• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 358
زمان آخرین مطلب : 3935روز قبل
دعا و زیارت
- هـركـس از مـرد یـا زن كـار نیك انجام دهد و ایمان داشته باشد به اوزندگانى پاكیزه و خوش مى بخشیم و به بهتر از آنچه كرده اند پاداش خواهیم داد. - كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند, خوشا به حالشان , سرانجامى نیك دارند. - اللّه مـتـعـال بـه مردان و زنان با ایمان بوستانهایى نوید داده است كه از زیر (درختان ) آنها نهرها روان اسـت , در آنـهـا جـاودانـه خـواهندبود و نیز جایهاى خوش و پاكیزه در بهشتهاى جاودان و خشنودى اللّه از همه برتر و بالاتر است , این همان رستگارى بزرگ است . - كـسـانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام داده اند, اهل بهشت اند و در آن جاودانه خواهند ماند. - كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند اللّه پاداشهایشان را تمام و كمال مى دهد و از فضل خویش به آنان بیش عطا مى فرماید. - ایـن زنـدگانى دنیا جز سرگرمى و بازى نیست و به تحقیق زندگى واقعى سراى آخرت است , اگر بدانند.
شنبه 16/6/1387 - 2:22
دانستنی های علمی
اگر از مردم بپرسید که چه چیزی را در زندگی بیشتر از چیزهای دیگه می خواهند ،فکر می کنید که اکثر آنها بلافاصله چه جوابی می دهند ؟ بیشتر آنها یک جواب ساده می دهند ،وآن هم این است ،که آنها می خواهند ثروتمند شوند و یا پول بیشتری می خواهند.بعضی خواهند گفت که می خواهند از نظر مالی راحت باشند،ویا هرگز نمی خواهند از نظر مالی نگرانی داشته باشند و یا اینکه آنقدر پول می خواهند که نیازمند کار اضافه نباشند.و بعضی می خواهند خانواده شان امنیت اقتصادی داشته باشد .بعضی پول می خواهند که قرض هایشان را پس بدهند و برخی می خواهند با آن اتومبیل بخرند و یا خانه رویایی شان را بسازند ،آنها می خواهند توانایی رفتن به مسافرت های هیجان انگیز را در طول سال داشته باشند و یا اینکه می خواهند با این پول در بهترین دانشگاه ها تحصیل کنند. بعضی از پاسخ ها محسوس نیستند،مثل پیدا کردن عشق ،ویا شادی و آرامش و یا انجام دادن امور خیر و کارهایی ارضا کننده.اکثریت قریب به اتفاق این خواسته هانیازمند داشتن پول است. بسیاری از مردم فکر می کنند که اگر کمی بیشتر پول می داشتند تمامی مشکلاتشان حل می شد و آنها می توانستند از زندگی لذت ببرند و رویاهایشان رامحقق کنند.اگر پول برای بسیاری از مردم اینقدر مهم هست،پس چرا آنها،این پول را ندارند؟ خب من در اینجا قصد دارم طرز ثروتمند شدن و بدست آوردن پولی را که نیاز دارید برایتان آشکار کنم.این راز آنقدر ساده است که باعث تعجب شما می شود،ولی نباید اجازه دهیدکه این سادگی شما را بفریبد.دانستن این راز و به کار بستن آن زندگی شمارا تغییر خواهد داد. راز ساده ثروتمند شدن این است:شما بایستی واقعا بخواهید که ثروتمند شوید. یقینا شما خواهید گفت :خب پس ثروتمند شدن واقعا ساده است ؟و اگر به این سادگی است پس همه مردم ثروتمند خواهند شد. آیا واقعا اینگونه است؟ خب بله ..و نه .هرکس ممکن است آن را بخواهد،هر کسی ممکن است پول بخواهد اما نه به اندازه کافی ؟در اینجا یک تست ساده هست که می توانید آن را انجام دهید،اگر واقعا می خواهید ثروتمند شوید: آیا شما یک میل سوزان برای ثروتمند شدن داشته اید،به طوری که هیچ موضوعی نتواند از این اشتیاق جلوگیری کند؟ آیا شما برای ثروتمند شدن آماده شده اید؟ آیا شما برای ثروتمند شدن برنامه ریزی و هدف گذاری کرده اید؟ اگر به سه سوال بالا صادقانه پاسخ مثبت داده باشید،باید بگویم که شما در حال ثروتمند شدن هستید. اما ثروت چیست ؟مسلما ثروت فقط جمع آوری پول و افزایش حساب بانکی نیست.من فکر نمی کنم که کسی به خود اسکناس علاقه ای داشته باشد.ما پول را برای این می خواهیم که کیفیت زندگی مان را توسط آن بالا ببریم و از آزادی و امنیت بیشتری برخوردار شویم.
جمعه 15/6/1387 - 3:27
دانستنی های علمی
اگر به فرض كه هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین (ع) نباشد ,بعد آدم یك بار دعای عرفه بخواند, می شود به "حسین" ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ دیوانه اش نشود؟ آیا چنین چیزی امكان دارد؟ حمد و سپاس خدایی را سزاست كه تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شكند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی دارد و هیچ آفریده ای به پای شباهت مخلوقات او نمی رسد. ............ . . حهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من تو را باز نداشت از اینكه راهنمایی ام كنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خوشنودی توست. پس هر گاه كه تو را خواندم پاسخم گفتی . هر چه از تو خواستم عنایتم فرمودی. هرگاه اطاعتت كردم قدردانی و تشكر كردی. و هر زمان كه شكرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم افزودی. و اینها همه چیست؟ جز نعمت تمام و كمال و احسان بی پایان تو؟! ............ . . من كدام یك از نعمت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر سپارم؟ ............ . . خدایا!الطاف خفیه ات و مهربانی های پنهانی ات بیشتر و پیشتر از نعمتها ی آشكار توست. ............ .. . خدایا!من را آزرمناك خویش قرار ده آن سان كه انگار میبینمت. من را آنگونه حیامند كن كه گویی حضور عزیزت را احساس می كنم. خدایا! من را با تقوای خودت سعادتمند گردان. و با مركب نافرمانی ات به وادی شقاوت و بد بختی ام مكشان. در قضایت خیرم را بخواه. و قدرت بركاتت را بر من فرو ریز تا آنجا كه تاخیر را در تعجیل های تو و تعجیل را در تاخیر های تو نپسندم. آنچه را كه پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نكند. و آنچه را كه بازپس می نهی من را به شكوه و گلایه نكشاند. ............ . .. پروردگار من! ............ . .. من را از هول و هراس های دنیا و غم واندوه های آخرت رهایی ببخش. و من را از شر آنان كه در زمین ستم می كنند در امان بدار. ............ . .. خدایا! به كه واگذارم می كنی؟ به سوی كه می فرستی ام؟ به سوی آشنایان و نزدیكان؟تا از من ببرند و روی برگردانند. یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافكنند و مرا از خویش برانند؟ یا به سوی آنان كه ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می كنند؟ ............ . .. من به سوی دیگران دست دراز كنم؟در حالی كه خدای من تویی و تویی كارساز و زمامدار من. ............ .. .. ای توشه و توان سختی هایم! ای همدم تنهایی هایم! ای فریاد رس غم وغصه هایم! ای ولی نعمت هایم! ............ . ... ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشكلات! ای مونس و مامن و یاورم در كنج عزلت و تنهایی و بی كسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره ی اندوه و غربت و خستگی! ای كسی كه هر چه دارم از توست و از كرامت بی انتهای تو! ............ . .. تو پناهگاه منی! تو كهف منی! تو مامن منی! وقتی كه راه ها و مذهب ها با همه ی فراخی شان مرا به عجز می كشانند و زمین با همه ی وسعتش بر من تنگی می كند و ........... ............ . ... اگرنبود رحمت تو بی تردید من از هلاك شدگان بودم. و اگر نبود محبت تو بی شك سقوط و نا بودی تنها پیشروی من میشد. ............ . ... ای زنده! ای معنای حیات! زمانی كه هیچ زنده ای در وجود نبوده است. ............ .. ... ای آنكه : با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد. و من با بدی ها و عصیانم در مقابلش ظاهر شدم. ............ . .. . ای آنكه: در بیماری خواندمش و شفایم داد.. در جهل خواندمش و شناختم عنایت كرد. در تنهایی صدایش كردم و جمعیتم بخشید. در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند. در فقر خواستمش و غنایم بخشید. ............ من آنم كه بدی كردم ... من آنم كه گناه كردم. من آنم كه به بدی همت گماشتم.. من آنم كه در جهالت غوطه ور شدم. من آنم كه غفلت كردم. من آنم كه پیمان بستم و شكستم. من آنم كه بد عهدی كردم ..... و ....... اكنون باز گشته ام. باز آمده ام با كوله باری از گناه و اقرار به گناه. پس تو در گذر ای خدای من! ببخش ای آنكه گناه بندگان به او زیان نمی رساند. ای آنكه از طاعت خلایق بی نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام كارها ی خوب توفیق می دهد. ............ . ... معبود من! اینك من پیش روی توام و در میان دست های تو. آقای من! بال گسترده و پر شكسته و خوار و دلتنگ و حقیر. نه عذری دارم كه بیاورم نه توانی كه یاری بطلبم. نه ریسمانی كه بدان بیاویزم. و نه دلیل و برهانی كه بدان متوسل شوم. چه می توانم بكنم؟ وقتی كه این كوله بار زشتی و گناه با من است ؟! انكار؟! چگونه و از كجا ممكن است و چه نفعی دارد وقتی كه همه ی اعضا و جوارحم به آنچه كرده ام گواهی می دهند؟ ............ .. .. خدای من! خواندمت پاسخم گفتی. از تو خواستم عطایم كردی. به سوی تو آمدم آغوش رحمت گشودی. به تو تكیه كردم نجاتم دادی. به تو پناه آوردم كفایتم كردی. خدایا! از خیمه گاه رحمتت بیرونمان مكن. از آستان مهرت نومیدمان مساز. آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مكشان. از درگاه خویشت ما را مران. ............ . .... ای خدای مهربان! بر من روزی حلالت را وسعت ببخش. و جسم و دینم را سلامت بدار. و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل كن. و از آتش جهنم رهایم ساز. ............ . .... خدای من! اگر آنچه از تو خواسته ام عنایتم فرمایی , محرومیت از غیر از آن زیان ندارد. و اگر عطا نكنی هر چه عطا جز آن منفعت ندارد. یا رب! یا رب! یا رب! ............ . .... خدای من! این منم و پستی و فرو مایگی ام. و این تویی با بزرگی و كرامتت. از من این می سزد و از تو آن ............ ... .........." چگونه ممكن است به ورطه ی نومیدی بیافتم در حالی كه تو مهربان و صمیمی جویای حال منی." .......... خدای من! تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی كه من بدان مبتلایم! تو چقدر درگذرنده و بخشنده ای با این همه كار بد كه من می كنم و این همه زشتی كردار كه من دارم.. ........... خدای من! تو چقدر به من نزدیكی با این همه فاصله ای كه من از تو گرفته ام. ....... تو كه اینقدر دلسوز منی! ..... ........ خدایا تو كی نبودی كه بودنت دلیل بخواهد؟ تو كی غایب بوده ای كه حضورت نشانه بخواهد؟ تو كی پنهان بوده ای كه ظهورت محتاج آیه باشد؟ ....... كور باد چشمی كه تو را ناظر خویش نبیند. كور باد نگاهی كه دیده بانی نگاه تو را درنیابد. بسته باد پنجره ای كه رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.. و زیانكار باد سودای بنده ای كه از عشق تو نصیب ندارد.. ....... خدای من! مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده و پیش ازآنكه خاك گور بر اندامم بنشیند از شك وشرك رهایی ام بخش. ........ خدای من! چگونه نا امید باشم در حالی كه تو امید منی! چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم كه تو تكیه گاه منی! ای آنكه با كمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی كرده ای كه عظمتت بر تمامی ما سایه افكنده. یا رب! یا رب! یا رب!
جمعه 15/6/1387 - 3:26
دانستنی های علمی
اولین روز اقامتم در هتل با مزه های آشنائی همراه شد: ماست سرد،غلیظ و خامه دار، برنج قد ‏کشیده و آراسته به زعفران، تکه های نان سنگک- نان پهنی که در تنور برشته شده، و گوجه ‏های آبداری که روی آتش پخته شده بودند. همگی در اندازه های مناسب برای قرار دادن در ‏کنار سیخ هائی از کباب آماده شده بودند. ‏این مزه ها خاطرات را در ذهنم زنده کرد. من را به 50 سال پیش برد: من 5 ساله بودم، یک ‏دختر کوچک آمریکائی در تهران، جائیکه پدرم برای یک دوره دو ساله از سوی بنیاد ‏خاورنزدیک مأموریت داشت. ‏اکنون در اوت 2008 برای اولین بار به آنجا برگشته ام. بازدید مجدد از این فصل زندگی ام ‏که سال ها با خاطراتی خوش در قصه های خانوادگی زنده مانده بود، مرا هیجان زده کرده ‏است. ‏قبل از سفرم چیزهائی مرا می ترساند: آیا به عنوان یک جهانگرد آمریکائی با خشونت روبرو ‏خواهم شد؟ آیا از پس پوشیدن روسری برمی آیم؟ قوانین ایران از زنان می خواهد در انظار ‏عمومی روسری به سر کرده و لباس های گشادی که تا مچ دست و پا را می پوشاند به تن کنند. ‏دلیلی برای هیچ کدام از ترس هایم وجود نداشت. ‏در سفر دو هفته ایم، هیچوقت با خشونتی روبرو نشدم. حتی به سر داشتن روسری هم آنقدر که ‏فکر می کردم بد نبود. من دوستی بی دریغی را تجربه کردم. ‏ایرانی هائی که من با آنها در بازار، چایخانه ها، مدرسه و بناهای تاریخی گفتگو کردم، از ‏اینکه آمریکائی ها برای دیدار و فراگرفتن چیزهای ابتدائی از کشورشان به آنجا بروند، ‏خوشحال می شوند. رد و بدل شدن یک لبخند، تنها کار لازم برای شروع کردن یک گفتگو ‏بود. ‏پنج زن جوانی را که در بازار شیراز دیدم به خاطر دارم. آنها دانشجو بودند. جزء زنانی که ‏اکثریت صندلی ها در دانشگاه های ایران را به خود اختصاص داده اند. وقتی فهمیدند من از ‏‏«آمریکا» آمده ام، خیلی هیجان زده شدند. وقتی برای گرفتن عکس دسته جمعی ایستادیم، ‏بازوهایمان را به هم چسباندیم و دانشجوی بغل دستی در گوشم نجوا کرد: «من خیلی خوشحال ‏هستم.» من هم همان احساس را داشتم.‏ در پایان دیدارم از بنای تخت جمشید با یک زن به گفتگو نشسته بودم. در آنجا ستون های ‏حکاکی شده از سنگ های آهکی سر به فلک کشیده بودند و امپراطوری عظیم پرشیا را در ‏‏2500 سال پیش به نمایش می گذاشتند. من و آن زن در زیر سایه به استراحت مشغول بودیم و ‏او گفت به تازگی از شغلش به عنوان مدیر پروژه های صنعتی بازنشسته شده است. من از ‏دیدن او لذت بردم، زیرا نگاه من درباره اینکه زنان در بسیاری از صحنه های زندگی ایران ‏فعال هستند را مورد تأیید قرار می داد. ‏ من دانش آموزانی را دیدم که برای گردش محلی عازم چهلستون اصفهان بودند. آنها من را ‏مثل دریائی از توپ های پینگ پنگ دور کردند و فریادزنان می پرسیدند «کجائی هستی؟». ‏من هم فریاد زدم: «آمریکائی» و البته بازهم نوبت به گرفتن عکس دسته جمعی رسید. هرکدام ‏از بچه ها یک دوربین عکاسی داشتند. فکر می کنم صورتم از بس که لبخند زدم درد گرفته ‏بود. ‏این خونگرمی و استقبال عمیقاً آشنا به نظر می آمد. قصه های خانوادگی که من با آنها بزرگ ‏شده بودم هم پر از ایرانی هائی بودند که به دوستانی ارزشمند و همکاران والدین من تبدیل شده ‏بودند.‏ به کمک یک دست نوشته و عکس های رنگ و رورفته، سعی کردم خانه دوطبقه ای در ‏تهران را که در سال های دهه 1950 در آنجا زندگی می کردیم پیدا کنم. اما سراسر آن خیابان ‏نوسازی شده بود و دوباره ساخته شده بود و آن محله پر از برج های چندین طبقه شده است. ‏شهر بزرگ شده است.‏ اما من برای وصل شدن دوباره به ایران، نیازی به پیدا کردن آن خانه نداشتم. مزه ها، بوها، ‏مکان ها و بیشتر از همه، مردم مرا به دوران کودکی ام بردند؛ باوجود اینکه حالا خاطرات ‏دوران بزرگسالی ام را می ساختم. ‏ در شهر خودم، سیاتل، یک رستوران ایرانی پیدا کرده ام که عطر برنج آشنائی دارد. مزه اش ‏هم پاسخی به اشتیاق من برای بازگشتن به ایران است. ‏ نانسی پنروز ‏ منبع: سیاتل تایمز- 10 اوت
جمعه 15/6/1387 - 3:22
دانستنی های علمی
دیروز تو بقالی سید، مش حسن میوه‌فروش رو دیدم(چشمم روشن!). با یه عالمه نون سنگک خاشخاشی دستش. بهم تعارف کرد و گفت «جَوون! خدا بیامرزه اون رو، نور به قبرش بباره، با پیامبر و آلش محشور بشه!» گفتم «چطور؟» گفت «زمون اون پدر بیامرز نون دونه‌ای یه قَرون بود» گفتم «خب؟» گفت «خب که خب، اما حالا دونه‌ای پنجاه تومنه» گفتم «منظور؟» گفت «منظور این که همه چی ارزون بود، از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد. آدم شب که سرش رو می‌ذاشت زمین راحت خوابش می‌برد. اما حالا چی؟» گفتم «حالا چی؟» گفت «الانه آدم صُب تا شوم جون می‌کنه آخرشم هیچی به هیچی. تورم و گرونی داره جد و آبامون رو در می‌آره» سید همینطور که تو دخلش پولا رو جابجا می‌کرد گفت «مشتی نگو تورم! بگو طمع، بگو حرص مال دنیا، بگو چشم و هم‌چشمی، بگو پول خرج اتینا کردن، بگو بی‌‏برکتی» مش حسن جا خورد. غرولندی کرد و گفت «وا، سید جون دلت خوشه‌ها، ما چی می‌گیم شوما چی می‌گی؟ ما می‌گیم نره شوما می‌گی بدوش؟ حالا جای این حرفا نیم کیلو پنیر بده بریم، تا عیال صداش در نیومده» سید رفت پنیر بیاره. رو کردم به مش حسن و گفتم «مشتی شما هم قیاس مع‌الفارق می‌کنی‌ها ! اگه نون سی سال پیش دونه‌ای یک قرون بود حقوق یه کارمند دویست تا تک‌ تومنی بود، حالا که نون شده پنجاه تومن، حقوق همون کارمند دویست هزار تومنه، خب موازنه برقراره دیگه» مش حسن نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت «ای‌ی‌ی جوون! هنوز جوونی دستت نرفته به خرج، بزار دو روز دیگه از عمرت بگذره بهت می‌گم یه من ماست چقده کره داره» تو دلم حساب کردم، یه من ماست صد گرم کره داره. سید داشت پنیر رو روی وزنش می‌کشید. خنده‌ای کرد و گفت «مشتی جون، نقل این حرفا نیس که، نقل زمونه و آدماشه، خودمون تغییر کردیم داداش» بعد سر نایلون پنیر رو بست و ادامه داد «بزرگون می‌گن خدا تو قرآنش گفته من امتی رو تغییر نمی‌دم مگر این که خودشون تغییر رو بخوان، ایراد از خودمونه مشتی، باس یه سوزن به خودمون بزنیم یه جوالدوز به دیگرون» مش حسن که حسابی دمغ شده بود سری تکون داد و گفت «چی بگم والا» بعد سید من را نشون کرد و رو به مش حسن گفت «گذشت اون زمونی که جوون یه لا قبایی قتّ این، سرشو می‌گرفت بالا و می‌رفت درِ خونه‌ی مردم، دست دخترشونو می‌گرفت با یه یا علی می‌رفتن سی خودشون، به کمترین‌ها هم قانع بودن. اما الانه با این مهرای سنگین و جهازای مفصل...» و حرفش رو ادامه نداد. مش حسن که رفت رو کردم به سید و گفتم «آقا سید شما که سنی ازت گذشته و دنیا دیده‌ای. حالا الحق و الانصاف بیس سی سال پیش زندگیا بهتر بود یا الان؟» سید یکم فکر کرد. بعد به نقطه‌ی دوری خیره شد و گفت «راستشو بخوای اون قدیم ندیما زندگیا گلستون بود. اما نه سی خاطر ارزونی و گرونی. همون موقشم خیلی‌ها راه می‌رفتن غرغر می‌کردن که چرا فلان چیز گرونه و بیسار چیز گرونه» اونوقت یه آه بلندی کشید و گفت «زندگیای اون موقع برکت داشت. مردم قانع بودن. قدر چیزایی رو که داشتن می‌دونستن. از همه مهمتر شکرگزار بودن» بعد دستی برد سمت دفتر و دستکاش و همونطور که اونا رو مرتب می‌کرد ادامه داد «الانه چند نوع غذا سر سفره‌هاست؛ سوپ و خورش و ماست و سالاد و...؛ اون موقع هر کدوم از اینا یه وعده غذامون بود. ساده می‌خوردیم. ساده می‌پوشیدیم. ساده می‌گشتیم...» منم زل زده بودم بهش و هی عجب عجب می‌کردم. انصافا هم حرفاش عجیب بود. «کمتر از هم توقع می‌کردیم. بیشتر از اونی که مصرف ‌کنیم کار می‌کردیم. تو کار خیر از هم سبقت می‌گرفتیم...» مایوس شدم. بهش گفتم «یعنی حالا از این خبرا نیس؟» گفت «چه عرض کنم. البته یه وقت خیال برت نداره که الانه همه گبرن و بی‌خیر وبرکت، نه!» گفتم «پس چی؟» ادامه داد «حالاشم خوب و خوبی زیاده، اما خب، اون موقع زندگیا یه صفای دیگه‌ای داشت. تو دلا یه خلوص دیگه‌ای موج می‌زد. برادر هوای برادرشو داشت. حالا همه سی خودشونن» حرفاش نشست به دلم. هوس کرده بودم بیشتر بشنوم که یهو صدای اذان ریخت تو گوشم. سید گفت «یادش بخیر، صدا اذون که می‌رفت بالا، کرکره‌ها می‏یومد پایین» بعد آستیناش رو زد بالا و آب ریخت به صورتش. گفتم «آخه واسه چی زندگیای الان بی‌برکت شده؟» آب ریخت به دست راستش و گفت «ناشکری جوون ، ناشکری. قدیمیا خوب گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند» وضوش که تموم شد رفت پشت پیشخون. سرمو کج کردم و پرسیدم «اما جدی جدی چرا وضعمون اینطور شده؟» دخلشو قفل کرد و گفت «حقا واسه خودمم سواله. اما یه آقایی دیروز تو رادیو می‌گفت آخرالزمون جلوه‌ی دنیا بیشتر میشه. نمی دونم چی چیه مردم، آهان! تعلقاتشون زیادتر میشه. توقعاتشون بیشتر میشه. شیطان و جنودش بیشتر به کار میشن تا خلق خدا رو غافل کنند» یهو زد رو دستش و گفت «بسوزه پدر غفلت. همه‌ی دودا از کنده‌ی همین غفلته» بعد کرکره‌ی مغازه رو داد پایین و گفت «خدایا آخر و عاقبتمون رو به خیر کن»... همین! از وبلاگ «هزار و یک نکته»
جمعه 15/6/1387 - 3:18
خانواده
مهدی جان! آسمان مه آلودۀ شهر آزارم می دهد. اینجا زمین خشک است، اینجا هوا دلگیر است و نفس کشیدن دشوار. اینجا بوی تباهی و فساد، بوی دروغ و نیرنگ دلتنگم کرده است. اینجا هر کس به زرها و زیورها دل ببندد، هر کس به پوچها دل ببندد عاشق است و هر کس به تو دل ببندد و از تو سراغی بگیرد مجنون و دیوانه. اینجا دیگر کار از شکستن بال و پر گذشته که کار به شکستن دلها رسیده، اینجا ایمان را به نان می فروشند و پاکی را به جویی نمی خرند، اینجا سرایی است که نیکی را سر می برند و زشتی را زیبا جلوه می دهند، اینجا هر که دنیایی تر است مقرب تر است و هر که دیندارتر است غریبتر. اما اینجا برای من آخر دنیا است، اینجا آخرالزمان است، اینجا سرای ماندن نیست و بدون تو نفس کشیدن بر من حرام تر از حرام است. پس از تو میخواهم تمام لحظه های بودنم را بگیری و تنها لحظه ای دیدنت را روزیم کنی، از تو می خواهم اگر هنوز تا آخرالزمان فاصله باقی است بال و پری برای پرواز به من ارزانی کنی که من این فرمودۀ خدا را باور کرده ام: «بقیة ا... خیرلکم إن کنتم مؤمنون؛ ذخیرۀ خدا برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید»
جمعه 15/6/1387 - 3:7
طنز و سرگرمی
برف پاکن سرهنگه داشته امتحان رانندگی می‌گرفته. از یارو می‌پرسه: اگه یه نفر وسط خیابون بود، بوق میزنی یا چراغ؟ طرف میگه: برف پاك كن جناب سرهنگ! سرهنگه كف می‌كنه می‌پرسه: یعنی چی؟ یارو میگه: یعنی یا برو این طرف یا برو اون طرف پیاده از طرف می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن ؟ میگه : آخه من امتحان كردم..... پیاده خیلی راهه  یارو زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه یه پیتزا می خواستم. فروشنده میگه . به نام ... ؟ یارو میگه . آخ آخ . ببخشید .به نام خدا , یه پیتزا می خواستم هزار پا یه دفعه دو تا هزار پا همدیگر رو بغل میکنن میشن زیپ
پنج شنبه 14/6/1387 - 4:18
دعا و زیارت
از امام باقر(ع) روایت شده كه آن حضرت فرمودند: در روز اوّل ظهور، قائم ما در مكّه، در كنار بیت‌الله الحرام، در حالتی كه به كعبه تكیه داده است مردم جهان را مخاطب قرار داده، چنین می‌فرماید: ای مردم! ما آل محمد ـ كه درود خداوند بر او و خاندانش باد ـ در درجة اوّل از خداوند بزرگ و در مرتبة دوم از بندگان خداوند كه جواب ما را می‌دهند یاری می‌طلبیم. ای مردم! ما خاندان پیامبر شما هستیم و از هر كس به خداوند بزرگ و حبیبش، رسول خدا(ص)، سزاوارتریم. ای مردم! هر كس در ارتباط با آدم با من مجادله كند، بداند من از او به آدم اولی‌ترم و آنكه در رابطه با شخصیت نوح با من محاجّه كند، من بر او نسبت به نوح مقدّم هستم و هر كس بخواهد در ارتباط با ابراهیم با من مجادله كند، من از او نسبت به ابراهیم برتری دارم و اگر كسی بخواهد با شخصیت محمّد ـ كه درود خداوند بر او و خاندانش باد ـ با من محاجه كند، مسلّماً من نسبت به حضرت محمّد از او اولی هستم و هر كس كه بخواهد در ارتباط با بقیة انبیا و فرستادگان خداوند به محاجه با من برخیزد، من بر او نسبت به انبیا تقدم دارم. آیا خداوند در قرآن مجیدش نفرموده است: «به درستی كه خداوند آدم، نوح، آل‌ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان اختیار فرموده و بعضی را بر برخی برتری داده است و البته خداوند شنوا و دانا است؟»1. پس ای مردم! من تنها باقیمانده از آدم و یگانه ذخیرة نوح پیامبر و خلاصه و برگزیده از ابراهیم و از محمد هستم كه درود خداوند بر آن بزرگوار و خاندانش باد. ای مردم! بدانید آن‌كس كه بخواهد دربارة قرآن با من مجادله نماید من از همه اولی به قرآن خداوند هستم. ای مردم! آگاه باشید هر كس كه دربارة سنّت رسول اكرم(ص) با من مجادله كند، من اولی‌تر از او هستم. پس شما را به خداوند سوگند می‌دهم، هر كس كه امروز سخنان مرا می‌شنود آن را به آنهایی كه در اینجا حاضر نیستند، برساند و شما را به حقّ خداوند و رسول او و آن حقّی كه من بر شما دارم سوگند می‌دهم كه ما را در حقوقمان یاری نمایید و جلوی ظلم و ستمی را كه دربارة ما روا داشتند بگیرید؛ چه آنكه حقوق ما را پنهان ساختند و دربارة ما ظلم كردند و از وطنمان آواره نمودند و نسبت به ما نیرنگ روا داشتند و پیروان باطل بر ما افترا بستند. از خدا بترسید، ما را تنها مگذارید، بلكه یاری كنید تا خداوند شما را نصرت عطا فرماید.2 پی‌نوشت‌ها: ماهنامه موعود شماره 90 1. سورة آل عمران (3)، آیات 33ـ35. 2. نعمانی، الغیبة، ب 14، ح 67.
پنج شنبه 14/6/1387 - 4:14
دانستنی های علمی
آیا میدانستی که هرچه از مرکز زمین فاصله بگیریم نیروی جاذبه کمتر می شود، در نتیجه وزن کاهش می یابد ، وزن فردی که در خط استوا ایستاده از وزن همین شخص در قطب شمال و جنوب کمتر است زیرا در خط استوا زمین بر آمده تر و در قطب هموارتر است. این تفاوت وزن حدود پنج درصد است. آیا میدانستی که ظروف پلاستیکی تقریبا پنجاه هزار سال در برابر تجزیه و فساد مقاومند. آیا میدانستی که تقریبا 300 متر مکعب گاز هلیم میتواند یک انسان را از روی زمین بلند کند. آیا میدانستی در صورت نبودن غذا تمساح قوی همنوع ضعیفتر از خود را می خورد. آیا میدانستی که کرمهای ابریشم در پنجاه وشش روز هشتاد و شش هزار برابر خود غذا میخورند. .
پنج شنبه 14/6/1387 - 2:49
دانستنی های علمی
امام صادق علیه‏السلام : كَثرَةُ النَّومِ مَذهَبَةٌ للدِّینِ والدُّنیا پرخوابى ، دین و دنیا را از بین مى‏برد . الكافی : ج 5 ، ص 84 ، ح 1 (میزان الحكمة : ج 4 ، ص 3405)
پنج شنبه 14/6/1387 - 2:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته