• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5851روز قبل
شعر و قطعات ادبی

زیبا ترین تماشاست
وقتی
شبانه
بادها
از شش جهت به سوی تو می ایند،
و از شکوهمندی یاس انگیزش
پرواز ِشامگاهی ِدرناها را
پنداری
یکسر به سوی ماه است

(احمد)

شنبه 8/4/1387 - 17:18
شعر و قطعات ادبی

از در درآ درآ که دلم بی قرار توست
 گلزار من شکفته ی ابر بهار توست
 ای روشنایی سحر ای لطف صبحدم
 بیدار چشم شب همه در انتظار توست
 پنهان نمی شوی که تویی نور آفتاب
 در پرده ای و ماه همان پرده دار توست
 در پرده تیغ آتش خورشید کی ش؟
در این کبود سرد شکاف از شرار توست
اجر شکیب دشت بر ایام سرد دی
 گل خند و خنده های بلند هزار توست
ای گوهری دل که تویی هان نگاه کن
این آبدار لعل دل من نثار توست

(سیما)

شنبه 8/4/1387 - 9:51
شعر و قطعات ادبی

باید به فکر غصه گل ها بود
فکر غروب سکت یک خورشید
 باید ز درد اینه ویران شد
از غصه ی سپیده به خود لرزید
باید به فکر کوچ پرستو بود
 در فکر یک کبوتر بی پرواز
باید به جای یک دل تنها بود
 آرام و ارغوانی و بی آغاز
 باید به حرمت غم یک گلدان
 آشفته بود و خم شد و ویران شد
 وقتی دلی ز غربت غم تنهاست
 باید شکسته گشت و پریشان شد
باید میان خاطره کودک
چیزی شبیه لطف عروسک بود
 باید برای پنجره ای تنها
یک سایبان ز ساقه ی پیچک بود
باید برای تشنگی یک یاس
 زیباتر از تصور باران شد
بابد برای تازه شدن گل داد
 تسکین روح خسته ی یاران شد
باید فضای نیلی رویا را
گاهی برای پونه مهیا کرد
باید هوای سرخی رز را داشت
از آسمان ستاره تمنا کرد
باید ترانه های رهایی را
 در کوچه های عاطفه قسمت کرد
 باید فدای خنده ی یک گل شد
در خوابهای اینه شرکت کرد
 باید به خاطر گل یخ پژمرد
 فکر پرنده های طلایی بود
 باید سکوت اینه را فهمید
 در انتظار صبح رهایی بود
باید به فکر حسرت شبنم بود
 فکر سپیدی غزل یک یاس
فکر پناه دادن یک لاله
فکر غریب ماندن یک احساس
باید میان خواب گلی گم شد
 ایینه بود و عاشق بارانی
باید شبی ز روی صداقت رفت
 در کلبه ی نسیم به مهمانی
 باید برای پونه دعایی کرد
 زیر عبور تند زمان تنهاست
باید شنید قصه ی دریا را
 تا دید او برای چه در غوغاست
 باید به فکر عمر شقایق بود
فکر نیاز آبی نیلوفر
 فکر هجوم ممتد یک اندوه
فک هوای ابری چشمی تر
باید به فکر زردی دلها بود
فکر حضور دائمی پاییز
 فکر غریب بودن شمتی برف
 باریدنی عجیب و کم و یکریز
 باید برای عاطفه فکری کرد
 پشت حصار فاصله ها مانده
 ایا کسی به تازگی از احساس
شعری برای تازه شدن خوانده ؟
باید به فکر رسم نوازش بود
آرام ومهربان و تماشایی
 باید برای عاطفه شعری ساخت
با خانه های ‌آبی و رویایی
باید فشرد دست محبت را
 آن گاه آسمانی و زیبا شد
وشید شهد عشق ز یک چشمه
 با احترام دریا شد
باید پناه و پر از احساس
باید دلی به وسعت دریا داشت
باید به اوج رفت و برای دل
یک خانه هم همیشه همانجا داشت

Every night with the same as pm Cinema_kapri

جمعه 7/4/1387 - 9:57
شعر و قطعات ادبی

عروسک ها را در شب
 تاراج کرده اند
 در شهر چهره یی نیست
 در شهر دکه ها باز
 باز و خالی و تارکیست
سوداگران سودایی از باد
 از باران
 وز سیل خیل بیکاران شکوه می کنند
 سوداگران سودایی خسته
 می گویند : باران ؟
چه بارانی بیمانند ؟
 می دانید ؟
 باران سختی ‌آمد
و خریداران
ناباورانه از همه ی شهر
دیدار می کنند
 در پشت ویترین ها
 کنسرو چیده اند و گل کاغذی
و از زلال آبی کاشی ها
تصویر ماهیان قزل آلا را پک کرده اند 
  

 

جمعه 7/4/1387 - 3:9
شعر و قطعات ادبی

پیوسته تردیدی
 می گذاردت
 بر سر دوراهی
 کجا باید رفت ؟
 به کدام سمت
یا کدامین سو
 اما
 راه دریا
 می شناسد رود
By Cinema_kapri

جمعه 7/4/1387 - 2:53
شعر و قطعات ادبی

در کمین اندوه هستم
 بانو
مرا دریاب
 به خانه ببر
 گلی را فراموش کرده ام
 که بر چهره اممی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
 همه ی روزگار پر.ازم
 اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
 در این خانه
جای سخن نیست
زبا بستم
عمری گذشت
 مرا از این خانه
به باغ ببر
 سرنوشت من
 به بدگمانی
 به خوناب دل
خاموشی لب
 اشک های من بسته
 بر صورت من است
 هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
 بانو
من به خانه آمدم
و دیدم
 که عشق چگونه
 فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
 و بر کف باغچه می ریزد
 بانو مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم

Every night with the same as pm Cinema_kapri

جمعه 7/4/1387 - 2:20
شعر و قطعات ادبی

از خونِ زخمِ این گل
صد لالــه بردمیده
گویی گلِ ستــاره
در خاك و خون طپیده
این آخرین ستـاره
از نسل خون و بـاران
یادآور حــماسه
در دشت لالـه زاران
هر برگِ گشته پرپر
یادآور بهــار است

یا اوج سربلـندی
از قلبِ بیقرارسـت
این خاك خشك و تشنه
دل میـدهد به بـاران
یكسر پر از شـــقایق
میــگردد ایـن بیابان.

All these pm by Cinema_kapri

جمعه 7/4/1387 - 1:49
شعر و قطعات ادبی

سپیده دمید
 پنجره ای رو به آسمان باز شد
 شاخه های نور از زمین رویید
 چشمه جوشید
 آهو بچه ای رقصید
غنچه خندید و گل باز شد
درختی شکوفه هایش را دید
 خرگوشی سر از خواب برداشت
زاغچه ای از روی دیوار
 اولین بار پرید
 کوه ، هاله ی خورشید را دید
 رود ، زمزمه ی صبح را شنید
ماهی رود با شور و شوق
 نغمه ی هستی را سرود

All night with these pm Cinema_kapri

جمعه 7/4/1387 - 1:42
شعر و قطعات ادبی
ساعت : یک دقیقه ی بامداد
 کسی هلم داد و
 بند ناف مرا برید و
گره زد به روشنایی مهتاب
 دلم گرفته بود و
 اولین ترانه
بوی شور گریه را می داد
جمعه 7/4/1387 - 1:9
شعر و قطعات ادبی

گفتی که ساده ای
 گفتی که ساده ای
 موج صدای تو
همرنگ نور شد
 تابید بر سیاهی چشمم
دنیا سپید شد
 دنیا سپید شد
 پیچید بر تنم
 من آمدم به سوی تو سر تا به پا عروس
 با تاجی از شکوفه ی بادام های باغ 
 آمیخت چشم من
با ذره های ساده ی مهتاب
با ذره های ساده ی آبی
 بنفش
 سرخ
 اما صدا صدای تو گم بود
بادام تلخ شد

جمعه 7/4/1387 - 0:59
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته