• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1637
تعداد نظرات : 162
زمان آخرین مطلب : 3451روز قبل
حجاب و عفاف


فقط می تونم بگم که ایمان و زندگی و... همه و همه را بعد از خــــــــدا مدیون حضرت مــــــــادر هستم که الان در این شرایط سخت با افتــــــــخار چادر سر می کنم نه از روی عادت!
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛


حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

من متولد سال 72 هستم و دانشجوی دندان پزشکی 
 
در یک خانواده مذهبی متولد شدم ولی چادر را به اصرار مادرم یا خانواده انتخاب نکردم یعنی مادرم هیچ گونه فشار و اجباری بر من وارد نکردند. چون کل فامیل و اقوام چادری هستند منم فکر میکردم که چادر سر کردن یه اصله! سر کردنش برام خیلی ناخوشایند نبود. شاید اگه ناخوشایند می بود و سر نمیکردم خانواده اصرار میکردن! 
 
دقیقا یادم نیست اولین بار چه زمانی بود که چادر سرم کردم از کودکی به دلیل مجاورتمون با امام رضا علیه السلام برای حرم رفتن چادر می پوشیدم ولی به شکل مرتب از اول راهنمایی شروع شد که در یک مدرسه ی مذهبی ثبت نام کردم و چادر آنجا اجباری بود و دبیرستان هم همین طور 
 
در تمام این مدت من برای رفتن به مدرسه و خارج آن چادر به سر میکردم ولی هیچ منطق و استدلالی برای آن نداشتم و سعی هم نمیکردم که از کسی بپرسم!خلاصه بگم شده بود عــــــــادت...! 
 
تا اینکه سال 88(سوم دبیرستان) خدا طلبید و خانوادگی رفتیم حج تمتع! تک تک ثانیه های اونجا بودن شیـــــرین ترین لحظات زندگیم بود و خـــــواب های بعد از آمدن هم همینطور! که کلا مسیر زندگیم را عوض کرد... 
 
فضای حج واسه یه نوجوان خیلی جالبه مخصوصا اینکه اولین سفرش باشه! از وصف صحرای عرفات و منا که واقعا زبونم قاصره! 
 
همین جریان باعث شد بفهمم چقدر ارزشم زیاده و نسبت به حجاب و عفافم با آگاهی رفتار کنم 
 
در آخر فقط می تونم بگم که ایمان و زندگی و... همه و همه را بعد از خــــــــدا مدیون حضرت مــــــــادر هستم که الان در این شرایط سخت با افتــــــــخار چادر سر می کنم نه از روی عادت! 
 
چادر من سنگر من است و من سنگر سیاهم را عاشقانه دوست دارم... 
 
افتخار می کنم که وارث چادر فاطمه ام... 
ممنون که حرفامو خوندید.در پناه حق پاینده باشید.
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:48
حجاب و عفاف


خانم فاطمه دشتی خاطره ای را ارسال کرده اند که در این قسمت میخوانید.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

تو خانواده ما، فقط دو تا از دختر خاله هام چادری بودن.منم خیلی دوستشون داشتم.کلاس چهارم که بودم به مامانم گفتم که می خوام چادری بشم.مامانم گفت: به شرطی برات چادر می خرم که حتما سر کنی، اگه بخوای یه وقتایی سرت نکنی، نمیخرم.منم قول دادم که حتما سر میکنم.اما وقتی سرم کردم پشیمون شدم! خیلی برام سخت و دست و پا گیر بود. از متلکای اطرافیانم بی بهره نبودم. بعضی وقتا که چشم مامانمو دور میدیدم چادر رو در میاوردم.

تا اینکه رفتم دبیرستان. داداشم عضو بسیج شده بود به منم گفت تو هم برو بسیج عضو شو . من دوست نداشتم با اکراه قبول کردم اما کم کم ازشون خوشم اومد و باهاشون دوست شدم.سال دوم دبیرستان بودم که قرار شد دخترها یه نمایش برای ایام فاطمیه آماده کنن.کارگردان از بچه ها تست گرفته بود ولی هنوز بازیگر نقش حضرت زهرا سلام الله علیها رو پیدا نکرده بود.

همون روزا بود که امتحانا تموم شده بود و کارنامه گرفته بودم رفتم یه سری به بچه ها بزنم.همین که وارد شدم خانم کارگردان گفت تو برای این نقش خیلی خوبی اما من قبول نکردم و گفتم نمیتونم.گفت: تو که نمیخوای دیالوگ بگی. یه پوشیه رو صورتت می اندازی و فقط حرکت داری.از اون اصرار و از من انکار. دیگه بچه ها واسطه شدن و من تست دادم و قبول شدم.

نمایش خیلی سخت بود. یک ماه، 5ـ6 ساعت تمرین می کردیم خیلی مشکلاتمون زیاد بود. مکان مناسب برای تمرین نداشتیم، مسئولای سالنی که اجاره کرده بودیم همکاری نمی کردن، نور و دکور واتاق فرمان هیچ کدوم آماده نبود.اما همه چیزو خود حضرت زهرا درست کردند. 

 اونایی که خبری از محتوای نمایش نداشتن میگفتن کسی نمیاد نمایش شما رو نگاه کنن انقدر خودتونو خسته نکنید، روز نمایش خودمون هم باورمون نمیشد تو سالن 400 نفری، 500 نفر به زور جا شده بودن.دیالوگ نداشتیم، ذکر مصیبت بود و نور و حرکت.نمایش با رحلت پیامبر(ص) شروع میشد و دسیسه سقیفه. بعد آتش زدن در خونه و به زور بردن حضرت علی(ع). سر صحنه کوچه و کتک خورن حضرت زهرا

همه شیون میکردن، پسر بچه ای که نقش امام حسن (ع) رو بازی می کرد، گریه می کرد چسبیده بود به من مجبور شدن واقعا کتکش بزنن تا زمین بخوره. بعد از اون صحنه مریضی و شهادت خانم بود و دختر بچه ای که دنبال تابوت می دوید. بازیگرای نقش منفی از بس گریه کرده بودن حالشون بد بود، حال من که  از همه بدتر بود.خلاصه بعد از اون یک ماه که نقش خانم رو بازی کردم خیلی ازشون خجالت کشیدم. حتی چادر سر کردنم تا قبل از اون با منت بود. وقتی دیدم چطور به خانم بی احترامی کردن و حقشونو خوردن و آزارشون دادن شرمنده شون شدم.

بعد از نمایش یه محبت عجیبی به چادرم پیدا کردم. دیگه با علاقه چادر سرم کردم هنوز همون اشتیاق رو دارم. هر مراسمی که همه جلو نامحرم بی حجاب بودن من چادر رنگی سر کردم و بهش افتخار کردم و مطمئن بودم از همه پوشش بهتری دارم.محبت به چادرم رو از حضرت زهرا سلام الله علیها دارم و از خودشون می خوام که همیشه گرمای این عشق رو تو دل من حفظ کنن.

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:48
حجاب و عفاف


یه دختر سه ساله دارم با 90 سانت قد که شده یه خانم محجبه و مطمئنم که تا اخرش محکم و استوار خواهد ماند ان شاءالله.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، من یک دختر سه ساله دارم که چادری شده نمیدونم چی شد که چادری شد از یک سالگی اعلام امادگی کرد که میخواد چادر سر کنه هنوز بلد نبود درست حرف بزنه دقیقا به خاطر دارم که گفت من چاقور میخوام...

منم دست به کار شدم به شب نکشیده سریع براش یه چادر تهیه کردم اونم از همون موقع چادری شد . اصلا بدون چادر از خونه بیرون نمیره . دو ساله بود که چادر مشکی خواست منم براش دوختم .

حالا یه دختر سه ساله دارم با 90 سانت قد که شده یه خانم محجبه و مطمئنم که تا اخرش محکم و استوار خواهد ماند ان شاءالله.

میخوام یه توصیه به مامانای عزیز کنم اونم اینکه همیشه به اینطور خواسته های بچه هاتون لبیک بگید و هرگز واژه ی تو نمی تونی هنوز زوده رو به کار نبرید.
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:48
حجاب و عفاف


مریم آملی که از خوانندگان پرو پاقرص باشگاه شبانه است خاطره ای را برای ما ارسال کرده است که در مورد چادر و عشق به آن است.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛


حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

بچه كه بودم چادر مشكی خواهر بزرگترم را برمی داشتم و سر می كردم. عروسكم را توی بغل و زیر چادر می گرفتم آن وقت احساس می كردم بزرگتر به نظر می رسم و به قولی خانم شده ام.اصلا از بچگی چادر را دوست داشتم آرزو داشتم یك چادر مشكی داشته باشم. بعدها كه بزرگتر شدم ، تقریبا می خواستم بروم كلاس پنجم به آرزوم رسیدم و رسما صاحب یك چادرمشكی شدم.

از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم .دیگر چادرم شده بود جزئی از وجودم. حتی با اینكه اوایل نمی توانستم آن را جمع و جور كنم و پایین آن حسابی خاكی می شدباز احساس رضایت و لذت خاصی داشتم.

من چادرم را زیاد از حد دوست دارم شاید باور نكنید گاهی اوقات كه از بیرون به منزل بر میگردم وقتی چادرم را بر میدارم آن را می بوسم و كنار می گذارم چون تاج افتخار من است و مانند دژی پولادین نگاه های آلوده دیگران را پس میزند ، ضامن حضور همراه با آرامش و سالم من در كارهای اجتماعی است و حریت و آزادی توام با حجاب برایم به ارمغان می آورد.بگذارید برای اینكه عشق به چادرم برایتان باور كردنی بشود خاطره ای برایتان تعریف كنم :

حدود سال 80 یا 81 بود كه شایعه آمدن زلزله در شهر ما زیاد بود البته زلزله ای ضعیف هم شهرمان را لرزاند آن زمان در منازل سازمانی زندگی می كردیم یك روز در پا گرد ساختمان با خانم های همسایه درباره زلزله صحبت می كردیم كه این سؤال بین ما مطرح شد: اگر زلزله بیاید اولین چیزی كه با خود برمیدارید چیست؟ هر كدام از خانمها نظری داشتند ، نوبت به من كه رسید با تمام وجود و صداقت كامل گفتم من اول چادرم را بر میدارم بعد دست كودك خردسالم را می گیرم و از زلزله فرار می كنم.

یكی دوتا از خانمها كه نسبت به حجاب كم اهمیت بودند رو به من كردند و گفتند : شما چقدر سطحی فكر می كنید فكر شما مال افراد امل است اما من قاطعانه به آنان جواب دادم اگر چادری بودن املی به حساب می آید من به آن افتخار میكنم.

حال پس از سالها حرمت نهادن به چادر و عشق عمیق و آگاهانه نسبت به آن ، درخت عفاف و حجاب به ثمر نشسته و میوه ای شیرین داده است آری دختر نوجوانم علاقه ای وافر و وصف نشدنی به چادر خویش دارد و من با نگاه به قامت محبوب ، به عفاف و حجاب وی احساس غرور و شادمانی دارم.

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:48
حجاب و عفاف


با عشق چادر می پوشیدم لذتی می بردم که قبل از آن وجود نداشت، احساس می کردم هم خدا راضی است و هم یگانه حجت او در زمان ما، صاحب ما امام زمان(عج) ما در میان این همه هیاهوی شهر و ناآرامی و بی حجابی و ... خیالش از من راحت است.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

چرا چادری شدم؟! سوالی ست که این روزها ذهنم را مشغول کرده و باعث شده تا خاطرات هفت سال پیش را دوباره بازیابی کنم.قبل از اینکه دانشگاه قبول بشم چادری نبودم اما احساس میکردم با مانتو حجابم کامل است. سالی که دانشگاه قبول شدم با خودم قرار گذاشتم با چادر بروم دانشگاه. خب همین کار را هم کردم اما چادرم فقط در مسیر رفت و آمد بود و در دانشگاه و سرکلاس نمی پوشیدم.

از همون ترم اول توی بسیج رفت و آمد داشتم. بچه های بسیج فکر می کردند کلا چادری هستم. ترم اول به همین منوال گذشت اما ترم دوم تصمیم گرفتم چادر سر نکنم و با مانتو به دانشگاه بروم.برای بچه های هم کلاسیم این تغییر زیاد محسوس نبود اما هیچ وقت اولین روزی که بدون چادر به دفتر بسیج رفتم را فراموش نمی کنم؛ همه ی بچه ها که تقریبا با هم دوست شده بودیم با تعجب نگاهم کردند. بعضی ها هم گفتند چی شده کشف حجاب کردی؟ منم به یکیشون گفتم : با مانتو هم میشه بسیجی بود ، بسیجی بودن که به چادر نیست...

زمان به همین شکل می گذشت تااینکه اسفندماه سال 86 با بچه های دانشگاه رفتیم جنوب؛ به اون سرزمین مقدس و پاک ، به کربلای ایران که لحظه لحظه اش خوب یادم هست...من فقط به یک سفر زیارتی نرفته بودم به سفر معرفت و شناخت رفتم در اون سفر خدا یکی از بنده های خوبش رو به عنوان روحانی کاروان همراه ما کرد.

او برای ما از خدا گفت، نه خدایی که من تا اون لحظه می شناختم، از خدایی گفت که عاشق است، که دلتنگ است برای بنده هایش، از وجود یک رابطه ی محبت آمیز ، از ذات یزدانش گفت، از عظمتش، از عطوفتش، از قدرتش و ...دنیا برایم شکل دیگری شده بود، دلم می خواست لحظه لحظه ی عمرم، نفس کشیدنم، خوابیدنم، همه و همه خاص خاص برای او باشد. دوستش داشتم و دارم، علاقه و عشقی که تاکنون احساس نکرده بودم...

اون سفر توی زندگی من و چندتا از دوستانم سرآغاز پرواز بود...بعد از آن زندگی ام تغییر کرد، احساس کردم می بایست فونداسیون فکری و عقیدتی ام را از اول بسازم.سعی کردم تمام رفتار و گفتار و کردارم مطابق خواستش باشد. هرچه من به سوی او می رفتم و می روم، او نیز خودش را بیشتر نشانم می داد و می دهد در لحظات نابی از شبانه روز که اوج یک رابطه عاشقانه است...

بعد دیدم این خالق مهربانم در قرآنش آن هم در سوره ی نورش از اندازه ی حجاب گفته است و همین برایم کافی بود...دیگر چادر برایم آن چادر قبلی نبود وسیله ای بود که لبخند رضایت معبودم و معشوقم را با خود به دنبال داشت.با عشق چادر می پوشیدم لذتی می بردم که قبل از آن وجود نداشت، احساس می کردم هم خدا راضی است و هم یگانه حجت او در زمان ما، صاحب ما امام زمان(عج) ما در میان این همه هیاهوی شهر و ناآرامی و بی حجابی و ... خیالش از من راحت است.

وقتی با چادر بیرون می روم و دست رد به سینه ی بددلان و نامحرمانی می زنم که با چشمان هوسران به انسان ها می نگرند، وقتی هیچ دیده ای را به خودم جلب نمیکنم وقتی آرامش خانواده ای را خواسته یا ناخواسته بر هم نمی زنم احساس آرامش می کنم.از آن تصمیم تا به امروز چادرم - این هدیه ی آسمانی را - ترک نکرده ام، سعی کردم الگو باشم با اخلاق و رفتار و البته با نوع پوششم که همیشه مرتب و آراسته باشد و آراستگی همراه سادگی و حفظ حدود خداوند 

سعی کردم از گناهان مثل غیبت و تهمت و بددلی و مسخره کردن و ... دوری کنم و خود را پاک نگه دارم تا باطنم با ظاهر چادری ام بخواند.خدا را شکر بعد از چادری شدن من سه خواهر دیگرم نیز چادری شده اند و من از این بابت همیشه خدا را شکر میکنم.در پایان این را بگویم که دنیا صحنه ی آمدن و رفتن ماست. چه خوب است لحظه ای از رضایتش جدا نشویم و با امید و توکل به او در لحظات سخت و دشوار زندگی با بندگی قدم برداریم و به عنایش امیدوار باشیم.

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:47
حجاب و عفاف


چادر سر کردن برا منی که تا دوم دبیرستان حتی روسری هم سرم نبوده خیلی سخت بود...ولی ...یه چیزی تو دلم پیدا شده بود که بازم با همون زرنگی خاص خودم فهمیدم قیمتی تر از هر چیزی تو دنیاست.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.
اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

اصلا از همشون بدم میومد،منظورم چادری هان،هیچ جوری نمی تونستم قبولشون کنم....تو جمع های خانوادگی حتی روسری سر نمی کردم.....و بابت این مسأله هیچ کس شکایتی نداشت ....بلکه یه چیز عادی و طبیعی بود،....جز دایی دومیه....ولی زورش بهم نمی رسید....لجباز تر از این حرفا بودم!

 

همش فکر می کردم اونایی که چادر سر می کنن آدمای متظاهری هستن و حتما شغل باباهاشون یه ربطی به بسیج و سپاه و ... داره!راست گفت خدا که :"چه بسا چیز هایی رو که دوست دارید و به ضرر شماست و چه بسا از چیز هایی که بدتون میاد و به نفع شماست".تا به خودم اومدم دیدم بهترین دوستم ، دوست که نه ، به قول مولانا "شمس وقمرم " ، شده یه دختر چادری اونم از نوع درجه یکش!

فاطمه تمام قوانین زندگیم رو تغییر داد بدون این که چیزی رو مستقیماً ازم بخواد !هیچ وقت یادم نمیاد چرا شد همه ی زندگیم....ولی چیزی که ازش مطمئنم اینه که اون فرستاده ی خدا بود.....از بچگی زرنگ بودم....خیلی هم باهوش بودم....تو هر جمعی نفر اول.....با تموم لجبازی هایی که خاص خودم بود....با دلم رودرباستی نداشتم....خدا رو شکر میکنم که این بار هم زرنگی کردم و نذاشتم چشم کور تعصبم به روی نور خدا بسته بشه!

فاطمه مظهر تموم خوبی ها بود، تموم چیزایی که من همیشه دنبالشون بودم ولی نه تو یه دختر چادری....و هیچ جا پیداشون نکردم إلا زیر این لباس آسمونی!من عاشق شده بودم اما نه عاشق فاطمه، عاشق خدایی که خواسته بود اینطور  با من حرف بزنه!چادر سر کردن برا منی که تا دوم دبیرستان حتی روسری هم سرم نبوده خیلی سخت بود...ولی ...یه چیزی تو دلم پیدا شده بود که بازم با همون زرنگی خاص خودم فهمیدم قیمتی تر از هر چیزی تو دنیاست....

گفتم خدایا اصلا به من چه.... نمیشه که همه تصمیم سخت هارو من بگیرم....میسپارمش به خودت...با ایمان و توکل کامل....قرآن رو باز کردم،....باورتون نمیشه...صفحه ی 426، آیات 55 تا 62 سوره احزاب!اهل قرآن می دونن ، آیه ی حجاب تو همین صفحه است!از اون روز به بعد من و چادرم تو تمام سختی ها با هم بودیم، خیلی ها طردم کردن و مسخره کردن و حتی تهمت زدن که شاید عشق یه پسر من و به این شکل در آورده!

أما خدا بیشتر از قبل هوامو داشت، به لطف خدا عیب های اخلاقیم رو تا حدودی برطرف کردم که بتونم شایسته ی لباس آسمونی باشم، از اون روز به بعد به حدی کلامم تغییر کرد که آدمای خیلی خوبی بهم نزدیک شدن، حتی کسایی که خیلی با من فرق داشتن.چادرم باعث شد که مسیر زندگیم، مسیر دوستی هام ، سیر افکارمو....تغیر کنه....موقعیت های نابی داشتم که مختص چادی هاست!6 سال از این ماجرا میگذره و من حالا خیلی تغییر کردم ....رو به رشد....و همه ی این هارو مدیون خدا، فاطمه، و چادرم هستم!

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:47
حجاب و عفاف


مادرم فواید چادر را برایم گفت مثلا گفت: زن موجود لطیفی است برای این كه از این لطیفی كسی سوء استفاده نكند باید حجاب داشته باشد و چادر بهترین حجاب است...
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.
اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

5یا 6 سالم بود كه یك چادر عربی داشتم و گاه گاهی این چادر رو سرم می کردم وقتی به سن تكلیف رسیدم خیلی به چادر علاقه نداشتم اما موهام رو هم بیرون نمی گذاشتم و بدحجاب نبودم

بزرگ تر كه شدم مادرم فواید چادر را برایم گفت مثلا  گفت: زن موجود لطیفی است برای این كه از این لطیفی كسی سوء استفاده نكند باید حجاب داشته باشد و چادر بهترین حجاب است...

من هم قبول کردم و فقط موقع مدرسه رفتن چادر سر نمی كردم

داشتم به چادر عادت می کردم وقتی كلاس چهارم بودم بابام بهم گفت باید چادر سر كنی بزرگ شدی

منم با ذوق رفتم چادر مشكی را كه جشن تكلیفم مادرجونم بهم داده بود سر كردم و به مدرسه رفتم چون از حرف بابام فهمیدم اینطوری می توانم نشون بدهم که بزرگ شدم و دیگه بچه نیستم

از اون موقع تا الان چادر برایم عزیز بوده و خواهد بود

تو مدرسه مون فقط چهار نفر مثل من چادری اند، بعضی ها چادر ندارند اما حجاب بدی هم ندارند، بعضی ها چادر ندارند هیچ، موهاشونم می زارن بیرون من از اینکه جای اونا نیستم  افتخار می کنم.

دو تا خواهر کوچکتر از خودم دارم، خواهر شش ساله مو خیلی به چادر تشویق می کنم، چادر عربی اون موقع من الان به او رسیده و تو حرم ها و عزاداری ها سر می كنه اما باز كمی مثل اون وقتای خودم گاهی غر می زنه ، اون یكی خواهرم هم یك سالشه اما همش می خواد چادر یا مقنعه من رو سرش كنه..

من همه جا چادر سرم می کنم زیرا می دانم چرا چادر سر می كنم....

و ایشالله همه قدر چادر را بدانند

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:47
حجاب و عفاف


هر روز بیشتر به چادرم عادت کردم. حالا انس گرفته ایم با هم و من غرور و امنیتی که با چادرم پیدا کرده ام را هرگز از دست نخواهم داد. ان شا الله...
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

قبلا هم چادر سر کرده بودم. شاید به خاطر بافت مذهبی شهرم, یزد. محرم , اردوهای مدرسه و از این قبیل مناسبت ها باعث میشدند که گهگاه چادر سر کنم. تقریبا همیشه حس خاصی با چادر پیدا میکردم, یک جور احساس غرور. 

فقط حجابم نبود. کلا در حال تحول بودم. داشتم به دینم مقیدتر میشدم. درمورد حجاب, به بهانه های مختلف چادر سر میکردم. اما همیشه در مورد چادری شدن تردید داشتم. می خواستم با اطمینان کامل چادری شوم, باهمه ی وجود ... شاید میترسیدم از اینکه بعدا بخواهم کنارش بگذارم. از اینکه از تصمیمم برگردم و حرمت چادر بشکند میترسیدم.

تابستان بود, معلم زبان شده بودم! موسسه زبان تا خانه مان فاصله ی زیادی نداشت. اغلب پیاده میرفتم و تنها. اما این مسیر خلوت برای من 18 ساله سراسر دلهره بود. با اینکه حجابم کامل بود باز هم در امان نبودم از میانسال مریض دلی که باعث میشد همه ی مسیر را با وحشت بدوم یا ... برایم عادی شده بود.

همان تابستان بود که حسین گفت دوست دارد چادری شوم. تصمیم گرفتم به خاطر او هم که شده تردید را کنار بگذارم. مطمئن بودم او کمکم میکند چادرم را حفظ کنم...چادری شدن را از همان مسیر کذایی شروع کردم و چه شروع خوبی بود! چون به واقع تفاوت را احساس کردم. دیگر نه مزاحمتی بود و نه ترسی.

هر روز بیشتر به چادرم عادت کردم. حالا انس گرفته ایم با هم و من غرور و امنیتی که با چادرم پیدا کرده ام را هرگز از دست نخواهم داد. ان شا الله...

 راستش بعضی از خاطراتی که برای این طرح فرستاده شده خیلی قشنگه و خیلی هم تاثیرگذار. البته نحوه چادری شدن من برای خودم واقعا خاصه و چادری شدنم نقطه ی عطفی توی زندگیم بوده. چون چادر علاوه بر اینکه یه پوشش کامله ولی مزایای دیگه ای هم داره. (لااقل واسه من داشته)

وقتی چادر سرت میکنی همین باعث میشه خیلی کارها رو کنار بذاری. یه جورایی به آدم حیا میده. "من با چادر!؟ نه خیلی زشته!..." با این وجود احساس میکنم خاطره ی چادری شدن من آنچنان هم تاثیرگذار نیست. شاید دلیلش نبود جزییات هیجان انگیز باشه یا اینکه من کلا خاطره نویس خوبی نیستم.(هیچ وقت نبودم!) در هر صورت انشاالله که مقبول افتد.
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:47
حجاب و عفاف


ابی عبدالله (ع) هم که همیشه لطفشون شامل حال ماست تابستون همون سال منو طلبیدن کربلا وقتی برگشتم یه آدم دیگه شده بودم دیگه از نگاه های بد ناراحت که چه عرض کنم زجر میکشیدم تازه چادر معمولی سرم میکردم و سعی میکردم روی صورتمو تا حدی بپوشونم تا باحیاتر بشم دیگه حس نمی کردم دارم تحملش میکنم، لذت میبردم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

اولین روزی که چادر سر کردم وقتی بود که رفتم اول دبیرستان (البته بچگی هامم چادر داشتم ولی اونا فقط از روی بچگی بود و من خیلی بشون اهمیت نمیدم)

مامانم یه چادر خوشگل خریده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدی باید از نامحرم خودتو بپوشونی اینم هدیه ی تو برا بزرگ شدنت

منم چادرو سر کردم انصافا هم تا پیش دانشگاهی خوب سرم کردم ولی چون خودم هنوز نفهمیده بودم این چادر چه نعمت بزرگیه، پیش دانشگاهی به بهانه ی اینکه جلوی دستو پامو میگیره از سرم برداشتم؛ اون موقع هیچ حس خاصی نداشتم حتی نمی فهمیدم بدون اون چقدر راه رفتن تو خیابون سخته ،حتی نمی فهمیدم که تحمل نگاه هوس آلود چقدر سخته

تا اینکه به لطف خدا دانشگاه شاهد قبول شدم؛ اون موقع هم چادر رو فقط تو دانشگاه سر میکردم چون دانشگاهمون چادر اجبار بود، سر کلاسم به هوای اینکه می خوره زمین کثیف میشه درش می اوردم

بعد از یه مدت با یه سری از بچه ها آشنا شدم که خیلی خفن بودن(تو انجمن اسلامی مستقل دانشگاهمون) ؛دلیل آشناییمم حرم امام رضا (ع) بود یعنی به عشق زیارت آقا علی بن موسی الرضا(ع) با اونا همراه شدم اومدم چادرمو دربیارم که دیدم همه ی آقایون با نگاه معذب سریع سرشونو مینداختن پایین و رد میشدن، گفتم تو که تو دانشگاه سرت میکنی بذار این بندگان خدا اذیت نشن بهشون احترام بذار و سرت کن، خلاصه اون موقع حس میکردم دارم چادرمو تحمل میکنم تازه از اون چادر ملیا (چادر مدرن)سرم میکردم

روزای آخر این سفر، ازمون یه امتحانی گرفتن گفتن هرکی قبول بشه میبریمش مناطق جنگی. منم گفتم چه خوب یه امتحانه دیگه کار سختی نیست. ازقضا منم جزو 17-18 نفر اول شدم و عازم کربلای ایران

بعد از ورودم به شلمچه انگار رنگ دنیا برام عوض شد؛ تازه فهمیدم من چقدر بدم( نمی دونم رفتید اونجا یا می تونید این حسو درک کنید؟) پشت شبکه های حصار که اونورش تقریبا خاک عراق بود.یه آقایی اومد گفت اینجا نزدیک ترین نقطه ی ایران به کربلاست

اه از نهاد ما بلند شد بعد از زیارت نامه خوندن پای اون حصارا به خود آقا قول دادم که آدم بشم و سعی کنم بچه ی خوبی باشم در عوضش اون منو پیش خودش ببره .از اونجا که برگشتم دیگه چادرمو زمین نذاشتم ، سعی کردم برای رضای خدا خیلی از کارا رو انجام بدم

ابی عبدالله (ع) هم که همیشه لطفشون شامل حال ماست تابستون همون سال منو طلبیدن کربلا وقتی برگشتم یه آدم دیگه شده بودم دیگه از نگاه های بد ناراحت که چه عرض کنم زجر میکشیدم تازه چادر معمولی سرم میکردم و سعی میکردم روی صورتمو تا حدی بپوشونم تا باحیاتر بشم دیگه حس نمی کردم دارم تحملش میکنم، از وجودش لذت میبردم

الان تو هرجایی که برم از سرم برش نمیدارم حتی توی کوه و اصلا هم احساس سختی نمیکنم من و چادر الان با هم دوستیم اون منو اذیت نمیکنه منم سعی میکنم حرمتشو نگه دارم

 واقعا چادر به خانوم که زیباترین مخلوق خداست ؛که دیگران از دیدن زیباییش انگشت حیرت به دهان فرو میکنن ، اجازه میده که راحت بدون هیچ دغدغه ای از نامردا وارد اجتماع بشه و بتونه استعدادهاشو که خدا بش داده بدون نگاه به جنسیتش شکوفا کنه
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:47
حجاب و عفاف


ای کاش تعریف دخترانگی در اجتماع به عرضه اندام و خودنمایی منحرف نمی شد و دختران ما به خودشان بیشتر احترام می گذاشتند و از حیثیت و حرمت دختران در قبال نگاه های هرزه بهتر دفاع می کردند.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

من چادری نبودم! برای من چادر در ابتدا یک اجبار بود. بعدها آزاد شد اما همیشه از بی بند و باری بدم می آمد و پوششم نسبتا محجوب بود. در واقع فرق بین چادر و مانتوی محجبه برایم یک سوال بود.گذشت و گذشت تا سال آخر دانشگاه یک اتفاق مرا به آنجا رساند که باور کنم چادر چیز دیگریست.

دوستی با پسری که به ظاهر آدم درست و مورد قبول اطرافیان بود ولی در باطن موجودی عجیب و غریب وبا باورهای مبهم  اوضاع روحیم را به طرز وحشتناکی وخیم کرد.بی قیدی او به حدی بود که رک و پوست کنده درآمد و به من گفت که: من نمی توانم پایبند باشم.آری، این دوستی نهایتا چشمان مرا به واقعیتهای پس پرده گشود. من که برادر هم داشتم باز هم از نگاه پسران بی اطلاع بودم و با این که در این رابطه به حدود و حریمها پایبند بودم و به ازدواج مطمئن و بی اضطراب فکر می کردم، یک دفعه با موقعیتی اسفناک روبرو گشتم.

یعنی ارزش یک دختر تا بدین مرتبه پایین آمده که پسری به این صراحت جمله ی مذکور را به زبان آورد؟!!تازه فهمیدم دنیای بعضی آدمها علی الخصوص برخی پسران چقدر می تواند بی رحم و رقت انگیز باشد و چه نگاه خبیث و پلیدی ممکن است به یک دختر بشود! "ابزاری تنها برای خوش گذرانی"آیا من سزاوار چنین نگاهی بودم؟؟

به اطرافم نگاه می کردم و شمار دوستانم که به همین درد مبتلا شده بودند را مرور می کردم. دو سه نفرشان را از بلای عاطفی یی که قرار بود همین لاابالی های به ظاهر مقبول بر سرشان بیاورند هشیار کردم. بعدها که شنیدم زکات رهایی از چنگال هرزگی رهانیدن اطرافیان از بند اسارت خصمانه ی دلهاست از ته دل دعا کردم که خداوند مرا و دوستانم را ببخشاید و این را به عنوان زکات هدایتم قبول فرماید.

اما ریشه یابی این امر و کسب آگاهی از دنیای پلیدی ها و جدیت در نگاه به زندگی و مهمتر از ان به شان دختر و دخترانگی باعث شد عزت نفس از دست رفته ام را با انتخاب حریمی به نام چادر این میراث اصیل عصمت احیا کنم.حالا دیگر می دانم " الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ "1 و امید دارم چشم دل مریضان دیگر کمتر وسیله ای برای هوسرانی بیابد و این درد اجتماعی به قلب های پاک و معصوم اما غفلت زده سرایت نکند.

با این دعا علت ملبس شدن به لباس افتخاری به نام چادر را به پایان می رسانم که ای کاش تعریف دخترانگی در اجتماع به عرضه اندام و خودنمایی منحرف نمی شد و دختران ما به خودشان بیشتر احترام می گذاشتند و از حیثیت و حرمت دختران در قبال نگاه های هرزه بهتر دفاع می کردند.

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته