دلهای پاک خطا نمی کنند فقط سادگی می کنند و امروز سادگی پاک ترین خطای دنیاست******
نامت چه بود؟ آدم
فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟ بهشت پاك
اینك محل سكونت؟ زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است
قدت؟ روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟ اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟ نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
جنست ؟ نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟ در كار كشت امیدم
شاكی تو ؟ خدا
نام وكیل ؟ آن هم خدا
جرمت؟ یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟ همین!!!!
حكمت؟ تبعید در زمین
همدست در گناه؟ حوای آشنا
ترسیده ای؟ كمی
ز چه؟ كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده؟ بلی
كه؟ گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه؟، ولی ...
ولی چه ؟ حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟ زیاد
برای كه؟ تنها خدا
آورده ای سند؟ بلی
چه ؟ دو قطره اشك
داری تو ضامنی؟ بلی
چه كسی ؟ تنها كسم خدا
در آ خرین دفاع؟
می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا
درست از زمانیکه شما احساس میکنید دیگر توانی ندارید و به قول معروف کشتی تان به گل نشسته است پنجره ای از فرصتها به روی تان باز میشود. ممکن است اعتقاد داشته باشید که قادر به انجام هر کار هستید اما اکنون حتی نمیتوانید به روشنی درباره آینده خود بیندیشید و تصمیم بگیرید. حتی یک تفسیر و تعبیر بی ضرر و بی غرض ممکن است نادرست باشد و شما را به اشتباه بیندازد. بنابراین قبل از اینکه حرفی بزنید راجع به آن خوب فکر کنید و خودتان را در دردسر نیندازید. سکوت بهترین کار ممکن است!
یه روز یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد . اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود .
ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.
بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه. دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد، اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت. می دونین چرا؟ اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت.
ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند.
"هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید.
آقایان در سن ١٤ تا ١٧ سال مانند کشور کره شمالی هستند:
تاریخ تولد بهانه ایست تا فراموش نکنیم آمدنمان را***
متولدین بهار تولدتون مبارک**********