• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
زمان آخرین مطلب : 5554روز قبل
دعا و زیارت

قال الا مام المهدی ، صاحب العصر و الزّمان سلام اللّه علیه و عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف :

1 - الَّذى یَجِبُ عَلَیْكُمْ وَ لَكُمْ اءنْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ اءئِمَّةٌ وَ خُلَفاءُ اللّهِ فى اءرْضِهِ، وَ اُمَناؤُهُ عَلى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فى بِلادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلالَ وَالْحَرامَ، وَ نَعْرِفُ تَاءْویلَ الْكِتابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.

ترجمه :فرمود: بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود كه معتقد باشید بر این كه ما اهل بیت رسالت ، محور و اءساس امور، پیشوایان هدایت و خلیفه خداوند متعال در زمین هستیم .همچنین ما امین خداوند بر بندگانش و حجّت او در جامعه مى باشیم ، حلال و حرام را مى شناسیم ، تاءویل و تفسیر آیات قرآن را عارف و آشنا هستیم .

 

2 - قالَ علیه السلام : اءنَا خاتَمُ الاَْوْصِیاءِ، بى یَدْفَعُ الْبَلاءُ عَنْ اءهْلى وَشیعَتى .

ترجمه :فرمود: من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد.

 

3 قالَ علیه السلام : اءمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إلى رُواةِ حَدیثِنا (اءحادیثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْكُمْ وَ اءنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَیْكُمْ.

ترجمه :فرمود: جهت حلّ مشكلات در حوادث - امور سیاسى ، عبادى ، اقتصادى ، نظامى ، فرهنگى ، اجتماعى و... - به راویان حدیث و فقهاء مراجعه كنید كه آن ها در زمان غیبت خلیفه و حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر آن ها مى باشم .

 

4 قالَ علیه السلام : الحَقُّ مَعَنا، فَلَنْ یُوحِشَنا مَنْ قَعَدَعَنّا، وَ نَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا، وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعِنا.

ترجمه :فرمود: حقانیّت و واقعیّت با ما اهل بیت رسول اللّه صلى الله علیه و آله مى باشد و كناره گیرى عدّه اى ، از ما هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد، چرا كه ما دست پروره هاى نیكوى پروردگار مى باشیم ؛ و دیگر مخلوقین خداوند، دست پرورده هاى ما خواهند بود

منبع : http://amamreza110.blogfa.com

 

سه شنبه 2/4/1388 - 22:47
دعا و زیارت

 

ابرهای در گلومانده فراوان،بی هیچ شانه ای که تکیه گاه اشک های هزار ساله مان باشد.

من نشان تو را از دریاها می پرسم از زلال آبی آسمان !

می دانم اگر بمیرم و نشناسمت،چنان مردمان روزگار جهل مرده ام.

برگرد ای قرآن مجسم! ای نگه دارنده ی زمان!

ما نمکگیر این سفره ایم!

آخرش یه روز معما حل می شه

هرچی زهر تو دنیا هست عسل می شه

آخرش زمستونو دَک می کنیم

همه جا اسم تو رو حک می کنیم

آخرش خدا صدامون می کنه

واسه بارون روبه رامون می کنه

رو به خورشید می شینیم دعا کنون

چشمامون وصله می شن به آسمون

افق رنگ پریده قد می کشه

رو سیاهی خط ممتد می کشه

تو می یای! اخمای خورشید وا می شه

پیش پات تموم دنیا پا می شه

تو می یای با خنده های صورتی

دست به دامنت می شیم به راحتی

این روزا، هوای تو،تو سرمه

همه ی گریه ها، دوروبرمه

از عبور جمعه ها دلم پره

بیا تا به گریه هام دست نخوره

منبع : http://amamreza110.blogfa.com

 

سه شنبه 2/4/1388 - 22:47
دعا و زیارت

فضیلت ماه مبارک رجب

بدان که این ماه و ماه شعبان وماه رمضان در شرافت تمامند وروایت بسیار در فضیلت آن ها وارد شدهکه:

ماه رجب ماه بزرگ خداست وماهی در حرمت وفضیلت به آن نمی رسد وقتال با کافران در این ماه حرام است  ورجب ماه خداست،وشعبان ماه من است.

کسی که یک روز از ماه رجب را روزه دارد مستوجب خشنودی بزرگ خدا گردد وغضب الهی از او دور گردد ودرهای جهنم بر او بسته گردد واز حضرت موسی بن جعفر(ع) منقول است که: هر که یک روز از ماه رجب را روزه بدارد آتش جهنم یکساله راه از او دور شود وهرکه سه روز از آن روزه بداردبهشت بر او واجب گردد و ایضا فرمود:رجب نام نهریست در بهشت از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر! هر که یک روز از رجب را روزه دارد البته از آن نهر بیاشامد.

و از حضرت صادق (ع) منقولست که: حضرت رسول(ص) فرمودند که ماه رجب ماه استغفار امت من است پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است

و رجب را اُصب(سرشار) می گویند زیرا که رحمت خدا در این ماه بر امت من بسیار ریخته می شود پس بسیا بگویید:استغفرالله واساله التوبة

 

برخی طاز اعمال مستحبی ماه رجب:

1-روزه گرفتن ،هرقدر که ممکن باشد

2-تکرار مداوم«لا اله الا الله» و استغفار.

3-خواندن دعای«یا من ارجوه لکل خیر...» پس از هر نماز واجب.

4-بجا آوردن عمره مفرده

5- زیارت امام حسین(ع)،امام رضا(ع)،در کنار زیارت رسول اکرم(ص) و حضرت امیر المومنین علی(ع)

6- با توجه به استحباب روزه داری در ایام البیض(سیزدهم،چهاردهم و پانزدهم ماه رجب) و مصادف بودن این روزها با ولادت حضرت علی (ع)،شرکت در مراسم اعتکاف و انجام دادن اعمال ام داوود بسیار مناسب است.

 

 

منبع : http://amamreza110.blogfa.com

سه شنبه 2/4/1388 - 22:46
خاطرات و روز نوشت

در هجوم حوادث غیرمترقبه روزگار،

می آیم به سویت!

٣/١٢/٨۶

.

نمی خواهم تمام دنیای تو باشم،

می روم برایت تدارک ببینم،

بهشت را...

26/11/86

.

.

و اگر عشق نبود،

نرخ بیکاری دل ها دوبرابر شده بود...

3/12/86

.

.

چشمانت را به خاطر سپرده ام،

مانند کلمه ی عبور!

3/12/86

.

.

مانند یک آرایشگر دست به قلم ،

دفترم پر شده از،

خط چشمانت!

2/3/87

.

.

هیچ وقت معشوقه ی خوبی نخواهم شد،

آفریده اند مرا برای عاشقی...

24/6/86

.

.

شاعری حسی ناتوان است،

وقتی می توان به چشمانت زل زد و

هیچ نگفت...

24/6/87-فاطمه انتظار

.

.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نقدو نظر شما دریچه ای ست برای آموختن من

آن را از من دریغ مکن ای دوست

سپاس

.

دوشنبه 1/4/1388 - 21:19
خانواده

کجا رفته اون نگاتون؟

کوچه خیلی وقته مونده

چشم به راه قدماتون

سایه تون سنگینه مولا

ما گلایه ای نداریم ...

در این روزها گرم تابستانی می شود باز هم به روز شد!!! میشه روزمرگی را جشن گرفت. میشه واکسن نوبت دوم هپاتیت را زد. میشه آموزشگاه رانندگی را ادامه داد و میشه برنامه ریزی برای روزهای در پیش کرد و  میشه اومد نت و به دوستان گفت که خیلی زود چند تا از داستانهایت را میگذاری این جا برای نقد و نظر...

اما

 بی شما سینه عاشق تپیدن رو کم میاره

بی شما باغ ستاره دیگه روشنا نداره

بیشتر از هزار و صد سال جاتون این جا مونده خالی ...

سایه تون سنگینه مولا

دوشنبه 1/4/1388 - 21:14
كودك

مداد رنگی هفت رنگه رز

رز کوچولو خیلی شاد بود. زیرا برای مسابقه نقاشی در آلمان دعوت شده بود. مادر وپدر او چمدان هارا برای سفر بسته بودند ورز منتظر بود تا هواپیما بیاید و در پوست خود نمی گنجید.مادر او گفت:باهمین هفت رنگ نقاشی خوبی بکش. بعد پرچم ایران را به او داداو از زیر قرآن  رد شد و سوار هوا پیما شد.مهماندار ایرانی به او گفت:سلام.در این مسابقه که می روی همان طور که می بینی از ایران گرفته تا آفریقا شرکت می کنند. من مهماندار خوبی هستم حتی حاضرم به تو کمک کنم مطمئنم که خلبان می پذیزد.رز گفت:باشد ولی باید خلبان اجازه بدهد حالا تا مهمان ها اعتراض نکرده اند برو و ناهار را بیاور.مهماندار به ساعت نگاهی می کند و به سوی آشپز خانه می رود.رز  خیلی شاد تر می شود زیرا یک دوست پیدا کرده.مدتی می گذرد. مهماندار بر می گردد.وقتی رز غذایش را می گیرد مهماندار کنار او می نشیند و می گوید :نزدیک آلمان هستیم.راستی اسم تو چیست؟ رز:نام من رز است.وای چه اسم قشنگی ! حتماً الآن می خواهی از تو بپرسم که چه چیز هایی باخود آورده ای؟ رز گفت:من با خودم یک جعبه مداد رنگی هفت رنگه آوردم.سه عدد ورقه آچار هم با خودم آوردم کمی غذا ولباس هم با خود آوردم .مهماندار:مثل اینکه به فرودگاه آلمان نزدیک می شویم . آماده شو! رز با شادی از هوا پیما پیاده می شود.بعد به همراه مهماندار به سوی سالن مسابقه می رود.وقتی به اتاقک ایرانیان می رسد فقط دو نفر آنجا هستند. مسابقه شروع می شود . سکوت همه جارا فرا گرفته.بالاخره پس ازچند ساعت،رز نقاشی خود را تحویل می دهد. داوران پس از یک ساعت با صدای بلند می گویند:ما پس از این همه تحقیق، فهمیدیم نقاشی هفت رنگه رز شعبانی از ایران بالا ترین امتیاز را گرفته. رز دیگر آن رز پر اضطراب نیست. او با همین هفت رنگ خود، نقاشی را برای خود کسب کرده است.

 

بله، زندگی هم مانند مداد رنگی رز است . ما با یک چیز ساده، می توانیم به موفقیت برسیم.نویسنده:محدثه سادات حسینی

دوشنبه 1/4/1388 - 21:12
شعر و قطعات ادبی

شیرِ آبی که گریه می کردی

توی یک ظرفشویی ِ غمگین

روی بشقاب های بغض آلود

در سکوتی سیاه و سرسنگین

 

چند زانو نشسته ام روی ِ

این موزاییک های افسرده

مثل احساس تشنگی،خیسم!

مثل احساس زندگی،مرده!

 

چاقو از درد گوشه ای افتاد

دسته اش را بریده بود انگار

واقعا ً داشت خودکشی می کرد

جلوی چشم این همه دیوار

 

جلوی چشم های تاریکم

روشنی!پشت عینکی دودی

وسط چیزهای نامربوط

مثل قانون ِ نسبیت بودی

 

نسبت خیس ابر با،باران

رعد و برقی همیشه در پاییز

توی این خانه ی بهم خورده

نسبت چند صندلی با میز

 

پست می کرد نامه هایت را

که به یک شهر دور ناچارم

جوهر جمله هام می خشکید

وسط اشک های خودکارم

 

 

از گذشته به خواب می رفتم

ته این لوله های پوسیده

 

فکر کردم به فاضلابی که

جمع می شد میان خوشبختی

زور می زد جدا شود از خود

زور می زد جدا...به هر سختی

 

گریه ی یک اجاق گاز ِ کور

وسط چند شعله ی خاموش!

دوشنبه 1/4/1388 - 20:58
شعر و قطعات ادبی

دایره می کشید دور خودش توی دنیای مارپیچی که...

نیش زد پله پله پایش را پرت شد به جهان ِ تاریک ِ...

توی خمیازه های خواب آلود می خزیدم به خلوت شب ها

عشق شش وجهی ام در این کابوس تاس می ریخت از مکعب ها

خانه ها را عقب عقب رفتم همزمان با شمارشی معکوس

سوختم مهره مهره بازی را وسط چند شنبه ای مأیوس

جوش آمد تمام زندگی ام داغ کردم میان یک کتری

از گذشته رسوب می کردم وسط این اتاق شش متری

پرده ها را کشیدم از سیگار پشت یک قرن شیشه ی دودی

فوت کردی تمام ِ عمرم را چرخ خوردم میان بیگودی

دایره توی دایره پیچید دور من با شعاع نامعلوم

پله پله سقوط می کردم از همین ارتفاع نامعلوم

باد موهای فرفری ام را باز می بُرد سمت باران ها

مثل موهای چتری ات می ریخت روی پیشانی ِ زمستان ها↓

«چین» نخوردم شبیه« دیواری» که تو را بند آمد از راهم

با تو تا مرگ یک نفس رقصید دامن گریه دار ِ کوتاهم....

دوشنبه 1/4/1388 - 20:58
شعر و قطعات ادبی

 

بگذار این پست وبلاگم را هم به نام تو تمام کنم به نام تو و تمام خاطراتی که هنوز هم دارند توی ذهنم خمیازه می کشند و معلوم نیست کی خوابشان می برد.خیلی خسته اند از خیلی چیزها!می دانی؟!من پشت خطی ترین خاطره ات بودم که در تمامی مسیرها جایم را اشغال کردند.آن هم سه سال قبل که صندلی ها هیچ چی سرشان نمی شد جز این که به پای تو و عشق دوست داشتنی ات بنشینند!!!

مثل یک نون ساکن از غصه وقف کردم تمام بودم را

آیه آیه به گریه افتادم زیر آوارهای دیواری...

 واشدم از سگرمه های عشق روی پیوستگی ابروهات

خیره ماندم به خنده ای اخمو وسط مجلس عزاداری

نرسیدی به سردی ِ دستم از گذشته عمود تابیدم

جدول پنج حرفی ام جر خورد توی بازی خواب و بیداری

از الف -دال-میم ِ تو می مرد دختری مثل یک (ر)ی تنها

من حروف مقطعت بودم توی این جزء های سی گاری!

هنوز هم بلد نیستم بگویم سلام اما خداحافظی را خوب بلدم!هنوز هم وقتی می پرسی چه خبر؟ نمی گویم:سلامتی!نه اینکه نخواهم نه!نمی توانم.دلم دارد شبیه دل حباب ها می ترکد.حتی نمی توانم گریه کنم.حالم شبیه حال ِ غواصی ست که ته دریاست و اکسیژنش دارد تمام می شود ولی دلش می خواهد ته مانده های اکسیژنش را به تو بدهد تا باز هم صدای نفس های کوچکت را بشنود.حتی زیر دریا که دارد توی سکوت دست و پا می زند....

پله ها پرت می شدند از من وسط گریه های ترسویم

بودنت را گره زدم با عشق به شب رو سیاه ِ گیسویم

دست من را بگیر محکم تر دارم از چشم هات...

                                                                          افتادم!

زخم هایم عمیق مو برداشت خم شدی «باز» روی «بازویم»

روی دستم بلند شد/قلبت ایستاد از تنفسی بی حس

سایه ات پشت/پلک شب افتاد رفتی از خاطرات اخمویم

اسم من توی "صیغه"ای مفرد محرم یک سه جلد باطل شد

رفتنت در گذشته ام "جاری"ست مثل آبی که رفته بر جویم

"می شکستم" شبیه بغضت که خون من را به "شیشه"ـ هاـمی کرد

جلوی چشم های آیینه عاشقانه دروغ می گویم:

بعد تو من چقدر خوشبختم!!!

دوشنبه 1/4/1388 - 20:57
شعر و قطعات ادبی

پر زدم از جهان تو با غم

با دو بال ِ شکسته ی مجبور

گریه کردم میان دلتنگی ت

یک نفر روی تخت غمگینم

این ترازو هم از نفس/ افتاد

وسط خواب های سنگینم

  

سر در آوردم از خودم با شک

گم شدم در جهان متروکی

سخت بیدار می شدم از خواب

با صدای دو ساعت کوکی

 

کوک خوردم به خاطراتی که

کینه می دوخت مخمل من را

خنده ی نخ نمای بدبختم

ریسه می رفت توی سوزن ها

 

وصله می خورد از تنم ناجور

عشق تو طبّ سوزنی ام بود

 

سوزنم گیر کرده بود از ترس

روی یک حس وسوسه انگیز

می شمردی نفس نفس من را

مثل یک جوجه آخر پاییز

 

جیک جیک جنازه ای معصوم

توی حمام های هرجایی

رقص یک گربه زیر دوش ِ باز

جفت بازیّ چند دمپایی

 

شهر دنبال لنگه ات می گشت

تا به تا می دویدی از دست ِ...

مثل اجبار پر زدن از هیچ

وسط کوچه های بن بست ِ ...

 

آسمان توی بغض من جا ماند

هق هق ابرها حرامم شد

رگ گریه گرفت چشمم را

چتر خیس تو پشت بامم شد

 

چکه ی ترسناک تنهایی م

زیر یک شیروانی ِ شکاک

نعش یک عشق روی دوشی سرد

دفن موجود زنده ای در خاک

 

نخ به نخ توی زندگی می سوخت

گریه های گرسنه ی سیگار

دود می شد بدون تو "بودم"

پشت یک قرن آجر و دیوار...

 

 در چشم هایت به روز می شوم:

دوشنبه 1/4/1388 - 20:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته