• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3450روز قبل
شعر و قطعات ادبی

و زندگی

ادامه می یابد

در حنجره ی مردی

كه عشق را فریاد می كند

در كوه تنهایی

و دست زنی

كه چراغ یادی را

می برد به تالار آینه ها

تا بیاویزد چلچراغی

دوشنبه 22/9/1389 - 10:40
شعر و قطعات ادبی

كاش می دانستی

ما را

مجال آن نیست

كه روزهای رفته را

از سر گیریم

و لحظه های بی بازگشت را

تمنا كنیم

كاش می دانستی

فردا

چه اندازه دیر است

برای زیستن

و چه اندازه زود

برای مردن

و همیشه واژه ای است پر فریب

كاش می دانستی

یك آلاله را

فرصت یك ستاره نیست

و به ناگاه

بسته خواهد شد

پنجره های دیدار

در اجبار تقدیر

كاش می دانستی

دوشنبه 22/9/1389 - 9:26
شعر و قطعات ادبی

آنجا كه

زنگهای خوشبختی

خاموش می شود

در واژگونی بخت

بر آنم

تا به رقص برخیزم

بر ویرانه های خیال

و كودكانه

گوش

به زنگوله ی فرداها بسپارم

ناهید عباسی

يکشنبه 21/9/1389 - 13:49
شعر و قطعات ادبی

بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد

آب بر آتش تو ریختم و دود نکرد

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه

هیچش اما به جزاز وصل تو خشنود نکرد

مولوی

يکشنبه 21/9/1389 - 13:16
شعر و قطعات ادبی

کورکورانه عاشقت هستم !

کاش می شد ببینمت ، ای کاش

چاله های زیادی ست بر سر راهم

ای عشق ....

عصای سپیدم باش!!!!

يکشنبه 21/9/1389 - 9:43
شعر و قطعات ادبی

تو را چه می رسد ای آفتاب پاك اندیش

تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟

كدام فتنه بی رحم

عمیق ذهن تو را تیره می كند از وهم ؟

شب آفتاب ندارد

و زندگانی من بی تو

چو جاودانه شبی

جاودانه تاریك است

تو در صبوری من

اشتیاق كشتن خویش

و انهدام وجود مرا نمی بینی

منم كه طرح مودت به رنج بی پایان

و شط جاری اندوه بسته ام اما

تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟

تو را چه می رسد ای آفتاب پاك اندیش؟

ز من چگونه گریزی

تو و گریز از خویش ؟

به سوی عشق بیا

وارهان دل از تشویش

حمید مصدق

يکشنبه 21/9/1389 - 8:56
شعر و قطعات ادبی

انسان بیش از زندگیست

آنجا که هستی پایان می پذیرد

او ادامه دارد ....

يکشنبه 21/9/1389 - 8:18
شعر و قطعات ادبی

و رسالت من این خواهد بود

تادو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی آنها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم

                                                       حسین پناهی

شنبه 20/9/1389 - 11:19
خاطرات و روز نوشت
چیزی که می خواهم در راه است.......
شنبه 20/9/1389 - 11:14
طنز و سرگرمی
مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !


خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند

چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند

روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !

در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!
بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !

بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند

دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند

کــج نیندیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !
از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنند !!
جمعه 19/9/1389 - 13:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته