عقاب
مردي تخم عقابي پيدا كرد و آن را در لانه مرغي گذاشت . عقاب با بقيه جوجه ها از تخم بيرون آمد و با آن ها بزرگ شد . در تمام زندگيش ، او همان كارهايي را انجام داد كه مرغ ها مي كردند ؛ براي پيدا كردن كرم ها و حشرات زمين را مي كند و قدقد مي كرد و گاهي با دست و پا زدن بسيار ، كمي در هوا پرواز مي كرد .
سال ها گذشت و عقاب خيلي پير شد .
روزي پرنده باعظمتي را بالاي سرش بر فراز آسمان ابري ديد . او با شكوه تمام ، با يك حركت جزئي بالهاي طلاييش برخلاف جريان شديد باد پرواز مي كرد .
عقاب پير بهت زده نگاهش كرد و پرسيد : « اين كيست ؟»
همسايه اش پاسخ داد : « اين يك عقاب است . سلطان پرندگان . او متعلق به آسمان است و ما زميني هستيم. »
عقاب مثل يك مرغ زندگي كرد و مثل يك مرغ مرد . زيرا فكر مي كرد يك مرغ است .
فقر
روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آن جا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند . آن ها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند .
در راه بازگشت و در پايان سفر ، مرد از پسرش پرسيد : « نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : « عالي بود پدر
پدر پرسيد : « آيا به زندگي آن ها توجه كردي ؟
پسر پاسخ داد: « فكر مي كنم
پدر پرسيد : « چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟
پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت : « فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آن ها چهار تا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آن ها ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آن ها بي انتهاست
در پايان حرف هاي پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد : « متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم
ميخ هاي روي ديوار
پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت . پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هربار كه عصباني مي شوي بايد يك ميخ به ديوار بكوبي .
روز اول ، پسر بچه 37 ميخ به ديوار كوبيد . طي چند هفته بعد ، همان طور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند ، تعداد ميخ هاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد . او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسان تر از كوبيدن ميخ ها بر ديوار است ...
بالاخره روزي رسيد كه پسر بچه ديگر عصباني نمي شد . او اين مسئله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر بار كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند ، يكي از ميخ ها را از ديوار در آورد .
روز ها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخ ها را از ديوار بيرون آورده است . پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت : « پسرم ! تو كار خوبي انجام دادي و توانستي بر خشم پيروز شوي . اما به سوراخ هاي ديوار نگاه كن . ديوار ديگر مثل گذشته اش نمي شود . وقتي تو در هنگام عصبانيت حرف هايي مي زني ، آن حرف ها هم چنين آثاري به جاي مي گذارند . تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري . اما هزاران بار عذر خواهي هم فايده ندارد ؛ آن زخم سر جايش است . زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است .»
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:
سه چيز است كه در هر كه باشد،خدا حساب را بر او آسان گيرد و وي را به اقتضاي رحمت خود به بهشت درآورد؛عطا به آن كس كه تو رامحروم كرده،عفو آن كس كه بر تو ستم روا داشته و پيوند با آن كس كه از تو بريده است.
نهج الفصاحه،حديث 1277
هر كه مشورت كند پشيمان نشود و هر كه ميانه روي كند ، فقير نگردد.
نهج الفصاحه،حديث2509
با تو مي گويم:
كعبه،؛نشانه اي است كه راه را گم نكنيم و حاجي به دوست رسيده،حج كرده است.
«چرا؟»
اگر خدامهربان است ، نافرماني جرا؟ اگر عذاب خدا شديد است،گناه چرا؟ اگر خدا ضامن روزي است، غصه چرا؟ اگر رزق تقسيم شده است حرص چرا؟ اگر خدا عوض انفاق را مي دهد، بخل چرا؟ اگر مرگ حق است ، خود پسندي چرا؟ اگر دنيا ناپايدار است، دلبستگي چرا؟ اگر حساب قيامت حق است، جمع مال حرام چرا؟ اگر بهشت بهاي عمل نيك است، سستي چرا؟ اگر خدمت به خلق خدا عبادت است، كوتاهي چرا؟ اگر شيطان دشمن انسان است، پيروي چرا؟ اگر اعتماد تنها به خدا كافيست، توكل نكردن چرا؟ اگر خير و بركت و طول عمر در ديدار والدين و اقوام است، خودداري چرا؟ اگر سوال كردن كليد دانايي است، سكوت چرا؟ اگر غرور،كينه،حسد،غيبت باعث از بين رفتن اعمال است، ارتكاب آن چرا؟ووو....................
براي اين كه تغييري ارزش واقعي داشته باشد بايست پايدار و ماندگار باشد.
آنتوني رابينز
اي لطف تو دستگير هر رسوايي
وي عفو تو پرده پوش هر خودرايي
بخشاي بدان بنده،كه اندر همه عمر
جز درگه تو دگر ندارد جايي
بالاترين ارزش براي انسان اين است كه راهي به شناخت خويش پيدا كند.
امام علي (ع)