• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 190
تعداد نظرات : 88
زمان آخرین مطلب : 4253روز قبل
خانواده

 

دست هایم را بالا میبرم ومیگویم:خدایا، من تسلیمم،تسلیم در برابر خواست تو...

خدا جون همیشه  با خودم میگم:عاشق توأم،اما شاید عاشقت نیستمو خودم نمیدونم،اما همیشه

دوستت داشتم عاشقانه،نمیدونم شاید هم عاشقم ومعرفت ندارم به عشقم،چرا که هرچی رو که توبرام

میخوای می پذیرم اما رنج هم میکشم...

 با خودم زمزمه میکنم«خدا با من است»«خدا با من است» این جمله رو باوردارم که« خدا با من است»

 وبا همه ی بندهاش، ومی بینه همه چیزو...

 پس خدا جون "میدونم تو این لحظاتی هم که تو فشارهای سخت دنیائیم بازهم فراموشم نمیکنی چون

 با تمام وجودم احساس میکنم با منی وهرلحظه و هر ثانیه منو می بینیو به سمت خودت می خونی...

خداجون"  میخوام  فقط عاشق تو باشم ومی خوام عشقم به تو با معرفت باشه  که اگه  سختی ها رومثل

 کوه در برابرم دیدم، چون خواست توست،همه اون ها رو باجونو دل بخرم چراکه عاشقا هر چی میخوان

 در جهت خواست معشوقشونه...

خدا جون" چه معشوقی بالاتر و بهتر از تو؛این ادعای زیادی نیست که تو معشوق ومحبوبم باشی،در برابر

این همه مهربونی و لطفی که هرروز می بینم و هر لحظه احساس می کنم و جواب می گیرم...

اما بالاتر از این عشق،معرفته" معرفت به ذات مقدس تو،معرفت به زیبایی هایی که آفریدی،

معرفت  به اینکه حتی دردها و رنج های زندگی هم اگر بخاطر تو باشه، زیباست...

خدا جون"دلم می خواد معرفت درک کردن رنجهای دوستانم که دوستدار توأن و بندگان خوبت رو به من

 بچشونی،اینقد که بتونم هر روزخودمو جای یکی از اونها بذارم تا با ذره ذره وجودم لحظات  سختشونو

باورکنم...

دلم می خواد گوش کنم به زمزمه های شبانه ی بنده های تو،تا یاد بگیرم رازو نیاز با تورو...

 خداجون" خیلی آرامش پیدا می کنم وقتی حس می کنم صبورانه به حرفای عاشقت گوش می کنی...

  خدای عزیزم می خوام مثل یه عاشق واقعی بهت بگم:

                                 تسلیمم عاشقانه، چون دوستت دارم عاشقانه...

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:13
شعر و قطعات ادبی

 آسمان ترک بر می دارد وقتی نامت میان کوچه پس کوچه های مدینه جاری می شود...

 واژه ها غروب می کنند و انعکاس یادت در میان درو دیوار نیلی می شود...

 درد زبانه می کشد و تاریخ گواهی می دهد که تو بودی ویک هجمه بی غیرتی...

 جوان بانوی علی !

 پهلو شکسته شده ای که دست به دیوار گرفته ای؟؟؟

 میخ در هم بی وفایی می کند،شبیه روزگار شده،داغ و سوزان . . .

 هنوز آتش دامنه دارد،هنوز درد...

 دستان علی بسته شد،لحظه ها به سیلی نشست و چادرت...

 میروی اما یک بغل دلواپسی میان چشمانت موج می زند،

 اکنون که سلام علی بی جواب مانده، با علی وداع مکن فاطمه جان!

 آرامش علی...

 یادگار لحظه های دلدادگی زمین...

 می روی و رفتنت سرنوشت زمین و زمان را در التهاب بی مادری رها می کند و مرثیه جانکاه ثانیه ها

قلب موعودمان را می لرزاند...

 تا هنگامه فرج ،تا طلوع بی تاب ترین آدینه ی هستی،تا آمدن حجت منتظر که بیاید، 

 بیاید و انتقام این فاطمیه های بی سر وسامان را بگیرد؛

 ابهام سالهای بی نشانی تربتت را بستاند؛

 والتیام این کهنه زخم به استخوان رسیده ی  زمین باشد...

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:11
قرآن



یکی از نسخه های طلایی قرآن کریم برای موفقیت روحیه جبران اشتباهات است که در آیات متعددی از این روحیه ,صحبت به میان است ,آنچه بیش از بیش در قرآن به آن اهمیت داده شده این است که برای جبران اشتباهات در زندگی به هیچ وجه امروز و فردا نکنیم و در اسرع وقت به فکر جبران اشتباهات خود باشیم.

خداوند متعال در آیات متعددی از افرادی که برای جبران اشتباهات خود امروز و فردا نمی کنند و به محض بروز اشتباه در صدد جبران آن هستند  به نیکی یاد کرده است:

(وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن یَغفِرُ الذُّنُوبَ إلاَّ اللهُ:و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا افتاده، پس برای گناهان خود طلب آمرزش می‌کنند. و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد)(آل عمران 135)

اما افرادی که به فکر جبران گذشته خود و  اشتباهاتی که در زندگی انجام داده اند  نیستند  و مدام امروز و فردا می کنند انسان هایی هستند که محکوم به شکست و سقوط هستند :

(وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلیماً: و توبه كسانى كه گناه مى‏كنند، تا وقتى كه مرگ یكى از ایشان دررسد، مى‏گوید: «اكنون توبه كردم»، پذیرفته نیست؛ ونیز توبه‏ كسانى كه در حال كفر  می ‏میرند، پذیرفته نخواهد بود، آنانند كه برایشان عذابى دردناك آماده كرده‏ ایم.)( النساء:18)

اما استثنائاتی هم برای این افراد وجود دارد کسانی که یک عمر در گمراهی و ضلالت بودند اما  فقط دقایقی مانده به دقیقه نود و پایان یک امتحان بزرگ تصمیم بزرگی می گیرند و با این تصمیم طوفانی عظیم در زندگی دنیا و آخرت خود ایجاد کردند و نام خود را به نیکی در دفتر تاریخ به ثبت می کنند .در تاریخ پر رمز و راز عاشورا هم از این دسته از انسان ها فراوان داشتیم که با تصمیم هایی که در دقیقه نود گرفتند زندگی خود را متحول کردند.

بعضی مانند (عبید الله بن حر جعفی)  در آخرین ثانیه ها هم به فکر جبران اشتباهات و گذشته سیاه خود نبودند و وقتی امام به ایشان فرمود :گـناهان زیادی مرتكب شده ای , اكنون می توانی با نصرت ما, گذشته خودراجبران كنی وتوبه نمایی.اینگونه جواب امام را داد و گفت :مرا معذور دارید ! اما اسبی تیزرو دارم به نام كه آن راتقدیم شما می كنم . امام (علیه السلام) فرمود: ما نه به تو احتیاجی داریم ونه به اسب تو وطبق بیان قرآن كریم , انسانهای ظالم را تكیه گاه خود قرار نمی دهم اكنون كه مارا یاری نمی كنی , زودتر از اینجا خارج شو, زیرا هركس فریاد استغاثه مارا بشنود ومارا یاری نكند, خداوند متعال اورا به صورت  به آتش جهنم می اندازد.( مقتل الحسین , مقرم , 223).

و عده ای هم مانند (حر بن یزید ریاحی) در آخرین دقیقه ها ناگهان متحول شدند و بعد از عمری گناه و اشتباه  به یاری سید الشهداء شتافتند و بهشت جاویدان و رضوان خدای متعال را دریافت کردند .اما این استثنائاتی مانند حر بن یزید ریاحی در تاریخ کمتر رخ می دهد و اغلب کسانی که در دقیقه نود می خواهند گذشته خود را جبران کنند محکوم به شکست هستند .

ولی آن دسته از افراد كه زندگی هدفمندی دارند و کار امروز را به فردا و همچنین جبران اشتباهات خود را به تأخیر نمی اندازند و سعی می كنند هر كاری را در زندگی به موقع خودش انجام دهند و آن را به زمان دیگری محول نكنند طبق وعده خداوند :

(فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى‏ أَنْ یَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحینَ   : و امّا كسى كه توبه كند(در فکر جبران گذشته خود باشد ) و ایمان آورَد و به كار شایسته پردازد، امید كه از رستگاران باشد.)( القصص : 67)حتما و صد البته به سعادت و پیروزی خواهند رسید .

 خلاصه کلام اینکه یکی از بزرگترین رموز موفقیت ازدیدگاه قرآن کریم  این است كه زندگی را جدی بگیریم  و بدانیم كه برای موفق شدن در زندگی باید از دقیقه اول آن تلاش کرد .
چهارشنبه 16/9/1390 - 19:27
دعا و زیارت

لا إِلهَ إلّا أَنت،سُبحانَکَ إِنِّی مِنَ الرَّاجِین

جز تو خدایی نیست و من از امیدوارانم

إلهی...کیف أَخیبُ وَ اَنتَ الحَفِیُّ بی!

خدای من...چگونه ناامید شوم در حالی که تو مهربان خدایِ منی!

...کَیفَ اَشکُو اِلَیکَ حالِی وَ هُوَ لا یَخفی عَلَیکَ

...چگونه از حالم شکایت کنم، درحالی که بر تو مخفی نیست!؟

اَم کَیفَ اُتَرجِمُ بِمَقالی وَ هُوَ مِنکَ بَرَزٌ اِلَیکَ

یا چگونه گفتارم را توضیح دهم،در حالی که که این گفتار از تو،به سوی تو روانه است!؟

اَم کَیفَ تُخَیِّبُ آمالی وَ هِیَ قَد وَفَدَت اِلَیکَ

یا چطور آرزوهایم با نا امیدی رو به رو شود در صورتی که این آرزوها رهسپار کوی توست!؟

 

اِلهی ما أَقرَبَکَ مِنِّی وَ أَبعَدَنی عَنکَ

اِله من،با این دوری که من از تو احساس می کنم و این فاصله که من با تو ایجاد کرده ام، چقدر به من نزدیکی!

وَ ما أَرأَفَکَ بِی...

تو چه مهربان خدایی هستی!!!

 

إلهی إِنَّکَ تَعلَمُ أَنِّی وَ إِن لَم تَدمِ الطَّاعةُ مِنِّی فِعلاً جَزمَاً،

پروردگارا،تو می دانی اگر چه حالت توجه و نیایشم دوامی ندارد،

فَقَد دامَت مَحَبَّةً وَ عَزماً.

ولی دائم محبت و اشتیاق به سوی تو را در نهان خانه ی دلم می پرورانم.

 

إِلهی،تَرَدُّدی فِی الآثار یُوجِبُ المَزارِ،

خدای من،تماشا و تردّد من در نمودهای جهان هستی،مقصدم را که زیارت توست دور می سازد،

فَاجمَعنی عَلَیکَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُنی إِلَیک.

پس توفیقت را شامل حالم کن تا با انجام وظیفه به سوی تو رهسپار شوم...

 

...وَ ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَکَ، وَ مَا الَّذی فَقَدَ مَن وَجَدَکَ

و آن که تو را از دست داده چه بدست آورده!؟ و کسی که تو را پیدا کرده،چه از دست داده!؟

...وَ أَنتَ أَمَلی...

و تو آرزوی منی

 

...وَ فِی فَضلِکَ أَرغَبُ فَلا تَحرِمنی

(خدای من)رغبتم به فضل و احسان توست،پس محروم و ناامیدم نکن.

 

«فرازهایی ازدعای عــــرفه»

التماس دعا

چهارشنبه 16/9/1390 - 19:3
شعر و قطعات ادبی

آنچنان عشق خود را در دل ما جایگزین کن که جایی برای دیگری باقی نماند...

آنچنان روح مارا تسخیر کن که هوای دیگری نکند...

آنچنان همه ی هستی ما را از وجود خود پُر کن که از همه کس و همه چیز بی نیاز باشیم.

ای خدای من!

ای دوست ازل و ابدی من؛

ای انیس شب های تار من؛

مونس دردها و غم های من؛

ای آنکه مرا خلق کردی؛

ای آنکه عشق خود را در دل من نهادی؛

ای آنکه راهی جز به سوی تو ندارم...

ای خدای قلب های شکسته؛

ای خدای روح های تنها؛

 تو مرا از همه چیز و همه کس کفایت کن.

 

سراپای هستی ام را آنچنان به خود مشغول بدار که جز به تو نیندیشم و جز تو چیزی نخواهم.

                                                                           «نیایشهای شهید چمرانـ»

چهارشنبه 16/9/1390 - 17:59
خانواده

 برای تو می نویسم و دلم را چون کبوتری سپید در دست می گیرم

و رو به بهشتی که عطر تو را دارد پروازش می دهم.

خوش به سعادت کبوتران حرمت که سرمست 

از حضور تو،هر روز طوافت می کنند.

ای آقای خوبی ها و بزرگی ها؛

مرا ببخش و طلب کن...

مرا به حرمت حریم امنت،محرم گردان

که زیارتت پایان غم ها و دشواری هاست و شاید شروعی دوباره...!!!

شروع دوباره عشقی فراموش شده به خالقی بزرگ که هیچ گاه لحظه ای هر چند اندک فراموش کننده خود را فراموش نکرده است.

کبوتر دلم می خواهد به سوی تو پر کشد تا شاید در امتداد این راه،خورشید تازه ای طلوع سپیده دم خود را بر سایه غفلت هایم بگسترد.

می خواهم در هوای تو نفس بکشم،

دوباره خو درا بیایبم تا نوری از عشق الهی تو در قلبم روشن گردد ومن پایبند مهر والای تو به زائرانت شوم.

ای غریب ترین ستاره آسمان امامت،

قسم به غربت پاکت آنی به من توجه کن...

همین توجه کافیست که آگاهی را به درونم جذب کنی تا من احساس کنم تشرف پیدا کرده ام به چیزی و جایی که فراتر از کلام زمینی من است.

چهارشنبه 16/9/1390 - 17:52
خانواده

اگر سودای لیلی در سرت افتاد،مجنون شو

که هر شهری به صحرای جنون،دروازه ای دارد

 

 

"هر که مرا طلب کند خواهد یافت

و هر که مرا یافت عاشقم می شود

و هر کس عاشقم شد ،عاشقش می شوم

و هر کس من عاشقش شوم، عاقبت او را شهید می کنم

و هر که را شهیدش کنم، خودم خون بهای او می شوم"

 

 با شنیدن این حدیث قدسی،یه حسی درون من بیدار شد،یه حس عجیب و غریب!

خدایا! در سایه ی وجودت آرامش می گیرم،انگار هیچ وقت متولد نشدم،

انگار هیچ وقت وجودم متحمل هیچ درد و رنجی نشده، انگار همیشه فقط من بودم و تو.

چقدر لذت بخشه،رسیدن به این نقطه که تو همیشه هستی و توی لحظه های دلتنگی و تنهایی حضور داری؛

حضورت را در قطره قطره ی اشکم حس می کنم؛وقتی از یاد تو لبریز می شوم،مطمئنم که خوشبخت ترین آدم رویِ زمینم.

ای کاش می شد فقط یک بار و یک لحظه از یه دریچه ی دیگه،از روزنه ای بالاتر از همه روزنه ها،به زندگی و بودن و شدن،فکر کرد.

متاسفانه ما آدم ها توی دنیای واقعی خودمون زندگی نمی کنیم.حتی بعضی هامون از خودمون هم فراری هستیم!

منظورم خودِ خودمونه،نه چیزی که نشون می دیم!

 خداوند تنها معشوقیه که خودش به عاشقش برای رسیدن به عشق،یاری می رسونه...

خدا عشوه ها و کرشمه های بقیه معشوق ها رو نداره و با لذت توی مسیر عشقش میتوان قدم برداشت؛

هر چقدر جلوتر می ری،اشتیاقت بیشتر می شه و از چیزی هم نمی ترسی و تازه از کوتاهی های خودت شرمگین می شی

 و این که چقدر دیر فهمیدی درست کدومه!!!

الآن حال عجیبی دارم؛حال آدمی که میخواد از همه ی دنیا ،دست بکشه...

دل کندن و بریدن،همون ماجرای همیشگی انتهای دلدادگی هاست و چقدر سخته بریدن،بریدن از همه ی چیز هایی که یه عمر بهشون دل بستی!

کاش می شد یه لحظه و فقط یه لحظه دور از همه دغدغه ها به سفر فکر کرد،بدون هیچ حسرتی برای راه های نرفته و حرف های نگفته.

دوست دارم خودمو برای سفر آماده کنم.می دونم باید از خودم هجرت کنم تا به خودِ خودم برسم؛

باید بار سفر ببندم؛

دلتنگی ها و دلواپسی ها فقط کوله بارم رو سنگین می کنند.

باید سبک سفر کنم تا به او برسم...

باید از خودم هجرت کنم... 

سبک سبک مثل پَر...

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

سه شنبه 15/9/1390 - 20:47
خانواده
 بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست 
آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست 


   مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب 
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست 


   آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد 
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست 


   بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است 
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست 


باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق 
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست 

                   (فاضل نظری)
سه شنبه 15/9/1390 - 20:44
خانواده

آن هنگام که گوشه ی عزلت برگزیده ای و جدای از هیاهوی دنیا و آدم هایش،تنها در خود فرو رفته ای

و دائم در ذهن مشوش خودت دست و پا میزنی!

هنگامی که در برزخ ماندن و جنگیدن و رفتن و رها شدن ،با خودت درگیری؛

لحظه ای کنار پنجره برو؛ قبل از آن که کوله بار زندگی ات را با اندوه ها و حسرت گذشته انباشته کنی.

نگاه کن،خیابان پر است از آدم هایی مثل تو،که به جای در خود فرو رفتن،تلاش برای زندگی را برگزیده اند...

در بین این هیاهو،خنده هایشان را ببین که بی بهانه بر لب جاری می شود و لحظه ای فارغ از زمانه ،لذت در کنار هم بودن را تجربه می کنند...

در پشت هر نگاهی،انسانی را می بینی که مثلِ تو،درست مثلِ خودت،در برزخ مشکلات دست و پا می زند؛

بی آنکه التهاب ِ ترس از روبه رویی با سختی ها و یأس را در چهره اش ببینی...

به دور دست ها بنگر! خورشید در حال غروب است،

این صحنه تکراری،قلبت را می آزارد،اما بیاندیش که فردایی در پیش روست؛

آن هنگام که خورشید باز هم در حال سرک کشیدن به دنیای پیدا و پنهانِ آدم هاست.

لحظه ای درنگ کن،

گاه پشت سرت ثانیه ها و دقیقه هایی پر از حسرت و تنهاییست

و پیش رویت روزهایی که حتی بدون کلمه ای از ناامیدی و یأس به تو لبخند می زند و تو را فرا می خواند.

نترس! آفتاب را بنگر و پیش برو...

نور تو را خواهد خواند...

آغوشت را بگشا،خودت را به دست او بسپار...

از آفتاب بنویس وقتی تو را می خواند..

سه شنبه 15/9/1390 - 20:35
خانواده


در هیاهوی بی کلام نیمه های شب،با تو حرف می زنم از دل،

از دل عاشقم با تو،با تو ای مهربانم

خدایِ خوب و عزیز که آگاهی به آنچه بر زبانم جاری نکردم و تنها از دل گذراندم!

خدایا می دانم و امیدم به این است که بخشیده ای مرا و پاکم نمودی از هر چه غیر خوبیست.

خدایا گفته بودی که نفس را سر ببرم و قربانیش کنم؛

گفته بودی که از منیت ها عبور کنم تا به تو برسم ویاریم نمودی تا چنین کنم،

حال همه جا نور می بینم و لطف تو را احساس می کنم،

مانند کودکی بار دگر متولدم کردی و در این کودکی و آرامش و سکوت شبانه

تنها،با تو بودن را از تو می خواهم؛

و این که این آغاز زیبایی همیشه با تو بودن،هرگز به پایان نرسد

و این تبلور عشق لحظه لحظه در وجودم بیش و بیشتر شود...

سه شنبه 15/9/1390 - 20:33
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته