سلام
اي علي، اي شاهکار خلقت باري تعالي
اي جمالت جلوه گاه ذات پاک کبريايي
اي علي، اي دست تو دست تواناي الهي
اي علي، اي حکم عالمگير تو حکم خدايي
اي علي، نام تو و داغ تو اندر دل فکندم
من به لوح سينه درد آشنا نقش تو کندم
هر دم آهنگ علي برخيزد از ناي وجودم
اي علي، بشنو نواي عشق را از بند بندم
رزم را يکتا سواري، فتح را تنها اميدي
هان، تويي شيرخدا سرحلقه شمشير زنها
عدل را نيکو پناهي، رحم را تنها نشاني
هان، تويي يار يتيمان، ياور بيت الحزن ها
شب نخفتي تا يتيم بي امان آرام خوابد
گرسنه ماندي که خوان بي نوا بي نان نماند
خون دل خوردي که خون مردمي بي جا نريزد
خون خود را ريختي تا ظلم را بنيان نماند
قصّه هاي زورمندان ديدم و بسيار ديدم
چون علي در عرصه عالم هماوردي نديدم
از بزرگان داستان ها خواندم و بسيار خواندم
راستي در آفرينش چون علي مردي نديدم
هرچه خواندم از علي سرمايه توحيد من شد
من به نور شاه مردان يافتم راه خدا را
مکتب پيغمبران را او معلّم بود و من هم
در جمال پاک او ديدم جمال انبيا را
هيچگه در آفرينش بي علي سيري نکردم
من به نور صبحگاهي ديده ام نور علي را
از خدا هرگز ندانستم جدا او را که ديدم
روز و شب در گردش چرخ زمان دست ولي را
قصّه ها از پهلوانان خوانده ام، امّا چه گويم
پهلوان هرگز نريزد اشک پيش مستمندان
ليکن آي آگه دلان، تاريخ مي داند که هر دم
ديده اند اشک علي را پيش روي دردمندان
عاجزي در دست ظالم، ظالمي بدخواه عاجز
هر که را غير از علي ديدم، بدين هنجار ديدم
شاه مردان را به کوي دردمندان اشک ريزان
ليک با گردنکش خودکامه در پيکار ديدم
داستان پهلوانان را بسي خواندم، وليکن
زورمندان را نباشد راه و رسم مهرباني
جز علي شيرخدا، کس را ندانم کز سر مهر
اشک ريزد بر يتيمان در شکوه پهلواني
روزها شير خدا بود و دلِ مَردم نوازَش
شام ها اندوه مردم بود و چشم اشکبارش
در جوانمردي فريد دهر بود آن بي همانند
لافتي الاّ علي لا سيف الاّ ذوالفقارش
اي علي، اي تک سوار پهن دشت آفرينش
من چه گويم؟ قطره وصف پهن دريا کي تواند؟
تو ابر مردي، يگانه گوهر بحر وجودي
بي قريني در جهان، وين نکته را تاريخ داند
آيه "اليوم اکملت لکم دين" فاش گويد
تو اميد امّتي، شاهنشه خمّ غديري
اي علي، بر شانه ي پاک محمّد پا نهادي
تا بداند عالمي در آفرينش بي نظيري
گر بشر گويم ترا از گفته خود شرمگينم
ور خدا خوانم ترا ز انديشه خود بيمناکم
فاش گويم: در تو ديدم جلوه ذات خدا را
وين سخن حق است و از آن نيست نه شرمم نه باکم
چشم در راه تو دارم اي شه آزاد مردان
تا بتابي نوري از ملک ولايت در ضميرم
راه حق پويم اگر نور تو گردد راهبانم
فيض حق يابم اگر دست تو باشد دستگيرم
شعر از مهدي سهيلي
سلام
امام رضا(ع)مي فرمايد:
عقل شخص مسلمـان تمـام نيست, مگر ايـن كه ده خصلت را دارا بـاشـد:
1ـ از او اميد خير باشد.
2ـ از بدى او در امان باشند.
3ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد.
4ـ خير بسيار خود را اندك شمارد.
5ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد دلتنگ نشـود.
6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.
7ـ فقـر در راه خـدايـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشــد.
8ـ خـوارى در راه خـدايـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشــد.
9ـ گمنـامـى را از پـرنـامـى خـواهـانتـر بـاشـد.
10ـ سپس فـرمـود: اما دهمى! و چيست دهمى ؟ به او گفته شـد: چيست؟ فـرمـود: احـدى را ننگـرد جز ايـن كه بگـويـد او از مـن بهتـر و پـرهيزكـارتـــر است.