وقتی تنهای تنهایم ویاد تو تنها مهمان شبهای بی صبح من است من می مانم ویاد تو ودلی پردرد
وقتی شب آرام آرام به خلوت خاموش من پا می گذارد....
..ومن در ستاره باران خداستاره تو را ندارم...حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست....
لبخند شیرینت را ندارم
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد وقلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند وقلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید وقلبی که جواب بگوید
قلبی برای من وقلبی برای انسانی که من می خواهم
عشق پلی است برای وصل به دلدار..عشق سکوی پرواز دوکبوتر عاشق که بتوانند باهم زندگی رابسازند وازبودن با هم احساس خوشبختی کنند به امید روزی که همه به محبوب خود برسند
چگونه فراموشت کنم تورا که قلم سبزم رابه توهدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشند.پیشترها سبز را نمی شناختم بهتر بگویم باسبز رفاقتی نداشتم سبز را باتو شناختم ودلم می خواهد که به یادتو همیشه سبز بنویسم دلت را به من بده فکرت رابه من بده سرت راروی شانه هایم بگذار بیا عطر کلمات را میان هم تقسیم کنیم....
من در سرمای صندلی زنگ زده ام حل شدم"توبه من خندیدی ومن ناشیانه دلتنگی هایم رابر سطح سرد آسفالت خیابان ریختم وپس از آن از من تنها یک خط ممتد بر جای ماند....
تا ابد...
سعی کن یک مشت آب را دردست بفشاری خواهی دید که به سرعت ناپدیدمیشه اما اگر به آرامی دست ات را در همان آب رها کنی می بینی که باتمام وجود آب رااحساس می کنی
اگر از پایان گرفتن غم هایت ناامید شده ای"به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت دربرابرسیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید....
می خواهم فاصله ها بشکنم تا به تو برسم ولی افسوس فاصله ها درست بر عکس دلها شکستنی نیستند
درانتظار کسی باش که مایل باشد حتی درزمانی که درساده ترین لباس هستی تورابه دنیا نشان دهد