وقتی آدم ببیند همه چیز در مالکیت خداست، آن وقت دیگر غصهی گاهی نشیبهای زندگی را نمیخورد.وقتی آدم بداند زمین خدا بدون حجت نیست، غم به دلش راه نمیدهد.وقتی بداند زمین به بندگان شایستهی خدا خواهد رسید، دیگر نگران فردا نمیشود.اما ما آدمها گاهی همهی اینها را فراموش میکنیم.هر راهی چراغی میخواهد. با نور تو، ما هرگز گم نمیشویم.........زخمها دو جورند: آنهایی که آدم را از پا میاندازند و آنهایی که آدم را روی پا نگه میدارند."زخمهای دوم کاریترند."
صحبت امروز و دیروز نیست...صحبت یک عمر انتظار است که هفتههای ما اینگونه پریشان شدهاند!ما از همان وقت که در گوشمان آرام اذان زمزمه کردند و اقامه، آموختیم زمین خدا هیچوقت خالی از حجت نیست...گـــرفـــتـــارتـــ شـــدیـــمـــ...حالا هم هر وقت نام تو بیاید، تمـــام قد میایستیم...دلتنگ بشویم، سر روی شانههای دعای فـرج میگذاریم...و وقت تنهایی، پرتو نگاهت را که حفرههای روحمان را گرم میکند، خوب حس میکنیم...ما پشت این میلههای انتظار، تاریک، خسته و چشم به راه ماندهایم.خورشید را کنار بزن!......فقط التماس دعـا، همین!
باز هم سلام!نکند خسته شدهای از این مثنوی عطشآلود فراق، از زبان مچالهای که خود در بازی روزگار گم شده است؛ و به رویمان نمیآوری!؟اما ما با این حرفهای همیشه در گلو، آن اتفاق بزرگ را آه میکشیم و در گرفتاری این سالمرهگیها، به نبودنت خو نکردهایم؛ و دلمان فقط با وعدهی حتمی خدا قرص میشود."إن الأرض یرثها عبادی الصالحون"اگر بدانی با این دل هرجاییمان چقدر دوست داریم گذرت به سرزمین دلتنگی ما بیافتد...خدا خدا میکنم امروز پیش از آنکه آفتاب در دریا غرق شود، بیایی....
شتیاقی بزرگ در جانمان نشسته. آل محمد علیهم السلام مثل خورشیدند... هرگز خاموش نمیشوند!پیمان با خورشید، پیمان با یک عمر جاودانگیست...میخواهم این احساس عمیق دوستداشتن تو را زیر لبهایم پنهان نکنم، و پرندهی درونم را در سراسر عالم به پرواز درآورم، همه بدانند تـــو امام مـــا شدی...میدانی همین دیشب از خدا چه خواستم!؟خواستم حالا که نمیبینمت در لحظههای من مدام تکرار شوی... تکــرار...ما محتاج نبض نگاه توایم... بیش از این چشم به راهمان نگذار..........دلـم میگیرد! وقتی از "تو" مینویسم و "همه" میخوانند به جز "تو"...
کویر دل بزرگی دارد که بی "امید" دق نمیکند.ما؛ سالهاست آواز "انتظار" از حلقوم ساعتهایمان میتراود.سالهاست دود غلیظی از بغض فراق در گلویمان میپیچد.سالهاست با کسالتهای آنی، با دلمشغولیهای کال، گاهی با غم نان مدارا میکنیم.سالهاست با توایم و بیتوایم... اما با "امید" نفس میکشیم.گاهی میگویم: نکند کفشهای تحملمان پاره شود و چشم دلمان از مدار انتظار بلغزد... نـــه، نمیشود...فردا باز هم خورشید در آسمان قدم میزند.تو را به خدا بیا و تا جام این فصل دلتنگی ماه از مرداد خالی نشده، آیههای عدالت را در گوش زمین نجوا کن.
اگر شما اینقدر مهربان نبودید، چه بر سر عالم میآمد... خدا میداند!بگذار تاریکی هر چه میخواهد بگوید؛ از نور خورشید چیزی کم نمیشود.همیشه "هـادی"ست، حتی اگر تاریکی روی آن خاکستر قلم سیاهش را بپوشد.پا به پای ثانیههای لیلةالرغائب که فرشتهها کنار کعبهی شریف نزول کردهاند، دست به دامن خدا میشویم...خدایا! نخواه که طعنههای روزگار بیش از این دلگیرمان کند.آن "مهدی" هدایتگر را برسان.
آرزو برای ما که عیب نیست
آرزو می کنم وطن از جنگ و دروغ و خشکسالی دور باشد
آرزو می کنم آبرویی که دارد از دست می رود باز گردد
آرزو می کنم مردمان سرزمینم فراموش نکنند خدا را و میهن را
آرزو می کنم روزی عدالت بر سراسر این سرزمین بال بگستراند و چشمهای خیس کودکان آن دور دورهای ایران زمین که سوژه عکسهای خبری شده اند برای بالا رفتن من! لبخند بزند
آمدن آن روز را به خواستن خدا سپرده ایم و دستهای مردی که فقط می آید زمین را پر از داد کند
بوی انتظار در دهان شب میپیچد و آدینههای منتظر این تابستان داغ، تنگی نفس گرفتهاند.نمیآیی؟به حال و روز ما نگاه نمیکنی؟این طعنهزدنها، این کیکی گفتنها، همه حکایت از خواهشهای لبریز برای آمدن یک منجی دارد.ما عطش یک دم مسیحایی (علیه السلام) داریم تا بر این بیحوصلگیهای مدام و این اخم و تخمهای کسلکننده مرهم بگذارد.[امام رضا علیه السلام: چه بهتر است صبر کردن و انتظار فرج کشیدن]"صبر کنید...!؟"باشد! حالا که سهم ما "انتظار" است، باز هم "صبر" میکنیم تا نفسهای خداییات یک روز دلهای به زنگار نشسته و فرسنگها دور از همه، این دهکدهی کوچک جهانی را سیقل دهد.
برای ما که دلمان این روزها پیش نفسهای غمناک گوشهای از این سرزمین است، عطر وجود تو تسلیبخش لحظههاست.هر راهی، چراغی میخواهد؛ تـو! هم راه مایی، هم چراغ ما.دلتنگت میشویم؛ چون |باقیماندهی خدایی بر زمین|گلهی خستگیهایمان را به تو میآوریم، چون واسطهی آسمان و زمینی؛ اما اگر گاهی رویمان نمیشود روبرویت بایستیم، نگو که چرا!؟بماند…شرمندهایم…میخواهم خدا را شکر کنم که تو هستی و به روزهایم طراوت میدهی.|بودنت جمعههای تلخ ما را شیرین میکند.|
پشت دیوار دلمان غوغاییستبد عادت شدهایمتا کم میآوریم، عقدههایمان را نزد تو خالی میکنیمما، بوی عطر وجود تو را، شریک قرآن! لابلای کتاب خدا، خوب حس میکنیم...و خدا را صدهزار مرتبه شکر که زیر سایهی بلند مهربانی تو روزهایمان را شب میکنیم.خدا پشت و پناهت...