• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 466
تعداد نظرات : 249
زمان آخرین مطلب : 4046روز قبل
دانستنی های علمی
همه را یکسان، یک گونه، یک رنگ، آفریدی.
از یک نقطه ی کوچک سفر آغاز شد ...
پاک به دنیا آوردیمان، پاک تر از باران، بدون یک لکه ی تاریک.
قلبهامان، با الله اکبر اذان گوش راست، تپیدن گرفت و چشمهامان مبهوت لا اله الا الله ماند.
تا....
بزرگ شدیم و طبیعت بی نقص تو را به دیده حقارت نگریستیم.
چشم مان را بر روی آبی زلال دریا بستیم و گوشمان را در برابر «هو، هوی» باد گرفتیم.
در هزار راه دنیا هر یک مسیری جداگانه پیش گرفتیم و راه راست بی دغدغه خالی ماند.
گاهی در بزرگراه گمراهی گم شدیم و گاهی سرنخ ها را دنبال کردیم و راه را یافتیم.
گاهی در میدان های دنیاشهر دور خود بارها چرخیدیم و گاهی فقط مبهوت راه هایی شدیم که پوشیده از قارچ های  سمی بود...
در نهایت از این انسانهای یکرنگ، مداد رنگی ماند و از قلبهای پاک، ذغال گداخته.
 
چه فایده دارد مختار بودن،
وقتی انتخاب ما تو نیست ...
سه شنبه 14/2/1389 - 2:24
خواستگاری و نامزدی
1- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار میشدی بلکه از تو خواهد پرسید چند نفر را که وسیله نداشتندبه مقصد رساندی ؟
2-خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چند متر بود بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوشامد گفتی ؟

3 -خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباسهایی در کمد داشتی بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی ؟

4-خداوند از تو نخواهد پرسید بالاترین میزان حقوق تو چقدر بود بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار گرفتن آن بودی ؟

5-خداوند از تو نخواهد پرسید که عنوان و مقام شغلی تو چه بود بلکه از تو خواهد پرسید آن را به بهترین نحو انجام دادی ؟

6-خداوند از تو نخواهد پرسید که چه تعداد دوست داشتی بلکه از تو خواهد پرسید برای چند نفر دوست و رفیق بودی ؟

7-خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی میکردی بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار میکردی ؟

8-خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جستجوی رستگاری بپردازی بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم به عمارت بهشتی خود خواهد برد.

9-خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود بلکه از تو خواهد پرسید چگونه انسانی بودی ؟

10-خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این نوشته را برای دوستانت نخواندی بلکه خواهد پرسید چرا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی میکردی ؟

کتاب مردم شناسی نوشته ویلیامز داجین کو
سه شنبه 14/2/1389 - 2:22
دعا و زیارت
تنها، بی همهمه، بر پیکر بی جان بهترین خلق خدا، نماز بخوان و دم نزن!
اشک بریز و خاک خشک مدینه تر کن و آه مکش!
ستم را ببین و حق خود را نادیده بگیر و بخاطر این مسلمانان نمایان بی قدر، سکوت را نشکن! سراغ از فدک نگیر!
خم مشو!
نمیر...
تا فاطمه هست، درد دل عیان کن، زخم دل بشوی، استوار بمان!
یادت بیاید تقسیم کار رسول خدا را، تو بیرون، فاطمه در خانه؛ اکنون پس از آن بهترین رسول، در خانه بنشین، کنج عزلت با پروردگار نجوا کن، فاطمه درب خانه ها بکوبد، از دروغگویان رنگارنگ بیعت تمنا کند.
صدای شعله های خشمگین آتش بشنو، صدای جیغ ترسان کودکانت را بشنو، صدای فریاد «یا ابتاه» زهرایت را بشنو، درب شکسته ی خانه را ببین، یاد از آیه ی «فی بیوت اذن الله...»1 نکن!
ریسمان بر دست، رد خون فاطمه از خانه تا خودت را ببین، قبضه ی  شمشیر را ببین، پهلوی نیمه جان فاطمه را....
علی! صبور باش
تا دیروز فاطمه بود
اما آه و فغان کودکان و فریادهای «یا امّاه» به تو خبر می دهد از امروز فاطمه نیست.
تا راه خانه بارها به زمین می افتی و در این فکری که از امروز دیگر غمخوار نیست.
تو می مانی، تنها!
جویبار اشک از چشم حسن پاک کن، حسین از پای مادر جدا کن، دست بر سر زینبت بکش، فریاد نزن!
سر فاطمه برای آخرین بار در بغل بگیر، وصیتش را بشنو، وداع کن، زندگی را فراموش کن، روزهای با فاطمه بودن را از یاد ببر، اشکهای بی تاب فاطمه را پاک کن، همنوا با فاطمه خون ببار!
شبانه فاطمه را رهسپار کن، با زانوان لرزان بر پیکر تنها همدمت نماز بخوان، ضجه های زینب را با نوازش خاموش کن، پاره ی تن به آغوش پدر بازگردان، دست پیامبر در خاک ببین، شکوه نکن! بسپار به فاطمه، فاطمه می رود، می گوید...
اکنون...
تنها...
 آخرین حرفها را می گویی.
در مشتت خاک داری.
زیر بار این غم، زانوانت خم می شود، می شکند...
سر پر غم بر خاک گور فاطمه می گذاری
صدا می زَنی اش
نجوا می کنی...
 
 
پی نوشت:
1. در خانه های (اولیاء و پیامبران) خدا رخصت داده که آنجا رفعت یابد، و در آن ذکر نام خدا شودو...، پیامبر اکرم به همه سفاش می فرمود که بی اجازه وارد خانه ی پیامبران مثل خانه ی حضرت زهرا (س) نشوند و حتی خود نیز از حضرت زهرا اذن دخول می گرفتند.
 
سه شنبه 14/2/1389 - 2:20
ادبی هنری
ای عزیز!
ابر سنگینی سراسر آسمان را پوشانده .روزهای زیادی است که دل این آسمان فراخ گرفته ، چونان دل من . اما ،دریغ از نمی  اشک که بر زمین بچکد .
دهان از زمین باز مانده ، جمله ی پرنده ها لب تشنه به انتظار باریدن نشسته اند اما ،هیهات !
خبری نیست که نیست !
این همه بخیلی آسمان بر زمین را کسی به خاطر نمی آورد  !
زمین باروری خود را از دست داده ، بوته ها و علف زارها زرد و رنگ و رو رفته شده اند .
 آب اندکی هم که از سال های دور در دل زمین مانده بود ، آنقدر پایین نشسته که به این سادگی دست دیارالبشری بدان نمی رسد .
وقتی هم با هزار دنگ  و فنگ آب را از دل زمین بیرون کشیده  بر زمین های لب تشنه
جاری می کنند ، آن چه می شکفد ، به بار ننشسته آفت می زند  و از بین می رود . باقی مانده ی محصول نیز ، قوت لا یموت تنی چند از خیل گرسنگان را کفایت نمی کند .  از کود های  شیمیایی هم کاری بر نمی آید . ضررشان از ده من  محصولی که به بار می نشیند  بیشتر است .
وه که تاوان خوردن این دانه های مسموم را هم باید داد .

ای عزیز!
روز ها ، چنان که ساعتی  و سال ها ، چنان که روزی کوتاه هستند . تا چشم بر هم بگذاری ، شبها به روز و ماهها  به سال بدل شده اند.
هیچ آمد و شد سال ها را به یاد می آوری  در عجب ملنده ام که چه بایستی گفتن . انگار زمستان بهار را به تماشا می نشیند و بهار از شتاب تابستان  چنان حیران می ماند که دامن فراچیده ، خانه خالی می کند ،بار سفر می بندد و می رود . و در این میانه ، این حیران مانده بر آستانه ی زندگی ؛ این انسان در مانده از بی برکتی عمر خویش ، روزان و شبان را به تکاپو به سر می آورد . در اشتغالی تام ، شتابی شیطانی  و تنک مایگی دست آوردی که به منزل نرسیده هیچ می شود .
دیگر بار و دیگر بار این انسان است که سرمایه ی عمر بی برکت را سر کوچه و بازار به فروش می گذارد  تا شاید درمی  چند ، ما به ازاء آن دریافت  کند . جملگی ، کودکی نادیدگانی را می ماند که جوانی را شاهد  مو های سپید کرده اند .
وه که چه زود جوانی به  ییری می گراید  در عین خامی و کم مایگی ! چنان می نماید که کودکان ، موی سپید کرده ، بی آنکه حظی از بودن بر پهنه ی خاک و دریافتی بزرگ از آن همه راز و رمز گسترده در پهنه ی هستی حاصل کرده باشند ، تن به گور می سپارند. سنگهای گورستان سرد ،تجسم هزاران آرزویدرهم شکسته ی ناکامان  روزگار است .

ای عزیز !
در این زمانه ی پر اشتغال  که ما و همگان قرین دودیم و غریب زمین .
در این زمان که انسان ،این گرفتار آمده در چاه ویل زمین ، بی هیچ درد و غم ، در خانه های بلورین همچون موجودی ناقص الخلقه  ، حیات حیوانی خویش را سپری می کند.
در این غوغا که سینه ها هر لحظه  تنگ تر می شود  و تنهایی گزنده تر از هر زمان فشار خویش را بر قلبهایی که برای بودن تلاش می کنند می افزاید ، آدمها و آدمکها  به مردگانی می مانند که سال ها پیش از این باد و باران اسمهاشان را از پهنه ی سنگ گورهاشان زدوده  است  .
.....و در این خراب آباد زمین نه مردی را می توان یافت که بر بازوانش تکیه زد و نه شاعری را که توانایی دیدن گامی پیش تر از خود را  داشته باشد  .در این عصر که گویی دیگر نه سری است ونه سودایی ، نه شوری و  ن شراره ای ، نه  فریادی ونه دردی  و نه
 گشایشی ونه ندایی .....چه گویم ؟
در زمانه ی سلطنت بی چون وچرای شیطان بر زمین ، کیست که بتواند تنها و تنها از شهسواران  شیرین کار  بگوید و از خود بگذرد ؟
هر چه گفتند و گفتیم از خود بود و با خود بود !
انسان امروز سر در پی شاعر نمایان غاصب ،سری جز ماندن در زمین ندارد . روزگاری شاعران . این بیدارگران اقالیم ،یادآوران شب دیدار دوست بودند و تاریخ عیش قوم .
روزگار غریبی است ...

انسان بی پناه تر از هر زمان در میان اشیا ، سرگردان مانده است . نگهبان راستین اشیا . چقدر کوچک و خردیم ،با اندک مایه ای که خود از داشتنش  چنان خجل و شرمنده ایم که از همگان پنهان  می داریم و.. در این گونه زیستن ، وقتی که آدمی پیر می شود چنان تمامی اعضایش از کار می افتد و ضعف و فتور وجودش را می آزارد که قدرت تفکر را از دست می دهد . با خاطره ای از گذشته  با همه ی شادی ها ، شلوغی ها و امید ها که با بودن قدرت بر آورده شدنی بودند . در گرداب ضعف و زبونی . ترس از دست دادن باقی مانده ها چونان موریانه بر او مستولی می شود .
 ترس از نداری و فقدان . حرص حمله ی خویش را می آغازد ،بر وجود ضعیف وسستی که مرگ تدریجی خود را می بیند ؛ این واهمه تا درک مرگ پیش می رود  . مرگی محتوم در عین تنهایی و بی کسی

ای عزیز !
خود را ،تو را و جمله ی ره پیمایان کوه کبود را  در میانه ی غاری می بینم که معبر هایش هر لحظه تنگ و تنگ تر می شود  .
تنها این سوسوی مانده از فانوس خاطره های درون سینه  ماست که ما را در رسیدن به آستانه ی انفجار کوه کبود یاری می دهد .
تنها این نغمه ها و غزل های مانده از مردان مرد است که مرا برای رفتن ، نهراسیدن و چشم داشتن  به انفجار بزرگ کبود کوه بر پای داشته است .

ای عزیز !
دیر نیست که زمین زیر پای ما ترک بردارد .کوه بلرزد و چشمانمان نظاره گر دشت فراخ رهایی شود . دشتی سبز به پهنای همه ی آسمان.

دیر نیست ای عزیز!!!

با تلخیص از کتاب :روزی روزگاری
نوشته ی اسماعیل شفیعی سروستانی
سه شنبه 14/2/1389 - 2:19
دعا و زیارت
برای ایرانیان این افتخار بس، که سلمان، «منّا اهل البیت»1
برای ایرانیان این دریا بس، که « بحرٌ لا یَنزَف»2

برای ایرانیان این گنج بس، که « کنزٌ لا یَنفَد»3
برای سرزمین فارس این فارسی کافی، که « نگویید سلمان فارسی بگویید سلمان محمدی»4
ایرانیان تا ابد به خود می بالند، چرا که خدا به سلمان فارسی سلام رساند.
ایرانی تا ابد، افتخار می کند که حاکم عادل مدائن، سلمانی بود از دیاراصفهان5
این سرافرازی تا ابد می ماند، که علی ع آن بزرگترین جوانمرد تاریخ، بر پیکر آسمانی سلمان نماز خواند.
علی به نماز ایستاد...« الله اکبر..»
جعفر طیار با دو بال نور، از آسمان آمد... «الله اکبر...»
و خضر نبی با ملائکه... « الله اکبر...»
 
 پی نوشت:
1. پیامبر (ص) در مقام سلمان فرمود: سلمان منا اهل البیت ( سلمان از ما اهل بیت است.»
2و3. پیامبر فرمود: سلمان بحر لا ینزف و کنز لا ینفد ( سلمان دریایی است که خشک نمی شود و گنجی است که تمام نمی شود)
4. امام صادق (ع)

5.در بعضی منابع سلمان را از دیگر شهرهای ایران نیز دانسته اند

سه شنبه 14/2/1389 - 2:17
دانستنی های علمی
ن عشق، جاودانه است که وقتی به ثمر نشست نامی از «من»، نماند
آن عاشق، حقیقی است که همواره در مسیر عشق محبوب در تب و تاب باشد.
آن معشوق...
آن معشوق ارزش فدا کردن تمام محبت را داشت.
آن معشوق به هر کس می رسید می گفت :« اگر اویس را دیدید سلام من را به او برسانید»!
آن معشوق قیمت تمام دُرهای عشق را تا ریال آخر حساب کرد.
بی حساب...
عاشق، اویس بود.
اویس هر جا که قدم می گذاشت نام محبوبش را می شنید شعله های دلش سر می کشید از نو...
اویس هرگز به محبوبش نرسید...
ولی محبوب برایش از خود نشانه ای گذاشته بود...
این شد که اویس شد یار باب الله و هر کجا می رفت رایحه ی بهشت از او مشام را نوازش می داد.
عاقبت عاشقی اویس، آن شد، که از آغوش علی (ع) لاله گون، پر کشید تا آغوش یار...
 آن عشق، جاودانه است که وقتی به ثمر نشست نامی از «من»، نماند .
و عشق اویس اینگونه بود...
سه شنبه 14/2/1389 - 2:12
دعا و زیارت
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو باشماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،‌حفظ كنی ، تا اینچنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند . 


قرآن، من شرمنده ی تو ام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم می پرسند «چه کس مرده است»؟ چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است.
قرآن، من شرمنده ی توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کردم. یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق می کند که ترا فرش کرده، یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، یکی می بالد که ترا در قطع چند متر در چند متر ساخته یکی ذوق می کند که ترا در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده و…! آیا واقعا خدا ترا فرستاد تا موزه سازی کنیم؟

قرآن، من شرمنده ی تو ام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند، آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از ترا یک نفس بخوانند، مستمعین فریاد می زنند «احسنت…!» گویی مسابقه ی نفس است. حیفم می آید که بگویم با تو «زو» بازی می کنند.

قرآن، من شرمنده ی تو ام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای. حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول. یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا اینچنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.

قرآن، خدا ترا غایب نکرد تا بدانیم اگر ثقل کبیر الهی نیز مانند ثقل اکبرش، در دوران غیبت نمی رفت؛ امروز همانی بر سرش می آمد که بر سر تو آمد. اگر امام زمان نیز در دسترس بود، ما همانقدر به سراغش می رفتیم که امروز به سراغ تو می رویم. مگر نه اینکه او، هرچه دارد از تو دارد!؟ پس این چه لطیفه ناجوری است که ما ترا طرد کرده ایم و برای او مرثیه ی پر سوز «آقا، بیا…» می سراییم؟

خوشا به حال هرکسی که دلش رحلی است برای تو. آنانیکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیده ایم.
سه شنبه 14/2/1389 - 2:11
شعر و قطعات ادبی
کاندیدای شعر برگزیده ی سال 2005:
وقتی به دنیا میام، سیاهم،
وقتی بزرگ میشم، سیاهم،
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
وقتی مریض میشم، سیاهم،
وقتی می میرم، هنوزم سیاهم …
و تو، آدم سفید،
وقتی به دنیا میای، صورتی ای،
وقتی بزرگ میشی، سفیدی،
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی،
وقتی سردت میشه، آبی ای،
وقتی می ترسی، زردی،
وقتی مریض میشی، سبزی،
و وقتی می میری، خاکستری ای …
و تو به من میگی رنگین پوست ؟؟؟!!!

شاعر: كودك افریقایی
 
ا
سه شنبه 14/2/1389 - 2:9
دانستنی های علمی
بلبل را ببین که حتی در قفس هم می خواند.
پروانه را ببین که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمی کشد.
طاووس را ببین که زشتی پاهایش، افسرده اش نساخته.
زرافه را ببین که هرگز گردن کشی نمی کند.
کرم را ببین که بی دست و پا بودنش، او را از حرکت باز نداشته.
جغد را ببین که شب ها چگونه به مراقبه مشغول است.
عقاب را ببین که چگونه چشمانش را به هدفش دوخته است.
سگ را ببین که تو نجسش می خوانی اما او به تو وفادار مانده.
گوسفند را ببین که چگونه قربانی خوشی ها و نا خوشی های توست.
زنبور را ببین که چگونه از گل شهد برمی آورد و از دشمن دمار.
لاک پشت را ببین که چگونه شجاعانه به جای لاک دیگران درلاک خود پنهان شده.
پشه را ببین که چگونه غرور و عظمت تو را در هم می شکند و خشم نهفته ات را بیرون می ریزد.
ماهی را ببین که چگونه سودای کرمی کوچک او را به دام می اندازد.
اسب را ببین که چگونه از روی نجابت به ولی نعمت خود خدمت می کند.
 
و اما:
کرکس را نبین که پیوسته در انتظار مرگ دیگران است.
طوطی را نبین چرا که بی اندیشه هر گفته ای را تکرار می کند.
کفتار را نبین چرا که خفت ریزه خواری می کشد.
ملخ را نبین چرا که تاراجگر زحمات دیگران است.
عنکبوت را نبین چرا که تنها به فکر بنای خانه ی خود است.
عقرب را نبین چرا که در دشواری ها به جای حل مسئله، حلال مسئله را می کشد.
و پرندگان را ببین که چگونه به هنگام آشامیدن، نظری نیز به آسمان دارند.

کتاب کوچک حکمت
شاهرخ شاه پرویزی
سه شنبه 14/2/1389 - 2:7
شعر و قطعات ادبی
... چه مبارك دمی آن‌دم كه بیایی از راه
و چه فرخنده صدایی است، صدایی كه رسیده است به گوش
خاك برمی‌خیزد آسمان تیره و تار، ناگهان صاف شود
مردی از راه رسد،
بر سوار اسبی؛
كه خدا می‌داند،
از كجا آمده است؟
چهره‌ای گندمگون، چشم‌هایش مهتاب
دو كمان از گرداب، بر سر آن مهتاب
و صدایش بی‌تاب...
قامتش رعنایی ست،
هیبتش مولایی است
كوله بارش از یاس،
دست‌هایش عباس(ع)
و همه جلوه‌ای از نور خداست
«ای خوش آن جلوه كه از یار به پاست.»

محمدرضا شادپور
سه شنبه 14/2/1389 - 2:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته