درمیان آب آتش همچنان سرگرم توست این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
باتشكر
تا خدارو داری غم نداری تو از عشق زمینی باید به عشق حقیقی برسی اما انگار ما عشق حقیقی رو فدای عشق زمینی میكنیم بازم میگم چشم دل باز كن تا محرم اسرار شوی چشم بگشا تا راه بشناسی قدمی بر دار تا همراه شوی
اتنا
هوا ابری است ، اما باران نمی بارد دگر صدای کفشهای آشنا ، هرگز نمی آید دگر پشیمانم هنوز از مرگ ایمانم ، ولی افسوس کز این رویای تر ، هرگز ، باران نمی بارد دگر ... نایب
می گویند غروب جایی است كه خورشید زمین را می بوسد. زمین من باش تا هر لحظه برایت غروب كنم.
می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم که من بی دل و بی یار نه مرد سفرم چه کنم دست ندارم به گریبان اجل تا که در تن ز غمت پیرهن جان بدرم ... نایب
می دونستی لاک پشت خوشبخت ترین حیوون دنیاست چرا ؟ چون عشقش به آرومی اونو ترک می کنه
تو این دنیا تو یار من باش هم اسمم پا بذار حالا تو خواب و رویام ... نایب
تمام بود و نبودم در این دنیا چمدانی است مختصر ، که تا ابد تمام وجودم را مسافرت می شوم هر روز ، و بعد نامه می شوم من ... چه خوب بود اگر خودت بنویسی خودت ببری مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف ... ! که پیرهن بشوم تا مرا خبر ببری ... نایب
به هر کی گفتم دوست دشمن جونم شد دشمنی که تو طالعه ام و حالا برام عیان شد ببین عشقم منو پیش کدوم داروخانه فرستاده دردم شرابه و طبیبم چشمه ... نایب
وقتی برات غزل می گم قلم بهم پا نمی ده وقتی می خوام صدات کنم هنجره یاری نمی ده وقتی می خوام هدیه بدم یه سینه ریز از گل رز گلا بهونه می گیرن باغچه ها پژمرده می شن وقتی می گم دوست دارم قلبم یه هویی می گیره نفس تو سینم می میره ... نایب