• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 359
زمان آخرین مطلب : 5437روز قبل
هوا و فضا

unknown Flying Objects نام اشیاء پرنده ی ناشناخته در فضا است که غالباً با نام UFO شناخته میشود.این اشیاء که از سالهای دور همواره ناشناخته باقی مانده باعث توجه و جلب نظر بیشتر دانشمندان به سوی خود شده است.

Objects unknown Flying نام اشیاء پرنده ی ناشناخته در فضا است که غالباً با نام UFO شناخته میشود.این اشیاء که از سالهای دور همواره ناشناخته باقی مانده باعث توجه و جلب نظر بیشتر دانشمندان به سوی خود شده است.
طی این قرن که فناوری ها و نوآوری ها درنقاط مختلف جهان شکوفا شد،ufo به پدیده ی تازه ای تبدیل شد و موجب برانگیخته شدن حس کنجکاوی مردم و به وجود آمدن سوالاتی در اذهان عمومی انسانها گردید.
افراد سودجو با بهره گیری از نا آگاهی عمومی جامعه با انتشار تصاویر و مطالب غیر معتبر شروع به فریب دادن مردم کردند و با خیالات و تصورات بچگانه ی خود از موجودات فضایی و ماجراهای ساختگی رو به رو شدنشان با موجودات فضایی کتابها نوشتند و چه بسا از این راه به ثروتهای هنگفتی رسیدند.
من در این مقاله سعی کرده ام تا واقعیت هایی را درباره ی ufo) ) یوفوها بیان کنم تا بتوانیم بیشتر در باره ی این اشیاء ناشناخته بدانیم.
اکثر شاهدان عینی بیان کرده اند که موجودی با چشم های کشیده،قد 150 سانتیمتر و چشمانی بزرگ دیده اند، ولی سوال اینجاست که لزوم تشابه موجودات فضایی با انسان ها چیست؟
چرا موجودات فضایی نیز همانند انسان باید، چشم،گوش یا بینی داشته باشند؟
آیا این نشان دهنده ی کذب بودن این ادعا ها نیست؟
چرا افراد اکثراً در تنهایی موجودات فضایی را مشاهده میکنند؟
شاید این افراد در تنهایی دچار توهّم بینایی یا Hallucination Visual شده بودند و در تاریکی شب،از سایه ها برای خود اشکالی همانند سفینه های فضایی و موجودات بیگانه درست کرده بوده اند. توهّم بینایی یکی از مهمترین خطاهای حسی در انسان است که این نوع توهم ممکن است ابتدایی وناقص باشد (مثل برق جرقه دود و شعله) یا به شکل آدمها حشرات پرندگان اشیاء جامد حتی اعضای بدن انسان یا حیواناتی را که هیچکدام وجود خارجی ندارند می بیند. گاهی این توهمات یک منظره کامل را شامل می شوند. توهم بینایی هم در پسیکوزهای فونکسیونل و هم عضوی ممکن است مشاهده شود.
همچنین خطاهای حسی ایلوزیون (Illusion) یکی از اختلالات درک است که در آن اشیاء یا پدیده های واقعی بصورت متفاوت یا تغییر یافته درک می شوند. مثال کلاسیکی از خطای حسی بصری شکسته و خمیده به نظر رسیدن قاشق در لیوان پر از آب است. دکارت در این مورد گفته است "چشم من آن را شکست و عقل من آن را ساخت"



به وضوح مشخص است که استدلالاتی که برخی افراد در رابطه با ربوده شدن انسانها توسط موجودات فرازمینی مطرح می کنند کاملاً کذب وبر پایه همین توهمات ذکر شده است. در بسیاری از متون منتشره درباره ufo ها به پنجاه وپنج به اصطلاح دلیل استناد شده که هر کدام از آنها نمایانگر توهمات و هذیانات فکری این افراد است. نمونه هایی از این دلایل عبارتند از:


ایا در رختخواب خود دچار نوعی فلج شده اید؟ در حالی که احساس میکنید موجودی در اتاق تان است؟!!


(فلج خواب - بختك فلج خواب(sleep paralysis) به حالت ناتوانی در انجام حركات ارادی حین خواب اطلاق می شـود. فلج خواب یـك تـجربـه ی دلــهره آور و هراس انگیز می بـاشد. فـلـج خـواب اغـلب اوقات هنگام بیدار شـدن از خـواب و یـا در مـوارد نـادر در لحظه ی به خـواب رفتن رخ میدهد. فلج خواب از چند ثانیه تا چـند دقیـقه بـه طـول می انجامد. جالب است بدانید 25 تا 30 درصد جـمعیت كشـور حـداقل یكبار در طول زندگی خود اخـتـلال فلج خـواب را تـجـربه كرده اند. علایم فلج خواب: 1- ناتوانی در حركت دادن تنه، دستها و پاها و صحبت كردن (فرد از فرط ترس میخواهد فریاد بكشد و برای بیدار شدن تقلا میكند، اما گویی تلاش وی بی نتیجه است). 2- فلج تمام و یا بخشی از عضلات اسكلتی ی بدن. 3- احساس خفگی و نزدیك بودن زمان مرگ (گویی موجودی روی قفسه سینه ی شما قرار گرفته است). 4- وحشتزدگی و اضطراب. 5- توهمات خواب (hypnologic hallucinations): به توهمات شنیداری، دیداری و لمسی ی رویا مانند اطلاق میشود. احساس حضور یك انسان دیگر در اتاق، احساس فشردگی در قفسه سینه، دیدن سایه ی افراد، دیدن منبع نورانی، شنیدن صدای افراد، شنیدن صدای قدمهایی كه نزدیك میشوند، دیدن شبح، تجربه خروج از بدن، احساس شناور شدن در هوا، شنیدن صدای بازو بسته شدن درها. تصورات غلط نسبت به فلج خواب و یا بختك: آزار و اذیت توسط جن، شیطان، دیو و یا موجودات فرازمینی. مكانیسم ایجاد فلج خواب: در طی خواب در مرحله ی حركات سریع چشم(REM)، یعنی مرحله ای كه رویا بینی در آن روی میدهد، مغز انتقال سیگنالهای عصبی بسوی عضلات اسكلتی (به استثنای عضله دیافراگم و عضلات چشم) را مسدود و متوقف میسازد، تا شما رویاهای خود را برون ریزی نكنید )


دیدن خواب های زیاد در مورد بشقاب پرنده ها - نورهای رنگارنگ و موجودات فرازمینی!

(احتمالاً شخص پیش از خواب فیلم تخیلی راجع به موجودات فضایی یا احیاناً e t را مشاهده کرده و روی مبل یه خواب رفته است!)




داشتن احساس مرموز در مورد اینکه شما انسان بخصوص یا یک ((انتخاب شده)) هستید!!!
( هذیان خود بزرگ بینی یا همان delusion grandiose که در آن بیمار خود را یک انسان بخصوص
می داند. در این اختلال هذیانی مایه مسلط هذیان این می باشد که شخص از ارزش و قدرت و معلومات و هویت خاص برخوردار است)

نیمه شب از خواب پریدن با وحشت و اضطراب زیاد!
) وحشت شبانه / این اختلال به شکل بیدار شدن از خواب در ثلث اول شب. تقریباً همیشه با فریاد وگریه گوش خراش اضطراب شدید تا حد حمله هراس آغاز می شود. بیمار با حالت وحشت زده در بستر می نشیند و گاهی بلافاصله بیدار شده و احساس وحشت شدیدی به او دست می دهد)

داشتن ترس زیاد و غیر قابل توضیح. (برای مثال از ارتفاع - مار ها - عنکبوت ها - حشرات بزرگ - صداها ی بلند - نورهای درخشنده - امنیت شخصی یا تنهایی! (از علائم رایج بیماری روانی فوبیای ساده phobia simple که در آن شخص از دچار وحشت شدیدی از اشیاء پیرامون خود می گردد)



داشتن خاطره از وجود مکان مخصوصی که معانی روحی برای شما داشته در بچگی!!

بودن شخصی در زندگیتان که ادعا میکند در نزدیکی شما یک سفینه یا یک موجود عجیب دیده و پس از ان شما برای مدتی مفقود شده اید!!!

علاقه زیاد به موضوع بشقاب های پرنده و موجودات فرازمینی یا مطالعه زیاد درباره آنها!!!!!!!!


داشتن احساس اینکه تحت نظر هستید و به مدت طولانی شما را نگاه می کنند. بخصوص در شب!!؟
(درست نشان دهنده بیماری روانی paranoid ideation که در آن بیمار ادعا میکند تحت نظر است و کسی به او نگاه و توجه می کند)


دیدن مه یا دود عجیب در مکانی که نمی تواند وجود داشته باشد! (توهم بینایی ناقص یا همان (Hallucination Visual

شنیدن صداهای عجیب وزوز یا صداهای ضربان دار بدون اینکه بفهمید منشا انها کجاست؟!!!
)توهم شنیداری یا همان Auditory Hallucination
این توهم اغلب به صورت درک خودبخوی کلمات صداها و صحبتها و سر و صداها ظاهر میشود. توهمات کلامی از نظر محتوی ممکن است خیلی با هم فرق داشته باشند. مثلاً بیماری صدای کسی را می شنود که او را به نام می خوانند گاهی بیمار جمله ای یا صحبتی طولانی را با چندین صدای متفاوت می شنود. این اتفق برای افراد سالم نیز روی می دهد. بیماران اسکیزوفرنیک گاهی صداهایی می شنوند که آنها را بعنوان سوم شخص مورد خطاب قرار می دهد)

داشتن بی خوابی یا اختلال در خوابیدن.
(اختلال خواب یا Insomnia)

شنیدن صدایی خارجی که از درونتان با شما سخن می گوید. به شما دستور میدهد یا شما را راهنمایی می کند.
(توهم شنیداری Auditory Hallucination
بیماران اسکیزوفرنیک که بعضاً می تواند خطرآفرین باشد و قطعاً نیاز به درمان دارد)


از گنجه یا کمدتان میترسید.
(از علائم رایج بیماری روانی فوبیای ساده phobia simple که در آن شخص از دچار وحشت شدیدی از اشیاء پیرامون خود می گردد)


این همه دلیل برای اثبات کذب بودن استدلالات بالا کافیست تا ما درک کنیم استدلالات ذکر شده بالا در رابطه با ربوده شدن افراد توسط موجودات فضایی ناشی از عوامل روانی همچون توهم است و علم روانکاوی میتواند همه این به اصطلاح استدلالات را نفی کند و حقیقت را برای ما روشن سازد. تا ما عوامل روانی خود را نشانه ای از وجود فرازمینیان ندانیم و اگر به اصول تحقیق و پژوهش علمی پایبند باشیم لااقل با چشمی باز و با تمسک به شواهد و قرائن مستدل به دنبال دلایلی محکم و قانع کننده برای اثبات وجود موجودات فرازمینی بگردیم.

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:54
ورزش و تحرک

اصطلاحهای اضطراب و برانگیختگی ، توسط نویسندگان ، هم در رسانه ها و هم در نوشتار علمی به جای یكدیگر به كار برده شده اند . برای مثال ایزوآهولا و هتفیلد اصطلاح اضطراب را در همان متنی به كار برده بودند كه برد و كریپ اصطلاح برانگیختگی را به كار برده بودند . اما در سالهای اخیر ، نویسندگان و پژوهشگران در روانشناسی ورزش ، متوجه شده اند كه اضطراب و برانگیختگی مترادف نیستند . آنها را به گونه ای متفاوت اندازه می گیرند ، و در واقع ، فنون متفاوتی را باید برای تعدیل آنها به كار برد .

اضطراب و برانگیختگی در ورزش :
اصطلاحهای اضطراب و برانگیختگی ، توسط نویسندگان ، هم در رسانه ها و هم در نوشتار علمی به جای یكدیگر به كار برده شده اند . برای مثال ایزوآهولا و هتفیلداصطلاح اضطراب را در همان متنی به كار برده بودند كه برد و كری2 اصطلاح برانگیختگی را به كار برده بودند . اما در سالهای اخیر ، نویسندگان و پژوهشگران در روانشناسی ورزش ، متوجه شده اند كه اضطراب و برانگیختگی مترادف نیستند . آنها را به گونه ای متفاوت اندازه می گیرند ، و در واقع ، فنون متفاوتی را باید برای تعدیل آنها به كار برد .
برانگیختگی از لحاظ سنتی به عنوان فرایندی فیزیولوژیكی تعبیر و اندازه گیری شده است كه دامنه آن از حالت خواب تا هیجان بالا گسترده است .
برانگیختگی حتی در نوشتار اخیر ، اغلب توسط تغییر در میزان ضربان قلب و تنفس ، میزان عرق كردن ، و اندازه گیریهای فیزیولوژیكی دیگر ، تعیین می شود . اما اكسندین و انشل جنبه های عاطفی برانگیختگی ، از جمله احساسهای مثبت ، ( مثلاً ، هیجان ، خوشحالی ) و احساسهای منفی (مثلاً ، ترس ، خجالت ، دست پاچگی ، و افسردگی ) را اندازه گیری كرده اند . این گونه عواطف ممكن است همبستگی زیادی با پاسخهای فیزیولوژیكی داشته باشند یا نداشته باشند . اضطراب نیز بر حسب ویژگیهای بدنی و شناختی اندازه گیری شده است . ایزوآهولا و هتیفلد ، دیدگاهی چند بعدی از اضطراب را اختیار می كنند و مدعی هستند كه اضطراب دارای اساسی فیزیولوژیكی و هم روانی است. تلاشهای اخیر در اندازه گیری اضطراب حالت در ورزش عناصر شناختی و بدنی را نیز منظور كرده اند. اضطراب شناختی در بردارنده ی نگرانیهای منفی درباره ی عملكرد و احساسهای ناخوشایند دیگر است. در حالی كه اضطراب بدنی در بردارنده ی نشانه های واكنش های خودمختار مانند ناراحتی معده ، عرق كردن ، و افزایش ضربان قلب است . دست كم یك پژوهش ماهیت مستقل اضطراب شناختی و بدنی را تأیید می كند . برای نمونه ، انشل و دیگران مؤثر بودن راهبردهای مقابله ی آزمودنیها بر عملكرد پرتاب نیزه ، عواطف ، و تنش عضلانی آنها بلافاصله بعد از دریافت بازخورد كلامی انتقادی ، بررسی كردند . در حالی كه راهبردهای مداخله گر به عملكرد كاملاً بهتر و احساسهای ناخوشایند (یعنی اضطراب شناختی ) منتهی شدند ، تنش عضلانی ( یعنی اضطراب بدنی ) كه توسط الكترومیوگرافی (ثبت تغییرهای الكتریكی توان عضله ) اندازه گیری شد تحت تأثیر راهبردها قرار نگرفت.لندرز و باچراضطراب حالت را به عنوان گسترش بر انگختگی بالا در نظر می گیرند . به گفته ی این پژوهشگران ،
«زمانی كه سطوح برانگیختگی بی نهایت بالا رود ، شخص واكنش های عاطفی نامطبوع تجربه می كند این حالت نازسازی را اغلب به عنوان استرس یا اضطراب حالت می خوانند . بنابراین اضطراب ، اساساً واكنش عاطفی نامطبوع در برابر تحریك ( برانگیختگی) نظام عصبی خودمختار (یعنی ، پاسخهای فیزیولوژیكی خارج از كنترل مانند ضربان قلب ، میزان تنفس ، و عرق كردن ) است . اخیراً گلدوكرین چنین استدلال كردند كه اضطراب را می توان اثر عاطفی یا بعد شناختی برانگیختگی به شمار آورد. بنابراین با توجه به نوشتار موجود می توانیم نتیجه بگیریم كه برانگیختگی اساساً پاسخی فیزیولوژیكی است ، در حالی كه اضطراب به طور عمده فرایندی شناختی است . اما اضطراب و برانگیختگی هر دو در بردارنده ی تظاهرات روانی و فیزیولوژیكی هستند . اضطراب در ورزش ، منعكس كننده ی احساسهای ورزشكار مبنی بر این است كه ممكن است اشتباهی پیش آید ، نتیجه ممكن است موفقیت آمیز نباشد ، و یا ممكن است عملكرد به شكست بینجامد . شاید ورزشكار ، رقیب را برتر می بیند یا می دانید كه عضوی از تماشاچیان ـ عضوی از خانواده ، داور ، دوست ، هم تیمی ، مربی ـ در حال ارزیابی كیفیت عملكرد اوست . این برداشت ممكن است تهدیدزا باشد ، به ویژه برای افرادی كه دارای اعتماد به نفس نسبتاً پایین ، عزت نفس پایین ، یا در گذشته بدون موفقیت بوده باشند . چنین افرادی را گاهی اوقات « بازیكن تمرین » یا « خفه شده ها » می نامند . آنها گرایش بر این دارند كه «خشكشان بزند» و یا هنگام مسابقه در مقایسه با تمرین به ویژه در موقعیت های فشار ، ضعیف عمل
كنند . آنها به ندرت توان بالقوه ی خود را به فعل در می آورند . این به معنی آن نیست كه اضطراب همیشه نامطبوع است . اضطراب اغلب در تیمی بی هیجان و بدون آمادگی مطلوب رخ می دهد كه مساعد موفقیت است اما فراموش می كند كه رقیبان نیز می خواهند برنده شوند . سطوح اضطراب را باید كنترل كرد نه اینكه حذف كرد(مارك اچ انشل ، ترجمه مسدد،1380).

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:52
بیماری ها

جایی که در آن می خوابید و صبح قرار است در آن بیدار شوید خودش می تواند یک عامل برای سحر خیزی باشد هر چند این عامل در افراد مختلف متغیر است اما مثلا داشتن یک اتاق خواب منظم و مرتب و تمیز می تواند بسیار در سحرخیز بودن شما موثر باشد و نظم این اتاق سبب شود که شما احساس کنید سر زمانی که با خود قرار گذاشته اید باید از خواب بیدار شوید.

 

خوب به سلامتی از فردا تقریبا محیط های آموزشی رونق خواهند گرفت هر چند که روزهای اول در مملکت ما چندان وضعیت این محیط ها دارای ثبات نیست.
من در تمام طول تحصیلم یک مصیبت بزرگ داشتم آن هم اینکه همیشه صبح زود از خواب بلند شدن برایم عذاب آورد بود فرقی هم نمی کرد که شبش کی خوابیده باشم کلا نمی توانستم صبح های زود بلند شوم. چند روزه گذشته مقاله ای را در اینترنت دیدم که در آن گفته شده بود صبح زود از خواب بلند شدن برای اکثریت انسان ها دشوار است و کلا کسانی که صبح زود از خواب بلند می شوند آن را به صورت یک عادت برای خود تبدیل کرده اند و برای همین است که می توانند هر صبح سحر خیز باشند و در اصل سحر خیزی یک مهارت نیست و کافی است آن را به صورت یک عادت روتین برای بدن خود تبدیل کنید.
در ادامه ی این مقاله ۲۳ نکته برای رسیدن به این عادت ذکر شده بود که در نوع خودشان جالب هستند و به نظرم اگر کسی اراده کافی داشته باشد می تواند به این نکات این عادت بسیار خوب و مفید را در خود ایجاد کند:
۱) محیط خوابتان را برای بیدار شدن مساعد کنید:
جایی که در آن می خوابید و صبح قرار است در آن بیدار شوید خودش می تواند یک عامل برای سحر خیزی باشد هر چند این عامل در افراد مختلف متغیر است اما مثلا داشتن یک اتاق خواب منظم و مرتب و تمیز می تواند بسیار در سحرخیز بودن شما موثر باشد و نظم این اتاق سبب شود که شما احساس کنید سر زمانی که با خود قرار گذاشته اید باید از خواب بیدار شوید.
۲) به اندازه کافی بخوابید:
این یکی از عوامل اصلی است که سبب می شود افراد با زود از خواب بیدار شدن مشکل داشته باشند، در اصل داشتن خواب کافی زود بیدار شدن از خواب را چندین بار آسان تر میکند.
این بدان معنی است که بایستی کمی با خودتان برای رفتن به موقع به رختخواب جدال کنید و سعی کنید بر نگرانی از دست دادن ساعات انتهایی شب و بعضا نیمه شب پایان دهید و البته جای نگرانی هم نیست می توانید این ساعات را با سحر خیزی در فردا صبح به دست بیاورید.
۳) کارهای روز بعدتان را در شب قبلش مشخص کنید:
نوشتن و یادداشت کردن کارهای مهمی که قرار است صبح بعد از بیدار شدن از خواب انجام دهید می تواند اراده شما را در سحرخیزی و شروع بی درنگ روزمرگی تان محکم تر کند. هر چه اراده قوی تری داشته باشید راحت تر می توانید سحر خیز شوید.
۴) در رختخواب مطالعه نکنید:
گذارندان چندین دقیقه در رختخواب و سعی در آرام کردن فکرتان و بدنتان بدن شما را متوجه میسازد که زمان خواب فرا رسیده است، با تمرین در این زمینه می توانید کم کم با ورود به رختخواب در کمتر از ۱۰ دقیقه به خواب بروید که البته هدف اصلی هم همین است پرداختن به کارهای جنبی مثل کتاب خواندن و غیره بیشتر باعث به هم ریختگی فکر و طولانی شدن زمان فرو رفتن به خواب خواهند شد.
۵) بلافاصله قبل از خواب چیزی نخورید:
اگر در فاصله ی زمانی کمتر از دو ساعت به خوابیدن چیزی بخورید و بعد به رختخواب بروید بدن شما درگیر هضم غذا خواهد بود و این امر می تواند در خواب شما اختلال ایجاد کند و یا اصلا زمان به خواب رفتنتان را طولانی کند.
۶) استرس را در خودتان از بین ببرید:
استرس یکی از مواردی هست که همیشه سبب کم خوابی می شود، می توان استرس را با تمرینات ویژه ی یوگا یا سعی بر کنترل نحوه ی تنفس و سایر موارد قبل از رفتن به رختخواب کاهش داد.
۷) به خودتان جایزه بدهید:
همیشه قرار نیست با این تفکر از خواب بیدار شوید که مثلا کلی کار دارید، می توانید برای خودتان در صورتی که زود از خواب بیدار شوید مواردی را به عنوان جایزه تعیین کنید، مثلا دیدن یک برنامه ی تلویزیونی صبحگاهی مورد علاقه، خوردن صبحانه یی خاص یا خوردن یک بستنی در شروع صبح یا هر چیز دیگری که می تواند برای بیدار شدن و ترک سریع رختخواب در صبح زود به شما انگیزه بدهد.
۸) نرمش های صبحگاهی:
قدری نرمش و یا ورزش خاص در شروع صبح میتواند بسیار مفید باشد، سبب گردش بهتر خون در بدن شود شما را در شروع صبح شاداب تر نماید و در نهایت روزتان را به بهترین شکل ممکن شروع کنید.
۹) در رختخواب به خودتان برای بیدار شدن دروغ نگوئید:
همیشه سعی کنید بلافاصله بعد از بیدار شدن رختخواب خودتان را ترک کنید، اینکه مثلا ۱۰ یا ۲۰ دقیقه ی دیگر از جایم بلند خواهم شد در حالی که بیدار شده اید اصلا به شما کمکی نخواهد کرد و هر چه بیشتر در زمانی که بیدار شده اید در رختخواب بمانید بدنتان تمایلش برای بازگشت به خواب عمیق بیشتر می شود.
۱۰) با پنجره های باز بخوابید:
هوای تازه برای همه ی ما خوب است و سبب می شود تا خواب عمیق تر و آرام تری داشته باشیم.
۱۱) سعی کنید با طلوع خورشید بیدار شوید:
بیدار شدن با طلوع خورشید از نظر روانشناسی باعث می شود در شروع روز بسیار سر حال تر باشید و بدنتان نیز کم کم برای بیدار شدن در این زمان خاص تبدیل به ساعت می شود.
۱۲) بر تمرین دادن بدن اصرار داشته باشید: سعی کنید همیشه راس یک ساعت خاص از خواب بیدار شوید بیدار شدن از خواب در یک ساعت خاص می تواند سبب ایجاد عادت برای بیداری در آن ساعت در بدن شود و فراموش نکنید سحرخیزی تنها یک عادت است.
۱۳) از خانه بیرون بزنید:
خروج از خانه در صبح زود پیاده روی و یا دویدن در اینگونه ساعتها بسیار لذت بخش است خصوصا که شنیدن صداهای صبحگاهی و نور خورشید در این ساعتها بدن را شاداب تر میکند و در عین حال تجربه ی این شرایط می تواند انگیزه یی باشد برای سحرخیزی در روزهای بعدی.
۱۴) به بدن خود گوش دهید:
بدن شما خیلی خوب می تواند احتیاجاتش را به شما اطلاع دهد، اگر هنگامی که صبح از خواب بیدار می شوید هنوز احساس خستگی میکنید سعی کنید شبها زودتر به رختخواب بروید بدن شما کم کم یک الگوی معین برای خوابیدن و بیدار شدن پیدا میکند و کاملا بر آن منطبق خواهد بود.
۱۵) زنگ ساعت خود را تغییر دهید:
اجازه ندهید هر روز با یک زنگ خاص و همیشگی بیدار شوید، علاوه بر اینکه این روند برای خودتان خوشایند نخواهد بود بعد از مدتی زنگ ساعتتان دیگر شما را نمی تواند بیدار کند.
۱۶) برای فردا صبح آماده باشید:
سعی کنید چیزهایی که برای فردا صبح احتیاج دارید را شب قبل آماده کنید، مثلا کیف وسائل تان، لباس هایتان و یا وسیله ی خاصی که باید همراه داشته باشید و .... در این شرایط دیگر نیازی ندارید در رختخواب به این موارد و آماده سازیشان فکر کنید.
۱۷) با رادیو بیدار شوید:
استفاده از رادیو به جای زنگ ساعت علاوه بر تنوع می تواند در بسیاری از افراد سبب ایجاد انگیزه در ترک رختخواب شود.
۱۸) از ساعات اضافی صبح بهره ببرید:
هدف از صبح زود بیدار شدن چیست؟ وقتی هر صبح زود از خواب بلند شوید مسلما در شروع بسیاری از روزهایتان یکی دو ساعت وقت آزاد و اضافی خواهید داشت که مغزتان در آن هنگام از صبح شاداب ترین ساعات و آماده ترین ساعتش را میگذارند می توانید از این ساعات استفاده ی بسیار مفیدی بکنید و بهتر است برای این ساعات برنامه ی خاصی داشته باشید در غیر اینصورت کم کم در سحرخیزی بی انگیزه می شوید.
۱۹) قرارهای مهم خود را در صبح بگذارید:
داشتن قرارهای ملاقات مهم در صبح می تواند انگیزه ی کافی به هر فردی برای بیدار شدن در صبح زود را بدهد.
۲۰) برای خودتان یک شریک مشابه پیدا کنید:
راستش در برخی موارد بد نیست برای سحر خیز شدن با یکی مثل خودتان که دوست دارد سحرخیز باشد ولی فکر میکند نمی تواند همراه شوید در این شرایط اگر هر دو واقعا برای بیدار شدن در صبح زود تصمیم گرفته باشید می توانید دراستواری بر این تصمیم در یکدیگر موثر باشید.
۲۱) به دیگران راجع به سحر خیزی خود بگوئید:
بگذارید همه ی اطرافیانتان بداند که شما صبح زود از خواب بیدار می شوید، اینکه وانمود کنید هنوز مثل گذشته هستید باعث می شوید مثل گذشته شوید!!!
۲۲) خواب های روزانه را ترک کنید:
این یک حقیقت مسلم است کسانی که در روز خواب حتی کوتاهی هم دارند برای خواب شب مشکل دارند، سعی کنید اگر به این نوع از خواب عادت دارید آن را به مرور ترک کنید چون اختلال در خواب شب یکی از علل اصلی عدم بیدار شدن در ساعت دلخواه صبح است.
۲۳) عملکرد خود را دنبال کنید:
بد نیست عملکرد خود را در زمینه ی سحرخیزی با سایتی مثل Joe&#۰۳۹;s Goals دنبال کنید و تجزیه تحلیلش کنید تا ببینید آیا واقعا دارید به هدف خود یعنی سحرخیزی نزدیک می شوید یا دور.
با چندین روز تمرین و سعی به راحتی می توان عادت سحرخیزی را ایجاد کرد فقط کافی است این امر را به صورت یک عادت دائم در بدن ایجاد کرد یا این تمرینات و داشتن اراده در روزهای آتی زمان خواب و بیدار شدنتان دیگر دست شما نخواهد بود و بدنتان به خوبی در این موارد برای شما تصمیم میگیرد.

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:51
بیماری ها

اعتقادی میان برخی افراد مرسوم است مبنی بر اینکه اگر مکمل‌ها خطرناک بودند و برای انسان ضرر داشتند به فروش نمی‌رسیدند...

 

اعتقادی میان برخی افراد مرسوم است مبنی بر اینکه اگر مکمل‌ها خطرناک بودند و برای انسان ضرر داشتند به فروش نمی‌رسیدند.
بنابر قانون، یک مکمل شامل ویتامین، مواد معدنی، گیاه یا مشتقات گیاهی یا اسید آمینه است. در صورتی که یک مکمل بخواهد به صورت خوراکی عرضه شود باید به عنوان یک مکمل برچسب‌دار به شکل قرص، کپسول، پودر، ژل نرم،‌کپسول ژله‌ای یا مایع باشد و نبایستی به عنوان یک غذای مرسوم یا نوعی خوراکی یا غذا ارائه شود.مسوولیت تضمین اینکه اطلاعات مندرج در برچسب مکمل‌ها درست بوده و گمراه‌کننده نباشد و بی‌خطری ترکیبات مکمل‌ها، به عهده تولیدکنندگان این مکمل‌های غذایی است.اطلاعات و شواهد متفاوتی در مورد مفید یا مضر بودن مکمل‌ها موجود است.
اگر چه در گذشته عموم مردم پذیرفته بودند که نیازهای تغذیه‌ای باید تنها با یک رژیم سالم تامین شود، ویلت و استامبر در سال ۲۰۰۱ این پرسش را مطرح کردند که چه کسی باید مکمل ویتامینی مصرف کند؟ چه مقدار مصرف کند؟ و آیا اصولا مکمل‌ها بی‌خطر هستند؟
این پرسش‌ها براساس مطالعاتی تطبیقی و براساس مشاهدات بودند. آنها خاطرنشان کردند که مطالعات اخیر، همانند مطالعاتی که نشان می‌داد مکمل اسید فولیک قبل و در ابتدای بارداری می‌تواند به شکل بارزی شیوع نقایص لوله عصبی در جنین را کاهش دهد، با آموزه‌های فعلی، حداقل در برخی موارد تناقض دارد.مثال دیگر دخالت ویتامین D در وضعیت استخوان است. به شکل واضح سالمندان و جمعیت جوان‌تری که در معرض نور خورشید قرار نمی‌گیرند به استفاده از مکمل ویتامین D محتاج هستند. زیرا ویتامین D سلامت استخوان‌های آنها را با کمک فسفر و کلسیم حفظ می‌کند.
از طرف دیگر نه‌تنها مکمل‌های کاروتنی خطر سرطان ریه را در افرادی که سیگار می‌کشند کاهش نمی‌دهد بلکه ممکن است باعث افزایش آن نیز شود. به علاوه استفاده مداوم از ۶۶۰۰ واحد بین‌المللی مکمل‌های ویتامین A ممکن است برای سلامت طولانی مدت استخوان در زنان مضر باشد.
چیزی که به مسمومیت ویتامینی موسوم است در حالی که مقادیر بیش از این در بسیاری از مکمل‌های مولتی‌ویتامین و مواد معدنی یافت می‌شود. نکته مهم دیگر افزایش دریافت ویتامین‌های محلول در چربی است.
ویتامین‌های محلول در آب یعنی ویتامین C و گروه ویتامین‌های B در صورتی که تا حدودی بیش از مقدار نیاز مصرف شوند توسط کلیه‌ها دفع می‌شوند. با این حال افزایش بیش از حد همین ویتامین‌ها می‌تواند بر بار کلیه افزوده و در درازمدت اثر نامطلوبی بر این اندام حیاتی بگذارد.
اما ویتامین‌های محلول در چربی (A، E، K و D) به شکل‌ دیگری جذب و دفع می‌شوند و مصرف بیش از حد آنها اثرات خطرناک‌تری خواهد داشت. بنابر همین موارد یک ماکسیمم دریافت برای این ویتامین‌ها و برخی عناصر در نظر گرفته‌اند که مصرف بیش از آن مقادیر در طول یک روز می‌تواند خطرساز باشد.
با این حال مصرف مولتی‌ویتامین روزانه با اجزای ویتامینی که بیش از میزان دریافت مرجع رژیمی نباشد برای بیشتر بزرگسالان به‌ویژه زنانی که احتمال بارداری آنها هست،‌ سالمندان و برخی کودکان نارس البته با تشخیص پزشک معقول است.
نکته دیگر در مورد کاربرد موضعی ویتامین‌ها است.
اگر چه کاربرد موضعی اسید رتینوئیک و سایر اشکال ویتامین A برای درمان آکنه (جوش صورت) از سه الی چهار دهه پیش رواج داشته است اما بعضی از صاحبنظران اخیر معتقدند که استفاده منظم از فرآورده‌های مراقبت پوستی مانند ضدآفتاب‌های حاوی آنتی‌اکسیدان (شامل ویتامین A، E و C) می‌تواند پوست را در مقابل واکنش‌های اکسیداتیو مانند اشعه ماورای بنفش حفاظت کند.
استعمال آلفاتو کوفرول (شکلی از ویتامین E)، رتینول و رتینال (اشکال ویتامین A) می‌تواند موجب افزایش این ویتامین‌ها در اپیدرم (لایه خارجی پوست) شوند که البته این ویتامین‌ها به‌طور طبیعی هم در آنجا وجود دارند. به نظر می‌رسد اثرات کاربرد موضعی ویتامین E به ظرفیت آنتی‌اکسیدان و جذب اشعه ماورای بنفش مربوط باشد. ویتامین E و A به دلیل خواص فیزیکی خود اشعه ماورای بنفش را جذب می‌کنند. احتمالا در این میان، ویتامین C از اکسیده شدن سایر آنتی‌اکسیدان‌ها جلوگیری می‌کند.
ویتامین‌های C و E موضعی از پراکسیداسیون ایکوزاپنتانوئیک اسید (EPA) که یک اسید چرب ضروری در پوست است نیز جلوگیری می‌کنند که EPA نیز خود محافظ پوست در برابر اشعه ماورای بنفش است.
در مطالعات دیگری مشخص شد مصرف موضعی و خوراکی ویتامین E آسیب پوستی حاد و مزمن و بروز سرطان پوست را در موش کاهش می‌دهد.
البته نوع ویتامین و دوز مصرف آن هم مهم است. طبق یافته‌هایی دیگر مشخص شد شکل استر پایدار ویتامین E نه‌تنها از سرطان پوست ناشی از نور در موش‌ها نمی‌کاهد بلکه احتمال آن را بالا می‌برد. مطالعه‌ای دیگر نیز نشان داد که تنها آلفاتوکو فرول (شکلی از ویتامین E) باعث حفاظت پوست موش در برابر آسیب ناشی از نور می‌شود.
اگرچه مطالعات انسانی نیز اثرات آنتی‌اکسیدان‌های طبیعی و مصنوعی را در حفاظت از پوست نشان داده‌اند اما نقش آنها در پیشگیری از سرطان به خوبی شناخته‌شده نیست.در مورد استفاده از ویتامین E‌موضعی در درمان زخم‌ها و بهبود ظاهر زخم باید احتیاط نمود. زیرا طبق یک مطالعه ویتامین E موضعی نه‌تنها وضعیت زخم را از نظر زیبایی بهتر نمی‌کند بلکه باعث افزایش بروز درماتیت تماسی (التهاب پوست) می‌شود.مع‌الوصف مصرف بسیاری از مکمل‌ها بخصوص مکمل ویتامین E، ویتامین A، ید،‌کلسیم و امثالهم به شکل خودسرانه می‌تواند اثرات حتی جبران‌ناپذیری داشته باش

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:49
بیماری ها

هر روانشناس مبتدی و تازه کاری در آغاز فعالیت خود با مشکلات و موانع مشخصی مواجه می شود که در صورت آگاهی و شناخت از این مشکلات و موانع ، روند پیشرفت وی به مراتب سرعت بیشتری خواهد گرفت و همای موفقیت خیلی زودتر از موعد بر شانه هایش خواهد نشست.

مقدمه
هر روانشناس مبتدی و تازه کاری در آغاز فعالیت خود با مشکلات و موانع مشخصی مواجه می شود که در صورت آگاهی و شناخت از این مشکلات و موانع ، روند پیشرفت وی به مراتب سرعت بیشتری خواهد گرفت و همای موفقیت خیلی زودتر از موعد بر شانه هایش خواهد نشست. در این مجال به چند نمونه مهم از این موارد می پردازیم :

● اضطراب روانشناس

با شروع کار درمانی و پیش از تثبیت مهارت های شغلی و شکل گیری تسلط بالا در امر مصاحبه ، تشخیص ، درمان و پیگیری های بعدی ، روانشناسان به نسبت ویژگی های فردی خود کمابیش دچار اضطراب و استرس می شوند که این اضطراب اثرات منفی خود را در مراحل مختلف درمان نشان می دهد. علل اصلی این اضطراب خصوصا در جلسه مصاحبه به شرح زیر می باشد :

1- عدم تبحر و تجربه کافی درمانگر
2- ترس از عدم همکاری مراجع
3- ترس از طرح موضوعات و سوالاتی که درمانگر قادر به پاسخگویی نباشد
4- ترس از جواب های گستاخانه و توهین مراجع
5- اضطراب در اثر کشیده شدن بحث به صحبت های تابو و ناپسند جامه که درمانگر خود با آنها مشکل دارد.

از نشانه های ظاهری اضطراب روانشناس در جلسه مصاحبه می توان به موارد زیر اشاره کرد :

1- پرحرفی وی در جلسه
2- قطع کردن مدام صحبت های مراجع
3- قضاوت و تشخیص به دفعات زیاد و زودهنگام
4- و در نهایت به رخ کشیدن اطلاعات کاری خود برای اثبات توانایی و تبحر خود به مراجع

● عدم اعتماد به نفس شغلی در مبتدی ها

در بسیاری موارد یک تصور رایج در ذهن روانشناسان جوان مشاهده می شود و آن این موضوع است که مراجعان ، روانشناسان جا افتاده تر و مسن تر را بیشتر به عنوان یک فرد کارآزموده و صاحب تبحر قبول دارند تا یک روانشناس جوان را. گاهی این تصور ، درونی سازی می شود و امر بر خود روانشناسان جوان هم مشتبه می شود که ایشان در برابر تجربه و مهارت های روانشناسان قدیمی تر به زانو در می آیند و حرفی برای گفتن ندارند. البته بر هیچکس اهمیت تجربه و تأثیر برخورد با موارد متنوع مراجعان در طول سالیان دراز در کسب مهارت های مؤثر در قدیمی ترها پوشیده نیست و کسی هم منکر این واقعیت نیست که دیدگاه مراجعان درباره کادر درمانی مانند اکثر مشاغل نسبت به مسن ترها یک سوگیری مثبت بزرگ دارد ؛ ولی در اینجا باید به نکته جالبی که در تحقیقات گسترده و صاحب اعتبار و پایایی قابل توجه در آمریکا کشف شده است اشاره کنم و آن مقایسه نتایج درمانی روانشناسان جوان در مقایسه با با تجربه ها و مسن تر هاست که هیچ برتری قابل توجه و معنی داری به سود روانشناسان قدیمی نشان نداد و در کمال تعجب در برخی رویکرد های درمانی کفه ترازو به نفع جوانتر ها و مبتدی ها سنگین تر بود . در حال حاضر با توجه به کسب نتایج مشابه این تحقیقات در نقاط دیگر دنیا اهمیت انگیزه ، انرژی ، پشتکار و تمایل بیشتر به موفقیت در مبتدی ها بیشتر از سابق به عنوان موارد مؤثر در موفقیت در نظر گرفته می شوند.

● احساس مسؤولیت شدید در قبال پیشرفت و بهبودی مراجع

یک روانشناس تازه کار تمایل شدید به ایجاد تغییر سریع و ناگهانی و در اصطلاح احالی این حرفه به بینش ( (Insight رساندن مراجع دارد. این تمایل در هر جلسه درمانی خود را به این صورت نشان می دهد که روانشناس در تلاشی نسبتا بیهوده سعی می کند مراجعش را با دست پر و با انبوهی از اطلاعات و نظریات درمانی و حدس های متعجب کننده به خانه بفرستد. این بمباران اطلاعاتی که از آرمان گرایی خام جوانی و میل به موفقیت سریع اما نسنجیده نشأت می گیرد تقریبا همیشه باعث کندی روند درمان و حتی نیمه تمام ماندن آن می گردد. در این میان صبر و حوصله و واقع بینی و استفاده از تجربیات قدیمی ترها در تعدیل این ناهماهنگی و جوش و خروش بیهوده مؤثر واقع می افتد.
در کل همیشه ادغام صبر و حوصله و واقع بینی با احساس مسؤولیت به مقدار کافی به پیشرفتی واقعی و ماندگار در احوالات مراجع می انجامد.

● عجله برای موفقیت

اگر جریان درمان خوب پیش برود روانشناس مبتدی خوشحال می شود و اگر به کندی و سختی و طاقت فرسا پیش برود خیلی زود ناامید و خسته می شود و مثل آغاز کار با دل و جان در برابر مراجعش پاسخگو نیست و دچار انواع یش داوری های منفی می شود و یا روند درمان را نیمه کاره رها می کند یا آنرا به همکار دیگری می سپارد. آنچه در این میان در اثر این تعجیل در موفقیت به صورت نشانه های قابل مشاهده در روند درمان خود را آشکار می سازد عبارتند از :

1- تفسیر بیش از حد و اندازه
2- تجزیه و تحلیل نامناسب و با دقت پایین
3- عوض کردن موضوع به دفعات زیاد
4- گیج شدن مراجع در اثر انواع و اقسام نظریات و تشخیص های متفاوت که مدام تغییر می کنند

● نتیجه کلام

آگاهی روانشناس مبتدی از اضطراب خود و پذیرش آن به عنوان ایستگاهی در مسیر رشد و بلوغ کاری ، قدم بزرگی در رسیدن به آرامش و کاهش اشتباهات متداول در ابتدای راه دارد. تواضع و فروتنی و از بین بردن نگرش منفی نسبت به خود و اعتماد کافی و البته واقع بینانه به اطلاعات و روش های درمانی خود ( البته در کنار مطالعه و کسب تجربه ) قدم بزرگ بعدی در رشد و بلوغ شغلی روانشناسانی دارد که تازه پا به عرصه روانشناسی گذاشته اند و جویای موفقیت ماندگار هستند.
نکته مهم بعدی در مسیر یشرفت و رهایی از خطاها و اشتباهات متداول ، کسب تجربیات مفید از روانشناسان کهنه کار و صاحب تجربه می باشد که البته با وجود احساس نیاز به یادگیری و پذیرش ضعف ها و نقاط کور در مهارت های حرفه ای از طرف روانشناسان جوان ، جامه عمل می پوشد. این حس که من باید به عنوان یک روانشناس تا پایان عمر خود را دانشجو فرض کنم و در طلب مطالب تازه از یکنواختی و کهنگی بپرهیزم ، شاید بهترین کلید موفقیت در همه شاخه ها و خصوصا در بخش بالینی باشد .
ما باید آگاه باشیم که هدیه کردن سلامتی و شادکامی و رفع مشکلات مراجعان در وهله نخست با محبت ، توجه ، همدلی و صمیمیت و در وهله بعدی با مقداری روش صحیح امکان پذیر خواهد شد.

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:48
بیماری ها

 بنا بر تحقیقی که در سوئد انجام شده ،اضطراب، افسردگی و بی خوابی خطر ابتلا به بیماری قند را در مردان افزایش می دهد. به گزارش ایرنا, این محققان کشف کرده اند که خطر ابتلا به نوع دوم از بیماری دیابت در مردانی که "فشار روحی" زیادی دارند بیش از دو برابر مردانی است که کمتر دچار تنش می شوند.

بنا بر تحقیقی که در سوئد انجام شده ،اضطراب، افسردگی و بی خوابی خطر ابتلا به بیماری قند را در مردان افزایش می دهد. به گزارش ایرنا, این محققان کشف کرده اند که خطر ابتلا به نوع دوم از بیماری دیابت در مردانی که "فشار روحی" زیادی دارند بیش از دو برابر مردانی است که کمتر دچار تنش می شوند.
به گزارش پایگاه اینترنتی بی بی سی این تحقیق که با مشارکت دو هزار و 217 مرد 70 تا 51 ساله و همچنین سه هزار و 100 زن انجام گرفته است، ارتباطی میان تنش با ابتلا به بیماری قند در زنان پیدا نکرده است.
محققان سوئدی نتیجه تحقیقات خود را در مجله "طب دیابت" چاپ کرده اند و در آن آورده اند که تنش روانی ممکن است بر تنظیم هورمون ها توسط مغز تاثیر بگذارد. 10 سال پیش محققان از مردانی که قند خون آنها در حد نرمال بوده است درباره میزان فشارهای روانی آنها از جمله اضطراب، بی خوابی و افسردگی سوال کردند بعد از هشت تا 10 سال قند خون آنها را آزمایش کردند. مردانی که بیشترین تنش روحی داشته اند بیش از دو برابر مردانی که تنش کمتری داشته اند به بیماری دیابت مبتلا شده بودند.
تحلیل بیشتر نتیجه تحقیقات نشان داد که این ارتباط مستقل از سایر عوامل، از جمله سن، وزن بدن، سابقه دیابت در خانواده، مصرف سیگار، فعالیت جسمانی و طبقه اجتماعی و وضع مادی بوده است.
پرفسور آندرس اکبوم، از موسسه کارولینسکای سوئد، گفت که پیش از این محققان ارتباط میان افسردگی و امراض قلبی را کشف کرده بودند و به ارتباط میان افسردگی و دیابت نیز مشکوک شده بودند. او گفت: "ممکن است این ارتباط نتیجه تاثیر تنش روانی بر تنظیم هورمون ها توسط مغز باشد، چون افسردگی روی رژیم غذایی فرد و همچنین فعالیت بدنی او اثر منفی می گذارد."
پرفسور اکبوم، افزود که زنان و مردان معمولا از استراتژی های متفاوتی برای تحمل تنش روانی استفاده می کنند که ممکن است تفاوت در تاثیر استرس بر قند خون را توضیح دهد: "زنان به طرق مختلف علائم تنش و افسردگی خود را ابراز می کنند در حالی که مردان کمتر حاضرند اذعان کنند که چنین احساساتی دارند و معمولا با مشروب خواری و مصرف مواد مخدر و دیگر رفتارها این نوع احساسات را سرکوب می کنند."
خواب پریشان خطر ابتلا به دیابت را افزایش می دهد
مطالعات قبلی نشان داده بود که میان دیابت و کمبود خواب ارتباط وجود دارد اما بر اساس تحقیق دیگری محققان آمریکا نیز می گویند خواب پریشان می تواند خطر ابتلا به بیماری دیابت را افزایش دهد. تیم محققان دریافت که تعدادی داوطلب پس از چند شب بدخوابی، به خاطر بیدار شدن در اثر صدای بلند درست در هنگام فرو رفتن به خواب عمیق، نسبت به انسولین مقاومت نشان دادند.
این ناتوانی بدن در عدم تشخیص علائم انسولین به بالا رفتن سطح قند خون، افزایش وزن، و در نهایت ابتلا به دیابت نوع دوم منجر می شود. مطالعات قبلی نشان داده بود که میان دیابت و کمبود خواب ارتباط وجود دارد.
همچنین از قبل معلوم بود که عمیق ترین خواب، موسوم به خواب موج-آرام، به تغییراتی در بدن که بر متابولیسم تاثیر می گذارد مربوط است. برای آزمایش کردن تاثیر کیفیت خواب بر کنترل گلوکوز خون، 9 مرد و زن سالم ابتدا برای دو شب متوالی تحت نظر قرار گرفتند تا الگوهای عادی خواب در آنها مشخص شود. سپس برای سه شب متوالی پس از آن، محققان آنان را هر گاه به خواب عمیق فرو می رفتند با صدای بلند بیدار کردند. البته در این مدت میزان خواب آنها در مجموع ثابت ماند.
پس از تزریق گلوکوز به داوطلبان و اندازه گیری میزان قند خون و واکنش انسولینی آنان در ساعات روز، محققان دریافتند که حساسیت هشت نفر از آنها در مقابل انسولین کمتر شده است.
دکتر ارسا تاسالی، سرپرست تحقیقات، گفت که افزایش موارد دیابت نوع دوم نگران کننده است و مهم است عوامل آن به خوبی درک شود. وی گفت: "ما قبلا نشان داده بودیم که محدود کردن مقدار خواب در افراد بالغ اما جوان تحمل بدن در برابر گلوکوز را پایین می آورد." "داده های جدید نشان می دهد که نه تنها کاهش میزان خواب، بلکه افت کیفیت خواب نیز در خطر ابتلا به دیابت نقش دارد."



پنج شنبه 3/11/1387 - 19:47
آموزش و تحقيقات

این‌ مقاله‌ مفهوم‌ و جایگاه تعارض ( تضاد ) در مدیریت و سازمان را بیان و انواع تعارضات سازمانی را برشمرده و آنها را تقسیم‌بندی می نماید و تعارض از منظرهای مختلف‌، منشاء و مراحل تعارض ، دلایل ایجاد و روشهای مواجه با تعارض را شرح می دهد و به بررسی سبكها و استراتژیها و فنون و راهبردهای مدیریت تعارض و نحوه بهبود عملكرد سازمان میپردازد .

مدیریت تعارض ( تضاد ) “Conflict management”


دكتر جعفر بیگ زاد1 مقصود شفائی2
1 – هئیت علمی دانشگاه آزاد بناب دانشكده علوم انسانی گروه مدیریت دولتی
2 – كارشناس پژوهشكده لیزر و اپتیك ( بناب ) پژوهشگاه علوم و فنون هسته ای

چكیده
این‌ مقاله‌ مفهوم‌ و جایگاه تعارض ( تضاد ) در مدیریت و سازمان را بیان و انواع تعارضات سازمانی را برشمرده و آنها را تقسیم‌بندی می نماید و تعارض از منظرهای مختلف‌، منشاء و مراحل تعارض ، دلایل ایجاد و روشهای مواجه با تعارض را شرح می دهد و به بررسی سبكها و استراتژیها و فنون و راهبردهای مدیریت تعارض و نحوه بهبود عملكرد سازمان میپردازد .
.واژه های كلیدی: تعارض ، مدیریت تعارض ، استراتژیهای مدیریت تعارض ، استراتژی ایجاد تعارض سازنده
مقدمه
تعارض اختلاف در رسیدن به هدفهای سازمان است [2] ، امروز نیروی‌ انسانی‌ به‌ عنوان‌ اصلیترین‌ دارایی‌ سازمانها و به‌ عنوان‌ مزیت‌رقابتی‌ آن مطرح‌ است‌ وجود همكاری‌ و همدلی‌ بین‌ این‌ منابع‌ ارزشمند از جمله‌ مهمترین‌ عوامل‌ اساسی‌برای‌ موفقیت‌ درهمه‌ سازمانها است. تعارض در سازمان اجتناب ناپذیر و لزوما" برای سازمان غیر ضروری نیست تعارض می تواند خلاقیت را بیشتر و نو آوری و تغییر را ترویج دهد و یا ممكن است باعث اتلاف و تحلیل انرژی و منابع سازمان شود برای مدیریت صحیح تعارض بایستی مدیران آن را به عنوان نیروی دائمی بشناسند[2] و با برخورد سازنده و صحیح در جهت پویائی سازمان ، آن را مدیریت نمایند. بنابراین توانائی هدایت و كنترل‌ پدیده‌ تعارض‌ در سازمانها از مهمترین‌ مهارتهای‌ مدیران‌ است‌ كه‌ مدیران‌ امروز نیازمند آن‌ هستند.دراین‌ مقاله‌ با ارایه‌ مفهوم‌ تعارض از منظرهای مختلف‌، منشاء و مراحل تعارض ، دلایل ایجاد و روشهای مواجه با تعارض به بررسی سبكها و استراتژیها و فنون و راهبردهای مدیریت تعارض و رابطه‌ آن‌ با عملكرد می پردازیم .
1 - تعارض و تضاد چیست
تعارض و تضاد یك نزاع ، مشاجره یا تقابل نیروهای موجود بین نیازهای اولیه و نیازهای معنوی ، مذهبی و منظرهای اخلاقی و از طرفی ناسازگاری طرز فكر و تصورات بین دو نفر یا بیشتر را توضیح میدهد [7] و یا فراگردی است كه شخص در آن به طور عمدی تلاش می‎كند تا مانع موفقیت فرد دیگر شود‌. [4] تعارض فرآیندی است كه در آن، شخص الف به طور عمدی می‌كوشد تا به گونه‌ای بازدارنده سبب ناكامی شخص ب در رسیدن به علایق و اهدافش گردد. [5] و تعارض‌ فرایندی‌است‌ كه‌ در آن‌ فردی‌ در می‌یابد كه‌ شخص‌ دیگری‌به‌ طور منفی‌ روی‌ آن‌ چیزی‌ كه‌ او تعقیب‌ می‌كندتأثیر گذاشته‌ است‌. [4] در واقع تعارض، تعاملات ارتباطی افرادی است كه به همدیگر وابسته‌اند و احساس می‌كنند علایقشان متضاد یا ناسازگار است.
2 - دیدگاههای مختلف در تبیین جایگاه تعارض در سازمان
اگر به تحولات دانش مدیریت پس از انقلاب صنعتی نگاهی اجمالی بیندازیم، می‎بینیم سه دیدگاه دربارة تعارض و تضاد وجود دارد:
2 – 1 ) دیدگاه نظریه‎پردازان كلاسیك مدیریت
طرفداران این دیدگاه تعارض را با واژه‌هایی چون ویران‌سازی، تعدد، تخریب و بی‌نظمی مترادف می‌دانند و چون زیان آور هستند، لذا بایستی از آنها دوری جست و در نتیجه مدیر سازمان مسئولیت دارد سازمان را از شر تعارض برهاند. این نحوه نگرش به مسئله تعارض از سال ۱۹۰۰ تا نیمه دوم دهه ۱۹۴۰ بوده است [5] به عقیدة این گروه، افراد ناآرامی كه در داخل سازمان اندك هستند، تضاد ایجاد می‎كنند، بنابراین باید اخراج شوند. بر اساس این نظریه، هیچ تضادی در سازمان وجود ندارد. چون سازمان را یك مجموعه هماهنگ و منسجم می‌دانند كه برای یك منظور مشترك به وجود آمده است. از این رو از كاركنان زیر دست هیچ انتظار اعتراض به تصمیمات مدیریت نمی‌رود و اگر چنین شود، آن را یك ضد ارزش تلقی می‌كنند و خود به خود از سیستم خارج می نمایند.
2 – 2 ) دیدگاه مكتب روابط انسانی
طرفداران این نظریه، تضاد را در سازمان اجتناب‎ناپذیر می دانند و معتقد هستند كه نمی‎توان از ایجاد آن جلوگیری كرد، اما می‎توان آن را به حداقل رساند. [4] این گروه علل مختلفی برای تضاد قائل هستند كه یكی از مهمترین علل را ساختار فیزیكی سازمان می‎دانند. بر اساس این نظریه ، تعارض یك پدیده طبیعی و غیرقابل اجتناب در همه سازمان‌ها است همچنین طرفداران مكتب مزبور عقیده دارند كه تعارض را نمی توان حذف یا از بین برد، حتی در موارد زیادی تعارض به نفع سازمان است و عملكرد را بهبود می‌بخشد. نظریه روابط انسانی از آخرین سالهای دهه ۱۹۴۰ تا نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ رواج داشت. [5]
2 – 3 ) دیدگاه تعامل گرایان
تعامل گرایان تضاد را نه تنها مخرب نمی‎دانند، بلكه آن را مفید هم می‎دانند. این گروه معقتدند، تضاد در حد متوسط خوب و مقداری از آن برای عملكرد مؤثر ضروری است. [2] نقش اصلی این شیوه این است كه مدیران سازمان‌ها وادار می‌شوند كه در حفظ سطحی معینی از تعارض بكوشند و مقدار تعارض را تا حدی نگه دارند كه سازمان را زنده، با تحرك، خلاق و منتقد به خود نگه دارد.
3 - تقسیم بندی تعارضات سازمانی
تعارض‌ جزئی‌ طبیعی‌ و عادی‌ از زندگی‌ روزمره‌ ما واقعیتی‌ است‌ که‌ بشر در طول‌ تاریخ‌ با آن‌ آشنابوده‌ ولی‌ متأسفانه‌ به‌ دلیل‌ عدم‌ مدیریت‌ صحیح‌،بیشتر به‌ ستیزه‌ جویی‌ و دشمن‌ مبدل‌ شده‌ است‌.تعارض‌ امری‌ اجتناب‌ناپذیر در زندگی‌ فردی‌ وسازمانی‌ امروز است‌ بر حسب طرف‌های تعارض ، تعارض در سازمان به شش نوع در سه عنوان در سازمان‌ها مشاهده می‌شود: [9و7]
 میان فردی و درون فردی
 میان گروهی و درون گروهی
 درون سازمانی به دو صورت رقابتی و نفاق افكن
4 - ارزیابی منشأ تعارضات سازمانی
تعارض‌ها خود به خود به وجود نمی‌آیند، بلكه عواملی سبب بروز آن می شود. برای انتخاب شیوه بهتر برخورد با تعارض، نخست باید منشأ بروز تعارض را شناسائی و تعیین كنیم استیفن رابینز دلایل بروز تعارض را به سه دسته كاملاً مجزا تقسیم كرده است:
4 – 1 ) اختلاف‌های شخصی(تفاوت‌های فردی): اولین منشأ تعارض، تفاوت‌های فردی یا اختلاف‌های شخصی است. [5] تعارض می‌تواند ناشی از خصوصیات رفتاری، نیازها ، ارزش ها ، اداراك و احساسات افراد باشد.
- نیازها: نیازها برای رفاه و سلامت ما لازمند زمانی‌كه ما نیازهای خود یا دیگر افراد و گروه‌ها را نادیده می‌گیریم، تعارض افزایش می‌یابد.
- ارزش‌ها: تعارضات شدید، زمانی افزایش می‌یابند كه افراد، ارزش‌های مغایری برگزینند و یا ارزش‌ها كاملا روشن نباشند.
- ادراك: افراد، واقعیت‌ها را به‌صورت متفاوت تعبیر می‌كنند و همین تفاوت می‌تواند به بروز تعارض منجر شود.
- قدرت: چگونگی تعریف و به كار بستن قدرت تأثیر زیادی بر میزان و شدت تعارض و مدیریت تعارض دارد.
- احساسات و عواطف: زمانی‌كه ما احساسات و عواطف خود یا دیگران را نادیده می‌گیریم، تعارض اتفاق می‌افتد. سایر علل عبارتند از: جاه‌طلبی، تفاوت سطح دانش و تحصیلات، سابقه كار، تجربه و آموزش، نگرش و انتظارات كه باعث میشود هر فرد به صورت یك شخصیت بی‌همتا با مجموعه ارزش‌های ویژه، از دیگری متمایز گردد عدم درك این خصوصیات و تفاوت‌های فردی موجب ایجاد تعارض و نگرش‌های منفی میگردد بطوری كه ممكن است سبب عدم ‌اعتماد و عدم درك متقابل افراد و نهایت موجب كشمكش و تعارض ‌شود.
4 – 2 ) اختلاف‌های ساختاری: اختلاف‌های ساختاری موجب عدم انسجام و یكپارچگی میان واحدهای سازمان می‌شود و زمانی به وجود می‌آید كه روی اهداف سازمانی، نحوه تصمیم‌گیری، معیارهای عملكرد، تخصیص منابع، قوانین و مقررات و روش‌ها و رویه ها، توافق وجود نداشته باشد. اینها باعث بروز تعارض در سازمان می‌شوند.
4 – 3 ) اختلاف‌های ارتباطی: تعارض‌های درون فردی ناشی از ضعف ارتباط است ولی تعارض‌های بین فردی و درون گروهی ناشی از تفاوت در انتظارات نقش سازمانی، شخصیت و نظام ارزشی یا عوامل مشابه است[5] كه دلیل آن فزونی ارتباطات است، كه ممكن است این ارتباطات، رابطه‌ای مؤثر و صمیمی نباشداگر اختلال یا نقصی در كانال‌های ارتباطی وجود داشته باشد یا پیام‌ها به‌خوبی قابل فهم نباشند، اختلاف و تعارض ایجاد می‌شود

5 - فایدة تعارض چیست؟
یكی از مزایای تضاد ایجاد انگیزة تغییر است. تضاد، منشأ تغییر و تحوّل می‎شود و خلاقیت و نوآوری را پرورش می‎دهد. فایدة دیگر تضاد این است كه هدفها و مسایل را روشن می‎كند. وقتی اختلاف نباشد، افراد دربارة اهداف، زیاد بحث نمی‎كنند؛ ولی با وجود اختلاف، افراد مجبورند، اهداف را كاملاً شفاف و روشن سازند. از فواید دیگر تضاد این است كه ارتباطات و انرژی درون هر واحد را تقویت می‎كند. [4]
6 - در مقابل تعارض چه اقداماتی باید انجام شود؟
نظریه پردازان سنتی معتقد بودند اگر سطح موجود تضاد با سطح مطلوب مساوی باشد – به شرط این كه سطح مطلوب تضاد صفر باشد – لازم نیست اقدامی صورت گیرد؛ ولی اگر میزان موجود تضاد بیش از میزان مطلوب باشد، باید به دنبال حل اختلاف بود. طرفداران مكتب روابط انسانی نیزمعتقد بودند اگر تضاد نزدیك صفر باشد، نباید اقدامی صورت دهیم؛ اما اگر وضع موجود تضاد از وضع مطلوب، كه نزدیك صفر است بیشتر شود، باید به دنبال راه حل كاهش تضاد باشیم. [4]
«تعامل گرایان» وضع مطلوب تضاد را صفر نمی‎دانند. بنابراین اگر وضع موجود با وضع مطلوب مساوی بود، نباید اقدام كرد؛ امّا اگر وضع موجود سطح تضاد، خیلی بیشتر از وضع مطلوب بود باید اختلاف را حل نمود. [4] از طرفی اگر سطح وضع موجود پایین‎تر از وضع مطلوب بود، باید با ایجاد اختلاف سلیقه، وضع موجود را به وضع مطلوب نزدیك نماییم.
دربارة مدیریت تعارض، مجموعه‎ای از بایدها و نبایدها وجود دارد. یكی از «باید»ها این است كه مدیر دیدگاه فرهنگ سازمانی را درخصوص تضاد به دقت بررسی كند، و ببیند جوّ حاكم بر سازمان تضاد را خوب می‎داند یابد؟ یعنی در این میان باید به فرهنگ سازمان نیز توجه داشت.
دوّمین «باید» این است كه بدانیم تضاد كاركردی (مفید) موجب پویایی سازمان است؛ پس در سازمانهای پویا و خلاق، تضاد مفید وجود دارد و هر گونه تضادی بد نیست. [4]
سوّمین «باید» این است كه فن حل اختلاف را متناسب با مسأله انتخاب كنیم. هماهنگی و توافق را نباید نشانه مدیریت كارآ تصور نمود. یكی از جاهایی كه باید اختلاف سلیقه ایجاد كرد، جایی است كه هیچ دعوایی وجود ندارد؛ یعنی اگر در واحدی روابط تمام مدیران و كاركنان با یكدیگر خوب باشد، معنایش این است كه مدیریت و كاركنان منافع سازمان را بین خودشان تقسیم كرده‎اند! نه این كه مدیریت خوبی بر آن واحد حكمفرماست. [4]
7 - تعارض سازنده در برابر تعارض مخرب
نظریه تعاملی بر این فرض استوار نیست كه همه تعارض‌ها خوب هستند، بلكه بعضی از آنها از هدف‌های سازمانی پشتیبانی می‌كنند، كه به این نوع تعارضات، تعارض سازنده می‌گویند[5] و برخی دیگر مانع تحقق اهداف سازمانی می‌شوند و حالت غیرسازنده‌ای دارند كه به این نوع از تعارضات، تعارض مخرب می‌گویند.
هیچ سطحی از تعارض نمی‌تواند در همه شرایط قابل قبول یا مردود باشد. امكان دارد یك نوع یا یك مقدار از تعارض در یك شرایط موجب افزایش سلامتی و تحقق هدف‌های سازمانی شود كه در آن حالت تعارض سازنده است. ولی ممكن است در سازمان دیگری یا در همین سازمان و در زمان دیگری بسیار مخرب باشد. ملاك تشخیص تعارض سازنده یا مخرب، عملكرد سازمان است.
با به كارگیری مفهوم مدیریت تعارض، ماهیت و كاربرد تعارض در سازمان بیش از پیش روشن می‌شود كه مدیریت تعارض از یك سو به معنی به حداقل رساندن قدرت تخریبی تعارض است و از سوی دیگر تعارض را به صورت یك پدیده اثربخش، خلاق، سازنده و سودمند مبدل می‌سازد.
تعارض‌هنگامی‌ سازنده‌ است‌ كه‌:
• منجر به‌ تبیین‌ مسایل‌ و مشكلات‌ شود.
• منجر به‌ حل‌ مسئله‌ شود.
• افراد را در حل‌ اموری‌ كه‌ برای‌ آنها اهمیت‌ دارددرگیر كند.
• موجب‌ ارتباطات‌ شود.
• به‌ افراد در توسعه‌ و ادراك‌ و مهارتشان‌ كمك‌كند.
• موجب‌ ایجاد مشاركت‌ در میان‌ افراد از طریق‌یادگیری‌ بیشتر درباره‌ یكدیگر شود. [6]

و هنگامی‌ تعارض‌ مخرب‌ است‌ كه‌:
• موجب‌ تضعیف‌ عزت‌ نفس‌ شود.
• توجه‌ را از فعالیتهای‌ مهم‌ دور سازد.
• موجب‌ دوقطبی‌ شدن‌ افراد و كاهش‌ همكاری‌شود.
• منجر به‌ رفتارهای‌ مضر و غیر مسئولانه‌ شود. [6]
8 - مــــراحل‌ تعارض
‌بیشتر تعارضات‌ طی‌ مراحل‌ خاص‌ ایجادمی‌شوند كه‌ آگاهی‌ از آنها می‌تواند برای‌ مدیریت‌ تعارض‌ راهگشا باشد. بنابراین تعارض‌ را می‌توان‌ به‌ مراحل‌ زیر تقسیم‌ كرد.
- شرایط پیشین‌: در این مرحله ، مخالفت بالقوه است. [4] در تضاد كمیابی منابع ، نگرش مخالف ، اختیارات قانونی مبهم ، موانع ارتباط ، نیاز برای همراهی و اجماع ، تعارضات اولیه حل نشده ، عدم شناخت خود و دیگران پیش زمینه‎هایی است كه زمینه تضاد را فراهم می‎كند شرایطی‌ كه‌ بطور بالقوه‌ تعارض‌زا هستند.
- تعارض ادراك‌ : زمانی‌ كه‌ شرایط پیشین‌ واقعا به‌پایه‌ای‌ برای‌ اختلاف‌ بین‌ افراد با گروهها تبدیل‌شوند مرحله‌ تعارض ادراك‌ به‌ وجود می‌آید مثلاً شما نظری دارید و دیگری نظری مخالف با نظر شما دارد. در اینجا اگر شما تشخیص دهید كه این فرد با شما موافق نیست، این را تضاد ادارك شده1 گویند. البته‌ این‌ ادارك‌ ممكن‌ است‌ فقط توسط یكی‌ ازطرفین‌ تعارض‌ صورت‌ گیرد.
- احساس‌ تعارض‌: زمانی‌تعارض‌ احساس‌ می‌شود كه‌ به‌ عنوان‌ تنشی‌مطرح‌ شود كه‌ شخص‌ را برای‌ انجام‌ عمل‌ به‌منظور كاهش‌ احساسات‌ ناخوشایندبرانگیزاند. گاهی كسی نمی‎گوید با شما مخالفم ولی طوری با شما رفتار می‎كند كه احساس می‎كنید این فرد با شما مخالف است؛ این را تضاد حس شده2 می‎گوییم برای‌ اینكه‌ تعارض‌ حل‌ شود، همه‌طرفین‌ تعارض‌ باید آن‌ را درك‌ و احساس‌ كنندكه‌ نیاز دارند كاری‌ را در مورد آن‌ انجام‌ دهند. [4]

1 - Perceived Conflict
2 - Felt Conflict
- رفتار آشكار: این زمانی اتفاق می افتد كه‌ رفتاری ‌آشكار در مقابل تعارض ظهور كند دو نوع تضاد و تعارض ادراكی
و احساسی بر یكدیگر اثر می‎گذارند. گاهی اول احساس می‎كنیم، بعد دنبال اطلاعات می‎‎رویم و شناخت پیدا می‎كنیم و گاهی برعكس. از تعامل این دو، تعارض رفتار آشكار می‎شود. به‌ هنگام‌ رفتار آشكار در مقابل تعارض ، دو راه‌حل‌ وجود دارد كه‌ یكی‌ از آنها سركوب‌ كردن‌ تعارض‌ است‌. دراین‌ حالت‌ هیچ‌ تغییری‌ در شرایط ایجاد كننده‌تعارض‌ داده‌ نمی‌شود و فقط رفتارهای‌ تعارضی‌آشكار كنترل‌ می‌شود. دوم‌ حل‌ تعارض‌ كه‌ در اینجاسعی‌ براصلاح‌ و تغییر شرایط ایجاد كننده‌ تعارض‌ است‌. سركوب‌، راه‌ حل‌ موقتی‌ و سطحی‌ حل‌تعارض‌ است‌ و در واقع‌ تعارض‌ حل‌ نشده‌ است‌.
- تحلیل و فرونشانی و حل تعارض : بسته‌ به‌ اینكه‌ ما چه‌راهی‌ را برای‌ مواجهه‌ با تعارض‌ به‌ كار ببریم‌نتایج‌ و پیامدهای‌ خاصی‌ نصیبمان‌ خواهد نمود. [6]
- ره آوردها : با توجه به رابطه‌ بین‌ سطح‌ تعارض ‌و عملكرد اگر تضاد و تعارضی در حد متوسط باشد، موجب افزایش عملكرد گروهی و درصورت زیاد و كم بودن، باعث كاهش عملكرد می‎شود.

نمودار 1 ) مراحل ایجاد تعارض
9 - تعارض چگونه ایجاد میشود
• عدم وجود یك مدل وظایف
• گرفتن امتیاز و عدم تشخیص صحیح موقعیتها
• یكطرفه قضاوت نمودن
• ارسال پیامهای به صورت نوشتاری
• اجبار زیر دستان جهت ملاقات مستمر رئیس
• عدم دسترسی گروه به افراد
• ترجیح دادن راه حلها و برخوردهای شخصی در مقابل شیوه های گروهی
• عدم گفتگو با افراد جهت مشاوره یا تصمیم گیری با آنها
• موكول نمودن كارها به آینده
• معرفی تصمیم گیری در جهت اعمال تغییرات بدون مشورت كردن و مذاكره با افراد و گروهها[7]
10 - دلایل اصلی ایجاد تعارض و تضاد
• تفاوت در اهداف و چشم انداز سازمان
• ارزشهای شخصی نا همگون
• نبودن همكاری و اعتماد
• رقابت در دستیابی به منابع محدود و كمیاب سازمان
• واضح نبودن وظایف / نبودن شرح شغل
• چارچوب سازمانی ( تعارض بین كاركنان صف و ستاد ) [8]

11 - اثر تعارض در سازمان
• ایجاد تنش روانی
• غیبت بیشتر كاركنان
• جابجائی كاركنان
• عدم وجود انگیزش
• نبودن بازدهی و بهره وری[7]
12 - مدیـریت‌ تعـارض‌
همانطور كه‌ بیان‌ شد تعارض‌ لزوما امری‌ منفی‌نیست‌. چنانچه‌ تعارض‌ در جهت‌ مقاصد شخصی‌مورد استفاده‌ قرار گیرد امری‌ مضر و غیر كاركردی‌است‌ ولی‌ اگر در جهت‌ مقاصد سازمانی‌ و خلق‌استعدادها مورد بهره‌ برداری‌ قرار گیردكاركردی‌خواهد بود. به‌ عبارتی‌ مدیریت‌ تعارض‌ شیوه‌ای ‌است‌ كه‌ تعارضهای‌ سازمانی‌ را در خدمت‌ اهداف‌سازمان‌ قرار می‌دهد و از جنبه‌ غیركاركردی‌ آن‌می‌كاهد و به‌ جنبه‌های‌ كاركردی‌ آن‌ می‌افزاید[6] به‌ عبارت‌ دیگر مدیریت‌ تعارض‌ عمل‌شناسایی‌ و اداره‌ تعارض‌ با یك‌ شیوه‌ معقول‌،عادلانه‌ و كاراست‌ [6] به تعبیری دیگر مدیریت تعارض عبارت است از شناخت و بررسی تضادها در یك موقعیت معقول و قابل پیش بینی ، بصورت منصفانه و به روش موثر.
13 - روشهای مواجه با تعارض
بطور كلی‌ پنج‌ روش‌ پاسخگویی‌ به‌تعارض‌ وجود دارد كه‌ از آنها به‌ عنوان‌ سبكهای‌مدیریت‌ تعارض‌ یاد می‌شود و معمولا هر فرد دریكی‌ از این‌ سبكها غالب‌ است‌. [6] این‌ پنج‌ سبك‌ را می‌توان‌ روی‌ یك‌ نمودارمشخص‌ كرد محور افقی‌ نمودار میزان تعاون و همكاری و محور عمودی‌ خواستگاه و میزان ادعا افراد‌ است‌. با تركیبهای‌ مختلفی‌ ازاین‌ دو محور سبكهای‌ مختلف‌ مدیریت‌ تعارض‌به‌ وجود می‌آید. در اینجا سعی‌ می‌شود به‌ صورت‌ مختصر به‌توضیح‌ هریك‌ از سبكها پرداخته‌ شود.

نمودار 2 ) نمودار سبكهای مختلف مدیریت تعارض[1]
مدیریت‌ تعارض‌ فرایند برنامه‌ریزی‌ برای‌پرهیز از تعارض‌ در جایی‌ كه‌ ممكن‌ است‌ و سازماندهی‌ آن‌ برای‌ حل‌ تعارض‌، جایی‌ كه‌ رخ‌می‌دهد است‌. [6] هر مدیری از ابزار یا فنون مختلف برای حل تعارض استفاده می كند و زمانی كه تعارض زیاد است راه حل‌های ذیل را می‌توانند برای برخورد و حل تعارض انتخاب نمود. [5]
• احترام به حریم اطمینان و یقین افراد
• همدلی و همفكری غیر از جانبداری
• گوش دادن فعالانه
• رعایت قاعده انصاف
• تمركز كردن به نتیجه نه حدود شخصی دیگران
• دوری كردن از عیب جوئی دیگران
• شناخت كلید موضوع
• عدم طرح و توضیح موضوع تكراری
• تقویت و تشویق بازخورد
• شناخت متوالی و پیوسته راه حلها
• ارائه بازخورد مثبت
• توافق بر یك برنامه فعالیت
• تقویت مشتركات كاركنان
• به وجود آوردن زمینه مشاركت
• تدوین و طراحی دستورالعمل‌های وحدت آفرین
• مصاله و گذشت
• توزیع عادلانه امكانات سازمانی
• تغییر فلسفه ارزیابی عملكرد و استفاده از نظام پیشنهادات
• گردش شغلی مشخص
• تغییر روابط سازمانی و شفاف كردن ارتباطات سازمانی
• آموزش كاركنان
حال می‎خواهیم تضاد ایجاد شده را مدیریت كنیم. پنج سبك و استراتژی برای مدیریت تضاد وجود دارد كه عبارتند از: رقابت، همكاری مبتنی بر اعتماد، مصالحه، اجتناب و سازش.

جدول 1 ) استراتژیهای مدیریت تضاد و تعارض در موقعیتهای مختلف[3]
اولین استراتژی ، استراتژی رقابت 1 ( موقعیت برد – باخت ) می باشد. اگر دو فرد و یا دو گروه مصمم باشند كه به خواسته‎های خود دست یابند و روحیه همكاری هم با یكدیگر نداشته باشند، باهم رقابت می‎كنند. این دو گروه باید به طور نظام‎مند و بدون مزاحمت برای همدیگر تلاش كنند. استراتژی طرفین در رقابت برد و باخت است و یكی برنده می‎شود و دیگری بازنده خواهد بود.
معمولاً زمانی از استراتژی رقابت استفاده می‎شود كه به اقدام سریع و قاطع نیاز باشد. برخی مسایل در سازمان به وجود می‎آید كه باید به سرعت دربارة آن تصمیم گرفت. در اینجا برای رسیدن به تصمیم صحیح، رقابت ایجاد می‎كنیم؛ مثلاً می‎گوئیم هر كس بهترین راه‎حل را ارائه كند، جایز خواهد گرفت. همچنین در مسائل مهمی كه نیاز به خلاقیت ونوآوری دارد، از این استراتژی استفاده می‎شود. در موضوعاتی هم كه برای سلامت سازمان، حیاتی است، رقابت مفید خواهد بود و هر جا خواستیم، آدمهای نالایقی را كه پستهای كلیدی در اختیار دارند، حذف كنیم رقابت ایجاد كنیم. [4]
دوّمین استراتژی ، همكاری مبتنی بر اعتماد 2 ( موقعیت برد – برد ) است. این حالتی است كه افراد هم روحیه همكاری خوبی از خود نشان می‎دهند و هم این كه مصممند به خواسته‎های خود برسند، یعنی استراتژی طرفین «برد برد» است. در اینجا هم ما و هم رقیب، می‎خواهیم به خواسته خود برسیم. درچنین وضعی، از استراتژی «همكاری مبتنی بر اعتماد» استفاده می‎كنیم.
اما در چه مواردی باید با مخالفان خود همكاری كنیم؟
1- هنگامی كه هر دو دسته از خواسته‎ها یعنی هم خواسته ما و هم خواسته مخالفان خیلی مهم باشد، چاره‎ای جز همكاری و مصالحه نداریم.
2- وقتی هدف، یادگیری باشد؛ مثلاً استاد با سوادی داریم و در عین حال همین استاد، اخلاقهای به خصوصی هم دارد. در اینجا چون هدف ما یادگیری است، باید استراتژی همكاری را انتخاب كرده و اخلاق تند او را تحمل كنیم.
3- برای تلفیق بینش‎های افرادی كه دارای دیدگاههای متفاوت‎اند و برای از میان بردن عواطف و احساسات تندی كه مانع برقراری ارتباطات می‎شود مثلاً هر كس از منظری خاص به موضوعی نگاه می‎كند كه ممكن است با فرد دیگر
1 - Competition
2 - Collaboration
كاملاً متفاوت باشد. در اینجا ما نمی‎توانیم به راه حلی تركیبی برسیم مگر این كه با هم همكاری كنیم. [4]
استراتژی سوم، اجتناب 1 ( موقعیت باخت – باخت ) است. اجتناب زمانی به كار گرفته می‎شود كه
شما درخواسته‎های خود چندان مصمم نیستید و رسیدن به خواسته‎ها برایتان اهمیتی ندارد، در عین حال قصد همكاری هم ندارید.این استراتژی در موارد زیر كاربرد دارد:
1- هنگامی كه موضوع جزئی است؛ مثلاً هر گاه در موضوعی جزئی با شخصی اختلاف نظر دارید، از آن صرفنظر می‎كنید و اصلاً آن را مطرح نمی‎كنید.
2- وقتی كه هیچ احتمالی برای تحقق خواسته‎ها وجود ندارد؛ مثلاً در جلسه‎ای حضور دارید كه موضوعی را می‎خواهند تصویب كنند و شما مخالف تصویب این موضوع هستید؛ اما می‎دانید مخالفت شما اثری ندارد و در این صورت از راهبرد اجتناب استفاده می‎كنید.
3- جایی كه می‎دانیم مخالفت باعث قطع ارتباطات خواهد شد. بنابراین به خاطر حفظ روابط، از مخالفت صرفنظر می‎كنیم.
4- برای آرام سازی افراد از این استراتژی استفاده می‎كنیم؛ مثلاً وقتی می‎بینیم شخصی عصبانی و ناراحت است، با او مخالفت نمی‎كنیم.
5- در جایی كه جمع آوری اطلاعات، مهمتر از تصمیم گیری است.
6- وقتی شما در جلسه‎ای با موضوعی مخالفید و مخالفان دیگری نیز در جلسه‎ شركت دارند كه مخالفت خودشان را ابراز خواهند كرد، در این صورت شما از مخالفت خود صرفنظر می‎كنید تا دیگران مخالفت كنند. [4]
چهارمین استراتژی حل اختلاف، استراتژی «سازش» یا «نرمش» 2 ( موقعیت برد – برد ) است؛ فرض كنیم اختلافی وجود دارد و موضوع برای ما خیلی مهم نیست ولی برای طرف مقابل مهم است؛ ما در اینجا نرمش نشان می‎دهیم تا مسأله به نفع او حل شود. ما در اینجا به او امتیاز می‎دهیم تا او نیز در آنجا كه به نفع ماست كوتاه بیاید. به عبارت دیگر، نرمش ما در یك موضوع پیش پا افتاده، اعتباری برای موضوع دیگری كه برایمان مهم است كسب می نماید از طرفی برای بدست آوردن اعتبار اجتماعی 3 و برای كسب اعتبار و نشان دادن مثبت اندیشی و یا در زمانی كه در موضوعی بازنده هستیم و یا در برخی مواقع كه هماهنگی و ثبات از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد از استراتژی نرمش استفاده می‎كنیم.
پنجمین استراتژی،استراتژی «مصالحه» 4 ( موقعیت باخت – باخت ) است. مصالحه زمانی صورت می‎گیرد كه هر یك از طرفین باید امتیازی به دیگری بدهند و گرنه مشكل حل نخواهد شد. در هنگام مصالحه، روحیه همكاری در سطح متوسط و فرد مصمم است.از كاربردهای این استراتژی میتوان به موارد زیر اشاره نمود :
1- وقتی كه هدفها مهمند ولی ارزش تلاش یا شكست احتمالی را ندارد.
2- زمانی كه مخالف، قدرت مساوی با ما دارد و به اندازه ما برای رسیدن به خواسته‎اش مصمم است. در اینجا تنها راه این است كه با هم كنار بیاییم؛یعنی امتیاز بدهید و در برابر آن امتیاز بگیرید تا موضوع حل شود.
3- گاهی اوقات مصالحه راه حلی موقت است؛ مثلاً درجایی كه مجموعه‎ای از مسایل پیچیده وجود دارد، برای این كه موقتاً به نتیجه برسیم، مصالحه می‎كنیم.
4- برای اجرای راه‎حلهای سریع، وقتی كه در فشار زمان قرار داریم مصالحه می كنیم .
5- وقتی كه استراتژی‎های رقابت و همكاری پاسخگو نباشد، از مصالحه استفاده می‎كنیم. [4]
انتخاب استراتژی و سبك مدیریت تعارض، به اعتماد به نفس فرد، میزان شناخت فرد از خواسته‌ها و اهداف طرف دیگر، میزان اطلاعات موجود و قابل افشا درباره‌ی افراد، انعطاف‌پذیری طرفین و حس همكاری و مشاركت آنها بستگی دارد.
14 - موقعیتهای‌ مناسب‌ برای‌ كاربرد سبكهای مدیریت تعارض‌
14 – 1 ) موقعیتهای‌ مناسب‌ برای‌ بكار بــــردن‌ سبك‌ رقابت :[6]
• زمانی‌ كه‌ به‌ تصمیمات‌ فوری‌ نیازمندهستیم.
• زمانی‌ كه‌ می‌دانید كه‌ حق‌ داریم.
• زمانی‌ كه‌ اقدام‌ سریع‌ و قطعی‌ حیاتی‌ است‌.
1 - Avoidance
2 – Accommodation
3 - Social Credit
4 - Compromise
14 – 2 ) موقعیتهای‌ مناسب‌ برای‌ سبك‌ سازش‌: [6]
• زمانی‌ كه‌ مسایل‌ برای‌ ما اهمیتی‌ ندارد امابرای‌ فرد دیگر خیلی‌ مهم‌ است.
• زمانی‌ كه‌ شما می‌فهمید كه‌ اشتباه‌ كرده‌ایم.
• زمانی‌ كه‌ رقابت‌ مداوم‌ زیان‌ بخش‌ باشد وما بدانید كه‌ برنده‌ نمی‌شویم.
• زمانی‌ كه‌ هماهنگی‌ و ثبات‌ اهمیت‌ ویژه‌ای‌دارد.
14 – 3 ) مــــوقعیتهای‌ مناسب‌ بــــرای‌ سبك‌ اجتناب‌: [6]
• زمانی‌ كه‌ وقت‌ رویارویی‌ با آن‌ را نداریم.
• زمانی‌ كه‌ بستر مناسب‌ نیست‌.
• زمانی‌ كه‌ مسایل‌ مهمتری‌ برای‌ ما مطرح‌است‌.
• زمانیكه‌ ما هیچ‌ شانسی‌ برای‌ برآوردساختن‌ خواستهایتان‌ نداریم.
• وقتی‌ مسایل‌ پیش‌ پا افتاده‌ است.
• وقتی‌ جمع‌آوری‌ اطلاعات‌ جایگزین‌تصمیمات‌ فوری‌ می‌شود.
• زمانیكه‌ دیگران‌ می‌توانند تعارض‌ بوجودآمده‌ را بصورت‌ مناسبتری‌ حل‌ كنند.
14 – 4 ) مـــوقعیتهای‌ مناسب‌ بـــرای‌ سبك‌ همكــاری‌: [6]
• وقتی‌ شما نمی‌خواهید مسئولیت‌ كامل‌كاری‌ را داشته‌ باشیم.
• وقتی‌ سطح‌ بالایی‌ از اعتماد وجود دارد.
• وقتی‌ ما می‌خواهید تعهد افراد را به‌دست‌آوریم.
• وقتی‌ هدف‌ یادگیری‌ است‌.
14 – 5 ) مـــــوقعیتهای‌ مناسب‌ بــــرای‌ سبك‌ مصالحه‌: [6]
• زمانیكه‌ اهداف‌ مهم‌ هستند، اما ارزش‌ اینرا ندارند كه‌ باعث‌ تعارض‌ شوند.
• وقتی‌ طرفین‌ تعارض‌ دارای‌ قدرت‌ برابرهستند.
• برای‌ دستیابی‌ به‌ توافق‌ موقت‌ درموضوعات‌ پیچیده‌.
• به‌ عنوان‌ یك‌ راه‌ حل‌ كمكی‌ زمانیكه‌همكاری‌ و رقابت‌ موفقیت‌آمیز نیست‌.
• وقتی‌ فشار زمانی‌ وجود دارد و باید به‌ راه‌مقتضی‌ دست‌ یافت. [6]
15 - فنون‌ و راهبـردهای‌ مدیـریت‌ تعارض‌
در هنگام‌ مواجهه‌ با تعارض‌ اولین‌ و مهمترین‌اقدام‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ تعارض‌ است‌، به‌ گونه‌ای‌ كه‌برخی‌ معتقدند كه‌ درصد حل‌ تعارض‌، تجزیه‌ وتحلیل‌ آن‌ است. [6] در تجزیه‌ و تحلیل‌ تعارض‌ باید به‌ سه‌ سؤال‌پاسخ‌ داد شود.
چه‌ كسی‌ در تعارض‌ است‌؟ منبع‌ تعارض‌ چیست ؟‌ سطح‌ تعارض‌ چه‌ میزان‌ است‌؟ آیا در حدمتوسط است‌؟ یا در حد بالاست‌ و محتاج‌ اقدام‌فوری‌ است. [6]
پس‌ از تجزیه‌ و تحلیل‌ تعارض‌ باید به‌ حل‌آن‌ پرداخت‌. بدین‌ منظور روشهای‌ مختلفی‌ وجوددارد كه‌ برخی‌ از آنها عبارتند از: [7]
• مذاكره و تكرار و تداوم برگزاری جلسات گروهی
• اجازه دادن به هم گروهیتان جهت اظهار نظر آشكار و علنی
• اشتراك مساعی ( مد نظر قرار دادن اهداف مشترك)
• داشتن شرح مفصل و روشن شغل
• تقسیم وظایف به صورت منصفانه
• اجتناب از انتقاد اعضای گروه در انظار عموم و به صورت آشكارا
• ملایم و منصفانه برخورد كردن با گروه و داوری منصفانه
• استفاده از یك القو شرح وظایف و نقش ها

16 - استراتژی ایجاد تعارض سازنده در سازمان
مدیریت خوب تعارض باعث ایجاد انگیزش رقابت و شناخت تفاوتها و اختلافهای منطقی و نیز سبب ایجاد محركهای انگیزش قوی برای افراد هر سازمانی می گردد برای این منظور بایستی از روشهای موثر در ایجاد تعارض سازنده و خوب از جمله تغییر فرهنگ سازمانی و انتقال این پیام به زیردستان كه «تعارض در سازمان جایگاه قانونی دارد و مورد حمایت قرار می‌گیرد». چنین فرهنگی باعث بروز افكار جدید و خلاقیت‌ها و در نتیجه نوآوری می‌شود - پر كردن پستهای خالی در سازمان از افراد بیرون از سازمان با سوابق ، تجارب ، ارزشها و رفتارهای معقول و موفق و متفاوت - تجدید نظر و اصلاح ساختار سازمانی به منظور تغییر و تدوین مجدد متغیرهای ساختاری مانند اهداف، قوانین و مقررات، روش‌ها، رویه‌ها و بخشنامه‌ها به عنوان ابزاری برای انگیزش تعارض استفاده نمود

خلاصـه
به جهت پیچیدگی ارتباطات سازمانی تعامل بین كاركنان ( عمل و عكس العمل ) و وابستگی كاركنان به یكدیگر تعارض‌ امری‌ اجتناب‌ناپذیر در زندگی‌ فردی‌ وسازمانی‌ امروز است‌ [7] و اختلافی است میان دو نفر و یا تعداد بیشتر از اعضا یا گروههای سازمان كه‌ به‌ شكلهای‌ مختلف‌ درون‌فردی‌، بین‌ فردی‌، درون‌ گروهی‌، بین‌ گروهی‌ ودرون‌ سازمانی‌ ظهور می‌كنند برخلاف‌ تصور منفی‌ در زمینه‌ تعارض‌ ، تعارض نشانه سلامت سازمان است نه مرحله منفی و غلط و انحراف در آن ، تعارض بازتابهای پویا در سازمان است و تعارض‌ ضرورتا امری‌ منفی‌ نیست ‌بلكه‌ حد متوسطی‌ از آن‌ می‌تواند موجب‌ بالا بردن‌سطح‌ عملكرد سازمان شود. پنج سبك و استراتژی برای مدیریت و كنترل تعارض وجود دارد كه عبارت‌اند از رقابت‌، اجتناب‌، سازش‌،همكاری‌ و مصالحه‌ ، هر یك از این سبكها بسته به شرایط و موقعیتهای مختلف میتوانند انتخاب و مورد استفاده قرارگردند با تجزیه‌ و تحلیل‌ تعارض و با استفاده از فنون‌ مختلف‌ از قبیل‌ مذاكره‌، اشتراك مساعی ، میانجیگری‌ و داوری‌ منصفانه و استفاده از یك القو شرح وظایف و نقش ها میتوان به حل‌ تعارض‌ مبادرت نموده و عملكرد سازمان را بهبود بخشید .

منابع
1 - رفتار سازمانی ، تالیف استیفن پی . رابینز ، ترجمه دكتر علی پارسائیان و دكتر سید محمد اعرابی 1385 انتشارات دفتر پژوهش های فرهنگی
2 - فرهنگ فراگیری دانش مدیریت 0انگلیسی – فارسی ) تالیف پروفسور پاتریك مانتانا ترجمه دكتر سهراب خلیلی 1386 انتشارات یادواره
3 - تئوریهای سازمان و طراحی ساختار ، تالیف ریچارد دفت ، 1374 ، شركت چاپ و نشر بازرگانی
4 – مقاله مدیریت تعارض ، دكتر علی رضائیان ، بهمن و اسفند ماه 1380 ، مجله صادق ، دانشگاه امام صادق
5 – مقاله مدیریت تعارض ، مهرداد كاظم پور ، مرداد 1384 ، ماهنامه راهكار مدیریت
6 – مقاله مدیریت تعارض ، امیر مسعود وكیل ، آذر ماه 1386 ، نشریه دانشگاه آزاد اسلامی
7 - Conflict Management Dr S.M. Israr , Aga Khan University , Karachi, Pakistan
8 – Conflict management skills , Gregorio Billikopf , 28 December 2007 , University of California
9 – Conflict management, Education and Training Unit ( ETU ) Site
منبع:
منابع
1 - رفتار سازمانی ، تالیف استیفن پی . رابینز ، ترجمه دكتر علی پارسائیان و دكتر سید محمد اعرابی 1385 انتشارات دفتر پژوهش های فرهنگی
2 - فرهنگ فراگیری دانش مدیریت 0انگلیسی – فارسی ) تالیف پروفسور پاتریك مانتانا ترجمه دكتر سهراب خلیلی 1386 انتشارات یادواره
3 - تئوریهای سازمان و طراحی ساختار ، تالیف ریچارد دفت ، 1374 ، شركت چاپ و نشر بازرگانی
4 – مقاله مدیریت تعارض ، دكتر علی رضائیان ، بهمن و اسفند ماه 1380 ، مجله صادق ، دانشگاه امام صادق
5 – مقاله مدیریت تعارض ، مهرداد كاظم پور ، مرداد 1384 ، ماهنامه راهكار مدیریت
6 – مقاله مدیریت تعارض ، امیر مسعود وكیل ، آذر ماه 1386 ، نشریه دانشگاه آزاد اسلامی
7 - Conflict Management Dr S.M. Israr , Aga Khan University , Karachi, Pakistan
8 – Conflict management skills , Gregorio Billikopf , 28 December 2007 , University of California
9 – Conflict management, Education and Training Unit ( ETU ) Site

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:45
آموزش و تحقيقات

علیت در طول تاریخ همواره به عنوان پایه ای برای علم نظری در نظر گرفته شده است. اگر وظیفه ی علم را تشریح و تبیین روابط بین اجزای جهان و پدیده ها بدانیم، در این صورت علم عبارت خواهد بود از مجموعه ای از تحلیلهای علی از ماهیت طبیعت. بنابراین می توانیم نتیجه بگیریم که علیت پایه ای ترین اصلی است که علم چه از نوع تجربی و چه از نوع نظری وابسته به آن است

علیت در نگاه علامه طباطبایی:

مقدمه:

علیت در طول تاریخ همواره به عنوان پایه ای برای علم نظری در نظر گرفته شده است. اگر وظیفه ی علم را تشریح و تبیین روابط بین اجزای جهان و پدیده ها بدانیم، در این صورت علم عبارت خواهد بود از مجموعه ای از تحلیلهای علی از ماهیت طبیعت. بنابراین می توانیم نتیجه بگیریم که علیت پایه ای ترین اصلی است که علم چه از نوع تجربی و چه از نوع نظری وابسته به آن است زیرا پایه ریزی هر یک از قوانین علمی بدون مقبولیت علیت امری بس محال است. علاوه بر این علیت همواره به عنوان یکی از کاربردی ترین و اساسی ترین موضوعات فلسفه مطرح بوده است. بحث پیرامون فلسفه ی علم، دین و ... بدون در نظر گرفتن اصل علیت ممکن نخواهد بود.
این تاثیر گسترده موجب شده است که در طول تاریخ هم در تفکر غربی و هم در تفکر اسلامی بحثهای فراوانی درباره ی قلمروی شناختی اصل علیت در گرفته است. ( یعنی اینکه اصل علیت در چه قلمرویی باید مطالعه شود و ما با توجه به چه محدوده ی شناختی ای به آن دست یافته ایم و صحت آن چگونه اثبات می شود. )
هدف از نگارش این مقاله ارائه و نقد اثباتی است که علامه طباطبایی در " نهایه الحکمه " برای اصل علیت می آورد. قبل از تبیین استدلال علامه، چند اصطلاح محوری که در متن برهان آورده شده است را تعریف می کنیم و سپس عین متن کتاب " نهایه الحکمه " را نقل کرده و نقد می کنیم.
معلول: چیزی را که برای تحققش نیازمند علت است را معلول گویند.
ماهیت: پاسخی که به پرسش از چیستی شئ می دهند نشانگر ماهیت آن شئ است. به عبارت دیگر محدوده و قلمروی تعریف شئ را ماهیت گویند. یعنی آن عاملی که اشیا را از یکدیگر متمایز می کند. به زبان عامیانه ماهیت همان مشخصات و ویژگی های شئ است که ما با توجه به آن ویژگی ها شئ را از دیگر اشیا باز می شناسیم.
وجود: به قول حکیم ملاهادی سبزواری مفهوم وجود از بدیهی ترین مفاهیم است. مقصود تحقق شئ است.
عدم : معنای متضاد وجود، عدم است. می توان آن را به آنچه که تحقق ندارد ( نیست ) تعبیر کرد.
و به عبارتی عدم، مترادف با " نیستی " است.
ذات و عرض : ذات، آن چیزی است که از خود شئ ناشی شده باشد. حقیقتی که از تعریف خود شئ بدون هیچ مفهوم اضافه بدست می آید، ذات نام دارد و تمام چیزهایی که از ذات ناشی شده باشد، ذاتی یا قائم به ذات نام دارد. برای مثال اگر رفتار خوبی که شخصی انجام می دهد از خصلت خوبی خود فرد ناشی شده باشد، قائم به ذات یا ذاتی است. و در مقابل عرض آن چیزی است که از غیر بر شئ وارد شده باشد. مانند سیب له شده که له شدنش امری ذاتی و برگرفته از حقیقت شئ نیست، بلکه از عاملی بیرونی بر آن وارد شده یا عارض شده است. ذات سیب ایجاب نمی کند که پس از مدتی خود به خود له شود بلکه عاملی بیرونی موجب آن می شود.
ممکن الوجود: آن شئ که وجودش وابسته به دیگری است و علتی می خواهد ممکن الوجود نام دارد. به عبارت دیگر ممکن الوجود شئی است که نسبت به عدم یا وجود اقتضایی ندارد و برای اینکه نسبت به وجود اقتضا پیدا کند نیازمند علتی است و در غیر این صورت از آنجا که ممکن است وجودش وجوب پیدا نکرده و حادث نمی شود. ( بوجود نمی آید )
واجب الوجود: آن شئ که وجودش قائم به ذات خود است و نیاز به عامل و علتی بیرون از ذات خود ندارد. ( ذاتش وجودش را ایجاب می کند. )






اثبات علیت و معلولیت:

تعبیرهای فلاسفه از قانون علیت مختلف و در بسیاری موارد مسامحه آمیز است. در ذیل به پاره ای از قضایایی که به عنوان قانون علیت ارائه شئه اشاره می شود:
1- هر حادثه ای دارای علت است.
2- هر موجودی علتی دارد.
3- هر معلولی نیازمند علت است.
4- هر موجود وابسته ای دارای علت است.
5- هر موجود ضعیفی دارای علت است.
اما آنچه در اینجا مورد نظر حضرت علامه است و بر مبنای آن سخن می گوید، آن است که قانون علیت عبارت است از اینکه: " ماهیت در وجود و عدم خود نیازمند غیر می باشد. " استدلال ایشان برای اثبات این قانون کلی بدین شرح است:
همان طور که در گذشته بیان شد ماهیت در مرتبه ی ذات خود ( یعنی آنگاه که آن را به تنهایی و بدون هیچ ضمیمه ای در نظر می گیریم و به عبارتی: آنگاه که آن را " من حیث هی هی " لحاظ می کنیم، نه موجود است و نه معدوم.( زیرا وجود و عدم عین یا جزء ذات هیچ ماهیتی نیست. ) پس ماهیت در مرتبه ی ذات خود نسبتش با وجود و عدم یکسان است. ( نه اقتضای هستی دارد و نه اقتضای نیستی بلکه می تواند موجود باشد و می تواند موجود نباشد. ) بنابراین ماهیت برای آنکه یکی از دو طرف وجود و عدم برایش رجحان یابد نیازمند امری بیرون از ذات خود می باشد.
اگر گفته شود: ما می پذیریم که ماهیت نسبت به وجود و عدم لااقتضا می باشد و لذا ماهیت نمی تواند مرجح وجود و یا عدم خودش باشد، اما نیاز ماهیت به غیر خودش را ضروری نمی دانیم و م گوییم: شاید وجود و یا عدم، خود به خود برای ماهیت رجحان و تعین یابد و ماهیت بدان متصف گردد.
حضرت علامه در پاسخ به این توهم و برای تکمیل استدلال خویش می فرماید: رجحان یافتن یکی از دو طرف وجود و عدم، بدون مرجحی از ذات ماهیت و یا از بیرون ذات، به حکم صریح عقل محال و ممتنع می باشد.
استدلال حضرت علامه برای اثبات قانون علیت و اینکه ماهیت در هستی و نتی خویش نیازمند غیر می باشد، مبتنی ر دو مقدمه بدین شرح است:
1- ماهیت نمی تواند وجود و یا عدم را برای خود رجحان دهد و یکی از آنها را برای خود متعین سازد، زیرا نسبتش به وجود و عدم یکسان است و نسبت به هیچکدام اقتضایی ندارد.
2- ترجح بدون مرجح محال است، زیرا عقل به طور صریح و روشن اذعان دارد که: اگر نسبت یک شئ به دو چیز یکسان باشد محال است که یکی از آن دو چیز، خود به خود و بدون دخالت هیچ عاملی برای آن شئ رجحان یابد و متعین شود. اصل محال بودن ترجح بدون مرجح از بدیهی ترین احکام عقل نظری است.
نتیجه ی این دو مقدمه آن است که: " ماهیت در وجود و عدم نیازمند عاملی بیرون از ذات خویش است.، تا وجود و یا عدم را برای آن رجحان دهد. " و این همان قانون علیت است.

نقد برهان علامه طباطبایی:

من معتقدم که بر برهان علامه سه نقص اساسی وارد است که در ذیل به بررسی هر یک از آنها می پردازیم.
1- کاملا واضح و مبرهن است که برای اینکه در هر استدلال بتوانیم نتیجه ای صادق داشه باشیم باید علاوه بر صورت، ماده ی صغرا و کبرای ما نیز درست باشد. به عبارت دیگر برای اینکه از صحت نتیحه اطمینان حاصل کنیم باید مقدمتا نسبت به صحت صغرا و کبرا نیز اطمینان حاصل کنیم. کبرای برهان علامه صورتی از اصل ترجیح بدون مرجح است. برای آنکه اطمینان حاصل کنیم که نتیجه ی گرفته شده صادق است ابتدا باید صحت اصل ترجیح بدون مرجح اثبات شود. ابتدا به صورت مختصر تعریفی از این اصل ارائه می کنیم. اصل ترجیح بدون مرجح می گوید در شرایطی که یک شئ بر سر دو راهی قرار می گیرد نمی تواند بدون دلیل یکی را برگزیند. به عبارت دیگر در شرایطی که ترجیح ذاتی یا عارضی وجود ندارد امکان ندارد یک شئ نسبت به یک طرف رجحان یابد. با یک مثال مقصود روشنتر خواهد شد. در هنگامی که سکه را بالا می اندازیم سکه بر سر دو راهی خط یا شیر قرار می گیرد. بر اساس اصل ترجیح بدون مرجح سکه نمی تواند بی دلیل یکی از این حالتها را برگزیند. اگر در محتوای این اصل دقت نمایید مسلم است که در این اصل اتفاق و تصادف به صورت پیش فرض رها شده است. اگر تصادف و اتفاق لحاظ شود شئ می تواند بدون هیچ دلیل خاصی از روی تصادف یکی از حالتها را برگزیند. اتفاق تنها در صورتی می تواند به عوان یک امر عدمی تلقی شود ( همانگونه که در اصل ترجیح بدون مرجح تلقی شد ) که ضرورت علی اثبات شده باشد. به عبارت دیگر در شرایطی که ضرورت علی همیشه صادق نباشد اتفاق ممکن خواهد بود و این اعتبار همیشگی اصل ترجیح بدون مرجح را زیر سوال می برد. ( اصل ضرورت علی بیان می کند که همواره هیچ پدیده ای اتفاقی شکل نمی گیرد بلکه در شرایطی که علل کافیه وجود داشته باشند ظهور معلول ضروری است و بدون جمع شدن علل کافیه امکان تحقق معلول وجود ندارد. ) از اینجا می توان نتیجه گرفت که پذیرش اصل ترجیح بدون مرجح مستلزم قبول موجبیت علی است. این دلیل محکمی است مبنی بر اینکه برهان علامه از لحاظ منطقی دارای دور است. زیرا قبل از اینکه علیت را اثبات نماید صحت آن را در کبرای برهان خود فرض می کند. ( زیرا همان طور که گفته شد اصل ترجیح بدون مرجح بر پایه ی موجبیت علی بنا شده است. ) آقای حسینی وجدان در این رابطه اضافه می کند: " علامه در کبرای برهان خود برای اثبات علیت، اتفاق را کنار می گذارد و این در حالی است که دلیلش برای کنار گذاشتن اتفاق، اصل موجبیت علی است و این یعنی تقدم ذاتی شئ بر خودش که همان دور است."
2- نقص دوم مربوط به دلیل علامه مبنی بر قائم به غیر بودن ماهیت می شود. در صورتی که نظریه ی علامه حقیقت داشته باشد توجیه علیت یا به تسلسل ختم می شود و یا نامعقول خواهد بود. با توجه به مفهومی که علامه برای علیت در نظر می گیرد به بررسی این نظریه می پردازیم. علامه استدلال می کند که ماهیت ذاتا شامل وجود یا عدم نیست و در نتیجه وجود و یا عدم همواره باید توسط عاملی بر آن عارض شود. حال آنکه وجود و یا عدم ماهیت وابسته به آن عامل بوده و به اصطلاح، وجودش دارای فقر ذاتی است. بنابراین در صورت نبودن آن عامل و علت امکان تحقق ماهیت نخواهد بود ( زیرا وجود بر ماهیت عارض است و ماهیت ذاتا نه موجود است و نه معدوم. ) در نتیجه می توانیم بگوییم که وجود علت همواره بر معلول تقدم دارد و باید قبل از آن موجود باشد. حال می گوییم خود آن علت منطقا یا دارای ماهیت است و یا نیست و شق سومی ندارد. هم اکنون به بررسی هر یک از حالات می پردازیم:
1- در حالت اول فرض می کنیم که علت خود دارای ماهیت است. در این صورت بر اساس نظریه ی علامه ذاتا هیچگونه ترجیحی نسبت به وجود یا عدم ندارد. در نتیجه نیازمند علتی است که به آن وجود ببخشد. به همین صورت خود این علت ثانویه نیز در صورتی که دارای ماهیت باشد نیازمند علت دیگری است که بر آن مقدم است و معطی وجود به آن است. این سلسله ی علتها تا بی نهایت ادامه خواهد داشت و اصطلاحا، موجب تسلسل می شود که مردود است. تنها در صورتی سلسله ی علل مقطوع خواهد بود که یکی از علتها فاقد ماهیت باشد. در حالت دوم به بررسی علت فاقد ماهیت می پردازیم.
2- همانطور که گفته شد در صورتی که علت دارای ماهیت باشد، سلسله ی علل بوجود خواهد آمد. برای رهایی از تسلسل ناچاریم سلسله ی علل را در علتی که فاقد ماهیت است قطع کنیم. اما علت بدون ماهیت چگونه شئی است؟ در تعریف ماهیت گفته شد که تمام ویژگی های شئ که باعث می شود تا ما آن شئ را از اشیای دیگر باز بشناسیم و بطور کلی تمام پاسخی که به سوال از چیستی شئ داده می شود ماهیت نام دارد. در نتیجه می توان گفت شئ چیزی نیست جز ماهیتی که وارد عرصه ی وجود و دامنه ی هستی شده است. بنابراین وقتی گفته می شود: " فلان ماهیت وجود دارد "، این گزاره بر شئ بخصوصی دلالت دارد که چیستی آن شئ را به واسطه ی ماهیت آن می شناسیم. هم اکنون می توانیم بگویم که شئ بدون ماهیت همان وجود محض است که هیچ حدود و تعریفی ندارد ( زیرا ماهیت محدوده و چیستی وجود را تعریف و تعیین می کند. ) بنابراین سخن گفتن از وجود علت ( شئی ) فاقد ماهیت به منزله ی قبول صحت گزاره ی " وجود، وجود دارد " است ( زیرا همانطور که گفته شد شئ بدون ماهیت همان وجود محض است. پس می توانیم گزاره ی " شئ ( علت ) فاقد ماهیت وجود دارد. " را به صورت " وجود، وجود دارد. " بازنویسی کنیم. ) در صورتی که به مفهوم وجود دقت کنیم متوجه خواهیم شد که گزاره ی فوق دچار دور است زیرا تقدم شئ بر خودش را موجب می شود. زیرا شئ اگر بخواهد موجود شود باید مقدمتا وجود داشته باشد و به عبارت دیگر وجود باید در خودش موجود باشد و این محال است. اگر از جهت دیگر به مساله نگاه کنیم این گزاره را می توان دچار تسلسل نیز دانست. زیرا اگر وجود خود در وجود ثانویه ای تحقق داشته باشد، آن وجود ثانویه از آنجا که وجود است خود باید در وجود ثالثی تحقق داشته باشد ( موجود باشد. ) و آن وجود ثالث نیز از آنجا که وجود است باید در وجود رابعی موجود باشد و این سلسله ی نامتناهی ادامه دارد و از آنجایی که تولید تسلسل می کند اصلا امکان تحقق وجودی ممکن نخواهد بود. حال میبینیم که اینگونه نیست.
به عنوان جمع بندی می توانیم بگوییم که گزاره ی " هر ماهیتی ذاتا نه موجود است و نه معدوم " فاقد پایه ی منطقی محکمی است. زیرا همانطور که گفته شد در صورتی که ماهیت برای وجودش همواره به علتی نیازمند باشد سلسله ی علل باید در علتی فاقد ماهیت قطع شود و الا تسلسل روی می دهد. دیدیم که وجود شئ فاقد ماهیت ممتنع است. بنابراین در صورتی که وجود ماهیت را همواره عارضی بدانیم ( وجود را برای ماهیت به عنوان عرض و حقیقتی غیر ذاتی در نظر بگیریم. ) یا باید به امری ممتنع معتقد شویم یا دچار تسلسل شویم.
3- اشکال سومی که قصد دارم به برهان علامه وارد کنم در راستا و به دنبال اشکال دوم است. علامه در متن برهان خود مفاهیم شئ و ماهیت را با هم خلط می کند و همین امر موجب می شود تا اشیا را همواره به صورت ممکن الوجود فرض کند. علامه مقدمتا مفاهیم وجود و ماهیت را از هم تفکیک می کند و سپس اثبات می کند که ماهیت برای وجودش نیازمند علتی است. وی با اینکار مفهوم قائم به ذات بودن شئ را بی دلیل حذف می کند زیرا ابتدا ماهیت را با شئ مترادف گرفته است. علامه وجود را از قلمروی ماهیت خارج می کند و در تعریف ماهیت تنها ویژگی های ذاتی شئ را در نظر می گیرد. در صورتی که اگر شئ را به عنوان مفهوم عام تر ماهیت در نظر بگیریم می تواند وجودش قائم به ذات باشد و منطقا هیچ دلیلی نداریم مبنی بر اینکه شئ ذاتا موجود نمی تواند باشد. علت اینکه علامه وجود را از ماهیت تفکیک می کند تنها تعریفی است که از ماهیت می آورد یعنی به عبارتی وجود را در تعریف ماهیت لحاظ نمی کند. وی عملا هیچ دلیل اصیلی برای تفکیک مفاهیم وجود و ماهیت ندارد. اگر وجود را در تعریف ماهیت لحاظ کنیم، شئ به عنوان مفهوم عام تری از ماهیت می تواند قائم به ذات باشد.

منبع:با استفاده از " ترجمه و شرح نهایه الحکمه "، علی شیروانی، جلد دوم
با تشکر از آقای داور حسینی وجدان برای همیاری من در این بحث

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:43
آموزش و تحقيقات

مساله ی وجود خدا از همان آغاز از مسائل اساسی فلسفه در تبیین شرایط پیدایش خداوند بوده است. از این رو بسیاری از فلاسفه به منظور اثبات وجود خداوند به اقامه ی براهینی پرداختند که در نمای کلی به چهار دسته ی عمده ی براهین وجودی، اخلاقی،غایت شناختی و جهان شناختی تقسیم می شود. هم اکنون به بررسی براهین غایت شناختی می پردازیم و سپس نقدهای ارائه شده برای آنها را تشریح می کنیم.

 

برهان نظم:

مقدمه:

مساله ی وجود خدا از همان آغاز از مسائل اساسی فلسفه در تبیین شرایط پیدایش خداوند بوده است. از این رو بسیاری از فلاسفه به منظور اثبات وجود خداوند به اقامه ی براهینی پرداختند که در نمای کلی به چهار دسته ی عمده ی براهین وجودی، اخلاقی،غایت شناختی و جهان شناختی تقسیم می شود. هم اکنون به بررسی براهین غایت شناختی می پردازیم و سپس نقدهای ارائه شده برای آنها را تشریح می کنیم.
در حالت کلی پرداختن به براهین غایت شناختی با مطالعه ی نظم و هماهنگی موجود در جهان صورت می پذیرد. از اینرو می توان آنها را در دسته ی براهین لمی طبقه بندی کرد.


برهان ویلیام پیلی:
یکی از ساده ترین صورتهای براهین غایت شناختی توسط ویلیام پیلی معاون اسقف کارلیسل عرضه شده است. پیلی با استفاده از مثال ساعت به تشریح برهان خود می پردازد. او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد:
1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است.
2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست.
3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است.





انتقاد میل از برهان پیلی:

جان استوارت میل، فیلسوف شهیر انگلیسی پس از بررسی برهان پیلی به طرح انتقادی به منظور اصلاح آن پرداخت. او با تاکید بر این امر که برهان پیلی مبتنی بر روش تمثیل است انتقاد خود را مطرح کرد. وی معتقد است استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر میل این است که در برهان پیلی این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند. او این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده ( در اینجا ساعت ) داریم. در نگاه میل تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها بدست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچوقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیل وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. بنابراین در دیدگاه میل این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان پیلی به حساب می آید. اما باید دانست که هدف میل اصلاح برهان پیل بوده است، نه رد برهان غایت شناختی در تعریف عام آن. در حقیقت میل با این که به تقلا به منظور رد روش تمثیل در ارائه ی برهان غایت شناختی می پردازد اما به صورت استقرائی برهان غایت شناختی پایبند است. وی می پذیرد که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. تفاوت اساسی میل با دیگر پردازندگان براهین غایت شناختی این است که وی دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نمی بیند و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نمی شمارد در حالی که از پیلی تا میل فیلسوفان وجود علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می دانستند. در عین حال همانطور که گفته شد میل با سایر فلاسفه در قائل شدن به علت غایی مشترک است و نظریه ی شکل گیری تصادفی عالم را منتفی می داند.



ردیه ی تکاملی راسل:

برتراند راسل پس از انتقاد میل از برهان غایت شناختی پیلی که مبتنی بر روش تمثیل بود به طرح انتقاد جامع تری از برهان غایت شناختی پرداخت که مبتنی بر نظر میل درباره ی عدم ارتباط تضمینی میان علت غایی و فاعلی بود. از لحاظ روش شناختی این نظریه صورت تعمیم یافته ی نظریه ی انتخاب طبیعی یا بقاء اصلح داروین، زیست شناس و طبیعی دان مشهور است. بر اساس این نظریه زیست شناختی تکامل عالم اصلی پیدایش گونه های زنده است. داروین علت و عامل شکل گیری این تکامل را انتخاب طبیعی نامید و علت این نامگذاری این است که تنازع بقاء در اثر هماهنگی میان طبیعت و گونه های زنده حادث می شود و همین هماهنگی میان طبیعت و گونه هاست که سبب پیدایش زیست بومها می شود و امکان زندگی همه نوع گونه ای را در محیط طبیعی مشخص سلب می کند. تنها گونه هایی می توانند در محیط طبیعی مشخص زندگی کنند که ساختار ارگانیکشان با مشخصات و ویژگی های آن محیط طبیعی هماهنگ باشد در غیر این صورت انقراض گونه ی مورد نظر را در پی خواهد داشت. از آنجایی که امکان تغییرات ارگانیک برای همه ی گونه ها وجود ندارد تنها گونه هایی که دارای ویژگی های منحصر به فرد باشند می توانند به حیات ادامه دهند و بقیه ی گونه ها از بین می روند. داروین برای اثبات این ادعای خویش ما را به حقیقتی متوجه می کند. روشن است که از تعداد بی شمار تخمی که وارد طبیعت میشود تنها تعداد معدودی از آنها سر از تخم بیرون می آورند و امکان رشد آنها فراهم می شود. بقیه در اثر عوامل طبیعی از بین می روند. مسلم است که از آن تعداد بیشمار جنین تنها آنهایی که ویژگی های منحصر به فردی دارند می توانند رشد کنند و به حیات ادامه دهند و این خود موجب می شود که گونه هایی با خصائل جدید جایگزین گونه هایی با خصائل پست تر شوند که راحتتر با طبیعت سازگار می شوند. در اثر استمرار این روند سیستماتیک تکامل انواع شکل می گیرد. مهم ترین نتیجه ای که از این نظریه حاصل می شود این است که :
طبیعت می تواند بدون نیاز به هیچگونه عامل خارجی و به صورت خودجوش تغییرات را شکل دهد، و این تغییرات تنها در اثر کنش و واکنش اجزای خود طبیعت تحقق می یابد و به عبارت دقیق تر برخوردها و کنشهای موجود بین اجزای طبیعت هر لحظه هماهنگی و سازش بین آنها را افزایش می دهد. راسل تلاش می کند تا این نظریه را به کل عالم تعمیم دهد و یک انتخاب طبیعی کلی و فراتر از جهان ارگانیک زنده ارائه کند. وی معتقد است در همه ی شرایط در اثر برخورد و جدال اجزای طبیعت عناصر و جواهری که نمی توانند خود را با ظرایط وفق دهند نابود شده و به عناصر هماهنگتر بدل می شوند ویا توسط عناصر هماهنگ تر جایگزین می شوند و این نتیجه ی مسلم کنشهای بین اجزاست. در حالت کلی در یک مجموعه تمامی اجزا در برخورد با یکدیگر به طور تدریجی هماهنگتر می شوند و اگر اینگونه نباشد مجموعه از هم می پاشد زیرا دیگر کنشی وجود نخواهد داشت و تا وقتی کنش و برخورد میان اجزا وجود داشته باشد، همانطور که گفته شد عناصری که توان سازگاری را نداشته باشند از تغییر کرده و یا توسط عناصر سازگارتر جایگزین می شوند و این خود موجب تکامل می شود.
بنابراین راسل معتقد است تکامل و هماهنگی خصیصه ی ذاتی هر مجموعه است و بنابراین نیازی به قائل شدن به علت فاعلی خارجی نیست و غایتمندی پدیده ها هم به واسطه ی همین خصیصه ی ذاتی توجیه پذیر است.
روشن است که نظریه ی راسل امکان صحت برهان غایتمندی را رد نمی کند بلکه تنها درستی آن را محتمل می شمارد. زیرا هیچ دلیل منطقی ای وجود ندارد که تدبیر و طرح قبلی برای تکامل و شکل گیری جهان وجود نداشته باشد و تکامل خود ناشی از این تدبیر نباشد و یا حتی انتخاب طبیعی و تدبیر ( طرح قبلی ) هر دو در موازات یکدیگر در پیدایش و تکامل جهان نقش نداشته باشند.



نظریه ی شکاکانه ی هیوم:

چیزی که باید مورد توجه قرار بگیرد اهمیت کثیر اصل علیت در برهان غایت شناختی است. این برهان با اتکا به اصل علیت از نظم موجود در پدیده ها به وجود ناظم پی می برد. به عبارت دیگر عامل اساسی پیوند میان شعور و پدیده های مادی، رابطه ی علی موجود بین نظم و ناظم است.
اکثر فلاسفه ای که به بررسی براهین غایت شناختی پرداختند به وجود این رابطه ی علی قائل بودند اما برخی تفاوت آنها در این بود که برخی تاکید داشتند که این نظم تنها می تواند معلول مدبری آگاه باشد و برخی دیگر از جمله راسل معتقد بودند که علت فاعلی نظم پدیده ها قائم به ذات است. بنابراین تمام این فلاسفه در دو دسته ی عمده تقسیم بندی می شوند: آنهایی که علت فاعلی نظم را قائم به غیر می دانند و آنهایی که علت فاعلی نظم را قائم به ذات می دانند. ولی همانطور که گفته شد همه ی آنها دارای وجه مشترکی هستند و آن این است که همگی قائل به وجود رابطه ی علی بین نظم و ناظم هستند. برخی این رابطه ی علی را با توجه به تکامل ذاتی و برخی دیگر با نظریه ی تدبیر توجیه می کنند.
اما دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی با روش شکاکیت اصل علیت را مورد تردید قرار داد. وی اصل علیت را به یک گزاره ی احتمال ناشی از استقراء تقلیل داده و قطعیت آن را رد کرد.
هیوم و بقیه ی فلاسفه ی تجربه گرا محدوده ی شناخت را به دو قسم شناخت منطقی و تجربی تقسیم کردند. شناخت به اعتبار تحقیق پذیری از هر قسمی که باشد به واسطه ی دو نوع گزاره ( جملات خبری یا حملی ) صورت می پذیرد. شناخت منطقی توسط گزاره های تحلیلی و شناخت تجربی توسط گزاره های تالیفی ماتاخر حاصل می شود. از منظر هیوم اصل علیت شامل هیچ یک از گونه های شناخت نمی شود و به همین دلیل تردید پذیر است. هم اکنون به تشریح برهان وی می پردازیم. اما ابتدا باید گزاره های تحلیلی و تالیفی ماتاخر را تعریف کنیم.
گزاره های تحلیلی، گزاره های هستند که استلزام منطقی یا همانگو هستند. مانند گزاره ی " هر معلولی علتی دارد ". این گزاره یک گزاره ی همانگو است زیرا مفهوم علت در معلول نهفته است و می توان گزاره را به صورت دیگری مانند " هر چیزی که علتی دارد، علتی دارد " بازنویسی کرد. ( زیرا " هر چیزی که علتی دارد " تعریف معلول است و می تواند به جای آن جایگزین شود. ) مسلما اینگونه گزاره ها همواره صدق می کنند زیرا در غیر این صورت دچار تناقض خواهند شد. در نتیجه این گزاره ها کذب بردار نیستند و برای مثال ما هیچوقت نمی توانیم بگوییم " هر معلولی علتی ندارد " زیرا در این صورت بازنویسی گزاره ی ذکر شده به صورت " هر چیزی که علتی دارد، علتی ندارد " می شود که آشکارا تناقض منطقی است. هیوم معتقد است که اصل علیت به هیچ وجه نمی تواند به این دسته گزاره ها تعلق داشته باشد. جوهره ی اصل علیت در گزاره ی " هر پدیده ای علتی دارد " تبیین می شود که مسلما تحلیل نیست زیرا مفهوم علت در پدیده نهفته نیست و در تعریف پدیده ها مفهوم علیت گنجانده نشده است مگر آنکه پدیده را معلول فرض کنیم که چنین فرضی بی دلیل و بیجاست.
اما آیا اصل علیت به عنوان یک گزاره ی تالیفی ماتاخر قابل طرح است؟ بگذارید اول گزاره ی تالیفی ماتاخر را تعریف کنیم. گزاره هایی که در تعریف موضوع آنها مفهوم محمول موجود نیست را گزاره ی تالیفی می نامیم. مثلا گزاره ی " این گل سرخ است " یک گزاره ی تالیفی است زیرا در آن مفهوم سرخ در تعریف گل گنجانده نشده است و ما از طریق مشاهده به ارتباط آنها پی بردیم و مفهوم " سرخ " را به گل مشاهده شده نسبت دادیم. و به عبارت ساده تر مفهوم " این گل " و " سرخ " را با هم تالیف ( ترکیب ) کردیم. اما اینگونه احکام چگونه صادر می شوند؟ پاسخ هیوم این است که احکام تالیفی به توسط دو ابزار ابراز می شوند و بر اساس نوع صدورشان به دو دسته ی ماتاخر و ماتقدم تقسیم می شوند. احکام تالیفی ماتقدم توسط عقل صادر می شوند و از آنجایی که پیش از تجربه صادر می شوند و به اصطلاح نسبت به تجربه ماتقدم هستند صدق و کذب آنها قابل طرح نیست. زیرا تطابق آنها با واقعیت و تعیین صدق و کذب آنها در گرو تجربه و مشاهده است. از اینرو تنها در صورتی ما نسبت به صادق یا کاذب بودن حکم خود می توانیم اطمینان حاصل کنیم که شناخت ما مبتنی بر تجربه و به اصطلاح ماتاخر باشد.
سپس هیوم به بررسی ارتباط مشاهده ( تجربه ) و احکام تالیفی ماتاخر می پردازد. این مطالعه از جهت تاثیر گسترده ای که بر فلسفه ی علم قرن بیستم گذاشت از اهمیت به سزایی برخوردار است. هیوم معتقد است که تقریبا تمامی قوانین و نظریه های علمی متشکل از احکام تالیفی هستند و برای اینکه صدق و کذب ردار و یا به اصطلاح تحقیق پذیر باشند باید ماتاخر و ناشی از تجربه باشند. اما طی چه فرآیندی مشاهدات و تجربیات به پارادایم های علمی تبدیل می شوند و تشکیل نظریه ها را می دهند؟ هیوم روش استقراء را مبنای شکل گیری تمامی نظریه های علمی می داند. او معتقد است مبنای تمامی آزمایشات علمی آزمون و خطاست. بنابراین با افزایش تعداد آزمایشات بررسی ما دقیق تر می گردد اما هیچگاه به یقین نمی رسد. زیرا اگر آتش صد بار در اثر حرارت پدیدار شد دلیلی نداریم که قطعا دفعه ی صد و یکم هم همین اتفاق بیافتد و ممکن است بدون تاثیر حرارت پدیدار شود. ما با هر بار مشاهده ی اینکه آتش از حرارت بر می خیزد تنها می توانیم با اطمینان خاطر بیشتری بگوییم که آتش همیشه از حرارت بر می خیزد . اما هیچگاه نمی توانیم به یقین برسیم. زیرا در استدلال استقرائی از آنجایی که هیچگاه مجموعه آزمایشات ما نمی تواند مجموعه ی کل را در بر گیرد ( زیرا همیشه احتمال وقوع دوباره ی حادثه ی مورد مشاهده وجود دارد و هیچگونه محدودیتی در تعداد وقوع حادثه وجود ندارد ) همیشه نتیجه ی ما محتمل خواهد بود نه یقینی زیرا همیشه احتمال دارد مشاهده ای خلاف نتیجه ی ما صورت پذیرد. بنابراین قوانین علمی همگی تنها توابع استقرائی محتملی هستند که هیچگاه کاملا اثبات نمی شوند بلکه تنها در هر بار آزمایش به یقین نزدیکتر می شویم اما هرگز کاملا به آن نمی رسیم.
از دیدگاه هیوم این برهان در مورد اصل علیت نیز صدق می کند. زیرا حکم ما درباره ی وجود رابطه ی علی میان دو پدیده، خود نوعی نظریه است. وقتی گفته می شود " حرارت علت پیدایش آتش است. " این حکم ما از آنجایی که تالیفی ماتاخر است به روش استقراء اثبات می شود. اما از آنجا که این روش به دلایل ذکر شده نتیجه ی یقینی بدست نمی دهد، پس حکم ما محتمل خواهد بود.
بنابراین احتمال دارد که این دو پدیده کاملا مجزا از هم ولی در یک زمان بوقوع پیوسته باشند و چون ما به کرات آن دو را همگام با هم تجربه کرده ایم به اشتباه حکم می کنیم که این دو با یکدیگر رابطه ی علی دارند. هیوم با این استدلال قصد دارد نشان دهد که دو پدیده می توانند بطور کاملا تصادفی در یک زمان و مکان به وقوع بپیوندند بگونه ای که ذهن ما را به خطا بیاندازد که بین این دو پدیده رابطه ی علی وجود دارد. بنابراین در نگاه هیوم تصادف همواره احتمالی است که نباید از ذهن ما دور افکنده شود.
هیوم با استفاده از این نتیجه به اقامه ی استدلالی برای رد برهان غایت شناختی می پردازد.
1- چیزی که مسلم است این است که هر پدیده ی منظمی می تواند حاصل تدبیر و طرح قبلی یا حاصل تصادف باشد و نمی تواند از این دو حالت خارج باشد.
2- کاملا امکان دارد که پدیده ی منظم حاصل تصادف و اتفاق باشد. ( به دلایلی که ذکر کردیم )
3- بنابراین ممکن است نظم موجود در جهان فعلی ما تنها حاصل تصادف و اتفاق باشد.

هیوم معتقد است که در شرایطی که شانس و تصادف عامل شکل گیری جهان باشد اراده ی آزاد دخالت کرده و امکان وقوع هر ترکیبی را در اجزای جهان می دهد. اما چگونه هر ترکیبی می تواند بقاء داشته باشد؟ پاسخ هیوم این است که ترکیباتی که با یکدیگر تطابق داشته باشند می توانند تشکیل یک مجموعه را بدهند و ترکیباتی که توان تطابق را ندارند، یا در سیستم دیگری سامان می یابند و یا تغییر ماهیت می دهند.
نظریه ی اتفاق و تصادف در ساختار عالم تا قرن بیستم کمتر مورد توجه فلاسفه و دانشمندان قرار می گرفت. تمامی علوم تجربی از فیزیک گرفته تا زیست شناسی به قاعده ی جباریت در ساختمان سیستمهای مادی قائل بودند. داروین تکامل را حاصل تطابق اجباری گونه ها با طبیعت می دانست. لاپلاس معتقد بود با توجه به قوانین مکانیک نیوتنی فیزیکدانان قادر خواهند بود آینده را بطور دقیق و اجتناب ناپذیری توصیف و پیش بینی کنند زیرا ماده همواره از یک سلسله ی علت و معلولی تبعیت می کند که توسط مکانیک نیوتنی قابل توصیف است.
بزرگترین رخداد علمی ای که قاعده ی جباریت را در علم مورد تردید قرار داد، ارائه ی اصل عدم قطعیت وسط ورنر هایزنبرگ، فیزیکدان آلمانی بود.
پس از آنکه در قرن بیستم خاصیت موجی – ذره ای نور توسط ماکس پلانک اثبات گردید و مدل کوانتومی اتم توسط ایروین شرودینگر ارائه گردید، هایزنبرگ بر مبنای معادلات پل دیراک که از ترکیب معادلات نسبیت خاص انیشتین و معادله ی شرودینگر بدست آمده بود، به طراحی اصل عدم قطعیت پرداخت. معادلات این اصل به محاسبه ی میزان آشفتگی در اندازه گیری مختصه های اصلی ذرات بنیادی از قبیل سرعت، مکان و طول موج می پردازد.
بر مبنای این اصل ما حتی با کمک دقیق ترین میکروسکوپهای الکترونی هم نمی توانیم مکان و سرعت یک ذره را همزمان حساب کنیم. برای اینکه مکان یک ذره را بیابیم و آن را ردیابی کنیم ابتدا باید به آن نور بتابانیم. دقت مکان یابی ذرات با عکس طول موج نور تابانده شده متناسب است، یعنی هر چه طول موج نور تابانده شده کمتر باشد مکان با دقت بیشتری اندازه گیری میشود. حال آنکه با کاهش طول موج، انرژی نور تابانده شده بیشتر می شود و سرعت ذره را بیشتر آشفته می کند. بنابراین هر چه دقت اندازه گیری مکان بیشتر باشد دقت اندازه گیری سرعت کاهش می یابد و هر چه دقت اندازه گری سرعت افزایش یابد مکان یابی کم دقت تر می شود. بنابراین ما هیچگاه نمی توانیم موقعیت دقیق یک ذره را شناسایی کنیم و همیشه درصدی عدم قطعیت در موقعیت ذره وجود خواهد داشت حتی وقتی دستگاه اندازه گیری ما بسیار دقیق باشد. مسلما اگر اطلاعات ما از موقعیت کنونی ذره دقیق نباشد به همان نسبت پیش بینی ما از موقعیت آینده ی ذره نیز دقیق نخواهد بود.
ایروین رودینگر، فیزیکدان بزرگ اتریشی نیز برای نشان دادن نتایج عملی اصل عدم قطعیت به طراحی معمایی پرداخت که در علم فیزیک به معمای " گربه ی شرودینگر " مشهور شد. طبق این معما، ما محفظه ای در اختیار داریم که در داخل آن گربه ای قرار دارد و روی جداره ی بیرونی آن یک آشکارسازحساس امواج رادیواکتیو قرار دارد و هنگامی که آشکارساز موجی را دریافت کند محفظه ی گار سمی موجود در ظرف باز شده و گربه می میرد. پرسش نهایی این معما این است که آیا هم اکنون گربه زنده است یا خیر؟ اطمینان ما در جواب به این پرسش در چه حد است؟ برمبنای اصل عدم قطعیت ما با هیچ یقینی نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم زیرا نمی توان با یقین کامل از وضعیت تک تک اتمهای در حال فروپاشی سخن گفت. هایزنرگ معتقد است وقتی که امکان پیش بینی دقیق آینده غیر ممکن باشد توجیه هرگونه رابطه ی علی میان پدیده ها غیر ممکن خواهد بود. وی رابطه ی علی را در یک گزاره ی شرطی اینگونه تبیین می کند: " اگر حال را دقیقا بدانیم، آینده را می توانیم پیش بینی کنیم. " به عبارت کامل تر، کشف رابطه ی علی میان دو موقعیت گوناگون تنها از راه شناخت موقعیت فعلی و دامنه ی تغییرات مشخصات فیزیکی امکان پذیر خواهند بود و این در حالی است که شناخت ما از موقعیت و دامنه ی تغییرات مشخصات فیزیکی ذرات در هاله ای از عدم قطعیت فرو رفته است. وی در این باره می گوید: " با توجه به ارتباط نزدیک بین سرشت آماری نظریه ی کوانتوم و عدم دقت تمامی ادراکات ممکن است پیشنهاد شود که در پس جهان آماری ادراک، یک جهان واقعی قرار دارد که محکوم به علیت است. این به نظر ما خیال پردازی است و ما این را بطور صریح می گوییم که بی فایده و بی معنی است. زیرا فیزیک باید خودش را محدود به توصیف همبستگی مشاهدات بنماید. در واقع وضعیت واقعی را می توان بصورت زیر بیان کرد چون تمامی آزمایشها محکوم قوانین مکانیک کوانتومی هستند. پس نتیجه می گیریم که مکانیک کوانتومی انهدام نهایی علیت را تثبیت می کند. "
اما مسلم است که در دستگاههای کوانتومی پیچیده تر از جمله مجموعه ی چندین اتم درجه ی قطعیت بیشتر می شود و معادله ی شرودینگر درجه ی احتمال بیشتری را نسبت به ذرات منفرد نشان می دهد. درست همانگونه که ما با اطمینان نسبی می گوییم امروز نود درصد مردم به خارج از منزل می روند. اما نمی توانیم با اطمینان بگوییم امروز فلان شخص از منزل بیرون می رود. نتیجه ی منطقی این امر این است که هر سیستمی دارای درجه ای از قطعیت است و این قطعیت با افزایش گستره ی سیستم و پیچیده تر شدن آن افزایش می یابد. این قطعیت نسبی دامنه ی حرکات و تغییرات موقعیت فیزیکی سیستم را محدود می کند. بنابراین می توان گفت در هر سیستمی درجه ای از موجبیت ( اجبار ) وجود دارد. اما از آنجایی که همواره عدم قطعیت در هر سیستمی حکمفرما است درجه ای از عدم موجبیت نیز قابل درک است. برتراند راسل در تایید این مدعا در کتاب " تحلیل ماده " می گوید: " تا آنجایی که نظریه ی کوانتوم در زمان حال می تواند بگوید، اتمها نیز ممکن است اراده ی آزاد داشته باشند. اما محدود به یکی از چندین انتخاب باشند. " همچنین کامپتون در کتاب " آزادی انسان " می نویسد: " دیگر قابل توجیه نیست که قانون فیزیکی را به عنوان شاهدی بر علیه آزادی انسان بکار ببریم. "
پل دیراک ، فیزیکدان برجسته ی دانشگاه کمبریج با بیانی معتدل تر درکتاب مشهور " مکانیک کوانتومی " خود می نویسد: " علیت فقط در مورد سیستمی که مختل نشده است، حکم فرماست. اگر سیستمی کوچک باشد ما نمی توانیم آن را مشاهده کنیم مگر آنکه اختلالی جدی ایجاد کنیم و بنابراین نمی توانیم انتظار داشته باشیم که رابطه ی علی بین مشاهداتمان بیابیم. علیت هنوز در مورد سیستمهای غیر مختل فرض می شود. "


نقد نظریه ی شکاکانه ی هیوم در رابطه با علیت:

همان طور که گفته شد نظریه ی عدم قطعیت هایزنبرگ جدلهای فلسفی بسیاری را در رابطه با عینیت رابطه ی علی در بین فلاسفه و فیزیکدانهای جهان برانگیخت. باید توجه داشته باشیم که اولین نتیجه ی پوزیتیویستی اصل عدم قطعیت بی معنا بودن مفهوم علیت است و نه غلط بودن آن. مهمترین انتقادی که منتقدین، از نظر هایزنبرگ در رابطه با علیت می کنند این است که معتقدند، هایزنبرگ در اثر اختلاط وجه معرفت شناختی و وجه عینی اصل علیت، تعریف غلطی از مفهوم علیت بدست می دهد. بین مفهوم موجبیت علی و قابلیت پیش بینی تفاوت بزرگی وجود دارد که هایزنبرگ آن را در نظر نمی گیرد. وجود موجبیت علی برای پیش بینی امری الزامی است اما کافی نیست. قابلیت پیش بینی علاوه بر موجبیت علی وابسته به وجود معرفت نظری کافی از شرایطی که در آن رابطه ی علی تحقق مییابد نیز هست. در نتیجه امکان دارد که موجبیت علی برقرار باشد و قابلیت پیش بینی مقدور نباشد. اشتباه هایزنبرگ این بود که این امکان را نادیده گرفت، و این امر در تعریفی که وی از مفعوم علیت بدست می دهد کاملا مشهود است. وی گفت: " اگر حال را دقیقا بدانیم می توانیم آینده را پیش بینی کنیم ". همواره احتمال دارد که در جهان میکروسکوپیک درون اتم هم علیت برقرار باشد اما ما بدلیل ضعف معرفت شاختی خود نتوانیم این روابط علی را استنتاج و ادراک کنیم. این می تواند ناشی از محدودیتهای تجربی یا نظری نظام معرفتی ما باشد. زیرا عامل پیدایش عدم قطعیت در تعیین موقعیت ذرات ایجاد آشفتگی در دستگاه کوانتومی مورد نظر بواسطه ی مشاهده گرها صورت می گیرد. به این معنا مشاهده گرهای فیزیکی دانشمندان، خود محدودیتهای تجربی را شکل می دهد. محدودیتهای نظری فاکتور دیگری است که از ضعف نظام معرفت شناختی ما ناشی می شود. مدلهای اتمی همگی گزاره های تعمیم یافته ای هستند که از تعدادی مشاهدات جزئی ناشی می شوند. در نتیجه مدل سازی، از لحاظ تجربی یقینی نیست بلکه دستگاهمندی نظامهای فیزیک نظری بیشتر از امور انتزاعی ناشی می شود تا از امور تجربی. هایزنبرگ در این باره می گوید: " اتم در فیزیک مدرن، بسیار انتزاعی تر از اتم اتمیستهای یونان است. " از اینجا می توانیم نتیجه بگیریم که شاید با رفع محدودیتهای تجربی و نظری ما بتوانیم تحلیلی از روابط علی در جهان میکروسکوپیک ارائه کنیم و اگر روابط اصل عدم قطعیت هایزنبرگ مطلق پنداشته شود، جزم اندیشی خواهد بود. انیشتین در این باره می گوید: " من فکر نمی کنم که چنین نظریه ای ( مکانیک کوانتوم ) ماندنی باشد. "
انیشتین یکی از فلاسفه ای بود که شدیدا با هایزنبرگ در این باره مخالفت می ورزید. وی در رد نظریه ی هایزنبرگ مبنی بر طرد موجبیت علی می گوید: " با وجود این من نمی توانم قبول کنم که خداوند تاس می اندازد. "
با تمام اینها هایزنبرگ مفهوم علیت را با یک برهان کوتاه مبتنی بر رویکرد امپریسیستی ( تجربه انگارانه ) طرد می کند:
1- امکانات و دانش فعلی ما چه در بعد نظری و چه در بعد آزمایشگاهی قادر به کشف روابط علی در جهان میکروسکوپیک نیست.
2- شناخت ما تنها در بازه ای که تجربه به آن تعلق می یابد ( احکام تالیفی ماتاخر ) دارای معنا است. و در خارج از محدوده ی شناخت تجربی، احکام ما بی معنی هستند.
3- بنابراین علیت لااقل در جهان میکروسکوپیک با توجه به دانش امروزین فاقد معناست.

یکی دیگر از نقدهای مهمی که نظریات تجربه باورانه ی هیوم و هایزنبرگ درباره ی علیت را هدف خود قرار می دهد، برخلاف تجربه باوران دامنه ی شناخت حقیقت را از شناخت تجربی فراتر می داند و علیت را بمثابه ی قانونی عقلی اثبات می کند. هم اکنون به بررسی چند نقد اساسی که توسط علامه محمدتقی جعفری به نظریات هیوم وارد است می پردازیم:
ایراد 1 ) انتقاد اول بیان می کند که قاعده ی شناخت استقرائی هیوم خدشه ای به اصل علیت وارد نمی کند. زیرا کاملا امکان دارد که علتی که معلولی را ایجاد کرده، در شرایط دیگر معلولی دیگر را ایجاد کند زیرا ماهیت علت تامه ( کافیه ) در دو موقعیت تفاوت کرده است. پس اگر حرارت در شرایطی ایجاد آتش کرده است ممکن است در شرایطی این کار را نکند زیرا علل تامه در حالت اول برقرار شده اما در حالت دوم برقرار نشده است. در نتیجه همواره امکان این وجود دارد که یک علت همیشه یک معلول مشخص صادر نکند و وجود چنین امکانی نمی تواند دلیل مناسبی برای طرد علیت باشد. برای مثال اینکه همواره محتمل است که حرارت و اکسیژن و ماده ی سوختنی ایجاد آتش نکند، دلیل موجهی برای مورد تردید قرار دادن علیت نیست.
پاسخ 1 ) اگر در برهان هیوم کمی دقت کنیم متوجه می شویم که مقصود هیوم از علت، همان علت کافیه است. دیگر اینکه از نظر هیوم نمی توان اثبات کرد که پدیده ها معلول به حساب می آیند که علل آنها بخواهد در شرایط مختلف پدیده های متفاوتی را ایجاد نماید. در ایراد وارد شده علیت مستقل از تجربه فرض شده است. حال آنکه از نظر هیوم دانش خارج از تجربه تنها در شرایطی عینیت دارد که استلزام منطقی باشد که در این مورد اینگونه نیست.
ایراد 2 ) اشکال دومی که به نظریه ی هیوم گرفته شده این است که اگر تئوری او درست باشد هر پدیده ای می تواند هر پدیده ای را شکل دهد. زیرا اولین خصیصه ی موجبیت علی این است که معلول خود را مجبور به داشتن وضعیت و انجام رفتاری خاص می کند و این یعنی معلول باید ماهیت بخصوصی داشته باشد. ( زیرا از هر علتی در یک موقعیت خاص تنها می تواند یک معلول خاص از خود بروز دهد. ) حال آنکه اگر علیت نفی شود این محدودیت و جبر منتفی خواهد شد و امکان صدور هر پدیده ای از پدیده ای دیگر ممکن است. در صورتی که عملا چنین اتفاقی نمی افتد و محال است چنین اتفاقی بیافتد.
پاسخ 2 ) مساله ی اصلی اینجاست که هیوم استلزام علت کافیه را زیر سوال می برد، نه اینکه امکان کنار هم قرار گرفتن هر دو پدیده ای را بدهد. اینکه اجباری در کنار هم قرار گرفتن دو پدیده نیست نمی تواند دلیل موجهی باشد برای اینکه امکان کنار هم قرار گرفتن هر دو پدیده ی دلخواهی است. دو پدیده برای اینکه بتوانند در کنار یکدیگر قرار گیرند باید تطابق ذاتی داشته باشند اما دلیل ندارد که بین آنها رابطه ی علی و معلولی باشد. برای مثال اینکه دلیلی ندارد که همیشه آتش با حرارت همراه باشد، دلیل موجهی نیست برای اینکه آتش می تواند با هر پدیده ای همراه باشد. آتش هیچگاه نمی تواند با سرما همراه باشد. اما این دلیل کافی ای نیست که بتوانیم بر مبنای آن نتیجه بگیریم که آتش همیشه با گرما همراه است. ثانیا اگر جهان حاصل تصادف و احتمالات باشد، این بدان معناست که تمامی اتفاقاتی که در یک شرایط احتمال وقوع آنها هست ذاتا محتمل هستند. اما وقوع همه ی آنها میسر نیست چرا که ما یک شرایط بیشتر نداریم. بنابراین در شرایط مشخص امکان وقوع هر کدام از اتفاقات محتمل وجود دارد. اما دلیل نداریم که یک اتفاق، مدام در زمانها و مکانهای مختلف مدام تکرار نشود ( زیرا همواره وقوع آن محتمل است. ) بنابراین احتمال دارد که در جهان ما مجموعه ای از اتفاقات از روی احتمال متداوما روی دهند و ما به اشتباه فکر کنیم که تنها احتمال وقوع این اتفاقات وجود دارد یا به عبارت بهتر وقوع این اتفاقات جبری است. مانند وقتی که ما در اثر مشاهده ی متداوم همراه بودن آتش با حرارت به این نتیجه می رسیم که این دو پدیده با هم ملازمه دارند. در حالی که از لحاظ منطقی امکان دارد که این دو پدیده متداوما بطور اتفاقی با هم همراه شده باشند و همواره این احتمال وجود دارد که تحت همان شرایط یکی از این پدیده ها با پدیده ی دیگری همراه شود. هر چند احتمال اینکه بطور اتفاقی دو پدیده متداوما با هم همراه شوند بسیار ضعیف است اما از لحاظ منطقی این احتمال معدوم نیست و نباید بی جهت این فرض کنار گذاشته شود. بنابراین می توانیم نتیجه بگیریم که نظریه ی تصادف هیچ تناقضی با سازوکار جهان فعلی ما ندارد.



منبع:
نویسنده: رهام برکچی زاده
با همکاری داور حسینی وجدان ( تیم اتقادی میرزاده ی عشقی )

پنج شنبه 3/11/1387 - 19:42
آموزش و تحقيقات

 

سپهبد سورنا (رستم سورن پهلو) (۵۲-۸۲ پیش از میلاد) یکی از سرداران دلیر سپاه ایران در زمان اشکانیان است.
زندگی
بر پایه گفتهٔ پلوتارک [۱] «سورنا در دلیری و توانایی پیشروترین پارتی/ایرانی دوران خود بود.»

سورنا سردار دلیر پارتی معاصر اشک سیزدهم، ارد اول (قر. اول ق م.) وی از نظر نژاد و ثروت و شهرت پس از شاه رتبهٔ اول را داشت و بسبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری پادشاه حق داشت که کمربند شاهی را بکمر بندد. سورنا ارد را به تخت نشانید و شهر سلوکیه را متصرف شد و اول کسی بود که بر دیوار شهر مذکور بر آمد و با دست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. وی در این هنگام بیش از ۳۰ سال نداشت، مع هذا بحزم و احتیاط و خردمندی شهره بود و بر اثر این صفات کراسوس سردار رومی را مغلوب کرد، چه نخست جسارت و تکبر کراسوس و یأسی که بر اثر بدبختیها سورنا را دست داده بود، به آسانی ویرا در دامهایی افکند که سورنا برایش گسترده بود. با وجود این ارد بجای اینکه سورنا را پاداش نیک دهد، بر او رشک برد و نابودش کرد.[۲]
سورن یكی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ ، در زمان اشکانیان است كه سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی كرد و رومیها را كه تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، برای اولین بار با شكستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظریف که پیشانیبندی به سبک ایرانیان باستان بر سر می بست . وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به معنی نیرومند میباشد. (نمونه دیگر این واِِژه در کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است.) از دیگر نام آوران این خاندان ویندهفرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی میدانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان میدهد.
ژولیوس سزار (Julius)، پومیه (Pompee) و كراسوس (crassus) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند كه سرزمینهای پهناوری را كه به تصرف دولت روم در آمده بود، به طور مشترک اداره می كردند. آنها در سوم اكتبر سال 56 پیش از میلاد در نشست لوكا (Luca) تصمیم حمله به ایران را گرفتند.
كراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان ، یعنی شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران، دستیابی به گنجینه های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر می پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.
كراسوس (رییس دوره ای شورا) با سپاهی مركب از42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم كه خود فرماندهی آنان رابرعهده داشت به سوی ایران روانه شد و ارد (اشك13) پادشاه اشكانی ،سورن سردار نامی ایران را مامور جنگ با كراسوس و دفع یورش رومی ها كرد. نبرد میان دو كشور در سال 53 پیش از میلاد در جلگه های میانرودان (بین النهرین) و در نزدیكی شهر حران یا كاره (carrhae) روی داد. در جنگ حران، سورن با یك نقشه نظامی ماهرانه و بهیاری سواران پارتی كه تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یك سوم سپاه روم را نابود و اسیر كند. كراسوس و پسرش فابیوس Fabius (پوبلیوس) دراین جنگ كشته شدند و تنها شمار اندكی از رومی ها موفق به فرار گردیدند.
روش نوین جنگی سورن، شیوه جنگ و گریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان میدانند. ارتش او دربرگیرنده زره پوشان اسب سوار، تیراندازان ورزیده، نیزه داران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیاده نظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود.
افسران رومی درباره شكستشان از ایران به سنای روم چنین گزارش دادند: سورن فرمانده ارتش ایران در این جنگ از تاكتیك و سلاحهای تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ایرانی با خود مشك كوچكی از آب حمل میكرد و مانند ما دچار تشنگی نمیشد. به پیادگان با مشكهایی كه بر شترها بار بود ، آب و مهمات می رساندند. سربازان ایرانی به نوبت با روش ویِِژه ای از میدان بیرون رفته وبه استراحت می پرداختند. سواران ایران توانایی تیر اندازی از پشت سر را دارند. ایرانیان كمانهایی تازه اختراع كرده اند كه با آنها توانستند پای پیادگان ما را كه با سپرهای بزرگ در برابر آنها و برای محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست كرده بودیم به زمین بدوزند. ایرانیان دارای زوبین های دوكی شكل بودند كه با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پی درپی پرتاب می شد. شمشیرهای آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از یك نوع سلاح استفاده می كرد و مانند ما خود را سنگین نمی كرد. سربازان ایرانی تسلیم نمیشدند و تا آخرین نفس باید می جنگیدند. این بود كه ما شكست خورده، هفت لژیون را به طور كامل از دست داده و به چهار لژیون دیگر تلفات سنگین وارد آمد.
جنگ حران كه نخستین جنگ بین ایران و روم به شمار می رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومی ها پس از پیروزی های پی درپی برای اولین بار در جنگ شكست بزرگی خوردند و این شكست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افكند و نام ایران را بار دیگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
همانگونه كه دولت بزرگ هخامنشی در مرزهای خود در باختر برای نخستین بار با گسترش و کشورگشایی یونان برخورد کرد و پیشرفت یونان را در شرق و آسیا متوقف گردانید، دولت جهانگیر روم نیز در پیشرفت مرزهای خود در خاور، با سد قدرتمند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی سورن بر كراسوس و شكست روم از ایران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزدیك به یك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بین دو كشور گردید و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استانهایی از ایران گردیدند. رومیها برای جلوگیری از شكست های آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند ، به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
بد نیست یادآوری شود که سورن پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند به زیر افکند. سورن در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.
اما شوربختانه سورن هیچ بهره ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به شهادت رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت.
منبع:
پانویس‌ها
1. کتاب زندگی‌نامه کراسوس | برگهٔ ۲۱
2. فرهنگ معین
منابع
• دانشنامه ایرانیکا   
ارسال توسط مهندس شهریار حی شاد
پنج شنبه 3/11/1387 - 19:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته