• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 191
تعداد نظرات : 47
زمان آخرین مطلب : 4189روز قبل
اهل بیت

ایستگاه عاشقان اباعبدالله

ترجمة سخنرانی و خطبه حضرت زینب(س) در شام بر اساس کتاب ابو مخنف(1):

«زینب دختر علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ برخاست و گفت: «سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و همة خاندان او باد. راست گفت خدای سبحانه که فرمود: «سزای کسانی که مرتکب کار زشت شدند زشتی است، آنان که آیات خدا را تکذیب کردند و به آن ها استهزاء نمودند.» ای یزید آیا گمان می بری این که اطراف زمین و ‌آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده ای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته تر. آیا فراموش کرده ای قول خداوند متعال را «گمان نکنند آنان که کافر گشته اند این که ما آنها را مهلت می دهیم به نفع و خیر آنان است، بلکه ایشان را مهلت می دهیم تا گناه بیشتر کنند و آنان را عذابی باشد دردناک»
آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزگان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟ پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهرة آنان را بنگرند در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. (کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت) چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیدة بغض و عداوت در ما می نگرد. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی:
فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا یا یزید لا تشل
و با چوبی که در دست داری بر دندانهای ابو عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید جوانان اهل بهشت می زنی. چرا این شعر نخوانی حال آن که دل های ما را مجروح و زخمناک نمودی و اصل و ریشة ما را با ریختن خون ذریة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و ستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریدی، آن گاه پدران و نیاکان خود را ندا می دهی و گمان داری که ندای تو را می شنوند. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی گفتی آنچه را که گفتی و نمی کردی آنچه را کردی.
بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و زود باشد که بر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریة او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را، در هنگامی که خداوند جمع می کند پراکندگی ایشان را، و می گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند.» و کافی است تو را خداوند از جهت داوری و کافی است محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت.
و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود، بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است. و اگر مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم ولی بدان قدر تو را کم می کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می شمارم، این جزع و بی تابی که می بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست، لکن چشمها گریان و سینه ها سوزان است.
چه سخت و دشوار است که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند و خون ما از دستهایشان بریزد، و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و آن جسد های پاک و پاکیزه را گرگهای بیابان سرکشی کنند، و کفتارها در خاک بغلطانند (کنایه از غربت و بی کسی آنها). ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود باشد که این غنیمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامی که نیابی مگر آنچه را که از پیش فرستاده ای، و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده، به خدا شکایت می کنیم و بر او اعتماد می نماییم.
ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی بنمای، هر جهد که داری به کار گیر، به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی، وحی ما را نتوانی از بین ببری، به نهایت ما نتوانی رسید، هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رای توست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است،‌در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد.
سپاس خدای را که اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا می خواهیم که ثواب آنها را کامل کند و بر ثوابشان بیفزاید، و برای ما نیکو خلف و جانشین باشد، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و ما را کافی در هر امری و نیکو وکیل است.»

(1):مقتل الحسین (اولین مقتل سالار شهیدان)، مترجم سید علی محمد موسوی جزایری، قم، انتشارات امام حسن، چ اول، ۸۰، ص ۳۹۳.

 منابع جهت مطالعه بیشتر:
۱. منتهی الامال شیخ عباس قمی.
۲. تاریخ الرسل و الملوک طبری.
۳. نفس المهموم، شیخ عباس قمی
.

شنبه 11/9/1391 - 8:24
اهل بیت
 ایستگاه عاشقان اباعبدالله
 منبع:کتاب قران و امام حسین ع استاد قرائتی
آیاتى كه امام حسین‏علیه السلام در مسیر راه به آن استناد فرمودند:
 آیه اوّل: همین كه نماینده یزید در مدینه (مروان) تصمیم گرفت كه از امام حسین علیه السلام براى یزید بیعت بگیرد، امام فرمود: «ویلك یا مروان فانّك رجس» واى برتو، تو پلید هستى و ما خانواده‏اى هستیم كه خداوند در شأن ما فرموده است: «انّما یرید اللّه لیذهب عنكم الرّجس اهل‏البیت و یطهّركم تطهیرا»(1) همانا خداوند مى‏خواهد كه از شما اهل‏بیت هر پلیدى (احتمالى، شك و شبهه‏اى) را بزداید و شما را چنانكه باید و شاید پاكیزه بدارد.
 آیه دوّم: امام حسین‏علیه السلام در پایان وصیت‏نامه‏اى كه قبل از حركت به كربلا نوشتند، به این آیه استناد كردند: «و ما توفیقى الا باللّه علیه توكّلت و الیه اُنیب»(2) توفیق من جز به (اراده) خداوند نیست كه بر او توكّل كرده‏ام و به او روى آورده‏ام.
 آیه سوّم: همین كه براى فرار از بیعت با یزید، از مدینه به سوى مكه خارج شدند (28 رجب)، این آیه را تلاوت فرمودند: «فخرج منها خائفا یترقّب قال ربّ نجّنى من القوم الظالمین»(3) آنگاه كه (موسى) از آنجا ترسان و نگران بیرون شد و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمكار نجات بده.
 آیه چهارم: شیخ مفیدقدس سره مى‏گوید: همین كه امام حسین‏علیه السلام به سوى مدینه رهسپار شد، گروه‏هایى از جن و فرشته براى یارى آن حضرت حاضر شدند، امّا امام این آیات را تلاوت فرمودند: «اینما تكونوا یدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشیّدة»(4) هرجا كه باشید و لو در برجهاى استوار سر به فك كشیده، مرگ شما را فرا مى‏گیرد. همچنین آیه‏ى: «لَبرَز الّذین كتب علیهم القتل الى مضاجعهم»(5) كسانى كه كشته شدند، در سرنوشتشان نوشته شده بود (با پاى خویش) به قتلگاه خود رهسپار مى‏شدند.
 آیه پنجم: همین كه امام حسین‏علیه السلام شب جمعه سوم شعبان (قبل از حركت به كربلا) وارد مكه شدند، این آیه را تلاوت فرمودند: «و لمّا توجّه تلقاء مَدیَن قال عسى‏ ربّى اَن یهدینى سواء السبیل»(6) و چون رو به سوى مدین نهاد، گفت: باشد كه پروردگارم مرا به راه راست راهنمایى كند.
 آیه ششم: در مكه همین كه با ابن عباس گفتگو مى‏كردند درباره‏ى بنى‏امیّه این آیات را تلاوت فرمودند: «انّهم كفروا باللّه و برسوله و لایأتون الصلاة الاّ و هم كُسالى»(7) آنان به خداوند و پیامبر او كفر ورزیده و جز با حالت كسالت به نماز نپرداخته‏اند.... و همچنین آیه‏ى: «یرائون الناس و لایذكرون الله الا قلیلا» با مردم ریاكارى كنند و خدا را جز اندكى یاد نمى‏كنند. و آیه‏ى «مذبذبین بین ذلك لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء و من یضلل اللّه فلن تَجِدَ له سبیلا»(8) در این میان (بین كفر و ایمان) سرگشته‏اند، نه جزو آنان (مؤمنان) و نه جزو اینان (نامؤمنان) و هر كس كه خداوند در گمراهى واگذاردش، هرگز براى او بیرون شدنى نخواهى یافت. و فرمودند: «كلّ نفس ذائقة الموت و انّما توفّون اُجوركم»(9) هر جاندارى چشنده (طعم) مرگ است و بى‏شك در روز قیامت پاداشهایتان را به تمامى خواهند داد.
 آیه هفتم: در آستانه عید قربان كه امام حسین‏علیه السلام از مكه به سوى كربلا حركت كردند، نماینده یزید در مكه راه را بر حضرت بست، درگیرى با تازیانه رخ داد، به امام حسین گفت: مى‏ترسم شما میان مردم شكاف بیفكنى!! حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: «لى عملى و لكم عملكم انتم بریئون مما اعمل و انا برى‏ء مما تعملون»(10) عمل من از آن من و عمل شما از آن شما، شما از آنچه من مى‏كنم برى و بركنارید و من از آنچه شما مى‏كنید برى و بركنارم.
 آیه هشتم: همین كه در مسیر كربلا خبر شهادت مسلم را شنیدند فرمودند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»(11) كسانى كه چون مصیبتى به آنان رسد، گویند: ما از خداییم و به خدا باز مى‏گردیم.
 آیه نهم: در نزدیكى كربلا همین كه حُر به امام گفت: چرا آمده‏اى؟ فرمود: نامه‏هاى دعوت شما مرا به اینجا آورد، ولى حالا پشیمان شده‏اید و این آیه را تلاوت فرمود: «فمَن نَكَث فانّما یَنكُث على نفسه»(12) پس هركس كه پیمان شكند، همانا به زیان خویش پیمان شكسته است.
 آیه دهم: در مسیر كربلا همین كه خبر شهادت نامه‏رسان خود «قیس‏بن مسهّر صیداوى» را شنید گریه كرد و این آیه را تلاوت فرمودند: «فمنهم مَن قَضى‏ نَحبَه و منهم مَن یَنتَظر و ما بَدّلوا تَبدیلا»(13) از ایشان كسى هست كه بر عهد خویش (تا پایان حیات) به سربرده است و كسى هست كه (شهادت را) انتظار مى‏كشد و هیچ گونه تغییر و تبدیلى در كار نیاورده‏اند.
 آیه یازدهم: همین كه فرماندار كوفه (ابن زیاد) نامه رسمى براى حُر فرستاد كه راه را بر حسین‏علیه السلام ببندد و او نامه را به امام عرضه داشت، امام این آیه را تلاوت فرمودند: «و جعلناهم ائمّة یدعون الى النار...»(14) و آنان را پیشوایانى خواندیم كه به سوى آتش دوزخ دعوت مى‏كنند و روز قیامت یارى نمى‏یابند.
 آیه دوازدهم: امام حسین‏علیه السلام در كربلا درباره لشكر یزید براى دخترش سكینه این آیه را تلاوت فرمود: «اِستَحوَذ علیهم الشیطان فاَنساهم ذكر اللّه»(15) شیطان بر آنان دست یافت، سپس یاد خدا را از خاطر آنان برد.
 آیه سیزدهم: در روز عاشورا براى لشكر یزید این آیه را تلاوت فرمود: «فاجمعوا اَمركم و شُركائكم ثمّ لایكن امركم علیكم غُمّة ثمّ اقضوا الىّ و لاتنظرون»(16) شما با شریكانى كه قائلید، كارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم كنید، سپس در كارتان پرده‏پوشى نكنید، آنگاه كار مرا یكسره كنید و مهلتم ندهید.
 و نیز آیه «انّ ولىّ اللّه الذى نزل الكتاب و هو یتولّى الصالحین»(17) سرور من خداوند است كه (این) كتاب آسمانى را فرو فرستاده است و او دوستدار شایستگان است. و نیز آیه‏ى: «و انّى عذت بربّى و ربّكم ان ترجمون»(18) و من از شرّ اینكه سنگسارم كنید، به خود و پروردگار شما پناه مى‏برم. و همچنین آیه‏ى: «انّى عذتُ بربّى و ربّكم من كلّ متكبّر لایؤمن بیوم الحساب»(19) من به پروردگار خود و پروردگار شما از (شرّ) هر متكبّرى كه به روز حساب ایمان ندارد، پناه مى‏برم.
****
 1) احزاب، 33.*2) هود، 88.*3) قصص، 21.*4) نساء، 78.*5) آل‏عمران، 154.*6) قصص، 22.
7) توبه، 54.*8) نساء، 142 - 143.*9) آل‏عمران، 185.*10) یونس، 41.*11) بقره، 156.*12) فتح، 10.*13) احزاب، 23.*14) قصص، 41.*15) مجادله، 19.*16) یونس، 71.*17) اعراف، 196.*18) دخان،20.*19) غافر، 27.*
چهارشنبه 8/9/1391 - 14:55
اهل بیت
 ایستگاه عاشقان اباعبدالله
منبع:قرآن و امام حسین استاد قرائتی
بر خلاف دنیاى امروز كه به ثروت، نیرو، اطلاعات، تخصص، تكنولوژى و حمایت دیگران تكیه دارد، اسلام كارائى و نقش همه‏ى آنها را در كنار ایمان به خدا، اخلاص، نشاط و انگیزه مى‏داند.
 نمونه‏ها:
 نماز بى‏نشاط، مورد انتقاد قرآن است. «قاموا كسالى»(1)
 انفاق بى‏نشاط، مورد انتقاد قرآن‏است. «هم‏كارهون»(2)
 انجام كار بدون نشاط یا همراه با بهانه‏گیرى، به منزله‏ى انجام ندادن آن است، بنى‏اسرائیل چون بعد از بهانه‏گیره‏هاى زیاد، گاوى را ذبح كردند قرآن مى‏فرماید: گویا ذبح نكردند. «فذبحوها و ما كادوا یفعلون»(3)
 بارها قرآن از كسانى كه هنگام رفتن به جبهه بى‏نشاط بودند، انتقاد كرده است. «اثّاقلتم الى الارض»(4)
 از ایمان و توجّه كسانى كه تنها به هنگام اضطرار روبه خداوند مى‏كنند، انتقاد كرده و مى‏فرماید: همین كه در آستانه غرق شدن قرار گرفتند، خدا را مى‏خوانند ولى همین كه نجات یافتند، فراموش مى‏كنند. «فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه... فلمّا نجّاهم الى البرّ اذا هم یشركون»(5)
 ایمان در لحظه‏ى خطر كار فرعونى است كه در آستانه‏ى غرق شدن گفت: ایمان آوردم و خداوند در پاسخ او فرمود: «آلآن و قد عصیت قبل»(6)
 در كربلا نشاط بود؛ امام حسین‏علیه السلام فرمود: مرگ مانند گردنبند در سینه دختران جوان است.
 فرزند سیزده ساله امام حسن‏علیه السلام (حضرت قاسم) فرمود: مرگ نزد من از عسل شیرین‏تر است.
 یاران امام حسین‏علیه السلام مى‏گفتند: اگر بارها زنده شویم باز كشته شویم، دست از تو بر نمى‏داریم.
 نشاط بالاتر از رضایت و تسلیم است، ریشه‏ى نشاط ایمان به راه، رهبر و هدف است و بى‏نشاطى، نشانه‏ى باورنداشتن راه، رهبر و هدف است.
 اما مسئله‏ى انگیزه:
 اسلام به انگیزه‏ى انسان بسیار توجّه دارد، حتّى سیر كردن گرسنگان اگر بر اساس اخلاص نباشد و انگیزه‏ى غیر الهى داشته باشد، بى‏ارزش است.
 یكى از سوره‏هاى قرآن سوره‏ى «عبس» است كه در ده آیه‏ى اوّل آن به شدّت انتقاد مى‏كند كه چرا به روى نابینایى عبوس شد، در حالى كه نابینا نه عبوسیّت را مى‏بیند و نه خنده را، امّا اسلام اصل عبوس بودن را زشت مى‏داند، نه به خاطر فهمیدن یا نفهمیدن مردم. اسلام ارزشها و ضد ارزشها را واقعى مى‏بیند، نه قراردادى، سیاسى، اقتصادى و تعصّبى.
 انگیزه‏ى امام حسین‏علیه السلام خودنمایى، قدرت‏طلبى، انتقام نبود، انگیزه امام و یارانش اصلاح در دین جدّش بود. انگیزه‏ى یارانش رسیدن به مال، مقام و تظاهر نبود، آنان با خدا معامله كردند و لذا كودك اسیر شده امام، در برابر كاخ بنى‏امیّه سخنرانى مى‏كند و مى‏فرماید: به عدد دانه‏هاى شن خدا را شكر مى‏كنم؛ «الحمدللّه عدد الرمل و الحصى» و زینب كبرى پس از شهادت عزیزانش مى‏فرماید: چیزى جز زیبایى ندیدم؛ «ما رایت الاّ جمیلا» در حالى كه اگر انگیزه غیر خدا باشد، باید گلایه‏ها و ضعف‏ها و ناسپاسى‏ها در كار باشد.
 خلاصه آنكه گرچه اسلام به آمادگى همه جانبه در برابر دشمن توجه دارد؛ «واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة»(7)
 به آموزش‏هاى تخصّصى عنایت دارد، گرچه نزد بیگانگان باشد؛ «اُطلب العلم و لو بالصین»
 به حمایت افراد توجّه دارد؛ «تعاونوا على البّر و التّقوى»(8)
 به ثروت و اطلاعات توجه دارد، اما همه‏ى اینها به منزله‏ى عینك وسیله‏ى دیدن هستند، لكن كار دیدن از چشم است و توفیق تنها از اوست؛ «و ما توفیقى الاّ باللّه»(9) و نصرت تنها از او مى‏باشد؛ «و ما النصر الاّ من عند اللّه»(10)
 امّا آگاهى:
 امروز خلبانان متخصّص، منطقه‏اى را بمباران مى‏كنند، بدون آنكه بدانند چرا و براى چه؟
 در كربلا همه‏ى یاران امام حسین‏علیه السلام آگاه بودند. از آغاز سفر تا كربلا تمام جملات امام نشانه‏ى این بود كه این سفر كامیابى مادّى نیست و برگشتى ندارد، یك انتخاب آزادانه، آگاهانه، مخلصانه و عاشقانه بود.
 در اسلام اشك و سوزى ارزش دارد كه بر اساس آگاهى باشد؛ «اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا»(11)
 باور و یقین كه آمد، انسان در كار خود تردید ندارد. زینب كبرى خطاب به یزید مى‏گوید: من تو را پست و كوچك مى‏دانم؛ «انّى لاستصغركَ»
 آرى اگر انسان در اثر معرفت و شناخت یقین پیدا كرد، پخته مى‏شود و هیچ پخته‏اى خام نمى‏شود، ولى اگر بر اساس احساسات و شعارها داغ شد، ممكن است بعد از مدّتى گرفتار تردید و سرد شود، چون هر داغى سرد مى‏شود.
 در قرآن دو نوع دخول داریم: یكى دخول مردم در فضاى ایمان و دیگرى دخول ایمان در فضاى دل. داخل شدن مردم به ایمان آسان است؛ «یدخلون فى دین اللّه افواجا»(12) امّا داخل شدن ایمان در دل، كار سختى است؛ «و لمّا یدخل الایمان فى قلوبكم»(13)
 اكنون كه این سطرها را مى‏نویسم، شبى است كه حضرت على‏علیه السلام در روز آن در غدیر خم به امامت نصب شد، همانها كه «یدخلون فى دین اللّه افواجا» بودند، صحنه را دیدند و تبریك هم گفتند، اما پس از چندى على‏علیه السلام را رها كردند، زیرا ایمان در قلبشان داخل نشده بود. این است تفاوت دخول مردم در دین با دخول دین در مردم.

 1) نساء، 142.*2) توبه، 54.*3) بقره، 71.*4) توبه، 38.*5) عنكبوت، 65.*6) یونس، 91.*7) انفال، 60.*8) مائده، 2.*9) هود، 88.*10) آل‏عمران، 126.*11) مائده، 83.*12) نصر، 2.*13) حجرات، 14.*
چهارشنبه 8/9/1391 - 14:46
امر به معروف و نهی از منکر

ایستگاه عاشقان اباعبدالله

 منبع:کتاب ده درس امربه معروف و نهی از منکر استاد قرائتی

الف: بركات معنوى

 1- اصلاح خود انسان‏
 حضرت على علیه السلام به فرزندش فرمود: امر به معروف كن تا اهل معروف باشى.
 همان گونه كه هركس لباس مى‏شوید، دست خودش نیز پاك مى‏شود.
 2- شركت در پاداش نیكى‏ها
 در روایات متعدد مى‏خوانیم: هر كس مردم را به كار خیر راهنمائى و سفارش كند، در پاداش آنان شریك است، بدون آنكه از اجر عامل كاسته شود. چنانكه هر كس دیگرى را به كار خلاف و انحراف دعوت كند، در كیفر او شریك است.
 3- نجات از قهر خدا
 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هر كس منكر و خلافى را دید و قلباً از آن ناراحت شد، همانا از قهر خدا نجات پیدا كرده و تن به سلامت برده است وهركس با زبان از كار خلاف نهى كرد، به پاداش رسیده است.
ب : بركات اقتصادى
 قرآن مى‏فرماید: اگر مردم ایمان آورند و تقوا پیشه كنند (كه یكى از مصادیق تقوى امر به معروف و نهى از منكر است) به طور قطع، بركاتى از آسمان و زمین بر آنان خواهیم گشود.(سوره اعراف، آیه 96.)
 امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: با امر به معروف و نهى از منكر، كسب‏ها حلال و زمین‏ها آباد مى‏شود.
 اگر در برابر كم فروشى‏ها، گرانفروشى‏ها، رباخوارى‏ها و حیله و تزویرها همه افراد حساس باشند، بازار اصلاح مى‏شود.
 حضرت على‏علیه السلام همواره با تازیانه وارد بازار مى‏شد و به كسانى كه جنس خود را در سایه مى‏فروختند تا عیب آن مخفى بماند و یا جنس بهتر را روى دیگر اجناس و نوع نامرغوب را در زیر مى‏نهادند، هشدار مى‏داد.
 رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله به ابن مسعود فرمود: با گناهكاران معامله نكنید! اگر مسلمانان به همین جمله عمل كنند، یعنى تجار خلافكار را بایكوت و همه بر ضد آنان اعتصاب كنند، او مجبور است خود و تجارتش را اصلاح كند.
ج : بركات اجتماعى
 قرآن، جامعه‏اى را رستگار مى‏داند كه امر به معروف و نهى از منكر در آن زنده باشد.(سوره آل‏عمران، آیه 104)
 صالحانى را كه ما در هر نماز با جمله «السلام علینا و على عباد الله الصالحین» بر آنان درود مى‏فرستیم، كسانى هستند كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند.(سوره آل‏عمران، آیه 114)
 اگر امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، بتدریج اشرار حاكم خواهند شد و كار به جایى خواهد رسید كه خوبان هر چه فریاد زنند، پاسخى نشنوند.
 امام صادق‏علیه السلام به یكى از یاران خود فرمود: اگر شما دور بنى عباس را نمى‏گرفتید، آنها ما را خانه نشین نمى كردند. سكوت شما ما را خانه نشین كرد.

چهارشنبه 8/9/1391 - 14:25
امر به معروف و نهی از منکر

 ایستگاه عاشقان اباعبدالله

منبع:کتاب ده درس امر به معروف و نهی از منکر استاد قرائتی

پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله فرمود: آمران به معروف، جانشینان خدا در زمین هستند. امیر المؤمنین على‏علیه السلام در نهج البلاغه مى‏فرماید: تمام كارهاى خیر و حتى جهاد در راه خدا، نسبت به امر به معروف مثل رطوبت دهان است نسبت به آب دریا. حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: امر به معروف و نهى از منكر براى عموم مردم یك مصلحت است (تا انگیزه آنان را نسبت به كار خیر زیاد كند)، و نهى از منكر براى افراد نابخرد كه گرایش به انحراف در آنان زیاد است، وسیله كنترل قوى است. امام باقر علیه السلام در مقام شكایت مى‏فرماید: افرادى هستند كه اگر نماز ضررى به مال یا جانشان بزند، آن را ترك مى‏كنند؛ همان گونه كه امر به معروف و نهى از منكر را كه بزرگ ترین و شریف ترین واجبات است، به همین خاطر رها كردند. در حدیث مى‏خوانیم : بهترین دوست آن است كه هنگام خلاف، مانع تو شود و بدترین دوست آن است كه به تو تذكر ندهد. امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: بهترین دوست من كسى است كه عیب‏هاى مرا به من هدیه كند.
 همچنین فرمود: كسى كه بتواند جلوى مفاسد را بگیرد، ولى نگیرد، گویا دوست دارد كه خداوند متعال معصیت شود. چنین كسى اعلام دشمنى با خدا كرده است.
 رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: گروهى هستند كه نه پیامبرند و نه شهید؛ ولى مردم به مقام آنان كه به خاطر امر به معروف به دست آورده اند، غبطه مى‏خورند.

یك نمونه قرآنى از نهى از منكر
 حضرت ابراهیم كه عموى خود را بت پرست مى‏دید، براى بازداشتن او از این كار به او گفت: این مجسمه‏هایى كه شما پایبند عبادت آنها شده‏اید، چه معنا دارد؟ «اِذْ قالَ ِلاَبیهِ و قَوْمِه ما هذِه التَّماثیلُ التَّى اَنتُم لَها عاكِفُون»(سوره انبیاء، آیه 52.)
 از این بیان بسیار كوتاه، به چند اصل مهم در امر به معروف و نهى از منكر پى مى‏بریم:
 1- كسى كه امر به معروف مى‏كند، باید از رشد و كفایت خاصى برخوردار باشد.
 2- در امر و نهى شرط سنى وجود ندارد. «قالَ ِلاَبیه»
 3- امر و نهى را از نزدیكان شروع كنیم. «قالَ ِلاَبیه»
 4- در نهى از منكر، ابتدا از منكرات بزرگ شروع كنیم. «ما هذِهِ التَّماثیل»
 5 - در امر و نهى، مردم را به كرامت و شخصیت خودشان متوجه سازیم. «اَنتُم لَها عاكِفُون»
 6- در نهى از منكر، گاهى باید یك نفر در برابر گروهى قرار گیرد. «ِلاَبیهِ و قَوْمِه»
 7- در امر و نهى با شیوه سؤال، وجدانها را بیدار كنیم. «ما هذِهِ التَّماثیل»
 8 - در امر و نهى، قاطعیت و صراحت داشته باشیم. «اَنْتُم وَ آبائكُم»

چهارشنبه 8/9/1391 - 14:16
اهل بیت
ایستگاه عاشقان اباعبدالله

 منبع:گفتاری از استاد سید محمد مهدی میرباقری

۲/۳ـ جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(ع) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد، این بود که عدّه‌ای می‌خواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیة حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از این‌دو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنه‌ها را پیش می‌آورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عده‌ای گفتند: سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند، نه با سیّدالشّهدا(ع) می‌جنگیم و نه با ابن زیاد درگیر می‌شویم، چون سهم ما از بیت‌المال قطع می‌شود.

ابن زیاد با ۲۰ الی ۳۰ نفر سرباز به اضافة ۱۰ یا ۲۰ نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زیاد اول چند نفر از این سران را بالای دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه کنید و بگویید لشکر شام در راه است مقاومت بی‌فایده است. چرا می‌خواهید بجنگید؟ شما که در مقابل لشکر شام نمی‌توانید مقاومت کنید. بعد هم گفت: به مردم بگویید هر کس تا شب در اینجا باقی بماند سهمش از بیت‌المال قطع می‌شود، بعد هم به یکی از همین سران دستور داد تا یک پرچم سفید به دست بگیرد و بگوید: هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است مردم هم گروه گروه زیر پرچم می‌آمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نیرو را با نیرنگ جمع کردند.

اینکه آدم بخواهد جمع بین دنیا و آخرت کند؛ یعنی هم نماز بخواند، هم دین داشته باشد، نه با یزید بجنگد نه با سیّدالشّهدا(ع)، مثل کوفیان می‌شود ارادة جمع بین دنیا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشکر نخیله، آمدند با این نیّت که انشاءالله صلح می‌شود، بعد هم گفتند: برویم کربلا انشاءالله اتفاقی نمی‌افتد، کم کم کار به جایی رسید که از همدیگر سبقت می‌گرفتند مبادا از غنیمت عقب بمانند و مبادا پیش ابن زیاد بگویند: این افراد کوتاهی کردند. غافل از اینکه؛ تنها ماندن سیّدالشّهدا(ع) بزرگ‌ترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم.

همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(ع) و صف یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(ع) باشیم نه در صف ابن زیاد، ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) نرسد، در لشکر ابن زیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعف‌های اساسی است. عده‌ای بر این فکر بودند که می‌شود مسلمان بود ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابن زیاد حاکم باشد یا امام حسین(ع) چه فرقی می‌کند. مثل کسانی که الآن در آمریکا هستند و خیال می‌کنند دینشان را هم حفظ می‌کنند، زیرا آمریکا نمی‌گوید نماز نخوانید، اصلاً کاری به دین ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلمانی بهتر و بیشتر است!!

غافل از اینکه نبودن در صف سیّدالشّهدا(ع) گناه کبیره و اعظم کبائر است. حر(ره) یک شخصیت بسیار بسیار محترم و فوق‌العاده است، و با توبه خود، معجزه کرده است و یکی از نمونه‌‌های توبه است. وقتی برای عذرخواهی خدمت سیّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض کرد؛ گمان نمی‌کردم کار ابن زیاد با شما به اینجا برسد!! این فکر،‌ خودش عین جرم است، بر فرض که کار ابن زیاد با سیّدالشّهدا(ع) به اینجا نمی‌رسید، مگر باید کار به جنگ برسد تا انسان در صف سیّدالشّهدا(ع) قرار بگیرید؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زیاد باشد و سیّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟


۳/۳ ـ احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا
جرم را تا به آخر نرسیده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن، تأخیر داشتن، خود را محتاج ولیّ خدا ندیدن، اینکه می‌شود جز‌ء اولیای خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سیّدالشّهدا(ع) نبود، جرم‌هایی است که وجود داشته و علت تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شده است. خیال می‌کردند برای اصلاح شدن نیازی به سیّدالشّهدا(ع) نیست؛ لذا طواف کرده، نماز می‌خواندند، چله نشینی می‌کردند تا مهذب شوند.

به ما دستور داده‌اند مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور ناگهانی واقع می‌شود، اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع می‌شوند. اینها که بیکار نیستند ولی طوری آماده‌اند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، می‌روند. حبیب بن مظاهر در میان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا می‌روی؟ گفت: می‌روم حمام، گفت: وقت این کارها نیست از سیّدالشّهدا(ع) نامه رسیده، باید رفت. از وسط راه، خانه نرفته به طرف کربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق می‌کند با آن کسی که در زمان رسیدن سیّدالشّهدا(ع) به کربلا، تازه برای زن و بچه‌اش آذوقه می‌برد.

خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولی از قبل فرصت‌ها را تخمین نزده، خودش را مهیّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب می‌افتد. اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دل‌مشغولی انسان، ولیّ خدا نباشد، یا اینکه صبح که بلند می‌شود فکرش این نباشد که، امروز در کار امام زمان(عج)چه وظیفه‌ای دارم، مشکل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برمی‌دارد، نه اینکه ما ایشان را یاری کنیم.

در صلواتی که از امام حسن عسکری(ع) برای امام عصر(ع) نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعته و أنصاره» خدایا او را یاری کن و به وسیلة او، دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را، یاری کن. به هر حال باید دید کجای اردوگاه امام خالی است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیت‌الله شدن باشیم و آن یکی، به دنبال خانه خریدن باشد، و سومی به دنبال چیز دیگر حتماً این تعلقات، ما را از ولیّ خدا دور می‌کند. اگر آمادگی و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت ولیّ خدا موفق می‌شود، همین‌که حضرت پرچم برداشت چنین شخصی آماده است.

همة‌ کارهایش را کرده، نه اینکه وقتی جنگ شروع شد تازه به فکر نماز و روزه‌های قضا و به فکر قرض‌هایش باشد. حالا که سیّدالشّهدا(ع) به میدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نیست اینها را باید قبلاً می‌خواند باید خود را به هر قیمتی شده به سیّدالشّهدا(ع) برسانی ولو اینکه این دو رکعت نماز را نخوانی ولو همة قرض عالم روی دوش تو باشد، تا بروی قرضت را بدهی کار تمام شده است.
در هر صورت، این آماده‌ نبودن‌ها و غفلت‌ها، سلسله عواملی است که موجب جدا شدن افراد مختلف، از سیّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شد.

چهارشنبه 8/9/1391 - 13:38
اهل بیت
 ایستگاه عاشقان اباعبدالله

 منبع:گفتاری از استاد سید محمد مهدی میرباقری

 ۱/۳ـ علاقه به دنیا
اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا می‌کند ولو ممکن است قدم‌هایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سر بر می‌دارد راه انسان را از ولیّ خدا جدا می‌کند. تأخیرها، سستی‌ها، کم معرفتی‌ها و... از همه مهم‌تر، تعلق به دنیاست که موجب می‌شود انسان تا مرز ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) پیش برود. همان کسانی که برای سیّدالشّهدا نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت می‌گرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفشان را از سیّدالشّهدا(ع) جدا کردند.

عمر سعد کسی است که در لشکر صفین،‌ اگر فرمانده نبوده لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهی لشکر ابن زیاد را قبول کرده است!‌ طمع در ملک ری، ریشة این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند یک شب مهلت خواست. در واقع ابن زیاد نوعی تزویر کرد،‌ اول لشکر را تجهیز کرد و فرماندهی آن را همراه با حکومت ری، به عمر سعدداد چون ری،‌ آن روز بخش عظیمی از منطقة حکومت اسلامی بود، بعد که برای حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابیده و سرکوب شده باید به کربلا بروی. گفت:‌ نمی‌روم، گفتند مهم نیست.

حکومت ری را برگردان. گفت: اجازه دهید فکر کنم، تا صبح قدم می‌زد و تأمل می‌کرد و می‌گفت: «می‌گویند» یک آخرتی هست یعنی از لفظ «یقولون» استفاده می‌کرد و بالاخره به جنگ سیّدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: چرا در این کار شرکت کردی؟!‌ گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمین می‌کنم. بهانه‌های زیادی آورد، آخر هم نپذیرفت!

تعلّق خاطر به دنیا درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار می‌دهد و این خطر برای همه ما جدی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی دارند، می‌گویند یکی از اقسام گریه در مراسم سیّدالشّهدا(ع) گریة خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزی پیش بیاید مثل مدعیانی که نامه نوشته بودند که، باغ‌های ما آماده، نهرهای ما جاری و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستیم اما وقتی که ولیّ خدا آمد تیغ روی او کشیدند، بعد از دعوت،‌ او را محاصره و شهید کردند، ما نیز با امام خود چنین کنیم.

۲/۳ـ جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(ع) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد، این بود که عدّه‌ای می‌خواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیة حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از این‌دو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنه‌ها را پیش می‌آورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عده‌ای گفتند: سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند، نه با سیّدالشّهدا(ع) می‌جنگیم و نه با ابن زیاد درگیر می‌شویم، چون سهم ما از بیت‌المال قطع می‌شود.

ابن زیاد با ۲۰ الی ۳۰ نفر سرباز به اضافة ۱۰ یا ۲۰ نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زیاد اول چند نفر از این سران را بالای دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه کنید و بگویید لشکر شام در راه است مقاومت بی‌فایده است. چرا می‌خواهید بجنگید؟ شما که در مقابل لشکر شام نمی‌توانید مقاومت کنید. بعد هم گفت: به مردم بگویید هر کس تا شب در اینجا باقی بماند سهمش از بیت‌المال قطع می‌شود، بعد هم به یکی از همین سران دستور داد تا یک پرچم سفید به دست بگیرد و بگوید: هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است مردم هم گروه گروه زیر پرچم می‌آمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نیرو را با نیرنگ جمع کردند.

اینکه آدم بخواهد جمع بین دنیا و آخرت کند؛ یعنی هم نماز بخواند، هم دین داشته باشد، نه با یزید بجنگد نه با سیّدالشّهدا(ع)، مثل کوفیان می‌شود ارادة جمع بین دنیا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشکر نخیله، آمدند با این نیّت که انشاءالله صلح می‌شود، بعد هم گفتند: برویم کربلا انشاءالله اتفاقی نمی‌افتد، کم کم کار به جایی رسید که از همدیگر سبقت می‌گرفتند مبادا از غنیمت عقب بمانند و مبادا پیش ابن زیاد بگویند: این افراد کوتاهی کردند. غافل از اینکه؛ تنها ماندن سیّدالشّهدا(ع) بزرگ‌ترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم.

همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(ع) و صف یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(ع) باشیم نه در صف ابن زیاد، ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(ع) نرسد، در لشکر ابن زیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعف‌های اساسی است. عده‌ای بر این فکر بودند که می‌شود مسلمان بود ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابن زیاد حاکم باشد یا امام حسین(ع) چه فرقی می‌کند. مثل کسانی که الآن در آمریکا هستند و خیال می‌کنند دینشان را هم حفظ می‌کنند، زیرا آمریکا نمی‌گوید نماز نخوانید، اصلاً کاری به دین ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلمانی بهتر و بیشتر است!!

غافل از اینکه نبودن در صف سیّدالشّهدا(ع) گناه کبیره و اعظم کبائر است. حر(ره) یک شخصیت بسیار بسیار محترم و فوق‌العاده است، و با توبه خود، معجزه کرده است و یکی از نمونه‌‌های توبه است. وقتی برای عذرخواهی خدمت سیّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض کرد؛ گمان نمی‌کردم کار ابن زیاد با شما به اینجا برسد!! این فکر،‌ خودش عین جرم است، بر فرض که کار ابن زیاد با سیّدالشّهدا(ع) به اینجا نمی‌رسید، مگر باید کار به جنگ برسد تا انسان در صف سیّدالشّهدا(ع) قرار بگیرید؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زیاد باشد و سیّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟

ادامه دارد...

چهارشنبه 8/9/1391 - 13:29
اهل بیت

ایستگاه عاشقان اباعبدالله

منبع:گفتاری از استاد سید محمد مهدی میرباقری
۶/۲ـ رنگین‌تر بودن سفرة جبهة مقابل
وسوسه‌ها خیلی زیاد است،‌ زیرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنیا در آن طرف است، سفرة معاویه رنگین‌تر است،‌ در حالی که سفرة امیرالمؤمنین(ع) هیچ وقت مثل سفرة معاویه نیست. آنها به هر قیمتی که شده می‌خواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعید بر اساس انگیزه‌های مادی جمع می‌کردند. ولی حضرت نمی‌خواست لشکرش بر اساس انگیزه‌های مادی پر شود؛ بلکه می‌خواست آنهایی که در رکابش شمشیر می‌زنند، با این جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ لذا حضرت امیر(ع) در جنگ صفین حکمیت را تا آخرین لحظه نپذیرفتند، بعد هم که قرآن بر سر نیزه رفت، قبول نکردند تا اینکه حکمیت تحمیل شد،‌ به حسب ظاهر اگر یک سیاست‌مدار متداول بود، حکمیت را می‌پذیرفت تا لااقل حکم را خودش تعیین کند، تا ابوموسی اشعری حَکم نشود، ولی حضرت این کار را نکرد؛ زیرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدیر ولیّ خدا در این جریان نقش دارد.

۳ـ علت باز ماندن افراد از یاری ولیّ خدا
مسئلة اساسی و عبرت‌آموز دیگر اینکه؛ اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. سیّدالشّهدا(ع) از ماه‌ها قبل اعلام موضع کردند،‌ یک نمونة آن طرمّاح بود که در راه با چند نفر دیگر، به حضرت برخورد کردند (یکی دو منزل با کوفه بیشتر فاصله نداشت) حضرت پرسیدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشی داد که وضع کوفه خوب نیست،‌ قلوب مردم با شما، اما شمشیرهایشان علیه شماست، ما که از کوفه بیرون می‌آمدیم، در مخلیه، لشکر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم،‌ از آن طرف، طرمّاح برای خانواده‌اش آذوقه می‌برد؛ لذا به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقه‌ها را برسانم و برگردم.

حضرت فرمودند: «سعی کن زود بیایی». رفت، زود هم برگشت ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیّدالشّهدا(ع) را شنید. از ماه‌ها قبل سیّدالشّهدا(ع) از مدینه خارج شده و اعلام موضع کرده‌اند، بعد از ۶ ماه حالا که حضرت در محاصرة دشمن قرار گرفته، تازه ایشان برای زن و بچه‌اش آذوقه می‌برد. نقطة ضعف بالاتر اینکه، به حضرت نصیحت می‌کند ـ به این خیال که حضرت محتاج نصیحت اوست ـ گفت: بیایید به یمن برویم، کوفیان وفادار نیستند من برای شما در کوهستان‌های یمن ۲۰ هزار شمشیر زن آماده می‌کنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. غافل از اینکه ۲۰ هزار شمشیرزن که مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سیّدالشّهدا(ع) مقدم بدارند، به درد سیّدالشّهدا(ع) نمی‌خورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشیم، مسلّم است که ولیّ خدا تنها می‌ماند.

آنهایی که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ یک دسته کسانی هستند که در صف دشمن رودرروی سیّدالشّهدا(ع) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان اقدام کردند. دستة دیگر کسانی که، نشسته و حضرت را نصیحت کردند که، به کوفه نروید اگر بروید کشته می‌شوید، و با کشته شدن شما زمین خالی از حجّت می‌شود. بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از کوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند: «عبیدالله، وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست اگر به ما ملحق شوی همة گذشته‌ات جبران می‌شود». در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابن زیاد، ولی اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگیرد، آن را به شما می‌دهم که فرار کنید. تلقی این آدم را ببینید در مقابل دعوت حضرت اعلام می کند که مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زیاد بیرون روند غافل از اینکه، حضرت آمده‌اند تا ابن زیاد را محاصرة تاریخی کرده، شکست دهند.

عدّه‌ای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده‌، از سیّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنکه وقتی سیّدالشّهدا(ع) راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلی ندارد. مسئلة اساسی کمبود معرفت است. اینکه انسان نفهمد تنها راه، راه «ولیّ خدا» است،‌ اینکه انسان خیرخواهی خود را برای ولیّ خدا از حدّ پیشکش کردن اسب و مانند اینها،‌ جلوتر نبرد،‌ اینکه؛ خودش را به اصطلاح فهمیم‌تر از ولیّ خدا بداند و خیال کند این حق را دارد که ولیّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهایی ولیّ خدا و جدایی حساب ما از اوست.

در مقابل، حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همة کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند، اگر همة مقاتل را بگردید، یک‌جا نمی‌یابید که موّرخان نقل کنند که حضرت پیشنهادی به امام داده باشند که مثلاً بروید یا نروید، جنگ کنید یا نکنید،‌ زن و بچه با خودتان ببرید یا نبرید، کاملاً می‌دانند که سیّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان می‌خواهد بهره ببرد، باید همراه حضرت شود.
عدّه‌ای هم کسانی بودند که دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتی نامة حضرت به دستشان رسید با سخنرانی‌های تند دیگران را تحریک کرده، راه افتادند ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر بود و ماجرای کربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نکرده بودند تا لیاقت همراهی امام زمان خود را بیایند.

ادامه دارد....

چهارشنبه 8/9/1391 - 13:24
اهل بیت

 ایستگاه عاشقان اباعبدالله

گفتاری از استاد سید محمد مهدی میرباقری

۴/۲ ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی
یکی دیگر از عوامل تنهایی ولیّ خدا این است که در کار اولیای خدا هدف، خیلی بالاتر از آن است که اهل دنیا تعقیب می‌کنند. هدفی را که سیّدالشّهدا(ع) تعقیب می‌کنند این نیست که انسان‌ها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی که توسعة مادی و تکامل مادی نامیده می‌شود، برساند؛ اگر هدف اینها بود خیلی زود انسان‌ها همراه می‌شدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست، اگرچه نیاز مادی مردم در حکومت دینی و در جامعه‌ای که بر محور اولیای خدا شکل می‌گیرد به بهترین وجه و در شکل معقول تأمین می‌شود ولی هدف برتر از رفاه و امنیت مادی و حتی برتر از آزادی مطلوب تمدن‌های مادی و بالاتر از توسعه‌ای که آنها تعقیب می‌کنند، است.

لذا هیچ‌کدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان به رفاه دنیا دعوت نکردند، با اینکه اغلب بعثت‌شان در جوامعی بود که وضعیت مادی بسیاری از آنها، وضعیت مناسبی نبوده است. نمونه‌اش جامعة جاهلی قبل از نبی مکرم اسلام(ص) که از نظر امنیت و رفاه خیلی عقب افتاده بودند. ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شوید، زندگی‌تان را سامان دهید، امنیّت اجتماعی برای خودتان ایجاد کنید، بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا ‌الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند، دعوتی که برای انبیا بسیار سنگین تمام می‌شد، لذا در جوامعی که ادراکشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود، دعوت‏کننده به معاد و اینکه بعد از مردن، زنده شدنی هست،‌ متّهم به جنون می‌شد.

این جریان در آیات متعددی از قرآن آمده است. با همة این زحمات، شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه می‌خواهند انسان را به مقام توحید، زهد، یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت، بدون ایمان به الله ممکن نیست. البته وقتی هدف رفیع شد طبیعی است که همراهان واقعی دیرتر و کمتر پیدا می‌شوند، چون همه برای آن هدف‌های رفیع آماده نیستند و همت ندارند.

۵/۲‍ـ نبود تزویر در منطق اولیای الهی
از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است که نمی‌خواهند با هر قیمتی شده ـ ولو با حیله و تزویر ـ مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند، می‌خواهند اگر مردم می‌آیند،‌ از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد، چون فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است « و هدیناه النّجدین» طوری مدیریت و رهبری می‌کنند که حق و باطل روشن شود، مردم با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند. لذا اگر موارد زیادی در حکومت امیرالمؤمنین(ع) یا در کلّ بر خورد اولیای الهی می‌بینید که ظاهراً چرا امیرالمؤمنین(ع) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ گفتند: می‌خواهیم عمره برویم، حضرت فرمودند: می‌خواهند بروند مکر کنند، دنبال فتنه هستند.

حضرت با اینکه می‌دانست، جلوی آنها را نگرفت. یا می‌دانستند امشب بنا است ابن ملجم ایشان را ترور کند ولی مانع نشدند؟ مسلم بن عقیل(ع) می‌دانست ابن زیاد داخل خانه آمده ولی ترورش نکرد! و داستان‌های متعدد دیگر، معلوم می‌شود ترور و فریب، مشکلی را حل نمی‌کند، اگر بنا است مردم به بصیرت برسند باید طوری عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کنند،‌ قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تکلیف و رشد معنی‌دار شود.

لذا سیّدالشّهدا(ع) طبق بعضی از نقل‌ها در بین راه مکرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عده‌ای هم پراکنده شدند، هر چه مخاطرات شدیدتر می‌شد عدة بیشتری می‌رفتند،‌ حتی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: بروید. البته مورخان نوشته‌اند در آن شب با اینکه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، کسی نرفت همگی التماس کردند و ماندند.

در حکومت دینی هدف این نیست که به هر قیمتی شده ـ ولو با دروغ و تزویر ـ مردم را نگه داریم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوری که حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسان‌ها مانعی وجود نداشته باشد، برای رسیدن به این هدف شیاطین و فتنه‌ها لازمند؛‌ لذا خداوند متعال در قرآن به پیامبرش می‌فرمایند:
«وکذلک جعلنا لکلّ نبیٍّ عدوّاً شیاطین الإنس و الجنّ».
برای هر پیامبری دشمن قرار دادیم، اعم از شیاطین انسی و جنی.

که الهاماتی نیز در بین خود دارند؛ یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً.
حرف‌هایی که زخرف القول یعنی ظاهر فریب و خوش ظاهر است، بین خودشان رد و بدل می‌کنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش می‌فرماید: «ولو شاء ربّک ما فعلوه» اگر خداوند متعال می‌خواست، نمی‌توانستند چنین کارهایی انجام دهند؛ یعنی خداوند متعال محکوم آنها نبوده، در مقابل فتنة‌ آنها، دست خدا بسته نیست.

ادامه دارد....

چهارشنبه 8/9/1391 - 13:19
اهل بیت

 ایستگاه عاشقان اباعبدالله

ارشاد مفید صفحۀ صد و شش، لهوف سید ابن طاووس صفحۀ صد و شصت و شش، معال بستین صفحۀ چهار صد و نه، منتهی الآمال به طور مفصل، بحار جلد چهل و پنج صفحۀ چهل و دو، حلیة الزائرین حاجی نوری و مقتل ابومخنف و منتخب تریهی و روضة الصفا و مقاتل الطالبین، همه نقل کردند که مجموعه ای از نقل این بزرگواران به این مضمون است:حاجی نوری در کتاب حلیة الزائرین با توجه به متن زیارت نامه هایی که از معصوم برای علی اکبر نقل شده، سن او را بین بیست و پنج تا بیست و هشت می داند و بسیاری از بزرگان هم با این قول موافق هستند. ابوحمزه از حضرت صادق(ع) زیارت مفصلی را برای علی اکبر نقل می کند، که حضرت در آن زیارت فرموده اند: (صَلَّ اللهُ عَلَیکَ وَ عَلی عِترَتِکَ وَ أهلِ بَیتِک) درود خدا بر تو و بر عترت تو و بر اهل بیت تو، که دلیل بر این است که حضرت دارای همسر و اولاد بوده است.از متن زیارات حضرت و فرمایشات امام حسین(ع) و امام صادق(ع) استفاده می شود که علی اکبر دارای مقام عصمت بوده است. عصمتی که به دست آوردنش برای او واجب نبود، اما به دست آورد و از نظر شخصیت خود را هم سنگ و هم سطح با انبیاء الهی قرار داد.علامه مجلسی در بحار می فرماید: عظمت مصیبت از نفرین سیدالشهداء معلوم می شود، با این که پیامبران و امامان زود به زود نفرین نمی کردند. اما وقتی که علی اکبر به طرف میدان حرکت کرد، (صاحَ الحُسین بِعُمَرِ ابنِ سَعد) امام به روی عمر سعد فریاد کشید: (مالَک) چه می کنی؟ (قَطِعَ الله رَحِمَک) خدا رَحِم تو را قطع کند، (وَ لابارِکَ اللهُ لکَ فی أمرِک) زندگیت برایت مبارک نباشد، (وَ صَلَّتَ عَلَیکَ مَن یَضبَعُکَ بَعدی عَلی فِراشِک) به تو نفرین می کنم که در رختخوابت سرت را از بدنت، کسی که خدا او را به تو مسلط می کند، قطع کند، (کَما قَطِعتَ رَحِمی) چنان چه رَحِم مرا قطع کردی، (وَ لَم تَحفَظ قَرابَتی مِن رَسولِ الله) نزدیکی مرا به رسول خدا حفظ نکردی. شخصیت علی اکبر را خود حضرت کنار خیمه با این جمله بیان کردند: (اللهُمَّ اشهَد عَلی هُؤلاءِ القُوم إنَّهُ قَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاس خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِک وَ کُنّا إذا اشتَقنا إلی لِقاءِ نَبیِّک نَظَرنا إلَیه) خدایا تو شاهد باش جوانی به طرف این قوم دارد می رود که شبیه ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به پیامبر توست، ما هر وقت مشتاق دیدن پیغمبر می شدیم، به او نگاه می کردیم.در کتاب های نقل شده نوشته شده است: چون غربت و تنهایی پدر را دید، شکیبایی و صبرش از دست رفت، پیش پدر آمد، اجازه گرفت برود. امام اشکشان چون سیل روان شد، او را در آغوش گرفت، مثل گل او را بویید و ناله کرد. خود امام سلاح جنگ بر او پوشاند، کمربند چرمی که از امیرالمؤمنین به یادگار مانده بود به کمرش بست، عقاب را که مرکبی ویژه بود برای سواری او آماده کرد. در کتاب دمعة الساکبه می گوید: (لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه) وقتی متوجه میدان شد، زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به علی اکبر گفتند: (إرحَم غُربَتَنا) به غربت ما رحم کن، (وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال) عجله به جانب میدان نکن، (فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک) ما فراق تو را طاقت نداریم. زنان عمامۀ او را گرفتند، خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود.در همین حال، (تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت) حال ابی عبدالله تغییر کرد، به طوری که مشرف به مرگ شد. (وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه) فریاد زد: زنان، اهل بیت من، رهایش کنید. (فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله) اکبر من با ذات خدا تماس دارد و شهید راه خداست. حرفی که پیغمبر دربارۀ امیرالمؤمنین گفت: (عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله)، امام دربارۀ علی اکبر گفت. شیخ جعفر شوشتری آن مجتهد و مرجع بزرگ نوشته است: امام حسین(ع) در مصیبت علی اکبر سه بار به حال احتضار و مشرف به مرگ شد. اول: وقتی دید علی اکبر آمادۀ رفتن به میدان است. دوم: وقتی برگشت و از حضرت طلب آب کرد، او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه که نمی توانست آب برای او آماده کند، حالت احتضار به او دست داد. سوم: وقتی علی اکبر از اسب افتاد و پدر را صدا زد، که سکینۀ کبری می گوید: (لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه) وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، (فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت) دیدم مشرف به مرگ شده است. (وَ عَناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر) دو چشمش مثل آدم محتضر می گردد، (وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة) اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. (وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة) وسط خیمه فریاد زد: (وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک). شیخ مفید        می گوید وقتی فریاد ابی عبدالله بلند شد، زینب کبری ناله زد: (یا حَبیبَ قَلبا، وا ثَمَرَةَ فُؤادا، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء) وای میوۀ دلم، ای کاش قبل از این نابینا شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند. امام فرمود: آرام باشید، گریه در پیش دارید. در هر صورت علی اکبر رفت و پس از مدتی جنگ به خیمه برگشت، در حالی که زخم های فراوانی به بدن داشت، خون از بدن مبارکش می رفت. به این خاطر و به خاطر جنگ سختی که کرده بود و گرمای هوا، تشنگی شدیدی به او غلبه کرده بود. به پدر بزرگوار عرض کرد: (ألعَطَشُ قَد قَتَلَنی وَ مِثقلُ الحَدید أجهَدَنی فَهَل إلش شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبیل أتَقَوّی بِها عَلیَ الأعداء) پدر، تشنگی دارد مرا می کشد، سنگینی اسلحه مرا به زحمت انداخته، آیا راهی به مقداری آب هست؟ من این آب را می خواهم بخورم که نیروی بیشتری بگیرم با دشمن بجنگم. (فَبَکَی الحُسَین) حسین گریه کرد. (وَ قالَ یا بُنَیَّ، یَعُزُّ عَلی مُحَمدٍ وَ عَلی عَلی ابنِ أبی طالِب وَ عَلَیَّ أن تَدعوهُم فَلا یُجیبوک وَ تَتَغیث بِهِم فَلا یُغیثوک) خیلی برای پیغمبر و علی و من سخت است که تو ما را بخوانی، نتوانیم جوابت را بدهیم، یاری بخواهی، نتوانیم تو را یاری دهیم، پسرم، (حاتِ لِسانَک) زبانت را بیاور جلو. زبانش را در دهان گذاشت و مکید، انگشترش را به او داد و فرمود این انگشر را در دهانت بگذار. (وَارجَع إلی قِتالِ عَدُوَّک) برگرد به میدان. (إنِّی أرجو أنَّکَ لاتَمسی حَتّی یُسقیکَ جَدُّک بِکَأسِهِ الاُوفا) امید دارم شب نرسد که جدت پیغمبر، به جام پر خودش تو را سیراب کند که بعدش دیگر تشنه نشوی. علی اکبر برگشت.در حال جنگ بود که کتاب عوالم و محمد ابن جریر طبری و ارشاد، می گویند: مُنغَضِب ابن مرّه گفت: گناه عرب به گردن من اگر داغ او را به جگر پدرش نگذارم. حمله کرد، چنان شمشیری به فرق او زد که فرق شکافت، خون به صورتش جاری شد، شدت جریان خون جلوی چشمش را گرفت، از شدت زخم روی اسب افتاد، دستش را به گردن اسب انداخت، اسب چون در محاصره بود، راهی برای بیرون بردنش از میان لشکر نداشت، گرفتار شد. همه نوشته اند: در این حال، (فَقَطَعوهُ بِسُیوفِهِم إرباً إرباً) از هر طرف شمشیر به او زدند و او را قطعه قطعه کردند.
 وقتی از روی زین به زمین افتاد، فریاد زد: (یا أبَتا، هذا جَدّی رَسولُ الله قَد سَقانی بِکَأسِهِ الاُوفَی شَربَةً لاعَزمَهُ بَعدَها أبدا) پدر الان پیغمبر بالای سرم است و ظرف پر از آبی برایم آورده، به من نوشاند که بعد از این دیگر تشنگی نخواهم دید و دارد می گوید: (العَجَل العَجَل) حسین من، تو هم شتاب کن، شتاب کن. (فَإنَّ لَکَ کَأساً مَزخورَةً حَتّی تَشرِبَهُ السّاعَة) یک ظرفی هم برای تو آماده کردم تا بیایی و از آن بخوری. ارشاد مفید، بحار مجلسی، می گویند: که حمید ابن مسلم گفت: (کَأنّی أنظُرُ إلی إمرَأةً خَرَجَت مُسرِعَتاً کَأنَّهَ الشَّمسُ الطالِعَة) زنی را دیدم با سرعت از خیمه ها بیرون دوید، عین خورشید درخشان، فریاد می زد، ناله می کرد و می گفت: (یا حَبیبا، یا ثَمَرَةَ فُؤادا، یا نورَ عَینا) پرسیدم این کیست؟ گفتند: زینب دختر امیرالمؤمنین است. آمد خودش را انداخت روی بدن علی اکبر.معلوم می شود زینب زودتر از امام رسید، که امام پشت سرش آمد. (فَأخَذَ بِیَدِها) دست خواهر را گرفت، (فَرَدَّها إلی الفُسداد) به خیمه برگرداند و رو کرد به جوانان بنی هاشم: (أقبَلَ بِفِتیانِه وَ قال إحمِلوا أخاکُم) بیایید بدن عزیز من را از روی خاک بردارید. (فَحَمَلوها مِن مَسرَعِة) از جایی که کشته شده بود او را حمل کردند و آوردند در آن خیمه ای که نزدیک لشکر بود، بدن را آن جا گذاشتند.
 معال بستین جلد یک صفحه ی چهار صد و هشت می گوید: امام حسین بعد از شهادت علی اکبر به سوی خیمه ی زن ها آمد، سکینه آمد بیرون: (یا أبا مالی أراک تَنعا نَفسُک وَ تَدیرُ تَرفُک أینَ أخی) پدر، چرا دارم طوری تو را می بینم انگار خبر مرگت را می دهی و چشمانت دارد می گردد، برادرم کو؟ امام گریه کرد، فرمود: عزیز دلم، او را کشتند. سکینه فریاد زد: (وا أخا، وا عَلیّا) و      می خواست از خیمه بیاید بیرون برود به طرف میدان، امام فرمود: عزیزم، تقوای الهی پیشه کن، صبر کن. عرض کرد: چگونه صبر کنم، کسی که برادرش را کشته اند و پدرش غریب مانده. کتاب ها نقل کرده اند: امام صادق در خانۀ خودشان روضۀ علی اکبر می خواندند، به این صورت: پدر و مادرم فدای سرِ از تن جدای تو، ای شهید بی گناه، پدر و مادرم فدایت که وقتی از اسب افتادی پیامبر خونت را گرفت. پدر و مادرم فدایت که در برابر پدرت حسین به میدان رفتی و او تو را نثار حق کرد.گریه می کرد و دلش می سوخت و تا عصری که زنده بود برای تو گریه کرد و سخنش علی علی بود. بعد از شهادت علی اکبر، نوشته اند: (رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء) صدای امام به گریه بلند شد. (لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء) جوری که برای علی اکبر گریه کرد، تا آن وقت به آن شکل کسی صدای گریۀ ابی عبدالله را نشنیده بود.
چهارشنبه 8/9/1391 - 13:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته