طرفداران او نیز نتوانستهاند برایش مدحی بگویند، حتی خیلی از اهلسنت هم یزید را واجب اللعن میدانند. غیر از اینکه امتیازی هر چند دروغین نداشته، معروف به قماربازی و عیّاشی بوده است.
یکی از اشکالاتی که برخی به حضرت امیر(ع) ـ ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا ـ میکردند این بود که، تو جوان هستی و مردم زیر بار خلافت شما نمیروند. غافل از اینکه اساس دیانت تولّی به ولیّ خدا و تسلیم بودن در مقابل اوست. لذا یکی از کمالاتی که شیعه در طول تاریخ به واسطة زحمات معصومین (ع) رسیده این است که، برای او امام، کوچک یا بزرگ و حاضر یا غایب ندارد. بعد از امام هشتم(ع)، سه امام داریم که در سنّ کودکی به امامت رسیدهاند؛ امام جواد، امام هادی و امام زمان(ع) و شیعه نیز قبول کرده و هیچ انشعاب عمدهای اتفاق نیفتاده است.
به این علت که، فرهنگ شیعه، فرهنگ رشد یافتهای شده و پذیرفته است که، امامت منصبی صوری نیست؛ لذا مثل علی بن جعفر (ع) که هنگام امامت امام جواد (ع) پیرمرد بود و سه امام (امام صادق، امام کاظم و امام رضا(ع)) را قبل از آن درک کرده بود محدّث جلیلالقدری بود و روایات بسیاری از وی نقل شده است، وقتی امام جواد(ع) در حلقة درسی او وارد میشدند، درس را تعطیل میکرد به طرف امام میرفت و دست ایشان را میبوسید. اگر هم اعتراض میشد که شما عموی پدر ایشان هستید، میگفت: «خدای متعال این ریش سفید را قابل امامت ندانسته ولی این نوجوان را قابل دانسته است».
هر چند اساس کار دین معرفت است، اما گروهی پس از رسول خدا (ص) توجیه باطلی میکردند. جالب این است که، در خصوص سیّدالشّهدا (ع) این توجیه هم نیست؛ بلکه مسئله به کلی بر عکس است؛ چون سیّدالشّهدا(ع) حدود 60 سال داشتند و یزید، جوان تازه به دوران رسیده بود؛ لذا ابن زیاد و یزید نه اسمی داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقة خوشی داشتند.
ابن زیاد پسر زیاد است، زیاد هم اولاد نامشروع بود که معاویه او را ملحق به ابوسفیان کرد و به خاطر این کار مورد طعن بسیاری قرار گرفت. یزید هم مجهول الهویه است؛ چون مادر یزید قبل از اینکه زن معاویه بشود باردار به یزید بوده ولی به اسم معاویه تمام شد. این نسب، آن اخلاق و آن هم سایر اوصافی که هیچ نقطة مثبتی در آن نیست.
2/1ـ شرایط جبهة امام حسین(ع)
طرف دیگر درگیری، سیّدالشّهدا(ع) از هر نظر صاحب کمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولی یک نقطة منفی برای سیّدالشّهدا(ع) در تاریخ ننوشتهاند؛ نوة پیامبر، فرزند امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه زهرا ـ علیهم السلام ـ غیر از اینها، همه نوع کمالات را دارند به طوریکه، در روز عاشورا وقتی فرمودند: به چه عذری مرا میخواهید بکشید؟ یک نفر نگفت شما فلان جرم را دارید. وقتی که فرمودند: مگر شما از پیامبر نشنیدید که؛ «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند»؟
اگر نشنیدهاید، اصحاب هستند، از آنها بپرسید که نه تنها اهل بهشت، بلکه سرور اهل بهشتند. هیچ کسی انکار نکرد، چطور شده، سیّدالشّهدا(ع) با این همه کمالات و اعلان علنی که در طول چند ماه کردهاند، حالا به کربلا آمدهاند ولی در آخر کار برای حضرت حداکثر کمتر از 200 نفر (نظر مشهور 72 نفر است) یاور جمع شده است؟! ولی آن طرف، فقط از کوفه و از نزدیکیهای آن لشکر سی هزار نفری جمع شد، بیشتر از این نیز نقل کردهاند!! چرا و چگونه ولیّ خدا تنها شد؟ البته این طور نیست که حضرت یک دفعه تنها شده باشند؛ بلکه یک حرکت و نقشة تاریخی است که سیّدالشّهدا(ع) را تنها و منزوی کرده است.
2. عوامل تنهایی ولیّ خدا
چه عواملی موجب تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شد؟ مرحوم علامه طباطبائی (رض) فرموده بودند: «همة کتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه کردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیّدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روایت بیشتر پیدا نکردم»!! معنای این حرف این است که مردم، سیّدالشّهدا(ع) را در حدّ یک مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حالیکه ابوهریرهها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همة اینها نشان میدهد که ولیّ خدا با سازماندهی قبلی تنها شده بود.در اینجا عوامل تنهایی ولیّ خدا را بر میشماریم با تذکر به این نکته که، با حرکت سیّدالشّهدا(ع)، کار برعکس و توجه به اهل بیت شروع شد؛ تا جایی که در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسید.
1/2ـ شبههها و فتنهها
عواملی که باعث تنهایی ولیّ خدا میشوند، دو دسته هستند؛ شبههها و فتنهها. که وقتی این دو با هم ترکیب شوند به شدت کارگر میشوند؛ شبهات فضا را تاریک میکند و در این فضا فتنهها تأثیرگذار میشوند. و الّا در فضای روشن، فتنهها کارساز نیستند.اعلان بینیازی نسبت به ولیّ خدا و طرح «حسبنا کتاب الله» اولین و اساسیترین شبههای است که از زمان حیات خود پیامبر اکرم(ص) آغاز شد.
مورخان اهل سنت از جمله، طبری نوشتهاند: در آخرین روزهای حیات پیامبر(ص) در حالیکه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. کسی گفت: «إنّ الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله» به فارسی یعنی هذیان میگوید!! از قرائن تاریخی پیداست که گویندة این سخن کیست، شیعه و سنی هم متّفقند که او کیست. البته؛ متأسفانه عدّهای از علمای اهل سنت این جریان را توجیه کرده و گفتهاند: این حرف بدی نیست. او در دورة خلافتش نیز میگفت:
«آن روزی که پیامبر آن جمله را فرمود، میخواست مسئلة خلافت را مطرح کند، ولی من صلاح مسلمانان ندانستم».جریان از اینجا شروع شد که، اسلام نیاز به «ولیّ» ندارد؛ بلکه کتاب برای ما کافی است، در حالی که شیعه و سنی متواتر نقل کردهاند که حضرت به روشنی فرمودند: « إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی» البته بعضی از سنّیها این روایت را نیز تحریف کرده، گفتهاند: کتاب الله و سنتی!
شبهه از اینجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانید، میخوانیم، روزه بگیر، میگیریم، حج برو، میرویم و … به جایی رسید که به تدریج گفتند: نوشتن حدیث معنا ندارد باید کتاب خدا را حفظ کنیم؛ چون اگر بخواهیم حدیث بنویسیم کتاب خدا از بین میرود؛ لذا نوشتن حدیث پیامبر را در زمان خلیفة اول منع کردند، البته به این علّت که احادیث پیامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضایل اهل بیت(ع) دارد. این شبهه ظاهر فریبندهای هم داشت؛ چون میگفتند روایت به اندازة قرآن اهمیت ندارد؛ لذا نگذارید قرآن از بین برود، در حالی که مفسّر قرآن، کلام رسول خدا(ص) است. «لتبیـّن للنّاس ما نزّل إلیهم» روشن است که اگر برای قرآن تبیینکنندهای نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا میشود.
2/2ـ جعل شخصیت در مقابل اهل بیت(ع)
بعد از اینکه جلوی نشر فضایل اهل بیت را گرفتند، کمکم شروع به جعل شخصیت و شخصیت علیالبدل کردند، که در دنیای سیاست کار رایجی است؛ لذا در مقابل امیرالمؤمنین(ع) که صاحب فضایل است، برای دیگران جعل فضیلت کردند. معاویه دو کار انجام داد: اول، اینکه احدی حق ندارد نقل حدیث در فضایل علی و اهل بیت کند، (اگر کرد او را بکشید)، دوم، به استاندارانش دستور داد برای عثمان و شیخین فضیلت نقل کنید. کار جعل فضایل به حدی رایج شد که خود معاویه گفت: بس است. چون جعلیاتی مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر کدام اقتدا کنید، هدایت میشوید، خلاف صریح قرآن است، چون قرآن میگوید: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.
3/2ـ تحریف در معنای دین و مسلمان بودن
این شبهات در حقیقت، تحریف در معنی دین و مسلمان بودن است، غافل از اینکه حقیقت دین چیزی جز تسلیم در مقابل خدای متعال نیست « إن الدّین عندالله الإسلام» و این تسلیم بودن زمانی ثبوت پیدا میکند که در مقابل ولیّ خدا تسلیم باشیم. قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفورٌ رحیمٌ. تولّی به ولی خدا گوهر دین و باقی مسائل، آداب ظاهری دین است. اینها در معنای دینداری تحریف کردند، تحریفهایی که تاکنون ادامه دارد.
یک نگاه این است که، دین همین آداب است هر کس بیشتر نماز بخواند مقدستر است. یک نگاه دیگر هم که کم کم شکل گرفت و هم اکنون نیز وجود دارد این است که، دین یک مشت تجارب باطنی و به قول امروزیها تجارب قدسی، تأملات، رازدانی، رمزدانی، ریاضیتکشی، حالات و مقامات باطنی است و رسیدن به اینها هم یک آداب و فرمولهایی دارد، اگر به آن عمل کنی به نتیجه میرسی، لذا اهل سنت کتابهایی دارند به نام منازل الفلان، خیال میکنند پلکان است اگر رفتی به خدا میرسی. البته همة این حرفها مطلقاً باطل نیست، ولی این تحریفی است که پیدا شده و کمکم به جایی رسیده که رسیدن به خدا، بدون ولی فرمول پیدا کرده است.
در این وسط ولیّ خدا چه میشود؟ این همان ظهور «حسبنا کتاب الله» است. دربارة امور اجتماعی نیز برخی میگویند: اول اینکه امور ظاهری است و اعتبار چندانی ندارد، دوم اینکه به دین ربط ندارد، باید خود مردم آن را سامان دهند.این تفکّرات که از صدر اسلام شروع شد، باعث کارگر شدن فتنهها و تنها شدن ولیّ خدا شد. از زمانی که دینداری، فقط رمزدانی و نماز و روزه شد و همة صحابه عادل و محترم شدند، کمکم امیرالمؤمنین(ع) هم عرض طلحه یا زبیر شدند، چون همه صحابی هستند؛ لذا فتنه اثر خودش را گذاشت.
از حضرت امیر(ع) نقل شده است که فرمودند: «مرا روزگار اینقدر پایین آورد که کنار معاویه گذاشت، تا جایی که گفتند: علی و معاویه». معاویه کسی است که تا فتح مکه هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، یعنی در حقیقت برده بودند، اما حضرت علی(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بتشکنی و سایر فضایل نامتناهی حضرت، که دیگر جای خود دارد.
باید تذکر داد که ما در این زمان نگران فتنههای دشمن نیستیم، فتنههایی مانند ماهواره، فیلم، ویدئو، رمان و … انحرافی نمیتوانند در فضای روشن، کاری بکنند. در سال 1357 از این فتنهها بسیار داشتیم ولی امام خمینی(ره) باذن الله ـ تبارک و تعالی ـ در دل فتنهها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبههها هستند، شبهاتی مثل اینکه؛ اصلاً دین، حکومت و سیاست ندارد (دین حداقل)، برای تفسیر دین، روحانیت لازم نیست، دین طبقة مفسّر ندارد، هر کس هر طوری فهمید، بالنسبه حق است (تکثّرگرایی)، و ... .اگر این شبههها گرفت، فتنه به راحتی کارگر میافتد، هر کس صدا بلند کرد دورش جمع میشوند؛ لذا ایندو در کنار هم کار میکنند. اگر در تاریخ جریان فتنهها و شبههها را تأمل کنیم به همین نتایج خواهیم رسید.
سیّدالشّهدا(ع) نیز به همین شکل تنها شدند. مردم طوری پراکنده شدند که احکام فقهی خود را نیز از سیّد الشّهدا(ع) نمیپرسیدند با اینکه، حضرت سبط پیامبر، صحابی و … بودند (حالا فضایلی که شیعه نقل میکند، بماند) بنابراین، شبههها و فتنهها یکی از عوامل مهم تنهایی حضرت بود و ایندو در یک شب درست نمیشوند؛ بلکه یک برنامهریزی تاریخی پشتیبان قضیه بود، لذا همین که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام میدهید، بلافاصله یک امت را لعن میکنید. « فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجور علیکم أهل البیت» بدین معنی که حضرت با یک امت تاریخی روبهرو هستند، نه فقط با ابن زیاد و یزید.
4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی
یکی دیگر از عوامل تنهایی ولیّ خدا این است که در کار اولیای خدا هدف، خیلی بالاتر از آن است که اهل دنیا تعقیب میکنند. هدفی را که سیّدالشّهدا(ع) تعقیب میکنند این نیست که انسانها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی که توسعة مادی و تکامل مادی نامیده میشود، برساند؛ اگر هدف اینها بود خیلی زود انسانها همراه میشدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست، اگرچه نیاز مادی مردم در حکومت دینی و در جامعهای که بر محور اولیای خدا شکل میگیرد به بهترین وجه و در شکل معقول تأمین میشود ولی هدف برتر از رفاه و امنیت مادی و حتی برتر از آزادی مطلوب تمدنهای مادی و بالاتر از توسعهای که آنها تعقیب میکنند، است.
لذا هیچکدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان به رفاه دنیا دعوت نکردند، با اینکه اغلب بعثتشان در جوامعی بود که وضعیت مادی بسیاری از آنها، وضعیت مناسبی نبوده است. نمونهاش جامعة جاهلی قبل از نبی مکرم اسلام(ص) که از نظر امنیت و رفاه خیلی عقب افتاده بودند. ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شوید، زندگیتان را سامان دهید، امنیّت اجتماعی برای خودتان ایجاد کنید، بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند، دعوتی که برای انبیا بسیار سنگین تمام میشد، لذا در جوامعی که ادراکشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود، دعوتکننده به معاد و اینکه بعد از مردن، زنده شدنی هست، متّهم به جنون میشد.
این جریان در آیات متعددی از قرآن آمده است. با همة این زحمات، شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه میخواهند انسان را به مقام توحید، زهد، یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت، بدون ایمان به الله ممکن نیست. البته وقتی هدف رفیع شد طبیعی است که همراهان واقعی دیرتر و کمتر پیدا میشوند، چون همه برای آن هدفهای رفیع آماده نیستند و همت ندارند.
5/2ـ نبود تزویر در منطق اولیای الهی
از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است که نمیخواهند با هر قیمتی شده ـ ولو با حیله و تزویر ـ مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند، میخواهند اگر مردم میآیند، از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد، چون فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است « و هدیناه النّجدین» طوری مدیریت و رهبری میکنند که حق و باطل روشن شود، مردم با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند. لذا اگر موارد زیادی در حکومت امیرالمؤمنین(ع) یا در کلّ بر خورد اولیای الهی میبینید که ظاهراً چرا امیرالمؤمنین(ع) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ گفتند: میخواهیم عمره برویم، حضرت فرمودند: میخواهند بروند مکر کنند، دنبال فتنه هستند.
حضرت با اینکه میدانست، جلوی آنها را نگرفت. یا میدانستند امشب بنا است ابن ملجم ایشان را ترور کند ولی مانع نشدند؟ مسلم بن عقیل(ع) میدانست ابن زیاد داخل خانه آمده ولی ترورش نکرد! و داستانهای متعدد دیگر، معلوم میشود ترور و فریب، مشکلی را حل نمیکند، اگر بنا است مردم به بصیرت برسند باید طوری عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کنند، قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تکلیف و رشد معنیدار شود.
لذا سیّدالشّهدا(ع) طبق بعضی از نقلها در بین راه مکرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عدهای هم پراکنده شدند، هر چه مخاطرات شدیدتر میشد عدة بیشتری میرفتند، حتی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: بروید. البته مورخان نوشتهاند در آن شب با اینکه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، کسی نرفت همگی التماس کردند و ماندند.در حکومت دینی هدف این نیست که به هر قیمتی شده ـ ولو با دروغ و تزویر ـ مردم را نگه داریم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است.
به طوری که حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسانها مانعی وجود نداشته باشد، برای رسیدن به این هدف شیاطین و فتنهها لازمند؛ لذا خداوند متعال در قرآن به پیامبرش میفرمایند:«وکذلک جعلنا لکلّ نبیٍّ عدوّاً شیاطین الإنس و الجنّ».برای هر پیامبری دشمن قرار دادیم، اعم از شیاطین انسی و جنی.که الهاماتی نیز در بین خود دارند؛ یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً. حرفهایی که زخرف القول یعنی ظاهر فریب و خوش ظاهر است، بین خودشان رد و بدل میکنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: «ولو شاء ربّک ما فعلوه» اگر خداوند متعال میخواست، نمیتوانستند چنین کارهایی انجام دهند؛ یعنی خداوند متعال محکوم آنها نبوده، در مقابل فتنة آنها، دست خدا بسته نیست.
6/2ـ رنگینتر بودن سفرة جبهة مقابل
وسوسهها خیلی زیاد است، زیرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنیا در آن طرف است، سفرة معاویه رنگینتر است، در حالی که سفرة امیرالمؤمنین(ع) هیچ وقت مثل سفرة معاویه نیست. آنها به هر قیمتی که شده میخواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعید بر اساس انگیزههای مادی جمع میکردند. ولی حضرت نمیخواست لشکرش بر اساس انگیزههای مادی پر شود؛ بلکه میخواست آنهایی که در رکابش شمشیر میزنند، با این جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ لذا حضرت امیر(ع) در جنگ صفین حکمیت را تا آخرین لحظه نپذیرفتند، بعد هم که قرآن بر سر نیزه رفت، قبول نکردند تا اینکه حکمیت تحمیل شد، به حسب ظاهر اگر یک سیاستمدار متداول بود، حکمیت را میپذیرفت تا لااقل حکم را خودش تعیین کند، تا ابوموسی اشعری حَکم نشود، ولی حضرت این کار را نکرد؛ زیرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدیر ولیّ خدا در این جریان نقش دارد.
3ـ علت باز ماندن افراد از یاری ولیّ خدا
مسئلة اساسی و عبرتآموز دیگر اینکه؛ اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. سیّدالشّهدا(ع) از ماهها قبل اعلام موضع کردند، یک نمونة آن طرمّاح بود که در راه با چند نفر دیگر، به حضرت برخورد کردند (یکی دو منزل با کوفه بیشتر فاصله نداشت) حضرت پرسیدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشی داد که وضع کوفه خوب نیست، قلوب مردم با شما، اما شمشیرهایشان علیه شماست، ما که از کوفه بیرون میآمدیم، در مخلیه، لشکر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم، از آن طرف، طرمّاح برای خانوادهاش آذوقه میبرد؛ لذا به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقهها را برسانم و برگردم.
حضرت فرمودند: «سعی کن زود بیایی». رفت، زود هم برگشت ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیّدالشّهدا(ع) را شنید. از ماهها قبل سیّدالشّهدا(ع) از مدینه خارج شده و اعلام موضع کردهاند، بعد از 6 ماه حالا که حضرت در محاصرة دشمن قرار گرفته، تازه ایشان برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. نقطة ضعف بالاتر اینکه، به حضرت نصیحت میکند ـ به این خیال که حضرت محتاج نصیحت اوست ـ گفت:
بیایید به یمن برویم، کوفیان وفادار نیستند من برای شما در کوهستانهای یمن 20 هزار شمشیر زن آماده میکنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. غافل از اینکه 20 هزار شمشیرزن که مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سیّدالشّهدا(ع) مقدم بدارند، به درد سیّدالشّهدا(ع) نمیخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشیم، مسلّم است که ولیّ خدا تنها میماند.
آنهایی که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ یک دسته کسانی هستند که در صف دشمن رودرروی سیّدالشّهدا(ع) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان اقدام کردند. دستة دیگر کسانی که، نشسته و حضرت را نصیحت کردند که، به کوفه نروید اگر بروید کشته میشوید، و با کشته شدن شما زمین خالی از حجّت میشود. بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از کوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند: «عبیدالله، وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست اگر به ما ملحق شوی همة گذشتهات جبران میشود».
در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابن زیاد، ولی اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگیرد، آن را به شما میدهم که فرار کنید. تلقی این آدم را ببینید در مقابل دعوت حضرت اعلام می کند که مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زیاد بیرون روند غافل از اینکه، حضرت آمدهاند تا ابن زیاد را محاصرة تاریخی کرده، شکست دهند.
عدّهای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده، از سیّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنکه وقتی سیّدالشّهدا(ع) راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلی ندارد. مسئلة اساسی کمبود معرفت است. اینکه انسان نفهمد تنها راه، راه «ولیّ خدا» است، اینکه انسان خیرخواهی خود را برای ولیّ خدا از حدّ پیشکش کردن اسب و مانند اینها، جلوتر نبرد، اینکه؛ خودش را به اصطلاح فهمیمتر از ولیّ خدا بداند و خیال کند این حق را دارد که ولیّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهایی ولیّ خدا و جدایی حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همة کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند، اگر همة مقاتل را بگردید، یکجا نمییابید که موّرخان نقل کنند که حضرت پیشنهادی به امام داده باشند که مثلاً بروید یا نروید، جنگ کنید یا نکنید، زن و بچه با خودتان ببرید یا نبرید، کاملاً میدانند که سیّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ببرد، باید همراه حضرت شود. عدّهای هم کسانی بودند که دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتی نامة حضرت به دستشان رسید با سخنرانیهای تند دیگران را تحریک کرده، راه افتادند ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر بود و ماجرای کربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نکرده بودند تا لیاقت همراهی امام زمان خود را بیایند.
1/3ـ علاقه به دنیا
اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا میکند ولو ممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سر بر میدارد راه انسان را از ولیّ خدا جدا میکند. تأخیرها، سستیها، کم معرفتیها و... از همه مهمتر، تعلق به دنیاست که موجب میشود انسان تا مرز ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) پیش برود. همان کسانی که برای سیّدالشّهدا نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت میگرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفشان را از سیّدالشّهدا(ع) جدا کردند.
عمر سعد کسی است که در لشکر صفین، اگر فرمانده نبوده لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهی لشکر ابن زیاد را قبول کرده است! طمع در ملک ری، ریشة این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند یک شب مهلت خواست. در واقع ابن زیاد نوعی تزویر کرد، اول لشکر را تجهیز کرد و فرماندهی آن را همراه با حکومت ری، به عمر سعدداد چون ری، آن روز بخش عظیمی از منطقة حکومت اسلامی بود، بعد که برای حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابیده و سرکوب شده باید به کربلا بروی. گفت: نمیروم، گفتند مهم نیست.
حکومت ری را برگردان. گفت: اجازه دهید فکر کنم، تا صبح قدم میزد و تأمل میکرد و میگفت: «میگویند» یک آخرتی هست یعنی از لفظ «یقولون» استفاده میکرد و بالاخره به جنگ سیّدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: چرا در این کار شرکت کردی؟! گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمین میکنم. بهانههای زیادی آورد، آخر هم نپذیرفت!
تعلّق خاطر به دنیا درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار میدهد و این خطر برای همه ما جدی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی دارند، میگویند یکی از اقسام گریه در مراسم سیّدالشّهدا(ع) گریة خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزی پیش بیاید مثل مدعیانی که نامه نوشته بودند که، باغهای ما آماده، نهرهای ما جاری و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستیم اما وقتی که ولیّ خدا آمد تیغ روی او کشیدند، بعد از دعوت، او را محاصره و شهید کردند، ما نیز با امام خود چنین کنیم.
2/3ـ جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(ع) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد، این بود که عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیة حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از ایندو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عدهای گفتند: سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند، نه با سیّدالشّهدا(ع) میجنگیم و نه با ابن زیاد درگیر میشویم، چون سهم ما از بیتالمال قطع میشود.
ابن زیاد با 20 الی 30 نفر سرباز به اضافة 10 یا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زیاد اول چند نفر از این سران را بالای دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه کنید و بگویید لشکر شام در راه است مقاومت بیفایده است. چرا میخواهید بجنگید؟ شما که در مقابل لشکر شام نمیتوانید مقاومت کنید. بعد هم گفت: به مردم بگویید هر کس تا شب در اینجا باقی بماند سهمش از بیتالمال قطع میشود، بعد هم به یکی از همین سران دستور داد تا یک پرچم سفید به دست بگیرد و بگوید: هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است مردم هم گروه گروه زیر پرچم میآمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نیرو را با نیرنگ جمع کردند.
اینکه آدم بخواهد جمع بین دنیا و آخرت کند؛ یعنی هم نماز بخواند، هم دین داشته باشد، نه با یزید بجنگد نه با سیّدالشّهدا(ع)، مثل کوفیان میشود ارادة جمع بین دنیا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشکر نخیله، آمدند با این نیّت که انشاءالله صلح میشود، بعد هم گفتند: برویم کربلا انشاءالله اتفاقی نمیافتد، کم کم کار به جایی رسید که از همدیگر سبقت میگرفتند مبادا از غنیمت عقب بمانند و مبادا پیش ابن زیاد بگویند: این افراد کوتاهی کردند. غافل از اینکه؛ تنها ماندن سیّدالشّهدا(ع) بزرگترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم.
همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(ع) و صف یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(ع) باشیم نه در صف ابن زیاد، ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) نرسد، در لشکر ابن زیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعفهای اساسی است. عدهای بر این فکر بودند که میشود مسلمان بود ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابن زیاد حاکم باشد یا امام حسین(ع) چه فرقی میکند. مثل کسانی که الآن در آمریکا هستند و خیال میکنند دینشان را هم حفظ میکنند، زیرا آمریکا نمیگوید نماز نخوانید، اصلاً کاری به دین ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلمانی بهتر و بیشتر است!!
غافل از اینکه نبودن در صف سیّدالشّهدا(ع) گناه کبیره و اعظم کبائر است. حر(ره) یک شخصیت بسیار بسیار محترم و فوقالعاده است، و با توبه خود، معجزه کرده است و یکی از نمونههای توبه است. وقتی برای عذرخواهی خدمت سیّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض کرد؛ گمان نمیکردم کار ابن زیاد با شما به اینجا برسد!! این فکر، خودش عین جرم است، بر فرض که کار ابن زیاد با سیّدالشّهدا(ع) به اینجا نمیرسید، مگر باید کار به جنگ برسد تا انسان در صف سیّدالشّهدا(ع) قرار بگیرید؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زیاد باشد و سیّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟
3/3 ـ احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا
جرم را تا به آخر نرسیده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن، تأخیر داشتن، خود را محتاج ولیّ خدا ندیدن، اینکه میشود جزء اولیای خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سیّدالشّهدا(ع) نبود، جرمهایی است که وجود داشته و علت تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شده است. خیال میکردند برای اصلاح شدن نیازی به سیّدالشّهدا(ع) نیست؛ لذا طواف کرده، نماز میخواندند، چله نشینی میکردند تا مهذب شوند.
به ما دستور دادهاند مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور ناگهانی واقع میشود، اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند. اینها که بیکار نیستند ولی طوری آمادهاند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، میروند. حبیب بن مظاهر در میان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم حمام، گفت: وقت این کارها نیست از سیّدالشّهدا(ع) نامه رسیده، باید رفت. از وسط راه، خانه نرفته به طرف کربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق میکند با آن کسی که در زمان رسیدن سیّدالشّهدا(ع) به کربلا، تازه برای زن و بچهاش آذوقه میبرد.
خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولی از قبل فرصتها را تخمین نزده، خودش را مهیّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب میافتد. اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دلمشغولی انسان، ولیّ خدا نباشد، یا اینکه صبح که بلند میشود فکرش این نباشد که، امروز در کار امام زمان(عج)چه وظیفهای دارم، مشکل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برمیدارد، نه اینکه ما ایشان را یاری کنیم.
در صلواتی که از امام حسن عسکری(ع) برای امام عصر(ع) نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعته و أنصاره» خدایا او را یاری کن و به وسیلة او، دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را، یاری کن. به هر حال باید دید کجای اردوگاه امام خالی است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیتالله شدن باشیم و آن یکی، به دنبال خانه خریدن باشد، و سومی به دنبال چیز دیگر حتماً این تعلقات، ما را از ولیّ خدا دور میکند. اگر آمادگی و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت ولیّ خدا موفق میشود، همینکه حضرت پرچم برداشت چنین شخصی آماده است.
همة کارهایش را کرده، نه اینکه وقتی جنگ شروع شد تازه به فکر نماز و روزههای قضا و به فکر قرضهایش باشد. حالا که سیّدالشّهدا(ع) به میدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نیست اینها را باید قبلاً میخواند باید خود را به هر قیمتی شده به سیّدالشّهدا(ع) برسانی ولو اینکه این دو رکعت نماز را نخوانی ولو همة قرض عالم روی دوش تو باشد، تا بروی قرضت را بدهی کار تمام شده است.در هر صورت، این آماده نبودنها و غفلتها، سلسله عواملی است که موجب جدا شدن افراد مختلف، از سیّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شد.
منبع:فرهنگستان علوم اسلامی قمر زیارت
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:32
اهل بیت
استاد فاطمی نیا درباره هدف نهضت سیدالشهدا(ع) فرمودند: «در زیارت اربعین این جمله هست که: و بذل مهجة فیک. [یعنی] خدایا! امام حسین(ع) مهجه خود را در راه تو داد. مهجه چیست؟ در لغت می گوید: المهجه الروح،[یعنی] مهجه یعنی روح. باز در لغت است [که] المهجه دم القلب [یعنی] مهجه یعنی خون قلب، خدایا امام حسین(ع) خون دلش را و جان و روحش را در راه تو فانی کرد: لیستنقذ عبادک من الجهاله، [یعنی] برای این که بندگان تو را از نادانی بیرون بیاورد.
اصلاً فلسفه قیام و نهضت حضرت سیدالشهدا(ع) جهل زدایی است... تمام جهالت ها و نادانی ها نماینده یزید است. تمام علم ها، دانش ها، بصیرت ها، روشن بودن ها و فهمیده بودن ها، نماینده امام حسین(ع) است. شما هر جای عالم را بنگرید که بویی از انسانیت و فهم و دانش برده باشند و پای تمدن به آن جا رسیده باشد، [در آن جا] نام حضرت به عظمت برده می شود و از آن حضرت با تکریم و تعظیم و به عنوان سرور آزادگان و جوانمردان یاد می شود.»
«نکته ها از گفته ها» دفتر اول-ص۲۷
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:29
اهل بیت
آیت الله العظمی اراکی رحمت الله علیه فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
پرسیدم. چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم؛ پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم :چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم:
میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه ؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:26
اهل بیت
عمر بن سعد ملعون، پس از شهادت امام حسین(ع) و یاران بزرگوارش دستور داد جسدهای پلید لشکریانش را دفن کنند؛ اما پیکرهای پاک، مطهر، بیسر، برهنه و چاک چاک امام(ع) و یاران باوفایش بر زمین بماند. اما مدتی نگذشت که اجساد بیسر و مطهر شهدا با حضور امام سجاد(ع) و با کمک مردم بنی اسد شناسایی و به خاک سپرده شدند.
متأسفانه در منابع کهن اسلامی، در روز و چگونگی دفن آن حضرت(ع) و دیگر شهدای کربلا، میان مورخان اختلافاتی وجود دارد؛ در این مقاله سعی شده قولی که از نظر تاریخی و کلامی با انگارهایی شیعی سازگارتر است انتخاب، و بدان پرداخته شود.
روز دفن شهدا
مورخان در مورد روزی که اجساد مطهر شهدا دفن شده اند اختلاف نظر دارند عده ای روز یازدهم[1] و برخی دیگر هم روز سیزدهم محرم[2] را زمان دفن شهدای کربلا بیان کردهاند. علما و مورخان اهل سنت، بالاتفاق بر این باورند که مراسم تدفین امام حسین(ع) و یارانش در روز یازدهم محرم سال شصت و یک هجری صورت گرفته است.[3]
سرشناسترین مورخان شیعه نیز با اهل سنت، در این که روز یازدهم محرم زمان دفن شهدای کربلا توسط طایفه بنیاسد است، موافقند. شیخ مفید در ارشاد و سید بن طاوس در لهوف و ابن شهر آشوب در المناقب از جمله بزرگانی هستند که این نظر را تأیید کردهاند. از جمع روایات نقل شده در این کتب، چنین برمیآید که دفن شهدا در همان روزی انجام گرفته که عمر بن سعد از کربلا خارج شد؛ یعنی روز یازدهم. در این صورت دفن شهدا در عصر آن روز صورت پذیرفته است؛ چرا که بنابر نقل تاریخ عمر بن سعد بعد از ظهر روز یازدهم راهی کوفه شده بود.[4]
دفن شهدا
بنا بر برخی اقوال، پس از رفتن ابنسعد و یارانش، جماعتی از بنیاسد که در نزدیکی کربلا منزل داشتند به صحنه کربلا وارد شدند و چون آن بدنهای پاک و مقدس را به آن وضع دیدند دانستند که این بدنها، اجساد مطهر حسین(ع) و یاران اوست، پس صدا به شیون و زاری بلند کردند و در شب موقعی که ایمن از دشمن بودند بر امام حسین(ع) و یارانش نماز گذاردند و آنها را دفن نمودند.
امام(ع) را در موضع فعلی آن و علی اصغر را پایین پای آن حضرت(ع) دفن کردند، قبری هم برای اهل بیت امام(ع) حفر نمودند و قبری نیز برای یاران امام(ع) در پایین پای حضرت(ع) در نظر گرفتند و آنان را در آنجا به خاک سپردند. بدن مبارک عباس(ع) را نیز در همان قبری که فعلاً قبر او شناخته میشود و در همان جایی که به شهادت رسیده بود دفن نمودند.[5]
اما بر پایه نقلی دیگر، «دفن شهدا برای بنیاسد امکان پذیر نبود، زیرا آنان اهل روستاهایی بودند که در میدان نبرد شرکت نداشتند و بدون راهنمایی کسی که از همه آن شهیدان شناخت کامل داشته باشد قادر به شناسایی و دفن آنان نبودند به ویژه آن که سرهای شهدا را بریده بودند از اینرو دفن دقیق و همراه با شناخت شهدا بدون وجود راهنمایی آگاه، امکان پذیر نبود و از سوی دیگر با توجه به این باور که کار دفن امام(ع) را کسی جز امام(ع) نمیتواند بر عهده بگیرد ناگزیر ما را به این مطلب میرساند که این راهنما باید امام سجاد(ع) بوده باشد. اما این حضور باید به صورت خارقالعاده بوده باشد، چرا که ایشان در آن زمان در بند اسارت دشمنان به سر میبرد.
با توجه به این گفته، برخی دیگر از مصادر شیعی چنین بیان داشتهاند که: بنیاسد در دفن شهدای کربلا، متحیر و سرگردان بودند، چرا که کوفیان بین سرها و بدنهای شهدا جدایی انداخته بودند و بدنها قابل شناسایی نبودند. در این هنگام امام سجاد(ع) به کربلا تشریف آوردند و آنان را در این امر یاری کردند. ایشان با یاری مردان بنیاسد نخست پیکر مطهر پدر بزرگوارشان را پیدا کردند و پس از گریه زاری فراوان، آن را روی قطعه حصیری گذاشتند و به آرامگاه فعلیاش آوردند؛ سپس اندکی از خاک محل دفن را کنار زدند قبری ساخته و پرداخته ظاهر شد. سپس امام زینالعابدین(ع)، دستها را زیر بدن مبارک امام حسین(ع) قرار دادند و فرمودند: «بسم الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صدق الله و رسوله ما شاء الله،و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.»
آن گاه به تنهایی، بدن مطهر را در داخل قبر گذاشت؛ ایشان در حالی که دیگران را از کمک در تدفین امام(ع)، باز میداشت فرمودند: «با من کسانی هستند که مرا یاری دهند.» وقتی حضرت(ع) بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر گلوی بریده ابی عبدالله الحسین(ع) نهاد و در حالی که اشک بر گونههایش جاری فرمود: «طوبی لأرض تضمنت جسدک الطاهر فان الدنیا بعدک مظلمه و الآخره بنورک مشرقه و اما اللیل فمسهد و الحزن فسرمد او یختار الله لاهل بیت دارک التی انت بها مقیم و علیک منی السلام یابن رسول الله و برکاته؛ چه مبارک است زمینی که بدن مطهر تو را در برگرفته است؛ دنیا بعد از تو تاریک است و آخرت با نور جمال تو روشن و نورانی.
بعد از تو شبهایمان سخت و حزنهایمان طولانی است؛ تا آن زمان که خداوند سر منزلی را که تو مقیم آن شدهای برای اهل بیت(ع) و خاندانت اختیار کند ای زاده رسول خدا(ص) سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو باد.» آنگاه قبر را پوشانید و با انگشت مبارک روی قبر امام(ع) نوشتند: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب(ع) الذی قتلوه عطشانا غریبا.» سپس برادر گرامیاش -علی اکبر(ع)- را در پایین پای امام(ع) دفن کردند و بقیه هاشمیین و اصحاب را در قبر دیگر در زیر پای امام حسین(ع) دفن نمودند. سپس امام(ع) به همراه بنیاسد به نهر علقمه رفتند؛ در آنجا با مشاهده پیکر پاک عمویش -عباس(ع)،- خود را بر روی بدن ابوالفضل(ع) افکند و گلوی مبارکش را بوسید.
امام(ع) در حالی که به شدت میگریست، فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا یا قمر بنیهاشم و علیک منی السلام من شهید محتسب و رحمة الله و برکاته؛ بعد از تو ای قمر بنیهاشم خاک بر سر این دنیا؛ و سلام من به تو و رحمت و برکات الهی بر تو باد.» آنگاه برایش قبری حفر کرد و همانند پدر شهیدش به تنهایی او را درون قبر گذاشت و به بنیاسد فرمود: «کسی با من هست که کمکم میکند» سپس بدن شریف عباس(ع) را دفن کردند.»[6]
این گزارش به وسیله روایتی که از امام رضا(ع) نقل شده نیز تأیید میشود. راوی میگوید: «من نزد امام رضا(ع) بودم که علی بن ابیحمزه، ابنسراج و ابنمکاری بر حضرت(ع) وارد شدند. علی پس از گفتگو با حضرت(ع) درباره امامت ایشان، گفت: "از پدران شما برای ما روایت کردهاند که کار امام(ع) را کسی جز امامی مانند خودش بر عهده نمیگیرد.[پس چگونه است که پس از شهادت پدر بزرگوارتان امام موسی کاظم(ع) شما حضور نداشتید و متقبّل امر کفن و دفن ایشان نشدید]" امام(ع) فرمود: "بگو ببینیم حسین بن علی(ع) امام بود یا غیر امام؟" گفت: "امام(ع) بود". فرمود: "چه کسی عهدهدار کارش بود." گفت: "علی بن الحسین(ع)" فرمود: "علی بن الحسین(ع) کجا بود." گفت: "در کوفه در زندان ابنزیاد." امام(ع) فرمود: "چگونه در حالی که زندانی بود عهدهدار کار پدرش گردید." گفت: "دور از چشم آنان رفت و پدرش را کفن و دفن نمود و بازگشت." امام(ع) فرمود: "آن کسی که به علی بن الحسین(ع) امکان داد به کربلا برود و کار پدرش را بر عهده بگیرد به صاحب این امر نیز امکان میدهد که به بغداد برود و کار پدرش را عهدهدار گردد."»[7]
آنچه که در این روایت به صراحت بدان اشاره شده است خارقالعاده بودن حضور امام سجاد(ع) در کربلا و همراهی با بنیاسد در تدفین شهدای کربلا است.
همچنین نقل شده است که به هنگام دفن شهدای کربلا اقوام و خویشاوندان و به نقلی مادر حر بن یزید ریاحی، جنازه او را به محلی که اکنون به آرامگاه حر بن یزید ریاحی معروف است بردند و در آنجا دفن نمودند.[8]
همچنین نقل است طایفه بنیاسد راضی نشدند که پسر عم خویش - حبیب بن مظاهر - با دیگر یاران امام(ع) دفن شود از اینرو او را در جایی جدا از دیگران و در محلی در بالا سر امام(ع) که امروز به قبر حبیب شناخته شده است دفن کردند.[9]
محل دفن سر مطهر امام حسین(ع)
در این مورد چند قول وجود دارد:
قول اول: حضرت سجاد(ع) سر مبارک را به کربلا بازگردانیده و به بدن سید الشهدا(ع) ملحق نمود. علامه مجلسی در بحارالانوار و بسیاری دیگر این موضوع را تاکید میکنند.
قول دوم: نجف اشرف در کنار مرقد امیر المؤمنین(ع).
قول سوم: حومه کوفه.
قول چهارم: بقیع.
قول پنجم: محل فعلی مقام رأس الحسین(ع) در مسجد اموی دمشق.
قول ششم: در مصر دفن شده است.
در میان این اقوال، به فرموده امامان معصوم علیهم السلام، قول اول صحیح است. سید بن طاووس در لهوف(ج 2، ص 112) و شیخ طوسی نیز با همین نظر موافقند.
در مورد زمان ملحق شدن سر به بدن، به گفته علامه مجلسی، امام سجاد(ع) در روز اربعین اول یعنی بیستم ماه صفر سال 61، با سایر اهل بیت(ع) از شام وارد کربلا شده و سر امام حسین (ع) را به بدن ایشان ملحق کرده است.
نخستین زائر کربلا
جابر بن عبدالله انصاری نخستین کسی بود که سنت زیارت اربعین امام حسین(ع) را پایهگذاری کرد. وقتی خبر شهادت امام حسین(ع) و یاران بزرگوارش به مدینه رسید، جابر که از دو چشم نابینا بود مدینه را به قصد زیارت کربلا ترک کرد.
در این سفر شخصیتی دانشمند و مفسری بزرگ به نام «سَعدبن جُناده» همراه جابر بود.
پس از وارد شدن به کربلا در رود فُرات غسل کردند و به کنار مرقد مطهر امام حسین(ع) رفتند و آن حضرت را با زیارتی به نام زیارت اربعین زیارت کردند.
منابع:
[1]-البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977، ج3، ص205؛ الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967،ج5، ص455؛ المسعودی، علی بن الحسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، 1409، ج3، ص63 و ابنشهرآشوب؛ مناقب آلابیطالب، قم، علامه، 1379ق، ج4، ص112.
[2]-المقرم، عبد الرزاق الموسوی ؛ مقتل الحسین(ع)، بیروت، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ص1979، ص319.
[3]-البلاذری، پیشین، ص205؛ الطبری، پیشین، ص455؛ المسعودی، پیشین، ص63 و ابناثیر، علی بن ابیالکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1965،ج4، ص80.
[4]-سید بن طاوس؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، جمع آوری عبدالزهرا عثمان محمد، قم، المعد، چاپ اول، 1988، ص107.
[5]-شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص1413، ج2، ص114و طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1390ق، ج1، ص417.
[6]-المقرم، پیشین، صص319-321.
[7]-کشی، محمد بن عمر؛ رجال الکشی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ش، صص463-464 و مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار(ع)، تهران، اسلامیه، بیتا،ج45، ص169.
[8]-الامین، محسن؛ اعیان الشیعه؛ تحقیق حسن الامین، بیروت، دارالتعارف، بیتا،ج1، ص613 و المقرم، پیشین، صص321.
[9]- الامین، پیشین، ص613.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:25