چه کسی روی کتاب عمر تو «پایان» نوشت
شکوه ز جفا به مصطفا می کردی
ای کاش شبی پس از دعای همگان
از بهر شفای خود دعا می کرد
ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
بانوی بی نشان که به هرسو نشان زاوست
رفت از برم به قامت همچون کمان شده
در جوابم این چنین گفت و گریست
لیلی ومجنون همه افسانه اند
عشق تفسیری ز زهرا و علیست
♦
آشفته و بی قرار زهراست
گنجینه ی هفت آسمان ها
در سینه ی خون نگار زهراست
از شرح کرامتش همین بس
عالم همه وامدار زهراست
ناله از مظلومی زهرای اطهر می زند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای كه ره بستی میان كوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شكست آنجا اگر عباس بود
كاش زهرا هم زیارتگاه داشت
ای كاش مدینه در و دیوار نداشت
فریاد دل محسن زهرا این بود
ای كاش در سوخته مسمار نداشت