دو روح، نه دو نفر، كه ممكن است دو نفر با هم در عین رو در بایستیها احساس خودمانی بودن كنند
و این حالت بقدری ظریف و فرار است
كه بسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد و
سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ كلام یكدیگر احساس میشود و
از این منزل است كه ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم میبینند كه به پهندشت بی كرانه مهربانی رسیدهاند و
آسمان صاف و بی لك دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و
افقهای روشن و پاك و صمیمی ایمان در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یك معبد متروك كه در محراب پنهانی آن،
خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه میآورد
دوست داشتن هر لحظه پیام الهامهای تازه آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و
عشق جوششی یكجانبه است.
به معشوق نمیاندیشد كه كیست یك خود جوششی ذاتی است و از ین رو همیشه اشتباه میكند و در انتخاب بسختی میلغزد و یا همواره یكجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند،
عشقی جرقه میزند و چون در تاریكی است و یكدیگر را نمیبینند،
پس از انفجار این صاعقه است كه در پرتو رو شنایی آن، چهره یكدیگر را میتوانند دید و در اینجا است كه گاه، پس جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق كه در چهره هم مینگرند،
احساس میكنند كه هم را نمیشناسند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق درد كوچكی نیست
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میكند و ازین رو است كه همواره پس از آشنایی پدید میآید و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یكدیگر میخوانند و پس از آشنا شدن است كه خودمانی میشوند
عشق با دوری و نزدیكی در نوسان است.
اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود،
اگر تماس دوام یابد به ابتذال میكشد و
تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند
اما
دوست داشتن با این حالات نا آشنا است، دنیایش دنیای دیگری است
عشق، جنون است
و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
دوست داشتن،
در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر میرود
و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میكند و با خود به
قله بلند اشراق میبرد
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و
گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میكند و
بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست
عشق در غالب دلها،
در شكلها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشتركی است
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و
چون روحها بر خلاف غریزهها هر كدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد .
میتوان گفت: كه به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست
عشق
بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع میكند و تا هر جا كه یك روح ارتفاع دارد ،
دوست داشتن نیز هنگام با او اوج میگیرد
عشق یك جوشش كور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود،
من در این خلوت خاموش سکوت،
اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها،
می شکنم به خدا میشکنم