دست خالی به خانه خدا رفتم
و خدا هم دستهای خالیم را با
دستهای تو پر کرد
روزای بد میرند و روزهای بدتر میاند
از دل غمزده من نمی دونم چی میخوان
خلاصه ای روزگار خنجرتو به ما زدی
ولی من با این غزل میگم که اشتباه زدی
حالا اشک و خون به چشم اینو واست میخونم
الهی دست...........
که خنجرت خورد به جونم
گر زبانم را نمی فهمی نگاهم را ببین
مهر درد آلود چشم بی گناهم را ببین
گر نمیدانی که روزم در غمت چون بگذرد
یکشب اینجا باش و تا صبح اشک وآهم را ببین
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
(حافظ)
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنین نماند وچنین نیز نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
تو که ا زعاطفه سهمی نداشتی
گناهش را سر دنیا گذاشتی
چه غم دیوار امت را
که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر
آن را که باشد نوح کشتی بان
**یا الله مددی**
با تمام بی کسی هایم کسی دارم هنوز
چشم مشتاق و دل دلواپسی دارم هنوز
از تپیدنهای تکراری دلم خون است و وای
دم به دم تشویش روز افزون بسی دارم هنوز
گر چه عمری تکیه کردم بر در ختان قوی
پشت جنگل بان نهال نو رسی دارم هنوز
عاشق آن نیست که هر دم طلب یار کند
عاشق آن است که دل را حرم یار کند
آسمان با دیگران صاف است
و با ما ابر دارد
می شود روزی صاف با ما
اما صبر دارد