ستاره ها در مجمعی جمع می شوند به نام آسمان کبوتران به دور جامی جمع میشوند به نام گنبد رنگ ها در جعبه ای قرار میگیرند به نام جمکران عشق در تفسیری خلاصه میشود به نام حسین باران در سدی جمع میشود به نام بغض انسان ها در گودالی جمع میشوند به نام گناه گناهکاران در وعده ای ذلال میشوند به نام توبه آرزوها در محفظه ای بال میگرد به نام ظهور مردم از چیزی فرا می کنند به نام مرگ من از جایی می آیم به نام دریا شیعه در رودخانه ای قرار میگرد به نام زهرا فرشتگان در سفینه ای جمع میشوند به نام علی آسمانها در سینه ای جای میشوند به نام محمد منتظر در لحظه ای گم میشود به نام انتظار و منتظران در مجمعی جمع میشوند به نام دلسوختگان ...
عشق يعنی راه رفتن تا سحرعشق يعنی گريه های بی ثمرعشق يعنی لحظه های بی کسیعشق يعنی دوری و دلواپسیعشق يعنی دوری از زيباترينغربت مطلق به روی اين زمينعشق يعنی دستهای باز توعشق يعنی با تو در پرواز توعشق يعنی يک دل تنگ و غريبعشق يعنی دختری پاک و نجيبعشق يعنی شعرهای سوختهعشق يعنی شمع نا افروختهعشق يعنی تا ابد در راه اوتا هميشه يک جهان گمراه اوعشق يعنی دردهای بی شمارعشق يعنی عاشق و فصل بهارعشق يعنی خسته ام از بی کسیکی به داد اين دل من می رسی؟عشق یعنی سین و آ همراه نازعشق یعنی سوی کوی او نمازعشق يعنی سادگی يعنی اميراو ميايد زنده می مانی نمير!
پاک مردی در انتظار انتظار آيينه است روی لبخند تماشايی صبح شب نشينان به فرار پشت ديوار اميد گر چه يخ بسته نگاه من و عشق! اما حادثه بر روی زمين می شکند باز قفل تاريخ به دست همه باور همه آنان که بدانند که فردا به تفاوت همه اين جاست گر چه مدفون شده شعرم زير آوار خيال اما بشکفته غزل غم بر روی دلم می شکند باز ثانيه ها سرعت ديدار من و آتيه هاست سوی اسماء خدا می دود اين لب همه جانم غوغاست افسوس ! جمله ناياب خزان گشته قمار من وعشق در بازی حس و حساب آخر به کجا من نگرم ؟ گر چه صف بسته غرور همه فرياد درونم اما بشکسته دلم از بغض همه فرياد می شکند باز دست تهی در جيب خيال عابر آن کوچه ی خلوت شده ام گويند : سفير غزل دوست در راه وطن است سبدی پر ز سخن های لطيف بوی انفاس خدا می دهد او گر چه ديرم شده در سير زمان و وقت اجلم اما بسروده غزلی نو غم بر روی دلم می شکند باز شاهدان منتظرند پشت ديوار بهشت آخرين پيک خدا در راه وطن است گرچه دل خسته و فرتوت اشعار همه شاعر اما بشکفته غزل غم بر روی دلم می شکند باز
چشم آلوده كجا ديدن دلدار كجا دل سرگشته كجا وصف رخ يار كجا قصه عشق من و زلف تو ديدن دارد نرگس مست كجا همدلی خار كجا كاش در نافله ات نام مرا هم ببری كه دعای تو كجا عبد گنه كار كجا
توازهردركه بازآيی بدين خوبی وزيبايی دری باشدكه ازرحمت به روی خلق بگشايی به زيورهابيارايندوقتی خوبرويانرا توسيمين تن چنان خوبی كه زيورهابيارايی.
من منتظر به راهم ای دیده ی نجابت با تو به شهر عشقم ای موسم انابت من عاصی و گنه کار راضی به جاه نازت خو کرده بر جدایی خوناب دل حجازت سائل شدم به کیشی نامحر مان حجابت امدگان رفتگان شدند در این جفا به جایت حالی دل کنده حیرانم بر این گنه عریانم رو کرده بر صفایی کز غیبتت باز گریانم مستی به راه پاکان تا کی شوم بیابان با زا که دل پریشان خرم شود به باران گویا که دل به حج و ارام جان به رنج است حدیث غم نباشد که پای جان به گنج است بوسه زدم به خاکی کز تربتش باز آیی شکوه شدم به عهدی کز بیعتش باز آیی
از رازهای رضوان رنگ تو را ربودم
ازبوسه های باران بوی تو را ربودم هر قطره ات به دریا افتاده بود اما
از شعرهای شبنم شرح تو را ربودم