این دهمین جلسه مشاوره فردی بود كه ادعا میكرد عاشق است و در هر جلسه از خیانت و بیمهری همسرش در فغان بود. البته در یك جلسه از مهر و وفا و صمیمیت و شادی میگفت و استدلال میكرد و در جلسه بعد از كلافگی، نفرت، دوری، استقلال و رهایی از وابستگی و هزاران عذر برای توجیه عذر خویش و در جلسه بعدتر گاهی از بیتفاوتی به هر دو میل پر خروش و پنهان در نهان و در جلسه بعدتر از زمزمههای خوش نسیم شكلگیری یك رابطه جدید در ذهن و قاب كردن تندیس رابطه قبلی و خاطره ساختن آن.
و اینگونه، این سرگذشت در جلسات متوالی و مستمر، بالا و پایینهای مكرری را پشت سر میگذاشت و گویی او در درونش با دیوهای متعددی كه خودش از آن بیخبر بود در حال كشمكش و جنگ بود و فقط حالات روحی خستگی، كلافگی، كرختی، بیانگیزگی و گاهی گریه و اشك و بیحوصلگی را تجربه میكرد و به زبان میآورد.
اینچنین در هر یك از جلسات، بعد از گوش دادنهای دقیق و مستمر به درددلها و گفتوگوهای ذهنی بلندبلند او و گهگداری هم برخی از تظاهرات روحی روانی و احساسات و عواطف سرگردان در پیچ و خم شخصیتش و كمی هم حرفهای به ظاهر با استدلال ولی در واقع دروغهای ضمیرناخودآگاه بهخودش، كم كم آیینهای پیدا كرد تا خودش را با آرامش و بدون اضطراب و استرس و با حمایتهای مشاورانه لحظاتی خوب ببیند و با هر یك از تلاطمهای عاطفی كلامی و رفتاریاش بیش از پیش آشنا شود و بتواند خوب و بد خویش را تشخیص دهد و از رهگذر شناخت خویش به آرامش درونی دست یابد و از پس آنها رفتارهای متعادلی در پیش گیرد.
دفترش را باز كرد و اجازه خواست تا یافتههایی را كه طی این مدت بهدستآوردهبود در میان گذارد.
بعد از دریافت حس تأیید و همدردی مشاور نفس عمیقی كشید و لحظاتی به سكوت گذشت و بالاخره خیره به مشاور شروع به صحبت كرد.
صدای او در این جلسه برخلاف جلسات گذشته كه بسیار تلاطم و لرزش داشت و گاهی منقطع بود، این بار آرام و حتی كمی شاد بهنظر میرسید. با لبخند گفت شما درست گفتید كه اینقدر خودم را در این زندگی مشترك به مظلومیت نزنم و قدری هم كلاهم را قاضی و رفتار خودم را بررسی كنم و از نقشهای ظالمگرایانه خود هم سخن بگویم.
این هفته موفق شدم توی خلوتهای خودم در كمال آرامش، ببینم واقعا من چه جور آدمی هستم، و توی این زندگی مشترك چه نقشهای درست و غلطی بازی كردهام یا بهجای اینكه خودم باشم بهواقع چقدر نقش بازی میكردم.
ثانیهای صفحات دفترچه را ورق زد گویی نیاز به یك فرصت تنفس عمیق داشت و مجددا آرامتر و راحتتر ادامه داد:
* من در این سالهای زندگی مشترك، با خودم صادق نبودم و مسلما با او هم صداقت نداشتم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، پشت چهره عاشق نمای خودم، نیازها و خواستههای شخصیام را دنبال میكردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، او را اسیر كردهبودم تا فقط برای من و اجابت خواستهها و توقعات من باشد.
* من در این سالهای زندگی مشترك، از او بیگاری میكشیدم و به بهانه با هم بودن و زندگی مشترك، فقط پیشبرد آرزوها و رویاهایم را دنبال میكردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، به خاطر توقعاتم كه روز به روز هم بیشتر میشد او را تحقیر و سرزنش میكردم و بعد سعی میكردم با محبت و ترحم رضایتش را جلب كنم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، بابت ترس از جدایی، ریاكارانه رفتار میكردم و خیلی وقتها جرات نمیكردم احساسات منفی خودم را بروز دهم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای نگهداشتن و حفظ او مظلومنماییها و نقشهای مزورانه بسیاری بازی كردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای مجاب و تأیید او، تظاهرات اخلاقی ارزشی ریاكارانه بسیاری در رفتارها و حمایتهایم نشان میدادم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای تشدید عذاب وجدان و تقویت وفاداری او محبتهای نطلبیده بسیاری انجام میدادم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای مدیون كردن او پولهای زیادی بهخودش و خانوادهاش بذل و بخشش میكردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، با بذل و بخشش و كادو دادنهای متنوع بهخودش و خانوادهاش سعی میكردم فخر بفروشم و او را تحقیر و اجیر كنم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، به خاطر خودخواهیهای خودم محبتهای حساب شده و با نقشه بسیاری برای او انجام میدادم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای حفظ و نگهداشت او همیشه نقش یك همسر نگران و دلسوز را بازی میكردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای حفظ او خیلی سعی میكردم مثل یك همسر فداكار او را تر و خشك كنم و با منت این زندگی را نگهدارم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای رسیدن به خواستهها و انجام كارهای روزانهام سعی میكردم با شیرین زبانی و مظلوم نمایی خودم را لایق ترحم نشان دهم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، هر وقت احساس میكردم متوجه نقشههای من شده عقب میكشیدم و چند روز با مظلومنمایی منتظر فرصت دوباره بودم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، دائم با ذكر مشكلات شخصی، خانوادگی و اداریام سعی میكردم عواطف و احساس ترحم او را تحریك كنم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، خودخواهانه پشت یك چهره همسر حامی آرمانها و رویاهای شخصی خودم را با كمك او دنبال میكردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، مثل یك گدای دریوزه برای اینكه بهای رویاهایم را ندهم با تندخویی، مظلومنمایی و هزاران نقش ریاكارانه او را تحت سلطه میگرفتم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، از ترس اینكه او را از دست ندم روابط اجتماعیام را محدود كردم و دائم سرش منت میگذاشتم كه تو خائنی كه با دیگران ارتباط برقرار كردی و من آدم اخلاقی و درستی هستم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، بابت تمام ترسها و تنهاییهایم این ارتباط را حفظ كردم و دائم دم از عشق و محبت میزدم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، در نقش یك همسر محجوب و مظلوم و ساده، اما در واقع یك ظالم خودخواه نقشبازی میكردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، برای ارضای خواسته سلطهگریام دائم در فعالیتهای روزانه او دخالت میكردم و میخواستم با مشورت دادن سر از تمام رموز و كارهای او دربیاورم تا اینطور تحت سلطه من بماند.
* من در این سالهای زندگی مشترك، به بهانه ارزشی و اخلاقی زندگی كردن تمام ارتباطات اجتماعی او را كنترل میكردم و دائم او را نصیحت میكردم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، به خاطر دلنگرانیهایم، حتی برای لحظاتی هم متوجه وخامت وضعیت این رابطه نشدم یا اگر هم شدم او را ندیده گرفتم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، آنقدر درگیر گفتوگو و نشخوارهای ذهنیام بودم و به او مثل یك چوب شكسته در اقیانوس آویزان شده بودم كه حتی فرصت بازسازی این رابطه بهطور سالمتر و متناسبتر را از خودم گرفتم.
* من در این سالهای زندگی مشترك، زندگی نكردم. همه زندگی من ترس، گریه و خندهها و شادیهای ظاهری و زودگذر بود.
* من در این سالهای زندگی مشترك، زندگی را هم بهخودم سخت كردم هم به او.
* من در این سالهای زندگی مشترك، نه بهخودم اجازه زندگی دادم نه به او.
* در این سالها، ما چقدر میتوانستیم شادتر و مهربانتر با هم باشیم و نبودیم.
* من در این سالها، من در این سالهای زندگی مشترك ...
كمكم صدایش آرام شد و سكوت كرد؛ سكوتی عمیق. خیسی چشمانش را پاك كرد. با فشار، هوای بازدمش را بیرون فرستاد و گفت متشكرم.
فضای آگاهی آنقدر شیرین است كه كافی است حس شود، كافی است هر كس این فرصت را بجوید و بیابد تا بتواند برای لحظهای هم كه شده در برابر آیینه آگاهی، خود و واقعیتهای زندگی را ببیند و حس كند. میتوان به یقین گفت كه بعد از این مشاهده و كسب آگاهی، دیگر مشكل رابطه زناشویی به سختی گذشته نیست و این درك و فهم در جای جای این رابطه خودش را نشان خواهد داد.
سكوت جلسه با صدای بلند خنده او شكست و گفت خدای من، در این مدت چقدر بهخودم و به او دروغ گفتم، چقدر نقش بازی كردم، ترس چه بلایی كه سر آدم نمیآورد. من به خاطر ترس از تنهایی، ترس از جدایی، ترس از حرف مردم، ترس از ناتوانی، ترس از طرد شدن، ترس از قضاوت و ترس از همه چیز چقدر مشكلات را بزرگتر از حد واقعی جلوه میدادم و چقدر خودم را میترساندم و چقدر از خودم باج میگرفتم.
با شادی از جایش بلند شد و محكم گفت:
من میخواهم از این به بعد با آگاهی، واقعیتهای زندگی را همانطور كه حقیقت دارند ببینم و زندگی را هم برای خودم و هم برای همسرم و هم برای بقیه اطرافیانم بهویژه خانوادههایمان مستقل و آزاد بخواهم.
من میخواهم از این به بعد زندگی كنم.
منبع:همشهری