تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا می گیره
دلم هوایی می شه و بونة آقا می گیره
این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می کنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس می کنم
تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت می کنم این اشکای زلالمو
میون طوفان غمت شکسته بال و پر من
کاشکی بیای پا بذاری به روی چشم تر من
آه و غم این زمونه چشا رو دریا می کنه
بیا فلسطین و ببین بی رحمی غوغا می کنه
بیا تا هیچکسی نخواد چشم یتیم خیس بمونه
آقا بیا نذار دیگه دور دور ابلیس بمونه
خوب می دونم به جنگ شب میای شبیه آفتاب
همین روزاست که برسی با ذوالفقار بوتراب
کوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوی گلاب
با مژه جارو می زنیم با اشکامون می پاشیم آب
کاشکی بیای و سوغاتی برام بیاری بوی سیب
یا که مهر و تسبیح از تربت ارباب غریب
کاشکی بیای برامون از تشنگی و آب بخونی
بیای رو منبر بشینی روضة ارباب بخونی
مسلمیه دم بگیری با گریه و شور و نوا
بیای و با هم بخونیم « حسین من کوفه میا »
کوفه نیا که اینجاها قحطی آبه به خدا
حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا
اینجا تموم مردمش تشنة خون لاله اند
با کعب نی منتظر رقیة سه ساله اند
همه با فکر انتقام روز می کنن شباشونو
نعلای تازه می زنن تموم مرکباشونو
رو خاک گرم کربلا سه روز می مونه پیکرت
خورشید نیزه ها می شه اینجا سر مطهرت
یوسف رحیمی