• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 6580
تعداد نظرات : 457
زمان آخرین مطلب : 3521روز قبل
اخلاق

وقف «سهام» امکان‌پذیر شد

 

نماینده ولی فقیه و رئیس سازمان اوقاف از تهیه دستورالعمل وقف سهام توسط خیرین خبر داد.

 به نقل از فارس، حجت‌الاسلام محمدی صبح امروز در نشست خبری در سازمان اوقاف اظهار داشت: کلیات طرح وقف سهام در حال حاضر به اتمام رسیده و دستورالعمل آن نیز در حال تهیه است.

وی افزود: امور فقهی و حقوقی این امر نیز انجام شده است.

نماینده ولی فقیه به دیدار مقام معظم رهبری با مدیران و مسئولان سازمان اوقاف اشاره کرد و گفت: در این دیدار مقام معظم رهبری فرمودند اوقاف مهم است وقف یک نهاد ممتاز دینی است ما بایستی سعی کنیم این وقف را زنده نگه داریم» حالا پرسش من این است که اصحاب رسانه درباره این فرمایش آقا چه کرده‌اند و چقدر در رسانه‌ها به این موضوع پرداخته شده است.

رئیس سازمان اوقاف افزود: تقاضا دارم وقف را به عنوان حکم الهی به صورت هنرمندانه، عالمانه و جامع متناسب با نیاز جامعه مطرح و تبلیغ کنید چون وقف مختص اسلام نیست و قبل از اسلام هم در ادیان الهی وجود داشته است.

حجت‌الاسلام محمدی تصریح کرد: تا پایان سال 88 به طور میانگین وقف مردم 200 موقوفه بوده است که سال 89 این رقم 5 برابر شد و در سال 90 نیز به 7 برابر رسید و در حال حاضر در شش ماهه اول امسال نزدیک 800 موقوفه به ثبت رسیده است اما این اعداد کافی نیست و نباید به آن قانع باشیم.

وی افزود: ظرفیت جامعه برای وقف باید شناخته شود و به قول حجت‌الاسلام قرائتی ممکن است ما سرمایه برای وقف نداشته باشیم اما توان داریم که برای وقف صرف کنیم.

رئیس سازمان اوقاف با اشاره به اینکه در دوران صفویه رونق موقوفات بسیار خوب بوده است گفت: حکومت جمهوری اسلامی با هیچ کدام از حکومتها قابل مقایسه نیست.

برخی نیات واقفان برای رفع اختلافات خانوادگی است

حجت‌الاسلام محمدی گفت: تمام نیات واقفان برای عزاداری‌ها نیست بلکه برای شادی‌های مذهبی و مشروع در اعیاد معصومان نیز وقف انجام می‌شود حتی برخی نیات برای رفع اختلافات خانوادگی است.

بقیه امور خیر در مقایسه با وقف «یک‌بار مصرف» هستند

وی با بیان اینکه وقف در بین امور خیر دیگر، مزیت‌هایی دارد، گفت: در وقف سرمایه، ماندگار است و از مزایای آن مردم بهره‌مند می‌شوند در حالی که در هبه صدقه و خیریه‌ای اگر وقف نشود معنی یکبار مصرف پیدا می‌کند از سوی دیگر در وقف، کار خیر جهت‌دهی می‌شود و واقف نیز می‌تواند بر سرمایه‌ خود مدیریت داشته باشد.

نماینده ولی فقیه با اشاره به اینکه «وصیت» متاسفانه در جامعه مورد غفلت قرار گرفته است، تصریح کرد: مردم مجازند یک سوم اموال خود را وقف کنند.

وقف فقط برای پول‌دارها نیست

حجت‌الاسلام محمدی با تاکید بر اینکه وقف فقط برای پولدارها نیست، گفت: وقف تکلیف بیشتری برای پولدارهاست اما فقط مختص آنها نیست به عنوان مثال مردم می‌توانند یک جلد قرآن را وقف کنند و تا سالی که آن ماندگار است واقف از صواب آن برخوردار می‌شوند.

وی مواردی دیگری از وقف را شامل وقف جمعی و خانوادگی، وقف صنفی، وقف قرض‌الحسنه و وقف محیط زیست اعلام کرد و گفت: حتی اصحاب رسانه می‌توانند موقوفاتی برای خود رسانه‌ها داشته باشند و یا نیات واقفان که معمولاً برای قرض‌الحسنه بسیار کم است می‌تواند مورد تاکید وقف‌های جدید باشد.

بعضی اجاره موقوفات ما «هیچ» است

نماینده ولی فقیه با بیان اینکه یک میلیون و 200 مستأجر موقوفات وجود دارد، گفت: متأسفانه اینها آورده کمی دارند و بعضی اجاره موقوفات ما «هیچ» است بعضی اجاره‌های ما اصلاً ناچیز هم نیست بلکه هیچ است.

رئیس سازمان اوقاف درباره برخی انتقادات در خصوص افزایش اجاره‌بهای موقوفات نیز گفت: بعضی از مستاجران اوقاف حتی 60 سال است که هیچ اجاره‌ای نپرداخته‌اند و حالا ما که می‌خواهیم اجاره دریافت کنیم افزایش 1000 برابری آن را اعلام می کنند افزایش اجاره‌ها توجه به منافع مردم در موقوفات است.

حجت‌الاسلام محمدی درباره‌ی کاهش دعاوی اوقاف نیز گفت: نسبت به سال گذشته تعداد دعاوی کاهش یافته و به 6 هزار و 460 مورد رسیده است و از 2400 پرونده 1775 مورد به نفع موقوفات بوده است.

وی درباره اعلام اسامی موقوفه‌خواران تاکید کرد: رهبر معظم انقلاب فرموده‌اند که در جامعه تنش ایجاد نشود و مطرح کردن پرونده‌های موقوفات نیز خیلی به درد مردم نمی‌خورد هنر ما این است که بتوانیم حقوق مردم را حفظ کنیم.

رئیس سازمان اوقاف درباره برخی شبه‌افکنی‌های رسانه‌های بیگانه درباره تعداد امامزادگان در ایران تاکید کرد: جایی که دشمنان شبهه ایجاد می‌کنند نقطه قوت ماست و نقطه ضعف آنها محسوب می‌شود چه کسی آمار رسمی امامزادگان قبل از انقلاب را دارد؟ ما که پیدا نکردیم. بعد از انقلاب هم که سیستم موقوفات و امامزادگان ایجاد شد با دقت آنها مورد شناسایی قرار گرفتند و به طور کلی قدمگاه‌ها و نظرگاه‌ها حذف شدند و خرافه‌ها را از بین بردیم.

به گفته حجت‌الاسلام محمدی 9192 بقعه در سطح کشور وجود دارد.

وی ادامه داد: 400 درمانگاه و بیمارستان 1100 حوزه علمیه، 5000 مدرسه، 50000 مرکز آموزش عالی و 90 دارالایتام از املاک موقوفات است.

نماینده‌ ولی فقیه درباره مشوق عدم پرداخت مالیات برای واقفان نیز گفت: هنوز سازوکار آن تعریف نشده است اما این موضوع را در دست پیگیری داریم.

رئیس سازمان اوقاف در پاسخ به این پرسش، که چرا پیامبران در اختیار سازمان میراث فرهنگی و امامزادگان در اختیار سازمان اوقاف است نیز گفت: مدیریت مدفن پیامبران نیز در اختیار سازمان اوقاف است اما بناهای این اماکن در اختیار سازمان میراث فرهنگی و گردشگری است.

چهارشنبه 27/10/1391 - 11:42
اهل بیت

اشارات جسمانی نماز

 اشارات جسمانی نماز

 

نویسنده: ویلیام چیتیک
مترجم: معصومه نقدبیشی




 

مقاله حاضر ترجمه فصل دوم جدیدترین اثر از ویلیام چیتیک، نویسنده و پژوهشگر توانای عرفان و تصوف، به نام در جستجوی قلب گمشده است. (1) نگارنده در این فصل به شیوه‌ای محققانه به تشریح اشارات و معنای نهفته در حرکات نماز پرداخته و به گونه ای موجز خواننده را به تعمق در این امر دعوت می نماید. تطبیق اسرار نماز یا انسان شناسی و سیر انسان در قوس صعود و نزول ( معراج) محور اصلی این مقاله را تشکیل داده است.
نویسندگان مسلمانی که اهمیت نماز را توضیح می دهند، آن را متضمن پایه ای کامل در عمل اسلامی دانسته اند. مخاطب آن ها افرادی هستند که نماز را به جا می آورند و این عمل، عادت ثانویة آن ها شده است. این نویسندگان به ندرت مفهوم حرکات نماز را مورد بحث قرار می‌ دهند و تنها در چارچوبی که به عنوان «اسرار عبادات» شناخته شده سخن، می‌گویند. به طور معمول نویسندگان چنین آثاری صوفی بوده و خود را متعلق به گروهی از مسلمانان می دانند که با تفاسیر سطحی راضی نشده و این گروه معنایی فراسوی شکل و ظاهر را مورد تأکید قرار می دهند.
با این وجود، این آثار توجه بسیار بیشتری به اهمیت دستور العمل‌ های متنوع و قرائت آیات قرآنی دارند تا به خود حرکات جسمانی، بی تردید بخشی از دلیل این سکوت مرتبط با این امر است که بدن با حکمت حرکت وفق یافته و در نتیجه بیان لفظی غیر ضروری به نظر می رسد. با این همه، معاد جسمانی است و قرآن به ما می‌ گوید که هر یک از جوارح به خاطر اعمالشان در این دنیا، مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت. (2)
پیامبر (ص) نماز را ستون دین نامید(3) لذا نماز به عنوان ستون دین، بقیه‌ ی تعالیم دین اسلام را نگه داشته و اساسی ترین عملی را که خدا از بشر خواسته، بیان می کند.
اگر بیان شهادت، اقرار به تسلیم شدن در مقابل حب و رحمت خداست پس نماز توصیه شده ترین فعالیت جسمانی از سوی خداوند می‌ باشد که به این امر (شهادت) اضافه شده است.
مفهوم نماز از بسیاری جهات می تواند مورد نگرش قرار گیرد. شاید ‍ [ بتوان گفت] بهترین شیوه برای شناخت حرکات نماز قرار دادن این حرکات در بستر آموزه های اسلامی برای عالم صغیر انسانی است. این تعالیم به وضوح بین بعد سفلی، ظالمانی، کثیف، ناخودآگاه و پراکنده ی انسان که جسم نامیده می شود [ و همچنین] بعد علوی، درخشان، لطیف، خودآگاه و یگانه که روح نامیده می‌شود، تمایز قائلند. جسم [ انسان] تصویر جسمانی خداست(4) در حالی که روح، نفس خداست که در زمان سرشتن گل انسان در جسم او دمیده شد. (5) [پس] تنها یک روح فطری ( نفس خداوند) و تعداد بسیار زیادی از ابدان انسان ها که همگی بر صورت خدا خواسته شده اند، وجود دارد. در هر فرد، روح و جسم در یک سطح میانجی (برزخ) به نام نفس با هم آمیخته اند.
نفس، نمایانگر برخورد بین کیفیات روح و جسم و منبع آگاهی و شخصیت است؛ اما [ نمی توان گفت] تنها معنوی یا به طور کامل مادی است؛ بلکه درون نفس، نور با ظلمت، دانش با جهل، وحدت یا کثرت، ذکر یا نسیان، زندگی به همراه مرگ و قدرت با ضعف عجین است. (6) از طریق نفس، روح و جسم با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و بر هم اثر می‌گذارند. این تعامل ظاهر شده و لحظه به لحظه در [ساخت های] اندیشه، گفتار و عمل دست خوش تغییراتی می گردد. هدف از وجود انسان در این دنیا، ادغام اسفل در اعلی، مادیت در معنویت و انسانیت در الوهیت است. از این حیث، فرد مسلمان می کوشد جسمش را به نفس و نفسش را به زوج بسپارد. اما این امر به برقراری یک رابطه ی محکم و استوار با کانون الهی و چنگ زدن به ریسمان الهی و بازگشت تمام فعالیت های متفرقه و پراکنده ی جسم و نفس به خدا بستگی دارد.
نماز، مردم را در هر سطح وجودی که دارند به خود می خواند. حرکات ‍‍[ نماز]، مدلی را برای تلفیق فعالیت های بدنی با حقیقت ارائه می‌ نماید. نماز نیز همچون انسان، دارای سه بعد اساسی ‍[روح، جسم و نفس] است. روح[ نماز]، تمرکز حواس یاحضور قلب است؛ در هر نمازی، مسلمانان به صورتی پایدار و محکم تلاش می کنند تا قلب در ذکر خداوند، مبهوت گردد این واقعیت که هر فردی که نماز را اقامه می‌ کند در تثبیت کمترین ‍‍[ میزان از] تمرکز حواس می‌کوشد، دقیقاً مانند حقیقت زندگی بشر است که اثباتی بر حضور روح می باشد. اما حضور کامل قلب به کمیابی خودآگاهی انسان که در سطح روح الهی واقع شده است. این آگاهی هدف ‍[ اصلی] وجود انسان است و تنها پیامبران (ص)و اولیاء خدا آن را تجربه می کنند.
هر حرکتی ‍ [ در نماز] با آیات خاصی از قرآن و یا دستور العمل های نبوی که کلیدی بر اهمیت آن [ حرکات را] ارائه می کنند، همراه است و ‍[ در واقع] آیات و احادیث بین شکاف موجود میان روح و جسم و تمرکز حواس و فعالیت بدنی پل زده و همچون برزخی میان روح و بدن نماز هستند. ‍[ این آیات و روایات] به منزلة نفس نماز بوده و درخشندگی روح نماز را با مادیت صورت در یک جا جمع می کنند. بدین ترتیب، کلمات یک سرشت جسمانی « بند بند» مانند حرکات [ نماز] دارند اما معنای نهایی آن ها ورای تمام صورت هاست.
در میان متون بسیاری که منابع و مأخذ برای نشان دادن اهمیت نماز نقل قول کرده اند ‍[ این حدیث] به چشم می خورد: « الصلاه معراج المومن» (7) معراج به معنای صعود پیامبر (ص) است که به موجب آن، او از طریق ملکوت به حضور الهی رسید. کلمة معراج در معنای تحت اللفظی یعنی وسیله ای برای بالا رفتن با نردبان، اما یکی از نردبان بالا می رود و دیگری از آن پایین می آید و اهمیت معراج نه تنها در عروج پیامبر (ص) که در بازگشت او به جهان نیز هست. این دو حرکت [ صعود و نزول] معرف دو مرحلة مهم از کمال معنوی است که در ساختار نماز نشان داده شده است.
طبق نظریة پذیرفته شدة عمومی، معراج پیامبر (ص) جسمانی بوده. (8) و به عبارت دیگر، کمال بشر به ابعاد معنوی، نورانی و نامرئی محدود نمی شود بلکه [ همچنین] این امر به بعد مادی، تیره و مرئی نیز مرتبط است چون صورت الهی صفات خاصی را ظاهر می‌ کند که مستلزم شکل مادی است. جسم یک مؤلفة اساسی در جستجوی خداست و درست مانند نفس، بدن نیز دست خوش دگرگونی های مناسب در سطح خود می شود.
نماز دارای چهار حالت اصلی است:
1-حالت ایستادة مستقیم (قیام)؛
2-رکوع، به طوری که پشت و سر موازی با زمین باشند؛
3-سجده با برقرار کردن زانو ها، دست ها و پیشانی ‍ [ و نوک انگشتان بزرگ هر دو پا] بر زمین؛
4-نشستن بر روی زانو رو به جلو به طوری که پشت، صاف باشد( تشهد).
هر نماز واجب از دو، سه و یا چهار رکعت تشکیل می شود: یک رکعت متشکل از ایستادن (قیام)، رکوع، دوباره قیام، سجده، سر از سجده برداشتن و نشستن، سجدة دوباره ‍[سجده ی دوم]، سپس سر از سجده برداشتن و قیام کردن یا نشستن جهت خواندن تشهد. البته این امر بستگی به این دارد که نمازگزار در حال انجام چه رکعتی است.
در بحش نخست هر رکعت، شخص با ‍[قرار دادن] دست ها در کنار خود یا به صورت متکتف؛ دست ها به صورت تا خورده در مقابل شکم ( بسته به مکتب فقهی که نمازگزار تابع آن است) می ایستد، خداوند به تمام افراد فرمان داده تا مسئولیت مقام انسانی خود را به عهده گیرند و آن ها[ نیز] با ایستادن در پیشگاه او به عنوان بنده به او پاسخ می گویند. معنای قیام، وقتی که در تقابل با دو حالت رکوع و سجود ‍[بررسی می شود] به وضوح مشخص می شود. ابن عربی خاطر نشان می‌کند که رکوع، برزخی بین قیام و سجود است. (9) این بسیار قابل توجه است که قرآن فعل « سجده کردن» را اغلب اوقات در داستان به سجده افتادن ملائکه در مقابل آدم به امر خداوند و سرپیچی شیطان از انجام این دستور به کار می ‌برد. سجده در مقابل خداوند، اذعان به برتری مقام اوست و بدین ترتیب شخص تسلیم بودن کامل خود را چه از نظر روحی و چه جسمی در برابر امر خداوند نشان می دهد. شیطان از هوای نفس خود پیروی کرد و سرسختانه از پذیرش هدایت حق تعالی سرباز زد. شعار او این بود: « من از او بهترم» (ص: 76). شیطان، آدم را پایین تر از خود پنداشته لذا او را شایسته ی سجده ندانست. ‍[پس] بنده ای [هم] که حاضر به سجده در برابر خداوند نباشد [به نوعی] می گوید: من از او بهترم.
در حالت قیام، بنده در یک صفت الهی سهیم است چرا خدا « حی القیوم»( البقره : 255) است. اما [ در مقابل] رکوع و سجود، فقط از ویژگی های بنده هستند و نه پروردگار، این حالت در مفاهیم خشوع، تواضع، فروتنی و خضوع مشترک است. همان گونه که ابن عربی اشاره می کند، از طریق سجده، بنده در پی خاستگاه خود که گل رس است، می باشد در حالی که از طریق قیام او تلاش می کند تا به ریشة ویژگی های مثبتش که همان روح است برگردد. گل رس از آب و خاک ساخته شده و دارای ویژگی هایی نظیر دنانت، ظلمت، تراکم، درشتی، کندی، انفعال، جهل و مرگ است. [ در خالی که ] روح، نفس الهی بوده و در جنس خود با فرشتگان یکی است و خصوصیات ذاتی آن شامل: علو، درخشندگی، لطافت، سبکی، روشنایی، پویایی، علم و زندگی می باشد. قیام نمایانگر سرشت روحانی انسان، سجده مبین طبیعت جسمانی و رکوع، حوزة میانجی نفس است و در مجموع حرکات سه گانة ‍[ نماز]، حاکی از بندگی جمیع انسان هاست.
اگر چه روح در مقایسه با بدن، متعالی و نورانی است، اما در مقایسه با خداوند پست و تاریک است. بنده با تمام وجود به تصدیق این موضوع که هر چیز مثبتی در روح از خدا ناشی شده، تعظیم می کند. رکوع نشان می دهد که بنده این تفکر را که « من از او بهترم» را رد کرده چرا که می داند هر چه دارد از سوی پروردگارش است. او [ با رکوع] ادعای استقلالی را که نفس در زمانی که خود را در معرض تابش نور روح می بیند و با وسوسة [ شیطان] تصور می کند که این نور از آن خود اوست، رد می کند.
کلماتی که اغلب هنگام رکوع قرائت می شوند از این جمله اند: شنوایی من، بینایی من، مغز من، استخوان های من و عصب های من [ همگی] در پیشگاه تو[ ای خدا] خاضعند. هر کدام از این اندام ها و قوا دارای ویژگی های خاص الهی هستد که به انسان اجازة ادامة حیات می دهند و هر یک از این دو ساحت ‍[ جسم و روح] در روز قیامت مورد مؤاخده قرار خواهند گرفت. رکوع نشان دهندة این نکته است که بنده تمام ادعاهایی که مبنی بر احساس مالکیت بر این اندام ها باشد را رد کرده و صرفاً ریشة تمام آن ها را در خدا ‍[ مالک حقیقی] می داند.
سپس سجده نقطه ای را نشان می دهد که بنده متعلق به آن است و به همان گل رس بر خواهد گشت. از این رو، اصحاب صوفیه معتقدند که سجده علامت ظاهری یکی از متعالی ترین مراحل کمال است. [ سجده] تجربه و تشخیص بنده از فنا و نیستی خویش است و این امر فنای او در نور خداوند است.
نماز در حالت نشسته که بیانگر ثبات در ساحت میانی (نفس) ست به پایان می رسد. اینجاست که بنده از خدا رحمت به محمد رسول الله (ص) را مسئلت می کند. وضعیت نشسته صعود و رسالت –جانشینی به عنوان خلیفة خدا در جهان- خضوع بدن و عبودیت را با هم در می آمیزد. سجده ‍‍[ نماد] بازگشت از معراج و نشانة تحقق کاملی از صورت الهی و بقا در صفات خدا بعد از گسستن از تمامی صفات خود است. سجده معنای این آیة قرآنی را ترسیم می کند:« هر که روی زمین است دست خوش مرگ و فناست و زندة ابدی ذات خدای منعم با جلال و عظمت است»( الرحمن: 26-27)

پی‌نوشت‌ها:

1. In search of the lost heart(Exploration in Islamic Thought).
کتاب« در جستجوی قلب گمشده ( کاوش هایی در اندیشه ی اسلامی)» در فوریه ی 2012 میلادی توسط انتشارات سانی در آمریکا منتشر و هم اکنون توسط مترجم این مقاله در دست ترجمه است.
2. « ان السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً» (الاسراء: 36). ( تمام پانوشت ها افزوده های مترجم است).
3. پیامبر(ص): الصلوه عماد دینکم؛ میزان الحکمه، ج 5، ص 370.
4. عهد عتیق، سفر تکوین: 1: 26-27: آدم را به صورت ما و موافق و شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمین و همه ی حشرات که بر روی زمین می خزند حکومت کند. پس خدا آدم را به صورت خویش آفرید. او را به صورت خدا آفرید. . . ؛ ابن عربی، محی الدین، فصوص الحکم، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 2003، ص 41: فصل آدمی: فأنشأ صورته الظاهره من حقائق العالم و صوره و انشأ صورته الباطنه علی صورته تعالی.
5. فإذا سؤیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین: الحجر:29.
6. دکتر چیتیک بیشتر در کتاب مقدمه ای بر عفان و تصوف(introduction to Sufism and Islamic mysticism)
فصلی را به نفس اختصاص داده بودند که حاصل آن این بود که نفس یک انسان در عمیقترین ساحت حقیقت خویش، هیچ کیفیت و ویژگی خاصی ندارد. او شناخت ناپذیر بودن نفس را یک امر واقعی و زیربنایی دانسته و در اثبات گفته‌ی خود به قرآن استناد می‌کند. (ر. ک:ص102 و 104) و به نظر می رسد در این بیان کوتاه بیان خود را از چیستی نفس در تصوف و عرفان اسلامی کامل کرده‌اند.
7. بحار الانوار، ج 79، ص 303.
8. دست کم چنانچه آیه ی اول سوره اسراء می فرماید: سبحان الذی أسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الأقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر.
9. ر. ک: فتوحات ( 4 جلدی)، ج2، ص 568.

منبع مقاله : نشریه کتاب ماه دین، شماره 179.
سه شنبه 26/10/1391 - 13:0
اهل بیت

رابطه شفاعت اخروی با حیات دنیوی :
 

این بخش از مقاله به توضیح بند 9 روایت فوق از امام موسی کاظم علیه السلام اشاره دارد و اگرچه به طور مستقیم مربوط به موضوع مقاله یعنی بحث مشمولین شفاعت نیست اما می تواند در تحلیل معنای شفاعت و ابطال تفاسیر غلط آن مفید واقع شود.
سخن ما در این بخش آن است که شفاعت ما در آخرت توسط شفیعان ،ارتباط مستقیم با حیات دنیوی ما دارد. در توضیح مطلب باید گفت این که چرا شخص الف در آخرت مورد شفاعت قرار گیرد و شخص ب مورد شفاعت قرار نگیرد ، تفاوت مزبور یا مربوط به آخرت است یا مربوط به حیات دنیوی آنها. در حالت دوم که ادعای ما ثابت است و در حالت اول باز هم تفاوت در آخرت به تفاوت در زندگی دنیا برمی گردد زیرا دنیا دار عمل و آخرت دار جزاست.(40) در روایت فوق از امام موسی کاظم علیه السلام نیز رابطه شفاعت در آخرت با حیات دنیوی تصریح شده بود. در این روایت سبب شفاعت در آخرت ، ندامت حاصل از ایمان معرفی گردید :«... مَتَى نَدِمَ كَانَ تَائِباً مُسْتَحِقّاً لِلشَّفَاعَةِ ... » و بدون توبه امکان برخورداری از شفاعت وجود ندارد. چرا که اگر کسی گناهی مرتکب شود و توبه و اقل آن که ندامت است در او حاصل نشود اساساً مؤمن نیست و در این حالت قطعاً از شمول شفاعت خارج است : « فَمَنْ لَمْ یَنْدَمْ عَلَى ذَنْبٍ یَرْتَكِبُهُ فَلَیْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَمْ تَجِبْ لَهُ الشَّفَاعَةُ وَ كَانَ ظَالِماً».
نکته جالب توجه آنکه اگرچه روایت فوق را صدوق رحمه الله ذکر نموده است اما جای تعجب است که وی در تصحیح الاعتقاد ، شفاعت را مخصوص کسانی می داند که توبه نکرده اند اما خداوند از دین آنها راضی است :« اعتقادنا فی الشفاعة أنّها لمن ارتضى اللّه دینه من أهل الكبائر و الصغائر، فأمّا التائبون من الذنوب فغیر محتاجین إلى الشفاعة»(41) در صورتیکه روایت مذکور اولاً توبه و ندامت را لازمه ی راضی بودن خداوند از دین می دانست و ثانیاً شفاعت را فقط مخصوص مرتکبان کبائر معرفی می نماید.
به هر حال نه تنها با توجه به روایت مذکور از امام کاظم علیه السلام و روایات بسیاری که رابطه دنیا و آخرت مکلفین را رابطه عمل و جزاء و رابطه سبب و مسبب معرفی می کنند و بر اساس این قاعده ، همه ی حوادثی که در آخرت به ما خواهد رسید از آنچه در قبر و برزخ به ما می رسد تا آنچه در حشر و صراط و میزان و ... به ما خواهد رسید و از جمله شفاعت اولیای الهی در حق ما ، در واقع معلول زندگی ، افکار ، باورها ، امیال و اعمال ماست ، در برخی روایات نیز به این رابطه ی سببی بین دنیا و آخرت و شمول شفاعت برای شفاعت شونده و شفات کننده اشاره شده است مانند روایت ذیل که در آن سبب اینکه برخی علما نسبت به بعضی مردم مقام شفاعت دارند را تأثیر تربیتی علما بر آنها ذکر می کند: « عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام : إِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ بَعَثَ اللَّهُ الْعَالِمَ وَ الْعَابِدَ فَإِذَا وَقَفَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قِیلَ لِلْعَابِدِ انْطَلِقْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ قِیلَ لِلْعَالِمِ قِفْ تَشْفَعْ لِلنَّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِیبِكَ لَهُمْ ».
حکیم عارف، الهی قمشه ای رحمه الله نیز به این نکته ی ظریف پرداخته و شفاعت در آخرت را انعکاسی از شفاعت در دنیا معرفی نموده است که البته این نگاه ناشی از تصویری است که حکمای الهی از رابطه ی دنیا و آخرت ارائه نموده اند . در نگاه ایشان دنیا ، برزخ و آخرت(عالم قیامت) در واقع سه مرتبه از یک واقعیت اند یعنی در طول همدیگرند و رابطه ظاهر و باطن با هم دارند.در این نگاه هر فعل ما به محض وقوع، در سه عالم اثر می گذارد: عالم دنیا ، عالم برزخ و عالم قیامت. به خلاف اکثر متکلمین که عالم دنیا و عالم برزخ و عالم قیامت را سه عالم متوالی و در عرض هم می دانند . سخن این حکیم الهی در باب شفاعت قابل توجه است :
« ...در قیامت خدا آنان(42) را مقام شفاعت بخشیده چون انبیاء و اولیاء خصوص رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او علیهم السلام که در دنیا به شفاعت و وساطت آنان خلق را از گناه شقاوت و جهنم جهل بیرون آورده پس در آخرت هم به قوّت نورانیت آنها نفوس بندگان را نور معرفت و درجات بهشتی کرامت کنند ، چه آن نفوس مقدسه که در دنیا بر خلق از طرف حق پیشوا و واسطه ی علم و معرفت و هدایت شدند در آخرت نیز این پیشوایی تکوینی قابل عزل نیست و آنجا نیز به شفاعت قیام کنند.رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : " ادخرت شفاعتی لاهل الکبائر من امتی" . و این است معنی شفاعت که فرمود : " یومئذ لا یشفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و قال صوابا" که اذن دادن خدا رسولان و اولیاء خود را به شفاعت خلق همان افاضه ی علوم الهی و ایمان و اخلاق نیک به آنها است که واسطه و شفیع هدایت و تعلیم خلق شوند و به طور کلی در توحید کامل محمدی صلی الله علیه و آله هر کس از طرف خدا مأمور باشد که حجاب غفلت این جهان را از پیش نظر خلق برافکند و اشتیاق به عالم نور و نشئه ی ارواح در نفوس پدید آورد و نفوسی که مستعد پذیرش و درک حقایق روحانی هستند به حد کمال و معرفت رساند در حقیقت چنین کس در عقبی از طرف خدا به شفاعت خلق مأذون است.»(43)
ایشان در ادامه، به همین مناسبت و بر اساس همین نظام علی و معلولی بین دنیا و آخرت مقام شفاعت را در حق دیگر مؤمنین نیز جاری می داند و می گوید :
« اطباء نفوس انبیاء و اولیاء بلکه علماء و مؤمنان کامل نیز بدین معنا که گفته شد اذن تکوینی از خدا برای شفاعت خلق در معنی خواهد داشت و چنان که اطباء بدن را خدا وسیله و شفیع نجات بندگان از عذاب امراض فرموده اطباء روحانی نیز در دو جهان در ترتیب علّی و معلولی نظام آفرینش شفیع خلقند که این موافق عدل و احسان حق و نظم الهی است نه مخالف عدل که برخی متکلمان عامه پنداشته اند».(44)
ملاصدرا رحمه الله نیز در توضیح و تفسیر شفاعت، آن را نتیجه ی سنخیت بین شفاعت کننده و شفاعت شونده می داند و می گوید :
« إنّ نسبة إفاضة نور الوجود و الرحمة إلى نور الأنوار- جلّت عظمته- كنسبة إفاضة النور المحسوس على وجه الأرض إلى الشمس. و القوابل كالقوابل، فهو سبحانه تامّ الفیض، عامّ الجود، فحیث لا یحصل، فإنّما لا یحصل لعدم القابلیّة.فكما إنّ النور الحسّی الوارد من الشمس على سطوح الأجسام قد یكون استقامیّا، و قد یكون انعكاسیّا- الأوّل كوجه ظاهر الأرض فی النهار. و الثانی كداخل البیوت إذا انعكس شعاع الشمس إلیه من سطح الماء أو الحائط الصقیل، او كوجه الأرض فی اللیل إذا كان البدر موجودا، فإنّ نور القمر من نور الشمس وقع فیه و انعكس منه على وجه الأرض- فكذلك فیض الرحمة الإلهیّة یقع على قوابل الماهیّات استقامیّا و انعكاسیّا.فإنّ من الجائز أن لا یكون الشی‏ء مستعدّا لقبول فیض الوجود عن واجب الوجود لبعد مناسبته فی ذاته، إلّا أنّه یكون مستعدّا لقبول ذلك الفیض من شی‏ء كان قبله عن الواجب جلّ ذكره، فیكون ذلك الشی‏ء كالمتوسّط بین الواجب تعالى و بین ذلك الشی‏ء الأول. فأرواح الأنبیاء علیهم السلام كالوسائط بین نور الأنوار و بین أرواح العوام من الخلق فی وصول نور الرحمة إلى الأرواح العامیّة، و هذا معنى الشفاعة. فالإیمان بشفاعة الأنبیاء لأممهم واجب، لأنّها- كما علمت- نور یشرق من الحضرة الإلهیة على جواهر النبوّة، و ینتشر منها إلى كل جوهر استحكمت علاقة مناسبتها مع جوهر النبوّة لشدّة المحبّة و المتابعة، و كثرة المواظبة على السنن، و كثرة الذكر له بالصلاة علیه. و جوهر النبوّة هو بعینه جوهر الروح القدسیّ الإلهی المسمّى عند الفلاسفة بالعقل الفعّال.فكما إنّ المناسبات الوضعیّة بین المنیر بالذات، و الواسطة، و المستنیر بها تقتضی الاختصاص بانعكاس النور الحسّی- كما إذا وقع نور الشمس على الطست من الماء، و ینعكس منه إلى موضع مخصوص من حائط البیت- لا على غیره- لمناسبة بینه و بین الماء فی الوضع، و تلك المناسبة مسلوبة عن سائر أجزاء الحائط، و ذلك الموضع هو الذی إذا خرج منه خطّ إلى ظاهر سطح الماء و حصلت بینه و بین ذلك السطح زاویة، هی بعینها مساویة لزاویة حصلت من الخطّ الخارج موقع ذلك الخطّ إلى قرص الشمس و ذلك السطح- فكذلك المناسبة المعنویّة إذا حصلت بین روح من الأرواح البشریّة و بین جوهر النبوّة و تقتضی حصول فیض الرحمة بواسطة ذلك الجوهر. فمن استولى علیه التوحید و العرفان فقد تأكّدت مناسبته مع الحضرة الإلهیّة و أشرق علیه النور من غیر واسطة، و من استولى [علیه‏] السنن و الاقتداء بالرسول صلّى اللّه علیه و آله و أهل بیت النبوّة و الولایة علیهم السلام و محبّتهم، و لم یترسّخ قدمه فی ملاحظة الوحدانیّة لم یستحكم مناسبته إلّا مع الواسطة، فافتقر إلى واسطة فی اقتباس النور. كما یفتقر الحائط الذی لیس بمكشوف للشمس إلى واسطة الماء المكشوف للشمس إلى مثل هذا. فهذا هو سرّ الشفاعة- و الكلام و إن كان فی صورة التمثیل، لكنّه مما أقیم علیه البرهان، و لا شبهة فیه لأهل الیقین و العرفان.»(45) ( نسبت افاضه ی نور وجود و رحمت خاص الهی به موجودات مانند نسبت افاضه ی نور محسوس خورشید بر سطح زمین و اشیاء روی آن است.خداوند مانند خورشید به تمام عالم پرتو افشانی می کند و اگر موجودی نتوانست از جود و فیض خاص الهی بهره مند گردد به خاطر عدم قابلیت خود اوست همانطور که عدم دریافت نور خورشید توسط برخی اشیاء به خاطر بخل خورشید نیست بلکه به خاطر عدم قابلیت آن اشیاء می باشد. نکته ی دیگر آن است که نور خورشید گاهی به صورت مستقیم به زمین و اشیاء آن می تابد و گاه به صورت انعکاس از سطح آب یا اشیاء صیقلی به اشیاء دیگر می تابد ، به همین صورت برخی ماهیات و موجودات نیز فیض وجود و رحمت الهی را به صورت مستقیم و برخی به نحو انعکاسی دریافت می نمایند بنابراین ممکن است موجودی به خاطر بُعد مناسبت از واجب الوجود و خداوند متعال نتواند به نحو مستقیم فیض و رحمت خاص الهی را دریافت کند اما همین موجود بتواند با وساطت واسطه های فیض الهی چنین دریافتی را داشته باشد. ارواح انبیاء و اولیای الهی چنین نقش واسطه گرانه ای را ایفا می کنندو این همان معنای شفاعت است.به همین خاطر است که ایمان به شفاعت انبیاء در حق امتهایشان واجب و لازم است زیرا شفاعت نوری است که از خداوند بر ذات انبیاء تابیده و از آنجا بر هر موجودی که با آن ذوات مقدس مناسبت داشته باشد منعکس می گردد. مناسبتی که به خاطر شدت محبت و متابعت و کثرت مواظبت از سنن و سیره ی آنها ایجاد شده است. بنابراین همانطور که نور منعکس شده از سطح آب یا آینه تنها به اشیائی می خورد که در مسیر آنها قرار داشته و از مناسبت مکانی خاصی برخوردارند و سایر اشیاء درون اتاق از آن محروم می باشند ، نور شفاعت و رحمت الهی نیز از طرف انبیاء و اولیای الهی تنها به کسانی اصابت خواهد نمود که از مناسبت معنوی و سنخیت روحی با انبیاء و ائمه برخوردار باشند. خلاصه آنکه اگر توحید و عرفان بر کسی مستولی گردید چنین کسی بدون نیاز به واسطه از نور فیض الهی بهره مند می شود ولی اگر به این از توحید و عرفان نرسیده باشد اما بر سیره و سنت انبیاء و ائمه قدم نهاده و با آنها به لحاظ معنوی سنخیت یافته و بر ایشان اقتدا کرده باشد هرچند به درجات علیای توحید نرسیده است اما از نور وجود انعکاس یافته از انبیاء و اولیای الهی بهره مند شده و به نور وجود ایشان نورانیت و کمال خواهد یافت).(46)
سه شنبه 26/10/1391 - 12:56
اهل بیت

تناقضی که در بررسی شرایط شمول شفاعت مطرح می گردد :
 

مهمترین اشکالی که در این مجال طرح می گردد و بسیاری از متکلمان و کسانی که درباره ی شفاعت سخن گفته اند با بی توجهی به آن ، فقط به ذکر شرایط شمول شفاعت اکتفا کرده اند، تناقضی است که بین دو دسته از آیات و روایات حاصل می شود :
1- ادله ی نقلی ای که شفاعت را مربوط به کسانی می داند که خداوند از آنها راضی است و از ظالمین نیستند زیرا به حکم صریح قرآن ظالمین از شفاعت محرومند.
2- ادله ی نقلی ای که شفاعت را مختص به کسانی می داند که اهل کبائرند.
وجه تناقض آن است که لازمه ی دسته ی اول خروج ظالمین از شمول شفاعت است در حالیکه لازمه ی دسته ی دوم آن است که تنها کسانی به شفاعت می رسند که ظالم باشند زیرا اهل کبائر حتما از ظالمین محسوب می-شوند.(37) ما در اینجا برای حل این تناقض توجه شما را به روایتی از امام موسی کاظم علیه السلام نقل می کنیم که یکی از اصحاب آن حضرت به این تناقض ظاهری پی برده و برای رفع این مشکل بزرگ به امام علیه السلام پناه می آورد :
« حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : لَا یُخَلِّدُ اللَّهُ فِی النَّارِ إِلَّا أَهْلَ الْكُفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ أَهْلَ الضَّلَالِ وَ الشِّرْكِ وَ مَنِ اجْتَنَبَ الْكَبَائِرَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یُسْأَلْ عَنِ الصَّغَائِرِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِیماً قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَالشَّفَاعَةُ لِمَنْ تَجِبُ مِنَ الْمُذْنِبِینَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ إِنَّمَا شَفَاعَتِی لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ مِنْهُمْ فَمَا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ . قَالَ ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَكَیْفَ تَكُونُ الشَّفَاعَةُ لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ وَ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ یَقُولُ- وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ وَ مَنْ یَرْتَكِبُ الْكَبَائِرَ لَا یَكُونُ مُرْتَضًى فَقَالَ یَا أَبَا أَحْمَدَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَرْتَكِبُ ذَنْباً إِلَّا سَاءَهُ ذَلِكَ وَ نَدِمَ عَلَیْهِ وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ ص كَفَى بِالنَّدَمِ تَوْبَةً وَ قَالَ ع وَ مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ سَاءَتْهُ سَیِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ فَمَنْ لَمْ یَنْدَمْ عَلَى ذَنْبٍ یَرْتَكِبُهُ فَلَیْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَمْ تَجِبْ لَهُ الشَّفَاعَةُ وَ كَانَ ظَالِماً وَ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ یَقُولُ- ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَیْفَ لَا یَكُونُ مُؤْمِناً مَنْ لَمْ یَنْدَمْ عَلَى ذَنْبٍ یَرْتَكِبُهُ فَقَالَ یَا أَبَا أَحْمَدَ مَا مِنْ أَحَدٍ یَرْتَكِبُ كَبِیرَةً مِنَ الْمَعَاصِی وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ سَیُعَاقَبُ عَلَیْهَا إِلَّا نَدِمَ عَلَى مَا ارْتَكَبَ وَ مَتَى نَدِمَ كَانَ تَائِباً مُسْتَحِقّاً لِلشَّفَاعَةِ وَ مَتَى لَمْ یَنْدَمْ عَلَیْهَا كَانَ مُصِرّاً وَ الْمُصِرُّ لَا یُغْفَرُ لَهُ لِأَنَّهُ غَیْرُ مُؤْمِنٍ بِعُقُوبَةِ مَا ارْتَكَبَ وَ لَوْ كَانَ مُؤْمِناً بِالْعُقُوبَةِ لَنَدِمَ وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لَا كَبِیرَةَ مَعَ الِاسْتِغْفَارِ وَ لَا صَغِیرَةَ مَعَ الْإِصْرَارِ وَ أَمَّا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ فَإِنَّهُمْ لَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى اللَّهُ دِینَهُ وَ الدِّینُ الْإِقْرَارُ بِالْجَزَاءِ عَلَى الْحَسَنَاتِ وَ السَّیِّئَاتِ فَمَنِ ارْتَضَى اللَّهُ دِینَهُ نَدِمَ عَلَى مَا ارْتَكَبَهُ مِنَ الذُّنُوبِ لِمَعْرِفَتِهِ بِعَاقِبَتِهِ فِی الْقِیَامَة».(38) ( حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود : خدا كسى را در آتش دوزخ مخلد و جاوید ندارد مگر اهل كفر و جحود و اهل ضلالت و شرك را و هر كه از گناهان كبیره دورى كند از مؤمنان از گناهان صغیره سؤال نشود خداى تبارك و تعالى فرموده كه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِیماً یعنى «اگر اجتناب و دورى كنید از گناهان بزرك از آنچه نهى كرده میشوید از آن یعنى ما و خلیفه ما شما را از آن نهى كرده‏ایم در گذرانیم و عفو كنیم از شما گناهان شما را یعنى گناهان كوچك شما را و در آوردیم شما را در موضع خوب گرانمایه كه بهشت است.» راوى می گوید كه بآن حضرت عرض كردم كه یا ابن رسول اللَّه پس شفاعت از براى كى واجب است از گناهكاران فرمود كه حدیث كرد مرا پدرم از پدرانش از على علیهم السلام كه فرمود شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله كه می فرمود جز این نیست كه شفاعت من از براى صاحبان گناهان كبیره از امت منست و اما نیكوكاران از ایشان پس بر ایشان هیچ راه و تسلطى نیست ابن ابى عمیر می گوید كه به آن حضرت عرض كردم كه‏ یا ابن رسول اللَّه چگونه شفاعت از براى صاحبان گناهان كبیره باشد و خداى تعالى ذكره می فرماید كه وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ یعنى بندگان گرامى خدا شفاعت و درخواست نمی كنند مگر از براى كسى كه پسندیده باشد» و هر كه گناهان كبیره را مرتكب شود پسندیده نباشد. حضرت فرمود كه اى ابو احمد هیچ مؤمنى نیست كه گناهى را مرتكب شود مگر آنكه این امر او را بد آید و بر آن پشیمان شود و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود كه كافیست كه پشیمانى توبه باشد و آن حضرت علیه السلام فرمود كه هر كه خوبى او را شاد كند و بدى او را بد آید مؤمن است و هر كه پشیمان نشود بر گناهى كه آن را مرتكب مى‏شود مؤمن نیست و شفاعت از برایش واجب نباشد و ستمكار خواهد بود و خداى تعالى ذكره میفرماید كه ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ یعنى نیست گناهكاران را هیچ خویشى و نه درخواست‏كننده كه فرمان بردارى شود من به آن حضرت عرض كردم كه یا ابن رسول اللَّه چگونه كسى كه پشیمان نمیشود بر گناهى كه آن را مرتكب مى‏شود مؤمن نمیباشد فرمود كه اى ابو احمد هیچ كس نیست كه كبیره از گناهان را مرتكب شود و او بداند كه بزودى بر آن بازخواست شود مگر آنكه پشیمان شود بر آنچه مرتكب شده و در هر زمان كه پشیمان شود تائب باشد كه شفاعت را استحقاق و سزاوارى دارد و در هر زمان كه بر آن پشیمان نشود و صاحب اصرار باشد و آنكه اصرار دارد و از برایش آمرزیده نمیشود زیرا كه او ایمان ندارد بعقوبت آنچه مرتكب شده و اگر بعقوبت آن ایمان میداشت پشیمان میشد و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود كه با طلب آمرزش كبیره نیست و به اصرار صغیره نیست چه در اول گناه بر طرف مى‏شود و در بار دوم كبیره می گردد و اما قول خداى عز و جل وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ پس به درستى كه ایشان شفاعت نمی كند مگر كسى را كه خدا دینش را پسندیده باشد و دین همان اقرار و اعتراف است به جزاى بر خوبی ها و بدی ها و كسى كه خدا دینش را پسندیده باشد پشیمان شود بر آنچه آن را مرتكب مى‏شود از گناهان به جهت معرفتش به عاقبت و انجام خویش در روز قیامت‏).(39) نکاتی که از روایت فوق به دست می آید عبارت اند از :
1. امام تأکید می کنند که شفاعت مختص به اهل کبائر از امت است.
2. امام ، رضایت خداوند را به رضایت خداوند از دین شخص تفسیر کردند.
3. رحمت الهی مجاری متعددی دارد که یکی از آنها تکفیر و دیگری شفاعت است.
4. منظور از مؤمن کسی است که اعتقادات و باورهای صحیحی دارد و باورهای او به گونه ای است که وی را به شرمساری هنگام ارتکاب گناه سوق می دهد.
5. مؤمنینی که از گناهان کبیره اجتناب کرده اند همان اجتناب کردن آنها موجب تکفیر و پوشاندن صغایر آنها می شود.
6. گناهان کبیره ای که باعث خروج انسان از ایمان شده و ایمان انسان را باطل می کنند ، موجب محرومیت انسان از شفاعت می شوند.
7. فقط گناهان کبیره ای که مؤمن در اثر لغزش انجام داده و به اقتضای باورهایش از ارتکاب آنها اندوهگین شده است مشمول شفاعت می گردد.
8. اندوه پس از گناه ، اقل مراتب توبه است و بدون آن امکان تعلق شفاعت ، وجود ندارد.
9. بین شفاعت در آخرت و حیات دنیوی ، ارتباط مستقیم وجود دارد.
سه شنبه 26/10/1391 - 12:55
اهل بیت

شرایط شمول و محرومیت از شفاعت از منظر روایات :
 

1. شفاعت به اهل کبائر از امت می رسد : «قال رسول الله صلی الله علیه و آله : ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِی لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی »(25) (شفاعتم را برای مرتکبان گناهان کبیره از امتم ذخیره کرده ام).
2. روایاتی که شفاعت را به صورت مطلق درباره ی همه ی مسلمانان ثابت می کنند ؛ مانند : « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِكُلِّ نَبِیٍّ دَعْوَةٌ قَدْ دَعَا بِهَا وَ قَدْ سَأَلَ سُؤْلًا وَ قَدْ أَخْبَأْتُ دَعْوَتِی لِشَفَاعَتِی لِأُمَّتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ »(26) (برای هر نبی دعایی بود که از خدا طلب کرد و درخواستی نمود و من دعا و درخواستم را همان شفاعتم از امتم در روز قیامت قرار داده ام).
3. روایاتی که شرط تعلق شفاعت را ایمان به شفاعت می داند ؛ مانند : « الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِحَوْضِی فَلَا أَوْرَدَهُ اللَّهُ حَوْضِی وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِشَفَاعَتِی فَلَا أَنَالَهُ اللَّهُ شَفَاعَتِی»(27) ( هرکس به حوض من ایمان نیاورد پس خداوند وی را وارد بر آن نخواهد کرد و کسی که ایمان به شفاعت من نداشته باشد خداوند شفاعت من را به وی نخواهد رساند).
4. روایاتی که شرط شفاعت را عدم آزار و اذیت ذریه ی پیامبر علیهم السلام می داند ؛ مانند : « ... الْقَلَانِسِیِّ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ تَشَفَّعْتُ فِی أَصْحَابِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی فَیُشَفِّعُنِی اللَّهُ فِیهِمْ وَ اللَّهِ لَا تَشَفَّعْتُ فِیمَنْ آذَى ذُرِّیَّتِی» (28) (هنگامی که در روز قیامت در مقام محمود قرار می گیرم از اصحاب کبائر امتم شفاعت می کنم پس خداوند شفاعت مرا در حق ایشان می پذیرد . به خدا قسم! من در حق کسی که ذریه ام را اذیت کند شفاعت نمی کنم).
5. روایاتی که گنهکاران شیعه را مشمولین شفاعت معرفی می کنند ؛ مانند : « ...عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی جَعْفَرٍ  قَالَا وَ اللَّهِ لَنَشْفَعَنَّ وَ اللَّهِ لَنَشْفَعَنَّ فِی الْمُذْنِبِینَ مِنْ شِیعَتِنَا حَتَّى تَقُولَ أَعْدَاؤُنَا إِذَا رَأَوْا ذَلِكَ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ...» (29) (به خدا قسم ما (اهل بیت علیهم السلام ) در حق گنهکاران شیعه شفاعت می کنیم تا اینکه دشمنان ما هنگامی که شفاعتمان را می بینند می گویند برای ما شفاعت کننده و دوست صمیمی-ای نیست و اگر فرصتی دوباره داشتیم از مؤمنین می شدیم ...).
6. روایاتی که شفاعت را مخصوص مؤمنین گنهکار و مستضعفی می داند که خداوند از دین آنها راضی است ؛ مانند : « فِی خَبَرِ الْأَعْمَشِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام : أَصْحَابُ الْحُدُودِ مُسْلِمُونَ لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا كَافِرُونَ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا یُدْخِلُ النَّارَ مُؤْمِناً وَ قَدْ وَعَدَهُ الْجَنَّةَ وَ لَا یُخْرِجُ مِنَ النَّارِ كَافِراً وَ قَدْ أَوْعَدَهُ النَّارَ وَ الْخُلُودَ فِیهَا وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ یَشاءُ فَأَصْحَابُ الْحُدُودِ فُسَّاقٌ(30) لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا كَافِرُونَ وَ لَا یَخْلُدُونَ فِی النَّارِ وَ یَخْرُجُونَ مِنْهَا یَوْماً وَ الشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لَهُمْ وَ لِلْمُسْتَضْعَفِینَ إِذَا ارْتَضَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دِینَهُمْ الْخَبَرَ»(31) (اصحاب حدود مسلمانند نه مؤمن اند و نه کافر؛ همانا خداوند متعال مؤمن را در حالی که به او وعده ی بهشت داده است ، به آتش وارد نمی کند.و کافر را که وعده ی جهنم داده است از آن خارج نمی کند و کمتر از آن را برای هرکس که مشیتش به آن تعلق گیرد می بخشد. پس اصحاب حدود فاسقانی هستند که نه مؤمن اند و نه کافر . آنها در جهنم خالد نیستند و زمانی از آن خارج می شوند و شفاعت در حق آنان و مستضعفین سزاوار است وقتی که خداوند از دین آنها راضی باشد).
7. روایاتی که نواصب را محروم از شفاعت معرفی می کند ؛ مانند : « عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ عَلِیٍّ الصَّائِغِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَشْفَعُ لِحَمِیمِهِ إِلَّا أَنْ یَكُونَ نَاصِباً وَ لَوْ أَنَّ نَاصِباً شَفَعَ لَهُ كُلُّ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ وَ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ مَا شُفِّعُوا» (32) (مؤمن برای دوستش شفاعت می-کند مگر آنکه ناصبی باشد و ناصبی حتی اگر پیامبر و فرشته ای برای او طلب شفاعت کند پذیرفته نخواهد شد).
8. روایاتی که شفاعت را در حق دوستداران اهل بیت علیهم السلام و ناصران آنها می داند ؛ مانند : «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله : أَرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِیعٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ الْمُكْرِمُ لِذُرِّیَّتِی وَ الْقَاضِی لَهُمْ‏ حَوَائِجَهُمْ وَ السَّاعِی فِی أُمُورِهِمْ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا »(33) (چهار دسته اند که من شفیع آنها خواهم بود : کسی که اهل بیتم را گرامی بدارد و حوائج آنها را برآورد و در راه آنچه به آن مضطر گردیده اند تلاش نماید و کسی که قلبا و لسانا محب آنها باشد ).
9. روایاتی که شرط دریافت شفاعت را فقط رضایت الهی از شخص می-دانند؛ مانند : « عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی رِسَالَتِهِ إِلَى أَصْحَابِهِ قَالَ : وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ یُغْنِی عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ شَیْئاً لَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مَنْ دُونَ ذَلِكَ فَمَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْفَعَهُ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَطْلُبْ إِلَى اللَّهِ أَنْ یَرْضَى عَنْهُ »(34) (آگاه باشید که هیچکس از خداوند بی نیاز نیست نه ملک مقربی و نه نبی مرسلی و نه کمتر از آنها پس هر کس دوست دارد که شفاعت شفاعت کنندگان به او برسد باید رضایت خداوند را جلب کند).
10. روایاتی که شفاعت را مشروط به ایمان و یقین می دانند؛ مانند : «وَ قَالَ صلی الله علیه و آله : لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ وَ الشَّفَاعَةُ لِلْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ فِی الْمُؤْمِنِینَ مَنْ یَشْفَعُ مِثْلَ رَبِیعَةَ وَ مُضَرَ وَ أَقَلُّ الْمُؤْمِنِینَ شَفَاعَةً مَنْ یَشْفَعُ لِثَلَاثِینَ إِنْسَاناً وَ الشَّفَاعَةُ لَا تَكُونُ لِأَهْلِ الشَّكِّ وَ الشِّرْكِ وَ لَا لِأَهْلِ الْكُفْرِ وَ الْجُحُودِ بَلْ یَكُونُ لِلْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَهْلِ التَّوْحِیدِ »(35) (شفیعی نجات بخش-تر از توبه نیست و انبیاء و اوصیاء و مؤمنین و ملائکه از جمله ی شفاعت کنندگان اند؛ در میان مؤمنین نیز کسانی هستند که بی شمار شفاعت می کنند و کمترین تعدادی که مؤمن شفاعت می کند 30 نفر است. شفاعت شامل کسانی که اهل شک و شرک و کفر و انکارند نمی شود بلکه شفاعت مخصوص مؤمنین از اهل توحید است).
11. روایاتی که علاوه بر عمل به شریعت ، ولایت اهل بیت علیهم السلام را نیز شرط شفاعت‏ معرفی کرده اند : « بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ : كَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى ابْنَتِی فَاطِمَةَ وَ قَدْ أَقْبَلَتْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى نَجِیبٍ مِنْ نُورٍ عَنْ یَمِینِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ یَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِی إِلَى الْجَنَّةِ فَأَیُّمَا امْرَأَةٍ صَلَّتْ فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ خَمْسَ صَلَوَاتٍ وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّتْ بَیْتَ اللَّهِ الْحَرَامَ وَ زَكَّتْ مَالَهَا وَ أَطَاعَتْ زَوْجَهَا وَ وَالَتْ عَلِیّاً بَعْدِی دَخَلَتِ الْجَنَّةَ بِشَفَاعَةِ ابْنَتِی فَاطِمَةَ »(36) (گویا به دخترم فاطمه علیها السلام می نگرم که در روز قیامت سوار بر اسبی از نور می آید در حالی که هفتاد هزار ملک در سمت راستش ، هفتاد هزار ملک در سمت چپش هفتاد هزار ملک از پشت سرش همراهی اش می کنند و زنان با ایمان از امتم را به بهشت هدایت می کند. پس هر زنی که نمازهای پنجگانه اش را بخواند و ماه رمضان را روزه بگیرد و حج انجام دهد و زکات مالش را بدهد و از شوهرش اطاعت کرده و ولایت علی علیه السلام را پس از من داشته باشد با شفاعت دخترم فاطمه علیها السلام داخل بهشت خواهد شد).
با توجه به آیات و روایات فوق و جمع بندی مفاد آنها چند نکته درباره ی مشمولین و محرومین شفاعت قابل توجه خواهد بود :
1. شفاعت به کسی در امت اسلام تعلق می گیرد که نه تنها معتقد به باورهای صحیحی درباره ی خدا ، نبوت، معاد و امامت باشد و در هیچکدام شکی در خود راه ندهد بلکه عامل به شریعت نیز باشد. یعنی کسانی که خداوند از دین آنها راضی است.
2. شفاعت مربوط به کسانی است که مرتکب گناهان کبیره شده اند.
سه شنبه 26/10/1391 - 12:55
اهل بیت

شرایط شمول و محرومیت از شفاعت از منظر قرآن :
 

1. با توجه به آیه ی 109 سوره مبارکه طه ، کسانی مشمول شفاعت خواهند بود که خداوند اذن شفاعت شدن را برای آنها داده و از آنها راضی باشد. همانطور که در روایتی از امام موسی کاظم علیه السلام نیز چنین تفسیری از آیه دیده می شود : « عَنْ عِیسَى بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام قَالَ سَمِعْتُ أَبِی علیه السلام یَقُولُ وَ رَجُلٌ یَسْأَلُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا قَالَ لَا یَنَالُ شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ بِطَاعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا وَ عَمَلًا فِیهِمْ فَحَیِیَ عَلَى مَوَدَّتِهِمْ وَ مَاتَ عَلَیْهَا فَرَضِیَ اللَّهُ قَوْلَهُ وَ عَمَلَهُ فِیهِمْ... (23) (مردی از امام صادق علیه السلام درباره ی آیه 109 سوره طه پرسید. امام علیه السلام فرمودند شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله تنها به کسانی می رسد که خداوند بواسطه طاعت آل محمد علیهم السلام ، اذن داده تا شفاعت شوند. کسانی که خداوند قولاً و عملاً از آنها راضی است و آنها بر مودت اهل بیت زندگی کرده و بر همان مودت از دنیا رفته اند ... ).
2. با توجه به آیه ی 28 سوره مبارکه انبیاء ، کسانی شفاعت می شوند که خداوند از آنها راضی باشد.
3. با توجه به آیات 96 تا 100 سوره مبارکه شعراء ، کسانی که برای خداوند شریکی قرار دهند از شفاعت محرومند.
4. با توجه به آیه ی 18 سوره مبارکه غافر ، ظالمین از شفاعت محرومند.
5. با توجه به آیات 38 تا 49 سوره مبارکه مدثر ، چهار ویژگی ،انسان را از شفاعت محروم می سازد : 1. تارک نماز بودن ؛ 2. عدم انفاق به مستحقان ؛ 3. اهل لهو و لعب و مذمومات بودن ؛ 4.تکذیب کنندگان معاد. علامه طباطبائی در توضیح این چهار ویژگی می گوید:
«" قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ" ضمیر جمع در" قالوا" به مجرمین بر مى‏گردد، و مراد از" صلاة" نماز معمولى نیست، بلكه منظور توجه عبادتى خاص است به درگاه خداى تعالى، كه با همه انحاى عبادتها یعنى عبادت در شرایع معتبر آسمانى كه از حیث كم و كیف با هم مختلفند مى‏سازد. " وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ" مراد از" اطعام مسكین" انفاق بر تهى دستان جامعه است، به مقدارى كه بتوانند كمر راست كنند و حوائجشان برطرف شود. و اطعام مسكین اشاره است به حق الناس، و صلات اشاره است به حق اللَّه، و اینكه این دو قسم حق را عملا باید پرداخت. " وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ" منظور از" خوض" سرگرمى عملى و زبانى در باطل، و فرو رفتن در آن است، به طورى كه به كلى از توجه به غیر باطل غفلت شود. " وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ" منظور از" یوم الدین" روز جزا است، در نتیجه چهار خصلتى كه در این آیات بر شمرد از خصائص مجرمین است، كه مجرم یا هر چهار خصلت را دارد، و یا بعضى از آنها را، و چون پاسخ‏گوى از این سؤال ها مجموع مجرمین اند صحیح است كه نسبت هر چهار را به همه مجرمین داده، از قول ایشان بفرماید: ما از نمازگزاران نبودیم، و ما اطعام مسكین نمى‏كردیم، ما خائض بودیم، و ما روز جزا را تكذیب مى‏كردیم. هر چند كه بعضى از فرد فرد آنان مبتلا به همه این اوصاف نبوده، بلكه مبتلا به بعضى از آنها باشد.»
سه شنبه 26/10/1391 - 12:54
اهل بیت

آیات مشتمل بر مشمولین و محرومین از شفاعت :
 

1- آیه 109 سوره مبارکه طه : « یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً » (روزی که شفاعت به کسی نفع نمی رساند الا کسی را که خداوند برای او اذن داده است و از گفتار او راضی است).این آیه اگرچه در نظر اکثر مفسرین مربوط به شفاعت کنندگان است اما همانطور که زمخشری نیز در تفسیرش بیان نموده است می تواند مربوط به شفاعت شوندگان نیز باشد.(22)
2- آیه 28 سوره مبارکه انبیاء : « یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ » (او اعمال امروز و آینده و اعمال گذشته آنها را مى‏داند و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى‏كنند و از ترس او بیمناكند).

3- آیات 96 تا 100 سوره مبارکه شعراء : « قَالُواْ وَ هُمْ فِیهَا یخَْتَصِمُونَ * تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِینٍ * إِذْ نُسَوِّیكُم بِرَبّ‏ِ الْعَالَمِینَ * وَ مَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ * فَمَا لَنَا مِن شَافِعِینَ » (آنها در آنجا در حالى كه به مخاصمه برخاسته‏اند مى‏گویند: به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكارى بودیم، چون شما را با پروردگار عالمیان برابر مى‏شمردیم ! امّا كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد ! (افسوس كه امروز) شفاعت‏كنندگانى براى ما وجود ندارد).
4- آیه 18 سوره مبارکه غافر : « وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمینَ ما لِلظَّالِمینَ مِنْ حَمیمٍ وَ لا شَفیعٍ یُطاعُ » (و آنها را از روز نزدیك بترسان، هنگامى كه از شدّت وحشت دلها به گلوگاه مى‏رسد و تمامى وجود آنها مملوّ از اندوه مى‏گردد براى ستمكاران دوستى وجود ندارد، و نه شفاعت كننده‏اى كه شفاعتش پذیرفته شود) .
5- آیات 38 تا 49 سوره مبارکه مدثر : « كلُ‏ُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ * الَّا أَصحَْابَ الْیَمِینِ * فىِ جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِینَ * مَا سَلَكَكمُ‏ْ فىِ سَقَرَ * قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ * وَ كُنَّا نخَُوضُ مَعَ الخَْائضِینَ * وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ * حَتىَّ أَتَئنَا الْیَقِینُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ * فَمَا لهَُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِینَ » (هر كس در گرو اعمال خویش است،مگر اصحاب یمین(كه نامه اعمالشان را به نشانه ایمان و تقوایشان به دست راستشان مى‏دهند)! آنها در باغهاى بهشتند، و سؤال مى‏كنند ... از مجرمان: چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! مى‏گویند: ما از نمازگزاران نبودیم،و اطعام مستمند نمى‏كردیم، و پیوسته با اهل باطل همنشین و هم صدا بودیم، و همواره روز جزا را انكار مى‏كردیم،تا زمانى كه مرگ ما فرا رسید! از این رو شفاعت شفاعت‏كنندگان به حال آنها سودى نمى‏بخشد.چرا آنها از تذكّر روى گردانند؟! ) .
سه شنبه 26/10/1391 - 12:53
اهل بیت

تقسیم بندی آیات شفاعت در قرآن :
 

ماده ی شفع در قرآن 31 مرتبه و در 26 آیه استعمال شده است . آیاتی که متضمن مسأله ی شفاعت می باشند در قالب 9 دسته طبقه بندی می شوند :
1. آیاتی که به نحو مطلق نافی شفاعت اند(20) : مانند آیه ی 254 سوره مبارکه بقره : « یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتىِ‏َ یَوْمٌ لَّا بَیْعٌ فِیهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ وَ الْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُون‏».
2. آنچه خبر از اختصاص شفاعت به خداوند می دهد و شفاعت غیر او را نفی می کند : مانند آیه ی 44 سوره مبارکه زمر : « قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون‏ »
3. آیاتی که غیر خدا را مشروط به شروطی ، شفیع می داند : مانند آیه 87 سوره مبارکه مریم : « لَّا یَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتخََّذَ عِندَ الرَّحْمَانِ عَهْدًا ».
4. آیاتی که متذکر مشمولین شفاعت می شود: مانند آیه 28 سوره مبارکه انبیاء : « یَعْلَمُ مَا بَینْ‏َ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضىَ‏ وَ هُم مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُون‏».
5. آنچه متذکر محرومین از شفاعت می شود : مانند آیه 18 سوره مبارکه غافر : « وَ أَنذِرْهُمْ یَوْمَ الاَْزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الحَْنَاجِرِ كَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لَا شَفِیعٍ یُطَاع‏ ».
6. آیاتی که راه نجات از عقاب را یا شفاعت و یا عمل صالح می-داند : مانند آیه 53 سوره مبارکه اعراف : « هَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتىِ تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقّ‏ِ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاءَ فَیَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیرَْ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنهُْم مَّا كَانُواْ یَفْترَُون‏ »(21)
7. آیاتی که نافی صلاحیت بتها و آلهه ی کاذب در شفاعت می باشند: مانند آیه 94 سوره مبارکه انعام : « وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى‏ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ مَا نَرَى‏ مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنهَُّمْ فِیكُمْ شرَُكَؤُاْ لَقَد تَّقَطَّعَ بَیْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُون‏ ».
8. آنچه اشاره به شفاعت تکوینی دارد : مانند آیه 3 سوره مبارکه یونس:« إِنَّ رَبَّكمُ‏ُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثمُ‏َّ اسْتَوَى‏ عَلىَ الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِیعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَالِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلَا تَذَكَّرُون‏ ».
9. آنچه شفاعت در دنیا را مطرح می کند : مانند آیه 85 سوره مبارکه نساء : « مَّن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَكُن لَّهُ نَصِیبٌ مِّنهَْا وَ مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَ كاَنَ اللَّهُ عَلىَ‏ كلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ مُّقِیتًا ».
از میان آیات فوق آنچه مربوط به این مقاله می شود بررسی آیات دسته های 4 و 5 می باشد و بررسی آیات دیگر خارج از موضوع این مقاله است.
سه شنبه 26/10/1391 - 12:52
اهل بیت

چه کسانی شفاعت می شوند؟

 

چه کسانی شفاعت می شوند؟
چه کسانی شفاعت می شوند؟

 

نویسنده : حامد نیازی (1)
منبع:اختصاصی راسخون



 

چه کسانی شفاعت می شوند؟

مقدمه :
 

مسأله ی شفاعت از جمله مسائلی است که سابقه ی آن در عالم اسلام به عصر نزول قرآن باز می گردد. قرآن کریم به عنوان اصلی‌ترین مرجع و منبع جهان بینی اسلامی در آیات مختلفی به مسأله ی شفاعت پرداخته است. سخنان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نیز حاکی از اهتمام آن حضرت در ترویج اعتقاد به شفاعت در بین امت است. با همه ی اهمیتی که شفاعت ـ به عنوان یکی از آموزه‌های امید بخش مکتب اسلام ـ دارد، امروزه تفسیرها و فهم های غلط پیرامون این آموزه ی اصیل و کارآمد، منجر به بروز مسلک های اخلاقی و عرفانی منحرف و حتی شبهات اعتقادی گوناگونی شده است که برخی از این شبهات توسط دشمنان دین، اسلام و تشیع مطرح می شوند. شبهاتی که در آن‌ها سعی شده است با تعریف نادرستی از شفاعت و مشمولان آن، اسلام و تشیع به عنوان آیین و مذهبی ضد عقلانی معرفی گردد. علاوه بر آن امروزه در بین معتقدان به دین و مذهب، ترویج اندیشه‌ها و باورهای غلط از شفاعت منجر به نفی مسئولیت پذیری، کم رنگ نمودن تکالیف الهی و کم توجهی نسبت به سؤال و جواب قبر و برزخ، مواقف قیامت، میزان، صراط و حساب روز جزا شده است. در این مقاله بر آن شده‌ایم تا با بررسی «مشمولین شفاعت» از منظر قرآن و عترت، تفسیرهای غلط و ذوقی از شفاعت را نقد کرده و به درک حقیقت این باور ارزشمند نائل گردیم.

چکیده :
 

مسأله شفاعت و به خصوص مشمولین شفاعت از جمله مسائلی بوده‌اند که از طرفی همواره مورد توجه دینداران واقع شده است و از سوی دیگر همواره شبهات و سؤالات بسیاری از سوی شکاکان درباره ی آن طرح گردیده است. در این میان تفاسیر غلط از شفاعت و مشمولین آن منجر به ترویج نوعی روحیه ی مسئولیت گریزی در شریعت گردیده است. در این مقاله سعی شده است تا با بهره مندی از منابع اولیه اسلامی یعنی کتاب و سنت پاسخ صریحی به این سؤال مهم داده شود که مشمولین شفاعت چه کسانی هستند و در این راستا به این نتیجه رسیده‌ایم که شفاعت آموزه‌ای معقول بوده و شامل حال مؤمنین نادم از گناه می‌باشد.

کلید واژه :
 

شفاعت، مشمولین شفاعت، محبت اهل بیت، ندامت، توبه، گناهان کبیره.

پیشینه ی تاریخی مسأله ی شفاعت :
 

پیشینه ی مسأله ی شفاعت به نزول قرآن کریم باز می گردد و به خاطر طرح این مسأله در قرآن و روایات، از همان آغاز، مسأله ی شفاعت مورد توجه محدثین، مفسرین، متکلمین و حکمای اسلامی قرار گرفت و اگر چه بسیاری از ایشان به صورت مستقل به تألیف کتاب در این موضوع نپرداختند اما به مناسبت های گوناگون در آثار خود به مسأله شفاعت اهتمام نموده اند. در این میان می توان از میان کارهای مستقل و متقدم به کتاب «الحوض و الشفاعه» از ابراهیم بن محمد ثقفی (2) و از میان آثار مستقل و متأخر به کتاب «الشفاعه فی الکتاب و السنه» از آیت الله سبحانی اشاره نمود که به صورت خاص به مسأله ی شفاعت پرداخته‌اند. بسیاری از علما و حکما نیز در برخی آثار خود فصل ها و بخش هایی از تألیفات خود را به این امر مهم اختصاص داده‌اند که در این میان می توان به این آثار اشاره نمود : «کتاب الزهد از حسین بن سعید اهوازی (وفات 254 هـ)؛ کتاب المحاسن از احمد بن محمد بن خالد برقی (وفات 274 هـ)؛ کتاب اعتقادات الامامیه از شیخ صدوق (وفات 386 هـ)؛ کتاب تصحیح الاعتقاد و کتاب اوائل المقالات از شیخ مفید (وفات 413 هـ)؛ کتاب رسائل الشریف المرتضی از سید مرتضی (وفات 436 هـ)؛ کتاب الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد از شیخ طوسی (وفات 460 هـ)؛ کتاب روضه الواعظین و بصیره المتعظین از فتال نیشابوری (وفات 508 هـ)؛ کتاب تجرید الاعتقاد از محقق طوسی (وفات 672 هـ)؛ کتاب کشف المراد و کتاب انوار الملکوت فی شرح الیاقوت از علامه حلی (وفات 726 هـ)؛ تفسیر قرآن کریم از ملاصدرا (وفات 1050 هـ)؛ کتاب علم الیقین فی اصول الدین و کتاب انوار الحکمه از ملا محسن فیض کاشانی (وفات 1091 هـ)؛ مجلد 8 بحار الانوار از علامه مجلسی (وفات 1111 هـ)؛ کتاب حق الیقین فی معرفه اصول‌الدین از سید عبد الله شبّر (وفات 1220 هـ)؛ تفسیر المیزان از علامه طباطبائی (وفات 1402 هـ)؛ کتاب الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل از آیت الله سبحانی (ادام الله عمره) و ... » .
قضاوت اجمالی درباره ی آثار مذکور آن است که در برخی از آثار فوق تنها به مسأله‌ی شفاعت به عنوان یک اصل اعتقادی پرداخته و به توضیح و تشریح آن و حتی ذکر آیات و روایات آن نپرداخته‌اند؛ برخی دیگر از این منابع به دسته بندی و ذکر آیات شفاعت و همچنین روایات مربوط به شفاعت اکتفا کرده‌اند ولی به حل تعارضات و تحلیل های روشنگرانه ای نسبت به مسائل شفاعت به خصوص مشمولین آن اهتمامی نداشته‌اند. ناگفته نماند که در میان آثار فوق، آثار نادری مانند تفسیر المیزان نیز هست که به تحلیل مسائل شفاعت پرداخته است. با چنین توصیفی از منابع فوق، نباید انتظار آن را داشته باشیم که مسأله ی مشمولین شفاعت ـ که موضوع این مقاله می‌باشد ـ به طور مبسوطی در این کتاب ها مورد بحث و بررسی قرار گرفته و تصویر روشنی از مشمولین شفاعت ارائه شده باشد.

شفاعت در لغت و اصطلاح :
 

شفاعت در لغت از شفع گرفته شده است و به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر جهت رسیدن به هدف و غرض مطلوب می باشد. (3) این معنا در جایی به کار می رود که شخص یا شیء اول سببیت و قدرت لازم را برای حصول به غرض نداشته باشد و الحاق و ضمیمه کردن قدرت و سببیت شیء دوم به آن برای حصول غرض لازم باشد. راغب نیز در مفردات خود شفاعت را این‌گونه معنا می کند : «الانضمام إلى آخر ناصرا له و سائلا عنه، و أكثر ما یستعمل‏ فی انضمام من هو أعلى حرمة و مرتبة إلى من هو أدنى» (4) (شفاعت پیوستن و ضمیمه شدن به دیگرى است براى اینكه یار و یاور اوست و درخواست كننده از او- بیشتر كاربرد شفاعت یعنى پیوستن و انضمام به كسى كه از نظر حرمت و مقام بالاتر از كسى است كه مادون اوست كه مورد شفاعت قرار مى‏گیرد). معنای اصطلاحی شفاعت نیز از معنای لغوی آن بیگانه نیست. شفاعت در اصطلاح به معنی رسیدن رحمت الهی با وساطت اولیاء و بعضی خاصان الهی و مأذونین از طرف خداوند به برخی از بندگان می باشد که به تنهایی سببیت کافی جهت دریافت رحمت الهی را ندارند. علامه طباطبائی در تعریف شفاعت می فرماید : «این كلمه از ماده (ش- ف- ع) است، كه در مقابل كلمه (وتر- تك) بكار مى‏رود، در حقیقت شخصى كه متوسل به شفیع می‌شود نیروى خودش به تنهایى براى رسیدنش به هدف كافى نیست، لذا نیروى خود را با نیروى شفیع گره مى‏زند، و در نتیجه آن را دو چندان نموده، به آنچه می خواهد نائل مى‏شود، به طوری كه اگر این كار را نمى‏كرد و تنها نیروى خود را بكار مى‏زد، به مقصود خود نمى‏رسید، چون نیروى خودش به تنهایى ناقص و ضعیف و كوتاه بود.»(5) ملاصدرا نیز شفاعت را افاضه ی نور وجود و رحمت حضرت نور الانوار، خداوند متعال، می داند که به واسطه‌ی اولیای الهی به کسانی می رسد که از دریافت مستقیم فیض الهی محرومند و البته قابلیت چنین دریافتی را دارند. (6)
یکی از مسائل مهم در فهم معنای شفاعت و مشمولین آن، کارکرد و ثمره ی شفاعت است و البته این موضوع که ثمره ی شفاعت چیست از مسائل پُر قیل و قال در طول تاریخ کلام اسلامی بوده است و از آنجا که بحث درباره ی مشمولین شفاعت ارتباط تنگاتنگی با ثمره ی شفاعت دارد، در این مقاله ابتدا به بررسی ثمره ی شفاعت می پردازیم و پس از آن با طرح نکاتی چند درباره ی شفاعت و طبقه بندی آیات آن، مشمولین شفاعت را معرفی خواهیم کرد.
به طور کلی درباره ی اثر و ثمره ی شفاعت سه نظریه مطرح است :
1. اثر شفاعت صرفاً ازدیاد ثواب و رفع درجه ی بندگان مطیع خداوند است. طرفداران این نظریه برخی از معتزله می باشند.
2. اثر شفاعت صرفاً اسقاط عقاب از گنه‌کاران است. اکثر متکلمین از امامیه و سایر فرق کلامی، طرفدار این نظریه اند.
3. اثر شفاعت هم می تواند جانب ازدیاد ثواب و بالا بردن درجه ی بندگان مطیع خداوند باشد و هم جانب ساقط کردن عقاب از گنه‌کاران. از جمله طرفداران این نظریه می توان به محقق طوسی در کتاب ارزشمند تجرید الاعتقاد اشاره نمود : «و الإجماع على الشّفاعة. فقیل: لزیادة المنافع...و قیل: فی إسقاط المضارّ و الحقّ صدق الشّفاعة فیهما.».(7)
به نظر می رسد از میان اقوال فوق، نظر اول و سوم اشکال داشته و تنها نظر دوم صحیح باشد. مستند نظر اول، آیاتی از قرآن کریم است که در آن از طرفی شمول شفاعت را درباره ی ظالمین نفی کرده (8) و از طرف دیگر شرط شمول شفاعت را رضایت خداوند از دین کسی که می-خواهد شفاعت شود، می داند. (9) مستند نظر سوم نیز بیشتر معنای لغوی و استعمال عرفی شفع و شفاعت در عرب می باشد به این معنا که وقتی در لغت عرب از ماده ی شفع استفاده می شود، اختصاصی به دفع مضرت ندارد بلکه در هر دو معنا استعمال می‌شود. اکثر شارحین کلام محقق طوسی نیز عبارت او را به همین طریق معنا کرده اند : «یقول المصنّف رحمه اللّه إنّها فی طبیعة معناها قابلة الصدق فی معنیین حیث نقول: شفع فلان فی فلان إذا طلب له زیادة منافع أو إسقاط مضارّ، و ذلك متعارف عند العقلاء.»(10) (شفاعت به لحاظ معنای لغوی قابل صدق بر هر دو معناست هم معنی زیادت در منافع و هم معنای اسقاط مضرات و از همین باب است که وقتی در لغت عرب گفته می شود که فلانی شفیع فلانی گردید اعم از آن است که در جانب زیادت منافع اند و یا در جانب اسقاط ضرر) اما حق مطلب آن است که شفاعت صرفاً جهت اسقاط عقاب است و حدیث صحیح نبوی «إنّما شفاعتی لأهل الكبائر من أمّتی‏» و روایات بسیار دیگر ـ که در فصل های آینده آن‌ها را آورده ایم ـ صراحت در این قول دارد و صدق عرفی و لغت در مصطلحات و اعتبارات شرعی زمانی که قرینه و دلیلی خلاف آن وجود دارد حجیت ندارد. کلمه ی «انما» نیز از ادات حصر بوده و با توجه به اینکه اصل در حصر، حصر حقیقی است، سایر مصادیق عرفی از شمول شفاعت خارج بوده و شفاعت فقط برای اسقاط عقاب مرتکبین کبیره خواهد بود. در فصل مشمولین شفاعت نیز روایات و مستنداتی ارائه خواهد شد که نه تنها نظر معتزله رد می شود بلکه کارکرد شفاعت، تنها ساقط کردن عقاب معرفی می شود.

نگاهی به برخی تفاسیر غلط از شفاعت :
 

بدون شک هرگونه تحلیل و معنایی از شفاعت که منجر به نفی دین و نقض غرض از تکلیف شود، نادرست است : برخی شفاعت را به گونه ای تفسیر می کنند که هر گنه‌کاری می تواند مشمول شفاعت واقع شود. نتیجه ی این تفسیر نفی شریعت و مسئولیت پذیری انسان در قبال تکالیف الهی است. در این تفسیر با تمسک به رحمت واسعه ی الهی، شفاعت به گونه‌ای تفسیر می شود که خداوند آن را شامل حال هر گنه‌کار و معصیت پیشه ای می نماید هر چند چنین شخصی گناهانش بی شمار و همه ی لحظات عمرش را در لجن زار گناه سپری کرده باشد. در این تفسیر حتی مانعی وجود نخواهد داشت که شرورترین انسان ها نیز مشمول شفاعت قرار گیرد. کسانی که اولیای الهی را به قتل رسانده، هزاران نفر را کشته، گناهان بی شمار انجام داده و بی پروا قوانین شریعت را نقض نموده و بر همان حال از دنیا رفته اند ممکن است مشمول شفاعت خداوند قرار گیرند زیرا خداوند کریم و بخشنده است و عقاب حق او است و اگر بخواهد می تواند از حق خود صرف‌نظر نماید. بدون شک این تفسیر از شفاعت با آیات و نصوصی که درباره ی شفاعت وجود دارد قابل جمع نیست. قرآن کریم در موارد متعددی به صراحت تمام بیان نموده است که شفاعت شامل ظالمین نمی شود : «ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاع» (11) و بدون شک کسانی که از حدود الهی تعدی کرده اند از ظالمین اند : «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ».(12)
در تفسیر دیگری از شفاعت، همه ی گنه‌کاران مشمول شفاعت نخواهند شد بلکه کسانی شفاعت خواهند شد که به شافعین حب و علاقه داشته باشند. در این تفسیر با تمسک به اینکه خداوند رحمت خود را در محبت شفاعت کنندگان از انبیاء، ائمه و اولیایش قرار داده است و ابراز محبت به آن‌ها موجبات شفاعت را فراهم می آورد، تصویر نادرستی از شفاعت شکل گرفته است. در این تفسیر نیز به گونه ی دیگری از مسئولیت پذیری انسان کاسته و شریعت الهی نقض می شود. گویا که راه نجات و سعادت انسان به جای قدم نهادن در شریعت و طریقتی که انبیای الهی علیهم السلام آورده‌اند، محبت ورزیدن به انبیا و اولیای الهی خواهد بود. تصویری که از این تفسیر حاصل می شود آن است که مثلاً در روز قیامت در کنار دستگاه عدالت الهی که خداوند آن را برپا می دارد و موازین قسطش را بر طبق موازین شریعت برقرار می نماید، دستگاه دیگری از سوی شفاعت کنندگان (مانند انبیاء و ائمه علیهم السلام) دائر می شود و آن‌ها خلایق را بی حساب وارد بهشت کرده و از گناهان آن‌ها چشم پوشی می کنند. در بطلان این تفسیر همین بس که در روایات صریح اهل بیت علیهم السلام، هر گونه محبتی به ائمه علیهم السلام و اولیای الهی که ناقض شریعت باشد باطل و مردود است. شیخ صدوق رحمه‌الله در کتاب ارزشمند صفات الشیعه روایاتی را نقل می کند که علاوه بر نکته ی فوق، هرگونه در عرض قرار گرفتن اهل بیت علیهم السلام را با خداوند و شریعت الهی نفی می-نماید. روایت 22 از این کتاب حاوی نکات ارزشمندی در نقد این تفسیر از شفاعت است :
«عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یَا جَابِرُ أَ یَكْتَفِی مَنِ اتَّخَذَ التَّشَیُّعَ- أَنْ یَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَوَ اللَّهِ مَا شِیعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ وَ مَا كَانُوا یُعْرَفُونَ إِلَّا بِالتَّوَاضُعِ وَ التَّخَشُّعِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ كَثْرَةِ ذِكْرِ اللَّهِ وَ الصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ وَ الْبِرِّ بِالْوَالِدَیْنِ وَ التَّعَهُّدِ لِلْجِیرَانِ مِنَ الْفُقَرَاءِ وَ أَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَ الْغَارِمِینَ وَ الْأَیْتَامِ وَ صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ كَفِّ الْأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ وَ كَانُوا أُمَنَاءَ عَشَائِرِهِمْ فِی الْأَشْیَاءِ قَالَ جَابِرٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا نَعْرِفُ أَحَداً بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَقَالَ لِی یَا جَابِرُ لَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ یَقُولَ أُحِبُّ عَلِیّاً صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ أَتَوَلَّاهُ فَلَوْ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ ثُمَّ لَا یَتَّبِعُ سِیرَتَهُ وَ لَا یَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِیَّاهُ شَیْئاً فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ اللَّهِ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ وَ أَكْرَمُهُمْ عَلَیْهِ أَتْقَاهُمْ لَهُ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ یَا جَابِرُ مَا یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَّا بِالطَّاعَةِ مَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَ لَا عَلَى اللَّهِ لِأَحَدٍ مِنْكُمْ حُجَّةٌ مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا وَلِیٌّ وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ لَا تُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَع‏»(13) (جابر جعفى گفت: امام محمّد باقر علیه السلام فرمود:اى جابر، آیا كافى است براى كسى كه ادّعاى تشیّع دارد، بگوید كه دوستدار ما اهل بیت است؟ به خدا سوگند، شیعه ما نیست مگر آن كسى كه تقواى خدا را رعایت كند و از او اطاعت نماید. شیعیان ما شناخته نمى‏شدند، مگر به تواضع، خشوع (فروتنى در عبادت)، اداى امانت، بسیارى ذكر خدا، روزه گرفتن، نماز به پا داشتن، نیكى به والدین و رسیدگى به همسایگانى كه فقیر و نیازمندند.همچنین رسیدگى به قرض داران و یتیمان، راستى در گفتار، تلاوت قرآن و بازداشتن زبان، از این كه، جز نیكى مردم را نگویند، [نیز] شیعیان ما [همواره‏] در بین اقوام خویش امین بودند. جابر گفت: اى پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، ما كسى را با این خصوصیات نمى‏شناسیم. حضرت، خطاب به او فرمود: اى جابر، افكار و آراى مختلف، تو را [از راه راست‏] بیرون نبرد. آیا كافى است مردى بگوید: من على علیه السلام را دوست دارم و از دوستداران او هستم، پس اگر بگوید من رسول خدا صلی الله علیه و آله را دوست دارم [كه بهتر است‏]- زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله از على علیه السلام بهتر است- ولى از سیره او پیروى ننماید و به سنّتش عمل نكند، این دوستى براى او هیچ سودى نخواهد داشت. پس تقواى خدا را پیشه نمایید و براى آنچه نزد خداست، عمل كنید، زیرا بین خدا و بین هیچ كس، قرابت و خویشاوندى نیست.محبوبترین بندگان نزد خداوند و گرامى‏ترین آنها در پیشگاه او، با تقواترین و مطیع‏ترین آنهاست.اى جابر، جز با اطاعت و فرمانبردارى از خداى متعال، تقرّب به او حاصل نمى‏شود. تنها دوستى ما (آل محمّد صلی الله علیه و آله ) باعث رهایى از آتش نیست و هیچ یك از شما بر خدا حجّتى ندارد. هر كس مطیع خداست، ولىّ و دوستدار ماست و هر كس نافرمانى خدا را نماید، با ما دشمن است. ولایت ما اهل بیت، جز با عمل [به دستورات الهى‏] و پرهیز از گناه به دست نمى‏آید.)(14)
قبل از بیان نکاتی که در این روایت مطرح شده است اشاره به مطلبی مهم لازم به نظر می رسد و آن مطلب این است که اگر گزاره ای، گزاره ی حقی بود و به خاطر حق بودنش پذیرفتن آن واجب و ضروری گردید باید تمام لوازم آن حقیقت را نیز پذیرفت و به همه ی آنها گردن نهاد. اینک به نکاتی که از این روایت ارزشمند قابل دریافت اند دقت نمایید :
1. برای آنکه شیعه ی اهل بیت علیهم السلام باشیم ، صِرف دوستی ایشان کفایت نمی کند.
2. شیعه ی اهل بیت علیهم السلام ، در واقع تجسم عینی شریعت الهی است.
3. اندک بودن شیعیان (واقعی) نباید ما را به تفسیرهای غلط درباره ی دین و معارف آن سوق دهد.
4. اگر کسی فکر کند که تنها ارادت ، دوستی و محبت به اهل بیت علیهم السلام مانند امام حسین علیه السلام و ... و گریه بر مصیبت های ایشان بدون توجه به شریعت و دستورات آن ، می تواند نجات بخش او باشد ، باید به او گفت که دوستی پیامبر صلی الله علیه و آله از دوستی اهل بیت علیهم السلام اولویت بیشتری دارد و دوستی پیامبر صلی الله علیه و آله قابل تفکیک از تبعیت سنت و روش او نیست.سنت و روش پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ، همان شریعت است.(15)
5. دوستی و محبتی که در آن تبعیت شریعت نباشد هیچ سودی ندارد.
6. قانون تقرب به خداوند ، تقوای الهی است و برای هیچکس استثنایی ندارد و خداوند با هیچ کس خویشاوند نیست . بنابراین دستگاه اهل بیت علیهم السلام از دستگاه خداوند جدا نیست.
7. نفع و سعادت اخروی همان قرب به خدا و ضرر و خسران آخرت چیزی جز بُعد و دوری از خدا نیست .ملاک قرب به خداوند نیز ، فقط تقوا و اطاعت الهی است و بدون تقوا و اطاعت الهی حتی اگر بهترین خلق خدا را دوست داشته باشیم سودی برای ما نخواهد داشت.
8. محبت بدون اطاعت و پیروی از شریعت ، شفاعتی در پی نخواهد داشت.
9. یگانه مقیاس سنجش دوستی با اهل بیت علیهم السلام و دشمنی با آنان ، عمل به شریعت و اطاعت از خداست.
10. مقام تام و کامل ولایت اهل بیت علیهم السلام ، غایتی است که تنها با طی کردن مسیر شریعت و ورع ، به دست خواهد آمد.
در منطق قرآن نیز شفاعتی که سبب نجات در آن فقط محبت به اهل بیت علیهم السلام و دیگر شافعین باشد باطل و مردود است. این نکته از آنجا بدست می آید که قرآن شفاعت را اصالتاً مختص به خدا می داند « قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون‏»(16) خداوندی که ملاک تکریم بندگان را تقوای الهی قرار داده است « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ »(17) و تمامی شافعین مقام شفاعت را از او گرفته اند « مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(18) یعنی شفاعت شافعین در طول شفاعت الهی است و دستگاه شفاعت آنان دستگاه جداگانه ای نیست . بنابراین شفاعت ایشان به کسی تعلق می گیرد که شفاعت خداوند به آن تعلق گرفته است و شفاعت خداوند به کسی تعلق می گیرد که از دینش راضی باشد« وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ».(19)
اینک مناسب است پس از نقد تفاسیر غلط از شفاعت و مشمولین آن به بررسی آیات و روایات بپردازیم تا در پرتو آن ابهامات موجود در مشمولین شفاعت برطرف گردد .
سه شنبه 26/10/1391 - 12:52
اهل بیت

بندگی پروردگار هدف اصلی عرفان اسلامی

بندگی پروردگار هدف اصلی عرفان اسلامی
بندگی پروردگار هدف اصلی عرفان اسلامی

نویسنده: بهمن شریف زاده




گرایش چشمگیر جهان غرب به امور درونی و توانایی های باطنی انسان و پیدایش صدها فرقه كوچك و بزرگ در این راستا، اندیشمندان غرب را با موضوعی بسیار مهم، جدید و فراگیر روبه رو ساخته است. دنیای غرب پس از قرن ها توجه به عقلانیت ابزاری محض، ابتهاجات مادی و زندگی ماشینی اكنون موج بزرگی از باطن گرایی را در درون خویش احساس می كند كه برای مهار آن، باید آن را بشناسد.
حركت این موج مواج به سمت شرق اسلامی و ورود آن به كیان مسلمانان با بازتابی بسیار متفاوت با آنچه در غرب رخ داده، روبه رو شده است. تعالیم باطن گرایی قدیم و جدید همچون «ذن»، «یوگا»، «مدیتیشن» و... با استقبال نه چندان گرم مواجه شد. اگرچه گروهی شیفته این تعالیم شدند؛ ولی گروه بسیاری نیز با بی تفاوتی از كنار آن گذشتند و گروهی به مخالفت با آن پرداختند و این همه از آن رو بود كه شرق اسلامی، بنیان های محكمی از عرفان و معارف معنوی اسلامی را در خود داشته و هرگز بر آن پشت نكرده بود. شیفتگی گروهی از مسلمانان به تعالیم وارداتی هم چه بسا به علت كافی نبودن آگاهی ایشان از گنجینه گرانبهای معارف عرفانی باشد كه این فقدان هم معلول عدم عرضه عرفان اسلامی به زبان روز است.
اكنون برای رفع ناهمواری موجود در راه پذیرش این تعالیم، گروهی بر آن شده اند تا بین عرفان اسلامی و تعالیم باطن گرایی امروز دنیای غرب، سازشی پدید آورده و معجونی از این دو فراهم كنند كه به مذاق اغلب افراد خوش آید و سبب مقبولیت این تعالیم شود.
نویسنده این مقاله بر آن است تا ضمن تشریح مهم ترین بنیان عرفان اسلامی و باطن گرایی غربی، امكان پیدایش هرگونه تلفیقی بین این دو را نفی كند. مطلب حاضر از فصلنامه كتاب نقد شماره35 انتخاب شده است.\

زمینه های پیدایش مكتب اومانیزم

بی توجهی به شأن، اختیار و حریت ذاتی آدمی و تنزیل او از مرتبت بلندش به مرتبه جانداری مجبور و مطیع در قرن وسطا، گروهی از اندیشمندان را بر آن داشت تا برای احیای مقام انسان، نهضتی فكری پایه ریزی كنند كه اومانیزم نام گرفت.
از آن جا كه این تحقیر درازمدت از سوی ارباب كلیسای كاتولیك مشروعیت یافته بود، این نهضت در گریز از دین رسمی جهان غرب جهت گرفت و با توجهی افراطی به انسان و ارزش ها و توانایی های او، خدا را از محوریت حركت فردی و اجتماعی خارج و انسان را جایگزین آن كرد تا آنجا كه گاه خدا از هرگونه نقش و تأثیر در زندگی و فكر انسان، نفی (اومانیزم الحادی) و گاه در نقش دوم نگاه داشته شد (اومانیزم غیر الحادی)؛ ولی آنچه در تمام اشكال اومانیزم مشهود بود، قرار گرفتن انسان در نقش اول هر حركت فردی و اجتماعی به عنوان محور اصیل و بلكه یكتا معیار سنجش و ارزیابی حركت بود.
با قرار گرفتن انسان در محور ارزشمندی همه حركت ها و بی مهری به دیانت رسمی، باب دنیاگرایی، التذاذ و ابتهاجات مادی بر بشر گشوده شد و كامیابی مادی در ردیف انگیزه های اساسی و بلكه اساسی ترین انگیزه های او قرار گرفت، علوم انتزاعی و دینی همچون ما بعدالطبیعه (الاهیات) و اخلاق با بی اعتنایی روبه رو شد و به جای آن، گرایش به تجربه اندیشی در حوزه علوم رواج یافت و از علوم، آن چه بهره برداری از دنیا را می آموخت، مورد علاقه، بررسی و رشد قرار گرفت، تا آن جا كه نام علم نیز از غیر آن سلب شد.
شاید بسیاری از ابعاد این تحول بزرگ دنیای غرب را بتوان در نامی كه نیچه فیلسوف آلمانی بر كتاب خود گذارد، «وقتی خدا مرد» دریافت؛ زیرا در غرب، نگاه ها از آسمان به زمین برگشت و همه چیز زمینی شد؛ حتی تلاشی جدی بر تفاسیر زمینی از مقولات دینی صورت گرفت. عشق مقدس الهی رنگ باخت و به عشق های زمینی تبدیل شد و مقولات دینی نیز تا آن جا كه امكان داشت، با چنین تأویلی عرضه شد. البته جای تردید ندارد كه با كنار رفتن خرافات مسیحیت و گشوده شدن فضا برای اندیشیدن، علوم رشد كرد، صنعت جان گرفت و تكنولوژی تولد یافت؛ ولی این شكوفایی بر پایه بهره مندی مادی انسان بود و او را به موجودی صرفاً لذت جو تبدیل كرد. این سیر ادامه یافت تا این كه روابط روحی- عاطفی انسان در مقیاسی وسیع، جای خود را به ارتباط های صرفاً ماشینی جامعه غرب داد و عصر ماشینیزم را به بار نشاند.
كاهش توجه به روابط فرامادی و مسخ شدن در زندگی ماشینی، احساس مبهم كمبودی آزاردهنده را در انسان این دوره پدید آورد كه برای رفع آن، هرچه بیشتر به دنیا روی آورد، كمتر نتیجه گرفت تا آن كه ماهیت كمبودش را در تحمل دردها و بحران های بزرگ فردی و اجتماعی شناخت؛ پس دیگر تاب نیاورد و آگاهانه بر مدرنیته شورید و به فضای پسامدرنیته گام نهاد. به عبارت دیگر به گذشته ای كه از آن گریخته بود، بازگشت تا با عقل مدرن و رشد یافته خویش به انتخاب معقول مایحتاجش از سنن گذشته بپردازد. البته این بازگشت به معنای سنتی شدن و رهیدن از زندگی مدرن نبود، بلكه توجهی به سنت های پیشین برای جبران كاستی های عصر مدرن بود؛ همانند همان توجهی كه اومانیست های آغازین برای احیای مقام انسان به دانش و ارزش گذشتگان شعر و ادب و هنر یونان كردند و این امر سرآغازی برای توجه همه گیر دنیای غرب به مسائل باطنی بود.
انسان مدرن دریافت كه اگرچه با توجه صرف به عقل و استفاده ابزاری از آن، جهان را متحول ساخت و به تكنولوژی های حیرت آور و اعجاب انگیزی دست یافت، ولی پاسخی برای نیازهای روحی- روانی خویش كه مدت ها از آن غافل بود، نیافت؛ پس عزم خود را جزم كرد و به دنیای باطن خویش گام نهاد و به مسائلی از این قماش روآورد. اما همان گونه كه قرن ها با خودباوری ویژه ای با عنوان اومانیزم تربیت یافته و شالوده دنیای مدرن را بر این تفكر بنیان نهاده بود، با این پیش فرض به جست وجوی داروی درد خویش در سنت گذشتگان پرداخت و چیزی را طلبید كه با محوریت انسان منافات نداشته باشد و از بازگشت خدا و دین به جایگاه محوریت حیات ممانعت كرد و درست به همین علت است كه در خمیرمایه تعالیم باطنی امروز دنیای غرب، اثر چندانی از آموزه های ادیان الهی دیده نمی شود؛ (تعالیمی خالی از شرایع آسمانی و به عبارتی عرفان منهای شریعت.)

چگونگی راهیابی باطن گرایی غرب به شرق

اكنون باید به راهیابی باطن گرایی جدید غرب به شرق عالم بویژه شرق اسلامی توجه كرد.
از آن جا كه دنیای اسلام هیچ گاه همچون جهان غرب از معنویت عمیق و نابی كه در بطن خود داشت، فاصله نگرفت، به بحرانی شبیه آن چه در غرب رخ داد، مبتلا نشد؛ از این رو باطن گرایی جدید غرب با عكس العملی ویژه در شرق اسلامی روبه رو شد. جهان اسلام، مهد عرفانی عمیق و جایگاه عارفان بزرگی بود كه تعالیم جدید غرب در برابر آن تاب نمی آورد. اگرچه پیشرفت نسبی این آیین در بین مسلمانان، مرهون زبان جدید آن و فقدان زبان نو در معارف عرفانی خودی بود، ولی آشنایی دانشمندان و فرهیختگان مسلمان با عرفان و معنویت اسلام، راه را بر پذیرش این آیین جدید بست؛ همچنین از سویی تعالیم عمومی معارف معنوی دینی هم راه را برای پذیرش عمومی این آیین ناهموار كرد. در این جا بود كه استراتژی جدیدی برای ایجاد اقبال به باطن گرایی جدید به كار بسته شد و آن، تلفیقی از این آیین با برخی آموزه های معنوی- روحانی دینی است. اكنون پرسش آن است كه آیا می توان باطن گرایی جدید غرب را با آموزه های عرفان دینی در هم آمیخت و به تلفیقی قابل قبول و شكل كمال یافته ای از عرفان و معنویت دست یافت، آیا عرفان دینی قابلیت پذیرش و هضم تعالیمی همچون «ذن»، «یوگا»، «مدیتیشن»، «ریلكسیشن» و... را دارد؟

ماهیت عرفان اسلامی

برای پاسخ به پرسش هایی از این دست، لازم است به آن چه نقش محوری در عرفان و معنویت اسلامی دارد، توجه شود. عرفان اسلامی معرفت خدا را مقصود خویش می داند و برای وصول به آن، راهی ترسیم كرده و توصیه هایی می كند كه از آن به سیر و منازل سلوك یاد می كنند و آن گاه كه یافته های راه را در قالب گزاره هایی درآورده و به آن ساختاری شبیه به ساختار علوم می دهد، موضوع خود را ذات خداوند معرفی كرده و به تبع آن از اسماء و صفات و كیفیت تجلیات ذات و اسما بحث می كند.
اكنون با نگاهی به آموزه های علمی و گزاره های نظری آن می توان بخوبی دریافت كه عرفان اسلامی ماهیتی خدا محور دارد؛ به این معنا كه خداوند را یگانه موجود حقیقی و مطلوب و مقصود حركت ها دانسته و هرچه غیر از او را تجلی و اعتبار او می داند و در بین همه تجلیات، انسان را مظهر همه اسماء و صفات دانسته و برترین تجلی حضرت حق معرفی می كند. هم از این رو است كه آدمی را لایق خلافت الهی دانسته و شایسته مقام ولایت می داند؛ ولی این قابلیت از دیدگاه عارفان در انسانی بروز می كند كه بنده و سرسپرده محض خداوند شود. عرفان اسلامی كمال آدمی را در حركت پیوسته به سوی بندگی محض خدا می بیند و این بندگی هم فقط در سایه محبتی تام به خداوند و خالی ساختن قلب از حب خویش پدید می آید.
سالك راه معرفت باید از آغاز بكوشد انگیزه ای جز حب خداوندی در دل نپروراند. رسیدن به بهشت، گریز از دوزخ، دستیابی به مراتب و مقامات والای مقربان، توانایی بر كرامات و خوارق عادت، هیچ كدام نباید غرض از سلوك قرار گیرد؛ بلكه فقط بندگی است كه انگیزه سالك راستین است و تا دستیابی و حصولش، انگیزه سالك می ماند.
اما بندگی هم نزد عارفان در گرو شریعتمداری انسان است. بی مبالاتی مقتضای سركشی وگسستن طوق بندگی است. عمل به شریعت در نسبت با روح بندگی، هم نقش علی دارد و هم نقش علامی؛ زیرا عمل به فرمان است كه سبب پیدایش روح بندگی می شود و بازهمین عمل است كه نشانه ای بر وجود روح بندگی در آدمی است. عارفان مسلمان عمل به شریعت را برای وصول به حقیقت ضروری دانسته و متخلف را از حقیقت محروم می دانند.
ابن عربی می گوید: هركه از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم برسد، به چیزی از حقیقت نایل نمی شود. (ابن عربی، فتوحات مكیه،ج3، ص16)
و هم او می گوید:
«شریعت، جاده ای روشن و رهگذر نیك بختان و راه خوشبختی است. هركه از این مسیر رفت، نجات یافت و هركه رهایش كرد، نابود شد.» (همان، ص69).

تلفیق باطن گرایی جدید با عرفان اسلامی

اكنون كه به اجمال معیار، انگیزه و روش صحیح سلوك در عرفان اسلامی معلوم شد، زمینه برای پاسخ به پرسش های پیشین فراهم است كه آیا می توان تلفیقی قابل قبول بین تعالیم باطن گرایی امروز با عرفان اسلامی پدید آورد یا خیر؟ پاسخ به این پرسش از چند جهت ممكن است:
1- عرفان اسلامی ماهیت خدامحور دارد و تعالیم باطنی امروز در دنیای غرب، حقیقتی انسان محور دارند و پرواضح است كه بین دو ماهیت متضاد نمی توان جمع كرد. اومانیزم غرب، حتی درقالب معتدل دینی، توجهی اصیل به انسان داشته و داشته ها و توانایی های او را ملحوظ نظر و مقصود حركت قرار می دهد. حال آن كه در عرفان اسلامی، كمالات، همه ازآن خدایند و افراد صاحب كمال نیز فقط آینه كمالات الهی به شمار می روند. كوشش انسان در مسیر سلوك، او را به دارایی وتوانایی نمی رساند؛ بلكه او را به فقر خویش بینا می سازد. عارف واقعی هیچ گاه خود را صاحب كمالی ندیده و نخواهد دید. او بر این باور است كه چیزی نیست و نخواهدشد؛ بلكه دیگران هستند كه در او كمالات الهی را خواهندیافت. سلوك او هم برای بازشدن چشم دلش برهمین حقیقت بوده است.
خداوند تبارك و تعالی درقرآن كریم می فرماید:
«ان العزه لله جمیعا» (یونس 56.)
همانا همه عزت برای خداست.
«ولله العزه و لرسوله و للمؤمنین» (منافقون-8)
و عزت برای خدا و برای فرستاده اش و برای اهل ایمان است.
انتساب تمام عزت به خدا در آیه نخست و انتساب عزت به خدا و پیامبر و اهل ایمان در آیه دوم گویای آن است كه این كمال فقط ازآن خداست و عزت منسوب به پیامبر و اهل ایمان، چیزی جز همان عزت الهی نیست.
2. با توجه به مطلب نخست، تنها مقصود صحیح از حركت در عرفان اسلامی، بندگی پروردگار است، به این معنا كه انگیزه سالك از حركت، باید «برای خدا بودن»، «برای او زیستن»، «برای او حركت كردن» و «برای او مردن» باشد؛ چنان كه خداوند در قرآن كریم فرمود:
«و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» (الذاریات -56) جن و انسان را نیافریدیم، مگر برای بندگی كردن. چنان كه گذشت، بندگی در ندیدن خود و دیدن خدا حاصل می شود و فقط این، مقصود عارف واقعی است؛ درحالی كه توجه به خویش در باطن گرایی جدید غربی و محورقرارگرفتن خود با «بی خودشدن از خویش» در فرهنگ عرفان اسلامی تعارضی از سنخ تناقض دارد. اگرچه بیخودشدن در مرتبه ای بالا برای عارف پدید می آید، ولی او از همان آغاز باید بكوشد به خود بیندیشد وبرای خود گامی برندارد؛ درحالی كه باطن گرایی غرب، هدفی غیر از خود را با مخاطب تعالیمش درمیان نمی گذارد و غایاتی همچون رسیدن به آرامش روح، اعتماد بر خویش، دستیابی به نیروها و توانایی های خارق العاده باطنی و... را مقصود تعالیم خویش قرار می دهد.
3. با تنبیهات مداوم عرفان اسلامی و گریز از خود، انسان از خود دل كنده و به خدا و هرآنچه رنگ خدایی دارد دل می بندد، محبت از خود به سوی دیگران مصروف شده و قلب به عشق مقدس، دست می یابد. دراین هنگام عارف از شدت محبت به خدا، او را درهمه جا و با همه چیز می بیند.
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
(باباطاهرعریان: از مجموعه دوبیتی ها.)
عشق به خدا چنان توجه عارف را از خود به خدا مصروف می كند كه او را در هنگام جست و جوی خود نیز به خدا می رساند. پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری گفت:
«روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم، اكنون خود را می جویم، او را می یابم.» (محمدجواد شریعت، خواجه عبدالله انصاری، ص841.)
حال آن كه با بذل توجه به خویش، محبت به خود فزونی می گیرد و قلبی كه خود را دوست بدارد، نمی تواند به عشق مقدس دست یابد؛ چنان كه خداوند فرمود:
«ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه» (احزاب 4)
خداوند برای یك نفر دو قلب در درونش قرار نداده است.
4. بندگی زمانی پدید می آید كه آدمی جز نقص و كاستی در خود نیابد؛ به عبارت بهتر خود را فقیری بیابد كه فقرش به غنا تبدیل نمی شود، پس باید توقع بی نیازی را از دل زدود و به شهود غنای الاهی راضی شد كه:
سیه رویی زممكن در دو عالم /جدا هرگز نشد الله اعلم
خداوند بلندمرتبه در قرآن كریم فرمود:
«یا ایهاالناس انتم الفقراء الی الله و الله هوالغنی الحمید» (فاطر-51.)
ای مردم! شما نیازمندان درگاه خدایید و فقط خدا بی نیاز است.
و این درحالی است كه درتعالیم باطن گرایی امروزی، انسان صاحب توانایی های بزرگی معرفی می شود كه باید از راه ریاضت و تمركزی ویژه به آن دست یابد، بدون آن كه تصریح یا اشاره ای برعدم تعلق این توانایی ها به انسان شود. البته در عرفان اسلامی هم انسان، مظهر تمام اسمای الهی معرفی شده است؛ ولی با این توجه كه هیچ یك از این كمالات و توانایی ها، متعلق به خود او نیست و چنان كه گذشت، درصورت بندگی، مظهر این توانایی ها خواهدشد. پس عرفان اسلامی و باطن گرایی جدید، دو نگاه كاملاً متفاوت به انسان دارند، اگرچه هر دو انسان را به معرفت خویش فرامی خوانند.
البته باید توجه داشت كه معرفت به خویش كه از توجه به خود واقعی پدید می آید و مستلزم معرفت الهی است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) شناخت خود واقعی و به عبارتی شناخت واقعیت خود است كه همان فقر و نیاز است و این باتوجه به خودپنداری و به عبارتی نگاه پنداری به خود، متفاوت است. در نگاه واقعی، آدمی خود را مالك و صاحب چیزی نمی بیند و بنده مسكین و فقیری می یابد كه باید همتش را در ابراز فقر به پروردگارش مصروف دارد؛ چنان كه علی(علیه السّلام) می فرماید:
بار الاها: من بنده ضعیف، خوار، كوچك، درمانده و بیچاره توام كه مالك سود و زیان، مرگ و زندگی دنیا و آخرت خویش نیست.
و آن گاه با این بینش هر كاری را با انگیزه فرمان برداری از خدا انجام می دهد و زیبایی های بندگی را می آفریند.
5. همان طور كه گذشت، بندگی اقتضای فرمانبرداری تام دارد و فرمانبرداری تام، چیزی جز عمل به موازین شریعت (اوامر و نواهی) نیست و این در حالی است كه بسیاری از فرقه های باطن گرای امروزی، مخاطبان خویش را به رفتارهایی خلاف شریعت دعوت می كنند.
«بعضی از آن ها مثل «اوشووسای بابا» هستند كه اعضای خودشان را مثل فداییان اسماعیلی تربیت می كنند. آن ها را از خانواده هایشان جدا می كنند و به خانه های تیمی و گروهی می برند و از آن ها اطاعت مطلق و سرسپردگی بی چون و چرا می خواهند. با آن ها ارتباط جنسی نامشروع برقرار می كنند یا آن ها را به بعضی از مواد افیونی معتاد می كنند تا كاملا تابع آن ها باشند. در بعضی فرقه ها، از اعضا پول می گیرند یا از آن ها می خواهند كه كل اموالشان را به رؤسای فرقه منتقل كنند.»
البته چه بسا گفته شود كه تلفیق مطلوب بین باطن گرایی جدید و عرفان اسلامی، تلفیقی است كه در آن به ضوابط شریعت عمل شود، بدون آن كه چیزی از آن فروگذار شود، شیوه های باطن گرایی هم بر آن افزوده شود؛ ولی با صرفنظر از تعارض هایی كه بین ضوابط شرعی با شیوه های باطن گرایی جدید وجود دارد، باید گفت حقیقت بندگی، مقتضی منحصر ساختن رفتارها به فرمان های الهی است؛ به این معنا كه بنده، جز فرمانبرداری از خدا را روا نداند و هرچه غیر از آن است را در تعارض با بندگی ببیند، اگرچه خداوند آن را در شمار محرمات عمومی شرعی نیاورده باشد. ولی سالك با تلاش بر بی توجهی به خود، هر مصلحت اندیشی و تدبیری را از خود سلب ساخته و فقط به راهنمایی خدا گوش می سپارد؛ چرا كه فقط او را مدیركل می یابد. پس عمل به شیوه های باطن گرایی امروز، اگرچه منافاتی با شریعت نداشته باشد، ولی از دید عارف واقعی نامطلوب و با روح بندگی ناسازگار است؛ زیرا عارف نه برای خود می اندیشد و نه از سوی خود می اندیشد؛ بلكه او همه چیز را تسلیم حق ساخته و سرسپردگی محض او را خواهان است.
استنباط و نتیجه گیری كه از مباحث گذشته می توان داشت در محورهای زیر ارائه می گردد:
تعالیم باطنی امروز دنیای غرب بنا بر دلایل ذیل با عرفان اسلامی قابل جمع نیست:
1. عرفان اسلامی ماهیتی خدامحور دارد و تعالیم باطنی غرب، حقیقتی انسان محور دارند.
2. در عرفان اسلامی، سالك راه از آغاز به بندگی و سرسپردگی در برابر خدا دعوت می شود؛ در حالی كه در تعالیم باطنی غرب، چنین نیست.
3. عرفان اسلامی در صدد نفی توجه آدمی به خویشتن و جلب آن به خدا است؛ در حالی كه تعالیم باطنی غرب، انسان را به خویشتن دعوت می كند.
4. عرفان اسلامی، عشق به خدا را در گرو خالی كردن دل از دوست داشتن خود می داند؛ در حالی كه تعالیم باطنی غرب، آدمی را به دوست داشتن و تكیه كردن بر خویش فرامی خواند.
5. عرفان اسلامی انسان را به فرمانبرداری محض از خدا فرامی خواند؛ در حالی كه تعالیم باطنی غرب، فرامین الهی نیستند.
منبع:kayhannews.ir
سه شنبه 26/10/1391 - 12:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته