پایگاه اطلاع رسانی شیعیان : ارائه متن زیر هیچ منافاتی با وحدت ندارد و هدف ، روشن شدن حقیقت است .
استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنت شهرت دارد و تنها مذهب مالکی است که به استحباب فتوا نداده است.
مستند حکم استحباب، تعداد اندکی از روایات اهل سنت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنی نیز بر مدعا ندارند. در میان روایات اهل بیت علیهم السلام نیز نه تنها هیچ حدیثی آن را تایید نمی کند، بلکه برخی آن را بدعت شمرده است. پس مسأله قبض در نماز مردد میان سنت و بدعت است و مقتضای احتیاط به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ترک این عمل است.
گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد.
حنفیه در این زمینه گفته اند: تکتف (دستها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و زیر ناف خود بگذارند و زنان دستان خود را روی سینه قرار دهند.
شافعیه معتقدند: تکتف، بر مرد و زن مستحب و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت دست چپ، زیر سینه و بالای ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.
حنابله نیز گفته اند: تکتف سنت شمرده می شود و بهتر است نمازگزار، کف دست راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.
مالکیه در این مسأله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفته اند: در نمازهای واجب، رها کردن دستها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسن بصری، ابن سیرین و برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.
لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است: مگر این که قیام طول بکشد و نمازگزار به زحمت افتد که دراین صورت، قبض جایز است.
از امام اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض و رها کردن دستها مخیر است. (1) محمد عابد، مفتی مالکیه در حجاز عقیده دارد که رها کردن و بستن دستها در نماز، هر دو سنت رسول خدا (ص) است و اگر قیام کسی در نماز طولانی شد، در صورتی که دست هایش رها باشد می تواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این مفتی مالکی گفته است که رها کردن دستها در نماز اصل و قبض فرع است، (2) اما قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است و از میان آنها، معدودی از فقها مانند حلبی در کافی به کراهت آن نظر داده اند. (3)
مذاهب اهل سنت نیز در این مسأله گر چه به هر دری زده اند، اما به دلیل قانع کننده ای نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست نیافته اند، بلکه می توان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آنها وجود دارد و روایاتی که از شیعه و اهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا (ص) نقل شده است، اشاره ای به قبض نکرده اند و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگی یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبی را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این روایات را نقل می کنیم: یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه امامیه نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر (ص) را بیان می کنند و در هیچ یک به قبض اشاره ای نشده، چه رسد به کیفیت آن.
قبض، بدعتی است که پس از رسول اکرم (ص) پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعی هستند که سیره پیامبر و اهل بیت بر رها کردن دستها در نماز بوده و گرفتن یکی از دو دست به وسیله دیگری به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و پرداخته شده است:
الف. حدیث ابو حمید ساعدی: این حدیث را بسیاری از محدثان اهل سنت روایت کرده اند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقی نقل می کنیم:
اخبرنا ابوعبداللّه الحافظ فقال ابو حمید الساعدی: انا اعلمکم بصلاة رسول اللّه (ص) قالوا: لم، ما کنت اکثرنا له تبعا و لا اقد مناله صحبته؟! قال: بلی، قالوا: فاعرض علینا، فقال:
کان رسول اللّه (ص) اذا قام الی الصلاة رفع یده حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یکبر حتی یقر کل عضو منه فی موضعه معتدلا، ثم یقرا، ثم یکبر و یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یرکع و یضع راحتیه علی رکبتیه، ثم یعتدل و لاینصب راسه ولایقنع،ثم یرفع راسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده، ثم یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه حتی یعود کل عظم منه الی موضعه معتدلا، ثم یقول: اللّه اکبر، ثم یهوی الی الارض فیجافی یدیه عن جنبیه، ثم یرفع راسه فیثنی رجله الیسری فیقعد علیها ویفتح اصابع رجلیه اذا سجد، ثم یعود، ثم یرفع،
فیقول: اللّه اکبر، ثم یثنی برجله فیقعد علیها معتدلا حتی یرجع او یقر کلعظم موضعه معتدلا، ثم یصنع فی الرکعة الاخری مثل ذلک،ثم اذا قام من الرکعتین کبر و رفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیهکما فعل او کبر عند افتتاح صلاته، ثم یصنع مثل ذلک فی بقیة صلاته حتی اذا کان فی السجدة التی فیها التسلیم اخر رجلهالیسری و قعد متورکا علی شقه الایسر. فقالوا جمیعا: صدق هکذا کان یصلی رسول اللّه (ص)، (4)
ابوعبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا (ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر نبوده ای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس آنچه را دیده ای بر ما عرضه کن.
گفت: وقتی رسول خدا می خواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد، آن گاه تکبیر می گفت تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت، سپس قرائت را آغاز می کرد و پس از پایان قرائت، تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه های خود بالا می برد، آنگاه رکوع می کرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار می داد و آرام می گرفت و سرش را نه بالا می گرفت و نه فرو می انداخت، آن گاه بلند می شد و می گفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت و می گفت: اللّه اکبر، آن گاه فرود می آمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین می گذاشت، سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا می کرد و روی آن می نشست و هنگامی که به سجده می رفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز می کرد، سپس بر می گشت و پس از آن، سر را از زمین برمی داشت و می گفت: اللّه اکبر.
سپس پایش را تا می کرد و روی آن آرام می نشست، به گونه ای که هر عضوی به آرامی در جایگاه خود قرار گیرد، سپس همین روند را در رکعت دوم انجام می داد، آن گاه وقتی رکعت دوم تمام می شد، بر می خاست و تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه هایش همچون آغاز نماز بالا می برد و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه می داد تا این که سجده آخر را انجام می داد و سپس از سجده آخر به صورت تورک بر نیم تنه چپ می نشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا (ص) به وسیله ابوحمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا (ص) چنین نماز می خواند». (5)
اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن می کند:
1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کرده اند، نشان دهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.
2. ابوحمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد، اما از قبض یادی به میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود، در حالی که حدیث نشان می دهد آنها آماده مخالفت و یاد آوری بوده اند، زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابوحمید، داناترین آنها به کیفیت نماز رسول خدا بوده است، در صورتی که همگی در پایان گفتند:«راست گفتی. رسول خدا (ص) این چنین نماز می خواند»، و بسیار بعید است آنها که ده نفر و در مقام بحث بوده اند، فراموش کرده باشند.
3. در چگونگی قرار گرفتن دستها، اصل، رها کردن آنهاست، زیرا رهابودن آنها طبیعی است، پس حدیث هم از آن حکایت دارد.
4. نمی توان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید می کند، زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن، خیانت به شمار می رفت و این از راوی و حاضران بعید است.
5. برخی از صحابه ای که در این جمع حضور داشته اند، از جمله کسانی هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است، اما می بینیم که این جا اعتراض نکرده اند، پس روشن می شود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد، هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالک چنین است. (6)
ابن رشد گفته است: علت اختلاف صحابه در این مسأله روایاتی است که در آنها نماز پیامبر اکرم (ص) وصف شده، ولی ذکر نشده که وی در نماز، دست راست را روی دست چپ می گذاشته است. (7) این جا پرسشی باقی می ماند و آن این که مشهور است مالکیه به قبض قائل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را ناپسند می دانسته و در المدونة الکبری آمده است:
مالک، نهادن دست راست روی دست چپ را در نماز، عملی ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز واجب سراغ ندارم، در حالی که خود او در الموطا حدیث قبض را از سهل بن سعد روایت کرده و از عبدالکریم بنابی مخارق بصری آورده است که موارد زیر از سخنان پیامبر (ص) است: اگر حیا نداشته باشی، هر کاری جایز است: قرار دادن یکی از دو دست روی دست دیگر یعنی قرار دادن دست راست روی دست چپ، شتاب کردن در خوردن افطار و تاخیر درخوردن سحری.
در پاسخ می گوییم: کتاب الموطا، کتابی حدیثی است و چه بسا امام مالک، روایتی را نقل کرده، ولی مطابق آن فتوا نداده است، از این رو در المدونة الکبری روایاتی به چشم می خورد که مضمون آن مخالف با روایاتی است که در الموطا آمده است، و کسانی که به فقه مالکی احاطه دارند، می دانند که در موارد بسیاری بین فتاوای مالک و روایاتی که در الموطا نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کرده است. (8)
به هر حال، این سخن مالک (این کار را در نماز واجب سراغ ندارم) دلیل صریحی است بر این که عمل اهل مدینه برخلاف آن بوده، زیرا معنای جمله این است که «من، این عمل را از امامانی که تابعی بوده و دانش را از صحابه دریافت کرده اند، سراغ ندارم».
این، حدیثی از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر را بیان می کرد و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثی که شیعه امامیه نقل کرده اند می پردازیم:
ب. حدیث حماد بن عیسی حماد بن عیسی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:
ما اقبح بالرجل ان یاتی علیه ستون سنة او سبعون سنة فما یقیم صلاة واحدة بحدودها تامة! چه زشت است برای مرد که شصت یا هفتاد سال از سن او گذشته و یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده باشد.
حماد می گوید: با این سخن، احساس حقارتی به من دست داد، از این رو گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.
فقام ابوعبداللّه مستقبل القبلة منتصبا فارسل یدیه جمیعا علی فخذیه قد ضم اصابعه و قرب بین قدمیه حتی کان بینهما ثلاثة اصابع مفرجات، و استقبل باصابع رجلیه (جمیعا) لم یحرفهماعن القبلة بخشوع و استکانة، فقال: اللّه اکبر، ثم قرا الحمد بترتیل و قل هو اللّه احد، ثم صبر هنیئة بقدر ما تنفس و هو قائم، ثم قال: اللّه اکبر و هو قائم، ثم رکع و ملاکفیه من رکبتیه مفرجات و رد رکبتیه الی خلفه حتی استوی ظهره، حتی لوصبت [صب] علیه قطرة ماء او دهن لم تزل لاستواء ظهره و تردد رکبتیه الی خلفه و نصب عنقه، و غمض عینیه ثم سبح ثلاثا بترتیل و قال: سبحان ربی العظیم و بحمده، ثم استوی قائما، فلما استمکن من القیام، قال:
سمع اللّه لمن حمده، ثم کبر و هو قائم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع یدیه الیالارض قبل رکبتیه و قال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات و لم یضع شیئا من بدنه علی شیء منه و سجد علی ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفین و عینی الرکبتین، و انامل ابهامی الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، و وضع الانف علیالارض سنة و هو الارغام، ثم رفع راسه من السجود فلما استوی جالسا، قال: اللّه اکبر، ثم قعد علی جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنی علی باطن قدمه الیسری و قال:
استغفر اللّهربی و اتوب الیه، ثم کبر و هو جالس و سجد الثانیة و قال کما قال فی الاولی و لم یستعن بشیء من بدنه علی شیء منه فی رکوع و لاسجود و کان مجنحا و لم یضع ذراعیه علی الارض، فصلی رکعتین علی هذا. ثم قال: یا حماد هکذا صل و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و اصابعک و لا تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک، (9)
پس امام صادق علیه السلام برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر ران هایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد، به طوری که فاصله بین آنها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها را باخضوع و خشوع رو به قبله قرار داد، آن گاه گفت: اللّه اکبر، سپس سوره حمد و توحید را با ترتیل قرائت کرد، آن گاه در حالی که ایستاده بود، مقدار کمی به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و گفت: اللّه اکبر، پس از آن، به رکوع رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روی زانوانش قرار داد و زانوانش را به عقب راند، به گونه ای که پشتش صاف شد، چنان که اگر قطرهای آب یا روغن روی آن ریخته می شد، به سبب صاف بودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت نمی کرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست، سپس سه بار با ترتیل گفت:«سبحان ربی العظیم و بحمده»
بعد بلند شد و وقتی به خوبی ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده»، سپس ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت:«سبحان ربی الاعلی و بحمده» و در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینی که از این هشت موضع، هفت موضع اول واجب و قراردادن بینی بر زمین که به آن ارغام (بینی به خاک مالیدن) می گویند، مستحب است. آن گاه سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه اکبر»
سپس بر طرف چپ بدن نشست و روی پای راست را بر کف پای چپ قرار داده، گفت: «استغفراللّه ربی و اتوب الیه» و در همان حالی که هنوز نشسته بود، تکبیر گفت و به سجده دوم رفت و آنچه را در سجده اول گفته بود، در این سجده هم گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتی از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود و در سجده، آرنجهایش را بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند، سپس فرمود: ای حماد! اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت بازی مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.
هم چنان که ملاحظه می شود، در این دو روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشاره ای به مسأله قبض با اقسام گوناگون آن نشده است، در حالی که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان آن را ترک نمی کرد.
او با عمل خود، نماز رسول خدا را برای ما به نمایش می گذارد، زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر علیه السلام و او هم از پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم صلوات اللّه علیهم اجمعین دریافت کرده است، بنابراین، قبض بدعت شمرده می شود، زیرا وارد کردن چیزی در شریعت است که جزو آن نیست.
در این زمینه، احادیث دیگری غیر از حدیث ابوحمید ساعدی در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد كه به ذكر آنها مى پردازیم :
1. حدیث كسى كه نمازش درست نبود محدثان روایت كرده اند كه مردى نماز مى خواند و پیامبر (ص) به او مى نگریست. وقتى از نماز فارغ شد، نزد پیامبر (ص) آمد و به او سلام كرد و پیامبر، سلام او را پاسخ داد، آن گاه فرمود : برگرد و نمازت را اعاده كن كه تو نماز نخوانده اى. آن مرد برگشت و با همان كیفیت دوباره نمازش را خواند، آن گاه نزد پیامبر (ص) آمد و پیامبر فرمود: برگرد و نمازت را اعاده كن كه تو نماز نخوانده اى. این ماجرا براى بار سوم هم اتفاق افتاد،پس از آن، مرد سوگند یاد كرد كه بهتر از آنچه انجام داده است نمى تواند نماز بخواند. وقتى مرد به دانستن مشتاق و آماده پذیرش شد، پیامبر (ص) به او آموخت كه چگونه نماز بخواند. ابو هریره آن را چنین نقل كرده است:
اذا اقمت الى الصلاة فاسبغ الوضوء ثم استقبل القبلة فكبر بهثم اقرا ما تیسر معك من القرآن ثم اركع حتى تطمئن راكعا ثمارفع حتى تعتدل قائما ثم اسجد حتى تطمئن ساجدا ثم ارفعحتى تطمئن جالسا ثم اسجد حتى تطمئن ساجدا ثم افعل ذلك فی صلاتك كلها، پیامبر (ص) فرمود: وقتى خواستى نماز بخوانى، وضوى كامل بگیر، سپس رو به قبله بایست، آن گاه تكبیر بگو و آنچه برایت میسر است، از قرآن بخوان، پس از آن به ركوع برو تا آرام گیرى، سپس بایست تا راست شوى. بعد به سجده برو تا آرام گیرى، آن گاه بنشین تا آرام گیرى، سپس به سجده برو تا آرام گیرى و پس از آن، همین كار را در تمام نمازت انجام ده.
این حدیث را هفت كتاب حدیثى معتبر اهل سنت روایت كرده اند و آنچه این جا نقل شد، عبارت بخارى بود، و درروایت ابن ماجه به اسناد مسلم، عبارت «حتى تطمئن قائما»وجود دارد. (10) به هر حال اگر مسأله قبض، سنت مؤكد یا امرى استحبابى بود، بایستى پیامبر (ص) به آن اشاره مى فرمود.
2. وصف عایشه از نماز رسول خدا (ص) مسلم از عایشه روایت كرده كه گفت:
رسول خدا (ص) نماز را با تكبیر و قرائت سوره حمد آغاز مى كرد و هرگاه به ركوع مى رفت، سرش را نه بالا مى گرفت و نه فرو مى انداخت، بلكه سرش بین این دو حالت بود و هنگامى كه از ركوع بلند مى شد، تا راست نمى ایستاد، به سجده نمى رفت، و وقتى سر از سجده برمى داشت، تا راست نمى نشست، به سجده بعدى نمى رفت، و بعد از هر دو ركعت، تشهد مى گفت، و پاى چپش را بر زمین پهن مى كرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى داشت و از این كه نمازگزار روى پاشنه بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى مى كرد، و نماز را با سلام به پایان مى برد. (11) اگر در روایت پیش گفته به ذكر واجبات نماز بسنده شده بود،در این روایت، از برخى مستحبات و مكروهات نماز، یاد شده ، مثل آن جا كه مى فرماید: «و پاى چپش را بر زمین پهن مى كرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى داشت و از این كه نمازگزار روى پاشنه ها بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى مى كرد.» بنابراین، اگر قبض، سنت مؤكد یا مستحب بود، بایستى پیامبر آن را ذكر مى كرد، زیرا استحباب قبض در نظر كسانى كه به استحباب آن معتقدند، كمتر از پهن كردن پاى چپ روى زمین و مستقیم نگاه داشتن پاى راست نیست.
روایاتى كه كیفیت نماز پیامبر (ص) را بیان كرد و ما به اندكى از آنها بسنده كردیم، بهترین دلیل است بر این كه قبض، سنتى مؤكد نیست.
3. روایت قاضى نعمان مصرى قاضى ابوحنیفه، نعمان تمیمى مصرى مغربى از امام جعفر صادق علیه السلام روایت كرده است كه فرمود:
اذا كنت قائما فی الصلاة فلا تضع یدك الیمنى على الیسرى و لاالیسرى على الیمنى فان ذلك تكفیر اهل الكتاب و لكن ارسلهما ارسالا فانه احرى ان لاتشغل نفسك عن الصلاة، (12) در نماز هنگام قیام دست راستت را روى دست چپ و دستچپت را روى دست راست خود قرار مده، زیرا این كار،تكفیر [گذاشتن دست روى دست] اهل كتاب است، بلكه دستانت را آزاد بگذار، چرا كه آزاد گذاشتن دستها سزاوارتر است كه تورا از نماز غافل نكند.
4. وصف نماز پیامبر (ص) در روایت معاذ بن جبل طبرانى از عبدالرحمن بن غنم از معاذ بن جبل چنین روایت كرده است:
كان النبی(ص) اذا كان فی صلاته رفع یدیه قبالة اذنیه فاذا كبرارسلهما ثم سكت و ربما رایته یضع یمینه على یساره، (13) هنگامى كه پیامبر نماز مى خواند، دستانش را تا برابر گوشهایش بالا مى برد و وقتى تكبیرة الاحرام مى گفت، آنها رارها مى ساخت، سپس سكوت مى كرد و گاهى او را دیدم كه دست راستش را روى دست چپش قرار داده است.
اگر چه ذیل حدیث مزبور نشان مى دهد كه پیامبر، در مواردى دست راست را روى دست چپش قرار مى داد، به قرینه كلمه«ربما»(گاهى)، این كار به ندرت اتفاق مى افتاده، وگرنه سیره حضرت بر رها كردن دستها بوده است.
5. روایاتى كه از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل شده است احادیث بسیارى از امامان اهل بیت علیهم السلام روایت شده كه رهاكردن دستها در قیام نماز، واجب، و قبض یا تكفیر(گرفتن یا پوشاندن دستى به واسطه دست دیگر) بدعت است. این جابه نقل برخى از این احادیث بسنده مى كنیم:
1. محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام یا امام باقر علیه السلام چنین نقل كرده است:
در باره مردى كه در نماز، دست راستش را روى دست چپ مى گذارد پرسیدم. در پاسخ فرمود:
ذلك التكفیر، لایفعل، این عمل، تكفیر است و نباید انجام شود. (14) 2. زراره از امام باقر علیه السلام روایت كرده كه فرمود:
و علیك بالاقبال على صلاتك، و لاتكفر، فانما یصنع ذلك المجوس، (15) برتو است كه به نماز روى آورى و تكفیر نكنى كه این كار را مجوسیان انجام مى دهند.
3. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل كرده كه فرمود:
و علیك بالاقبال على صلاتك و لاتكفر فانما یصنع ذلك المجوس، (16) بر تو است كه به نماز روى آورى و تكفیر نكنى كه این كار را مجوسیان انجام مى دهند.
4. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل كرده كه فرمود:
لایجمع المسلم یدیه فی صلاته و هو قائم بین یدی اللّه عزوجل، یتشبه باهل الكفر یعنى المجوس (17) مسلمان نباید در نماز و درحالى كه در مقابل خداوند عزوجل، ایستاده است، دستانش را جمع كند، این عمل تشبه به اهل كفر (یعنى مجوسیان) است.
توجه خوانندگان را با وجود این روایات به سخنى از دكترعلى سالوس جلب مى كنیم. وى پس از نقل آراى فقیهان شیعه و سنى، قائلان به تحریم تكتف و باطل شدن نماز به واسطه آن را چنین وصف مى كند:
و آنها كه به تحریم قبض یا تحریم و باطل شدن نماز به واسطه آن معتقدند، نمونه بارز كسانى هستند كه براى ایجاد تفرقه بین مسلمانان داراى تعصب مذهبى و عاشق مخالفت هستند. (18) آیا این گناه است كه شیعه با اجتهاد و كند و كاو در كتاب و سنت، به این حقیقت رهنمون شده كه مسأله قبض، امرى است كه پس از پیامبر اكرم (ص) پدید آمده و دردوران خلفا مردم را به انجام آن مامور كرده اند و در نتیجه،كسى كه بپندارد قبض، جزء واجب یا مستحب نماز است،چیزى را در دین ایجاد كرده كه از دین نیست؟ آیا پاداش كسى كه اجتهاد كرده، این است كه به تعصب مذهبى و عشق به مخالفت، متهم شود؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد، آیامى توان در مورد مالك كه قبض را به طور مطلق یا در نمازهاى واجب، ناپسند مى شمرده است، همین گونه داورى كرد؟ آیا مى توان امام مالك را نیز متهم كرد كه عشق به مخالفت داشته است؟ اینها بخشى از ادله اى بود كه مى توان با آنها بر جواز رها كردن دستها در نماز استدلال كرد، بنابراین، در دوران امر بین این كه قبض در نماز مستحب است یا بدعت چنان كه مقتضاى اختلاف است ترك آن اولى است، زیرا نتیجه ترك عمل مستحب، چیزى جز محروم شدن از پاداش چیز دیگرى نیست، در صورتى كه نتیجه انجام عملى كه احتمال بدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نماز است، زیرا محال است با عملى كه مبغوض مولا است بتوان به او تقرب جست.
ادله قائلان به لزوم قبض قائلان به لزوم قبض نیز براى قول خود ادله اى دارند كه اكنون به بررسى آنها مى پردازیم:
تمام آنچه ممكن است با آن بر سنت بودن قبض استدلال كرد، بیش از سه روایت نیست. (19) 1. حدیث سهل بن سعد كه «بخارى» آن را روایت كرده است.
2. حدیث وائل بن حجر كه «مسلم» آن را روایت و بیهقى باسه سند نقل كرده است.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود كه «بیهقى» آن را در «سنن» وغیر آن نقل كرده است.
اكنون به بررسى هر یك از احادیث مى پردازیم:
1. حدیث سهل بن سعد بخارى از ابوحازم از سهل بن سعد روایت كرده است كه گفت:
مردم مامور بودند كه مردان در نماز، دست راست را بردست چپ قرار دهند.
ابوحازم مى گوید:
من در این باره نمى دانم، مگر آن كه به پیامبر (ص) نسبتش مى دهند. (20) اسماعیل (21) مى گوید: ابوحازم گفت: مگر این كه به پیامبر نسبت داده شود (ینمی به صیغه مجهول) و نگفته است:مگر آن كه به پیامبر نسبت دهد(ینمى به صیغه مجهول).
در مورد این حدیث، اختلاف نظر است. برخى گفته اند:این حدیث موقوف است. برخى دیگر گفته اند، مرفوع است، اما جمهور محدثان و فقیهان و اصولیان گفته اند: اگر راوى آن را به زمان پیامبر (ص) منسوب نكند، مرفوع نیست، اما اگر آن رابه زمان پیامبر (ص) منسوب كند و بگوید: «در زمان پیامبر (ص)» یا «در حیات او چنین مى كردیم» یا «در میان ماچنین بود» و امثال این عبارات، آن روایت، مرفوع شمرده مى شود و عقیده صحیح همین است.
این مطلب را نووى در شرح صحیح مسلم گفته است.بنا بر این قول، این حدیث مرفوع نیست، هر چند ابوحازم به مرفوع بودن آن قطع داشته باشد، چه رسد به این كه به آن قطع نداشته باشد، از این روى، حافظ ابو عمروبن عبدالبر در التقصى تصریح كرده كه این روایت به سهل بن سعد موقوف است، نه چیز دیگر.
این روایت را مالك در موطا نقل كرده و بخارى از او گرفته است. (22) این روایت در صدد بیان كیفیت قبض است، اما قطع نظر از بحث سندى، سخن در دلالت آن است كه به نظر ما به دو وجه، بر لزوم قبض دلالتى ندارد:
وجه اول: اگر پیامبر اكرم (ص) به قبض امر كرده است، معناى این سخن راوى كه «مردم مامور بوده اند» چیست؟ اگر آمر پیامبر (ص) بود، بهتر نبود راوى مى گفت: «پیامبر (ص) امر مى كرد...»؟ آیا این سخن راوى نشان نمى دهد كه مسأله قبض پس از رحلت پیامبر (ص) سر بر آورده است، یعنى هنگامى كه خلفا و امیران آنها تصور مى كردند كه این عمل به خشوع نزدیكتر است و مردم را به انجام آن مامور كردند و به همین دلیل بخارى بابى را پس از مسأله قبض تحت عنوان خشوع باز كرده است. به گفته ابن حجر حكمت قبض این است كه این حالت، صفت سائل ذلیل است و انسان را بیشتر از عبث باز مى دارد و بیشتر به خشوع نزدیك مى كند. بخارى با ملاحظه این موضوع، بابى را به دنبال مسأله قبض تحت عنوان خشوع باز كرده است. به عبارت دیگر، دستور حاكمان وامیران به قبض، دلیلى است بر این كه در دوره پیامبر و اندكى پس از آن، با دستان رها نماز مى خوانده اند، و به دنبال حدوث این اندیشه، به قبض دستور دادند. برخى شارح ان حدیث پیشین بر این مطلب آگاه بوده اند، از باب مثال، شیخ ملا على قارى در تفسیر این حدیث گفته است:
احتمال دارد خلفاى چهارگانه یا حاكمان و یا پیامبر (ص) به مردم (در باره قبض) دستور داده باشند، اما حق این است كه اگر پیامبر (ص) دستور داده بود، راوى از باب تبرك، نام او راذكر مى كرد و ترك نام پیامبر (ص) در حدیث نشان مى دهد كه امر كننده، پیامبر (ص) نبوده، بلكه حاكمانى بوده اند كه به جاى سنت از هواهاى نفسانى پیروى مى كرده اند و از آن جا كه سیره على و اهل بیت، بر رها كردن دستها در نماز و محكوم كردن قبض بوده، و حاكمان در نقطه مقابل سیره اهل بیت علیهم السلام قرار داشته اند، به جاى رها گذاشتن دستها در نماز،به قبض دستور داده اند.
وجه دوم: ذیل سند روایت، عبارتى وجود دارد كه نشان مى دهد راوى (ابوحازم) كه روایت را از سهل نقل كرده، در صحت مضمون روایت تردید داشته است، زیرا در پایان گفته است كه «مضمون روایت را درست نمى دانم، مگر این كه آنرا به پیامبر (ص) نسبت مى دهد»، و اسماعیل سخن ابوحازم را چنین نقل كرده است:
مضمون روایت را درست نمى دانم، مگر این كه به پیامبر (ص) نسبت داده شود، یعنى فعل «ینمى» را كه از ریشه«نمى» به معناى نسبت دادن است، به صورت مجهول قرائت كرده و طبق این قرائت معناى جمله چنین مى شود : معلوم نیست كه قبض در نماز، سنت باشد، مگر این كه انجام آن به پیامبر (ص) نسبت داده شده باشد، بنابراین، آنچه سهل بن سعد روایت كرده، مرفوع است .
ابن حجر مى گوید:میان اهل حدیث چنین مصطلح است كه وقتى راوى مى گوید«ینمیه» یعنى آن را نسبت مى دهد، مقصودش این است كه روایت نسبت به پیامبر (ص) مرفوع است. (23) همه آنچه بیان شد در صورتى است كه «ینمى» را به صیغه مجهول بخوانیم ، اما اگر آن را به صیغه معلوم بخوانیم، معناى سخن ابوحازم این مى شود كه سهل مضمون روایت را به پیامبر (ص) نسبت داده است، بنابراین بر فرض صحت این قرائت و خارج شدن روایت از مرسله و مرفوعه بودن، این سخن ابو حازم كه «مضمون روایت را درست نمى دانم،مگرآن كه...»، نشان دهنده ضعف این نسبت است و این كه او آن را از فرد دیگرى شنیده و نام آن را نبرده است.
ابن حجر در فتح البارى گفته است:مى گویند این حدیث، مرفوع است. دانى گفته: این حدیث مخدوش است، زیرا گمانى از ابوحازم است، و گفته شده:اگر این حدیث مرفوع بود، نیاز نبود بگوید: لااعلمه، یعنى آنرا درست نمى دانم. (24) 2. حدیث وائل بن حجر این حدیث به چند صورت روایت شده است:
صورت اول: مسلم از وائل بن حجر روایت كرده:
پیامبر (ص) را دیده كه هنگام آغاز نماز، دستها را براى تكبیر بالا مى برده است و پس از آن كه خود را با لباسش مى پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار مى داد و چون مى خواست به ركوع برود، دستانش را از زیر لباس در مى آورد، سپس بالا مى برد و بعد از تكبیر به ركوع مى رفت و.... (25) استدلال به این حدیث، استدلال به فعل پیامبر (ص) است و به فعل پیامبر (ص) در صورتى استدلال مى شود كه وجه آن معلوم باشد، در حالى كه وجه این عمل، هنور معلوم نیست،زیرا ظاهر حدیث چنین است كه پیامبر (ص) كناره هاى جامه اش را جمع مى كرده و با آن سینه خود را مى پوشانده و دست راست را روى دست چپ مى گذاشته است، اما آیا این عمل به سبب استحبابش در نماز بوده یا بدان جهت بوده كه جامه اش شل و آویزان نباشد، بلكه به بدنش چسبیده و او را مثلا از سرما حفظ كند؟ به هر حال، وجه این عمل پیامبر (ص) معلوم نیست، و تا هنگامى كه روشن نباشد كه این عمل را براى استحبابش در نماز انجام داده یا نه، براى ما حجت نخواهد بود.
احتمال دیگر این است كه عمل پیامبر براى جلوگیرى از رهابودن جامه در نماز بوده است. ترمذى از ابوهریره روایت كرده كه رسول خدا (ص) از «سدل» در نماز نهى فرموده است. در لسان العرب آمده: «سدل» عبارت است از این كه انسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پیش رویش جمع نكند ، در مورد «سدل» از پیامبر (ص) روایت شده كه مكروه است. (26) پیامبر اكرم (ص) بیش از ده سال با مهاجران و انصار بوده است.
اگر چنین كارى از او سر مى زد، به طور قطع از راویان بسیارى نقل مى شد و نقل آن به وائل بن حجر منحصر نمى شد با این كه در روایت او هم دو احتمال وجود دارد.
صورت دوم: نسایى و بیهقى در سنن خویش با دو سند گوناگون از وائل بن حجر روایت كرده اند:
رسول خدا (ص) را دیدم كه هنگام قیام نماز، با دست راست،دست چپ را گرفت. (27) در روایت بیهقى چنین آمده است : وقتى به نماز مى ایستاد، دست چپ را با دست راست مى گرفت و علقمه را دیدم كه این كار را انجام مى دهد. (28) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالتآن است. اما از نظر سند: اگر چه این روایت را بیهقى ونسایى با دو سند گوناگون نقل كرده اند، در هر دو سند،«عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسایى آمده است:
عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بیهقى آمده است: عبداللّه بن جعفر به ما خبر داد كه مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بننجیح سعدى است و در ضعف این فرد، آنچه عبد اللّه فرزند امام احمد از پدرش نقل كرده، كافى است و آن این كه«وقتى به حدیثى از عبداللّه بن جعفر مى رسید، آن راحذف مى كرد و در جایى دیگر از پدرش از مشایخش نقل مى كند كه «بعد از آن كه وضع و حال او را دانستم، هیچ حدیثى از او ننوشتم»، و دورى از ابن معین نقل كرده است كه او قابل اعتنا نیست.
ابوحاتم مى گوید: یزید بن هارون در باره او پرسید، و او گفت:از چند چیز نپرسید. عمروبن على در مورد او گفته كه ضعیف است.
ابوحاتم باز در باره او مى گوید: احادیث بسیار ناشناخته اى دارد. او از طریق راویان ناشناخته، از ثقات روایت مى كند...نسایى در حق او گفته كه احادیثش متروك است، و مرة درباره او گفته است: ثقه نیست. (29) اما دلالت روایت: ممكن است این حدیث، شكل دیگرى ازحدیث اول باشد با این تفاوت كه حدیث اول عبارتى را دربردارد كه این حدیث فاقد آن است ، زیرا در حدیث اول آمده بود كه «پیامبر (ص) پس از آن كه خود را با لباسش پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار داد» پیشتر گفتیم كه مطابق ظاهر حدیث، پیامبر (ص) كناره هاى جامه اش را جمع كرده و با آن، سینه خود را پوشانده است و دست راست را روى دست چپ قرار داده تا جامه اش شل و آویزان نباشد. به هر حال چون دلیل این عمل پیامبر (ص) روشن نیست، نمى توان به آن استدلال كرد. افزون بر این، در خود حدیث شاهدى وجود دارد كه نشان مى دهد قبض درصدر اول، متداول نبوده، زیرا در حدیث آمده است: «علقمه را دیدم كه آن را انجام مى دهد»، در صورتى كه اگر قبض میان صحابه و تابعین متداول بوده است، دلیلى نداشت كه اینفعل متداول را به علقمه، راوى حدیث از وائل، نسبت دهد واین نشان مى دهد كه قبض، امرى غیر متداول بوده و به همین سبب علقمه آن را نقل كرده است.
صورت سوم حدیث: نسایى با سند خود از وائل بن حجر چنین نقل كرده است:
به طرف نماز رسول خدا (ص) نگریستم كه چگونه نماز مى خواند. او ایستاد و تكبیر گفت و دستانش را تا محاذى گوشها بالا برد، آن گاه دست راستش را بر پشت دست چپ و مچ و بازوى آن قرارداد. (30) این حدیث را عینا بیهقى در سننش آورده است. (31) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند نسایى: این سند، عاصم بن كلیب كوفى را در بردارد كه ابن حجر درباره او گفته است: از ابن شهاب از مذهب كلیب كه آیا از مرجئه بوده است پرسیده شد، در پاسخ گفت:نمى دانم، اما شریك بن عبداللّه نخعى گفته كه وى از مرجئه بوده است.
ابن مدینى در حق او گفته است كه به متفرداتش استناد نمى شود.
سند بیهقى: این سند، عبداللّه بن رجاء را در بر مى گیرد كه ابن حجر از ابن معین نقل كرده كه داراى احادیث غلط نوشته بسیارى است، مشكلى ندارد.
عمروبن عدى در باره او گفته است:وى راستگوست و داراى اشتباهات و احادیث غلط نوشته بسیارى است، و حجت نیست، و در سال 219 یا 220هجرى وفات یافت. او غیر از عبداللّه بن رجاء مكى است كه از امام جعفر صادق علیه السلام و غیر او روایت مى كند.
در صورتى كه مقصود از این راوى، عبداللّه بن رجاء مكى باشد، باز هم خالى از نقد و نظر نیست. ابن حجر از ساجى نقل كرده كه این فرد، احادیث ناشناخته اى دارد.
احمد و یحیى در مورد او اختلاف نظر دارند. احمدمى گوید:
گفته اند كه كتابهاى او از بین رفته، از این رو با اعتماد ازحافظه اش مى نگاشته است. و همین امر باعث شده كه احادیث منكرى از وى نقل شده باشد و من جز دو حدیث،چیزى از او نشنیده ام. عقیلى نیز همین عبارات را از احمد نقل كرده است. (32) دلالت حدیث: بدون تردید، صورت سوم حدیث، دلالت آشكارترى از دو صورت قبلى دارد. در باره این صورت از حدیث هم این احتمال هست كه همان روایت اول باشد با اینتفاوت كه این روایت به صورتهاى گوناگون نقل شده و اختلافى هم كه وجود دارد، از ناحیه راویان است و از آن جاكه ممكن است این صورت از روایت، همان صورت اولبا شد، درباره اش همان چیزى را مى گوییم كه در باره صورت اول گفتیم: این عمل پیامبر (ص) داراى دو وجه است، بنابراین نمى توان به آن استناد كرد. پس دلالت هر دو حدیث گذشته بر لزوم قبض در نماز، قصور دارد.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود نسایى از حجاج بن ابى زینب نقل كرده است از ابو عثمان شنیدم كه از ابن مسعود چنین حكایت كرد:
پیامبر مرا دید كه در نماز، دست چپ را روى دست راست گذاشته ام، پس دست راست مرا گرفت و روى دست چپم قرار داد. (33) بیهقى همین حدیث را با همین الفاظ، اما با سند دیگرى نقل كرده است.
استدلال به این حدیث در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند روایت: هر دو سند، حجاج بن ابى زینب سلمى را در بردارد كه احمد بن حنبل در حق او گفته است:
«مى ترسم ضعیف الحدیث باشد». ابن معین در باره او گفته است:«ایرادى ندارد». حسن بن شجاع بلخى از على بن مدینى نقل كرده كه: «پیرمردى ضعیف از اهل واسط است.» نسایى گفته است: «قوى نیست»، ابن على در مورد او چنین اظهار نظركرده:
«امیدوارم روایاتى را كه نقل كرده، عیبى نداشته باشد»، آنگاه ادامه داده است: «دارقطنى مىگوید: نه قوى است و نهحافظ». (34) سخنان دیگرى هم در باره او گفته شده كه به همین مقداربسنده مىكنیم.
دلالت حدیث: مطلب قابل ملاحظه در باره دلالت حدیث ایناست كه عبداللّه بن مسعود از پیشگامان گروندگان به اسلام است. او در اوایل بعثت اسلام آورد و به سبب ایمانش به پیامبر و اسلام، متحمل مصیبتهاى فراوانى شد، بنابراین،ممكن نیست چنین فردى از كیفیت قبض(در صورتى كه قبض، سنت باشد) بى اطلاع بوده باشد تا دست چپ را روى دست راست بگذارد.
احادیث ضعیف غیر قابل استناد احادیثى كه ذكر شد، عمده احادیثى است كه بر قبض به آنها استدلال شده است، البته روشن شد كه از اثبات آن ناتوانند.احادیث دیگرى وجود دارد كه بیهقى آنها را در سننش گرد آورده است، اما به دلیل ضعف سندى و دلالتى، هیچ كدام صحیح نیست. اكنون براى تكمیل بحث، آنها را به ترتیب ذكر، و از نظر سند و دلالت بررسى مى كنیم.
1. حدیث هلب ترمذى از قتیبه از ابى الاحوص، از سماك بن حرب، از قبیصةبن هلب، از پدرش چنین نقل كرده است:رسول خدا(ص) امام ما در نماز مى شد و هنگام نماز، دست چپش را با دست راست مى گرفت. (35) بیهقى این حدیث را به این صورت نقل كرده است:
رسول خدا (ص) را دیدم كه در نماز، دست راست را روى دست چپ قرار داده است. (36) سند این روایت همچون دلالتش بر لزوم قبض، ضعیف است.براى اثبات ضعف سند آن، توجه خواننده را به شرح حال دو راوى آن جلب مى كنیم:
قبیصة بن هلب:
براساس سخن ذهبى، عجلى گفته است:قبیصة بن هلب ثقه است و ابن حبان او را در كتابش در زمره ثقات آورده است. ابن مدینى در مورد او گفته كه مجهول است. (37) ابن حجر در باره او گفته كه مجهول است و به جز سماك، از او روایت نكرده است. نسایى او را مجهول دانسته است. (38) سماك بن حرب:
ذهبى در باره او گفته است: وى صدوق و صالح است. ابن مبارك از سفیان روایت كرده كه او ضعیف است.
جریر ضبى در باره او چنین مى گوید: نزد سماك آمدم. او را دیدم كه ایستاده بول مى كند. بازگشتم واز او چیزى نپرسیدم و گفتم در اثر پیرى خرف شده است.
احمد بن ابى مریم از یحیى نقل كرده كه سماك ثقه است و گروهى او را ضعیف دانسته اند.
احمد گفته است كه سماك احادیث آشفته اى دارد. به گفته ابوحاتم، سماك، ثقه و صدوق است. صالح جزره مى گوید كه او تضعیف شده است. نسایى چنین مى گوید:
اگر سماك به تنهایى اصلى را بیاورد، حجت نیست، زیرا هرگاه چیزى را به او یاد مىدادند، كلمات متشابه را یاد مى گرفت. (39) به گفته ابن حجر، احمد در حق سماك گفته است كه احادیث آشفته اى دارد. ابن ابى خیثمه گفته است:
از ابن معین شنیدم كه در مورد سماك پرسیده شد كه چه چیزى سبب عیب او شده است؟ در پاسخ گفت: احادیثى را اسناد داده كه دیگران اسناد نداده اند.
ابن عمار در باره او مى گوید :
مى گویند كه سماك مخلوط مى كند و مردم در باره حدیث او اختلاف دارند .
ثورى هم به گونه اى او را ضعیف دانسته است. یعقوب بن شیبه مى گوید كه از ابن مدینى در باره روایت سماك از عكرمه پرسیدم، گفت: آشفته است. زكریا بن على از قول ابن مبارك مى گوید كه سماك در حدیث، ضعیف است.
یعقوب مى گوید:روایت سماك از عكرمه به طور خاص، آشفته است. (40)
دلالت حدیث: روایت مزبور دلالت ندارد كه پیامبر در حال قرائت، دست راست را روى دست چپ قرار مى داده ، بلكه ظاهر حدیث نشان مى دهد كه حضرت در كلیه حالات نماز،این كار را انجام مى داده است و این چیزى است كه كسى به آن ملتزم نشده .
2. حدیث محمد بن ابان انصارى بیهقى با سند خود از محمد بن ابان انصارى از عایشه نقل كرده است:
سه خصلت، از خصلتهاى نبوت است: شتاب كردن درخوردن افطار، تاخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز. (41) در ضعف این حدیث همین بس كه بخارى در تاریخ كبیرش پس از نقل آن گفته است:
از محمد، حدیثى را كه از عایشه شنیده باشد، سراغ نداریم.
در نسخه اى دیگر آمده است كه از محمد، حدیثى را سراغ نداریم.
محقق كتاب التاریخ الكبیر اثر بخارى در پاورقى، دیدگاههاى عالمان رجال را در باره محمد بن ابان نقل كرده و به این نتیجه رسیده است كه او از اهل انصار در مدینه بود، سپس به یمامه رفت و احادیثى به صورت ارسال از عایشه نقل كرده است. (42) 3. حدیث عقبة بن صهبان بیهقى با سند خود از حماد بن سلمه، از عاصم جحدرى ازعقبة بن صهبان، از على رضى اللّه عنه در مورد آیه«فصل لربك وانحر» نقل كرده است:
هو وضع یمینك على شمالك فی الصلاة، (43) نحر عبارت است از قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز.
استدلال به این حدیث بر لزوم قبض در نماز، مخدوش است، زیرا اولا: عاصم جحدرى موثق نیست. ذهبى در مورد او گفته است:
عاصم بن عجاج جحدرى بصرى روایات شاذى را كه برخى از آنها ناشناخته است براى یحیى بن یعمر و نصر بن عاصم و از سلام بن ابومنذر و گروهى دیگر روایت كرده است .
بخارى در تاریخش از او یاد كرده و گفته :
عاصم جحدرى از زمره راویان بصرى است كه از عقبة بنظبیان روایت مى كند ، و او را توثیق نكرده است . (44) ثانیا: سند حدیث طبق نقل بیهقى، به عقبة بن صهبان منتهى مى شود. بیهقى در حق او گفته است :
بخارى در تاریخش در شرح حال عقبة بن ظبیان، از موسى بن اسماعیل از حماد بن سلمه نقل مى كند كه او از عاصم جحدرى از پدرش از عقبة بن ظبیان شنید كه وقتى از على از معناى «وانحر» در آیه «فصل لربك و انحر» پرسیده شد ،دست راستش را تا وسط آن، روى سینه اش گذاشت.
آنچه بخارى در تاریخش طبق نقل بیهقى روایت كرده، با آنچه خود بیهقى مستقیم روایت كرده است، از دو جهت تفاوت مى كند :
1. سند بیهقى به عقبة بن صهبان منتهى مى شود، در حالى كه طبق نقل بخارى، سند روایت به عقبة بن ظبیان منتهى مى شود.
2. طبق نقل بیهقى، عاصم جحدرى از عقبة بن صهبان روایت مى كند، در حالى كه طبق نقل بخارى، عاصم به واسطه پدرش از عقبة بن ظبیان روایت مى كند. نام پدر عاصم یعنى عجاج در كتابهاى رجالى ذكر نشده است .
در نتیجه چنین حدیثى با این همه ضعف و اضطراب سندى هرگز قابل استناد نیست .
4. حدیث غزوان بن جریر بیهقى از غزوان بن جریر از پدرش نقل كرده است :
چنین بود كه وقتى على رضى اللّه عنه به نماز مى ایستاد و تكبیر مى گفت ، دست راستش را به مچ دست چپ مى زد و تا رفتن به ركوع بر این حالت بود، مگر براى خاراندن پوست یا درست كردن لباس. (45) در ضعف این روایت همین بس كه جریر، پدر غزوان ،مجهول است . ذهبى مى گوید: جریر ضبى ناشناخته است .
5. مرسله غضیف و مرسله شداد بیهقى مى گوید :
حارث بن غضیف كندى و شداد بن شرحبیل انصارى براى من نقل كردند كه هریك از آنها پیامبر را دیده است كه دست راست را روى دست چپ گذاشته است. (46) آنچه ذكر شد، طبق نقل بیهقى بود، اما ترمذى راوى را به صورت غطیف بن حارث ضبط كرده است . (47) بنابراین، طبق نقل بیهقى، راوى حدیث، حارث بن غضیف كندى است، اما طبق نقل ترمذى، راوى حدیث، غطیف بن حارث است، پس پدر به پسر در این سند مشتبه شده و روشن نیست كه كدام یك روایت كرده است .
مطابق نقل ابن حجر، غضیف در كودكى پیامبر (ص) را درك كرده است و به نقل از او مى گوید : كودك بودم كه درختان خرماى انصار را تكان مى دادم. مرا نزد پیامبر (ص) آوردند و او پس از آن كه دستى به سرم كشید ، فرمود : از آنچه بر زمین مى ریزد بخور و درختان را تكان مده ! از كلمات برخى استفاده مى شود كه او از تابعین بوده و پیامبر (ص) را درك نكرده است. صاحب الاصابه گفته است : گروهى او را از زمره تابعین شمرده اند. (48) خلاصه این كه حدیث مزبور به ادله ذیل قابل استدلال و استناد نیست :
اولا، این حدیث، مرسله است و اصحاب حدیث سندى به دو راوى آن ندارند.
ثانیا، راوى حدیث در كودكى ، پیامبر (ص) را درك كرده است. برخى از احادیث در معرفى او گفته اند : «له صحبة» یعنى مدت اندكى صحابى پیامبر (ص) بوده است .
ثالثا، روشن نیست كه صحابى پیامبر (ص) باشد ، زیرا گروهى او را از تابعین به شمار آورده اند .
به هر حال، حدیثى كه چنین حالى دارد قابل استدلال نیست .
6. حدیث نافع از ابن عمر بیهقى با سند خود از عبدالمجید بن عبدالعزیز بن ابى رواد،از پدرش، از نافع ، از ابن عمر نقل كرده است كه پیامبر (ص) فرمود :
انا معاشر الانبیاء امرنا بثلاث: بتعجیل الفطر، و تاخیر السحور ووضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة، (49) ما گروه پیامبران به سه چیز مامور شده ایم : شتاب در خوردن افطار ، تاخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز .
این همان حدیثى است كه محمد بن ابان انصارى از عایشه روایت كرده است.(حدیث شماره 2).
بیهقى گفته است:
این حدیث را فقط عبدالمجید روایت كرده كه به طلحة بنعمرو معروف است و قوى نیست .
ذهبى او را چنین معرفى كرده كه صدوق است و همانند پدرش از مرجئه به شمار مى رود .
ابن معین او را توثیق كرده و ابو داوود در باره او گفته كه مبلغ مرجئه بوده است.ابن حبان در باره او گفته كه سزاوار ترك است.احادیث ناشناخته اى دارد. اخبار را دگرگون و احادیث مجهولى را از راویان مشهور نقل كرده است.
به گفته ابوحاتم، وى قوى نیست و احادیثش نوشته مى شود. دارقطنى در باره او مى گوید : به او استناد نمى شود و معتبر نیست. احمد بن ابى مریم ازابن معین نقل مى كند كه وى ثقه است و از گروهى ضعیف روایت مى كند .
بخارى مى گوید :
حمیدى در مورد او سخن مى گفت و این را نیز گفته است كه اختلافاتى در احادیثش وجود دارد . از او پنج حدیث صحیح شناخته نشده است . (50) 7. حدیث ابن جریر ضبى ابو داوود از ابن جریر ضبى ، از پدرش روایت كرده است :
على رضى اللّه عنه را دیدم كه با دست راست ، دست چپ را در ناحیه مچ گرفته و بالاى ناف گذاشته است.
ابو داوود پس از نقل این حدیث مى گوید:از سعید بن جبیر روایت شده : «فوق السرة» یعنى بالاى ناف،و ابو مجلز گفته: «تحت السرة» یعنى زیر ناف . (51) استدلال به این روایت مخدوش است، زیرا ابن جریر ضبى همان عزوان بن جریر ضبى است كه در حدیث شماره 4 درباره پدرش سخن گفتیم و شاید این حدیث، همان حدیث باشد.
ابو داوود حدیث دیگرى از طاووس نقل كرده است : رسول خدا (ص) (52) در نماز ، دست راست را روى دست چپ مى گذاشت، آن را محكم مى گرفت و روى سینه قرار مى داد .
حدیث مرسل است، زیرا طاووس از تابعین به شمار مى رود . روایات دیگرى وجود دارد كه به ابن زبیر نسبت داده شده كه او گفته است : صف القدمین و وضع الید على الیدم .
آیت الله العظمی سبحانی (مد ظله العالی)
__________________________________
1- محمد جواد مغنیه، الفقه على المذاهب الخمسة، ص 110.
2- ر. ك: دكتر عبدالحمید بن مبارك، رسالة مختصرة فی السدل، ص 5.
3- محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 11، ص 15 و16.
4- بیهقى، السنن، ج 2، ص 72، 73، 101، 102، ابوداوود، السنن، ج 1، ص 194 باب «افتتاح الصلاة »، ح 730 آ736، ترمذى، السنن، ج 2، ص 98، باب «صفة الصلاة »، مسنداحمد، ج 5، ص 424، و ابن خزیمه درصحیحش باب «الاعتدال فی الركوع »، شماره 587.
5- از جمله، ابو هریره، ابو اسید ساعدى، ابو قتاده حارث بن ربعى و محمد بن مسلمه.
6-دكتر عبدالحمید بن مبارك، رسالة مختصر فی السدل،ص 11.
7- بدایة المجتهد، ج 1، ص 99.
8- رساله مختصرة فی السدل، ص 6 و 7.
9- حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 5، ص 460 459، باب اول ازابواب افعال نماز، ح 1 ، همچنین ر. ك: باب 17، ح 1 و2.
10- بلوغ المرام، ص 92، شماره 2/250 و پاورقى آن،چاپ ریاض، همچنین سبل السلام، ج 1، ص 159.
11- بلوغ المرام، ص 99، شماره 8/257.
12- دعائم الاسلام، ج 1، ص 161، شماره 472، چاپ قاهره.
13- المعجم الكبیر، ج 20، ص 74.
14- وسائل الشیعه، ج 7، ص 266، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة، ح 1، 2 و 3.
15- همان.
16- همان.
17- وسائل الشیعه، ج 7، ص 267، باب 15از ابواب قواطع الصلاة، ح 7.
18- فقه الشیعة الامامیة و مواضع الخلاف بینه و بین المذاهب الاربعة، ص 183.
19- براى لزوم قبض، ادله دیگرى هم وجود دارد كه صحیح نیست، چنان كه این مطلب از كلام امام نووى درشرحش بر صحیح مسلم، ج 4، صفحه 358 فهمیده مى شودو به زودى به
طور كامل در باره آن سخن خواهیم گفت.
20- ابن حجر، فتح البارى فی شرح صحیح البخارى، ج 2،ص 224، باب وضع الیمنى على الیسرى، صحیح مسلم، ج 2،ص 13، باب «وضع یده الیمنى على الیسرى ». بیهقى هم آن رادر السنن الكبرى، ج 2، ص 28، ح 3، باب «وضع الیمنى على الیسرى فی الصلاة » نقل كرده است.
21- مقصود از اسماعیل، اسماعیل بن ابى اویس، استادبخارى است، چنان كه حمیدى به آن اعتقاد دارد. ر. ك: فتح البارى، ج 5، ص 325.
22- الموطا، ص 135، كتاب الصلاة، ح 226.
23- همان.
24- فتح البارى، ج 4، ص 126.
25- مسلم، الصحیح، ج 1، ص 13، كتاب الصلاة، باب 5 ازابواب «وضع یده الیمنى على الیسرى ». در سند این حدیث،همام قرار دارد كه اگر مقصود از همام، همان همام بن یحیى باشد، ابن عمار در مورد او گفته است: یحیى القطان به همام اهمیت نمى داده و عمر بن شیبه گفته است: عفان براى ما نقل كرد كه یحیى بن سعید در بسیارى از احادیث همام به اواعتراض مى كرد، و ابو حاتم گفته است: همام در محفوظاتش ثقه بوده است (ر. ك: هدى السارى، ج 1، ص 449). در سند این حدیث، محمد بن جحاده نیز قراردارد، نووى درشرحش بر صحیح مسلم اشاره كرده و گفته است: در سنداین روایت، محمد بن جحاده قرار دارد، سپس سكوت كرده است.
26- سنن ترمذى، ج 2، ص 217، ح 378.
27- سنن نسایى، ج 2، ص 97، باب «وضع الیمین على الشمال فی الصلاة ».
28- سنن بیهقى، ج 1، ص 28، باب «وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة ».
29- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 174، شماره 298.
30- سنن نسایى، ج 2، ص 95، باب «موضع الیمین من الشمال فی الصلاة ».
31- سنن بیهقى، ج 2، ص 28، باب «وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة ».
32- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 211، شماره 364.
33- سنن نسایى، ج 2، ص 97، باب «فی الامام اذا راى الرجل قد وضع شماله على یمینه ».
34- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 201، شماره 372.
35- سنن ترمذى، ج 2، ص 32، شماره 252.
36- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
37- میزان الاعتدال، ج 3، ص 384، شماره 6863.
38- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 350، شماره 633.
39- میزان الاعتدال، ج 2، ص 233، شماره 3548.
40- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 350، شماره 633.
41- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
42- التاریخ الكبیر، ج 11، ص 34، قسمت پاورقى.
43- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
44- التاریخ الكبیر، ج 6، ص 486، شماره 3061.
45- سنن بیهقى، ج 2، ص 92.
46- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
47- سنن ترمذى، ج 2، ص 32، حدیث 252.
48- الاصابه، ج 3، ص 186، شماره 6912.
49- سنن بیهقى، ج 2، ص 29.
50- میزان الاعتدال، ج 2، ص 648، شماره 5183.
51- سنن ابى داوود، ج 1، ص 201، باب «وضع الیدالیمنى على الیسرى فی الصلاة »، شماره 757 و759.
52- همان.
53- سنن ابى داوود، ج 1، ص 200 و 201، شماره 754و 758.
54- همان.
منبع : انتخاب