• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 359
زمان آخرین مطلب : 5433روز قبل
دعا و زیارت

پایگاه اطلاع رسانی شیعیان : ارائه متن زیر هیچ منافاتی با وحدت ندارد و هدف ، روشن شدن حقیقت است .

استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنت شهرت دارد و تنها مذهب مالکی است که به استحباب فتوا نداده است.

مستند حکم استحباب، تعداد اندکی از روایات اهل سنت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنی نیز بر مدعا ندارند. در میان روایات اهل بیت علیهم السلام نیز نه تنها هیچ حدیثی آن را تایید نمی کند، بلکه برخی آن را بدعت شمرده است. پس مسأله قبض در نماز مردد میان سنت و بدعت است و مقتضای احتیاط به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ترک این عمل است.

گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد.

حنفیه در این زمینه گفته ‏اند: تکتف (دست‏ها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و زیر ناف خود بگذارند و زنان دستان خود را روی سینه قرار دهند.

شافعیه معتقدند: تکتف، بر مرد و زن مستحب و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت دست چپ، زیر سینه و بالای ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.

حنابله نیز گفته ‏اند: تکتف سنت شمرده می شود و بهتر است نمازگزار، کف دست راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.

مالکیه در این مسأله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفته ‏اند: در نمازهای واجب، رها کردن دست‏ها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسن‏ بصری، ابن سیرین و برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.

لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است: مگر این که قیام طول بکشد و نمازگزار به زحمت افتد که دراین صورت، قبض جایز است.

از امام اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض و رها کردن دست‏ها مخیر است. (1) محمد عابد، مفتی مالکیه در حجاز عقیده دارد که رها کردن و بستن دست‏ها در نماز، هر دو سنت رسول خدا (ص) است و اگر قیام کسی در نماز طولانی شد، در صورتی که دست هایش رها باشد می تواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این مفتی مالکی گفته است که رها کردن دست‏ها در نماز اصل و قبض فرع است، (2) اما قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است و از میان آن‏ها، معدودی از فقها مانند حلبی در کافی به کراهت آن نظر داده ‏اند. (3)

مذاهب اهل سنت نیز در این مسأله گر چه به هر دری زده ‏اند، اما به دلیل قانع کننده ‏ای نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست نیافته ‏اند، بلکه می توان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آن‏ها وجود دارد و روایاتی که از شیعه و اهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا (ص) نقل شده است، اشاره ‏ای به قبض نکرده ‏اند و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگی یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبی را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این روایات را نقل می کنیم: یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه امامیه نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر (ص) را بیان می کنند و در هیچ یک به قبض اشاره ‏ای نشده، چه رسد به کیفیت آن.

قبض، بدعتی است که پس از رسول اکرم (ص) پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعی هستند که سیره پیامبر و اهل بیت بر رها کردن دست‏ها در نماز بوده و گرفتن یکی از دو دست به وسیله دیگری به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و پرداخته شده است:

الف. حدیث ابو حمید ساعدی: این حدیث را بسیاری از محدثان اهل سنت روایت کرده ‏اند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقی نقل می کنیم:
اخبرنا ابوعبداللّه الحافظ فقال ابو حمید الساعدی: انا اعلمکم‏ بصلاة رسول اللّه (ص) قالوا: لم، ما کنت اکثرنا له تبعا و لا اقد مناله صحبته؟! قال: بلی، قالوا: فاعرض علینا، فقال:

کان‏ رسول ‏اللّه (ص) اذا قام الی الصلاة رفع یده حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یکبر حتی یقر کل عضو منه فی موضعه معتدلا، ثم ‏یقرا، ثم یکبر و یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یرکع و یضع راحتیه علی رکبتیه، ثم یعتدل و لاینصب راسه ولایقنع،ثم یرفع راسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده، ثم یرفع یدیه ‏حتی یحاذی بهما منکبیه حتی یعود کل عظم منه الی موضعه ‏معتدلا، ثم یقول: اللّه اکبر، ثم یهوی الی الارض فیجافی یدیه ‏عن جنبیه، ثم یرفع راسه فیثنی رجله الیسری فیقعد علیها ویفتح اصابع رجلیه اذا سجد، ثم یعود، ثم یرفع،

فیقول: اللّه اکبر، ثم یثنی برجله فیقعد علیها معتدلا حتی یرجع او یقر کل‏عظم موضعه معتدلا، ثم یصنع فی الرکعة الاخری مثل ذلک،ثم اذا قام من الرکعتین کبر و رفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه‏کما فعل او کبر عند افتتاح صلاته، ثم یصنع مثل ذلک فی بقیة ‏صلاته حتی اذا کان فی السجدة التی فیها التسلیم اخر رجله‏الیسری و قعد متورکا علی شقه الایسر. فقالوا جمیعا: صدق‏ هکذا کان یصلی رسول اللّه (ص)، (4)

ابوعبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا (ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر نبوده ‏ای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس آنچه را دیده ‏ای بر ما عرضه کن.

گفت: وقتی رسول خدا می خواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد، آن گاه تکبیر می گفت تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت، سپس قرائت را آغاز می کرد و پس از پایان قرائت، تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه ‏های خود بالا می برد، آن‏گاه رکوع می کرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار می داد و آرام می گرفت و سرش را نه بالا می گرفت و نه فرو می انداخت، آن گاه بلند می شد و می گفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت و می گفت: اللّه اکبر، آن گاه فرود می آمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین می گذاشت، سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا می کرد و روی آن می نشست و هنگامی که به سجده می رفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز می کرد، سپس بر می گشت و پس از آن، سر را از زمین برمی داشت و می گفت: اللّه اکبر.

سپس پایش را تا می کرد و روی آن آرام می نشست، به گونه ‏ای که هر عضوی به آرامی در جایگاه خود قرار گیرد، سپس همین روند را در رکعت دوم انجام می داد، آن گاه وقتی رکعت دوم تمام می شد، بر می خاست و تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه هایش همچون آغاز نماز بالا می برد و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه می داد تا این که سجده آخر را انجام می داد و سپس از سجده آخر به صورت تورک بر نیم تنه چپ می نشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا (ص) به وسیله ابوحمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا (ص) چنین نماز می خواند». (5)

اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن می کند:
1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کرده ‏اند، نشان‏ دهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.

2. ابوحمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد، اما از قبض یادی به میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود، در حالی که حدیث نشان ‏می دهد آن‏ها آماده مخالفت و یاد آوری بوده ‏اند، زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابوحمید، داناترین آن‏ها به کیفیت نماز رسول ‏خدا بوده است، در صورتی که همگی در پایان گفتند:«راست گفتی. رسول خدا (ص) این چنین نماز می خواند»، و بسیار بعید است آن‏ها که ده نفر و در مقام بحث بوده ‏اند، فراموش کرده باشند.

3. در چگونگی قرار گرفتن دست‏ها، اصل، رها کردن آنهاست، زیرا رهابودن آن‏ها طبیعی است، پس حدیث هم از آن حکایت دارد.

4. نمی توان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید می کند، زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن، خیانت به شمار می رفت و این از راوی و حاضران ‏بعید است.

5. برخی از صحابه ‏ای که در این جمع حضور داشته ‏اند، از جمله کسانی هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است، اما می بینیم که این جا اعتراض نکرده ‏اند، پس روشن می شود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد، هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالک ‏چنین است. (6)

ابن رشد گفته است: علت اختلاف صحابه در این مسأله روایاتی است که در آن‏ها نماز پیامبر اکرم (ص) وصف شده، ولی ذکر نشده که وی در نماز، دست راست را روی دست چپ می گذاشته است. (7) این جا پرسشی باقی می ماند و آن این که مشهور است مالکیه به قبض قائل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را ناپسند می دانسته و در المدونة الکبری آمده است:

مالک، نهادن دست راست روی دست چپ را در نماز، عملی ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز واجب سراغ ندارم، در حالی که خود او در الموطا حدیث قبض را از سهل بن سعد روایت کرده و از عبدالکریم بن‏ابی مخارق بصری آورده است که موارد زیر از سخنان پیامبر (ص) است: اگر حیا نداشته باشی، هر کاری جایز است: قرار دادن یکی از دو دست روی دست دیگر یعنی قرار دادن دست راست روی دست چپ، شتاب کردن در خوردن افطار و تاخیر درخوردن سحری.

در پاسخ می گوییم: کتاب الموطا، کتابی حدیثی است و چه بسا امام مالک، روایتی را نقل کرده، ولی مطابق آن فتوا نداده است، از این رو در المدونة الکبری روایاتی به چشم می خورد که مضمون آن مخالف با روایاتی است که در الموطا آمده است، و کسانی که به فقه مالکی احاطه دارند، می دانند که در موارد بسیاری بین فتاوای مالک و روایاتی که در الموطا نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کرده ‏است. (8)

به هر حال، این سخن مالک (این کار را در نماز واجب سراغ‏ ندارم) دلیل صریحی است بر این که عمل اهل مدینه برخلاف آن بوده، زیرا معنای جمله این است که «من، این عمل را از امامانی که تابعی بوده و دانش را از صحابه دریافت کرده ‏اند، سراغ ندارم‏».

این، حدیثی از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر را بیان می کرد و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثی که شیعه امامیه نقل کرده ‏اند می پردازیم:
ب. حدیث حماد بن عیسی حماد بن عیسی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:
ما اقبح بالرجل ان یاتی علیه ستون سنة او سبعون سنة فما یقیم صلاة واحدة بحدودها تامة! چه زشت است برای مرد که شصت یا هفتاد سال از سن او گذشته و یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده باشد.
حماد می گوید: با این سخن، احساس حقارتی به من دست‏ داد، از این رو گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.

فقام ابوعبداللّه مستقبل القبلة منتصبا فارسل یدیه جمیعا علی فخذیه قد ضم اصابعه و قرب بین قدمیه حتی کان بینهما ثلاثة ‏اصابع مفرجات، و استقبل باصابع رجلیه (جمیعا) لم یحرفهماعن القبلة بخشوع و استکانة، فقال: اللّه اکبر، ثم قرا الحمد بترتیل و قل هو اللّه احد، ثم صبر هنیئة بقدر ما تنفس و هو قائم، ثم قال: اللّه اکبر و هو قائم، ثم رکع و ملاکفیه من رکبتیه مفرجات و رد رکبتیه الی خلفه حتی استوی ظهره، حتی لوصبت [صب] علیه قطرة ماء او دهن لم تزل لاستواء ظهره و تردد رکبتیه الی خلفه و نصب عنقه، و غمض عینیه ثم سبح ثلاثا بترتیل و قال: سبحان ربی العظیم و بحمده، ثم استوی قائما، فلما استمکن من القیام، قال:
سمع اللّه لمن حمده، ثم کبر و هو قائم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع یدیه الیالارض قبل رکبتیه و قال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات و لم یضع شیئا من بدنه علی شیء منه و سجد علی ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفین و عینی الرکبتین، و انامل ابهامی الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، و وضع الانف علیالارض سنة و هو الارغام، ثم رفع راسه من السجود فلما استوی جالسا، قال: اللّه اکبر، ثم قعد علی جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنی علی باطن قدمه الیسری و قال:
استغفر اللّهربی و اتوب الیه، ثم کبر و هو جالس و سجد الثانیة و قال کما قال فی الاولی و لم یستعن بشیء من بدنه علی شیء منه فی رکوع و لاسجود و کان مجنحا و لم یضع ذراعیه علی الارض، فصلی رکعتین علی هذا. ثم قال: یا حماد هکذا صل و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و اصابعک و لا تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک، (9)

پس امام صادق علیه السلام برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر ران هایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد، به طوری که فاصله بین آن‏ها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها را باخضوع و خشوع رو به قبله قرار داد، آن گاه گفت: اللّه اکبر، سپس سوره حمد و توحید را با ترتیل قرائت کرد، آن گاه در حالی که ایستاده بود، مقدار کمی به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و گفت: اللّه اکبر، پس از آن، به رکوع رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روی زانوانش قرار داد و زانوانش را به عقب راند، به گونه‏ ای که پشتش صاف شد، چنان که اگر قطره‏ای آب یا روغن روی آن ریخته می شد، به سبب صاف ‏بودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت نمی کرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست، سپس سه بار با ترتیل گفت:«سبحان ربی العظیم و بحمده‏»

بعد بلند شد و وقتی به خوبی ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده‏»، سپس ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت:«سبحان ربی الاعلی و بحمده‏» و در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینی که از این هشت موضع، هفت موضع اول واجب و قراردادن بینی بر زمین که به آن ‏ارغام (بینی به خاک مالیدن) می گویند، مستحب است. آن گاه‏ سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه اکبر»

سپس بر طرف چپ بدن نشست و روی پای راست را بر کف پای چپ قرار داده، گفت: «استغفراللّه ربی و اتوب الیه‏» و در همان حالی که هنوز نشسته بود، تکبیر گفت و به سجده دوم رفت و آنچه را در سجده اول گفته بود، در این سجده هم گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتی از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود و در سجده، آرنج‏هایش را بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند، سپس فرمود: ای حماد! اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت بازی مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.

هم چنان که ملاحظه می شود، در این دو روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشاره ‏ای به مسأله قبض با اقسام گوناگون آن نشده است، در حالی که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان آن را ترک نمی کرد.

او با عمل خود، نماز رسول خدا را برای ما به نمایش می گذارد، زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر علیه السلام و او هم از پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم صلوات اللّه علیهم اجمعین دریافت کرده است، بنابراین، قبض بدعت شمرده می شود، زیرا وارد کردن چیزی در شریعت است که جزو آن نیست.

در این زمینه، احادیث دیگری غیر از حدیث ابوحمید ساعدی در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد كه به ذكر آن‏ها مى ‏پردازیم :
1. حدیث كسى كه نمازش درست نبود محدثان روایت كرده ‏اند كه مردى نماز مى ‏خواند و پیامبر (ص) به او مى ‏نگریست. وقتى از نماز فارغ شد، نزد پیامبر (ص) آمد و به او سلام كرد و پیامبر، سلام او را پاسخ داد، آن گاه فرمود : برگرد و نمازت را اعاده كن كه تو نماز نخوانده ‏اى. آن مرد برگشت و با همان كیفیت دوباره نمازش را خواند، آن گاه نزد پیامبر (ص) آمد و پیامبر فرمود: برگرد و نمازت را اعاده كن كه‏ تو نماز نخوانده ‏اى. این ماجرا براى بار سوم هم اتفاق افتاد،پس از آن، مرد سوگند یاد كرد كه بهتر از آنچه انجام داده‏ است نمى ‏تواند نماز بخواند. وقتى مرد به دانستن مشتاق و آماده پذیرش شد، پیامبر
(ص)
به او آموخت كه چگونه نماز بخواند. ابو هریره آن را چنین نقل كرده است:
اذا اقمت الى الصلاة فاسبغ الوضوء ثم استقبل القبلة فكبر به‏ثم اقرا ما تیسر معك من القرآن ثم اركع حتى تطمئن راكعا ثم‏ارفع حتى تعتدل قائما ثم اسجد حتى تطمئن ساجدا ثم ارفع‏حتى تطمئن جالسا ثم اسجد حتى تطمئن ساجدا ثم افعل ‏ذلك فی صلاتك كلها، پیامبر
(ص)
فرمود: وقتى خواستى نماز بخوانى، وضوى كامل ‏بگیر، سپس رو به قبله بایست، آن گاه تكبیر بگو و آنچه ‏برایت میسر است، از قرآن بخوان، پس از آن به ركوع برو تا آرام‏ گیرى، سپس بایست تا راست شوى. بعد به سجده برو تا آرام ‏گیرى، آن گاه بنشین تا آرام‏ گیرى، سپس به سجده برو تا آرام‏ گیرى و پس از آن، همین كار را در تمام نمازت انجام ده.
این حدیث را هفت كتاب حدیثى معتبر اهل سنت روایت ‏كرده ‏اند و آنچه این جا نقل شد، عبارت بخارى بود، و درروایت ابن ماجه به اسناد مسلم، عبارت «حتى تطمئن قائما»وجود دارد. (10) به هر حال اگر مسأله قبض، سنت مؤكد یا امرى استحبابى بود، بایستى پیامبر
(ص)
به آن اشاره ‏مى ‏فرمود.
2. وصف عایشه از نماز رسول خدا
(ص)
مسلم از عایشه روایت كرده كه گفت:
رسول خدا
(ص)
نماز را با تكبیر و قرائت سوره حمد آغاز مى ‏كرد و هرگاه به ركوع مى ‏رفت، سرش را نه بالا مى گرفت و نه فرو مى ‏انداخت، بلكه سرش بین این دو حالت بود و هنگامى كه از ركوع بلند مى ‏شد، تا راست نمى ‏ایستاد، به‏ سجده نمى ‏رفت، و وقتى سر از سجده برمى ‏داشت، تا راست نمى ‏نشست، به سجده بعدى نمى ‏رفت، و بعد از هر دو ركعت، تشهد مى ‏گفت، و پاى چپش را بر زمین پهن‏ مى ‏كرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى‏ داشت و از این كه‏ نمازگزار روى پاشنه بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى مى ‏كرد، و نماز را با سلام به پایان مى ‏برد. (11) اگر در روایت پیش گفته به ذكر واجبات نماز بسنده شده بود،در این روایت، از برخى مستحبات و مكروهات نماز، یاد شده ، مثل آن جا كه مى ‏فرماید: «و پاى چپش را بر زمین پهن‏ مى ‏كرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى ‏داشت و از این كه‏ نمازگزار روى پاشنه‏ ها بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى ‏مى ‏كرد.» بنابراین، اگر قبض، سنت مؤكد یا مستحب بود، بایستى پیامبر آن را ذكر مى‏ كرد، زیرا استحباب قبض در نظر كسانى كه به ‏استحباب آن معتقدند، كمتر از پهن كردن پاى چپ روى‏ زمین و مستقیم نگاه داشتن پاى راست نیست.
روایاتى كه كیفیت نماز پیامبر
(ص)
را بیان كرد و ما به اندكى از آنها بسنده كردیم، بهترین دلیل است بر این كه قبض، سنتى ‏مؤكد نیست.
3. روایت قاضى نعمان مصرى قاضى ابوحنیفه، نعمان تمیمى مصرى مغربى از امام جعفر صادق علیه السلام روایت كرده است كه فرمود:
اذا كنت قائما فی الصلاة فلا تضع یدك الیمنى على الیسرى و لاالیسرى على الیمنى فان ذلك تكفیر اهل الكتاب و لكن ‏ارسلهما ارسالا فانه احرى ان لاتشغل نفسك عن‏ الصلاة، (12) در نماز هنگام قیام دست راستت را روى دست چپ و دست‏چپت را روى دست راست خود قرار مده، زیرا این كار،تكفیر [گذاشتن دست روى دست] اهل كتاب است، بلكه ‏دستانت را آزاد بگذار، چرا كه آزاد گذاشتن دست‏ها سزاوارتر است كه تورا از نماز غافل نكند.
4. وصف نماز پیامبر
(ص)
در روایت معاذ بن جبل طبرانى از عبدالرحمن بن غنم از معاذ بن جبل چنین روایت‏ كرده است:
كان النبی(ص) اذا كان فی صلاته رفع یدیه قبالة اذنیه فاذا كبرارسلهما ثم سكت و ربما رایته یضع یمینه على ‏یساره، (13) هنگامى كه پیامبر نماز مى ‏خواند، دستانش را تا برابر گوش‏هایش بالا مى ‏برد و وقتى تكبیرة الاحرام مى ‏گفت، آنها رارها مى‏ ساخت، سپس سكوت مى ‏كرد و گاهى او را دیدم كه ‏دست راستش را روى دست چپش قرار داده است.
اگر چه ذیل حدیث مزبور نشان مى ‏دهد كه پیامبر، در مواردى ‏دست راست را روى دست چپش قرار مى ‏داد، به قرینه كلمه‏«ربما»(گاهى)، این كار به ندرت اتفاق مى ‏افتاده، وگرنه سیره ‏حضرت بر رها كردن دست‏ها بوده است.
5. روایاتى كه از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل شده است احادیث بسیارى از امامان اهل بیت علیهم السلام روایت شده كه رهاكردن دست‏ها در قیام نماز، واجب، و قبض یا تكفیر(گرفتن یا پوشاندن دستى به واسطه دست دیگر) بدعت است. این جابه نقل برخى از این احادیث بسنده مى ‏كنیم:
1. محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام یا امام باقر علیه السلام چنین نقل‏ كرده است:
در باره مردى كه در نماز، دست راستش را روى دست چپ‏ مى ‏گذارد پرسیدم. در پاسخ فرمود:
ذلك التكفیر، لایفعل، این عمل، تكفیر است و نباید انجام شود. (14) 2. زراره از امام باقر علیه السلام روایت كرده كه فرمود:
و علیك بالاقبال على صلاتك، و لاتكفر، فانما یصنع ذلك ‏المجوس، (15) برتو است كه به نماز روى آورى و تكفیر نكنى كه این كار را مجوسیان انجام مى ‏دهند.
3. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل كرده كه‏ فرمود:
و علیك بالاقبال على صلاتك و لاتكفر فانما یصنع ذلك ‏المجوس، (16) بر تو است كه به نماز روى آورى و تكفیر نكنى كه این كار را مجوسیان انجام مى ‏دهند.
4. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل كرده كه‏ فرمود:
لایجمع المسلم یدیه فی صلاته و هو قائم بین یدی اللّه عزوجل، یتشبه باهل الكفر یعنى المجوس  (17) مسلمان نباید در نماز و درحالى كه در مقابل خداوند عزوجل، ایستاده است، دستانش را جمع كند، این عمل تشبه به ‏اهل كفر (یعنى مجوسیان) است.
توجه خوانندگان را با وجود این روایات به سخنى از دكترعلى سالوس جلب مى ‏كنیم. وى پس از نقل آراى فقیهان‏ شیعه و سنى، قائلان به تحریم تكتف و باطل شدن نماز به ‏واسطه آن را چنین وصف مى ‏كند:
و آن‏ها كه به تحریم قبض یا تحریم و باطل شدن نماز به ‏واسطه آن معتقدند، نمونه بارز كسانى هستند كه براى ایجاد تفرقه بین مسلمانان داراى تعصب مذهبى و عاشق مخالفت‏ هستند. (18) آیا این گناه است كه شیعه با اجتهاد و كند و كاو در كتاب و سنت، به این حقیقت رهنمون شده كه مسأله قبض، امرى ‏است كه پس از پیامبر اكرم
(ص)
پدید آمده و دردوران خلفا مردم را به انجام آن مامور كرده ‏اند و در نتیجه،كسى كه بپندارد قبض، جزء واجب یا مستحب نماز است،چیزى را در دین ایجاد كرده كه از دین نیست؟ آیا پاداش ‏كسى كه اجتهاد كرده، این است كه به تعصب مذهبى و عشق ‏به مخالفت، متهم شود؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد، آیامى ‏توان در مورد مالك كه قبض را به طور مطلق یا در نمازهاى واجب، ناپسند مى ‏شمرده است، همین گونه داورى ‏كرد؟ آیا مى ‏توان امام مالك را نیز متهم كرد كه عشق به ‏مخالفت داشته است؟ این‏ها بخشى از ادله ‏اى بود كه مى ‏توان با آن‏ها بر جواز رها كردن دست‏ها در نماز استدلال كرد، بنابراین، در دوران امر بین این كه قبض در نماز مستحب است یا بدعت  چنان كه ‏مقتضاى اختلاف است  ترك آن اولى است، زیرا نتیجه‏ ترك عمل مستحب، چیزى جز محروم شدن از پاداش چیز دیگرى نیست، در صورتى كه نتیجه انجام عملى كه احتمال‏ بدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نماز است، زیرا محال است با عملى كه مبغوض مولا است بتوان‏ به او تقرب جست.
ادله قائلان به لزوم قبض قائلان به لزوم قبض نیز براى قول خود ادله ‏اى دارند كه اكنون‏ به بررسى آن‏ها مى ‏پردازیم:
تمام آنچه ممكن است با آن بر سنت بودن قبض استدلال‏ كرد، بیش از سه روایت نیست. (19) 1. حدیث سهل بن سعد كه «بخارى‏» آن را روایت كرده ‏است.
2. حدیث وائل بن حجر كه «مسلم‏» آن را روایت و بیهقى باسه سند نقل كرده است.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود كه «بیهقى‏» آن را در «سنن‏» وغیر آن نقل كرده است.
اكنون به بررسى هر یك از احادیث مى ‏پردازیم:
1. حدیث سهل بن سعد بخارى از ابوحازم از سهل بن سعد روایت كرده است كه ‏گفت:
مردم مامور بودند كه مردان در نماز، دست راست را بردست چپ قرار دهند.
ابوحازم مى گوید:
من در این باره نمى ‏دانم، مگر آن كه به پیامبر (ص) نسبتش ‏مى‏ دهند. (20) اسماعیل (21) مى ‏گوید: ابوحازم گفت: مگر این كه به‏ پیامبر نسبت داده شود (ینمی به صیغه مجهول) و نگفته است:مگر آن كه به پیامبر نسبت دهد(ینمى به صیغه مجهول).
در مورد این حدیث، اختلاف نظر است. برخى گفته ‏اند:این ‏حدیث موقوف است. برخى دیگر گفته ‏اند، مرفوع است، اما جمهور محدثان و فقیهان و اصولیان گفته ‏اند: اگر راوى آن را به زمان پیامبر
(ص) منسوب نكند، مرفوع نیست، اما اگر آن رابه زمان پیامبر (ص)
منسوب كند و بگوید: «در زمان‏ پیامبر (ص)» یا «در حیات او چنین مى ‏كردیم‏» یا «در میان ماچنین بود» و امثال این عبارات، آن روایت، مرفوع شمرده ‏مى ‏شود و عقیده صحیح همین است.
این مطلب را نووى در شرح صحیح مسلم گفته است.بنا بر این قول، این حدیث مرفوع نیست، هر چند ابوحازم به‏ مرفوع بودن آن قطع داشته باشد، چه رسد به این كه به آن ‏قطع نداشته باشد، از این روى، حافظ ابو عمروبن عبدالبر در التقصى تصریح كرده كه این روایت به سهل بن سعد موقوف ‏است، نه چیز دیگر.
این روایت را مالك در موطا نقل كرده و بخارى از او گرفته‏ است. (22) این روایت در صدد بیان كیفیت قبض است، اما قطع نظر از بحث سندى، سخن در دلالت آن است كه به نظر ما به دو وجه، بر لزوم قبض دلالتى ندارد:
وجه اول: اگر پیامبر اكرم
(ص) به قبض امر كرده است، معناى ‏این سخن راوى كه «مردم مامور بوده ‏اند» چیست؟ اگر آمر پیامبر (ص) بود، بهتر نبود راوى مى ‏گفت: «پیامبر (ص) امر مى ‏كرد...»؟ آیا این سخن راوى نشان نمى‏ دهد كه مسأله قبض‏ پس از رحلت پیامبر (ص)
سر بر آورده است، یعنى هنگامى ‏كه خلفا و امیران آن‏ها تصور مى ‏كردند كه این عمل به خشوع‏ نزدیك‏تر است و مردم را به انجام آن مامور كردند و به همین ‏دلیل بخارى بابى را پس از مسأله قبض تحت عنوان خشوع ‏باز كرده است. به گفته ابن حجر حكمت قبض این است كه ‏این حالت، صفت سائل ذلیل است و انسان را بیشتر از عبث‏ باز مى ‏دارد و بیشتر به خشوع نزدیك مى ‏كند. بخارى با ملاحظه این موضوع، بابى را به دنبال مسأله قبض تحت عنوان‏ خشوع باز كرده است. به عبارت دیگر، دستور حاكمان وامیران به قبض، دلیلى است بر این كه در دوره پیامبر و اندكى ‏پس از آن، با دستان رها نماز مى‏ خوانده ‏اند، و به دنبال‏ حدوث این اندیشه، به قبض دستور دادند. برخى شارح ان حدیث پیشین بر این مطلب آگاه بوده ‏اند، از باب مثال، شیخ ‏ملا على قارى در تفسیر این حدیث گفته است:
احتمال دارد خلفاى چهارگانه یا حاكمان و یا پیامبر (ص) به‏ مردم (در باره قبض) دستور داده ‏باشند، اما حق این است كه ‏اگر پیامبر (ص) دستور داده بود، راوى از باب تبرك، نام او راذكر مى ‏كرد و ترك نام پیامبر (ص) در حدیث نشان مى ‏دهد كه ‏امر كننده، پیامبر (ص) نبوده، بلكه حاكمانى بوده ‏اند كه به جاى ‏سنت از هواهاى نفسانى پیروى مى ‏كرده ‏اند و از آن جا كه ‏سیره على و اهل بیت، بر رها كردن دست‏ها در نماز و محكوم كردن قبض بوده، و حاكمان در نقطه مقابل سیره اهل ‏بیت علیهم السلام قرار داشته ‏اند، به جاى رها گذاشتن دست‏ها در نماز،به قبض دستور داده ‏اند.
وجه دوم: ذیل سند روایت، عبارتى وجود دارد كه نشان‏ مى ‏دهد راوى (ابوحازم) كه روایت را از سهل نقل كرده، در صحت مضمون روایت تردید داشته است، زیرا در پایان گفته ‏است كه «مضمون روایت را درست نمى ‏دانم، مگر این كه آن‏را به پیامبر (ص) نسبت مى ‏دهد»، و اسماعیل سخن ابوحازم ‏را چنین نقل كرده است:
مضمون روایت را درست نمى ‏دانم، مگر این كه به‏ پیامبر (ص) نسبت داده شود، یعنى فعل «ینمى‏» را كه از ریشه‏«نمى‏» به معناى نسبت دادن است، به صورت مجهول قرائت‏ كرده و طبق این قرائت معناى جمله چنین مى ‏شود : معلوم ‏نیست كه قبض در نماز، سنت باشد، مگر این كه انجام آن به ‏پیامبر (ص) نسبت داده شده باشد، بنابراین، آنچه سهل بن‏ سعد روایت كرده، مرفوع است .
ابن حجر مى ‏گوید:میان اهل حدیث چنین مصطلح است كه وقتى راوى مى ‏گوید«ینمیه‏» یعنى آن را نسبت مى ‏دهد، مقصودش این است كه ‏روایت نسبت به پیامبر (ص) مرفوع است. (23) همه آنچه بیان شد در صورتى است كه «ینمى‏» را به صیغه ‏مجهول بخوانیم ، اما اگر آن را به صیغه معلوم بخوانیم، معناى ‏سخن ابوحازم این مى‏ شود كه سهل مضمون روایت را به ‏پیامبر (ص) نسبت داده است، بنابراین بر فرض صحت این ‏قرائت و خارج شدن روایت از مرسله و مرفوعه بودن، این‏ سخن ابو حازم كه «مضمون روایت را درست نمى ‏دانم،مگرآن كه...»، نشان دهنده ضعف این نسبت است و این كه ‏او آن را از فرد دیگرى شنیده و نام آن را نبرده است.
ابن حجر در فتح البارى گفته است:مى ‏گویند این حدیث، مرفوع است. دانى گفته: این حدیث‏ مخدوش است، زیرا گمانى از ابوحازم است، و گفته شده:اگر این حدیث مرفوع بود، نیاز نبود بگوید: لااعلمه، یعنى آن‏را درست نمى ‏دانم. (24) 2. حدیث وائل بن حجر این حدیث به چند صورت روایت شده است:
صورت اول: مسلم از وائل بن حجر روایت‏ كرده:
پیامبر (ص) را دیده كه هنگام آغاز نماز، دست‏ها را براى تكبیر بالا مى ‏برده است و پس از آن كه خود را با لباسش ‏مى‏ پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار مى‏ داد و چون مى ‏خواست به ركوع برود، دستانش را از زیر لباس در مى ‏آورد، سپس بالا مى ‏برد و بعد از تكبیر به ركوع مى ‏رفت‏ و.... (25) استدلال به این حدیث، استدلال به فعل پیامبر (ص) است و به ‏فعل پیامبر (ص) در صورتى استدلال مى‏ شود كه وجه آن‏ معلوم باشد، در حالى كه وجه این عمل، هنور معلوم نیست،زیرا ظاهر حدیث چنین است كه پیامبر (ص) كناره ‏هاى ‏جامه ‏اش را جمع مى ‏كرده و با آن سینه خود را مى ‏پوشانده و دست راست را روى دست چپ مى ‏گذاشته است، اما آیا این‏ عمل به سبب استحبابش در نماز بوده یا بدان جهت بوده كه‏ جامه ‏اش شل و آویزان نباشد، بلكه به بدنش چسبیده و او را مثلا از سرما حفظ كند؟ به هر حال، وجه این عمل پیامبر (ص) معلوم نیست، و تا هنگامى كه روشن نباشد كه این عمل را براى استحبابش در نماز انجام داده یا نه، براى ما حجت‏ نخواهد بود.
احتمال دیگر این است كه عمل پیامبر براى جلوگیرى از رهابودن جامه در نماز بوده است. ترمذى از ابوهریره روایت‏ كرده كه رسول خدا (ص) از «سدل‏» در نماز نهى فرموده ‏است. در لسان العرب آمده: «سدل‏» عبارت است از این كه ‏انسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پیش رویش ‏جمع نكند ، در مورد «سدل‏» از پیامبر (ص) روایت شده كه‏ مكروه است. (26) پیامبر اكرم (ص) بیش از ده سال با مهاجران و انصار بوده‏ است.
 
اگر چنین كارى از او سر مى‏ زد، به طور قطع از راویان‏ بسیارى نقل مى ‏شد و نقل آن به وائل بن حجر منحصر نمى ‏شد با این كه در روایت او هم دو احتمال وجود دارد.
صورت دوم: نسایى و بیهقى در سنن خویش با دو سند گوناگون از وائل بن حجر روایت كرده‏ اند:
رسول خدا (ص) را دیدم كه هنگام قیام نماز، با دست راست،دست چپ را گرفت. (27) در روایت بیهقى چنین آمده است : وقتى به نماز مى ‏ایستاد، دست چپ را با دست راست‏ مى‏ گرفت و علقمه را دیدم كه این كار را انجام ‏مى ‏دهد. (28) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالت‏آن است. اما از نظر سند: اگر چه این روایت را بیهقى ونسایى با دو سند گوناگون نقل كرده ‏اند، در هر دو سند،«عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسایى آمده است:
عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بیهقى آمده است: عبداللّه بن ‏جعفر به ما خبر داد كه مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بن‏نجیح سعدى است و در ضعف این فرد، آنچه عبد اللّه فرزند امام احمد از پدرش نقل كرده، كافى است و آن این كه‏«‏وقتى به حدیثى از عبداللّه بن جعفر مى ‏رسید، آن راحذف مى‏ كرد و در جایى دیگر از پدرش از مشایخش نقل ‏مى ‏كند كه «بعد از آن كه وضع و حال او را دانستم، هیچ ‏حدیثى از او ننوشتم‏»، و دورى از ابن معین نقل كرده است‏ كه او قابل اعتنا نیست.
ابوحاتم مى ‏گوید: یزید بن هارون در باره او پرسید، و او گفت:از چند چیز نپرسید. عمروبن على در مورد او گفته كه ضعیف ‏است.
ابوحاتم باز در باره او مى ‏گوید: احادیث بسیار ناشناخته ‏اى ‏دارد. او از طریق راویان ناشناخته، از ثقات روایت مى ‏كند...نسایى در حق او گفته كه احادیثش متروك است، و مرة درباره او گفته است: ثقه نیست. (29) اما دلالت روایت: ممكن است این حدیث، شكل دیگرى ازحدیث اول باشد با این تفاوت كه حدیث اول عبارتى را دربردارد كه این حدیث فاقد آن است ، زیرا در حدیث اول ‏آمده بود كه «پیامبر (ص) پس از آن كه خود را با لباسش ‏پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار داد» پیش‏تر گفتیم كه مطابق ظاهر حدیث، پیامبر (ص) كناره ‏هاى جامه ‏اش‏ را جمع كرده و با آن، سینه خود را پوشانده است و دست‏ راست را روى دست چپ قرار داده تا جامه‏ اش شل و آویزان نباشد. به هر حال چون دلیل این عمل پیامبر (ص) روشن نیست، نمى ‏توان به آن استدلال كرد. افزون بر این، در خود حدیث شاهدى وجود دارد كه نشان مى ‏دهد قبض درصدر اول، متداول نبوده، زیرا در حدیث آمده است: «علقمه ‏را دیدم كه آن را انجام مى ‏دهد»، در صورتى كه اگر قبض میان‏ صحابه و تابعین متداول بوده است، دلیلى نداشت كه این‏فعل متداول را به علقمه، راوى حدیث از وائل، نسبت دهد واین نشان مى ‏دهد كه قبض، امرى غیر متداول بوده و به همین ‏سبب علقمه آن را نقل كرده است.
صورت سوم حدیث: نسایى با سند خود از وائل بن حجر چنین نقل كرده است:
به طرف نماز رسول خدا (ص) نگریستم كه چگونه نماز مى‏ خواند. او ایستاد و تكبیر گفت و دستانش را تا محاذى ‏گوش‏ها بالا برد، آن گاه دست راستش را بر پشت دست چپ‏ و مچ و بازوى آن قرارداد.  (30) این حدیث را عینا بیهقى در سننش آورده است. (31) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و دلالت آن ‏است.
سند نسایى: این سند، عاصم بن كلیب كوفى را در بردارد كه ‏ابن حجر درباره او گفته است: از ابن شهاب از مذهب كلیب‏ كه آیا از مرجئه بوده است پرسیده شد، در پاسخ گفت:نمى‏ دانم، اما شریك بن عبداللّه نخعى گفته كه وى از مرجئه ‏بوده است.
ابن مدینى در حق او گفته است كه به متفرداتش استناد نمى ‏شود.
سند بیهقى: این سند، عبداللّه بن رجاء را در بر مى ‏گیرد كه‏ ابن حجر از ابن معین نقل كرده كه داراى احادیث غلط نوشته‏ بسیارى است، مشكلى ندارد.
عمروبن عدى در باره او گفته است:وى راستگوست و داراى اشتباهات و احادیث غلط نوشته‏ بسیارى است، و حجت نیست، و در سال 219 یا 220هجرى وفات یافت. او غیر از عبداللّه بن رجاء مكى است كه‏ از امام جعفر صادق علیه السلام و غیر او روایت مى ‏كند.
در صورتى كه مقصود از این راوى، عبداللّه بن رجاء مكى ‏باشد، باز هم خالى از نقد و نظر نیست. ابن حجر از ساجى ‏نقل كرده كه این فرد، احادیث ناشناخته‏ اى دارد.
احمد و یحیى در مورد او اختلاف نظر دارند. احمدمى‏ گوید:
گفته ‏اند كه كتاب‏هاى او از بین رفته، از این رو با اعتماد ازحافظه ‏اش مى ‏نگاشته است. و همین امر باعث شده كه ‏احادیث منكرى از وى نقل شده باشد و من جز دو حدیث،چیزى از او نشنیده ‏ام. عقیلى نیز همین عبارات را از احمد نقل كرده است. (32) دلالت حدیث: بدون تردید، صورت سوم حدیث، دلالت‏ آشكارترى از دو صورت قبلى دارد. در باره این صورت از حدیث هم این احتمال هست كه همان روایت اول باشد با این‏تفاوت كه این روایت به صورت‏هاى گوناگون نقل شده و اختلافى هم كه وجود دارد، از ناحیه راویان است و از آن جاكه ممكن است این صورت از روایت، همان صورت اول‏با شد، درباره ‏اش همان چیزى را مى ‏گوییم كه در باره صورت‏ اول گفتیم: این عمل پیامبر (ص) داراى دو وجه است، بنابراین‏ نمى ‏توان به آن استناد كرد. پس دلالت هر دو حدیث گذشته ‏بر لزوم قبض در نماز، قصور دارد.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود نسایى از حجاج بن ابى زینب نقل كرده است از ابو عثمان ‏شنیدم كه از ابن مسعود چنین حكایت كرد:
پیامبر مرا دید كه در نماز، دست چپ را روى دست راست‏ گذاشته ‏ام، پس دست راست مرا گرفت و روى دست چپم ‏قرار داد. (33) بیهقى همین حدیث را با همین الفاظ، اما با سند دیگرى نقل‏ كرده است.
استدلال به این حدیث در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند روایت: هر دو سند، حجاج بن ابى زینب سلمى را در بردارد كه احمد بن حنبل در حق او گفته است:
«مى ‏ترسم ‏ضعیف الحدیث باشد». ابن معین در باره او گفته است:«ایرادى ندارد». حسن بن شجاع بلخى از على بن مدینى نقل‏ كرده كه: «پیرمردى ضعیف از اهل واسط است.» نسایى گفته ‏است: «قوى نیست‏»، ابن على در مورد او چنین اظهار نظركرده:
«امیدوارم روایاتى را كه نقل كرده، عیبى نداشته باشد»، آن‏گاه ادامه داده است: «دارقطنى مى‏گوید: نه قوى است و نه‏حافظ‏». (34) سخنان دیگرى هم در باره او گفته شده كه به همین مقداربسنده مى‏كنیم.
دلالت حدیث: مطلب قابل ملاحظه در باره دلالت حدیث این‏است كه عبداللّه بن مسعود از پیشگامان گروندگان به اسلام ‏است. او در اوایل بعثت اسلام آورد و به سبب ایمانش به ‏پیامبر و اسلام، متحمل مصیبت‏هاى فراوانى شد، بنابراین،ممكن نیست چنین فردى از كیفیت قبض(در صورتى كه ‏قبض، سنت باشد) بى اطلاع بوده باشد تا دست چپ را روى ‏دست راست بگذارد.
احادیث ضعیف غیر قابل استناد احادیثى كه ذكر شد، عمده احادیثى است كه بر قبض به آنها استدلال شده است، البته روشن شد كه از اثبات آن ناتوانند.احادیث دیگرى وجود دارد كه بیهقى آن‏ها را در سننش گرد آورده است، اما به دلیل ضعف سندى و دلالتى، هیچ كدام ‏صحیح نیست. اكنون براى تكمیل بحث، آن‏ها را به ترتیب‏ ذكر، و از نظر سند و دلالت بررسى مى ‏كنیم.
1. حدیث هلب ترمذى از قتیبه از ابى الاحوص، از سماك بن حرب، از قبیصة‏بن هلب، از پدرش چنین نقل كرده است:رسول خدا(ص) امام ما در نماز مى ‏شد و هنگام نماز، دست‏ چپش را با دست راست مى ‏گرفت. (35) بیهقى این حدیث را به این صورت نقل كرده است:
 
رسول خدا
(ص)
را دیدم كه در نماز، دست راست را روى ‏دست چپ قرار داده است. (36) سند این روایت همچون دلالتش بر لزوم قبض، ضعیف است.براى اثبات ضعف سند آن، توجه خواننده را به شرح حال‏ دو راوى آن جلب مى ‏كنیم:
قبیصة بن هلب:
براساس سخن ذهبى، عجلى گفته است:قبیصة بن هلب ثقه است و ابن حبان او را در كتابش در زمره ‏ثقات آورده است. ابن مدینى در مورد او گفته كه مجهول ‏است. (37) ابن حجر در باره او گفته كه مجهول است و به جز سماك، از او روایت نكرده است. نسایى او را مجهول دانسته ‏است. (38) سماك بن حرب:
ذهبى در باره او گفته است: وى صدوق و صالح است. ابن مبارك از سفیان روایت كرده‏ كه او ضعیف است.
جریر ضبى در باره او چنین مى ‏گوید: نزد سماك آمدم. او را دیدم كه ایستاده بول مى ‏كند. بازگشتم واز او چیزى نپرسیدم و گفتم در اثر پیرى خرف شده ‏است.
احمد بن ابى مریم از یحیى نقل كرده كه سماك ثقه است و گروهى او را ضعیف دانسته ‏اند.
احمد گفته است كه سماك احادیث آشفته ‏اى دارد. به گفته ‏ابوحاتم، سماك، ثقه و صدوق است. صالح جزره مى ‏گوید كه ‏او تضعیف شده است. نسایى چنین مى ‏گوید:
اگر سماك به تنهایى اصلى را بیاورد، حجت نیست، زیرا هرگاه چیزى را به او یاد مى‏دادند، كلمات متشابه را یاد مى ‏گرفت. (39) به گفته ابن حجر، احمد در حق سماك گفته است كه احادیث ‏آشفته ‏اى دارد. ابن ابى خیثمه گفته است:
از ابن معین شنیدم كه در مورد سماك پرسیده شد كه چه‏ چیزى سبب عیب او شده است؟ در پاسخ گفت: احادیثى را اسناد داده كه دیگران اسناد نداده ‏اند.
ابن عمار در باره او مى ‏گوید :
مى ‏گویند كه سماك مخلوط مى ‏كند و مردم در باره حدیث او اختلاف دارند .
ثورى هم به گونه ‏اى او را ضعیف دانسته است. یعقوب بن ‏شیبه مى ‏گوید كه از ابن ‏مدینى در باره روایت سماك از عكرمه‏ پرسیدم، گفت: آشفته است. زكریا بن على از قول ابن مبارك ‏مى ‏گوید كه سماك در حدیث، ضعیف است.
یعقوب ‏مى ‏گوید:روایت سماك از عكرمه به طور خاص، آشفته ‏است. (40)
دلالت حدیث: روایت مزبور دلالت ندارد كه پیامبر در حال‏ قرائت، دست راست را روى دست چپ قرار مى ‏داده ، بلكه‏ ظاهر حدیث نشان مى ‏دهد كه حضرت در كلیه حالات نماز،این كار را انجام مى‏ داده است و این چیزى است كه كسى به ‏آن ملتزم نشده .
2. حدیث محمد بن ابان انصارى بیهقى با سند خود از محمد بن ابان انصارى از عایشه نقل‏ كرده است:
سه خصلت، از خصلت‏هاى نبوت است: شتاب كردن درخوردن افطار، تاخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست ‏راست بر دست چپ در نماز. (41) در ضعف این حدیث همین بس كه بخارى در تاریخ كبیرش ‏پس از نقل آن گفته است:
از محمد، حدیثى را كه از عایشه شنیده باشد، سراغ‏ نداریم.
در نسخه ‏اى دیگر آمده است كه از محمد، حدیثى را سراغ ‏نداریم.
محقق كتاب التاریخ الكبیر اثر بخارى در پاورقى، دیدگاه‏هاى ‏عالمان رجال را در باره محمد بن ابان نقل كرده و به این ‏نتیجه رسیده است كه او از اهل انصار در مدینه بود، سپس به ‏یمامه رفت و احادیثى به صورت ارسال از عایشه نقل كرده ‏است. (42) 3. حدیث عقبة بن صهبان بیهقى با سند خود از حماد بن سلمه، از عاصم جحدرى ازعقبة بن صهبان، از على رضى اللّه عنه در مورد آیه‏«فصل لربك وانحر» نقل كرده است:
 
هو وضع یمینك على شمالك فی الصلاة، (43) نحر عبارت است از قراردادن دست راست بر دست چپ‏ در نماز.
استدلال به این حدیث بر لزوم قبض در نماز، مخدوش ‏است، زیرا اولا: عاصم جحدرى موثق نیست. ذهبى در مورد او گفته ‏است:
عاصم بن عجاج جحدرى بصرى روایات شاذى را كه برخى ‏از آن‏ها ناشناخته است براى یحیى بن یعمر و نصر بن عاصم ‏و از سلام بن ابومنذر و گروهى دیگر روایت كرده ‏است .
بخارى در تاریخش از او یاد كرده و گفته :
عاصم جحدرى از زمره راویان بصرى است كه از عقبة بن‏ظبیان روایت مى ‏كند ، و او را توثیق نكرده ‏است .  (44) ثانیا: سند حدیث طبق نقل بیهقى، به عقبة بن صهبان منتهى ‏مى ‏شود. بیهقى در حق او گفته است :
بخارى در تاریخش در شرح حال عقبة بن ظبیان، از موسى ‏بن اسماعیل از حماد بن سلمه نقل مى ‏كند كه او از عاصم ‏جحدرى از پدرش از عقبة بن ظبیان شنید كه وقتى از على از معناى «وانحر» در آیه «فصل لربك و انحر» پرسیده شد  ،دست راستش را تا وسط آن، روى سینه ‏اش گذاشت.
آنچه بخارى در تاریخش طبق نقل بیهقى روایت كرده، با آنچه خود بیهقى مستقیم روایت كرده است، از دو جهت ‏تفاوت مى ‏كند :
1. سند بیهقى به عقبة بن صهبان منتهى مى ‏شود، در حالى كه‏ طبق نقل بخارى، سند روایت به عقبة بن ظبیان منتهى ‏مى ‏شود.
2. طبق نقل بیهقى، عاصم جحدرى از عقبة بن صهبان روایت‏ مى ‏كند، در حالى كه طبق نقل بخارى، عاصم به واسطه‏ پدرش از عقبة بن ظبیان روایت مى ‏كند. نام پدر عاصم یعنى ‏عجاج در كتاب‏هاى رجالى ذكر نشده است .
در نتیجه چنین حدیثى با این همه ضعف و اضطراب سندى ‏هرگز قابل استناد نیست .
4. حدیث غزوان بن جریر بیهقى از غزوان بن جریر از پدرش نقل كرده است :
چنین بود كه وقتى على  رضى اللّه عنه به نماز مى ‏ایستاد و تكبیر مى ‏گفت ، دست راستش را به مچ دست چپ مى ‏زد و تا رفتن به ركوع بر این حالت بود، مگر براى خاراندن پوست‏ یا درست كردن لباس. (45) در ضعف این روایت همین بس كه جریر، پدر غزوان ،مجهول است . ذهبى مى ‏گوید: جریر ضبى ناشناخته ‏است .
5. مرسله غضیف و مرسله شداد بیهقى مى ‏گوید :
حارث بن غضیف كندى و شداد بن شرحبیل انصارى براى ‏من نقل كردند كه هریك از آن‏ها پیامبر را دیده است كه ‏دست راست را روى دست چپ گذاشته ‏است.  (46) آنچه ذكر شد، طبق نقل بیهقى بود، اما ترمذى راوى را به‏ صورت غطیف بن حارث ضبط كرده است .  (47) بنابراین، طبق نقل بیهقى، راوى حدیث، حارث بن غضیف ‏كندى است، اما طبق نقل ترمذى، راوى حدیث، غطیف بن‏ حارث است، پس پدر به پسر در این سند مشتبه شده و روشن نیست كه كدام یك روایت كرده است .
مطابق نقل ابن حجر، غضیف در كودكى پیامبر (ص) را درك‏ كرده است و به نقل از او مى ‏گوید : كودك بودم كه درختان خرماى انصار را تكان مى ‏دادم. مرا نزد پیامبر (ص) آوردند و او پس از آن كه دستى به سرم كشید ، فرمود : از آنچه بر زمین مى ‏ریزد بخور و درختان را تكان‏ مده ! از كلمات برخى استفاده مى ‏شود كه او از تابعین بوده و پیامبر (ص) را درك نكرده است. صاحب الاصابه گفته است : گروهى او را از زمره تابعین شمرده ‏اند. (48) خلاصه این كه حدیث مزبور به ادله ذیل قابل استدلال و استناد نیست :
اولا، این حدیث، مرسله است و اصحاب حدیث سندى به دو راوى آن ندارند.
 
ثانیا، راوى حدیث در كودكى ، پیامبر (ص) را درك كرده است. برخى از احادیث در معرفى او گفته ‏اند : «له صحبة‏» یعنى ‏مدت اندكى صحابى پیامبر (ص) بوده است .
ثالثا، روشن نیست كه صحابى پیامبر (ص) باشد ، زیرا گروهى ‏او را از تابعین به شمار آورده ‏اند .
به هر حال، حدیثى كه چنین حالى دارد قابل استدلال‏ نیست .
6. حدیث نافع از ابن عمر بیهقى با سند خود از عبدالمجید بن عبدالعزیز بن ابى رواد،از پدرش، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده است كه پیامبر (ص) فرمود :
انا معاشر الانبیاء امرنا بثلاث: بتعجیل الفطر، و تاخیر السحور ووضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة، (49) ما گروه پیامبران به سه چیز مامور شده ‏ایم : شتاب در خوردن ‏افطار ، تاخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز .
این همان حدیثى است كه محمد بن ابان انصارى از عایشه ‏روایت كرده است.(حدیث شماره 2).
بیهقى گفته است:
این حدیث را فقط عبدالمجید روایت كرده كه به طلحة بن‏عمرو معروف است و قوى نیست .
ذهبى او را چنین معرفى كرده كه صدوق است و همانند پدرش از مرجئه به شمار مى ‏رود .
ابن معین او را توثیق كرده و ابو داوود در باره او گفته كه مبلغ‏ مرجئه بوده است.ابن حبان در باره او گفته كه سزاوار ترك است.احادیث‏ ناشناخته ‏اى دارد. اخبار را دگرگون و احادیث مجهولى را از راویان مشهور نقل كرده است.
به گفته ابوحاتم، وى قوى نیست و احادیثش نوشته‏ مى ‏شود. دارقطنى در باره او مى ‏گوید : به او استناد نمى ‏شود و معتبر نیست. احمد بن ابى مریم ازابن معین نقل مى ‏كند كه وى ثقه است و از گروهى ضعیف ‏روایت مى ‏كند .
بخارى مى‏ گوید :
حمیدى در مورد او سخن مى ‏گفت و این را نیز گفته است كه ‏اختلافاتى در احادیثش وجود دارد . از او پنج حدیث صحیح‏ شناخته نشده است .  (50) 7. حدیث ابن جریر ضبى ابو داوود از ابن جریر ضبى ، از پدرش روایت كرده ‏است :
على  رضى اللّه عنه را دیدم كه با دست راست ، دست ‏چپ را در ناحیه مچ گرفته و بالاى ناف گذاشته ‏است.
ابو داوود پس از نقل این حدیث مى ‏گوید:از سعید بن جبیر روایت شده : «فوق السرة‏» یعنى بالاى ناف،و ابو مجلز گفته: «تحت السرة‏» یعنى زیر ناف . (51) استدلال به این روایت مخدوش است، زیرا ابن جریر ضبى ‏همان عزوان بن جریر ضبى است كه در حدیث شماره 4 درباره پدرش سخن گفتیم و شاید این حدیث، همان حدیث ‏باشد.
ابو داوود حدیث دیگرى از طاووس نقل كرده است : رسول خدا (ص)  (52) در نماز ، دست راست را روى ‏دست چپ مى ‏گذاشت، آن را محكم مى‏ گرفت و روى سینه ‏قرار مى ‏داد .
حدیث مرسل است، زیرا طاووس از تابعین به شمار مى ‏رود . روایات دیگرى وجود دارد كه به ابن زبیر نسبت داده شده كه ‏او گفته است : صف القدمین و وضع الید على الیدم .


آیت الله العظمی سبحانی (مد ظله العالی)


__________________________________
1- محمد جواد مغنیه، الفقه على المذاهب الخمسة، ص 110.
2- ر. ك: دكتر عبدالحمید بن مبارك، رسالة مختصرة فی السدل، ص 5.
3- محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 11، ص 15 و16.
4- بیهقى، السنن، ج 2، ص 72، 73، 101، 102، ابوداوود، السنن، ج 1، ص 194 باب «افتتاح الصلاة »، ح 730 آ736، ترمذى، السنن، ج 2، ص 98، باب «صفة الصلاة »، مسنداحمد، ج 5، ص 424، و ابن خزیمه درصحیحش باب «الاعتدال فی الركوع »، شماره 587.
5- از جمله، ابو هریره، ابو اسید ساعدى، ابو قتاده حارث بن ربعى و محمد بن مسلمه.
6-دكتر عبدالحمید بن مبارك، رسالة مختصر فی السدل،ص 11.
7- بدایة المجتهد، ج 1، ص 99.
8- رساله مختصرة فی السدل، ص 6 و 7.
9- حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 5، ص 460 459، باب اول ازابواب افعال نماز، ح 1 ، همچنین ر. ك: باب 17، ح 1 و2.
10- بلوغ المرام، ص 92، شماره 2/250 و پاورقى آن،چاپ ریاض، همچنین سبل السلام، ج 1، ص 159.
11- بلوغ المرام، ص 99، شماره 8/257.
12- دعائم الاسلام، ج 1، ص 161، شماره 472، چاپ قاهره.
13- المعجم الكبیر، ج 20، ص 74.
14- وسائل الشیعه، ج 7، ص 266، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة، ح 1، 2 و 3.
15- همان.
16- همان.
17- وسائل الشیعه، ج 7، ص 267، باب 15از ابواب قواطع الصلاة، ح 7.
18- فقه الشیعة الامامیة و مواضع الخلاف بینه و بین المذاهب الاربعة، ص 183.
19- براى لزوم قبض، ادله دیگرى هم وجود دارد كه صحیح نیست، چنان كه این مطلب از كلام امام نووى درشرحش بر صحیح مسلم، ج 4، صفحه 358 فهمیده مى شودو به زودى به
طور كامل در باره آن سخن خواهیم گفت.
20- ابن حجر، فتح البارى فی شرح صحیح البخارى، ج 2،ص 224، باب وضع الیمنى على الیسرى، صحیح مسلم، ج 2،ص 13، باب «وضع یده الیمنى على الیسرى ». بیهقى هم آن رادر السنن الكبرى، ج 2، ص 28، ح 3، باب «وضع الیمنى على الیسرى فی الصلاة » نقل كرده است.
21- مقصود از اسماعیل، اسماعیل بن ابى اویس، استادبخارى است، چنان كه حمیدى به آن اعتقاد دارد. ر. ك: فتح البارى، ج 5، ص 325.
22- الموطا، ص 135، كتاب الصلاة، ح 226.
23- همان.
24- فتح البارى، ج 4، ص 126.
25- مسلم، الصحیح، ج 1، ص 13، كتاب الصلاة، باب 5 ازابواب «وضع یده الیمنى على الیسرى ». در سند این حدیث،همام قرار دارد كه اگر مقصود از همام، همان همام بن یحیى باشد، ابن عمار در مورد او گفته است: یحیى القطان به همام اهمیت نمى داده و عمر بن شیبه گفته است: عفان براى ما نقل كرد كه یحیى بن سعید در بسیارى از احادیث همام به اواعتراض مى كرد، و ابو حاتم گفته است: همام در محفوظاتش ثقه بوده است (ر. ك: هدى السارى، ج 1، ص 449). در سند این حدیث، محمد بن جحاده نیز قراردارد، نووى درشرحش بر صحیح مسلم اشاره كرده و گفته است: در سنداین روایت، محمد بن جحاده قرار دارد، سپس سكوت كرده است.
26- سنن ترمذى، ج 2، ص 217، ح 378.
27- سنن نسایى، ج 2، ص 97، باب «وضع الیمین على الشمال فی الصلاة ».
28- سنن بیهقى، ج 1، ص 28، باب «وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة ».
29- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 174، شماره 298.
30- سنن نسایى، ج 2، ص 95، باب «موضع الیمین من الشمال فی الصلاة ».
31- سنن بیهقى، ج 2، ص 28، باب «وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة ».
32- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 211، شماره 364.
33- سنن نسایى، ج 2، ص 97، باب «فی الامام اذا راى الرجل قد وضع شماله على یمینه ».
34- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 201، شماره 372.
35- سنن ترمذى، ج 2، ص 32، شماره 252.
36- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
37- میزان الاعتدال، ج 3، ص 384، شماره 6863.
38- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 350، شماره 633.
39- میزان الاعتدال، ج 2، ص 233، شماره 3548.
40- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 350، شماره 633.
41- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
42- التاریخ الكبیر، ج 11، ص 34، قسمت پاورقى.
43- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
44- التاریخ الكبیر، ج 6، ص 486، شماره 3061.
45- سنن بیهقى، ج 2، ص 92.
46- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
47- سنن ترمذى، ج 2، ص 32، حدیث 252.
48- الاصابه، ج 3، ص 186، شماره 6912.
49- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
50- میزان الاعتدال، ج 2، ص 648، شماره 5183.
51- سنن ابى داوود، ج 1، ص 201، باب «وضع الیدالیمنى على الیسرى فی الصلاة »، شماره 757 و759.
52- همان.
53- سنن ابى داوود، ج 1، ص 200 و 201، شماره 754و 758.
54- همان.

منبع : انتخاب

پنج شنبه 3/11/1387 - 16:24
دعا و زیارت
در حالیكه یكی از خانواده‌های به اصطلاح اشرافی - كه تبار آنان به حجاز بازمی‌گردد - در سوریه ادعا كرده كه عمامه پیامبر(ص) را پیدا كرده و آنرا در اختیار دارد، بسیاری از شهروندان این كشور برای دیدن و متبرك شدن به آن نزد این خانواده می‌روند.
شیعه آنلاین: این خانواده اشرافی كه تبار آن به سرزمین‌های حجاز برمی‌گردد و در حال حاضر در یكی از روستاهای اطراف شهر حلب در شمال سوریه زندگی می‌كند، اخیرا با هدف جذب علاقه مندان به دیدن این عمامه و اثبات ادعای خود، CD مخصوصی را بین مردم توزیع كرده كه در آن عكس این عمامه و برخی مدارك اثبات كنندهه صحت این مقوله را منتشر كرده است.

در همین راستا یكی از دختران این خانواده طی گفتگویی اظهار داشت: این عمامه بیش از 250 سال است كه دست به دست نزد اجداد ما منتقل شده است تا اینكه به دست ما رسید. قبل از 250 سال پیش نیز این عمامه دست به دست چرخیده و اگر تاریخچه آن را بررسی كنیم خواهیم دید كه ابتدا پس از فوت پیامبر(ص) نزد علی إبن أبی طالب(ع) بوده است.

وی در ادامه افزود: این عمامه پیش از ما در اختیار پدرمان بوده كه حدود 9 سال پیش از دنیا رفت و آن را به من و خواهرانم سپرد.

او همچنین گفت: ماه رمضان گذشته تصمیم گرفتیم كه آن را در معرض دید همگان قرار دهیم تا در صورت تمایل آن را ببینند و به آن متبرك شوند از همین رو به مدت چند ساعت آن را در مسجد "أنس بن مالك" در معرض دیدگان همه قرار دادیم.

در واكنش به انتشار این خبر برخی از علمای دینی سوریه اعلام كردند كه باید صحت این مسأله فورا مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد.

این در حالیست كه برخی از تاریخدانان سوری ادعا كردند كه پس از وفات پیامبر(ص)، عمامه از ایشان باقی نماند.

از سوی دیگر برخی افراد این خانواده سوری را به كسب درآمد و سوء استفاده از این مسأله متهم كردند. اما آنان بر ادعای خود تأكید كرده و اعلام كردند كه چنین افرادی نسبت به ما حسادت می‌كنند زیرا ایمانشان ضعیف است.

در همین راستا از سوی دیگر شیخ "محمد شامی" طی اظهاراتی گفت: رفتن مردم برای دیدن این عمامه و حتی متبرك شدن به آن دلیل بر صحت مقوله این خانواده نیست.

وی در ادامه گفت: در صورت رد شدن صحت این ادعا، بدون شك باید آن را ترویج خرافات پنداشت.
منبع:بی طرف.کام
پنج شنبه 3/11/1387 - 16:12
دعا و زیارت
در باره اینكه حضرت عیسی كجاست؟ در بین ادیان یهود، مسیحت و اسلام تفاوتی دیده می شود. هر سه دین در باره فرجامین روز این نبی خدا سخن رانده اند. لیك اختلاف روایت هر سه دین از روز آخر ظهور وحضور عیسی در بین مردمش، موجب میشود كه اعتقاد آنها در باره مكان فعلی ایشان نیز متفاوت باشد.

ما به نظر هر سه دین در اینجا اشاره می كنیم:

1- یهود معتقدند كه عیسی كشته شده است. چون یهود ادعا مى‏كرد كه مسیح عیسى بن مریم ع را كشتند. طبق این باور عیسی زنده نیست كه جایی داشته باشد. قرآن كریم ادعاى یهود مبنى بر اینكه عیسى را كشتند را رد مى‏كند.

"وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ، یَقِیناً، بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ، وَ كانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَكِیماً، وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَكُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً"

2- مسیحیان معتقدند كه یهودیان آن جناب را دار زدند و كشتند، ولى بعد از كشته شدنش، خداى تعالى او را از قبرش بیرون آورد و به آسمان برد.
این اساس مسیحیان معتقدند كه عیسی در نزد بــــــدر (همان خدای مسیحیان) در آسمان معنوی قرار دارد. او در دست راست خداست و تاثیرش بر جهان از طریق روح القدس است. بی شك مراد مسیحیت از مسیح نزد خدا باید وجود روحی او باشد نه جسمی.
حال آنكه آیاتى كه ملاحظه كردید داستان كشتن و به دار آویختن را به كلى تكذیب مى‏كند.

3- مسلمین با استفاده از از ظاهر آیه "وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ... معتقدند عیسى ع نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا آنكه همه اهل كتاب به وى ایمان بیاورند. روشن است كه مراد از نزد خدا آسمان نیست بلكه قرب معنوی خداست. لذا علامه طباطبائی ره در تفسیر آیه "وَ رافِعُكَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا" می فرماید: كلمه "رفع" به معناى بلند كردن و برداشتن است، و از آنجایى كه در آیه شریفه كلمه" رافعك" مقید به قید" الى" شده معلوم مى‏شود كه منظور از این رفع، رفع معنوى است نه رفع صورى و جسمى، چون خداى تعالى در مكانى بلند قرار نگرفته تا عیسى ع را به طرف خود بالا ببرد، او مكانى از سنخ مكانهاى جسمانى كه اجسام و جسمانیات در آن قرار مى‏گیرند ندارد، به همین جهت دورى و نزدیكى نسبت به خداى تعالى هم دورى و نزدیكى مكانى نیست. لذا منظور از رفع، رفع معنوى است یعنى ترفیع درجه و تقرب به خداى سبحان. (ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 326)
نظیر تعبیرى كه در سوره مریم در شان ادریس ع آورده فرموده است "وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِیًّا" كه منظور از مكان در این آیه جمله مكانت و منزلت است، نه مكان مادى.
البته عده ای معتقدند كه مراد از "رفع عیسى ع به سوى خدا"، بالا بردن هم روح و هم جسم عیساى زنده به آسمان است." چون از ظاهر قرآن شریف بر مى‏آید كه خداى تعالى عیسى ع را در حالى كه زنده بود به آسمان مادى و جسمانى بالا برده و مقام قرب خداى سبحان و محل نزول بركات و مسكن ملائكه مكرم هم همین آسمان مادى است‏. (ترجمه المیزان، ج‏3، ص: 342)
در كتاب عیون از حضرت رضا ع روایت كرده كه فرمود: امر هیچ یك از انبیاء و حجج الهى بر مردم مشتبه نشد مگر امر عیسى ع و بس، براى اینكه عیسى ع را زنده به آسمان بردند و بین آسمان و زمین قبض روحش كردند و "بدن بى‏روح" و "روح بى‏بدنش" را به آسمان بردند و در آنجا دوباره روحش را به بدنش برگرداندند.


پنج شنبه 3/11/1387 - 16:9
دعا و زیارت
عیسی فرزند مریم ،وحسین فرزند زهرا(س)عیسی پسر مریم عذراء است و حسین پسر فاطمه زهراست.مریم را ملائکه ندا کردند به طهارت و اصطفاء و فاطمه را نیز ندا نمودند به همین نداء. عیسی روح الله و کلمه الله بود و حسین نورالله و رحمت الله بود.عیسی پسر سیده نساء ان زمان بود وحسین پسر سیده عالمیان است.ان عیسی سنگ را بالین مینمود وحسین سری نداشت که بر بالین نهد .عیسی طعام سخت می خورد وحسین سه روز طعام نخورد. عیسی مالی نداشت و حسین اموال و لباسش را به غارت بردند.عیسی ولدی نداشت که سبب حزنش شود و حسین ولدی داشت که از مصیبت او قوای او سست و نور چشمش تمام شد ولی صبر کرد در راه خدا. سایه بان عیسی مشارق و مغارب بود و حسین سه روز در افتاب افتاده بود.عیسی دابـه اش پاهایش بود و خادمش دستهایش و حسین را نگذاشتند که بر پا بایستد، وانگشتش را به جهت انگشتری بریدند و کتفش را قطع نمودند و دستهایش را از بدن جدا نمودند.
پنج شنبه 3/11/1387 - 16:7
دانستنی های علمی

پاسخ :

جواب اجمالی:
اختلاف میان علما و فقها از سنخ اختلاف قرائت‍ها نیست بلكه از باب اختلاف حجت‌هاست، برخی از علل این اختلافات عبارتند از: بی‌توجهی به قواعد زبان عربی، غفلت از قواعد علوم قرآنی، استفادة نكردن از قواعد عام زبان‌شناختی، اختلاف در تعیین روایات معتبر از غیر معتبر، غفلت از قراین حالیه و كلامیه و ...
در هر صورت این اختلافات روش‌مند است و تنها بین متخصصین مطرح است؛ برخلاف نظریه قرائت‍هاكه هرگونه قرائتی را روا می‌دارد.
جواب تفصیلی:
اختلافاتی كه عالمان دین و فقها دارند از سنخ اختلاف قرائت‌ها نیست چون در آنجا اختلاف حجت‌ها است. یعنی پس از طی نمودن روش صحیح برای كشف مراد شارع دچار اختلاف شده‌اند: فقها و عالمان دینی در بسیاری از گزاره‌های موجود دینی با هم اختلاف ندارند و از سوی دیگر پاره‌ای از اختلاف برداشت‍های آن‌ها نیز قابل جمع است. مثلاً فروش خون را در گذشته فقها حرام می دانستند و برخی فقها امروز فروش آن را حلال می دانند. و دلیل آن نداشتن منافع محلّله در آن زمان و داشتن منافع محلّله در زمان كنونی است یا مرحوم شیخ فضل الله نوری با آزادی به شكل غربی آن مخالف است و مرحوم نأئینی با آزادی اسلامی موافق است كه این‌ها همه قابل جمع است. با این همه در پاره‌ای از برداشت‍هاتناقص و تضاد دیده می شودكه عمده این اختلاف‍ها از پیش‌فرض‍ها و پیش‌نیازهای فهم متن ناشی شده است.
در اینجا ما به برخی از علل اختلاف‌ها اشاره می‌كنیم.
1. بی‌توجهی به قواعد زبان عربی و ادبیات آن؛
كه موجب سوء برداشت و تحریف آیات و روایات می‍گردد. روزی فردی آیة سوم سورة توبه را اینگونه قرائت كرد «... إنّ الله بریءٌ من المشركین و رسولِهِ» یعنی رسوله را مكسور كرد كه در این صورت معنای آیه این‌چنین می‌شود كه خدا از مشركین و رسول خود بیزار است. در حالی كه رسول در این آیه باید به رفع خوانده شود و معنای صحیح آن این است كه: خدا و رسولش از مشركان بیزارند، و این امر باعث شد ابوالأسود دئلی قرآن را به دستور حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ اعراب گزاری كند.
2. غفلت از قواعد علوم قرآنی، ناسخ و منسوخ: این غفلت در صدر اسلام هم وجود داشته است. مثلاً بعضی به سیرة رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ تمسك كرده‌اند و مسح بر روی كفش را جایز می‌دانستند.
روزی خلیفة دوم اصحاب پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را جمع كرد و حضرت علی ـ علیه السّلام ـ هم در میان آنها بود. از آنها دربارة‌ مسح بركفش سؤال كرد. مغیره بن شعبه گفت من رسول خدا را می‌دیدم كه بر كفش مسح می‌كرد. امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ از او پرسید قبل از سورة مائده یا بعد از آن مغیره گفت نمی‌دانم حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ فرمود: «سبق الكتاب الخفین» سورة مائده دو یا سه ماه قبل رحلت رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شده لذا این سوره ناسخ عمل رسول خدا است. در این سوره امر به مسح به پاها شده است.
[1]
3. استفاده نكردن از قواعد عام زبان شناختی: از غیر معتبر مثل جمع عرفی میان مطلق و مقید و عام و خاص.
4. اختلاف در تعیین روایات معتبر از غیر معتبر: مثلاً فقیهی یك راوی را ثقه و دیگری او را غیر ثقه می داند و همین باعث تفاوت رأی آن‌ها در عمل به یك روایت و در نتیجه تفاوت فتوای آن‌ها می گردد.
5. اختلاف در مورد زبان متن: آیا آن را زبان عرفی و طبیعی بدانیم یا زبان ایماء و رمزی و تمثیلی. تفاسیر عرفانی قرآن در بسیاری موارد مبتنی بر رمزگشایی است، مثل قصة آدم و ملائكه كه برخی آن را واقعی می‌دانند و برخی اسطوره‌ای.
6ـ اختلاف نظر در شیوة تفسیر: برخی تفسیر قرآن به قرآن را پی می‌گیرند. مانند علامه طباطبائی در تفسیر المیزان و برخی تفسیر قرآن را با اتكاء به روایات.
7ـ غفلت از قراین حالیه و كلامیه: مانند شأن نزول‌ها و بستر نزول آیه.
8.. غفلت از ظهور عرفی.
9. اختلاف در تشخیص مصداق: فقیهی موردی را مصداق قاعده برائت می‌داندو دیگری مصداق قاعده اشتغال.
10. اختلاف در منبع شناسی قلمرو دین: اهل حدیث اخبار صحابه را ملاك استنباط احكام می‌دانند و شیعه اخبار ائمه را. فقهای شیعه بر خلاف اهل سنت قیاس و استحسان را باطل می‍دانند. در میان علمای شیعه، اخباری‌ها برخلاف اصولیین به عقل به عنوان منبعی برای استنباط احكام بهائی نمی‌دهند.
آنچه گفته شد برخی از علل اختلافات علما بود. این علل برخی موجه و برخی ناموجه است. امّا آنچه این اختلاف را از بحث نظریه اختلاف قرائت‍‍ها متمایز كند روش‍مند بودن این برداشت‍‍ها است كه براساس آن می‍توان آن‌ها را نقد كرد و سقیم و عقیم آنرا از صحیح و سالم آن بازشناخت و چون روش‍مند بودن، شرط این برداشت‍هااست لذا اختلاف تنها میان متخصصین مطرح است برخلاف نظریه قرائت‍های مختلف كه همة ‌انسان‍ها در قرائت و فهم و تفسیر مساوی‌اند چه متخصصین و چه دیگران.
نكتة دیگری كه در این رابطه قابل ذكر است، احتمال خطا در برداشت مجتهد و متخصص است. از مباحث مطرح در علم اصول آن است كه آیا فتوای مجتهد مطابق با واقع است یا نه. یعنی آیا مجتهد همیشه به واقع می‌رسد یا نه. دو نظر وجود دارد علمای اهل سنت قائل به تصویب مجتهد هستند یعنی فتوای مجتهد به واقع اصابه ‍‌می‌كند و به آن دست می‌یابد كه این‌ها خود دو گروهند. برخی می‍گویندواقعی وجود ندارد، و فتوای مجتهد هرچه باشد به عنوان واقع ثبت می‍شود. گروه دیگر می گوید واقع وجود دارد ولی اگر نظر مجتهد مخالف آن باشد خدا آن واقع را حذف و نظر مجتهد را به جای آن ثبت می‍كند. نظر دیگر از علمای شیعه است كه معتقدند مجتهد ممكن است خطا كند و این‍گونه نیست كه فتوای او همیشه مطابق با واقع باشد گرچه اجر او محفوظ خواهد بود. بنابر این به نظر این‌ها واقع و احكام خدا همیشه ثابت و بدون تغییر است و متخصصان و مجتهدان باید با تلاش و كوشش به آن احكام برسند. و این دست‍یابی میسور نیست مگر با استفاده از روش صحیح فهم و اجتناب از تفسیر به رأی.
منابع
1.كلام جدید ، عبدالحسین خسروپناه ـ ناشر مركز مطالعات فرهنگی حوزة علمیّه، چاپ اول، گفتار هفتم.
اقتراح با استاد سبحانی و آقای واعظی، قبسات، ش17، 31 ـ 12.
2. احمد واعظی، قبسات: قرائت پذیری دین، ش18، صص 73 ـ 59.
3. محمد حسین‌زاده، مبانی معرفت دینی، ناشر: مؤسسة آموزشی پژوهشی امام خمینی، چاپ اول.


[1] . وسائل الشیعه، ج1، ابواب الموضوع، باب38، ج6.

پنج شنبه 3/11/1387 - 16:6
دانستنی های علمی

پاسخ :

جواب اجمالی:
این نظریه ابتدا در غرب مطرح شد. كلیسا تعلیماتی كه مبنای عقلانی و وحیانی نداشت به عنوان دین معرفی كرد كه پیشرفت علم سستی آن ها را به اثبات رساند و نظریة قرائت ها راهكاری بود كه راه گریز از این تعارض را فراهم كرد. مهمترین تكیه گاه این نظریه، هرمنوتیك است. امّا در داخل كشور، طرفداران این نظریه عمدتاً در پی زیر سؤال بردن ولایت فقیه و حكومت دینی می باشند.
جواب تفصیلی:
نظریه قرائت های مختلف ابتدا در غرب مطرح شد. برای ریشه یابی آن بهتر است نگاهی اجمالی به تاریخ مسیحیت و كتب مقدس بیندازیم. كتاب مقدس مخصوص مسیحیت كه عهد جدید نامیده شده است از چهار انجیل و چند نامه تشكیل می شود. هیچ یك از این اناجیل یا نامه ها به حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ منسوب نیست، بلكه حواریون و دیگران آنرا نوشته اند. مسیحیان برای این كه عصمت آن را از خطا، و قداست آن را اثبات كنندمی گویند: آن ها در نوشتن كتاب مقدس از روح القدس الهام گرفته اند. محتوای كتب مقدس بیشتر امور تاریخی و زندگی حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ می باشد و دربارة احكام و قوانین اجتماعی و معارفی كه بشر در زندگی فردی و اجتماعی به آن نیاز دارد كمتر سخن گفته است. كلیسا با استفاده از نظریات علمی رایج زمان خود كه بیشتر آن را افكار و اندیشه های فیلسوفانی چون ارسطو و افرادی چون بطلمیوس تشكیل می داد مجمو عه مطالبی تنظیم كرده و آن را به عنوان آموزه های دینی معرفی كردند و مخالفان آن را كافر میدانستند. كلیسا تعلیماتی كه مبنای عقلانی وحیانی نداشت به عنوان دین معرفی كرد و متعصبانه و جاهلانه از آن دفاع نمود و مخالفان را به اشد مجازات محكوم می كرد. كلیسا حتّی پس از این كه به نادرستی آن ها پی برد باز بر خطای خود اصرار ورزید، امّا با پیشرفت علم این اصرار و مقاومت را بی فایده و مانع تبلیغات خود دید. لذا آن ها به دنبال چاره ای بودند تا هم مطالب علمی را پذیرفته هم كتاب مقدس را از رویا رویی با آن حفظ كنند.
برای این كار راههای مختلفی را پیشنهاد و تجربه كردند. یكی از آن راهها این بود كه برداشتهایی كه تا كنون از كتاب مقدس صورت گرفته یكی از برداشت ها بوده است و برداشت های دیگری هم وجود دارد.
[1] برای اثبات مدعای خود به ادله ای هم تمسك می كردند تا سرانجام «هرمنوتیك» به كمك آن ها شتافت.
هرمنوتیك مهم ترین مبنی و تكیه گاه مسئله قرائت ها است و محتوای نظریه قرائت ها غالباً از آن گرفته شده است. لذا نگاهی گذرا به سیر تاریخی آن می اندازیم: البتّه هرمنوتیك از ابتدا تاكنون دچار تحولات و تغییرات اساسی شده است و ما در این جا تنها به مهم ترین رویكردهای آن اشاره می كنیم. پیش از رنسانس تفسیر و فهم متون دینی در انحصار كلیسا بود. امّا پس از رنسانس و نهضت پروتستانتیسم، مرجعیت كلیسا در فهم و تفسیر متون دینی از بین رفت. در این زمان نیاز شدید به وجود قواعدی برای تفسیر احساس شد و باعث پیدایش رشته ای بنام هرمنوتیك گردید كه به ارایة روش و منطق فهم كتاب مقدس می پردازد. هرمنوتیكی كه در این عصر (عصر روشنگری) اتفاق افتاد متأثر از عقل گرایی آن عصر است. فهم حقیقت با استفاده از روش مناسب آن ممكن است. فهمیدن، امری عادی و طبیعی است و ابهام، سوء فهم و بد فهمی امری عارضی است كه برای احتراز از آن باید به اصول و قواعد خاصی كه روش فهم صحیح متن را نشان می دهد رجوع كرد. این مرحله از هرمنوتیك به «هرمنوتیك كلاسیك» مشهور است.
مرحلة بعدی هرمنوتیك با اندیشه های شلایر ماخر شروع می شود. او علاوه بر قواعد فهم، حدس و پیشگویی را برای درك مراد مؤلف لازم می دانست. مراد مؤلف و فهم همیشه در هاله ای از ابهام است. به همین دلیل بر خلاف مرحله پیش، سوء فهم و بد فهمی امری عادی و طبیعی است. از این مرحله هرمنوتیك مدرن آغاز می گردد و این هرمنوتیك را رمانتیك می نامند.
مرحله سوّم، هرمنوتیك فلسفی است. هایدگر و گادامر مهمترین چهره های این تفكراند. این هرمنوتیك بجای بحث از روش فهم متون، خود فهم و تفسیر را مورد بحث و تحلیل قرار می دهد. مهم ترین آموزه آن تأكید بر نقش «پیش دید» «پیش ساختار» برای حصول فهم است. این هرمنوتیك به مباحثی چون ماهیت فهم متن، امكان وصول به فهم عینی و هدف از تفسیر متن پرداخته و اصلی ترین زمینه ساز نظریه قرائت ها گردید.
[2] در داخل كشور ما پس از آنكه جمهوری اسلامی تحقق یافت عده ای به مخالفت و مبارزه با آن پرداختند. مخالفت ها اشكال متفاوتی داشت، امّا مهم ترین نوع برای مبارزه با انقلاب، تهاجم فرهنگی است. زیرا مهم ترین دستاورد این انقلاب دستاورد فرهنگی است. انقلاب حكومتی دینی را تشكیل داده و می خواهد بر اساس آن به یكسری آموزه ها و ارزشها پایبند باشد. راه مقابله با چنین حكومتی تشكیك در مبانی و اصول حكومت دینی و تضعیف روح دینی در میان مردم است. برای این كار به روشها و برنامه های متفاوتی تمسك نمودند. گاهی الهی بودن قرآن را تشكیك نمودند. زمانی در تلقی وحی یا عصمت پیامبر و ائمه تردید نمودند. زمانی تقلید را زیر سؤال بردند. هر چند در همة این راه ها به موفقیت چشم گیری نرسیدند، ولی هم چنان به توطئه های خود ادامه دادند. در همین راستا یكی دیگر از مباحثی كه برای آن ها خیلی راه گشا بود بحث قرائت ها است. این بحث گرچه در باطن خود، مقوله ای علمی است ولی امروز عده ای با مطرح كردن آن در پی دست یابی به اغراض و اهداف سیاسی خود هستند. اكنون این بحث در تقابل با اندیشة دینی قرار دارد. زیرا اگر كسی برای اثبات یك مسئله ای اعم از ولایت فقیه و دیگر امور دینی بخواهد به متون دینی اعم از نص و صریح یا ظاهر تمسك كند با این جواب روبرو خواهد شد كه این قرائت شما است و قرائت های دیگری نیز ممكن است وجود داشته باشد. و به این صورت با تمام احكام و آموزهای دینی به اسم دین و قرائتی دیگر از دین مخالفت می كنند.
منابع برای مطالعة بیشتر:
1ـ مبانی معرفت دینی، محمدحسین زاده، انتشارات مؤسسة، امام خمینی، چاپ اوّل، فصل دهم.
2ـ اقتراح با استاد سبحانی و حجت الاسلام واعظی، قبسات، ش 17، صص 31 ـ12.
3. كلام جدید، عبدالحسین خسروپناه، (قم: مركز مطالعات و پژوهش های حوزه، چ اوّل، 1379)، گفتار هفتم.


[1] . ر. ك: دكتر یحیی یثربی، كتاب نقد: نگاهی به نظریة تفسیر متون اسلامی، ش 5 و 6، صص 203 ـ 200.
[2] . مبانی معرفت دینی، محمد حسین زاده، ص 138 و نیز گاهی به پلورالیسم معرفتی، محمد محمد رضایی، قبسات، ش 18، ص 4.

پنج شنبه 3/11/1387 - 16:5
دانستنی های علمی

Women , woman, girls , girl , hijab , hejab , veil , women in iran , jilbab , jilabib , islamic girls , women, arab woman , arab girl , حجاب ، چادر ، زنان نقاب ، پوشیه ، مقنعه ، مانتو ، روبنده ، جلباب ، جلابیب ، چارقد ، روسری ، لباس زنان ، لباس دختر، لباس دختران ،, زن مسلمان ، دختر مسلمان ، مسلمه ، مسلمات ، النساء، بنات ، بنت ، محرم  دختران ، دختران با حجاب ، با حجاب ، محجبه ، دختر ایرونی ، دختر ایرانی ، زن ،،

 

 یكى از امتیازات انسان، در مقایسه با موجودات دیگر، تهیه پوشش مناسب براى اندام خویش است. بر این اساس، لباس پوشیدن یكى از شؤون و ویژگى هاى انسان است. لباس، افزون بر حفظ انسان از سرما و گرما و برف و باران و یارى دادن وى در حفظ عفت و شرم، در آراستگى و زیبایى آدمى نیز نقشى مهم ایفا مى كند و مى توان آن را نشان دهنده گرایش اعتقادى فرد و تعلق وى به فرهنگى خاص دانست. قرآن كریم ضمن نعمت و هدیه خداوند خواندن لباس به كاركردهاى مختلف آن اشاره مى كند و مى فرماید: «اى فرزندان آدم، براى شما لباسى فرو فرستادیم كه اندام شما را مى پوشاند و مایه زینت شما است و لباس تقوا بهتر است. این از آیات خداوند است. باشد كه متذكر شده پند گیرید.» (1)

در این راستا، پوشش اعضاى جنسى به دلایل گوناگون از اهمیت بیش ترى برخوردار است. برابر متقن ترین كتاب آسمانى، قرآن و دیگر كتب مقدس، تاریخ رویكرد آدمیان به پوشش از نخستین انسان ها یعنى حضرت آدم و حوا آغاز مى شود. در قرآن كریم آمده است: «فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة؛ و آنگاه كه آدم و حوا از آن درخت ممنوع چشیدند، پوشش خود را از دست دادند [عورتشان آشكار گردید] و به سرعت با برگ درختان بهشتى خود را پوشاندند.» (2)

در كتاب مقدس نیز مى خوانیم: «چون زن دید كه آن درخت براى خوراك نیكو است و به نظر خوش نما و درختى دلپذیر، دانش افزا. پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوى ایشان باز شد و فهمیدند كه عریانند. پس برگ هاى انجیر به هم دوخته، سترها براى خویشتن ساختند.... و خداوند، رخت ها براى آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید. (3)
بر اساس پژوهش ها، از آغاز پیدایش انسان، هر یك از زن و مرد كوشیده است تا پوشش مناسب خود را تهیه كند. آدمى نخست با برگ درختان، سپس با پوست حیوانات و بعدها با دست بافت هاى خود، خویش را پوشاند. (4) تمام كسانى كه زندگى بشر و تحولات آن را ارزیابى كرده اند. بر این تلاش تاكید ورزیده اند؛ براى نمونه دكتر شیبانى در كتاب «تاریخ تمدن »، با اشاره به این كه تمدن سومرى ها از نخستین تمدن هاى بشرى است، مى نویسد: «نخستین دسته اى از نژاد انسان كه در این نواحى متمركز شدند و نخستین شهر حقیقى را بنا نهادند، سومرى ها بودند؛ و چون سرزمین آن ها بى اندازه حاصلخیز بود، در سال دو مرتبه محصول برداشت مى نمودند و به گله دارى و پرورش دام مى پرداختند و از الاغ و گوسفند و بز و گاو نر استفاده مى كردند. از پشم و كرك بز پارچه تهیه مى نمودند و از پارچه هاى كتانى كه به آن نام گاد، (gud) مى دادند، البسه (انواع لباس) درست مى كردند.» (5)
خوشبختانه با پیشرفت صنعت و دست یافتن به منابع و ابزار جدید، پوشش نیز از تغییرات تكاملى بهره مند گردید و انسان به پوشاك مناسب تر دست یافت. نكته قابل توجه آن است كه اگر چه حیات آدمیان از همان آغاز با «پوشش » پیوند خورده است، به دلیل وجود نوعى احساس حیاى طبیعى در جنس ماده، زنان در طول تاریخ در امر پوشش تلاش و جدیت بیش تر از خود نشان داده اند. (6) دانشمندان، در مورد علت اشتیاق و جدیت بیش تر زنان، نظرهاى گوناگون ارائه داده اند؛ بسیارى ریشه اشتیاق بیش تر زنان به پوشش را طبیعت آنان دانسته اند. دكتر فخرى، دانشمند فیزیولوژیست مصرى، در این باره مى نویسد: نوعى احساس حیا در حیوانات وجود دارد؛ زیرا میل به اختلاط جنسى در حیوانات به صورت ادوارى است؛ یعنى در مقاطع خاصى از زمان چنین میلى وجود دارد و در مقاطع دیگر زمانى تمایلى به آمیزش جنسى در آنان به چشم نمى خورد. در چنین مواقعى، آنان نوعى احساس حیاى تناسلى دارند. بنابراین، ممكن است بگوییم اصل و مبدا احساس حیا، همان احساس طبیعى جنس ماده در مورد حیا است و به همین جهت، مى بینیم نوع احساس حیا در زنان از مردان قوى تر است. (7) ویل دورانت نیز مى گوید: «شرمگینى، خاص نوع انسان نیست و شباهت آشكارى دارد به كراهت حیوان ماده از جفت شدن در غیر فصل جفت جویى یا خارج از حد معتاد آن. مسلما ریشه شرمگینى نیز از همین جا است.» (8)
در مقابل، ویلیام جیمز، روان شناس معروف، حیا را امرى اكتسابى مى داند و مى نویسد: «زنان دریافتند كه دست و دلبازى مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند....» یكى از محققان سبب گرایش زنان به حیا را چنین توضیح داده است: «خوددارى از انبساط و امساك در بذل و بخشش، بهترین سلاح براى شكار مردان است... مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیا است و بى آن كه بداند، حس مى كند كه این خوددارى ظریفانه از یك لطف و دقت عالى خبر مى دهد.» (9) شوپنهاور نیز حیاى زن را رهاورد پیمان پنهانى زنان براى افزایش ارزش و جذابیت خود و وادار ساختن مرد به جست و جو مى داند. (10)
طبق این دیدگاه، حیا امرى غریزى نیست؛ به نوعى در نهاد زنان ریشه دارد و از سرشت خاص آنان بر مى خیزد.
به هر حال، به گواهى متون تاریخى، در میان اكثر قریب به اتفاق ملتها و كشورهاى جهان حجاب زنان معمول بوده است. مؤرخان، به ندرت از اقوامى بدوى كه زنانشان داراى حجاب مناسب نبوده یا برهنه در اجتماع ظاهر مى شدند، نام مى برند. تعداد این اقوام آن قدر اندك است كه در مقام مقایسه قابل ذكر نیستند. (11) از این رو، مى توان نتیجه گرفت: در اقوام بدوى و غیرمتمدنى كه زنانشان حجاب مناسب نداشتند، وجود برخى موانع، سبب جلوگیرى از بروز استعدادهاى طبیعى و فطرى زنان شده یا عواملى ناشناخته انحراف آنان از مسیر فطرت را رقم زده است.
حجاب زنان در طول تاریخ، فراز و نشیب هاى بسیار دیده و در سایه فرهنگ ها و سلیقه هاى حاكمان و متنفذان مذهبى تشدید یا تخفیف پذیرفته، ولى هماره تداوم یافته و هیچ گاه به طور كامل از میان نرفته است. بسیارى از مؤرخان به گستردگى دامنه حجاب و رواج آن در بین زنان اشاره كرده اند. فرید وجدى با تصریح به قدمت حجاب، با استناد به دایرة المعارف لاروس، گزارشى مفصل از پوشاندن صورت و همه اندام ها توسط زنان یونانى و فنیقى ارائه مى دهد و از رواج حجاب در میان زنان اسبرطا، سیبرى، آسیاى صغیر، فارس و عرب سخن مى گوید. (12)
ویل دورانت زنان بریتانیاى جدید و جزیره برنئو را داراى حجاب كامل خوانده است. (13) راسل كیفیت حجاب در عصر ملكه ویكتوریا را شدید مى شمارد. (14) و مهدى قلى هدایت از رواج حجاب در چین سخن مى گوید. (15)
بدون آن كه تحت تاثیر هیچ آموزه، فرمان یا تذكرى قرار گیرند، به وسیله برگ هاى درختان بهشتى به سرعت خود را پوشاندند - راز رویكرد انسان به پوشش را نهاد و فطرت او دانسته اند؛ زیرا اولا، نخستین انسان ها به طور فطرى به پوشش روى آورده اند. ثانیا، گزارش هاى موجود به خوبى اثبات مى كند كه حجاب زن در نقاط مختلف جهان به طور كامل رعایت مى شده و در بعضى از موارد با شدت و سختى همراه بوده است. ثالثا، اگر اكنون نیز به لباس ملى كشورهاى جهان بنگریم، معمول بودن حجاب زنان را به خوبى در مى یابیم. آقاى «براون واشنایدر» در كتابى به نام «پوشاك اقوام مختلف » تصویر لباس هاى ملى و رایج كشورهاى مختلف جهان از عهد باستان تا قرن بیستم را به تفصیل ارائه كرده است. نگاهى كوتاه به این كتاب نشان مى دهد یهودیان، مسیحیان، اعراب، یونانیان، اهالى رم، آلمان، خاور نزدیك و... حجاب را به طور كامل رعایت مى كردند و اكثرا سر خویش را نیز مى پوشاندند. برابر تصاویر این كتاب، كاهش تدریجى حجاب زنان از نیمه دوم قرن هیجدهم در اروپا آغاز شد؛ ولى حتى تا اواخر قرن نوزدهم، اروپاییان همچنان لباس بلند مى پوشیدند و سر را نیز مى پوشاندند. (16)
متداول بودن حجاب در میان ملل مختلف كه عقیده، مذهب و شرایط جغرافیایى متفاوت داشتند، نیز نشان دهنده تمایل فطرى زنان به حجاب دانسته شده است. بسیارى از جامعه شناسان حجاب زن را مقتضاى طبیعى جامعه بشرى معرفى كرده اند. مونتسكیو مى نویسد: «قوانین طبیعت حكم مى كند زن خوددار باشد؛ زیرا مرد با تهور آفریده شده است و زن نیروى خوددارى بیش ترى دارد. بنابراین، تضاد بین آن ها را مى توان با حجاب از بین برد و بر اساس همین اصل، تمام ملل جهان معتقدند كه زنان باید حیا و حجاب داشته باشند.» (17)
در نظر منتسكیو، از دست رفتن عفت زنان به قدرى نواقص و معایب پدید مى آورد و روح مردم را فاسد مى كند كه اگر كشورى بدان دچار گردد، در بدبختى هاى فراوان فرو مى رود. به خصوص در حكومت دموكراسى از دست رفتن عفت سبب بزرگ ترین بدبختى ها و مفاسد مى شود و اساس حكومت را از بین مى برد. بدین جهت، «در جمهورى نه تنها اخلاق فاسد بلكه تظاهر به فساد اخلاق و سبكى را نیز منع كرده اند؛ چه آن كه عشوه گرى و طنازى كه از بیكارى زن ها تولید مى شود، نتیجه اش آن است كه قبل از آن كه خود زن ها را فاسد كند، دیگران را فاسد مى نماید.» (18)
با عنایت به تمایل فطرى زن و نقش حیاتى پوشش زنان در كنترل و هدایت غرائز شهوانى در مسیر صحیح و جلوگیرى از فساد و تباهى جامعه، پیامبران الاهى، هماهنگ با فطرت انسانى زنان، آنان را به حجاب فراخواندند و بدین وسیله اشتیاق درونى شان را با قوانین تشریعى استحكام بخشیدند. (19)
آرى، پروردگار جهانیان از یك سو گرایش به پوشش را در نهاد زنان به ودیعت گذارد؛ از سوى دیگر، پوشاك را در لابه لاى نعمت هاى بیكرانش به بشر ارزانى داشت؛ و از سوى سوم «حجاب » را بر زنان واجب ساخت تا گوهر هستى «زن » در صدف پوشش صیانت گردد و جامعه از فرو افتادن به گرداب فساد و تباهى نجات یابد. قرآن كریم برهنگى و كنارگذاشتن لباس را دام شیطان معرفى مى كند و انسان ها را از فروافتادن در چنین دامى بر حذر مى دارد: «اى فرزندان آدم، مبادا شیطان شما را بفریبد آنچنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباسشان را از تنشان بیرون آورد تا عورتشان را به آن ها بنمایاند. همانا شیطان و گروه وابسته به او، شما را از جایى [یا به گونه اى] مى بینند كه شما آن ها را نمى بینید. ما شیاطین را اولیا و دوستان كسانى قرار دادیم كه ایمان نمى آورند.» (20)
از نظر تاریخى، شكل نوین بى حجابى از قرن نوزدهم آغاز شد. پس از رنسانس و انقلاب علمى صنعتى، به ویژه پس از جنگ جهانى دوم، به تدریج زمینه لازم در اروپا فراهم گردید و با وقوع نهضت به اصطلاح آزادى زنان! كنار گذاشتن حجاب مورد تشویق و تكریم قرار گرفت؛ به گفته ویل دورانت، فیلسوف تمدن نگار غرب، كارخانه داران بزرگ براى استفاده از نیروى كار ارزان قیمت زنان و حضور آنان در محیط كار، تبلیغات وسیعى را آغاز كردند و زنان نیز كه از حقیقت امر ناآگاه بودند، براى دست یافتن به حقوق از دست رفته خویش تلاش فراوان كرده، موجى جدید به وجود آوردند كه «نهضت زنان براى آزادى » نامیده شد و در باره ضرورت آن تبلیغات وسیعى در مطبوعات انجام گرفت. (21) دامنه این اقدامات كم كم كشورهاى اسلامى را نیز فرا گرفت. نخستین كشور اسلامى كه به صورت رسمى به كشف حجاب بانوان روى آورد، افغانستان بود. دومین كشور تركیه بود كه پس از سقوط دولت عثمانى، در سال 1313 منع حجاب در آن رسمیت یافت. در ایران نیز رضاخان، در هفدهم دى ماه 1314، به صورت رسمى كشف حجاب را اجرا كرد.
پى نوشت:
1. اعراف (7): آیه 27.
2. اعراف (7): آیه 22.
3. تورات، سفر پیدایش، باب 3، آیات 6- 8 و 20 و 21.
4. ویل دورانت در صفحه 155 نخستین جلد تاریخ تمدن درباره پوشاك انسان و تاریخ صنعت بافندگى مى نویسد: از آن وقت كه انسان توانست سنجاق و سوزن را بسازد، به بافندگى پرداخت؛ و نیز مى توان گفت كه، از وقتى كه انسان بافندگى را آغاز كرد بر حسب ضرورت سوزن و سنجاق را ساخت؛ چون انسان تنها به این خشنود نبود كه با پوست حیوانات خود را بپوشاند. با پشم گوسفند و الیاف گیاهان لباس هایى را براى خود تهیه كرد و همین لباس ساده است كه جامه رد هندى و شنل یونانى و لنگ مصرى قدیم و سایر اقسام گوناگون و جذاب لباس انسان را در عهدهاى مختلف تشكیل داده است. در این هنگام است كه بافندگى از مهم ترین هنرهاى مخصوص زن گردیده است. دوك ها و ماسوره هایى كه در میان عصر جدید به دست آمده، به خوبى نشان مى دهد كه صنعت عظیم بافندگى ریشه دورى دارد.

پنج شنبه 3/11/1387 - 16:2
سياست
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد

 دروغهای اسرائیلیان

دروغ‌هایی هستند که از بس در رسانه‌ها شنیده‌ایم دیگر به نظرمان بدیهی می‌رسند. بد نیست برخی از این بدیهیات رسانه‌ای را به چالش بکشیم و نگاهی بیاندازیم به چند دروغ بزرگ که «شاید» آن‌طور که اسرائیل و رسانه‌های حامی‌اش ادعا می‌کنند چندان هم بدیهی نباشند

دروغ اول: اسرائیل فقط اهداف مجاز نظامی را هدف قرار می‌دهد و تلاش می‌کند که جان افراد بی‌گناه به خطر نیافتد. اسرائیل هیچ‌وقت [عمدا] غیرنظامیان را هدف قرار نمی‌دهد.

نوار غزه از نظر بافت جمعیتی، یکی از پرتراکم‌ترین مناطق جهان است. مطابق قوانین بین‌المللی حضور شبه‌نظامیان در میان مردم، مصونیت آن‌ها را در برابر مورد حمله قرار گرفتن سلب نمی‌کند. بنابراین هر گونه حمله به جمعیت مردم، به بهانه‌ی حمله به شبه نظامیانی که در بین آن‌ها پنهان شده‌اند، جنایت جنگی (war crime) محسوب می‌شود.

علاوه بر این، اسرائیل ادعا می‌کند اهداف اشاره شده، اعضای حماس هستند که اسرائیل آن‌را یک گروه تروریستی می‌داند. حماس مسئول حمله‌های موشکی به اسرائیل است که موشک‌های دقیقی نیستند و حتی اگر حماس هم بخواهد نمی‌تواند کنترلی روی آن‌ها داشته باشد و بنابراین  در صورت کشتن شهروندان اسرائیلی، این حملات جنایت جنگی محسوب می‌شود.

حماس یک شاخه‌ی نظامی دارد، اما یک سازمان سراسر نظامی نیست و یک تشکل سیاسی است. اعضای حماس به صورت دموکراتیک به عنوان نماینده‌ی مردم فلسطین انتخاب شده‌اند. تعداد زیادی از این رهبران منتخب مردم، توسط اسرائیل به گروگان گرفته شده و بدون اتهام در زندان‌های اسرائیل نگهداری می‌شوند. باقی هدف ترور بوده‌اند، مانند «نظار ریان»، که یکی از سران حماس بود. برای کشتن ریان، اسرائیل ساختمان مسکونی‌ای را که آپارتمان او در آن قرار داشت هدف قرار داد. این حمله نه تنها ریان را کشت، بلکه دو زن و چهار فرزندش را همراه با شش نفر دیگر نیز کشت. مطابق قوانین بین‌المللی چنین حمله‌ای هیچ‌گونه توجیهی (justification) نمی‌تواند داشته باشد. این یک جنایت جنگی است.

علاوه بر ساختمان‌های متعدد مسکونی، موارد دیگری که مطابق قوانین بین‌المللی مصونیت دارند نیز توسط اسرائیل بمباران شده‌اند: یک مسجد، یک زندان، پاسگاه‌های متعدد پلیس و یک دانشگاه.

علاوه بر این، اسرائیل برای مدت‌ طولانی کل غزه را تحت محاصره‌ قرار داده و فقط اجازه‌ی عبور بسیار محدود کمک‌های انسانی را داده است. اسرائیل شهروندان فلسطینی را بمباران می‌کند. تعداد بسیاری زخمی شده‌اند و امکانات پزشکی کافی برای درمان آن‌ها وجود ندارد. این مردم هم قربانیان سیاست اسرائیل هستند که اصولا به گونه‌ای طراحی شده که کل جمعیت غزه را تنبیه کند و نه فقط حماس یا چند نقطه‌ی معین نظامی را.

دروغ دوم: حماس آتش‌بس را نقض کرده است. حملات هوایی اسرائیل پاسخی به حملات موشکی فلسطینی‌هاست و به گونه‌ای طراحی شده که به این حملات پایان دهد.

در درجه‌ی اول اسرائیل هرگز آتش‌بس را [در عمل] قبول نکرده است. از همان ابتدای ظاهرا آتش بس، اسرائیل در داخل نوار غزه یک «ناحیه‌ی ویژه‌ی امنیتی» (special security zone) تعیین کرد و اعلام کرد فلسطینی‌هایی که داخل این ناحیه شوند مورد هدف قرار خواهند گرفت. به بیان دیگر، اسرائیل رسما بیان کرد که به سربازان خود مجوز داده است به کشاورزان یا افرادی که تلاش کنند سر زمین خودشان [اگر در این ناحیه می‌بود] بروند شلیک کنند، کاری که نه تنها تخلف از آتش‌بس بود بلکه تخلف از قوانین بین‌المللی نیز هست.

علی‌رغم موارد مختلفی که اسرائیلی‌ها به سمت فلسطینی‌ها شیلیک کردند و منجر به مجروح شدن چند نفر شد، حماس از لحظه‌ی شروع آتش‌بس یعنی 19 ژوئن 2008 تا روزی که اسرائیل در چهارم نوامبر 2008 به غزه حمله‌ی هوایی کرد و پنج فلسطینی را کشت و چند نفر را زخمی کرد و عملا [و علنا] به آتش‌بس پایان داد، به آن وفادار ماند.

همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، نقض علنی آتش‌بس از سوی اسرائیل منجر به انتقام‌گیری شبه‌نظامیان در غزه شد که در پاسخ به سوی اسرائیل موشک شیلیک کردند. شیلیک موشک از سوی غزه به اسرائیل که به عنوان بهانه‌ی حمله‌ی هوایی اسرائیل به غزه مورد استناد قرار گرفته در واقع پاسخ مستقیم حمله‌ی هوایی اسرائیل به غزه بوده است، [شکستن یک جانبه‌ی آتش‌بس از سوی اسرائیل چندان در رسانه‌ها منعکس نشده است].

قابل پیش‌بینی بود که عمل‌کرد اسرائیل و نقض آتش‌بس توافق شده از سوی این کشور، منجر به تشدید (escalation)  حملات موشکی به سوی اسرائیل می‌شود.

دروغ سوم: حماس از سپر انسانی استفاده می‌کند که یک جنایت جنگی است.

هیچ‌گونه شواهدی مبنی بر این‌که حماس از سپر انسانی استفاده کرده در دست نیست. واقعیت این است که همان‌طور که ذکر شد، غزه یک ناحیه‌ی خیلی کوچک است و از لحاظ جمعیت هم بسیار فشرده. اسرائیل از تسلیحاتی استفاده می‌کند که خشک و تر را نابود می‌کنند (indiscriminate warfare) (مانند روشی که نظار ریان را ترور کرد و خانواده و همسایه‌ها را هم کشت). در واقع قربانی‌های مانند کودکان نظار ریان هستند که اسرائیل در تبلیغات خود از آن‌ها به عنوان «سپر انسانی» یاد می‌کند. این‌نوع تفسیر از مفهوم «سپر انسانی»، هیچ‌گونه وجاهتی در قوانین بین‌المللی ندارد. در چنین شرایطی، این حماس نیست که از سپر انسانی استفاده می‌کند بلکه اسرائیل است که با تخلف از کنوانسیون ژنو و سایر قوانین بین‌المللی مرتبط، مرتکب جنایت جنگی می‌شود.

دروغ چهارم: ملت‌های عرب رفتار اسرائیل را محکوم نکرده‌اند، چرا که توجیه اسرائیل برای چنین حمله‌ای را درک می‌کنند.

مردم کشورهای عربی معترض حمله‌ی اسرائیل به غزه هستند و همین‌طور از دولت‌های خودشان برای این‌که حمله‌ی اسرائیل را محکوم نکرده‌اند و تلاشی هم برای پایان دادن به آن نکرده‌اند شاکی هستند. نکته این‌جاست که دولت‌های کشورهای عربی، نماینده‌گان مردم این کشور نیستند. جمعیت کشورهای عربی بارها تظاهرات مخلفتی در اعتراض به نه تنها رفتار اسرائیل بلکه انفعال دولت‌هایشان کرده‌اند که به نظرشان نوعی هم‌دست بودن با جنایت‌های اسرائیل محسوب می‌شود.

اما نکته‌ا‌ی دیگر در رابطه با سکوت کشورهای عربی (در محکوم نکردن حمله‌های اسرائیل). انفعال این کشورها به معنای تایید رفتار اسرائیل نیست، بلکه به این خاطر است که آن‌ها تابع اراده‌ی آمریکا هستند که کاملا از اسرائیل حمایت می‌کند. به عنوان نمونه، مصر از باز کردن مرزهایش به روی فلسطینی‌های زخمی -تا بتوانند در بیمارستان‌های مصر درمان شوند- سرباز زد. این کشور به شدت به کمک‌های آمریکا وابسته است و به خاطر همین هم توسط مردم کشورهای عربی مورد انتقاد قرار گرفته و از نظر آن‌ها به مردم غزه خیانت کرده است.

حتی بسیاری محمود عباس، رئیس‌جمهور فلسطین را به خاطر مقصر دانستن حماس در رابطه با رنج مردم غزه خیانت‌کار تلقی می‌کنند. فلسطینی‌ها همین‌طور سازش پنهانی محمود عباس با اسرائیل و آمریکا در رابطه با به حاشیه راندن دولت منتخب حماس (که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بود) که در نهایت منجر به ضدکودتای حماس و اخراج فتح (شاخه‌ی نظامی تشکلیات خودگردان فلسطین) شد را خیانت می‌دانند. در حالی‌که به وضوح هدف محمود عباس، تضعیف حماس و تقویت موقعیت خود بوده است، فلسطینی‌ها و عرب‌های خاورمیانه آن‌چنان از عباس خشمگین هستند که بعید است او بتواند به صورت موثری حکومت‌ کند.

دروغ پنجم: اسرائیل مسئول کشته شدن غیرنظامیان نیست، چون که از قبل به فلسطینی‌ها هشدار داده بود فرار کنند تا مورد هدف قرار نگیرند.

اسرائیل ادعا می‌کند که از طریق رادیو و پیامک‌های تلفنی به مردم غزه هشدار داده بود که از خطر بمباران قریب‌الوقوع فرار کنند. اما مردم غزه جایی برای فرار کردن ندارند. آن‌ها در نوار غزه زندانی شده‌اند. اسرائیل طوری این ناحیه را طراحی کرده که آن‌ها نمی‌توانند از مرز فرار کنند. همین‌طور مطابق طراحی اسرائیلی‌ها آن‌ها حتی غذا، آب و سوخت کافی برای زنده ماندن ندارند. طبق طراحی اسرائیل بیمارستان‌های غزه الکتریسیته‌ ندارند و از امکانات درمانی بسیار پایینی برخوردار هستند تا بتوانند مانع از مردن زخمی‌ها شوند. اسرائیل مناطق گسترده‌ای از غزه را بمباران کرده است، تاسیسات زیربنایی غیرنظامی را  هدف قرار داده و نقاطی که از نظر قوانین بین‌المللی مصونیت دارند را تخریب کرده است.

هیچ نقطه‌ای در غزه امن نیست

پنج شنبه 3/11/1387 - 16:0
سياست

چرا «القاعده» تاکنون حتی یک عملیات علیه اسرائیل انجام نداده است. این اقدام با وجود آن همه آه و ناله یی که رهبران «القاعده» نسبت به فلسطین دارند چه معنایی می تواند داشته باشد؟ چرا «القاعده» تاکنون حتی یک عملیات علیه اسرائیل انجام نداده است. این اقدام با وجود آن همه آه و ناله یی که رهبر «القاعده» اسامه بن لادن یا معاونش ایمن الظواهری نسبت به فلسطین ابراز می دارند چه معنایی می تواند داشته باشد؟ تا امروز یعنی از زمان ظهور سازمان «القاعده» و هم پیمانی بن لادن و الظواهری در کوه های هندوکش و امضای توافقنامه جهاد علیه یهود و هم پیمانانشان در 1998، القاعده علیه همه کس اقدام به عملیات تروریستی کرده است جز اسرائیل، راز غیبت القاعده از میدان جهاد در فلسطین چیست؟ چرا القاعده حتی برای یک بار هم که شده دست به عملیاتی نمی زند که اهدافی را در داخل اسرائیل یا خارج از آن هدف قرار دهد؟ معنای این حرف تحریک القاعده برای انجام عملیات تروریستی بیشتر در منطقه یا جهان نیست بلکه منظور این است که چگونه کسی که حتی یک عملیات بر ضد اسرائیل انجام نداده، می تواند فتوا صادر کند و فلسطینی های واقعی را که سال ها است با ابزارهای گوناگون از جنگ گرفته تا گفت وگوهای صلح می کوشند سرزمین خود را پس بگیرند، خائن معرفی کند. یک بیننده یا خواننده چگونه می تواند بپذیرد کسی که هیچ کاری برای فلسطین نکرده، با چنین روشی فتوای خیانت صادر کند؟ در آخرین نوار پخش شده از سلسله نوارهای صوتی القاعده در شبکه تلویزیونی «الجزیره» دیدیم که الظواهری ظاهر شد و تمام دولت های شرکت کننده در کنفرانس آناپولیس را به مزدوری و فروختن فلسطین متهم ساخت. مشکل در الظواهری یا حتی گفتمان «القاعده» نیست. مشکل در این هرج و مرج کلامی است که تمام کشورهای خاورمیانه را فرا گرفته است، به گونه یی که نمی توانیم بین زبان القاعده و زبان بعضی از افراد یا رسانه ها تفکیک قائل شویم. چگونه فردی یا نهادی یا موسسه یی رسانه یی خود را مخالف «القاعده» معرفی می کند و در همان حال از همان واژه ها و زبان بهره می گیرد؟ پخش نواری از الظواهری ایرادی ندارد اما باید ارزش خبری چنین کاری سنجیده شود و موضوع به دقت مورد بررسی قرار گیرد. برای مثال این پذیرفتنی نخواهد بود که یک شبکه تلویزیونی که خود را طرفدار خلاقیت و راستی و برتری می داند در خبری از بیروت خبرنگارش بگوید؛ «عملیات ترور فرانسوا الحاج به وسیله اتومبیلی صورت گرفت که چهل و هشت ساعت پیش خریداری شده بود.» چه کسی آن را خریداری و چه کسی فروخته است؟ آیا در لبنان هیچ موسسه یی نیست که خرید و فروش اتومبیل ها را ثبت کند. کاوش در این امور وظیفه رسانه های جدی است. اما وقتی خبر بر مبنای یک فعل مجهول بنا می شود این در واقع به معنای گمراه کردن شنونده یا بیننده است و معنای کار رسانه یی نمی دهد. اکثر کانال های ماهواره یی عربی در برخورد با موضوع القاعده از همین شیوه استفاده می کنند. آیا این رسانه ها زمانی که نوار سخنان الظواهری را پخش می کنند که در آن دولت ها را به خیانت و فروختن فلسطین متهم می کند، نمی توانند برای مثال و برای ایجاد توازن، عملکرد این گروه را در رابطه با فلسطین نشان دهند تا معلوم شود در راه جهاد برای فلسطین چه کرده اند؟ یا حداقل مطالبی درباره شخصیت الظواهری و میزان ارتباط او با مساله فلسطین را در معرض قضاوت بینندگان خود بگذارند. چون این چیزی که او امروزه می گوید نشان دهنده تغییری در شخصیت اوست. آیا این تغییر از زمان الحاق او به القاعده پیش آمده یا از همان ابتدا جزء تکوین فکری او در سازمان الجهاد مصر بوده است؟ نکته جالب توجه حکایت تحلیلگران و مفسرانی است که به این کانال ها دعوت می شوند تا در این باره توضیح دهند. آنها هم از همان لحن و واژه هایی استفاده می کنند که الظواهری استفاده می کند. همان جملات و توصیفات را به کار می برند و با گفتمانی شبیه او این قضایا را بررسی می کنند. این مسائل به نحوی پخش می شود و همه را متهم می سازد که گویی اگر همه ما گفتمان القاعده را نپذیریم خیانتکار خواهیم بود.اگر ما خواهان برقراری صلح و ثبات در این منطقه پرتنش جهان هستیم، این سادگی سیاسی خواهد بود که هنگام صحبت کردن از قضایای مربوط به جنگ و صلح از گفتمان القاعده استفاده کنیم. صلح احتیاج به مردمانی دارد که از آن حمایت کنند، حال آنکه گفتمان الظواهری و افراد مشابه او در جهت فتنه انگیزی و برخلاف روند صلح است. اینگونه برخوردها کسانی را دچار معضل می کند که می کوشند آینده سیاسی را به طرف ثبات هدایت کنند. در چنین فضایی وارد کردن گفتمان القاعده بدون تفکیک آن، در واقع آشفته کردن اذهان است. آیا وقت آن نرسیده که اینگونه رسانه ها احساس مسوولیت کنند؟ امروزه دیگر زمان آن رسیده است که همه بدانند القاعده یک گروه تروریستی افراطی است. القاعده و الظواهری تا امروز هیچ قدمی برای فلسطین برنداشته اند جز اینکه به شکل روزمره نوارهایی سیاسی تولید کنند که در تلویزیون ها پخش شود؛ مبارزه یی ارزان که هیچ هزینه یی برای القاعده ندارد. چگونه می توان تصور کرد که رسانه های وابسته به یک دولت سیاست های القاعده را ترویج کنند و طوری وانمود کنند که برای مبارزه با امریکا و اسرائیل باید دست به دامن القاعده شد. پس چه کسی می خواهد به این پرسش های اساسی پاسخ دهد که القاعده طی این چند سال چه کرده است؟ آیا کشتن افراد بیگانه در الجزایر مبارزه با امریکا است. آیا سربریدن عراقی ها در این کشور مبارزه با امریکا معنی می دهد. چرا القاعده با امریکایی ها در افغانستان مقابله نمی کند و از همه مهم تر اینکه چرا القاعده تا این لحظه دست به یک عملیات بر ضد اسرائیل نزده است. این معمایی است که هیچ کس از آن رازگشایی نمی کند و هر کس به این پرسش پاسخ دهد باید سپاسگزار او بود.

منبع: بصیرت

پنج شنبه 3/11/1387 - 15:54
دانستنی های علمی

هنگامى كه امام حسین علیه السلام متولّد شد، پیغمبر اسلام صلّلى اللّه علیه و آله پس از بشارت و تهنیت ، خبر از شهادت نوزاد و كیفیّت كشته شدنش را داد، حضرت زهراء سلام اللّه علیها سخت گِریست و اظهار داشت : در چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد؟
پیامبر اسلام فرمود: زمانى كه من و تو و پدرش ، علىّ و برادرش ، حسن نباشیم و او یعنى ؛ حسین تنها باشد.
آن گاه گریه حضرت زهراء سلام اللّه علیها افزون یافت و گفت : چه كسى براى فرزندم گریه و عزادارى خواهد كرد؟
حضرت رسول فرمود: فاطمه جان ! زنان و مردان امّت من بر مصیبت او و اهل و عیالش مى گریند و نوحه سرائى و عزادارى خواهند كرد، و این نوحه سرائى و عزادارى هر سال تجدید خواهد شد؛ و چون روز قیامت برپا شود تو، زنان گریه كننده و عزادار بر حسین را شفاعت نموده و من ، مردانشان را شفاعت مى كنم .
و اى فاطمه ! تمام چشم ها در قیامت گریان مى باشند، مگر آن چشمانى كه در عزا و مصیبت حسین علیه السلام گریان بوده باشد كه آنان خندان و خوشحال وارد بهشت خواهد شد.

پنج شنبه 3/11/1387 - 15:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته