• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4163روز قبل
اهل بیت
نویسنده: حامد علی اكبرزاده
درمقاله حاضر نویسنده ضمن تشریح اهمیت و جایگاه تبلیغ در آموزه های قرآن و روایات اهل بیت(ع) ابزارهای تبلیغی نهضت عاشورا را با نگاهی به سیره عملكرد حضرت زینب(س) در زنده نگهداشتن دستاوردهای قیام خونین برادر شهیدش حضرت اباعبدالله(ع) مورد بررسی قرار داده است اینك با هم آن را ازنظر می گذرانیم.

اهمیت تبلیغ و احیای امور دینی

اهمیت احیای مكتب اهل بیت علیهم السلام مسأله ای بسیار مهم است و در سخنان بزرگان دین و روایات و احادیث ائمه معصومین (ع) نیز بر این امر تاكید شده است.
همچنانكه درحدیثی امام صادق (ع) فرمودند:«فاحیوا امرنا فرحم الله من احیی امرنا.»
«پس امر (امامت) ما را زنده بدارید. خداوند رحمت كند كسی را كه امر و راه ما را احیا كند.» (1)
از امام رضا(ع) نیز حدیث دیگری در این باب وارد شده كه می فرمایند:«خدا رحمت كند بنده ای را كه امر ولایت ما را زنده بدارد.» (2)
علاوه بر اینكه احیای مكتب و خط فكری تشیع همواره مورد توجه ائمه معصومین(ع) بوده نهضت پر عظمت امام حسین (ع) نیز به عنوان نقطه عطفی در تاریخ شیعه در این میان جایگاهی بس پر اهمیت و ویژه داشته است.
به طوری كه توجه به زنده نگه داشتن و رساندن پیام قیام عاشورا در گفتار و سیره عملی ائمه اطهار (ع)، علما و بزرگان مشهود و آشكار است.
تأكید بر عزاداری سیدالشهدا(ع)، زیارت آن حضرت، التزام عملی معصومین (ع) در سوگواری برامام حسین (ع) و روایاتی كه در این خصوص نقل شده همگی نشان از اهمیت این مقوله دارند.
امام رضا(ع) در حدیثی می فرمایند:«كسی كه یاد كند مصیبت های ما را و بگرید و بگریاند برای آنچه كه بر ما وارد شده، روز قیامت در درجه ما خواهد بود... وكسی كه بنشیند در مجلسی كه درآن امر ما زنده می شود، نمی میرد دل او در روزی كه دل ها می میرد» (3)
همچنین درجایی دیگر از حضرت صادق (ع) نقل شده كه فرمودند:«نفس كشیدن كسی كه برای ظلم وارد شده بر ما غمگین باشد، تسبیح است و مهموم بودن او برای ما عبادت است.» (4)
در روایتی از امام رضا(ع) نیز اینچنین آمده است»... اگر می خواهی برای چیزی گریه كنی، بر حسین بن علی گریه كن... و اگر دوست داری كه در درجات بهشت با ما اهل بیت باشی، برای حزن و اندوه ما غمگین باش و در شادی و فرح ما خوشحال و فرحناك باش.» (5)
احادیث و روایاتی كه ذكر شد، به همراه بسیاری از سخنان معصومین علیهم السلام كه در كتب متعدد و معتبر روایی آمده است. همگی بر مسأله جایگاه نهضت و شهادت امام حسین(ع) نگاهی ویژه دارند و به واقع این تأكیدات نشان از لزوم احیاء و تبلیغ پیام های قیام عاشورا دارد. در این بین برپایی و اقامه عزای سید الشهدا(ع) ابزار تبلیغاتی قدرتمندی است و در قالب آن می توان حقایق و معارف حسینی را بازگو نمود.
جایگاه تبلیغ در قرآن تبلیغ معارف و رسالت های الهی در قرآن نیز مورد توجه قرار گرفته است، خداوند در قرآن كریم می فرماید: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احداً الا الله و كفی بالله حسیبا»
« (پیامبران پیشین) كسانی بودند كه تبلیغ رسالت های الهی می كردند و تنها از او می ترسیدند و از هیچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همین بس كه خداوند حسابگر است.» (6)
در آیه نهم سوره اعلی نیز خدای متعال می فرماید: «فذكر ان نفعت الذكری»
«پس به آیات الهی خلق را اگر سودمند باشد متذكر ساز» (7)
آیه 54 سوره نور نیز بر این موضوع تأكید دارد آنجا كه می فرماید: «و ما علی الرسول الا البلاغ المبین» «بر رسول (وظیفه ای ) جز ابلاغ رسالت نیست» (8)
قرآن كریم در جایگاه های دیگر نیز مسأله تبلیغ را بیان كرده و آن را از مهمترین وظایف انبیاء الهی ذكر می كند. در حقیقت ترویج و گسترش معارف الهی تنها با بهره گیری از ابزارها و شیوه های تبلیغاتی صحیح امكان پذیر است و به همین دلیل است كه در قرآن و روایات و احادیث این مقوله جایگاه خاصی دارد.

نقش زینب (س) در ابلاغ پیام عاشورا

حال كه تا حدودی جایگاه تبلیغ در اسلام و مكتب تشیع روشن شد می توان به بررسی ابزارهای تبلیغاتی قیام عاشورا پرداخت. به تحقیق می توان گفت روش های احیاء و تبلیغ نهضت امام حسین (ع) بسیار كارآمد و مؤثر بوده اند و گواه ما بر این مدعا تأثیراتی است كه این قیام بر جامعه آن روز گذارده است. بهره گیری از این شیوه ها و ابزارهای پیام رسانی و تبلیغ نیازمند انسانهایی توانمند و آشنای به معارف الهی و مكتب اسلام است كه حضرت زینب كبری (س) از جمله این افراد است. البته به رغم اینكه نقش حضرت امام زین العابدین (ع) در این زمینه به عنوان امام معصوم در جایگاه نخست قرار دارد اما رویكرد نوشتار حاضر توجه به ابزارهای تبلیغاتی حضرت زینب كبری (س) است.
زینب كبری (س) در مقاطع زمانی و مكانی مختلف با خطابه های آتشین و خارق العاده خود، آنچنان در راستای ابلاغ پیام عاشورا گام نهاد كه همگان را به حیرت واداشت. سخنان این بانوی باعظمت در مواجهه با عبیدالله ابن زیاد و یزید ابن معاویه و در دفاع از حرم رسول خدا كم نظیر و بلكه در نوع خود بی نظیر است. این بانوی برگزیده اسلام توانست با ابزارها و شیوه های گوناگون و علم و شناخت بی كران خود به بهترین نحو از حركت برادر خود امام حسین (ع) دفاع كند. تا آنجا كه حضرت سجاد (ع) زبان به مدح عقیله بنی هاشم گشوده و می فرماید: «انت بحمدالله عالمه غیر معلمه، فهمه غیر مفهمه...»
«ای عمه تو به حمد الهی دانشمندی هستی كه نزد كسی تعلیم ندیده ای و دانایی هستی كه نزد كسی نیاموختی» (9)

ابزارهای تبلیغ

حال با این اوصاف به بررسی ابزارهای تبلیغاتی زینب كبری در این نهضت بزرگ می پردازیم.
1- خطابه یا سخنرانی
مهمترین سخنرانیهای حضرت زینب (س) در كوفه و در شام با حضور عبیدالله ابن زیاد و یزید ابن معاویه ایراد شده است. این خطبه ها دارای ابعاد مختلفی هستند كه هر یك از این ها راهكاری جداگانه برای پیام آور نهضت كربلا در تبلیغ بوده است.
فصاحت و بلاغت
از جمله القاب آن حضرت «الفصیحه و البلیغه» بوده است. از بشیر بن خذیم اسدی در كتاب لهوف درباره خطبه زینب كبری (س) دركوفه نقل شده است. «نظرت الی زینب بنت علی.. كانها تفرغ من لسان امیر المومنین....» «در آن روز به زینب دختر علی علیه السلام نگریستم، زیرا هرگز زنی را سخنگوتر و زبان آور تر و ناطق تر از او ندیدم،گویا به زبان پدرش امیر مومنان سخن می گفت همانا او همراه با اشاره دست به مردم فرمود: ساكت شوید! ناگاه نفس ها در سینه حبس شد و زنگ های كاروان از حركت ایستادند... (10)
سخنان زینب (س) به قدری محكم و بلیغ و شیوا بود كه تعجب همه حاضران را بر انگیخت، لذا در روایت آمده هنگامیكه مردم از استماع سخنان آن حضرت منقلب شدند. پیرمردی را دیدند كه گریه می كرد و مكرر می گفت: «پدر و مادرم به فدایتان، پیران شما بهترین سالخوردگان و بانوان شما بهترین زنان هستند» (11)
از همین رو بسیاری از علما و بزرگان، كلام زینب كبری را شبیه ترین سخنان به منطق علی (ع) می دانند، و این در حالی است كه امیر مومنان علی (ع) خود فرمود: «انا لامراء الكلام.»
«ما (اهل بیت) امیران سخن و گفتار هستیم.» (12)
كلام اعجاز انگیز و سراسر فصاحت و بلاغت زینب كبری (س) نشان از عظمت این بانوی بزرگ اسلام دارد و در حقیقت كلام وی همچون كلام دیگر معصومین در جانها اثر می كرد و دل ها را شیفته خود می ساخت همچنانكه سخنان حماسی حضرت زینب (س) در حضور ابن زیاد وی را چنان به خشم آورد كه گفت: «این زن سجع گوی و شاعر است و پدرش هم شاعر و سجع باف بود. زینب (س) فرمود: ای پسر زیاد! زن را با شعر و سجع چه كار است، من از این كار رویگردانم ولی این سخن از سینه پرآشوبم برخاست. (13)
تبیین مظلومیت امام حسین (ع) و یاران
زینب كبری (س) در بسیاری از سخنان خود با بیان روشن و واضح، مظلومیت اهل بیت (ع) را در واقعه كربلا بازگو نمود. حضرت در جمع مردم كوفه اینگونه می فرماید: «وای بر شما ای مردم كوفه! آیا می دانید چه دلی از رسول خدا خراشیدید و چه جگری از او شكافتید و كدام پرده نشینان عصمت را از پرده بیرون افكندید؟ آیا می دانید چه خونی از پیامبر بر زمین ریختید و چه حرمتی از او هتك نمودید؟ (14)
و در جای دیگر می فرماید: «چگونه لكه ننگ ریخته شدن خون پسر خاتم پیامبران و معدن رسالت و سید جوانان اهل بهشت را پاك خواهید كرد (15)
این سخنان حضرت در حقیقت دارای دو جنبه است، ابتدا اینكه شایستگی و جایگاه آل الله را در میان مسلمین یاد آوری می كند و این تأكید در جنبه ای دیگر می تواند ابعاد ظلم و ستمی را كه بر آنان وارد شده مشخص سازد. این بانوی نمونه در ابتدای خطابه خود در بین مردم كوفه نیز می فرماید: «ای مردم كوفه ! ای اهل فریب و خدعه، آیا بر ما می گریید؟ هنوز چشم های ما گریان است و ناله های ما خاموش نگردیده است... شما با این گناه عظیم، عهد و پیمانتان را با پیامبر از بین بردید» (16)
در مجلس یزید حضرت باز هم به این مسأله می پردازد و به یزید ملعون چنین خطاب می كند: «ای پسر آزادشدگان! آیا از عدل است كه زنان و كنیزان خود را پشت پرده جای دهی ولی دختران رسول خدا(ص) را اسیر نموده و حرمت آنها را از بین ببری؟(17)
افشای ماهیت حكومت بنی امیه
یكی دیگر از موضوعاتی كه در سخنان حضرت زینب(س) به خوبی مشاهده می شود، افشای فساد و اعمال ستمكارانه و استبداد حكومت یزید و دستگاه خلافت است.
حضرت در این راستا خطاب به یزید می فرماید: «ای یزید، آرام باش! مگر فراموش كرده ای كه خداوند می فرماید: آنان كه به راه كفر رفتند، گمان نكنند مهلتی اگر به آنان دهیم به حال آنها بهتر خواهد بود، بلكه مهلت برای امتحان است تا به سركشی خود بیفزایند و آنان را عذابی خواركننده است.»(18)
حضرت با استناد به این آیه قرآن، حركت در جهت كفر را مسیر اصلی حكومت بنی امیه ذكر كرده است، همانگونه كه تاریخ نشان می دهد بنی امیه و به ویژه یزید بن معاویه به صورت علنی احكام اسلام را زیرپا می نهادند و به راحتی ظلم و ستم می كردند. زینب(س) در ادامه سخنانش بدین شكل یزید را مورد خطاب قرار می دهد: «شگفتا كه حزب خدا و بزرگان دین به دست حزب شیطان و آزادشدگان كشته شوند و دست نحس آنان به خون پاك ما آلوده شود.»(19)
این كلام حضرت نیز روشن كننده جایگاه و شأن بنی امیه درنظر اهل بیت است، آنچنانكه در این بخش از خطبه، دستگاه حكومت یزید حزب شیطان نامیده شده است. علاوه بر این، استنادهای زینب كبری(س) در اثنای سخنرانی و خطابه، طعنه های هنرمندانه و عالمانه ای بر حكومت می زند، آنچنانكه ابتدا به آیه ای استناد كرده و سپس با شیوه ای زیبا دستگاه حاكمیت را در زمره مصادیق آیات می آورد كه نمونه آن ذكر شد.
افشاگری و معرفی ماهیت حقیقی حكمرانان دستگاه اموی، تنها شخص یزید را دربرنمی گیرد، بلكه ابن زیاد نیز هنگامیكه به حضرت می گوید خداوند شما را رسوا كرد و دروغتان را آشكار نمود، این گونه پاسخ می شنود كه: «انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا».
«جز این نیست كه فاسق و زشتكار رسوا می شود و نابكار و فاجر دروغ می گوید و او غیر از ماست»(20)
بنابراین علاوه بر استفاده از قرآن، سخنان خود حضرت نیز در آشكارسازی چهره واقعی حكومت نقشی مهم داشت.
استناد به قرآن
همانطور كه گفته شد بهره گیری از آیات قرآن یكی از روش های تبلیغاتی زینب كبری(س) است كه در ضمن خطبه های خود از آن استفاده می كند. این روش در سیره حضرت سجاد(ع) نیز به خوبی مشاهده می شود، زیرا آن حضرت در مقاطع مختلف حقایق آیات قرآن را تبیین می كرد و از آن در راستای تبلیغ اهداف نهضت امام حسین(ع) بهره می گرفت.
حضرت زینب(س) در مجلس یزید پس از حمد و ثنای الهی سخن خود را با آیه ای از قرآن آغاز می كند كه ناظر بر همین مسأله است و به واقع با اشاره به این آیه اوج زشتی و وقاحت رفتار بنی امیه با فرزندان رسول خدا را نشان می دهد. حضرت به این آیه اشاره می نماید: «ثم كان عاقبه الذین أساؤا السؤی أن كذبوا بآیات الله و كانوا بها یستهزؤن»
«عاقبت آنان كه كار زشت كردند این بود كه آیات خدا را تكذیب نمودند و آن را به مسخره گرفتند.»(21)
مقام و جایگاه شهدای قیام عاشورا نیز با اشاره به آیه10 سوره روم به وسیله زینب(س) معرفی می شود، آنجا كه به این آیه استناد می كند: «هرگز مپندارید آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده اند و نزد خدا روزی می خورند.»(22)
2- تحقیر دشمن و حفظ كرامت اهل بیت(ع)
از جمله روش های زینب كبری(س) در نهضت عاشورا حفظ كرامت نفس در برابر دشمن به ظاهر پیروز و تحقیر دشمنان اهل بیت در پیشگاه مردم است.
حضرت در مجلس یزید در اثنای خطبه ای مفصل خطاب به یزید می فرماید:
«انی لاستصغر قدرك و استعظم تقریعك»
«من تو را كوچك می شمارم و بسیار سرزنش و توبیخ می نمایم.»(23)
حضرت بار دیگر یزید را اینگونه مورد خطاب قرار می دهد:
«أمن العدل یابن الطلقاء تحذیرك اماءك و نسائك و سوقك بنات رسول الله سبایا.»
«ای پسر آزاد شدگان آیا از عدل است كه زنان و كنیزان خود را پشت پرده جای دهی ولی دختران رسول خدا را اسیر نموده و آبرو و حرمت آنها را از بین ببری.»(24)
اصطلاح «یابن الطلقاء» در اینجا اشاره دارد به ماجرای فتح مكه، در این واقعه پس از اینكه معاویه و دیگران به خانه ابوسفیان پناه بردند، رسول خدا فرمود: اینها را آزاد كنید اینها برده هایی اند كه ما آزاد كردیم. بنابراین حضرت می خواهد یزید را متوجه این مسأله كند كه پدر و پدربزرگ و خاندان یزید، آزاد شده دست رسول خدا هستند و جایگاه آنان با شأن والای فرزندان رسول خدا قابل مقایسه نیست. به خاطر همین ماجرای مكه بود كه ابوسفیان و خاندانش «طلقاء» به معنی آزاد شدگان نام گرفتند و حضرت زینب با این كلام حقارت دشمن را نشان می دهد چراكه این موضوع در كلام حضرت امیرالمؤمنین نیز سابقه داشته است.(25)
سراسر خطبه های زینب(س) پس از واقعه كربلا كرامت و بزرگواری است و این حفظ كرامت است كه به رسوایی دشمن می انجامد. همچنانكه حضرت، انتظار دلسوزی و رحمت از فرزند مادری ناپاك را بیهوده می داند و می فرماید: «چگونه می توان به دلسوزی و مهربانی كسی كه مادرش جگر پاكان را دریده و گوشتش از خون شهیدان روییده است، چشم امید داشت.»(26)
3- صبر و استقامت در مسیر الهی
استقامت و صبر همواره یكی از راه های نیل به اهداف بزرگ بوده است و در آیات و روایات مختلف این مسأله یادآوری شده است.
صبر بر سختی ها و پیش آمدها در مسیر یك هدف الهی، تضمین كننده تحقق اهداف متعالی است و انبیاء و اولیای الهی برای ادای رسالت خود از این ابزار به خوبی بهره جسته اند. در حدیثی آمده است كه امام صادق(ع) فرمود: «هر مؤمنی كه گرفتار گردد و صبر كند بر آن، برای او مانند اجر هزار شهید است.» (27)
و در جایی دیگر از رسول خدا نقل شده است كه فرمودند: «صبر 3دسته است: صبر بر مصیبت، صبر بر طاعت و صبر در برابر گناه كردن.»(28)
قرآن مجید نیز استقامت در راه خدا را شایسته بشارت فرشتگان خدا دانسته و می فرماید: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكه...» «آنان كه گفتند پروردگار ما الله است و در این راه استقامت كردند فرشتگان بر آنان نازل می شوند كه نترسید و غمگین نباشید و بشارت باد بر شما آن بهشتی كه به شما وعده داده شده است» (29)
و یا اینكه می فرماید: «استعینوا بالصبر و الصلوه...»
«از صبر و نماز یاری جویید...» (30)
بنابراین صبر پیشه كردن و استقامت ورزیدن، عبادتی ارزشمند و موجب پیروزی انسان در ابتلائات و مصایب و امتحانات است.
حضرت زینب كبری(س) نیز در زمره بزرگترین صابران به شمار می رود و با بهره گیری از این فضیلت اخلاقی توانست در آزمون های الهی پیروز و موفق باشد. صبر در برابر مصیبت های وارد شده بر امام حسین(ع) و یارانش در روز عاشورا و پس از آن استقامت كردن در برابر ظلم و جور دشمن و تحمل اسارت و اتفاقاتی كه در كوفه و شام رخ داد از جمله ویژگی های بارز این بانوی نمونه خاندان عصمت وطهارت است. از همین روست كه زینب(س) را شریك برادر در جمیع مصایب دانسته اند و از قول آن بانوی صابره گفته اند:
«ساصبر حتی یعجز الصبر عن صبری».
«تا آنجا صبر می كنم كه خود صبر نیز از نوع صبر من درماند» (31)
در حقیقت صبر در برابر ناملایمات و مصایب را شاید بتوان بارزترین ویژگی حضرت زینب(س) در قیام حسینی دانست كه همگان بر آن اقرار كرده اند و نگاهی بر اتفاقات رخ داده گویای این مطلب است.
4-عواطف انسانی
در طول تاریخ و بعد از واقعه عاشورا، یكی از مهمترین ابزارهای موجود برای ابلاغ پیام های این نهضت استفاده از عواطف انسانی و عزاداری و سوگواری در مصیبت های سالار شهیدان بوده است. به گونه ای كه معارف و آموزه های بلند دینی از مجرای این سوگواری ها در عمق جان مردم نفوذ كرده است و شیوه ای متعالی برای زنده نگه داشتن یاد و نام و آرمان های نهضت حسینی بوده است. تاكید ائمه معصومین بر سوگواری و گریه بر سیدالشهدا(ع) نیز گواهی بر این مدعاست و به واقع گریه و ماتم برای حسین(ع) فریاد مظلومیت حق و عدالت است. همچنان كه بسیاری از انقلاب ها و نهضت های دینی نیز از دل همین عزاداری ها شكل گرفته است.
در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده است:«هر جزع و گریه ای مكروه است مگر جزع و اشك ریختن بر حسین(ع)» (32)
حضرت در حدیث دیگری می فرمایند: «كسی گریه نمی كند بر حسین مگر اینكه خدا رحمت كند او را پیش از آن كه اشك از چشم او جاری گردد» (33)
«باكیه» به معنی بسیار گریه كننده یكی از القاب زینب كبری(س) است. گریه ها و ندبه های زینب(س) علاوه بر اینكه امری عاطفی بود در جایگاهی بالاتر ماهیت سیاسی داشت و بدینوسیله است كه او در جایگاه های متعدد یاد و نام حسین(ع) و مكتب الهی اش را زنده می كند. به طور كلی معصومین(ع) بر این مساله اهتمام داشته اند و حزن و اندوه خود را در ماتم سید و سالار شهیدان به طرق مختلف نشان می دادند.
بینش سیاسی آن حضرت در مساله سوگواری بر سیدالشهدا(ع) آنجا مشخص می شود كه زینب(س) در آستانه ورود به مدینه دستور می دهد: «محمل ها را سیاه پوش كنید تا مردم بدانند ما در مصیبت و عزاداری فرزندان فاطمه زهرا(س) به سر می بریم.» (34)
همین كار باعث می شود اهل مدینه مراسم سوگواری پرسوز و گدازی در هنگام ورود اهل بیت به این شهر برگزار كنند كه در تاریخ از آن یاد شده است.
ناله های جان گداز زینب كبری(س) در قتلگاه در تاریخ به عنوان فریاد مظلومیت اهل بیت ثبت شده است و دل هر انسانی را به درد می آورد. محدث قمی در نفس المهموم می گوید: «زینب(س) از یزید خواست تا بگذارد برای حسین(ع) مجلس ماتم برپا كنند، اهل بیت(ع) در منزلی به نام دارالحجاره هفت روز مجلس سوگواری برپا كردند و هر روز جمع بی شماری از زن های شام با آن ها در سوگواری شركت می كردند و (آثار این عزاداری ها چنان بود كه)مردم قصد می كردند به قصر یزید هجوم برند و او را بكشند و مروان از این قصد آگاه شد و به یزید گفت: مصلحت تو نیست كه اهل بیت حسین(ع) را در شام نگهداری، آن ها را به حجاز بفرست، از همین رو یزید وسایل سفر آن ها را آماده كرد و آنان را به مدینه فرستاد.» (35)
سند تاریخی مذكور نشان از تاثیر این سوگواری ها در جامعه آن روز دارد و در نگاهی كلی می توان ادعا كرد اثرات و نتایج قیام عاشورا ریشه در ابلاغ پیام ها و احیای صحیح این نهضت از سوی زینب كبری(س) و دیگر اهل بیت(ع) دارد، چرا كه اگر این تبلیغ ها و یادآوری ها نبود حقایق عاشورا در سرزمین كربلا باقی می ماند و پیغام های الهی و معنوی آن در دل مكر و فریب و نیرنگ بنی امیه دفن می شد. بخش عظیمی از تاریخ نهضت امام حسین(ع) از طریق اهل بیت(ع) حفظ و ثبت شده و اگر تلاش و فداكاری آنان نبود خون شهدای كربلا ثمر نمی داد.
شجاعت زینب(س) بود كه دشمنان را به زانو درآورد و كلام رسا و اشك های پرمعرفت او كشتی نهضت حسینی را به ساحل مقصود نشاند.
جایگاه زینب كبری(س) را چگونه می توان شناخت، او كه در عظمت و بزرگواریش ائمه معصومین و جانشینان خداوند بر روی زمین زبان به سخن گشودند و هرگاه یادی از حسین(ع) شده نام او نیز درخشیده است. زینب(س) پیام آور بزرگ عاشورا بود و آنچه امروز از حسین(ع) در قلب های انسان ها ثبت شده، حاصل تحمل رنج ها و مصایب و مبارزات این بانوی بزرگوار اسلام است.
منبع: کیهان
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:40
اهل بیت
نویسنده:علی اكبر شریفی
آنچه در پی می آید تحلیلی است درباره اهمیت و نقش عنصر تبلیغ و پیام رسانی در تداوم نهضت عاشورا و تشریح نحوه عملكرد ائمه(ع) در تثبیت سیره عملی تغییر رفتارهای امت. نویسنده درمقاله خود به بررسی هدف امام حسین(ع) در جاانداختن اصلاحات دائمی در میان مسلمانان پرداخته و مأموریت اسرای كربلا را موجب برباد رفتن تلاشهای پنجاه ساله نفاق جدید پس از پیامبر(ص) دانسته است. اینك با هم آن را از نظر می گذرانیم:

نقش پیام رسانی و تبلیغ

یكی از استادان روان شناسی تبلیغ بر این باور است كه هركاری نیازمند تبلیغ است تا معرفی، پذیرفته و مورد استقبال عمومی قرار گیرد. از این رو بیش از 70 درصد هزینه های تولید را به هزینه های تبلیغ اختصاص می دهد كه به نظر وی بازگشت سرمایه و سود آن چند برابر آن است. یكی از استادان دراین مسئله توضیح می دهد كه بسیاری از علوم در جهان اسلام پدیدار و به بالندگی رسید ولی در جامعه، كاركردهای خود را نشان نداد و مردم از آن بهره ای نبردند تا زمانی كه از سوی اروپاییان ترجمه و درجامعه و میان مردم به كار گرفته شد.
استاد علامه حسن زاده آملی درباره كتابی به نام شكل الحمار كه به مسائل هندسی به ویژه مسئله مثلث پرداخته بود اشاراتی داشته و می فرمود كه در این كتاب صدها مسئله عملی از یك شكل هندسی مثلث استنباط شده است كه صدها سال پس از سده چهارم و پنجم هجری بی استفاده بود تا آن كه اروپاییان بدان دست یافتند و از آن بهره بردند و در جامعه به كار گرفتند. دوستی دیگر می گفت كه دانشمندان بزرگ اسلامی مانند ابوریحان بیرونی و غیاث الدین جمشید كاشانی و خواجه نصیرالدین طوسی و بوعلی و رازی و مانند ایشان صدها كار علمی و تحقیقاتی انجام دادند و مسائل مهمی در علوم مختلف پزشكی و شیمی و ریاضیات و دیگر علوم پایه و انسانی را حل و فصل كردند ولی از آن جایی كه به شكل كاربردی به میان مردم نرفت آثاری از خود به جا نگذاشت و تنها درمیان گروهی خاص همانند علوم غریبه تدریس شد و جامعه اسلامی صدها سال از آن هیچ بهره ای نبرد و تغییری در زندگی و آسایش و آرامش مردم پدید نیامد.
براین اساس، نقش پیام رسانی و آگاهی بخشی دیگران به عنوان عامل مهم، خود را نشان می دهد. كتابی كه نوشته می شود و یا علمی كه در گوشه ای از آزمایشگاه كشف و به دست می آید و حتی كاسته می شود و چاپ می گردد و تنها شماری از مردم از محتوای آن آگاه می شوند نمی تواند تاثیر مثبت و همه جانبه ای در زندگی مردم به جا گذارد. از این رو كه عنصر تبلیغ خود را به شكل بنیاد تاثیرگذاری مثبت و سازنده و بقا و تداوم عمل نشان می دهد.

اهمیت بیان

اصولا تاكید قرآن بر عنصر بیان: «علمه البیان» بدان معناست كه انسان به طور طبیعی جز با بیان نمی توانست به موفقیت هایی كه در حال حاضر بدان دست یافته دست یابد. انتقال احساسات و عواطف درونی و آگاهی ها و تجربیات و دانش های متفاوت و متنوع علمی و مفاهیم بنیادین تنها از راه بیان، قابلیت دوام و رشد و بالندگی و شكوفایی می یافت.
بیان مهمترین و اساسی ترین راه انتقال كشفیات و خواسته ها و نیازها و دانش هاست. كسی كه امری را به دیگری از راه بیان انتقال می دهد درحقیقت تبلیغ می كند و آگاهی خویش را به دیگری می رساند.
تبلیغ با آگاهی بخشی های دیگر این تفاوت را دارد كه در آن عنصر پیام از جایگاه و نقش حساس و ارزشی فراتر برخوردار است. به این معنا كه مبلغ می كوشد تا از راه های مختلف و متفاوت بیانی، پیامی را به دیگری برساند و منتقل سازد. پیام هر اندازه مهم و ارزشی تر باشد بر ارزش تبلیغ و پیام رسانی افزوده می شود.
در آیات قرآنی از پیام های سنگین و مهم و پرمحتوا به نبأ و نبأ عظیم یاد می شود. نبأ عظیم به معنای خبر و پیامی است كه از ویژگی هایی چون تاثیرگذاری بر بخش بزرگی از جامعه بشری و آثار و تبعات فراگیر و كلی برخوردار می باشد. به عنوان نمونه از ولایت به عنوان نبأ عظیم یاد می شود؛ زیرا انتخاب شخصی برای ولایت همه جانبه سیاسی و اجتماعی و قضایی برای مدتی بسیار طولانی می تواند آثار بسیار و نیز فراگیر بر جامعه به جا گذارد. هم چنین خبر از جنگ عمومی و جهانی و یا رستاخیز و قیامت، اخباری هستند كه دارای پیام های با ویژگی های نبأ می باشند.

پیامبران، مبلغان پیامهای بزرگ

در آیات قرآن پیامبران به عنوان مبلغان پیام هایی از این دست معرفی شده اند كه می بایست از سوی خداوند نباء عظیمی را به گوش مردم برسانند و آن را تبلیغ كنند. از این رو مأموریت و وظیفه اصلی و اولی پیامبران در آیات قرآن تبلیغ و ابلاغ معرفی شده است چنانكه خداوند می فرماید: یبلغون رسالات ربه؛ كسانی كه پیام های پروردگار خویش را می رسانند.
بنابراین عنصر پیام رسانی و رسالات به عنوان عنصر نبوت و رسالت در آیات قرآنی مطرح می باشد. در برخی از آیات به پیامبر(ص) هشدار می دهد كه اگر پیام ولایت را به گوش مردم نرساند گویی اصلا پیامی را نرسانیده است؛ زیرا پیام ولایت به معنا و مفهوم تداوم اسلام به عنوان یك جریان فراگیر و كلی در سطوح مختلف جامعه تا روز قیامت است.
در حقیقت، اسلام زمانی ارزش می یابد و آثار تبلیغ پیامبر(ص) زمانی خود را نشان می دهد كه از حالت مقطعی بودن بیرون آید و پیام و رسالات پروردگار از اسارت و بند لحظه تاریخی آن بیرون آید و به عنوان عنصری فرا زمانی و مكانی مورد پذیرش قرار گیرد. به سخن دیگر، زمانی پیام اسلام به درستی تبلیغ و به گوش مردم رسانده شده است كه پیام از اسارت تاریخی بودن، خود را برهاند و این مهم تنها با بیان و تبلیغ ولایت انجام می شود؛ زیرا ولایت به معنای خروج دین اسلام از بند زمان تاریخی خود است. زمانی كه اسلام برای همیشه دارای اشخاصی می شود كه به حكم ولایت عظمای خویش بر جامعه و مسایل آن حكومت می كنند و امور دین و دنیای آنان را سامان می دهند اسلام باقی و پایدار خواهد ماند و مأموریت الهی از بند زمان بیرون می رود.

پیام رسانی در عاشورا

اگر برای عنصر پیام ولایت به عنوان عنصر و مؤلفه اصلی پیام رسانی پیامبر(ص)، نقش اساسی قائل شده ایم كه دین اسلام در قالب آن تداوم و بقا یافته است؛ چنین نقشی را می بایست در عنصر پیام عاشورایی برای تداوم نهضت اصلاحی در رفتارهای امت و جامعه اسلامی قائل شد. به این معنا كه اگر اسلام با تبلیغ ولایت توانست تا قیامت، باقی و برقرار بماند و اسلام فراگیر و دربردارنده عنصر سیاسی و اجتماعی در جامعه، كاركردهای خود را به خوبی نشان می دهد؛ بی گمان تبلیغ و پیام عاشورایی نیز بخش دیگری از حیات اسلام و تداوم آن را رقم زده است.
كاری كه پیامبر(ص) با پیام رسانی خویش انجام داد این بود كه توانست سلامت اسلام و محتوای آن را با ولایت و معرفی این پیام و تبلیغ آن تثبیت كند و اسلام را از هر گونه تصرفات و تحریفات محتوایی حفظ كند و دست كم بخشی از جامعه را از محتوای اصیل و ناب آن آگاه نگه دارد هرچند كه بخش بزرگ تر آن ممكن است از آن غافل شود و یا آنرا به فراموشی سپارد ولی همواره بخش ولو كوچك در كنار امت قرار دارد كه حامل محتوای اصیل و ناب آن است.
تشكیل نظام سیاسی ولایی با ابلاغ آخرین پیام كه در سوره مائده آیات 3 و 60 بیان شده است خود بهترین شیوه برای حفظ و تداوم اسلام اصیل تا روز قیامت بود.
ماموریتی كه حضرت امام حسین(ع) از سوی خدا و پیامبر(ص) به عهده می گیرد اصلاح در حوزه های عمل اجتماعی است. ماموریت اصلاحات دایمی به عهده كسی نهاده شد كه می بایست توانایی عمل اجتماعی وی قوی و بسیار تاثیرگذار باشد.
در تاریخ نقلی و روایی به این نكته اشاره شده كه همه از قیام و نهضت عاشورایی اطلاع كامل و دقیقی داشته اند و هر یك از پیامبران پیشین نه تنها به رشادت و جان فشانی امام حسین(ع) غبطه می خوردند و اشك می ریختند بلكه خواهان همراهی با وی در این عمل بزرگ و جاودانه بودند.
در حقیقت اگر پیامبر(ص) با ابلاغ ولایت، تداوم نظام اسلام را به عنوان دین، دور از دسترس تحریف، تثبیت كرد و تا روز قیامت حلال و حرام وی حلال و حرام گشت و مسئولیت و ماموریت همه پیامبران(ع) با ایشان ختم به خیر شد؛ با حركت و قیام امام حسین و اقدام عملی وی حركت دایمی اصلاحات در حوزه عمل اجتماعی نیز تا روز قیامت تثبیت گشت.

هدف امام حسین(ع)، تغییر در نگرشها و بینشها

حضرت امام حسین(ع) چنان كه خود بارها بر آن تصریح می كند، اصلاحات در امت جد خویش و بازگشت مردم به سیره عملی جد بزرگوارش است. در حقیقت اگر پیامبر تلاش داشت تا در بینش ها و اعتقادات تغییر پدید آورد و اسلام به عنوان مجموعه گزاره های هستی شناختی، انسان شناختی و خداشناختی و نیز آموزه های دستوری تكاملی بشر در میان مردم مورد پذیرش قرار گیرد، امام حسین(ع) ماموریت تاریخی از ازل داشت كه اسلام را به عنوان نگرش و رفتار و عمل مردم تثبیت كند. از این رو كار امام حسین در حوزه نگرش ها بوده است. تغییر در نگرش ها و رفتارها همواره دشوارتر از تغییر در بینش هاست؛ هر چند كه رابطه تنگاتنگی میان بینش ها و نگرش هاست و تغییر بینش در بیش تر مواقع موجب تغییر در نگرش ها می شود ولی این گونه نیست كه تغییر بینش موجب تغییر نگرش شود؛ از این رو خداوند به افراد بسیاری اشاره می كند كه بینش آنان تغییر یافته ولی در عمل، ایمان در دل هایشان نفوذ نكرده است؛ زیرا در عمل چنان كه باور دارند رفتار نمی كنند و رفتاری از روی فسق و فجور دارند؛ زیرا فاسق كسی است كه مومن می باشد ولی در عمل و رفتار خویش برخلاف آموزه های هنجاری اسلام عمل می كند. لذا خداوند همواره در آیات بسیار بر دو عنصر ایمان و عمل صالح تاكید می ورزد و مومنان واقعی را كسانی بر می شمارد كه افزون بر ایمان، دارای عمل صالح هستند. تاكید بر عمل صالح به معنای تاكید بر حوزه نگرشی و رفتاری است تا به شكل هنجاری انجام شود.
البته تاكید ما بر عنصر نگرش و ارزش دهی بیش از اندازه، بدان معنا نیست كه ارزش تغییر بینش را نادیده گرفته و از بها و سختی آن بكاهیم؛ زیرا تغییر بینش اگر در حد تغییر نگرش نیست ولی كاری بسیار سخت و دشوار است؛ به ویژه آن كه تغییر بینش در حكم مقدمه بودن و بسترسازی برای تغییر نگرش است و از جایگاه مهم و ارزشی و سختی برخوردار می باشد. از این رو پیامبر(ص) می فرماید ما اوذی نبی كما اوذیت؛ هیچ پیامبری چون من آزار ندید. افزون بر این كه پیامبر(ص) هم به تغییر بینش و هم به تغییر نگرش توجه داشته و افزون بر تعلیم، تزكیه به عنوان ماموریت اصلی او نیز مطرح بوده است. (جمعه آیه 2) ولی آن چه مورد تاكید است این كه امام حسین(ع) ماموریت می یابد تا نگرش هایی را تغییر دهد كه به عنوان دین جایگزین شده بود؛ بدین معنا كه در زمان پیامبر(ص) نگرش ها براساس بینش های درست حركت می كرد ولی در عصر امام حسین به جهت تغییر در برخی از جایگاه های نظام سیاسی و مدیریتی جامعه و شكل گیری نظام سیاسی خلافت شورایی و سلطنتی به جای نظام سیاسی ولایی، حركت ها و رفتارهای خاص سیاسی و اجتماعی به عنوان دین انجام می شد. از این رو ماموریت وی دشوارتر بود و می بایست افزون بر تغییر در برخی از بینش ها در نگرش های اجتماعی و سیاسی جامعه و امت پیامبر(ص) نیز تغییر ایجاد می كرد.

اهمیت صبر و استقامت در پروسه تغییر رفتارها

تغییر در نگرش نیازمند عنصر صبر و استقامت در حوزه عمل است. بسیاری از مردم ممكن است با بیان و آگاهی بخشی در بینش های خویش تغییر دهند ولی عموم ایشان از تغییر نگرش و رفتار سخت ابا می ورزند و یا سخت تر آن را تغییر می دهند؛ زیرا نگرش ها به عنوان رفتارهای هنجاری و عادی و معمولی در جامعه جا می گیرد و چیزی كه به عنوان عادت ثانوی و طبیعت دوم بشر شده است به سختی قابل تغییر و جا به جایی است.
شما می توانید در مساله امر به معروف و نهی از منكر در حوزه بینشی به شخص بفهمانید كه خدا یكی است او در یك درك واقعی به این مساله می رسد و آن را به سادگی می پذیرد ولی در امر به معروف و نهی از منكر عملی و هنجاری و نگرشی به سادگی نمی توان موجب تغییر رفتار شخص شد.
كسی كه به كاری عادت كرده نمی تواند به سادگی آن را ترك كند و در یك فرآیند پیچیده زمانی و تربیت و پرورش است كه قابلیت تغییر را می یابد؛ به ویژه اگر چنین رفتاری را هنجاری بشمارد و براساس آن عمل كند كه نوعی تغییر در بینش را نیز می طلبد.
جامعه ای امام حسین(ع) در آن قرار داشت جامعه ای بود كه نظام خلافت سلطنتی با بینش جبرگرایانه و دوری از عدالت در همه حوزه های تولید و توزیع و مصرف، بر آن حاكمیت یافته و هنجارهای جدیدی را شكل داده بود. امام حسین(ع) می بایست در چنین جامعه ای دست به اصلاح می زد. البته ماموریت او اصلاح در همان مقطع تاریخی نبود بلكه او نیز همانند پیامبر(ص) ماموریت فرا زمانی و فراتاریخی داشت و می بایست به گونه ای عمل كند كه قابلیت اصلاحات دایمی در امت و جامعه برای همیشه فراهم شود.

علی(ع) و تثبیت سیره عملی مبارزه با جائران

برای توضیح این بخش ذكر این نكته كه امام خمینی(ره) در یكی از بیانات خویش به آن اشاره داشته خالی از لطف نیست. ایشان درباره مخالفت امیر مومنان(ع) با معاویه به این مسأله اشاره می كند كه هدف وی مخالفت با عنصر فاسق و حاكم جور به عنوان یك ماموریت دایمی برای بشر و جوامع اسلامی بوده است. آن حضرت اگر با معاویه به عنوان یك شخص و اجبار و مصلحت تاریخی كنار می آمد مشكلی ایجاد نمی شد؛ ولی ترس این بود كه به عنوان یك سیره و عمل در آینده بدان استناد شود؛ به این معنا كه اگر حتی وی بارها و بارها در سخنرانی خویش به نادرستی و بطلان حاكم جور و فاسق اشاره می كرد ولی در عمل در یك مورد كوتاه می آمد بدان سیره استناد می شد و حاكمان جور در طول تاریخ بشر به این عنوان پذیرفته می شدند. ولی امیر مومنان(ع) با مخالفت عملی خویش سیره مخالفت دایمی با حكومت و حاكمان جور را تثبیت كرد و ما نیز ماموریت یافتیم تا بدان سیره عملی با هر حكومت جور و فاسقی مبارزه كرده و بر ضد آن قیام نموده و آن را نپذیریم.
امام حسین(ع) نیز با كاری كه كرد سیره عملی مبارزه با هرگونه انحراف و تحریف در عمل و نگرش را تثبیت كرد. وی خواهان اصلاحات دایمی در امت بود؛ بدین معنا كه امت و جوامع همیشه نیازمند اصلاحات دایمی برای پیشرفت هستند. برخی از نابهنجاری ها و رفتارهای زشت و ناپسند اندك اندك در جامعه نفوذ كرده و آرام و بی صدا جاخوش می كنند و به شكل فرهنگ و سنت و آداب و رسوم درمی آیند. از این روست كه می بایست همواره افرادی هوشیار، رفتار جمعی جامعه را مدیریت كرده و فرهنگ عمومی را كنترل و مهار و آسیب شناسی كرده و موارد نابهنجار را پاكسازی كنند. این گونه است كه آن حضرت به حركت خویش به عنوان سیره عملی برای اصلاحات دایمی در امت اسلام می نگرد.
اگر آن حضرت(ع) مأموریت خویش را این گونه ارزیابی و تحلیل می كند، نیازمند عناصری است كه آن را دایمی و جاودانه و پایدار سازد. این جاست كه نقش پیام رسانی، خود را به عنوان عنصر تداوم بخش معرفی می كند. آن حضرت(ع) نیز با آگاهی به این مسئله است كه بستر تداومی برای پیام رسانی را فراهم می آورد كه در ادامه بدان پرداخته می شود.

نقش پیام رسانی در استمرار اصلاحات رفتاری امام حسین(ع)

امام حسین(ع) بارها در پاسخ كسانی كه خواهان عدم همراهی اهل بیت از زن و فرزند با ایشان در سفر كربلا بود می فرماید: من مأموریت دارم كه ایشان را با خود ببرم؛ و خداوند خواهان آن است كه مرا كشته و ایشان را اسیر ببیند؛ زیرا این را از پیامبر(ص) شنیده است كه: فان الله شاء ان یراك قتیلا و شاء ان یراهن اسیرا
اگر خداوند چنین می خواهد، پس باید به نقش كلیدی شهادت و نیز اسارت توجه زیادی كرد. شهادت امام حسین(ع) تأثیرگذاری در نگرش جامعه ای است كه به تباهی و فسق و ظلم و جبر گرایش یافته اند و اسارت خاندان از زن و فرزند برای تأثیرگذاری در جوامع آینده ای است كه می بایست این پیام را از این طریق دریافت می كردند.
حادثه عاشورا دو بخش عمده و تأثیرگذار دارد؛ چنان كه رسالت پیامبر این گونه بود. در رسالت پیامبر(ص) كه بخش عمده از زندگی و عمر ایشان را گرفت مسئله، ابلاغ پیام هایی بود كه تا پیش از غدیر انجام می شد. بخش دوم آن كه مورد تأكید قرآن و خداوند بود و در حقیقت اكمال دین و مكمل و عامل بقا و تداوم آن نیز شمرده می شد بخش ابلاغ ولایت و تعیین جانشین بوده است.
در داستان عاشورایی نیز دو بخش عمده را می توان شناسایی كرد. بخش شهادت كه بخش نخست پیام رسانی برای اصلاح عملی جامعه و امت اسلامی بود و بخش دوم كه با همراهی اسارت نقش تداوم اصلاحات را تثبیت می كرد.

مأموریت اسیران كربلا

مأموریتی كه اسیران كربلا دست كم در مدت چهل روز آغاز مأموریت به عهده داشتند بسیار سخت و چالشی و مهم بود. وقتی اسیران مأموریت ابلاغ رسالت عاشورایی را به عهده گرفته بودند از نظر روحی می بایست بسیار متزلزل باشند؛ دشمن در اوج بود و مست غروری كه با كشته شدن دشمن به دست آورده بودند و اهل بیت، زنان و فرزندان اسیری بودند كه كشته شدگان در پیشاپیش ایشان در حركت بود. با این همه، شكست این پیروزی می بایست در همان روز آغاز می شد و مأموریت آن بود كه آنان را در اوج قدرت به حضیض ذلت بكشاند. این گونه است كه حضرت زینب(س) در همان آغاز حركت عملی تبلیغی خویش را شروع می كند و سخنانی را در قتلگاه بر زبان می راند كه دل های شاد را غمگین و مغروران پیروز را خوار می گرداند. آنانی كه دست پر به خود نگریستند دستان خویش را تهی یافتند و شرمسار از خود و خدا و زن و بچه خویش گشتند.
مأموریت چهل روزه اهل بیت چنان تأثیرگذار بود كه به تعبیری تلاش های بیست و چندساله معاویه و یا پنجاه ساله نفاق جدید، هباء منثور مانند پنبه به دست پنبه زنان و حلاجان ماهر و كاركشته اهل بیت پیامبر(ص) زده شد. این گونه است كه نظام ولایی و نگرش های برخاسته از آن دوباره چون جوانه ای از میان خاكستر بیرون زد و یا چون ققنوسی از درون آتش كشته شدگان سربرآورد.
سخنان و كارهایی كه اسیران كردند همانند فرآیندی است كه انسان در چهل سال بدان می رسد؛ این چهل روزه بود كه كار چهل و پنجاه سال را كرد و اصلاحاتی را به انجام رساند و زمینه برای اصلاحات دایمی فراهم شد و جامعه با این شیوه آموخت كه همواره نیازمند اصلاحات دایمی است تا عناصر منكر دور ریخته شود و عناصر معروف جایگزین آن شود.
اكنون ما با این شیوه آموخته ایم كه حتی عناصر نادرستی را كه در عزاداری امام حسین(ع) وارد می شود و به شكل مرموزانه و آرام به عنوان فرهنگ عاشورایی جاخوش می كند بیرون بریزیم و اصلاحات دایمی حتی در فرهنگ عزاداری عاشورایی انجام دهیم و به صرف سنت و آداب ده و یا صد و یا حتی هزار ساله آن را نپذیریم.
منبع:کیهان
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:39
اهل بیت
نویسنده: سید یحیی یثربی
افلاطون، پس از بیان اقسام و انواع حكومت‌ها به‌ترتیب اهمیت و اعتبار، نكته بسیار مهمی را مطرح می‌كند و آن این‌كه: كارایی این حكومت‌ها، مشروط به قانون‌مداری و دانایی‌محوری آنهاست.
و اگر این حكومت‌ها این شرط مهم را نادیده بگیرند، در آن صورت، اولویت آنها از نظر اعتبار، معكوس خواهد بود؛ یعنی بدترین نوع حكومت، بهترین نوع آن شده و بهترین نوع آن هم، به بدترین نوع حكومت تبدیل خواهد شد.
از آنجا كه ما حكومت دینی را بهترین نوع حكومت‌ها می‌دانیم، اگر این حكومت، شرایط لازم خود را نداشته باشد، به بدترین نوع حكومت‌ها، تبدیل خواهد شد؛ چنان‌كه در خلافت امویان و عباسیان و دیگران مشاهده كردیم.
پیامبر خاتمص كه در اوج رنج و گرفتاری هم، نقش تبسم، از لب‌هایش جدا نمی‌شد، پس از فتح مكه، از نگرانی‌هایی كه نسبت به آینده این نظام الهی داشت، با این‌كه همه شرایط دلخوشی و شادمانی فراهم بود، لب‌هایش با لبخند بیگانه شد!
سخنرانی او در خواب و بیداری، برای دیگران چندان قابل لمس نبود زیرا شرایط موجود كلا به‌سود اسلام دیده می‌شد و جناح شرك و نفاق، شكست‌خورده و متلاشی شده بودند. اما این نگرانی‌ها، وقتی به حقیقت پیوستند كه عملا، با فاصله كمی از درگذشت پیامبر (حدود 30 سال)، دشمنان دیرین و كینه‌توز او (بنی‌امیه)، در جای او نشستند و شمشیر و نیزه حمایت از اسلام و قرآن به‌دست گرفته و همه مبارزان حقیقی میدان‌های جهاد بدر و احد را، در چنان تنگنایی قرار دادند كه یا باید تن به ذلت دهند یا گردن به شمشیر بسپارند!
در اینجا باید پرسید كه آن كدام عامل و عنصر محوری است كه با تغییر آن، بهترین نظام حكومتی - یعنی نظام الهی - به بدترین نوع آنكه حاكمیت استبدادی است تبدیل می‌شو‌د؟
بی‌تردید، از دیدگاه شیعه، این عامل محوری، چیزی جز شخصیت حاكمان نیست؛ یعنی اگر حاكمیت در دست بندگان صالح خدا باشد، نظام، یك نظام الهی خواهد بود و اگر در دست افراد هواپرست باشد، نظام یك نظام ظاهرا دینی و باطنا طاغوتی خواهد بود كه خطرناك‌ترین و بدترین نوع حكومت است؛ زیرا در چنین حكومتی است كه زور و زر و تزویر، دست به دست یكدیگر داده و انسان‌ها را به ذلت و بردگی می‌كشانند.
در چنین حكومتی خدا و نبوت و دین هم، در حد شمشیر و نیزه، ابزار دست سلطه‌جویان شده و حتی بیش از شمشیر و نیزه در سركوب مردم، اثر می‌گذارند.
عاشورای حسینی، نمونه‌ای از تهاجم بی‌امان حاكمیت فرعون در ردای موسی است! روزی كه معاویه به قدرت رسید، با ابزار قرار دادن «دین» آشنا شده بود. او عملا تجربه كرده بود كه در جایی كه شمشیر و نیزه به كار نمی‌آید، قرآن كارایی دارد كه بر سر نیزه‌ها برود و او را پیروز گرداند!
آری دوران خطرناكی آغاز شده بود، دشمنان دین، حامیان دیرین خدا و محمد را به‌نام دشمنان خدا و محمد بی‌رحمانه می‌كشتند. دمشق قبله‌گاه مردم بود كه هركه روبه‌سویش نكند، كشته می‌شود! كار چنان پیشرفته بود كه حتی یزید هم به‌عنوان خلیفه بر مسند نشسته بود!
در چنین شرایطی، امید همه دل‌ها كه به یاد خدا می‌تپیدند، كسی جز حسین‌بن‌علیع نبود كه باید به میدان می‌آمد و به انسان و انسانیت درس مقاومت می‌داد و چنین هم شد.
تنها از عهده حسین برمی‌آمد كه در برابر این توطئه خطرناك و شیطانی كه با تمام قساوت و قدرت به میدان آمده بود، با یارانش به میدان آید و خون پاكش را دربرابر شمشیر آن ناپاكان قرار دهد.
عاشورا به انسان و انسانیت، درس ایمان، دلیری و پاكبازی می‌دهد. دریغا كه ما عاشورا را به‌گونه‌ای دیگر مطرح كرده و آن‌را از حالت یك «جریان زنده» به‌صورت یك «حادثه غم‌انگیز» تاریخی تبدیل كرده‌ایم؛ درحالی‌كه عاشورای حسینی یك جریان همیشگی است كه در آن صف حسینی‌ها، از صف یزیدیان جدا می‌شود و عملا حسینیان با گسترش سلطه یزیدیان درگیر می‌شوند.
اگر چنین نباشد خود این مراسم به ابزاری در دست غارتگران و رباخواران و سلطه‌جویان تبدیل خواهد شد و یك جریان سرنوشت‌ساز، نقش یك مراسم حزن‌آور و غفلت‌زا را بازی خواهد كرد!
از این نكته غفلت نكنیم كه تا یك نظام تعریف شده‌ای از حاكمیت الهی را درنیابیم، عظمت و ارجمندی و استمرار و جاودانگی عاشورا را درك نخواهیم كرد.
عاشورا دست ولایت خداست كه می‌تواند انسان‌ها را در برابر تهدید همیشگی شرك و ستم پناه بخشد پس اگر اهل معرفت باشیم از دل و جان آرزو كنیم كه: «ای كاش ما هم، در صف حسینیان عاشورا باشیم.
منبع: روزنامه همشهری
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:38
اهل بیت
نویسنده: على اسعدى‏

اشاره

امام حسین(علیه السلام) گوهر تابناك و چراغ درخشانى است كه هماره بر تارك تاریخ درخشیده و خواهد درخشید. طالبان هدایت و انسان‏هاى خسته از ظلم و تبعیض و ذلت و ستیزه، نامردمى و ناجوانمردى را به حق رهنمون ساخته و بیدار نموده است. عنصر جاودانه‏اى كه به یقین رمز ماندگاریش را در الهى بودنش باید جُست. سیره‏ى ارجمندش را در قرآن باید نگریست تا به حقیقتش یا شمه‏اى از حقیقتش دست یافت. امام حسین(علیه السلام) نه تنها شاگرد مكتب قرآن كه عِدْل و شریك قرآن است از این‏روست كه در فرازى از زیارتنامه‏ى شریفش مى‏خوانیم: «السَّلامُ عَلَیكَ یا شریكَ القُران؛(1) سلام بر تو اى شریك قرآن» و در حدیث «ثقلین» نیز همدوشى امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به عنوان امام صامت گردیده است.
رسولُ اللَّه(صلی الله علیه واله) فرمودند: «انى تاركٌ فیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كتابَ اللَّه و عترَتى اهلَ بَیْتى فَأِنَّهُمَا لَنْ یَفتَرِقا حتَّى‏ یَردِا عَلَىّ الحوض»(2) حال كه ائمه(علیهم السلام) بطور عام و امام حسین(علیه السلام) به طور خاص چنین نسبت و خویشاوندى محكمى با قرآن دارند باید تفسیر قرآن را در آنان جُست كه در «وجود آنها كرامت‏ها و فضیلت‏هاى قرآن و گنج‏هاى الهى نهفته است.» «فیِهْم كوائِمُ القرآن و هُمْ كُنوُز الرَّحمان»(3) در این نوشتار بر آنیم كه فرازهایى از آیات نورانى قرآن را در سیره‏ى علمى و عملى آن امام همام جستجو كنیم و آیات این كتاب صامت را با نور وجود این پرتو درخشنده به نطق آوریم.
اگر چه ما را هرگز یاراى آن نیست كه عمق شخصیت آن دریاى علم و معرفت و اخلاق و معنویت را بپیماید ولى از باب عرض ارادات به پیشگاه آن شفیع روز محشر چند جمله‏اى را به تحریر در مى‏آوریم.

1. انس با قرآن‏

انس آدمى با هر چیز ریشه در ارج و اهمیتى دارد كه انسان براى آن چیز قائل است ره‏پویان راه یقین و سالكان وادى علم و معرفت از آن‏جا كه محبوبترین محبوب را ذات اقدس خداوند مى‏دانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است - پر منزلت و تنها طریق هدایت مى‏دانند از این‏رو با آن انس ویژه‏اى داشته و قلب و جان و اعمال خویش را با آن گوهر حیاتبخش خدایى مى‏كنند.
قرآن كریم به لزوم این انس اشاره كرده است. از مؤمنان مى‏خواهد با تلاوت آیات آن، اولین مرحله‏ى انس را بپیمایند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛(4) هر آنچه برایتان امكان دارد قرآن بخوانید».
در آیه‏ى دیگر آنان‏كه در قرآن اندیشه نمى‏كنند مورد نكوهش قرار داده، مى‏فرماید: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى‏ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛(5) آیا به آیات قرآن نمى‏اندیشند؟ یا بر دلهایشان قفل‏هایى نهاده شده است؟»
امام حسین(علیه السلام) انس ویژه‏اى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونه‏اى از این منزلت را مى‏توان در حكایت زیر مشاهده كرد:
«عبدالرحمان» به فرزند امام حسین(علیه السلام) «الحمدللَّه رب العالمین» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دینار را به او بخشید و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دلیل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مى‏توان كار او را [تعلیم قرآن ]با این پاداش مقایسه كرد؟!»(6)
انس امام حسین با قرآن را مى‏توان در تمام زوایاى زندگیش ملاحظه كرد، نصایح و مواعظش، سیره‏ى علمى و عملى‏اش و حماسه خونینش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراین كوته‏بینانى كه شخصیت حماسى و قیام مردانه‏اش را زیر سؤال مى‏برند و گاه بر چسب خشونت‏طلبى، عدم توجه به مصالح، بى‏سیاستى، انتقام‏جویى و... را به آن حضرت نسبت مى‏دهند اگر ریشه‏هاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و یقین باشند نه بهانه‏جویى، به حقیقت رهنمون خواهند شد.
آرى، اهل‏بیت و بویژه امام حسین(علیه السلام) فرزندان پیامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قیام حسینى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ریشه‏هاى این حماسه را مى‏توان با قرآن بدست آورد بلكه امام(علیه السلام) خود با استناد به آیات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مى‏دانست كه نمونه‏هایى از آن را ذكر مى‏كنیم.
الف) در نخستین برخورد با والى مدینه، خود و اهل‏بیت را معدن رسالت و... معرفى مى‏كند و مى‏فرماید: «در حالى‏كه یزید مردى فاسق و شرابخوار و... است پس چگونه امام را شایسته است كه با او بیعت كند.»(7)
ب) هنگامى كه مروان اصرار مى‏كند كه والى مدینه از امام حسین(علیه السلام) بیعت بگیرد امام(علیه السلام) او را پلید و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بیان مى‏دارد: «اِلَیك عَنّى، أَنا مِنْ بَیْتِ الطَّهارةِ الّذین أنْزلَ اللَّهُ فیهم عَلى‏ نَبیّه: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»(8)
ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدینه بیرون آمد این آیه را تلاوت فرمود: «رَبِ‏ّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین»(9) و این همان دعایى است كه حضرت موسى(ع) به هنگام خروجش با بنى‏اسرائیل آن را بر زبان جارى ساخت.
د) آنگاه كه به مكه رسید این آیه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى‏ رَبِّى أَن یَهْدِیَنِى سَوَاءَ السَّبِیل»(10) به این ترتیب هجرت خود را به هجرت موسى‏ كه هر دو در جهت كوبیدن بیداد و ظلم بود تشبیه مى‏كند.
ه) پس از ورود به مكه نامه‏اى براى سران قبایل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى‏ كتابِ اللَّه و سُنة نبیّهِ»(11)
و) وقتى كه عصر پنج‏شنبه نهم محرّم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل(ع) درخواست مى‏كند كه یك شب از امویان مهلت بگیرید تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نیاز با خدا داشته باشد:
«فَهُوَ یَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار» و خداوند مى‏داند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسیارى دعا و استغفار را دوست مى‏داشتم» امام آن شب به خیمه باز مى‏گردد و تمام شب را چنین مى‏كند.(12)
اُنس امام با قرآن به دوران حیات جسمى محدود نمى‏شود بلكه بعد از شهادت نیز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گوید، چون سر مطهّر امام(ع) را به دمشق آورده بر نى حمل مى‏كردند، من پیش روى او بودم. شخصى سوره‏ى كهف را مى‏خواند تا رسید به آیه‏ى شریفه‏ى «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِیمِ كَانُواْ مِنْ ءَایَتِنَا عَجَبًا؛(13) آیا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقیم از آیات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصیح فرمود: «شگفت‏تر از اصحاب كهف، واقعه‏ى شهادت و بردن من بر نى است»(14)
«سلمة بن كهیل» گوید: سر مطهّر را دیدم كه بر نى این آیه را مى‏خواند «فَسَیَكْفِیكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم؛(15) خداوند شما را از شر ایشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست».(16)

2. اخلاص و رضایت الهى‏

اكسیر حیات‏بخشى كه به كارها و افكار رنگ جاودانگى مى‏بخشد اخلاص و انجام عمل براى رضاى الهى است خداوند در قرآن از بندگان مؤمن خویش خواسته است كه كارها را فقط براى رضاى او انجام دهند.
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛(17) رنگ الهى بگیرید و چه چیز از رنگ الهى نیكوتر است».
و در آیه‏ى دیگر خداوند به پیامبر مى‏فرماید: «أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى‏ وَ فُرَدَى؛ دو دو به تنهایى براى خدا به پا خیزید» قرآن در ستایش طبقه‏اى از مجاهدان راه حق و تشویق آن‏ها مى‏فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة؛(18) در حقیقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى ]اینكه بهشت براى آنان باشد خریده است».
چنان‏كه ملاحظه مى‏شود خداوند در این آیه بهشت را بهاى جان و مال مؤمنان جهادگر مى‏شمارد اما در آیه‏اى دیگر در ستایش تعدادى از انسان‏هاى بلند پرواز مى‏فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه»(19) در این آیه آنانكه جانشان را با عشق به خدا مى‏فروشند هدفشان در بهشت فقط رضاى الهى است.(20)
امام حسین(علیه السلام) هدف اصلى سفر به كربلا را تحصیل رضاى الهى مى‏داند از این‏رو در آغاز سفر و كنار قبر جدّ بزرگوارش(صلی الله علیه واله) از خداوند مى‏خواهد كه او را به این همه موفق بدارد و راهى در پیش رویش بگذارد كه رضاى او و رضاى رسولش در آن است.(21)
این معنا در خطابه‏هاى دیگر آن بزرگوار نیز كاملاً مشهود است.(22)

3.اخلاق كریمانه

سخاوت، عفو و گذشت، احسانگرى و دستگیرى بینوایان نمودهایى از اخلاق كریمانه‏اى است كه در جاى جاى قرآن مى‏توان آنها را جست و امام حسین، شاگرد مكتب قرآن تجسم عینى این صفات و اوصاف دیگر قرآنى است و ما در این‏جا به عنوان نمونه به ذكر پاره‏اى از آن‏ها مى‏پردازیم.
3-1. گذشت‏
گذشت عالى‏ترین كرامت انسانى است بویژه آنكه آدمى قدرت بر انتقام نیز داشته باشد آموزه‏هاى قرآنى نه تنها به عفو در مقابل بدى تأكید دارند بلكه در سطحى بالاتر توصیه مى‏كنند كه جواب را با خوبى پاسخ دهید «وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى‏؛(23) گذشت كردن شما به تقوى‏ نزدیك‏تر است».
«وَ لَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَن؛(24) و نیكى با بدى یكسان نیست [بدى را] به آنچه بهتر است دفع كن».
«عصام بن المصطلق» گوید: وارد مدینه شدم، حسین بن على(علیه السلام) را مشاهده نموده و خوش‏نامى و مقام و منزلتش مرا به شگفت آورد به گونه‏اى كه حسدى كه در سینه نسبت به پدرش داشتم مرا به شدت برانگیخت به او گفتم: تو پسر ابوتراب هستى؟ ایشان فرمود: آرى. شروع كردم به شتم و سب او و پدرش، حسین(علیه السلام) نگاهى رئوفانه به من كرد و فرمود: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. بسم اللَّه الرحمن الرحیم * خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِین»
آنگاه فرمود: آرام باش و براى من و خودت از خداوند طلب مغفرت كن اگر از ما یارى مى‏خواستى ما تو را كمك مى‏كردیم و اگر طالب حمایت بودى، تو را پشتیبانى مى‏نمودیم و اگر هدایت و ارشاد طلب مى‏كردى تو را رهنمون مى‏شدیم... عصّام مى‏گوید آثار ندامت و پشیمانى در چهره‏ام نقش بست. آنگاه امام فرمود: سرزنشى بر تو نیست خداوند تو را مى‏بخشاید كه مهربان‏ترین مهربانان است. آیا تو اهل شامى؟ گفتم: بلى، گفت: خداوند ما و تو را زنده نگه دارد، هر حاجت و نیازى داشتى با ما در میان بگذار، امیدوارم كه به خواست خدا هرچه مى‏خواهى به بهترین وجهى آن را بیابى. عصّام گوید: زمین با تمام وسعتش بر من تنگ شد. دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد. در همان لحظه ناگهان فكر كردم كه در سرتاسر زمین محبوبتر از او و پدرش نزد من هیچ كس وجود ندارد.»(25)
3-2. تواضع و فروتنى‏
تواضع صفت ارزشمند مردان الهى است و آنان كه پیشواى مردمند و الگوى آنان، وجود این صفت در آنان لازمتر است. تواضع در مقابل بندگان خوب و انسان‏هاى ستم‏كشیده نوعى جوانمردى، صبر و شجاعت، اما در مقابل مستكبران و كافران نشانه‏ى ذلت است. قرآن‏كریم از یك سو به نكوهش تكبر مى‏پردازد:«وَ لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا؛(26) در روى زمین با تكبّر راه مرو»؛ «فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِین؛(27) بد جایگاهى است جایگاه متكبران» و از سوى دیگر لزوم تواضع را گوشزد مى‏كند «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛(28) بندگان خداى رحمان كسانى‏اند كه در روى زمین به نرمى [و بدون تكبّر] گام بر مى‏دارند»؛ «وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِین»(29) امام حسین(علیه السلام) نیز صاحب این سیره‏ى ارزشمند قرآنى بود.
«مسعده» گوید: گذر امام‏حسین(علیه السلام) به فقیرانى افتاد كه گلیم خود را پهن كرده و خود را بر آن افكنده بودند (و غذا مى‏خوردند) و حضرت را دعوت نمودند، حضرت(علیه السلام) به زانو، نشست و با آنان هم خوراك شد. سپس این آیه فوق را تلاوت نمود آن‏گاه فقرا را به منزل خویش دعوت نمود. پس برخاستند و همراه حضرت(علیه السلام) به منزل او آمدند. حضرت(علیه السلام) به كنیز خود فرمود: «آنچه را ذخیره مى‏كردى بیرون بیاور.»(30)
3-3. سخاوت‏
«جود و سخاوت» از فضایل مهم اخلاقى است، هر اندازه «بُخل» نشانه‏ى پستى و حقارت و ضعف ایمان و فقدان شخصیت است «جود و سخاوت» نشانه‏ى ایمان و شخصیت والاى انسانى است. در آیات قرآن هر چند واژه‏ى «جود» و «سخاوت» به كار نرفته اما تعبیراتى دیده مى‏شود كه بر این دو مفهوم منطبق است، انفاق اموال در راه خدا، ایثار اموال و جان‏ها، انفاق از آنچه خود به آن نیازمندیم یا آن را دوست داریم، و... از جمله تعبیرات قرآن براى توصیف سخاوت است كه اكنون به چند مورد آن اشاره مى‏كنیم:
«یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لَا یَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ یُؤْثِرُونَ عَلَى‏ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة...؛(31)[انصار]... هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرد. دوست دارند و نسبت به آن‏چه به ایشان داده شده در دلهایشان حسد نمى‏یابند، هر چند در خودشان احتیاجى، [مبرم ]باشد.»
«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا؛(32) و غذاى (خود) را با این كه به آن، علاقه (و نیاز) دارند به مسكین و یتیم و اسیر مى‏دهند (و مى‏گویند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏كنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهیم.»
امام حسین(علیه السلام) اسوه‏ى سخاوت بود. روایت شده كه «ابوهشام قناد» از بصره براى حسین(علیه السلام) كالا مى‏آورد و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى‏بخشید.(33)
«ابن عساكر» روایت كرده است: گدایى، میان كوچه‏هاى مدینه قدم برمى داشت و گدایى مى‏كرد تا به در خانه‏ى حسین(علیه السلام) رسید در را كوبید و این چنین سرود «ناامید بر مى‏گردد امروز آن كسى كه به تو امیدوار باشد و حلقه‏ى درخانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى و پدرت كشنده‏ى فاسقان بود».
حسین(علیه السلام) مشغول نماز بود. نماز را به زودى به جاى آورد و بیرون آمده و در سیماى اعرابى اثر تنگدستى را مشاهده كرد. برگشت و قنبر را صدا زد. قنبر جواب داد (لبیّك یابن رسول‏اللَّه) فرمود: از پول مخارج ما چه قدر مانده است. عرض كرد دویست درهم كه فرمودى در بین اهل بیت تقسیم كنم. فرمود: آن را بیاور، كسى آمده كه از آن‏ها به این پول سزاوارتر است... اعرابى پول‏ها را گرفت و رفت در حالى كه مى‏گفت: «اللَّهُ اَعْلم حَیْثُ یجعل رسالَتَهُ؛(34) خداوند داناتر است به اینكه رسالت خویش را نزد چه كسى قرار دهد»
3-4. احسان‏گرى‏
«أنس» گوید نزد امام حسین(علیه السلام) نشسته بودم در این هنگام یكى از كنیزان آن حضرت وارد شد و با دسته‏ى ریحانى كه به آن حضرت هدیه كرد سلام و تحیّت گفت، حضرت نیز به او فرمود: تو در راه خدا و براى خدا آزادى.
أنس مى‏گوید: من به آن حضرت عرض كردم: این كنیز با چند شاخه‏ى ریحان كه اهمیتى ندارد به شما تحیّت گفت، حال شما او را آزاد مى‏كنید؟ حضرت فرمود: حق‏تعالى ما را چنین تربیت كرده و فرموده است:
«وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا؛(35) و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتى‏] بهتر از آن درود گویید یا همان را [در پاسخ‏] بر گردانید».

4. امر به معروف و نهى از منكر

امر به معروف و نهى از منكر محور تحقق یافتن حكمیت ارزشها و محو پلیدیها است بناى رفیع جامعه‏ى اسلامى بر ستون مستحكم امر به معروف و نهى از منكر گذاشته شده و امت مسلمان بهترین امتى هستند كه براى امر به معروف و نهى از منكر برانگیخته شدند.
امام حسین(علیه السلام) مصداق این آیه بود: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(36) باید از میان شما گروهى به نیكى دعوت كنند و به كار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند»
آن بزرگوار هدف قیام خود را اصلاح‏طلبى و امر به معروف و نهى از منكر معرفى كرد از اولین مراحل امر به معروف كه همان اندرز و نصیحت است آغاز كرد و بارها و بارها یزیدیان را پند داد(37) و تا آخرین مرحله كه گذشتن از جان خویش است در راه احیاى این عنصر مهم كوشا بود. آن حضرت در این‏باره چنین مى‏فرماید: «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأِصلاح فى أَمّةِ جَدّى محمد(صلی الله علیه واله) اُریدُ أَن آمُرَ بِالمَعروف وَانهى عنِ المُنكر...؛ من براى اصلاح در امت جدّم محمد(صلی الله علیه واله) قیام كردم و امر به معروف و نهى از منكر را طالبم...»(38)

5. ایثار

ایثار یكى از جلوه‏هاى عرفانى قیام امام حسین(علیه السلام) و بلكه از زیباترین آنهاست، جلوه‏اى كه قرآن كریم بسیار بر آن تأكید كرده و در نمودهاى مختلف ظاهر گشته است، شهادت در راه خدا و انفاق مال كه آیات بسیارى درباره آن‏ها نازل شده از این جمله است؛ اوج ایثار و از خودگذشتگى را در لیلةالمبیت كه على(علیه السلام) به جاى پیامبر خوابید مى‏توان ملاحظه كرد و خداوند مدال «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه...»(39) را درباره‏ى آن بزرگوار نازل كرد.
در سوره‏ى انسان نیز درخشش دیگرى از این فداكارى را كه ناظر بر اهل‏بیت است ملاحظه مى‏كنیم «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه...»(40)
اساس قیام امام‏حسین(علیه السلام) و یاران آن بزرگوار كه برگرفته از مكتب آن حضرت است بر محور از خودگذشتگى است. عدم قبول بیعت امام با امویان و از خود گذشتن براى اثبات حقیقت نمونه‏ى بارز ایثار آن بزرگوار بود.
دست‏یابى حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) به آب و نیاشامیدن آن، جان‏فشانى دو تن از یاران امام(علیه السلام) در ظهر عاشورا كه جهت اقامه‏ى نماز تن خود را سپر بلاى آن حضرت ساختند و به شهادت رسیدند، ارادتهایى كه اصحاب آن حضرت در شب عاشورا ابراز كردند و در روز عاشورا تا زنده بودند نگذاشتند كه از بنى‏هاشم وارد میدان شود و بنى‏هاشم نیز تا زنده بودند نگذاشتند امام(علیه السلام) وارد میدان شود و(41)... همه و همه نمونه‏هایى بى‏مانند ایثارند كه در قیام امام حسین جلوه‏گر شد.
«محمدعلى جناح» سیاستمدار پاكستانى در این‏باره مى‏گوید: «هیچ نمونه‏اى از شجاعت بهتر از آن‏كه امام حسین(علیه السلام) از لحاظ فداكارى نشان داد در عالم پیدا نمى‏شود»(42) دانشمند اروپایى «موریس دوكبرى» نیز مى‏نویسد: «امام حسین براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه از جان و مال و فرزند گذشت...»(43)

6. توكّل‏

یكى دیگر از آموزه‏هاى ارجمند قرآنى توكل است، كارها را به خدا سپردن و دل از هر چه غیر اوست بركندن، به یك مبدأ خبیر قادر تكیه كردن و در راه او گام برداشتن است چرا كه قرآن خود فرموده است: «و مَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه؛(44) هر كس بر خدا توكل كند خدا او را كافى است»: «عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُون»(45)
امام‏حسین(علیه السلام) در طول سفر خود به كربلا، خدا را تنها تكیه گاه خود مى‏داند، در دومین سخنرانى خود در روز عاشورا پس از آن‏كه هر دو سپاه آماده‏ى نبرد شدند خطاب به سربازان عمر سعد فرمود: «سخن مرا بشنوید و عجله نكنید... پس [در] كارتان با شریكان خود همداستان شوید تا كارتان بر شما مشتبه ننماید پس درباره من تصمیم گرفته مهلتم ندهید»؛ «بى‏تردید سرور من آن خدایى است كه قرآن را فرو فرستاده و همواره دوستدار شایستگان است.»(46)

7. جامع اضداد

عده‏اى چنین مى‏پندارند كه انسان‏هایى كه اهل عبادت و تهجّد، عرفان و خلوت گزینى‏اند در صحنه‏ى اجتماع حضورى مؤثر نداشته و بالعكس انسان‏هاى حماسى و قاطع، از روحیه لطیفى برخوردار نیستند.
اما انسان قرآنى در عین صلابت و قاطعیت، رؤوف و در عین تهجّد شبانگاهى چون شیر در روز، بر دشمنان مى‏غرّد قرآن رهبانیت را نمى‏پذیرد و در عین حال قطع ارتباط با خالق را نیز رد مى‏كند.
از یك‏سو بر جهاد و شهادت، هجرت و امر به معروف و نهى از منكر به عنوان عناصر كلیدى شجاعت و حضور مؤثر در جامعه تأكید مى‏كند و از دیگر سو مؤمنانى را مى‏ستاید كه شبها به نجواى با معبودشان مى‏پردازند.
قرآن از یك سو نجواى «وَ مِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك»(47) سر مى‏دهد و از سوى دیگر بانگ «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِینَ كَآفَّة»(48) بر مى‏آورد و حسین(علیه السلام) نیز چنین بود، آمیزه‏اى از حماسه و دلاورى و شجاعت و عرفان و معنویت، دعاى عرفه‏ى امام حسین(علیه السلام) سراسر زمزمه‏هاى عارفانه او با معبود خویش است: «اِلهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مساوىِ فكیف لایكون مساویه مساوى؛(49) خدایا كسى كه خوبى‏هایش بدى است چگونه بدیهایش بدى نباشد».
جملات عارفانه‏ى امام حسین تنها یك روى سكه‏ى شخصیت است اما روى دیگر شخصیت حماسى و قهرمانى است كه با سلاح خون به دیدار شمشیر مى‏رود و چنین مى‏سراید كه:«اِنْ كانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِم اِلاَّبِقتلى یا سیوف خذینى؛(50) اگر دین محمد(صلی الله علیه واله) جز با كشتن من پایدار نمى‏ماند پس اى شمشیرها مرا دریابید.»

8. جاودانگى‏

قرآن كریم كتابى است كه با گذشت زمان رنگ كهنگى بر چهره‏ى مفاهیم بلندش نمى‏نشیند و همواره ماندگار و جاودانه است. مردى از امام صادق(علیه السلام) سؤال كرد چگونه است كه قرآن با بحث و گفتگو در مورد آن فرسوده نمى‏شود و همواره شاداب و تازه است؟ حضرت فرمودند: «بدان جهت كه خداوند قرآن را مخصوص عصر و دورانى خاص قرار نداد. همچنانكه آن را به مردم خاصى اختصاص نداده است بلكه قرآن براى همه‏ى اعصار جدید و نزد هر گروهى تا به قیامت تازه است.»(51)
از آنجا كه سرشت سیره‏ى گفتارى و رفتارى امام‏حسین(علیه السلام) با آموزه‏هاى قرآنى عجین گشته است، شخصیت او، قیام او و سیره‏ى او جاودانه است. حضرت زینب، شیر زن كربلا، این جاودانگى را پیش‏بینى كرده و خطاب به امام سجاد در دلدارى آن حضرت بعد از واقعه دلخراش عاشورا مى‏فرماید: «... بر فراز آرامگاه پدرت قبله‏اى ترتیب خواهد داد كه نشانه‏هایش كهنه نمى‏گردد و گذشت روزگار آن را از بین نمى‏برد، هر چه ستمگران براى نابودى آن كوشش كنند، هرگز به خواسته‏ى خود نائل نمى‏شوند، پیوسته شكوه و جلال آن رو به افزایش است»(52)
شیخ «عبدالحسین الاعم» شاعر متعهّد عرب در سوگ شهادت آن حضرت شعرى ناظر به همین معنا دارد كه:
«گرچه جسم مطهّر حسین(علیه السلام) در صحراى كربلا مدتى اندك بدون دفن باقى ماند... لیكن قبر او در درون سینه و قلب دوستدارانش تا ابد جاى دارد»(53)

9. حق تلاوت قرآن‏

در قرآن، ایمان‏آورندگان به این كتاب الهى كسانى معرفى شدند كه حق تلاوت را به جاى آورند:«الَّذِینَ ءَاتَیْنَهُمُ الْكِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلئكَ یُؤْمِنُونَ بِه؛(54) كسانى كه كتاب آسمانى به آن دادیم و آن‏را چنانكه باید مى‏خوانند ایشانند كه بدان ایمان دارند...»
امام صادق(علیه السلام) درباره‏ى چگونگى رعایت حق تلاوت قرآن مى‏فرماید: «آیاتش را روشن و شمرده مى‏خوانند، سعى مى‏كنند معنایش را بفهمند، احكام و فرامینش را به كار مى‏بندند و به وعده‏هایش امیدوارند و از عذابش مى‏ترسند... به خدا سوگند كه حق تلاوت قرآن به حفظ آیات و پشت‏سر هم خواندن حروف و كلمات و تلاوت سوره‏ها و مطالعه حواشى و هوامش آن نیست...»(55)
امام حسین از كسانى بود كه در گفتار و كردار حق تلاوت قرآن را رعایت كرد از این‏رو در قسمتى از زیارت‏نامه‏اش مى‏خوانیم: «أشهد أنّكَ...تَلَوتَ الكتاب حَقَّ تِلاوَتِهِ...؛(56) گواهى مى‏دهم كه تو حق تلاوت قرآن را ادا نمودى» و نیز آن حضرت خدا را به خاطر فراگیرى معناى قرآن و رسیدن به مقام فقاهت دینى حمد و سپاس مى‏گوید: «اللهم اِنى اَحْمَدُكَ عَلى‏ ان اَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ وَعلَّمْتنَا القرآن وفقَّهتَنا فى الدّین»(57)

10. حق‏گویى‏

قرآن كریم خود سخن حق است «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِین»(58)؛«وَأَنزَلْنَآ إِلَیْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِ‏ّ...»(59)
امام حسین(علیه السلام) نیز زندگى و گفتارش بر مبناى حق و راستى بود چرا كه بر مبناى آیه‏ى تطهیر امامان از هر گونه ناحق و پلیدى مبرّایند. در بخشى از زیارت آن بزرگوار كه خطاب به ایشان است مى‏خوانیم: «أَنَّ الحقَّ مَعَكَ و اِلَیْكَ وَ أنتَ أهْلُهُ و مَعْدِنُه؛(60) همانا حق با تو و به سوى توست و تو اهل حق و معدن آن هستى»

11. چند بُعدى بودن‏

قرآن كریم كتابى است كه از زوایاى مختلف مى‏توان به آن نگریست هر چند همه‏ى این ابعاد در یك جهت و آن هم هدایتگرى است آیةاللَّه جوادى آملى در این‏باره چنین مى‏نویسد: «آیات قرآن كه خود را هدایتگر مردم مى‏داند «هدىً للنّاس»(61) طورى تنظیم شده است كه هر كس مى‏تواند به مقدار سطح فكر خود از خرمن معارف و مآثر آن خوشه‏اى بر گیرد، هم براى عارفان، حكیمان و سایر اندیشوران برنامه‏ى هدایتى دارد و هم براى توده‏ى مردم و اعراب بیابانگرد... سالار شهیدان، حسین‏بن على(علیه السلام) همانند قرآن در چهره‏هاى گوناگون براى مردم جهان درخشید، براى عارفان در چهره‏ى دعاى عرفه، براى زمامداران حامى قسط و عدل و حامى مستضعفان و محرومان در چهره‏ى نهضت و قیام علیه طغیانگران امویان، براى پرهیزكارى در چهره‏ى تارك دنیا و براى دیگران در چهره‏هاى دیگر...»(62)

12. حضور در محضر الهى‏

عارف، عالَم را محضر خدا مى‏داند و او را شاهد و ناظر بر جمیع امور مى‏شمارد. در قرآن كریم مى‏خوانیم كه «قُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون ...؛(63) و بگو [هر كارى مى‏خواهید] بكنید كه به زودى خدا و پیامبر و مؤمنان در كردار شما خواهند نگریست»
امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: «الَّلهُمَّ اِنّك تَرى‏ ما یُصْنَعُ بولد نبیّك؛(64) خدایا تو شاهدى كه با پسر پیغمبر تو چه مى‏كنند» همچنانكه پس از شهادت طفل شیرخوار دست مبارك خود را زیر گلوى او گرفت وقتى كه دستش پر از خون شد آن را به طرف آسمان پاشید و گفت: «هَوّن عَلىّ ما نَزَل بىِ أنّه بعین اللَّه؛ آن‏چه كه این مصیبت را بر من آسان مى‏كند این است كه این مصایب در محضر خدا و منظر او واقع مى‏شود»

13. خوف و خشیت الهى‏

قرآن كریم مؤمنان را مى‏ستاید كه فقط از خدا مى‏ترسند و جز او از كس دیگر هراس ندارند:«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّه ...؛(65) كسانى كه پیام‏هاى خدا را ابلاغ مى‏كنند و از او مى‏ترسند و از هیچ كس جز خدا بیم ندارند...»
سیره‏ى عملى امام حسین در جریان كربلا مصداق واقعى این آیه است چرا كه اگر ترس از نابودى خود و فرزندانش داشت هرگز پاى به این صحنه‏ى پرمخاطره نمى‏گذاشت. امام در زمره‏ى عارفانه خود در دعاى عرفه چنین مى‏فرماید كه: «الّلهم اخشاك كأنى أراك؛(66) خدایا مرا آنچنان قرار ده كه از تو بیمناك باشم بطورى كه گویا تو را مى‏بینم»

14. مقام ذكر

از دیگر اوصاف پارسایان رسیدن به مقام ذكر است. یاد خدا را در دل داشتن و همواره به یاد او بودن، یاد خدا مایه‏ى آرامش است: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَنُّ الْقُلُوب»(67) و مؤمنان راستین آنانند كه خرید و فروش و مشغولات دنیوى آن‏ها را از یاد خدا غافل نمى‏سازد.«رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تَجارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه...»(68)
سرور و سالار شهیدان از جمله كسانى بود كه به این مقام شریف نائل گشته بود و همواره یاد خدا مى‏كرد موقع حمله به دشمن ذكر «لاحول ولاقوّة اِلّا باللَّه العلىّ العظیم»مى‏گفت(69) هنگام احساس خطر مرگ «اناللَّه و انا الیه راجعون» بر زبان جارى مى‏ساخت(70) هنگام رسیدن به كربلا از بلاها و مصیبت‏هاى آن به خدا پناه مى‏برد «الّلهم أَعوذُبِكَ مَنِ الكَربِ وَ البَلاء»(71)
و بالاخره دشمنان خود را سرزنش مى‏كند كه: «شیطان بر شما مسلط شده و یاد خداى بزرگ را فراموشتان ساخته، ننگ بر شما و آنچه مى‏خواهید، ما از خداییم و به سوى خدا باز مى‏گردیم.»(72)

15. صبر و تسلیم‏

صبر در برابر مصیبت‏ها و تسلیم در برابر اراده الهى یكى دیگر از خصلت‏هاى نیك عارفان است. عارف معتقد است كه آنچه در عالم وجود واقع مى‏شود قضاى الهى است و تا چیزى از جانب او مقدّر نشده باشد واقع نمى‏شود. اگرچه حركت و تلاش براى دگرگونى وضع موجود و تغییر ناهنجارى‏هاى خود، قضا و قدر الهى و مرزى جدا از آن ندارد.
در قرآن كریم هفتاد بار مقوله‏ى صبر مطرح شده كه ده مورد آن مرتبط با پیامبر اكرم(ص) است. خداوند به مؤمنان دستور داده از صبر و صلوة براى حل مشكلات كمك بگیرید. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوة» (73) و در آیه دیگر «صبر و تقوى» از استوارترین امور شمرده شده است «وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور» (74)
«تسلیم» نیز اگرچه از جنس صبر است اما مقامى بالاتر است در مقام تسلیم «خود»ى باقى نمى‏ماند تا انسان بگوید آنچه را جانان مى‏پسندند مورد پسند من است بلكه خود و هرچه را در اختیار دارد تسلیم مولاى خود مى‏كند.
سخن حضرت اسماعیل كه در جواب «یا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى‏ فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُك» (75) گفت: «یَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّبِرِین؛ (76) مأموریت خود را انجام بده كه اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهى یافت» نشانه‏ى دست‏یابى آن حضرت به مقام تسلیم و تفویض است.» (77)
حسین(ع) قهرمان صبر و تسلیم است و گفتار و كردارش بر آن گواه، آن بزرگوار در وصیت‏نامه‏ى خود كه به محمد بن حنفیه نوشته فرموده است: «هر كس مرا رد كند و از یارى من سر باز زند صبر مى‏كنم تا خدا بین من و قوم اموى حكم كند كه او بهترین حكم‏كنندگان است.» (78)
صبحگاه عاشورا یاران خویش را چنین به صبر فرا مى‏خواند كه: «اى كریم زادگان! صبورى كنید زیرا مرگ چونان پلى است كه شما را از سختى‏ها و آسیب‏ها عبور داده و به بهشت‏هاى پهناور و نعمت‏هاى جاودانه مى‏رساند...» (79)
در قتلگاه و عروجگاه، عصر عاشورا در نیایشى عاشقانه با تن و بازوى زخمدار چنین عرضه مى‏دارد: «بر قضا و حكم تو صبر مى‏كنم، اى خداى من، جز تو خدایى نیست. اى فریادرس فریادگران.» (80)

16. عبادت‏

«عبادت» پیوند مخلوق با خالق و اوج كمال انسانى و ارج بخشیدن خداوندى است كه نعمات فراوانى به ما عطا كرده است. قرآن كریم، گاه پرستش را هدف آفرینش و گاه عامل نفى سلطه‏هاى شیطانى، و گاه زمینه‏ى وحى و پیامبرى و... معرفى مى‏كند. خداوند در این زمینه مى‏فرماید «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون؛57.(81) و جن و انس را نیافریدیم جز براى آنكه مرا بپرستند.»
امام حسین(علیه السلام) عبدصالح خدابود و تجسم عینى آیات الهى، در عین حال كه پهلوانى بزرگ بود، عابدى تمام عیار و عارفى كامل در پیشگاه الهى بود. از «مصعب زبیرى» روایت شده كه گفت: « حسین(علیه السلام) با فضیلت و متمسّك به دین بود و نماز و روزه و حج او بسیار بود.» (82)
«عقاد» نیز گوید: علاوه بر نمازهاى پنجگانه نمازهاى دیگر بجاى آورد و علاوه بر روزه‏ى ماه رمضان در ماه‏هاى دیگر هم روزهائى را روزه مى‏گرفت و در هیچ سال حج خانه‏ى خدا از او فوت نشد مگر آن‏كه ناچار به ترك شده باشد. (83)
امام حسین(علیه السلام) انس ویژه‏اى با نماز داشت. چنان‏كه قبلاً بیان شد از برادرش حضرت اباالفضل خواست یك شب از امویان مهلت بگیرد تا در آن شب فقط به دعا، نماز، تلاوت قرآن و استغفار و راز و نیاز با خدا بپردازد.
در ظهر عاشورا نیز كه تنور جنگ به شدت گرم شده بود وقتى صحبت از نماز شد به فكر اقامه‏ى نماز افتاد و به شخصى كه وقت نماز را به ایشان یادآورى كرد فرمود: «نماز را به یادمان آوردى خدا تو را از نمازگران قرار دهد، بلكه اكنون وقت آن است، از دشمنان بخواهید كه دست از جنگ بشویند تا نمازمان را بخوانیم.» و چون آنان حاضر به این امر نشدند، سعیدبن عبداللَّه حنفى و زهیر بن قین، پاسدارى از جان امام را بر عهده گرفته و در این راه شهید شدند. (84)

17. عزت‏طلبى و ذلّت ستیزى‏

عزّت از آن خداست و هركس طالب عزت است باید آن را نزد خدابجوید «مَن كَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا» (85) در قرآن كریم خطاب به پیامبر خود مى‏فرماید كه: «وَ لَن تَرْضَى‏ عَنكَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى‏ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛ (86) یهود و نصارى‏ هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا زمانى كه از آنان تبعیت كنى» بنابراین در صورتى كه پیامبر ذلت تبعیت از آنان را بپذیرد تا آن‏ها از او خشنود مى‏گردند و توطئه نكنند. اما در ادامه آیه خداوند به پیامبر دستور مى‏دهد كه بگوید: «إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى‏» (87) به طور قاطع و با عزت تمام سخن آنان را رد كند.
اساساً نفوذناپذیرى از صفات قرآن است، هرگونه بطلان، دروغ، تحریف، تغییر و شكست در آن راه ندارد. از این‏رو درباره‏ى صفت قرآن در این كتاب مى‏خوانیم «إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِیزٌ * لَّا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِه؛ (88) این كتاب نفوذناپذیر [و صاحب عزّت ]است هیچ باطلى چه از پیشِ رو یا از پشت سر به آن راه نمى‏یابد...»
سیره‏ى امام حسین(علیه السلام) نیز بر مبناى همین حبل متین الهى بود و لحظه‏اى تن به ذلت و سر به خوارى نداد و سطر سطر قیام او نشانگر عزت‏مدارى و پایدارى بر راه هدایت الهى بود.
امام(علیه السلام) در روز عاشورا در مقابل سپاه دشمن فریاد بر آورد كه: «آگاه باشید كه زنازاده پسر زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیّر ساخته یا شمشیر كشیده آماده جنگ شوم و یا لباس ذلّت بپوشم و با یزید بیعت نمایم ولى ذلت از ما بسیار دور است.» (89)

پی نوشت :

1. بحار الانوار، ج 98، ص 355.
2. منبع پیشین، ج 23، ص 133: مرحوم سید هاشم بحرینى در كتاب غایة المرام این حدیث را با سى و نه سند از دانشمندان اهل تسنن و با هشتاد سند از دانشمندان شیعه نقل كرده است.
3. نهج البلاغه، خطبه‏ى 154.
4. مزمل/ 20.
5. محمد/ 24.
6. تفسیر البرهان، ج 1، ص 100.
7. الفتوح، ج 5، ص 14.
7. احزاب/ 33.
9. قصص/ 21 و 22.
10. قصص/ 22 ؛ الفتوح، ج 2، ص 25.
11. تاریخ طبرى، ج 3، ص 28.
12. بحارالانوار، ج 44، ص 392 و ج 45، ص 3.
13. كهف/ 9.
14. بحار الانوا، ج 45، ص 32 و 188.
15. بقره/ 137.
16. معالى السبطین، ج 2، ص 115.
17. بقره/ 138.
18. توبه/ 111.
19. بقره/ 207.
20. حماسه و عرفان/ 247.
21. بحار الانوار، ج 44، ص 328.
22. بحارالانوار، ج 44، ص 377.
23. بقره/ 237.
24. فصلت/ 34.
25. سفینةالبحار، مادّه‏ى خ ل ق، ج 2، ص 116.
26. اسراء/ 37.
27. زمر/ 72.
28. فرقان/ 63.
29. شعراء/ 215.
30. بحارالانوار، ج 44، ص 189.
31. حشر/ 9.
32. انسان/ 8 و 9.
33. پرتوى از عظمت حسین(ع)، به نقل از سمعوالمعنى، ص 150 - 151.
34. پرتوى از عظمت حسین(ع)، ص 168 - 169، به نقل از سمعوالمعنى، ص 151.
35. نساء/ 86.
36. آل عمران/ 104.
37. ر.ك: «نصیحت‏گرى و خیرخواهى» در همین مقاله.
38. بحار الانوار، ج 44، ص 329.
39. بقره/ 207.
40. انسان/ 8 و 9.
41. حماسه عرفان، ص 246.
42. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3.
43. تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 451.
44. طلاق/ 3.
45. ابراهیم/ 12.
46. بحارالانوار، ج 45، ص 6؛ تاریخ‏الطبرى، ج 3، ص 318، برگرفته از آیات: اعراف‏196/ و یونس/ 71.
47. اسراء/ 79.
48. توبه/ 36.
49. دعاى عرفه، مفاتیج الجنان.
50. اعیان الشیعه/ 581.
51. بحار الانوار، ج 17، ص 213.
52. مقتل مقرم، ص 397 - 398.
53. قرآن،حسین،شهادت، ص 118.
54. بقره/ 121.
55. تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، ج 2، ص 236، نقل از میزان الحكمه، ج 10، ص 4824.
56. كامل الزیارات، ص 371.
57. تاریخ الطبرى، ج 3، ص 315.
58. حاقه/ 51.
59. مائده‏48/.
60. بحار الانوار/ ج 100، ص 294 و 20.
61. بقره/ 185.
62. حماسه و عرفان، ص 229 - 230.
63. توبه/ 105.
64. بحارالانوار، ج 44، ص 321.
65. احزاب/ 39.
66. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
67. رعد/ 28.
68. نور/ 37.
69. بحارالانوار، ج 45، ص 50.
70. بحارالانوار، ج 44، ص 379.
71. پیشین، ص 381.
72. پیشین، ج 45، ص 6.
73. بقره/ 153.
74. آل‏عمران/ 186.
75. صافات/ 102.
76. صافات/ 102.
77. حماسه و عرفان، ص 258.
78. بحارالانوار، ج 44، ص 330.
79. معانى الاخبار، ص 289.
80. مقتل مقرّم، ص 283.
81. ذاریات/ 56.
82. پرتوى از عظمت حسین(ع)، ص 165، به نقل از اسدالغابه، ج 2، ص 20.
83. منبع پیشین، به نقل از: ابوالشهداء/ 73.
84. پیشین.
85. فاطر/ 10.
86. بقره/ 120.
87. بقره/ 120.
88. فصّلت/ 41 - 42.
89. لهوف، ص 139، مقتل الحسین للخوارزمى، ص 9 و 10.

منبع: پاسدار اسلام ـ ش267-268
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:38
اهل بیت

عالم وجودعزادار امام حسین علیه السلام

آیا وقت آن نشده است که کسانی که موفق نشده اند به معرفت اولیاء خدا، اینک قلب ایشان خاشع شود در نزد ذکر امام حسین علیه السلام پس گریه کنند بر آن حضرت تا داخل خاشعین لذکر الله باشند زیرا که همچنانکه ولایت ایشان ولایت خدا و عداوتشان عداوت خدا و محبّت ایشان محبت او، و زیارتشان زیارت او و معرفت ایشان معرفت او است پس خشوع قلب در نزد ذکر ایشان همان خشوع قلب به ذکر الله محسوب خواهد شد، آیا وقت این امر نرسیده، خصوصاً در وقتی که محرّم داخل شود و عاشورا برسد، نمی بینی همه ی مردم در جوش و خروشند، پس ای مؤمنین حال زمانی است که قلوب شما خاشع شود به ذکر امام حسین علیه السلام که راجع است به ذکر خدا، پس ذکر خدا کنید به ذکر کثیر به ذکر امام حسین علیه السلام به نحوی که راجع به ذکر خدا باشد.
چونکه خشوع به ذکر امام حسین علیه السلام چند قسم است که بعضی از آن راجع به ذکر خدا است و همان است فرد کامل آن.

مقصد اول: در منشأ باطنی از برای گریـه

بدانکه منشأ گریه گاه سببی است که گریه کننده آن را لحاظ کرده است و گاهی سببی است که آن را لحاظ نکرده است.
نوع اول: گریه به سبب ملحوظ
اما نوع اول که به سبب ملحوظ است پس هشت قسم است:
اول: آن است که به سبب علاقه قلبیه باشد با صاحب مصیبت و اعظم علاقه ها علاقه ی والدین است و از این جهت است که خداوند منان حق والدین را قرین حق خود ذکر فرموده است و سببش آن که ایشان سبب اعدادی وجود صورت تو هستند، پس چون حقّ علّت وجود صوری به این مرتبه است، پس علّت ایجاد صوری و معنوی احق است به این حق، پس والد حقیقی که نبیّ و وصیّ علیه السلام است اولی به احسانند و اقامه ی عزا و گریه بر سیدالشهداء علیه السلام احسان است به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها. (بحارالانوار جلد 44، صفحه 207)
بلکه در بعض روایات تفسیر شده است « و بالوالدین احساناً» یعنی نیکی به پدر و مادر (سوره بقره آیه 83) به امام حسن و امام حسین علیهما السلام ( تفسیر قمی جلد 2، صفحه 297) پس گریه بر او احسان است به والد ابتداءاً. و سبب اینکه گریه احسان است این است که معنی احسان منفعت رسانیدن است به کسی و عمده نفع اعزاز و احترام است و گریه اموات و مقتولین است و از این جهت حضرت ابراهیم دعا نمود و سئوال کرد از خدا دختری را که بعد از مردن از برایش گریه کند (بحارالانوار جلد 20، صفحه 98) چون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید گریه زنهای انصار را بر شهدای احد، فرمود: عمّم حمزه گریه کننده ندارد، پس انصار زنهای خود را امر نمودند که بر حمزه گریه و ندبه نمایند و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق ایشان دعا فرمودند. (بحارالانوار جلد 20 صفحه 98) جناب حمزۀ سیدالشهداء را تجهیز نمودند از تشییع و نماز و دفن و سایر احترامات مگر همین که نوحه گر نداشت، پس بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گران آمد و حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام هیچ نداشت مگر زنان نوحه گر ولکن ظالمان ایشان را از ندبه و گریه منع می نمودند پس بیایید ای دوستان گریه کنیم بر آن شهید غریب به نحو گریه قریب حقیقی زیرا کسی که چنین گریه نکند عاق والدین و قاطع رحم خواهد بود.
قسم دوم: علاقع شدّت اتّصال است نظر به اینکه هر گاه عضوی از انسان مریض شود یا درد آید تمام بدن در زحمت و الم است و از این قسم است گریه حورالعین بر آن حضرت. (تفسیر فرات صفحه 10) در بهشت که دارالسرور است زیرا که ایشان از نور آن حضرت خلق شده اند، پس چگونه می شود که آن حضرت بر روی خاک گرم با بدن مجروح در زیر پای مرکبان افتاده باشد و سرش بر سر نیزه و خونش بر زمین جاری، و دلش از تیر سوراخ و جگرش از تشنگی تفتیده و قلبش از مفارقت اولاد و برادران و اصحاب سوخته، مع ذلک حورالعین در قصور بهشتی به عیش و سرور مشغول باشند.
و بعضی از اقسام گریه شیعیان از این قسم است زیرا که در خبری از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمودند: شیعیان ما از ما هستند و از فضل طینت ما خلق شده اند و به آب ولایت ما خمیر شده اند، راضی شدند به اینکه ما ائمه ایشان باشیم و ما هم راضی هستیم که ایشان شیعه ما هستند، مصیبت ما مصیبت ایشان است. گریان می شوند بر صدمات ما و محزون می شوند به حزن ما و مسرور می گردند به سرور ما و ما هم متألم می شویم به تألم ایشان و مطلع هستیم بر احوال ایشان، پس ایشان با ما خواهند بود و از ما جدا نمی شوند، ما هم از ایشان جدا نمی شویم پس فرمود: خدایا شیعیان ما از ما هستند و هر کس یاد کند مصیبت ما را و گریان شود از برای ما خدا او را عذاب نخواهد کرد. (منتخب طریحی جلد 2، صفحه 27)
و در حدیث دیگر از امیرالمومنین علی علیه السلام مروی است که فرمودند: به درستی که خدای تعالی اختیار نمود از برای شیعیانی که یاری می کنند و مسرور می شوند به سرور ما، و محزون می گردند به حزن ما، و جان و مال خود را در راه ما می دهند. ایشان از ما هستند، ما هم از ایشان هستیم. (خصال جلد دوم صفحه 635)
و این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه مخلصین شیعه را خدا اختیار نموده است چنانکه شهداء را اختیار نموده است پیش از شهادتشان.
و از برای شیعه علاماتی است چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استدلال نموده از محبت آن طفل که خاک پای امام حسین علیه السلام را بر چشم می مالید بر اینکه او از انصار حضرت خواهد بود در کربلا. (بحار جلد 44، صفحه 242) آنچه در حدیث است آن است که حضرت از فعل آن طفل استدلال نمودند بر محبّتش و اما نصرتش را پس مستند فرمودند به اخبار جبرئیل، چنانکه گذشت.
حال بیایید گریه کنیم به سبب این علاقه اگر خود را شیعه می شماریم، زیرا کسی که گریه نکند به این علاقه، از ایشان نخواهد بود.
قسم سوم: حقوق سوم یعنی مصاب صاحب حق باشد بر گریه کننده، حقوق بسیار است یکی حق ایجاد است یعنی سبب وجود بودن مانند والدین و اجداد و آن حضرت صاحب این حق است بر ما، زیرا که وجود، ما و وجود آباء ما، همه به واسطه آن حضرت است که نور او با نور جدّش یکی است.
دیگر حق اسلام و ایمان است و آن ثابت است از برای هر مسلمی بر مسلمی به جهت مشارکت در اسلام، پس چگونه است حق کسی که سبب شد از برای هدایت ما به ایمان، یعنی حضرت امام حسین علیه السلام که جان خود را در راه دین خدا داد، زیرا که اگر متارکه می کرد و تن به این مصیبت ها نمی داد دین شیعه ظاهر نمی شد، زیرا که بنی امّیه کمال تسلّط بر بلاد و عباد داشتند و تمام سعی می نمودند در اخفای دین حق تا اینکه امر را بر اکثر مردم مشتبه نمودند به نحوی که به نحوی که سبّ حضرت امیر را از اجزاء نماز قرار دادند و در ذهن مردم داخل کردند که بنی امیه ائمه اسلام هستند و از طفولیت اطفال را بر آن تربیت می نمودند و چنین می دانستند که هر کس مخالفت ایشان کند در ضلالت است و چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام را به این کیفیت عجیبه شهید کردند و عیالش را که عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند به این کیفیت اسیر نمودند مردم متنبه شدند و فهمیدند که اگر ایشان ائمه حق بودند چنین کاری نمی کردند، بلکه فعل ایشان موافق نیست نه با دین و مذهبی و نه با طریق عدالت و نه با طریق سلاطین جور، پس از آن اعتقادات برگشتند و از ایشان تبری جستند و کم کم به راه هدایت رفتند و مذهب شیعه ظاهر گردید بلکه اهل سنّت هم دانستند که ایشان خلیفه نبودند بلکه حکّام جور بودند و اکثر ایشان لعنت بر یزید لعنة الله علیه را جایز می دانند پس فی الحقیقة سبب هدایت به دین خدا، امام حسین علیه السلام است.
حق دیگر نمک و طعام دادن است و تو می دانی حیات هر چیزی به سبب آن حضرت است و به برکت او باران می بارد و گیاه می روید که روزی عباد است، پس تمام طعام و شراب تو به برکت اوست.
حق دیگر حق حیات است و معلوم است که حیات حقیقی ابدی بلکه صوری ظاهری همه به سبب آن حضرت است که ما را هدایت نمود به ولایت که سبب قبول اعمال است، حق دیگر حق دوستی است و آن حضرت کمال دوستی را به شیعیان دارد و در یمین العرش همواره نظرش به سوی زوّار و گریه کنندگان است. (بحارالانوار جلد 98 صفحه 64)
حق دیگر حق زحمت است، پس هر گاه کسی از برای تو دردسری بکشد یا زحمتی متحمّل شود همیشه از او خجل هستی و در صدد تلافی برمی آیی و تدارک زحمت او را می کنی، پس چرا در تدارک زحمات و صدمات آن حضرت که از برای تو متحمّل شده نیستی؟
و نمی دانم به چه چیز تدارک کرد، آیا این چند قطره اشک تلافی می کند این حقّ عظیم را؟ بلی مگر آن حضرت از کمال رحمت و لطف قبول نماید، پس از این مقدار مضایقه ننمایند و الاّ بی حقوق و بی وفا محسوب خواهید بود.
قسم چهارم: علاقه بزرگی و جلالت شأن است زیرا که مصیبت بزرگان أجلّه خصوصاً اگر منافی جلالت شأن ایشان باشد موجب رقّت است هر چند اجنبی باشد بلکه کافر باشد و بر همین منهج جاری است سیرۀ پادشاهان با دشمنان خود، چنانکه قضیه اسکندر با دارا معروف است. (تاریخ طبری جلد 1، صفحه 290)
و حکم شارع نیز بر این جاری است و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جامه خود را از برای عدی بن حاتم فرش نمود، با اینکه کافر بود و فرمود: اکرام نمائید عزیز قومی را که ذلیل شده باشد (وسائل الشیعه جلد 8، صفحه 469) و به همین سبب حضرت امیرالمومنین ثیاب عمروبن عبدود را سلب ننمودند، بلکه زره او را هم نگرفت با اینکه مثل و مانند نداشت، و فرمود: چون بزرگ قوم خود بود، نخواستم هتک حرمتش نمایم (بحارالانوار جلد 20، صفحه 257) و همچنین شارع مقدّس حرمتی قرار داده است از برای دختران سلاطین که هر گاه اسیر شوند ایشان را مخیّر می کند و در معرض بیع و شراء درنمی آورند. (بحارالانوار جلد 45، صفحه 330)
قسم پنجم: علاقه محامد صفات است، زیرا که حسن صفات موجب رقّت است بر صاحبش هر چند او را نشناسد بلکه شارع مقدّس امر نموده است به احترامش هر چند از کفّار باشد، چنانکه وحی رسید به موسی علیه نبینا و آله و علیه السلام که سامری را مکش، زیرا که صاحب سخاوت است و یکی از کفار را اسیر نمودند و در معرض قتل آوردند جبرئیل نازل شد که این شخص را مکش که صاحب سفره است. (بحارالانوار جلد 22 صفحه 84)
پس مصیبت صاحب صفات حسنه تأثیر در قلوب می کند، خصوصاً اگر به ضدّ آن صفات باشد مثلاً کسی که در سخاوت هزارها عطیه کرده است اگر محتاج شود که لقمه نانی خواهش کند البته دل به حال او می سوزد، و کسی که صاحب شدّت حیا است اگر در معرض هوان و ذلّت برآید محل رقّت است و همچنین.
قسم ششم: علاقه تبعیت است پس بیایید گریه کنیم به تبعیت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که تأسی به آن حضرت لازم است، بلکه تبعیت جمیع انبیاء و اوصیاء بلکه تبعیت آسمان و زمین و وحوش و طیور و بهشت و جهنم و جنّ و ملک و مایری و مالایری، بلکه اشجار و احجار بلکه آهن، چنانکه در قضیه میخ های کشتی حضرت نوح واقع شد که خون گریست (بحارالانوار جلد 44، صفحه 189) پس تو به تبعیت اشک ببار، آخر از سنگ و آهن سخت تر نیست قلب تو.
قسم هفتم: علاقه جنسیت است که موجب رقّت است قطع نظر از سایر چیزها، مثلاً اگر بشنوی که مردی را بدون تقصیر در صحرا با عیال و اطفال صغیر و پسران جوان و برادران و خواهران و اصحاب حبس نموده اند و به آن قسم که شنیده ای که با او معامله کردند البته قلبت بر حال او محترق می شود بلکه اگر بشنوی که شخص مقصّری که حلال را حرام نموده و بالعکس، بلکه دشمنت که کافر به خدا بوده به این قسم با او رفتار نمودند بر او رقّت می کنی و آن حضرت می فرمود: وای بر شما ای جماعت آیا از من خونی طلب دارید یا مالی از شما به غصب گرفته ام یا شریعت را تغییر داده ام؟ جواب نمی دادند. (بحار جلد 45 صفحه 7)
قسم هشتم: علاقه مجموع ما سبق یعنی گریه از برای مجموع صفاتی که ذکر شد پس بیا همه را جمع کن در ملاحظه که آن حضرت هم والد حقیقی بود و هم اتصال به او داری، و هم بزرگ است در آسمان و زمین، و صاحب همه ی حقوق است بر تو و صاحب صفات حمیده است. تمام خلق بر او گریسته اند و از جنس بشر بوده، بی گناه و بی تقصیر مورد این صدمات و مصیبات گردیده.
نوع دوم: گریه بدون سبب ملحوظ
اما نوع اول این نوع گریه: هر خضوع و خشوع و انکسار و همّ و غمّ که از برای مردم حاصل می شود پس مرجع تمام آنها رقـت بر آن حضرت است در باطن، چنانکه در روایات است و تصدیق به آن تعبداً باید نمود.
قسم دوم: رقّت فطری است که در فطرت خلایق از دوست و دشمن قرار داده شده، لکن بُروزش در دشمنان وقتی است که غفلت از دشمنی داشته باشند، مثل گریه یزید عنید (بحار جلد 45 صفحه 196) و معاویه (در متن عربی کتاب « و بکاء معاویة علی علی علیه السلام») لعنة الله علیهما و در این قسم حاجت نیست که به شما بگوییم بیایید گریه کنید بر فلان مصیبت و کذا و کذا بلکه می گوییم قطع نظر از همه کرده و فرض کن که امام حسین علیه السلام را نمی شناسی و قرابت و حقوقی در کار نیست و از صفات حمیده و جلالت شأن و ثواب و اجر و تبعیّت قطع نظر نما، پس ببین آیا بی اختیار باز اشک جاری می شود یا نه؟
قسم سوم: فطرتی که بالاتر از سابق است که از برای دشمن حاصل می شود حتی با التفات به بغض و منع نفس از رقّت و تشجیع بر صبر و مع ذلک غالب می شود گریه بر ایشان مثل گریه ابن سعد لعنة الله علیه (بحار جلد 45 صفحه 55) و اخنس بن یزید {اخنس بن مرثد} و خولی لعنة الله علیهم و گریه آن ملعونی که به غارت می برد زیور اهل بیت علیهم السلام را (بحار جلد 45 صفحه 82) و گریه همه لشکر به سبب بعضی از حالات که بدون اختیار ایشان را به گریه می آورد با اینکه خود را نگاه می داشتند و ملتفت به عداوت و بغض خود بودند، و منافی عمل و شغل ایشان بود ولکن غالب می شد گریه بر ایشان و بر شقاوت ایشان و حال اینکه در میان ایشان اولاد زنا و کافر و منافق هم بود و اگر بخواهی بدانی این حالت را که دشمن را با التفات به دشمنی به گریه می اندازد. پس گوش ده و خود را از گریه نگاهدار، البته خواهی دید که چگونه منقلب می شوی و بی اختیار می نالی و هر چه خود را ضبط کنی و تجلّد نمایی ممکن نشود تو را، از آن جمله، ملاحظه نما حالتش را در وقتی که در میدان ایستاده بود و هزار و پانصد زخم در بدن داشت، سرش شکافته و قلبش از تیر سه شعبه سوراخ، و از برای بی کسی عیال دل شکسته، و از تشنگی بی تاب، و از مفارقت احباب کباب، با این احوال شمشیر بر گلویش بزنند و او طلب آب کند ندهند، حال می توانی خود را از گریه نگاهداری؟ و ابن سعد لعنة الله علیه در این حال اشکش بر ریش نحسش جاری گشت و از آن جمله حالتی که زنان و بچه ها و سرهای بریده را به نزد یزید لعنة الله علیه بردند، پس سرها را نزد او گذاشتند و زنان و دختران را در برابرش بسته نگاه داشتند به هیئتی که چون یزید لعنة الله علیه بدید رقت نمود و گفت قبیح باد پسر مرجانه لعنة الله علیه. (بحار جلد 45 صفحه 136)

مقصد دوم: در اسباب خارجیه که باعث گریـه است

در اسباب خارجیه که باعث بر گریه است و از خصایص آن حضرت است و آن ده سبب است:
اول _ دیدن شبح و ظل آن حضرت در عالم اشباح و اظلّه بلکه در عالم قدس و شاهد آن قضیه ی حضرت آدم است در وقتی که ذریه خود را در عالم ذر مشاهده نمود و قضیه کربلا را دید، گریست (بحار جلد 11 صفحه 175) و حضرت ابراهیم علیه السلام چون ملکوت سماوات و ارض را دید نظر کرد اشباح خمسه طاهره را در زیر عرش، از نظر به شبح پنجمی به گریه افتاد. (بحار جلد 36 صفحه 151)
دوم _ شنیدن اسم آن حضرت است که چنانکه خود فرمود: که ذکر نمی شوم در نزد مومن و مومنه ای، مگر اینکه گریان و غمگین می شود از برای من. (بحار جلد 44 صفحه 279)
سوم _ ذکر آن حضرت است چنانکه حضرت آدم و حضرت زکریا علیهما السلام گفتند: که در نزد ذکر حسین علیه السلام اشک من جاری می شود و دلم می شکند. (بحار جلد 44 صفحه 245)
چهارم _ نظر به آن حضرت است چنانکه جدّش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در اوّل تولّدش که او را دید گریست و بعد هم هر وقت نظر به او می کرد می گریست (بحار جلد 44، صفحه 239) و پدرش امیرالمومنین علی علیه السلام نظر نمود به او گریست و فرمود: او سبب گریه هر مومن است. عرض کرد: آیا من سبب گریه ام؟ فرمودند: بلی ای فرزند. (بحار جلد 44 صفحه 280)
پس بیایید ای دوستان با نظر قلب به او نظر کنید و اگر شما نظر نمی کنید او به شما ناظر است. چنانکه در خبر صحیح است که آن حضرت در یمین عرش است و نظر می کند به محل شهادتش و به سوی زوّار و گریه کنندگانش (بحار جلد 44 صفحه 292) و عجبی نیست که دوری و دیوارها و خانه ها مانع از دیدار آن عین الله الناظرة نباشند.
پنجم _ نظر به قبر آن حضرت است چنانکه حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: که امام حسین علیه السلام غریب است و در زمین غربت گریه می کند بر او کسی که به زیارتش می رود و محزون است بر او کسی که به زیارت نمی رود و می سوزد به حال او کسی که او را ندیده و رقّت می کند بر او کسی که نظر کند به قبر فرزندش، که در پایین پای پدر مدفون است. (بحار جلد 98 صفحه 73)
ششم _ لمس بدن و تقبیل آن حضرت است چنانکه از برای جدّش واقع بود که گاهی گلوی مبارکش را می بوسید و گریه می کرد و گاهی بالای نافش را می بوسید و گریه می کرد و گاهی پیشانیش را و گاهی دندانهایش را و گاهی تمام بدنش را می بوسید و گریه می کرد. عرض می کرد: پدر چرا گریه می کنی؟ می فرمود: می بوسم جای شمشیرها را و گریه می کنم. (بحار جلد 44 صفحه 261)
و اگر سئوال می نمود که چرا بالای ناف را می بوسید؟ می فرمود: که محل تیر سه شعبه است و خواهرش زینب خاتون وقتی خواست بوسه گاه جدّش را ببوسد، متمکّن نشد، زیرا که سراپا زخم و مجروح بود از تیرها و نیزه ها و شمشیرها _ خصوصاً اگر مسئله پامال نمودن با سمّ ستوران محقق باشد و از زبان آن مخدره گفته اند در آن وقت:
خاک عالم بسرم کز اثر تیر و سنان
جای یک بوسه من بر همه اعضای تو نیست
بلی آن مکرمه یک موضعی از بدن برادر را بوسه داد که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نبوسیده بود و آن گلوی بریده شده و رگهای قطع شده بود، یعنی باطن محلّی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ظاهرش را می بوسید و از این جهت در وقتی که صورت خود را گذاشت بر گلوی برادر، فریاد کرد یا جدّاه این است حسین تو که با بدن پاره پاره بر زمین افتاده. سرش را از قفا بریده اند (بحار جلد 45 صفحه 59) و من نمی دانم که آن مخدره این مطلب را از کجا فهمید و شاید چند وجه توان گفت:
یکی آنکه در آن وقت حاضر بوده و مشاهده نموده باشد، و این خلاف ظاهر روایات است که حضرت او را امر نمودند به مراجعت به سوی خیمه.
دوم اینکه از مردم شنیده باشد که حاضر بودند و با هم می گفتند، این هم بعید است.
سوم اینکه از مشاهده حالت جسد مبارک استنباط نموده باشد چون ملاحظه نمود که حضرت را به رو انداخته اند. پس دانست که به همین وضع شهید شده اند پس مصیبتش به سبب این حالت، و حالت سلب ثیاب مطهرش عظیم تر شد از مصیبت اصل شهادت. این بود که استغاثه نمود به جدّ بزرگوارش.
هفتم _ انتساب چیزی به آن حضرت که همان از اسباب حزن و بکاء می شود حتی مسماری که به اسم آن حضرت بود چنانکه وارد است که جبرئیل میخ های چندی از برای کشتی حضرت نوح علیه السلام آورد به اسم هر پیغمبری و پنج میخ از برای مقدم کشتی آورد به اسم خمسه طیبه. حضرت نوح هر یک از میخ ها را به دست خود کوبید که از هر یک نوری درخشید. جبرئیل گفت: این بر اسم خاتم الانبیاء است و همچنین به اسم حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام و امام حسن علیه السلام. اما میخ پنجم را برداشت و به دست گرفت خون از او ظاهر شد و به دست حضرت نوح رسید جبرئیل گفت: این به اسم حضرت حسین علیه السلام است. (بحار جلد 44 صفحه 230) پس هر گاه آهنی که نسبت به آن حضرت داشته باشد گریه کند پس دلهای حسینی چرا خون نشود؟ و عجب آن است که اسباب فرح و سرور که به آن حضرت نسبت داده شده، همه اسباب حزن و گریه می شوند چنانکه حوریه آن حضرت در بهشت گریان بود (بحار جلد 44 صفحه 241) و عید آن حضرت و پوشیدن لباس نو او مبکی جدّش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می شد، یاریش و فتحش در جنگ (بحار 44 صفحه 266) و خوردنش طعام نیک را و حملش و ولادتش و تهنیتش که همه اسباب فرح می باشند، مبکی جدّش پیغمبر و پدرش بوده اند. (بحار جلد 43 باب ولادت آن حضرت)
دخـول ماه محـرم سبب حزن و بکاء
هشتم _ دخول ماه شهادتش که محرم است سبب حزن و بکاء تمام مرد و زن ها است. (بحار جلد 44 صفحه 284)
نهم _ ورود به زمین دفنش باعث حزن و رقّت است، چنانکه نسبت به جمیع انبیاء واقع شد چون وارد است که همه انبیاء زیارت نموده اند آن مقام شریف را و گفته اند: ای زمین در تو دفن خواهد شد ماه تابان و برج امامت و هر کدام که وارد شدند صدمه بر ایشان وارد شد، دلتنگ و مهموم شدند پس از خداوند سئوال نمودند از سبب آن، پس وحی رسید که این زمین کربلا است که در آن حضرت حسین علیه السلام شهید خواهد شد (بحار جلد 44 صفحه 242 الی 244)، این امر در اهل بیت علیهم السلام هم محقق شد در وقتی که به کربلا وارد شدند چنانکه که مروی است، ام کلثوم عرض کرد که ای برادر عجب زمین هولناکی است این صحرا. فرمودند:(مقتل خوارزمی جلد 1 صفحه 237) که پدرم در این زمین به خواب رفت پس بیدار شد گریان و فرمود در خواب دیدم که فرزندم حسین در دریای خون مضطرب است. بعد فرمود: یا اباعبدالله چگونه خواهی بود در وقتی که این حادثه واقع شود در اینجا. (بحار جلد 44 صفحه 252)
دهم _ شنیدن اسم آن زمین است چنانکه خود آن حضرت چون به این زمین وارد گردید از اسم آن سئوال کرد چند اسم از برای آن ذکر کردند عاقبت گفتند: آن را کربلا می نامند، پس اشک در چشم آن حضرت آمد عرض کرد خدایا پناه به تو می برم از کرب و بلا. اینجا است محل خوابگاه شتران ما و افتادن بارهای ما و ریخته شدن خونهای ما و ذبح شدن طفلهای ما، در این زمین خون من و اصحاب من ریخته می شود و عیال من به ذلّت اسیری مبتلا می گردد. بارها را بیندازید که دیگر ما را از اینجا کوچ نخواهیم کرد. (بحار جلد 44 صفحه 315)
یازدهم _ آب سرد نوشیدن است و آن همیشه از اسباب گریه حضرت صادق علیه السلام بود. چنانکه داوود رقّی روایت نموده که نزد آن حضرت بودم پس آب نوشید و گریان گردید و فرمود: ذکر حسین علیه السلام عیش ما را منغص کرده هر وقت آب سرد می نوشم یاد می آورم او را (بحار جلد 44 صفحه 303) و از خود آن حضرت منقول است که فرموده اند: « شیعتی ما إن شربتم عذب ماء فاذکرونی» (مصباح کفعمی صفحه 741) یعنی ای شیعیان هر وقت آب خوشگوار می نوشید مرا یاد نمائید.
دوازدهم _ بوئیدن تربت مبارکش و آن گریانید پیامبر خدا را. چنانکه از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مروی است که داخل شدم بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و دیدم اشک از چشم مبارکش جاری است، عرض کردم: پدر و مادر م فدای تو یا رسول الله چرا اشک می ریزی؟ مگر کسی شما را به خشم آورده؟ فرمودند: نه، لکن حالا جبرئیل در نزد من بود و به من خبر داد که حسین علیه السلام را نزد شطّ فرات به قتل آوردند و اگر خواسته باشی تربتش را بو نمائی بیاورم. گفتم: آری، پس دست خود را دراز کرد و قبضه ی خاکی آورد و به من داد، پس بی اختیار اشکم جاری گردید. (بحار جلد 44 صفحه 247)
همچنین حضرت امام رضا علیه السلام چنانکه ابی بکّار روایت کرده که به زیارت کربلا رفتم و از نزد سمت سر مبارک قدری گل سرخ برداشتم و چون به خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم آن گل را به او نمودم پس گرفت آن را و بوئید و گریست به نحوی که اشکش جاری شد و گفت: این بوی تربت جدّم حسین علیه السلام است. (بحار جلد 98 صفحه 131)
سیزدهم _ شنیدن اسم شهیدی یا غریبی یا مظلومی، زیرا که آن مذکر نام آن حضرت است چنانکه فرمود: « أو سمعتم بشهید أو غریب فاندوبی». یعنی هر گاه نام شهید و یا غریبی بشنوید بر من گریه کنید. (مصباح کفعمی صفحه 741)
چهاردهم _ مصیبت های آن حضرت در وقت شنیدن یا تصوّّر کردن آن.

مقصد سوم: در کیفیت رقّت و جزع و گریـه بر آن حضرت

که بر چند قسم است:اول ــ گریه قلب است به همّ و غمّ و آن اول مراتب است و ثمره اش آن است که ثواب نفس کشیدن در آن حال ثواب تسبیح است چنانکه در خبر است. (بحار جلد 44 صفحه 278)
دوم _ احتراق قلب است و ثمرۀ آن فرح است در حالت احتضار، چنان فرحی همواره در قلب بماند تا وقتی که بر حوض پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شود چنانکه در روایت آمده است. (بحار جلد 44 صفحه 290)
سوم _ گردیدن اشک است در چشم، پیش از جاری شدن بر صورت، چنانکه حضرت صادق علیه السلام فرمودند: که گریه کننده را خداوند رحمت می کند پیش از آنکه اشک از چشمش بیرون آید.
چهارم _ بیرون آمدن اشک از چشم، هر چند به قدر بال پشه ای باشد چنانکه در خبر است که سبب غفران ذنوب است هر چند به قدر کف دریا باشد. (بحار جلد 44 صفحه 285)
پنجم _ ریختن اشک است از چشم و در آن خاصیتی است که فرمودند: هر گاه یک قطره از آن در جهنم ریزد حرارت آن را خاموش نماید. (بحار جلد 44 صفحه 290)
ششم _ جاری شدن آن بر صورت و ریش و سینه، و این گریه حضرت صادق علیه السلام است در وقتی که شخص مرثیه می خواند از برایش، پس فرمود: هر آینه ملائکه گریه کند، چنانکه ما گریه کردیم بلکه بیشتر و خداوند از برای تو تمام بهشت را واجب کرد. (بحار جلد 44 صفحه 283)
هفتم _ صیحه زدن و نوحه کردن و فریاد زدن و جان دادن است، چنانکه حضرت صادق علیه السلام در دعا فرمودند: خدایا رحمت کن آن صیحه را که به جهت ما بلند می شود (بحار جلد 98 صفحه 52) و در خبر است که حضرت فاطمه سلام الله علیها هر روز بر آن حضرت شهقه می زند تا اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را ساکت می نماید. (بحار جلد 45 صفحه 225)
و در خبر است از ابوذر که گفت: اگر بدانید که آن مصیبت چقدر عظیم است، البته آنقدر گریه کنید تا اینکه جان شما بیرون آید. (بحار جلد 45 صفحه 219)
هشتم _ عویل کردن است که یزید لعنة الله علیه قاتل آن حضرت به زوجه ی خود هند، امر نمود و گفت عویل کن ای هند بر حسین که بزرگ قریش بود و ابن زیاد در قتلش تعجیل نمود. (بحار جلد 45 صفحه 143)
نهم _ زدن بر سر و صورت است و آن عمل عبدالله بن عمر بود در وقتی که خبر شهادت حضرت به او رسید و فریاد می کرد که: هیچ روزی مثل روز امام حسین علیه السلام نیست یزید لعنة الله علیه، تا اینکه او را ساکت نمود.(بحار جلد 45 صفحه 328)
دهم _ تباکی است یعنی خود را شبیه به گریه کننده درآورد که از برایش بهشت خواهد بود یعنی هر گاه قلب قساوت داشته باشد و نسوزد پس لااقل سر را به زیر اندازد و اظهار انکسار و حزن نماید. (بحار جلد 44 صفحه 288)
و نمی دانم چگونه قساوتی است که دل بر چنین مصیبت ها نسوزد و می شود که منشأ قساوت دو چیز باشد:
یکی: داخل شدن در تحصیل زیادتی مال دنیا است که موجب قساوت است چنانکه در دعا اشاره به آن شده که فرمودند: پناه به خدا از قلب قاسی و چشم خشک و شکمی که سیر نمی شود. (مصباح طوسی صفحه 66 در تعقیب عصر)
دوم: بسیار تکلم نمودن در امور بی فایده چنانکه در خبر وارد شده است. (بحار جلد 68 صفحه 281)
و علاج قساوت قلب با دست کشیدن بر سر یتیم است که علاوه بر اجر فراوان که در آن می باشد سبب رفع قساوت قلب می شود. (وسائل الشیعه جلد 17 صفحه 111)
یازدهم _ گریه کردن است بدون اشک به جهت خشکی چشم از کثرت گریه و آن گریه اهل بیت علیهم السلام بود بعد از مراجعت به مدینه تا اینکه آن را علاج نمودند به شرب سویق. (بحار جلد 45 صفحه 170)
دوازدهم _ گریه ای است که اثر آن در شخص ظاهر شود به ترک آب و غذا چنانکه مسمع ابن عبدالملک خبر داد حضرت صادق علیه السلام را به عروض این حالت از برا خودش در نزد ذکر امام حسین علیه السلام پس حضرت دعا در حقّش فرمودند (بحار جلد 44 صفحه 289).

مقصد چهارم: در بیان مجالس برای ذکر مصیبت بر آن حضرت

مقصد چهارم در بیان مجالسی که منعقد شده است از برای ذکر مصیبتش و گریه بر او، و آن پنج نوع است:
یکی _ آنچه منعقد شد پیش از خلقت آدم.
دوم _ آنچه منعقد شد بعد از خلقت آدم و پیش از ولادت امام حسین علیه السلام
سوم _ آنچه منعقد شد بعد از ولادت و قبل از شهادت
چهارم _ آنچه منعقد شد بعد از شهادت در دنیا
پنجم _ آنچه منعقد می شود بعد از انقضای دنیا در روز قیامت.
اول : عزاداری برای امام حسین علیه السلام پیش از خلقت آدم
محزون شدن لوح و قلم و عرش
اما نوع اول که دو مجلس بود هر چند اطلاق مجلس بر این مجاز است یکی در وقت تقدیر شهادت بود که امر شد به قلم بر لوح ثبت کند پس قلم و لوح محزون شدند. دوم حول عرش بود در آن وقتی که خطاب به ملائکه رسید که من خلق می کنم در زمین خلیفه، پس عرض کرد: آیا قرار می دهی خون ریزی کند؟ در بعض تفاسیر وارد است که مقصود قضیه کربلا بود و این کلام را از روی حزن و حسرت گفتند این خطاب آمد که من نمی دانم آنچه را که شما نمی دانید.
دوم: عزاداری امام حسین علیه السلام بعد از خلقت حضرت آدم و قبل از ولادت امام حسین علیه السلام
مجلس اول _ عرفات بود وقتی که آدم نظر نمود به ساق عرش و اسماء خمسه را دید و جبرئیل او را تلقین نمود که بگو: « یا حمید بحق محمد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان» پس چون اسم امام حسین علیه السلام را ذکر نمود اشکش جاری گردید و دلش شکست، پس گفت: ای برادر جبرئیل چرا در وقت ذکر این اسم قلب من می شکند و اشکم می ریزد؟ پس جبرئیل بیان نمود مصیبت آن حضرت را و ملائکه که حاضر بودند با آدم مستمع شدند و گریستند، گفت: ای آدم این فرزندت مبتلی خواهد شد به مصیبتی که کوچک است همه مصیبت ها در جنب آن، آدم گفت چه چیز است آن مصیبت؟ جبرئیل گفت: کشته می شود با لب تشنه در حالتی که غریب و بی کس و تنها باشد و هیچ معینی و ناصری نداشته باشد و اگر ببینی ای آدم در حالتی که می گوید: « واعطشاه واقلّة ناصراه» یعنی داد از تشنگی فریاد از کمی یاور. به نحوی که تشنگی حائل شود بین او و بین آسمان مانند دود، و هیچ کس او را اجابت نکند مگر به ضرب شمشیر. پس او ذبح کنند مانند ذبح گوسفند، ولی از قفا و اسباب او را به غارت برند و سرهای خود و اصحابش را در شهرها بگردانند با عیالش، چنین گذشته در علم الهی. (بحار جلد 44 صفحه 245)
مجلس دوم _ در بهشت مرثیه خوان حوریه و مستمع پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خدا و جبرئیل، چنانکه در بحار روایت شده است از حضرت خاتم الانبیاء که فرمودند: در شب معراج جبرئیل دست مرا گرفت و به بهشت داخل نمود و من به سرور بودم پس دیدم درختی را از نور که در زیر آن دو ملک مشغول بودند به درست کردن زیور و حلّه تا روز قیامت، پس پیش رفتم دیدم یک نوع سیب که بزرگتر از آن ندیده بودم پس یک دانه از آن را گرفتم و شکافتم ناگاه حوریه از آن ظاهر شد که مژگانش مانند اطراف بال نسر بود، پس گفتم تو از کیستی؟ گریست و گفت: من از آن فرزند مظلوم تو حسین بن علی علیه السلام هستم. (بحار جلد 44 صفحه 241)
مجلس سوم _ ایضاً در بهشت، مرثیه خوان جبرئیل و مستمع پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و حورالعین بودند چنانکه روایت شده است که چون حضرت امام حسن علیه السلام مشرف بر موت گردید و زهر در بدنش سرایت نمود و رنگش سبز شد. امام حسین علیه السلام عرض کرد: برادر چه می شود رنگ تو را که چنین سبز شده؟ حضرت گریست و فرمود: ای برادر حدیث جدّم در حق من و تو درست است پس او را در بغل گرفت و هر دو گریستند، آنگاه سئوال نمود که چه بوده است حدیث جدّت؟ فرمود: خبر داد مرا که چون در شب معراج بهشت شدم دیدم دو قصر بسیار بلند نزدیک هم به یک شکل واقعند، ولی یکی از زبرجد سبز و دیگری از یاقوت سرخ است. از جبرئیل سئوال کردم که اینها از کیست؟ گفت: یکی از امام حسن علیه السلام و دیگری از امام حسین علیه السلام. گفتم: چرا هر دو به یک رنگ نیستند؟ جبرئیل ساکت شد گفتم چرا تکلّم نمی کنی؟
گفت از تو حیا می کنم، پس گفتم تو را به حق قسم می دهم بگو. گفت: اما قصر به رنگ سبز قصر امام حسن علیه السلام است به آن سبب که او را به زهر شهید می کنند و رنگش سبز می شود و قصر سرخ رنگ قصر امام حسین علیه السلام است و به سبب آن است که او را می کشند و رنگش از خون سرخ می شود. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل هر دو گریستند و صدای صیحه و شیون از حاضرین بلند شد. (بحار جلد 44 صفحه 145)
مجلس چهارم _ مجلس حضرت آدم بود در کربلا در وقتی که سیر اطراف زمین می نمود چون به محلّ شهادت امام حسین علیه السلام رسید پایش به چیزی برخورد کرد و زمین افتاد و خون از پایش جاری شد. پس سر به آسمان بلند کرد و عرض نمود: خداوندا آیا گناهی از من صادر شده که مرا معاقب فرمودی؟ وحی رسید: نه، ولکن فرزندت امام حسین علیه السلام در این مکان کشته می شود، پس خون تو جاری شد موافق خون او. عرض کرد: کیست قاتل آن حضرت؟ وحی آمد که یزید ملعون پس او را لعن کن. چون او را لعن نمود روانه شد به سوی جبل عرفات. (بحار جلد 44 صفحه 242)
مجلس پنجم _ کشتی حضرت نوح است که چون رسید به محلّ شهادت آن حضرت و جایی که کشتی حضرت نوح اهل بیت علیهم السلام طوفانی شد، آن کشتی به تلاطم افتاد و نوح از غرق ترسید. مناجات کرد که خدایا همه دنیا را گشتم چنین حالتی دست نداد پس جبرئیل نازل شد و قضیه ی کربلا را بیان نمود. نوح و اصحاب کشتی گریستند و بر قاتل امام حسین علیه السلام لعن کردند و گذشتند. (بحار جلد 44 صفحه 243)
مجلس ششم _ مجمع البحرین بود که حضرت موسی با حضرت خضر ملاقات نمود. حدیث نمودند از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ابتلای ایشان تا اینکه به قضیه ی امام حسین علیه السلام رسیدند، صدای ایشان به ناله و گریه بلند شد چنانکه در خبر وارد شده است. (بحار جلد 13 صفحه 301)
مجلس هفتم _ بساط سلیمان بود که چون با حشم و خدم و جن و انس و طیور از روی هوا محاذی مقتل سیدالشهداء علیه السلام شد، باد آن بساط را سه دور پیچانید و به سوی زمین آورد، سلیمان باد را معاقب نمود بر این حرکت، پس باد بیان نمود مصائب را و گفت: یا نبی الله اینجا زمین شهادت اوست ... (بحار جلد 44 صفحه 244)
مجلس هشتم _ شاطی حزران بود از برای ابرهیم علیه السلام در وقتی که ملکوت آسمان و زمین را مشاهده نمود و شبح امام حسین علیه السلام را دید و گریست. (بحار جلد 36 صفحه 151)
مجلس نهم _ مجلس دیگری بود از برای حضرت ابراهیم. آن وقتی بود که خواست بتها را بشکند، پس گفت بیمارم یعنی از برای مصیبت سیدالشهداء چنانکه در تفسیر است. (بحار جلد 11 صفحه 77)
مجلس دهم _ مجلس دیگری از برای حضرت ابراهیم بود در وقتی که مأمور شد به ذبح پسرش چنانکه از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که چون خداوند امر نمود ابراهیم را که ذبح کند گوسفندش را در جای پسرش اسماعیل، تمنّا نمود ابراهیم که کاش فدا نیامده بود و پسرش را به دست خود ذبح می کرد تا اینکه دلش شکسته می شد و به درجه رفیعه صبر و رضا فائز می گردید. وحی شد به او که ای ابراهیم چه کسی محبوب ترین خلق است به نزد تو؟ عرض کرد: حبیب تو محمد صلی الله علیه و آله و سلم. وحی رسید که آیا او احب است به نزد تو یا نفست؟ عرض کرد: بلکه او احب است به سوی من از نفسم، فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست می داری یا فرزند خود را؟ عرض کرد: فرزند او را، فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست می داری یا فرزند خود را؟ عرض کرد: فرزند او را. فرمود: آیا مذبوح شدن فرزند او به تیغ ستم دشمنان بیشتر دلت را می سوزاند یا ذبح پسرت به دست خودت در طاعت من؟ عرض کرد ذبح ولد او به دست تیغ دشمنان بیشتر دل مرا می سوزاند، فرمود: ای ابراهیم جمعی که گمان می کنند خود را از امّت خاتم الانبیاء هر آینه خواهند کشت فرزندش امام حسین علیه السلام را به ظلم و عدوان مانند گوسفند و به این عمل مستحق غضب و سخط من می شوند. ابراهیم جزع نمود و دلش شکست و گریست. پس وحی رسید که ای ابراهیم فدا نمودم جزع تو را بر اسماعیل به جزعت بر امام حسین علیه السلام و واجب نمودم از برای تو درجات رفیعه ی اهل مصائب را و این است تفسیر ﴿ و فدیناه بذبح عظیم ﴾ یعنی ذبیحه ی بزرگی را فدای تو کردیم. (بحار جلد 44 صفحه 225)
مجلس یازدهم _ مجلس چهارم است از برای حضرت ابراهیم در وقتی که از کربلا عبور می کرد. اسبش به سر درآمد و از اسب افتاد و سرش شکست. عرض کرد: خدایا چه امر از من صادر شد؟ پس اسبش به سخن درآمد و گفت: یا خلیل الله خجالت من از تو بزرگ است بدانکه در این زمین کشته می شود سبط خاتم الانبیاء و از این جهت خون تو جاری شد در آن تا موافق شود با آن حضرت. (بحار جلد 44 صفحه 243) شاید محل سقوط ابراهیم همان محل سقوط امام حسین علیه السلام بود اما ببینید فرق میان این دو سقوط چقدر است. ابراهیم با بدن سالم و صحیح بر زمین افتاد و سرش زخم شد و برخاست و دوباره سوار شد و به سوی مقصد خود رفت اما امام حسین علیه السلام با لب تشنه و شکم گرسنه و بدن مجروح و پاره پاره در میان دشمنان بر زمین افتاد و در آن حال دشمنان بر او احاطه نمودند هر یک به زخم سنان و شمشیر و تیر او را اذیت نمودند عاقبت به زحمت تمام، شهیدش کردند و سرش را بر نیزه نموده به شهرها بردند و بدنش را در میان خاک و خون بی غسل و کفن رها کردند. «والهفاه علیک یابن رسول الله».
مجلس دوازدهم _ مجلس اسماعیل است در وقتی که گوسفندان خود را به شریعه فرات فرستاد پس شبانه او را خبر داد که گوسفندان چند روز است آب نمی آشامند پس اسماعیل از خداوند سبب آن را سئوال نمود، وحی رسید که از گوسفندان سئوال نما پس سئوال نمود که شما را چه می شود که آب نمی آشامید گفتند به زبان فصیح، بما رسیده است که امام حسین علیه السلام سبط محمد صلی الله علیه و آله و سلم در اینجا کشته می شود با لب تشنه پس ما آب نمی آشامیم به جهت حزن بر او. (بحار جلد 44 صفحه 243)
مجلس سیزدهم _ مجلس عیسی بن مریم است در کربلا و مرثیه خواهان آهوان صحرا بودند و گریه کننده عیسی و حواریّون بودند چنانکه در روایت ابن عباس آمده است. (بحار جلد 44 صفحه 253)
مجلس چهاردهم _ در طور سینا بود مکرر که ذکر خدا و مستمع حضرت موسی کلیم الله بود. از آن جمله در خبر است که شخصی از بنی اسرائیل دید حضرت موسی را که به تعجیل که به مناجات می رود و رنگش زرد و بدنش لرزان است و چشمش بگودی رفته. دانست از این حالت که به مناجات می رود، عرض کرد: یا نبی الله من گناه بزرگی کرده ام خواهش دارم که از خدا سئوال کنی که از من در گذرد و عفو نماید. چون موسی علیه السلام به مقام مناجات رسید عرض کرد: خداوندا تو عالمی پیش از تکلّم من، فلان شخص که بنده تو است گناهی کرده ملتمس عفو است. خطاب رسید هر کس طلب مغفرت از من نماید او را عفو می کنم مگر قاتل حسین علیه السلام را، عرض کرد: حسین کیست؟ خطاب رسید: همان شخصی که ذکر او بر تو گشت در جانب طور، عرض کرد: که او را می کشد؟ فرمود: می کشند او را جماعت طاغی و یاغی که خود را از امّت جدّ او می شمارند در زمین کربلا و اسب او فرار می کند و شیهه می کشد و می گوید: ای داد از امتی که فرزند پیغمبر خدا را می کشند. پس او را بر روی خاک ها بیندازند بی غسل و بی کفن و اسباب او را به غارت ببرند و زنان او را به شهرها بگردانند و یاران او را شهید نمایند و سرهای ایشان را بر سر نیزه ها کنند و در بلاد بگردانند، ای موسی اطفال صغیر ایشان از تشنگی هلاک شوند و بزرگشان در میان آفتاب پوست بدنشان بهم کشیده شود. موسی گریست. خطاب رسید ای موسی بدان که هر کس گریه کند یا بگریاند یا خود را شبیه به گریه کنند درآورد، حرام کنم بدنش را بر آتش. (بحار جلد 44 صفحه 308)
مجلس پانزدهم _ بیت المقدس بود که ذاکر خدا و مستمع و نوحه گر زکریا بود چنانکه از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مروی است که زکریا سئوال نمود از باری تعالی که اسماء خمسه طاهره را تعلیم او نماید، پس جبرئیل بر او نازل گردید و او را تعلیم نمود. زکریا هر وقت محمد و علی و فاطمه و حسن علیهم السلام را ذکر می کرد همّ و غمّش رائل می شد ولی اسم حسین را که ذکر می کرد گریه در گلویش گیر می کرد و دلش به طپش می آمد. عرض کرد: خدایا چه می شود که چون آن چهار بزرگوار را ذکر می نمایم از همّ و غمّ می رهم و چون حسین را یاد می کنم اشکم می ریزد و دلم می سوزد؟ خداوند اور ا خبر داد از قضیه آن حضرت و فرمود: ﴿ کهیعص ﴾ کاف اشاره است به کربلا و هاء هلاک عترت طاهره و یاء به یزید عنید لعنة الله علیه که قاتل امام حسین علیه السلام است و عین به عطش آن حضرت و صاد به صبرش بر مصائب. چون زکریا شنید این واقعه هائله را سه روز از مسجد بیرون نیامد و مردم را از خود منع نمود و متصّل گریه و ناله می کرد و عرض می کرد: خدایا آیا بهترین خلق خود را به مصیبت فرزندش مبتلا می نمائی؟ آیا چه جامه ای است این مصیبت بر تن علی و فاطمه علیهما السلام می پوشانی. عرض کرد: خدایا فرزندی به من عنایت نما که چشم من به او روشن گردد و محبت او را در دل من زیاد کن سپس مرا مبتلا نما به مصیبت او چنانکه حبیب خود را مبتلا خواهی کرد به مصیبت فرزندش. خداوند یحیی را به او عطا فرمود و او را مبتلا کرد به مصیبت او و حمل یحیی شش ماه بود چنانکه حمل امام حسین علیه السلام نیز شش ماه بود. (بحار جلد 44 صفحه 223)
مجلس شانزدهم _ مجلس عیسی بن مریم است که مرثیه خوان شیر بود و مستمع عیسی علیه السلام و حواریین و آن در وقتی بود که به کربلا گذشتند در ایام سیاحت. پس شیر غضبانی سر راه بر ایشان گرفت عیسی پیش رفت و گفت ای شیر چرا راه بر ما بسته ای؟ او عرض کرد: که نمی گذارم عبور کنید از این زمین مگر اینکه لعنت کنید یزید لعنة الله علیه کشندۀ فرزند پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم و فرزند ولیّ خدا علی علیه السلام است. (بحار جلد 44 صفحه 244)
منبع:www.shaaer.com
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:37
اهل بیت
نویسنده: آیت الله جوادی آملی
سرّ تکریم سالار شهیدان را در زیارت أربعین آن حضرت از زبان امام صادق (سلام الله علیه) می توان فهمید که چرا همة ما در پیشگاه سالار شهیدان اینقدر عرض ادب می کنیم ، البته باید بیش از این عرض ارادت کنیم.
فَأعذَرَتِ الدُّعاء ، یعنی در دعوت کردن راه عذر دیگران را بسته است وَ مَنَحَ النُّصح ، نصیحت کرد ،‌ موعظه کرد. آنجا که برهان لازم بود دلیل اقامه کرد، آنجا که پند لازم بود موعظت داد لیکن وقتی دید پند و موعظه اثر نمی کند، خون خود را اهدا فرمود.
وجود مبارک امام ششم رئیس مذهب ما فرمود: روز أربعین که شد حسین بن علی بن أبیطالب را زیارت بکنید. هنگامی که ‌آفتاب بر‌ آمد دو رکعت نماز زیارت می خوانید ، این زیارتنامه را می خوانید ، بعد دو رکعت نماز زیارت می خوانید و حاجت های خود را از ذات أقدس إله مسئلت می کنید .
در آن زیارت عرض می کنید : خدایا ! حسین بن علی بن أبیطالب وارث همة انبیاء است . اُورَثتَهُ مَوارِیثَ الأنبیاء . یعنی هر چه را که آدم داشت ، نوح داشت ، ابراهیم داشت ، موسی داشت ، عیسی داشت ، انبیاء دیگر (علیهم الصَّلاه و علیهم السَّلام) داشتند ، تو به حسین بن علی به عنوان ارث اعطا کردی . و او هم چون وارث بود ، راه انبیاء را طی کرد .
راه انبیاء هم بخش های فرهنگی ـ فکری دارد ، هم بخش های مبارزاتی ؛ بخش فرهنگی ـ فکری اش را ذات أقدس إله در سورة نحل تبیین کرده است که وجود مبارک رسول اکرم همانند انبیای دیگر مردم را با برهان ، با موعظه ، با جدال اَحسن به دین دعوت می کند . اُدعُ إلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَهِ‌ وَالمُوعِظَهِ‌ الحَسَنَهِ‌ وَ جادِلهُمْ بِالَّتِی هِیَ أحسَنْ (1). اگر استدلال اثر کرد ، اگر موعظه سودمند بود ، اگر جدال احسن کارائی داشت که مردم به طرف حقّ هدایت می شوند . و اگر یک عدّه در اثر لَدود و لَجوج و عَنود بودن نه اهل استدلال اند ، نه راه می آیند ، نه می گذارند دیگران راهی راه بشوند . هم خودشان راه نمی آیند ، هم راه دیگران را می بندند . که خدا از این گروه چنین یاد کرد : وَ هُمْ یَنْأونَ عَنْهُ وَ یَنْهَونَ عَنْه (2). اینها هم ناهی اند ، هم نائی. نائی با همزه یعنی دور ، خودش دور است . ناهی یعنی دیگران را نهی می کند . فرمود : عدّه ای از تبهکاران جامعه هم نائی اند ، هم ناهی . نه خود می آیند ، نه می گذارند دیگران در صراط مستقیم حرکت کنند . وَ هُمْ یَنْهَونَ عَنْهُ وَ یَنْأونَ عَنْه . این گروه که نصیحت پذیر ، حکمت پذیر ، موعظت پذیر نیستند ، باید اینها را نه از راه تهدید ، بلکه از راه انذار و تهدید هدایت کرد ، لِتُنْذِرَ بِهِ قُوماً‌ لُدّاً (3). اگر انذار و تهدید اثر نکرد ، آنگاه با جهاد باید مبارزه کرد و اینها را از بین برد . که فرمود : وَ جاهِدهُمْ بِهِ‌ جِهاداً کَبیراً (4).
در بخش فرهنگی به جهاد فرهنگی است ، یا جاهِدُ الکُفّارَ وَ المُنافِقِینَ ، یا وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ (5) که جهاد مبارزاتی است . این راهی است که همة انبیاء طی کردند و وجود مبارک خاتم انبیاء (علیهم آلاف التحیّه وَالثناء) پیمود و حسین بن علی بن أبیطالب (سلام الله علیهما) وارث همة اینهاست .
لذا وجود مبارک امام صادق فرمود : در روز أربعین که شد ، به خدا عرض می کنیم : خدایا ! حسین بن علی را وارث انبیاء کردی . هر چه را به انبیاء دادی ، به او هم دادی . وَ اُورَثْتَهُ مَوارِیثَ الأنبیاء . فَأعذَرَتِ الدُّعاء وَ مَنَحَ النُصْح (6). او راه عذر دیگران را بسته است . هیچ کسی نمی تواند عذر بیاورد که من نمی دانستم . چون حضرت نامه نوشت ، پیام فرستاد ، سخنرانی کرد ؛ در مدینه سخنرانی کرد ، در مکّه سخنرانی کرد ، فاصلة سیصد فرسخی مدینه تا کربلا سخنرانی کرد ، پیام داد ، نامه نوشت . هیچ کسی نیست که بگوید من نمی دانستم . فَأعذَرَتِ الدُّعاء ، یعنی در دعوت کردن ، در راهنمائی کردن ، راه عذر دیگران را بسته است . وَ مَنَحَ النُّصح . نصیحت کرد ،‌ پند داد ، موعظه کرد . آنجا که برهان لازم بود دلیل اقامه کرد ، آنجا که پند لازم بود موعظت داد و مانند آن.
وقتی دید پند و موعظه اثر نمی کند ، خون می خواهد ، خون داد . این را وجود مبارک امام ششم فرمود ، در أربعین أبی عبد الله به خدا عرض کنید : خدایا ! حسین بن علی بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَهِ وَ حِیرَهِ الضَّلالَه (7). یعنی خون جگر اش را داد ، خون گلوی خود را داد ، خون سر خود را داد ، خون آن بچة شیری را داد تا مردم را متدیّن کند ، مردم را عالم کند ، مردم را متدیّن کند .
الآن شما می بینید سران گروه هشت مهم ترین حرف های آنها جریان فوتبال جام جهانی است ! این تازه دنیای متمدّن ! که ورزش برای آنها یک مذهب شد ! ورزش چیز بسیار خوبی است برای تأمین سلامتی ، امّا نه آنطوری که همة سران سیاسی بنشینند و برای او به اندازة دین ارزش قائل باشند . این تازه دنیائی است که سفینه به مریخ می فرستد ! و اگر می بینید ایران اسلامی خیلی عالی می اندیشد ، چون حسین بن علی خون داد و ما را آگاه کرد . فرمود : حسین بن علی خون داد تا مردم را از جهالت برهاند ، و از ضلالت برهاند . عالم بشوند که راه خود را ببینند . عادل باشند که راه کسی را نبندند . ما موظّف ایم دو تا کار بکنیم : یکی راه خودمان را تشخیص بدهیم ، طی بکنیم . یکی هم راه دیگران را نبندیم . بگذاریم دیگران آن راه صحیح را طی کنند . این کار با گفتن حل نمی شود . با نصیحت حل نمی شود . این خون علی اصغر می خواهد و خون علی اکبر می خواهد و خون شهداء می خواهد . این شمشیر می خواهد و … .
وجود مبارک زین العابدین به یزید ملعون می گوید : حالا که ما داریم می رویم به طرف مدینه ، آن سر مطهّر را به ما نشان بده ، ما لاأقل یک بار زیارت بکنیم ! گفت : دیگر به شما نمی دهم . این آن مصیبت را می خواهد . حرف اگر بنا شد اثر بکند ؛ الآن سخنرانان کم نیستند ، کتابهای مذهبی کم نیست . ولی شما می بینید بشر به کجا می رود ! الآن هم که سفینه ها دارند به آسمان ها سفر می کنند میلیون ها نفر دربارة گاو و (جسارت است) مدفوع گاو دارند تقدیس می کنند ، الیوم !! در هند اینچنین است . مگر می شود‌ آنجا لا إله إلا الله گفت ؟ خوب مردمی که در مهم ترین شرائط رشد علمی کنونی (جسارت است) ادرار گاو را تَقدیس می کنند ، مثل آب زمزم او را مقدّس می شمرند ، الآن که عصر علم است ؛ اگر نبود کربلا ، ما هم به همین وضع می شدیم . اگر نبود نینوا ، ما هم از اینها بدتر می شدیم ! اینها که قدرت اتمی دارند ، پیشرفت علمی کردند ، ما که از اینها نداریم . اگر نبود کربلا ما چی می شدیم ؟ اگر نبود نینوا ما چی می شدیم ؟ شما بروید هند قدرت اتمی است. چی شد که الآن جهان روی ایران دارد حساب می کند ؟ چی شد که انقلاب به ثمر رسید ؟ چی شد که در جنگ جهانی سوّم همة کشورها ریختند علیه ایران ، نتوانستند در طی این هشت سال ایران را به زانو در بیاورند . چی شد ؟ چرا ایران به این عظمت رسیده است ؟ مایة شرف و عزّت ایران چی شد ؟ جز کربلا و حسین بن علی ؟ جز قرآن و عترت ؟ جز این مکتب اهل بیت ؟ اینها حقّ حیات به گردن ما دارند . و گرنه خدای ناکرده ما هم راهی می رفتیم که هندوها می رفتند . یا راهی می رفتیم که غربی ها می رفتند . آنها با داشتن همة پیشرفت های علمی الآن در این سیاهچال اند . ما که اینها را نداشتیم ! نگذاشتند داشته باشیم و نداریم ! ما جزء جهان سوّم ایم !
لذا وجود مبارک امام ششم فرمود : روز أربعین که شد‌ ، بدانید چرا ما در پیشگاه حسین بن علی خاضع ایم . به خدا عرض کنید : خدایا ! حسین بن علی نصیحت کرد ، سخنرانی کرد ، موعظه کرد ، نامه نوشت ، دستور داد ، اثر نکرد . دید هیچ چاره ندارد ، فقط خون می خواهد ، خون داد . وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ ؛ « اِستنقاذ » را معمولاً برای نجات غریق می گویند . می گویند‌ : غریق را ، از کسی که دارد می سوزد ، در آتش غرق است یا در آب غرق است ، این را نجات بدهید . فرمود : حسین بن علی آن خون جگر اش را داد تا مردم را عالم کند ، تا مردم را عادل کند . عالم کند ، تزکیه کند .
همین دو کاری که انبیاء می کردند ؛ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَه (8). همین دو کار در زیارت أربعین آمده . انبیاء آمدند مردم را آگاه کنند و تربیت . بعضی ها جاهل اند ، عالم نیستند . بعضی عالم اند ، ولی عادل نیستند . انبیاء آمدند ما را عالمِ عادل کنند . یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَه یعنی ما را به مسائل دینی مان آشنا کنند ، وَ یُزَکّیهِمْ ، یعنی ما را وارسته کنند . وجود مبارک حسین بن علی هم خون داد تا مردم را از جهالت برهاند ، عالم بکند . تا مردم را عادل بکند . هم راه خود را ببینند و طی کنند ، هم راه کسی را نبندند . حالا روشن شد که چرا امام عسکری (سلام الله علیه) فرمود : زیارت أربعین یکی از علائم پنج گانة تشییّع مؤمنین است .
در چنین فضائی می بینیم خود سیّد الشهداء (سلام الله علیه) همین دو چیز را از خدا خواست . یکی معرفت ، یکی رغبت به آخرت . در دعاها به خدا عرض می کرد : خدایا ! اللّهُمَّ ارزقنِی فِی الآخِرَه حَتّی أعرِفَ مِنْ قَلبِی بِالزَّهادَهِ فِی الدُّنیاء . اللّهُمَّ ارزقْنِی بَصَراً فِی الآخِرَه (9). عرض می کرد : خدایا ! این دو چیز را به من بده ؛ من دربارة آینده و دربارة آخرت بصیر باشم ، آگاه باشم ، یک . دربارة آخرت راغب باشم ، علاقه داشته باشم ، دو . بعضی ها نمی دانند بعد از مرگ چه خبر است . بعضی ها می دانند ولی آن گرایش را ندارند ، آن کوشش را ندارند . عرض کرد : خدایا ! هم به من معرفت بده که من بفهمم آن عالم بعد از مرگ چه خبر است ، هم به من رغبت بده که با میل به طرف فضیلت حرکت کنم . اللَّهُمَّ ارزُقنِی الرَّغبَهَ‌ فِی الآخِرَهِ حَتّی أعرِفُ ذلِکَ مِنْ قَلبِی بِالزَّهادَهِ مِنّی فِی الدُّنیا . من از اینکه بفهمم نسبت به دنیا بی رغبت ام ، بی علاقه ام . نسبت به جاه ، نسبت به مقام ، نسبت به میز و پست بی علاقه ام ، می فهمم علاقه ام نسبت به آخرت است .
کسی نسبت به آخرت راغب است و نسبت به دنیا بی رغبت است که این دو تا کار را هم بکند ؛ یکی تلاش در تولید ، یکی قناعت در مصرف ! اینها وظیفه ای است که دین به ما آموخت . یعنی ما تا زنده ایم ، کار . هیچ کس حقّ ندارد بگوید من بازنشسته ام ! اگر کار علمی دارید ، اهل کتاب اید ، اهل نوشتن اید ، تا زنده اید قلم باید دستتان باشد . چیز بنگارید ، کتاب بخوانید ، عینک بر چشم کتاب بخوانید ، قلم در دست چیز بنویسید ، اگر اهل فرهنگ و فکر اید . اگر اهل کارید ، تا زنده اید کار . هیچ کس حقّ ندارد بگوید من بازنشستم ، بیکار ام . البته هر سنّی یک کاری دارد . گاهی انسان هشت ساعت کار می کند ، گاهی شش ساعت کار می کند ، گاهی یک ساعت کار می کند . هیچ کس در اسلام حقّ ندارد بگوید من بیکارم ! این یک ؛ تلاش در تولید .
دوّم : قناعت در مصرف . به ما گفتند : مانند ائمه تان باشید . مانند علی بن أبیطالب باشید . به فکر رفاه دیگران باشید . تا زنده اید کار کنید ، ولی در مصرف قانع باشید . یک انسان قانع ، عزیز است . جامعة تان را به خودکفا برسانید . شهرتان را لاأقل نیازمند به غیر نکنید ، بگذارید شهرتان در تمام امکاناتتان خودکفا باشد . این معنای رغبت در آخرت است . معنای رغبت در‌ آخرت بیکاری نیست . آن کسی که بیکار است ، آخرت را دارد خراب می کند . چون اوّلین سئوالی که بعد از مرگ از او می کنند ، می گویند : عمرت را چه کردی ؟ یک آدم بیکار از قبر نمی ترسد ، از قیامت نمی ترسد ، از سئوال و جواب نمی ترسد ، چون سئوال می کنند عمر را چه کار کردی ! این که نمی تواند بگوید من بی کار بودم ، مسجد بودم ، تسبیح می زدم که ! این که جواب نشد که ! اوّلین چیزی که از انسان در قبر سئوال می کنند این است که عمر را چه کار کردی ؟
علاقة به آخرت آدم را فعّال می کند . تا زنده است کار می کند . منتها طوری که به سلامت او ، به سنّ‌ او آسیب نرسد ولو یک ساعت در روز اگر پیرمرد است . و در مصرف قانع است ، برای اینکه این آیة سورة مبارکة نحل را که فرمود : فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاتً طَیِّبَه (10)، از امام (علیه السَّلام) سئوال کردند حیات طیّب چیست ؟ فرمود : یکی از مصادیق حیات طیّب « قناعت » است . یک انسان قانع دارای حیات طیّب است .
وجود مبارک أبی عبد الله عرض کرد : خدایا ! مرا در امر آخرت بصیر کن تا به حسنات شوق داشته باشم ، تا از سیّئات فرار بکنم ، این مال معرفت آخرت . نسبت به آخرت مرا راغب بکن تا نسبت به امور دنیا بی رغبت باشم . کسی در امور آخرت با رغبت است که تلاش و کوشش کند تا زنده است . کسی نسبت به دنیا بی رغبت است که در مصرف قانع باشد . اینها دعاهای أبی عبد الله است . پس دعای او هم برای ما آموزنده است .
دعای او تنها این نیست که خدایا ! ما را بیامرز ! آئین زندگی و ادب زیستن را سالار شهیدان با دعا به ما یاد داد . چنین که سائر ائمه هم همین کار را کردند . و وقتی به وجود مبارک أبی عبد الله عرض می کردند : چرا اینقدر هراسناکی و بی تابی ، فرمود : کسانی در آخرت آرام اند که در دنیا اهل ترس از خدا باشند . لا یَأمَنُ مِنَ القِیامَه إلا مَنْ خافَ الله فِی الدُّنیا (11). کسانی در قیامت در اَمان اند که در دنیا از خدا بترسند . خوب ؛ این حسین بن علی بن أبیطالب که خون را داد تا ما هم عالم بشویم ، هم عادل ؛ این راه انبیاء را طی کرده است .
چون این زیارت أربعین را حتماً بخوانید ، این یک صفحه بیشتر نیست . بعد هم تدبّر کنید‌ ، کسی برای شما تفسیر کند این یعنی چه ! چون با فاء تفریع ذکر کرد . فرمود : حسین بن علی وارث همة انبیاء است ، پس این کار را کرده . فَأعذَرَتِ الدُّعاء وَ مَنَحَ النُّصح . معلوم می شود میراث انبیاء این است که انسان هم کارهای فرهنگی را انجام بدهد ، هم آنجا که لازم باشد شهادت داشته باشد . حالا ما ببینیم میراث انبیاء چیست ؟!
ما در جامعه ای زندگی می کنیم که همة ما مسلمان ایم . یک وظیفه نسبت به خودمان داریم ، یک . یک رابطه ای با رهبران دینی مان داریم و رهبران دینی ما با ما رابطه دارند ، دو . یک رابطه ای هم با بیگانگان داریم . فعلاً در این دو قسمت بحث است که ما نسبت به یکدیگر چگونه باشیم ، با رهبران دینی مان چگونه باشیم . چون رهبران دینی ما شاگردان رهبران الهی اند ، جانشینان رهبران الهی اند ، باید ببینیم انبیاء (علیهم السَّلام) چه راهی را داشتند .
وقتی خواستیم ببینیم انبیاء (علیهم السَّلام) چه راهی داشتند ، باید ببینیم معلّم انبیاء چه راهی را دارد . چون انبیاء شاگردان خدایند ، جانشینان و خلیفة خلفای الهی اند ، هر راهی را که خدا برای هدایت مردم به ما نشان داد و خودش برابر آن راه عمل می کند ، شاگردان او یعنی انبیاء و اولیای الهی می کنند ، شاگردان انبیاء و اولیای الهی یعنی علماء آن را می کنند و ما هم که متدیّنین به دین اسلام و علاقمند به قرآن و عترت ایم همان راه را باید ادامه بدهیم .
ذات أقدس إله وقتی بخواهد از هدایت مردم سخن بگوید ، آن راه و رسمی را که خودش اداره می کند ، راه « محبّت » است . فرمود : من برای هدایت مردم ، برای حفظ دین مردم ، برای استقرار نظام الهی یک افرادی را تربیت می کنم که هم من آنها را دوست دارم ، هم آنها من را دوست دارند . فَسُوفُ یَأتِی اللهُ بِقُومٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه (12). فرمود : من دین خودم را به دست هر کسی نمی دهم . اگر بخواهم یک عدّه ای را گرفتار انتقام بکنم ممکن است به وسیلة دشمنی از دشمن ام انتقام بگیرم . این که خدا فرمود : إنّا مِنَ المُجرِمِینَ مُنتَقِمُون (13)، ما از تبهکاران انتقام می گیریم .
گاهی ممکن است خدا یک ظالمی را بر ظالم دیگر مسلّط بکند ، و انتقام بگیرد ولی سخن از هدایت نباشد‌ ، سخن از انتقام گیری باشد . اگر فرمود : إنّا مِنَ المُجرِمینَ مُنتَقِمُون ، در سوره انعام هم فرمود : نُوَلّی بَعضَ الظالِمینَ بَعضاً (14). ما بعضی از ظالم ها را بر بعضی دیگر مسلّط می کنیم که‌ آن گروه دوّم مظلوم هستند ولی مأجور نیستند . اجر نمی برند ، ولی مظلوم هستند . دیدید همین کویتی که امیرش امام راحل (رضوان الله علیه) را راه نداد ، ظالمانه امام را وادار کرد به برگشتن ، یک صدام ظالمی را بر امیر کویت مسلّط کرده است که امیر ظالم کویت مظلوم شد ، ولی مأجور نشد . هر مظلومی که مأجور نیست ! فرمود : وَ کذلِکَ نُوَلّی بَعضَ الظّالِمینَ بَعضاً . این از بحث کنونی ما بیرون است . امّا خدا اگر بخواهد یک عدّه ای را هدایت بکند ، یک نظامی را مستقر بکند‌ ، آن راه محبّت است . به دست محبوبان خود نظام را مستقر می کند . فرمود : فَسُوفَ یِأتِی اللهُ بِقُومٍ یُحِبُّهُمْ وَ بُحِبُّونَه . این گروه محبوبان خدایند‌ ، محبّان الهی اند . محبوبان خدا و محبّان خدا‌ ، اینها هستند که می توانند دین را حفظ بکنند .
این زیارت امین الله که إنْ شآءَ الله غالب شماها می خوانید ، مخصوصاً برادران طلبه سعی کنند و هر روز زیارت امین الله را بخوانند ، این هم یک صفحه بیشتر نیست . این را وقتی چند روز خواندید‌ و یک چند بار خواندید ، حفظ می شود . در حال رفتن از منزل به مدرسه ، یا از مدرسه به منزل هم می شود این زیارت را خواند . در زیارت امین الله ما به ذات أقدس إله عرض می کنیم : خدایا ! آن توفیق را به ما بده که ما مُحبّ تو باشیم ، محبوب دیگران . تو را دوست داشته باشیم ، دیگران هم ما را دوست داشته باشند . خدایا ! این نفوس ما را ، این أنفس ما را مُحِبَّهً‌ لَکَ ، مَحبُوبَهً‌ فِی أرضِکَ وَ سَمائِکَ (15). یعنی اگر شما در قرآن فرمودید : دین خودت را به دست کسانی حفظ می کنی که به تو علاقمند باشند ، یک . و مورد علاقة مردم هم باشند ، دو ؛ چون مردم حرف هر کسی را گوش نمی دهند . گوش دادن حرف یک شخص ، تا گرایش دل نباشد اثر ندارد . یک وقتی یک مراسمی است‌ ، یک جائی است ، انسان سخنرانی کسی را گوش می دهد . این دلیل نیست که آن حرف اثر کرد‌ ! مردم حرف کسی را گوش می دهند که به او علاقمند باشند . و به کسی علاقمند اند که بدانند راست می گوید . و کسی راست می گوید که‌آنچه می داند عمل بکند . ما اینچنین ایم . ما به کسی علاقمندیم که به معتَقَدات ما احترام بگذارد ، و عمل بکند . وگرنه ما به هر کسی علاقه نداریم . علاقه هم دست ما نیست . قرار داد هم نیست .
علاقه را ذات أقدس إله باید در قلب های ما القاء بکند . دل ما در گِرو کار کسی است که عالم باشد ، یک . عادل باشد‌ ، دو . وگرنه قلب ما به سمت او نخواهد رفت . هرچه هم ما تلاش و کوشش بکنیم . خوب ؛ این کار دست آدمی نیست . این چیزی نیست که آدم بخواهد با شرائط عادی فراهم بکند . این فقط از موهبت های الهی است .
ما در زیارت امین الله از ذات أقدس إله این دو چیز را می خواهیم ؛ می گوئیم : خدایا ! قلب ما را ، جان ما را طرزی قرار بده که خواهان تو باشد ، دوست تو باشد ، یک . محبوب مردم هم باشد ، دو . خوب این را ما برای چی در زیارت امین الله می خواهیم ؟ مُحِبَّهً‌ ، دوستار تو باشد ، مَحبُوبَهً‌ فِی أرضِکَ وَ سَمائَکَ . چرا ما در زیارت امین الله این دو چیز را از خدا می خواهیم ؟ برای اینکه این دو چیز ابزار کار ماست . خدا فرمود : من دین خودم را به دست کسانی زنده نگه می دارم که به من علاقمند باشد ، یک . مورد علاقة مردم هم باشد‌ ، دو . فَسُوفَ یَأتِی اللهُ بِقُومٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه . خوب اگر کسی محبوب خدا بود‌ ، محبوب خلق خدا است . و اگر کسی محبّ خدا بود ، محبوب خداست . و اگر محبوب خدا بود ، محبوب خلق خدا هم هست . پس ما برای راه انبیاء این چیزها را لازم داریم .
الآن هشتاد شهید که حشرشان با انبیای الهی باشد ، اینها محبوب خلق اند ، محبّ خدا بودند‌ ، در راه دین خدا تلاش و کوشش کردند . انبیاء و اولیاء به اینها علاقمند اند . فرشتگان به اینها علاقمند اند . همة شما مؤمنین به اینها علاقمند اید و تا قیامت هم مؤمنین آینده به اینها علاقمند اند.
خوب ؛ پس ما ابزار کار را در این زیارت ها از ذات أقدس إله می خواهیم . این زیارت ها تنها برای این نیست که فقط یک ثوابی ببریم ! اینها فرهنگ ماست‌ ، اینها مکتب ماست‌ ، اینها درس زندگی کردن را به ما یاد می دهد . خوب حالا اگر اینچنین شدیم ، در جامعه با یکدیگر چگونه رفتار می کنیم ؟ یک . با رهبران مان چگونه رفتار می کنیم ؟ دو . اگر ما واقعاً اینچنین شدیم ، رابطة ما با خدای ما رابطة محبّت بود . یعنی محبّ خدا بودیم از یک سو ، محبوب خدا هم بودیم از سوی دیگر . قهراً موجودات دیگر هم به ما علاقمه مند اند . رابطه ای که ما نسبت به یکدیگر داریم ، یعنی جامعة اسلامی ؛ رابطة علاقه ، محبّت ، صمیمیّت ، نرمش و مانند آن است . رابطه ای هم که با خدایمان داریم ، آن را هم مشخّص خواهیم کرد .
در قرآن آیات فراوانی است که رابطة افراد مسلمان در یک جامعه را به خوبی تبیین می کند . یکی همین آیه است که اینها أذِلَّهً‌ عَلَی المُؤمِنینَ أعِزَّهً‌ عَلَی الکافِرین (16). یکی آیة سوره فتح و اینهاست که فرمود : رُحَمآءُ بِینَهُمْ ، أشِّدآءُ عَلَی الکُفّار رُحَمآءُ بِینَهُمْ (17). یکی هم آیة سورة حجرات است که إنَّمَا المُؤمِنونُ إخوَه (18). این آیات فراوان که سه نمونه اش را الآن به عرضتان رساندیم وقتی تحلیل می کنید ، می بینید قرآن کریم می گوید : افرادی که در جامعة اسلامی به سر می برند ، نسبت به یکدیگر نرم اند . ذَلُول اند ، نه ضلیل ! اَذِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمنِین . هیچ مسلمانی نسبت به کسی خواه مسلمان ، خواه غیر مسلمان ذلیل و خوار نیست . امّا مسلمان نسبت به مسلمان دیگر ذَلول است ، نرم است ، درشت و خَشن نیست . پس افراد جامعة اسلامی نسبت به یکدیگر ذَلول اند ، نرم اند . این یک . أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرین.
این که شما می بینید مقام معظّم رهبری سیاست خارجی را چنین ترسیم می کند بر اساس مصلحت ، حکمت و عزّت برای همین است . چون همة این حرف ها شاگرد قرآن اند دیگر . قرآن می فرماید : شما با جهان رابطه داشته باشید ، چه رابطة سیاسی ، چه رابطة اقتصادی ، چه رابطه های دیگر ، امّا عزیز باشید . عزیزانه رابطه داشته باشید نه ذلیلانه ! أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرینَ أذِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمِنین . نسبت به یکدیگر نرم باشید . اگر بر فرض یک کسی یک چیزی گفت ، تحمّل بکنید . چون برادر ایمانی شماست . امّا نسبت به دیگران اینچنین نباشید . با عزّت برخورد کنید . أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرین ، أذِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمِنین . این کسانی که محبّ خدا و محبوب خدایند ، این دو چهره را هم دارند . نسبت به یکدیگر نرم اند ، نسبت به دیگران فولاد .
فرمود : رابطه با خارج داشته باش ، ولی فولاد منش باش ! نسبت به یکدیگر رابطه داشته باش ، امّا مثل آب روان باش ! نسبت به داخلی آب باش ، مایة حیات باش ، روان باش ، نرم باش ؛ نسبت به خارج فولاد ! أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرین ، أضِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمِنین . در آن بخش هم فرمود : أشِدّآءُ عَلَی الکُفّار ،‌ رُحَمآءُ بَینَهُمْ‎ . نسبت به کافرها خیلی سرسخت ، فولاد . نسبت به یکدیگر نرم ، ملایم ، اهل گذشت‌ و مانند آن .
طائفة سوّم آیاتی است ، آنچه در سورة مبارکة حجرات آمده که إنَّمَا المُومِنُونَ إخوَه . خوب ؛ فرمود : برادری یک ، ذَلول بودن دو ، رحیم بودن سه . پس ما در جامعه ای زندگی می کنیم که وظائف ما این است . رهبران ما هم با ما همین رابطه را دارند . اگر می بینید امام راحل یا خلف صالح اش همین راه را طی می کنند ، برای اینکه اینها شاگردان انبیایند و ذات أقدس إله در قرآن کریم وصف انبیاء ، مخصوصاً خاتم شان را (علیهم آلاف التحیّه والثناء) به این سبک می ستاید .
می فرماید : این پیامبر می دانید نسبت به شما چیست ؟ این حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحِیم (19). این خیلی علاقمند است که شما مؤمن بشوید . خوب پدر تمام تلاش و کوشش این است که پسرش هَدر نرود ، بیراهه نرود . فرمود : این پدر شماست . حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحِیم . این مظهر خداست . در قرآن کریم فرمود : إنَّ الله بِعِبادِهِ رئوف و رحیم است . همان وصفی که خدا برای خودش ذکر کرد ، برای پیغمبر اش ذکر می کند . چون پیغمبر شاگرد خداست ، مخلوق خداست ، بندة خداست ، خلیفة خداست . خوب بندة خدا باید کار خدا را بفهمد و بکند دیگر . وگرنه بندة هوی می شود . او شاگرد خداست . مخلوق باید ببیند خالق او چه کار می کند . عابد باید ببیند معبود او چه دستور می دهد .
خود ذات أقدس إله وقتی خود را معرفی می کند ، می فرماید : من نسبت به مؤمنین رئوفم ، مهربانم . در آیة دیگر می فرماید : پیغمبر هم نسبت به مؤمنین به دستور من رئوفٌ رحیم ، بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیم . غُصّه می خورد اگر خدای ناکرده ما بیراهه رفتیم . اگر پسر او حسین بن علی است که جان اش را داد برای اینکه ما را عالم و عادل کند .شما می بینید خیلی جریان کربلا سرمایه گذاری شده ! خیلی سرمایه گذاری شده ! کار کوچکی نبود . تمام این سرمایه ها در همین زیارت أربعین اشاره شده که بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَهِ وَ حِیرَهِ الضَّلالَه .
آنگاه در چنین نظامی هم مردم به یکدیگر علاقمند اند ، بر اساس مهربانی حرکت می کنند ؛ هم رابطة مردم و رهبری ، رابطة محبّت و دوستی است و هم همة ما می دانیم که این دو نعمت ، یعنی نعمتی که ماها نسبت به یکدیگر داریم ، نعمتی که رهبران ما نسبت به ما دارند و ما نسبت به رهبران داریم که این نعمت ، نعمت محبّت است ؛ این نه ارزان به دست می آید ، نه در دست کسی است . این سرمایه مثل معدن نیست که انسان کَند وکاو کند ، از دل خاک در بیاورد . دل اینچنین نیست ، مثل گِل نیست ! این سرمایة ملّی و دینی در آسمانها نیست که کسی با سفینه های با سرنشین یا بی سرنشین از کُرات دیگر به عنوان سوغات بیاورد . این فقط در دلهاست و دلها هم به دست هیچ کس نیست ، فقط به دست خداست . و کشور را هم هدایت های دل اداره می کند .
شما می بینید ذات أقدس إله محبّت را ، محبّت را ، وحدت را ، اتّحاد را در قرآن فرمود : من به عنوان بهترین نعمت به شما دادم . بعد به پیغمبر فرمود : تو اگر همة ذخائر زمین را ، تمام معدن ها را بخواهی رایگان بین مردم تقسیم بکنی که دلهای مردم به یکدیگر علاقمند بشود ، اینچنین نیست . ولو این تقسیم به دست توی پیغمبر باشد ! اینچنین نیست . لُو اَنفَقْتَ مَا فِی الأرضِ جَمیعاً مَا ألَّفْتَ بَیْنَهُمْ (20). فرمود : اگر همة معادن و ذخائر زمین را توی پیغمبر با دست خودت بین مردم تقسیم بکنی که اینها محبّت داشته باشند ، وحدت داشته باشند ، متّحد باشند ، این شدنی نیست . چون دل را که با طلا و نقره نمی شود جمع کرد ! فرمود : اگر همة طلاهای روی زمین را به دست توی پیغمبر بخواهی تقسیم بکنی که مردم به یکدیگر علاقه پیدا کنند ، این شدنی نیست . چون قلب از فرا طبیعت است ، نه طبیعت ! چیزی که فرا طبیعی است از طبیعی فتوا نمی گیرد . فرمود : هُوَ الَّذِی ألَّفَ بِینَ قُلُوبِهِمْ ألَّفَ بِیْنَهُمْ . خداست این کار را می کند .
حالا که روشن شد قلب فقط به دست خداست ، و روشن شد مردم وقتی موفّق اند که با هم باشند و روشن شد که وحدت ملّی مهم ترین ذخیره ای است که نه در زمین هست ، نه در آسمان ، فقط در دست خداست ، حالا روشن می شود که چرا خلیل خدا‌ ، ابراهیم پیغمبر (علی نَبِیّنا وَ آلِهِ وَ‌ عَلَیهِ السَّلام) به خدا عرض کرد : خدایا ! دلهای مردم را متوجّه ذرّیة من بکن ! فَاجعَلْ اَفئِدَهً مِنَ‌ النّاسِ تَهوِی إلِیْهِم (21).
ما الآن در شرائطی هستیم که دشمن بیکار ننشسته ! از هر طرف منتظر یک فرصت است . چه کار بکنیم که همانطوری که در انقلاب موفّق شدیم ، در جنگ هشت ساله موفّق شدیم ، در دوران سازندگی الحمد لله موفق بودید و بودیم ، چه کار کنیم این توفیق همچنان بماند ؟ این راه اش چی است ؟ بهترین راه اش را خلیل خدا به ما آموخت . ببینید ابراهیم خلیل چه دعا کرد ؛ ما از دعا ، از عَرض اَدب به پیشگاه اهل بیت ، از گرامیداشت قرآن و عترت غفلت نکنیم ! اینها سرمایه های اصلی مملکت است .
وجود مبارک خلیل حقّ می دانید چندین کار مهم کرد ؛ خوب آن تبر گرفتن ، آن بت شکنی بی سابقه داشتن مال ابراهیم خلیل بود . فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً (22)، همه را تکّه تکّه کرده ، بت ها را . بعد هم گفتند : آتش عمیق انباشته کنید ، ابراهیم را بسوزانید‌ . گفت : بسوزانید ! حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ (23). دیدند اثر نکرد . خوب ؛ از یک طرف وجود مبارک خلیل حقّ هر چه را که خدای سبحان به او گفت ، کرد . گفت : پسر باید قربانی کنی ، گفت : چشم ! منتها خدا فرمود : بَس است . باید کعبه بسازی ، عرض کرد : چشم ! بت ها را بشکنی ، ریز ریز کنی ، گفت : چشم ! در آتش بروی به عنوان آزمون ، چشم ! همة این کارها را کرد .
آیا کسی که این کارها را می کند به تنهائی می تواند یک نظامی اداره کند ؟ می تواند یک حکومتی داشته باشد ؟ فرمود : نه . کعبه ساختن لازم است ، ولی کافی نیست . بت شکنی کردن لازم است ، ولی کافی نیست . تا مردم با تو نباشند این دین نمی ماند . خوب چه کار کنم مردم با من باشند ؟ فرمود : دعا کن ! چی دعا کنم ؟ دعا کن دلهای مردم را خدا متوجّه اسلام بکند . این دعای خلیل خداست ! فَاجعَلْ اَفئِدَهً مِنَ النّاسِ تَهوِی إلِیْهِمْ . عرض کرد : خدایا ! کعبه را ساختم ، امّا کی بیاید طواف بکند ؟ کی به طرف کعبه نماز بخواند ؟ بت ها را شکستم ، کی جلوی بت سازی و بت فروشی و بتکده را دوباره بگیرد ؟ و راه مرا ادامه بدهد ؟
تا مردم ابراهیمی نیندیشند و حسینی فکر نکنند ، نظام اسلامی نمی ماند . و این هم خریدنی نیست . قابل خرید و فروش نیست . این فقط با دعاست . لذا وجود مبارک خلیل خدا از ذات أقدس إله به عنوان مسئلت و دعا ، عرض کرد : خدایا ! دلهای عدّه ای از مردم را به طرف فرزندان من متوجّه بکن ! همه که نیستند بالأخره در جهان … ؛ آتش که را بسوزد گر بُولهب نباشد ؟!‌ بالأخره یک ابولهب هائی هستند . امّا یک عدّه ای قابل هدایت و جذب اند . و این با دعا حلّ می شود .
بنابراین ما هم باید آدم خوب باشیم ، همة ما هم باید خوب باشیم ، هم در کنار خوبی های ما از خدا بخواهیم که دلهای مردم متوجّه رهبر و نظام باشد . اگر اینچنین شد ، إنْ شآءَ الله این نظام به دست صاحب اصلی اش که ولی عصر است می ماند . اگر خدای ناکرده ما مشکلی داشتیم یا دعا نکردیم که دلهای مردم متوجّه نظام و رهبری بشود ، ممکن است خدای ناکرده آسیب ببینیم . حالا روشن شد که ائمه چه حقّی نسبت به ما دارند ؟ سری هم به هند بزنید ، ببینید هند چه خبر است . سری هم به اروپا بزنید ، ببینید اروپا چه خبر است . بعد برگردید خودتان را ببینید ، ببینید در بهشت هستید ، آنگاه بدانید حسین بن علی نسبت به ما چه حقّی دارد !
سیّد الشهداء فرمود : من قَتیل اشک هایم !! آنکه دل را متوجّه کربلا می کند ، نام مبارک أبی عبدالله و آشنا شدن به آن مصیبت و ریزش اشک است . حالا که أربعین شد ، زینب کُبری به کربلا رسیده است ، می بینید مشابه همان حرفی را از برادر می طلبد که خودش به برادر گفته است . زینب کبری ؛ یک وقتی هم در همین مسجد چند سال قبل به عرضتان این مصیبت را رساندم ؛ که در أربعین زینب کبری همان حرفی را دارد که در روز یازدهم هنگام خداحافظی آن حرف را دارد ، منتها به عکس . در روز یازدهم ،‌ موقع خداحافظی وقتی این دخترک دید زینب کبری در کنار این نَعش خیلی بی تابی می کند ، گاهی سر به آسمان می کند ، گاهی با پیغمبر حرف می زند ، گاهی با أمیر المؤمنین حرف می زند . عرض کرد : این نَعش کی است ؟ عمّه ! هذا نَعشُ مَنْ ؟ خود زینب کبری هم از اوّل به نعش بی سر و پیکر آغشته به خون أبی عبدالله عرض کرد که : أأنْتَ أخی وَابنَ اُمّی ؟ تو برادر منی ؟ کاری که خواهر برادر را نشناسد ! این را در روز یازدهم … . الآن که به زیارت کربلا بر می گردد ، شاید اینچنین بگوید : عرض کند : یا أبا عبدالله ! کاری با تو کردند که من تو را نشناختم ، امّا آنقدر مصیبت بر من وارد شد که اگر تو هم مرا ببینی ، مرا نمی شناسی ! من می گفتم : آیا تو حسین منی ؟ تو اگر الآن مرا می بینی ، می گوئی : آیا تو زینب منی ؟ …

پی نوشت ها:

(1) سورة نحل / آیة 125
(2) سورة انعام / آیة 26
(3) سورة مریم / آیة 97
(4) سورة فرقان / آیة 52
(5) سورة توبه / آیة 73
(6) مفاتیح الجنان / زیارت أربعین
(7) مفاتیح الجنان / زیارت أربعین
(8) سورة آل عمران / آیة 164
(9) کشف الغُمّه / جلد 2 / صفحة 63 ـ وَ عَنی راشِدِ ابنِ أبی روح الأنصاری ، قال : کانَ مِنْ دُعاءِ الحُسین بن علی (ع) : اَللًّهُمَّ ارزُقنِی الرَّغبَهَ فِی الآخِرَه حَتّی أعرِفَ صدق ذلِکَ فِی قَلبِی بِالزَّهادَهِ مِنّی فِی دُنیایْ ، اَللّهُمَّ ارزُقنِی بَصَراً فِی اَمرِ الآخِرَه …
(10) سورة نحل / آیة 97
(11) بحار الأنوار / جلد 44 / صفحة 193
(12) سورة مائده / آیة 54
(13) سورة سجده / آیة 22
(14) سورة انعام / آیة 129
(15) مفاتیح الجنان / زیارت امینُ الله
(16) سورة مائده / آیة 54
(17) سورة فتح / آیة 29
(18) سورة حجرات / آیة 10
(19) سورة توبه / آیة 128
(20) سورة انفال / آیة 63
(21) سورة ابراهیم / آیة 37
(22) سورة انبیاء / آیة 58
(23) سورة انبیاء / آیة 68

منبع: خبرگزاری شبستان
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:37
اهل بیت
نویسنده:شهید سید عبد الكریم هاشمى نژاد
از مسائلى كه درباره حسین بن على علیه السلام از نظر محققین و متفكرین اسلامى مورد بحث قرار گرفته این است كه آیا آن حضرت از ابتداء مى دانست كه كشته مى شود و پایان سفر او به سوى عراق شهادت است ؟
اگر مى دانست پس چرا به جانب كوفه حركت نمود؟ با آنكه خداوند مى فرماید:
ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكة (1) یعنى با دست خود خویشتن را به هلاكت نیفكنید.
آنگاه براى حل این مشكل مطالبى گفته شد كه متاسفانه قسمتى از آنها با واقع كمترین ارتباطى ندارد، اكنون ما به خواست خداوند درباره ى ابن موضوع به طور تفصیل بحث مى كنیم و به بعضى از پاسخهائى كه در این باره داده شد و سپس انتقاداتى كه بر آنها داریم اشاره مى نمائیم . ما براى حل این مشكل و پاسخ این پرسش از دو راه استفاده مى كنیم :
یك - طبق تفاسیر اسلامى و با در نظر گرفتن سیاق آیات مقصود از هلاكت در این آیه چیست ؟ آیا منظور انجام كارى است كه به مرگ و از دست دادن جان منتهى شود؟
دو - بر فرض آنكه مراد از هلاكت از دست دادن جان و استقبال از مرگ باشد آیا مقصود این است كه انتخاب راهى كه به مرگ منتهى شود در هر صورت و در تمام شرائط غیر جایز است یا آنكه این حكم در موارد عادى و در صورتى است كه مصالح بزرگى ضرورت آن را ایجاب نكرده باشد؟
راه اول - طبق تفاسیرى كه در مدارك مذهبى درباره ى این آیه موجود است مقصود از هلاكت . از دست دادن جان و انتخاب راهى كه به مردن و یا كشته شدن پایان یابد نیست بلكه منظور هلاكتى است كه از ترك انفاق مال در راه پیكار با كفار ناشى مى گردد. شخصیت بزرگ اسلامى على بن طاوس ‍ ضمن دادن پاسخ به كسانى كه گمان مى كنند عمل حسین بن على علیه السلام وقوع در هلاكت است و با آیه (ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكة ) آن را منطبق مى توانند مى نویسد: آنها گمان كردند كه مقصود از هلاكت در این آیه قتل است در حالى كه این چنین نیست .
آنگاه حدیثى را در تایید نظر خود بدین گونه نقل مى كند:
عن اسلم قال غزو نانها و ندا و قال غیرها و اصطفینا و العدو صفین لم ار اطول منهما و لااعرض و القوم قدالصقوا ظهورهم بحائط مدینتهم فحمل رجل منا على العدو، فقال الناس لااله الله القى نفسه الى التهلكة فقال ابوایوب الانصارى انما تؤ ولون هذه الایة على اءن حمل هذاالرجل یلتمس ‍ الشهادة و لیس كذلك ، انما نزلت هذه الایة فینالانا كنا قد اشتغلنا بنصرة رسول الله صلى الله علیه و آله و تركنا اهالینا و اموالنا ان نقیم فیها و نصلح مافسد منها فقد ضاعت بتشا غلنا عنهافا نزل الله انكارا لماوقع فى نفوسنا من التخلف عن نصرة رسول الله صلى الله علیه و آله لاصلاح اموالنا ( و لا تلقوا بایدیكم الى التهلكة ) معناه ان تخلفتم عن رسول الله واقمتم فى بیوتكم القیتم بایدیكم الى التهلكة فسخط الله علیكم فهلكتم و ذلك رد علینا فیما قلنا و عزمنا علیه من الاقامة و تحریص لنا على الغزووما انزلت هذه الایة فى رجل حمل العدو و یحرص اصحابه ان یفعلوا كفعله او یطلب الشهادة بالجهاد فى سبیل الله رجائا لثواب الاخرة (2)
یعنى اسلم روایت مى كند كه ما در جنگ نهاوند یا جنگ دیگرى بود كه شركت داشتیم . مسلمین صفوف خود را منظم ساختند و دشمن هم در برابر ما صف آرائى كرده بود، صفوف دشمن از نظر عرض و طول آن چنان بود كه من در هیچ جنگى مانند آن را ندیده بودم ، آنها پشت به دیوار شهر خویش ‍ داده بودند، در این هنگام مردى از صف ما به آنها حمله برد ولى مسلمانان گفتند این مرد با دست خود خویشتن را به هلاكت افكند.
ابوایوب انصارى كه صحابه پیغمبر بود در آنجا حضور داشت و خطاب به آنان فرمود: شما این آیه را درباره این مرد تاویل مى كنید كه به دشمن حمله كرد و خواستار شهادت شد؟ در صورتى كه چنین نیست : این آیه درباره ى ما اهل مدینه نازل گردید زیرا ما به یارى پیغمبر سر گرم بودیم و از اصلاح اموال خود چشم پوشیدیم و در نتیجه امور زندگى ما ( نسبت بگذشته ) فاسد شد از آن پس تصمیم گرفتیم از یارى پیغمبر سر بر تابیم و به امور مادى و زندگى خود بیشتر بپردازیم در اینجا بود كه خداوند اراده ما را مورد انكار قرار داد و این آیه را نازل كرد تا ما با ترك یارى پیغمبر خود با به هلاكت نیفكنیم و معناى آیه این است كه اگر از یارى رسول خدا تخلف كنید و در خانه هاى خود بنشینید با دست خود خویشتن را به هلاكت افكندید و غضب خداى را بر خود روا داشتید.
پس این گفتار خداوند رد بر ما است در آنچه كه گفته بودیم و تصمیم داشتیم عملى سازیم تحریك ما است به سوى جنگ و پیكار با دشمن نه آنكه نازل گردیده باشد درباره ى مردى كه خود شجاعانه به دشمن حمله مى كند و یاران خود را هم به جنگ با آنان تشویق مى نماید و با جهاد كردن در راه خدا آرزوى شهادت دارد تا به نعمتهاى خداوند و رحمت او در آخرت برسد.
طبق این حدیث كه اسلم آن را از ابى ایوب انصارى نقل مى كند نه تنها مقصود از هلاكت در آیه فوق رفتن به سوى مرگ و كشته شدن نیست و هیچ گونه ارتباطى با این فكر ندارد بلكه درست در عكس این تصور است و نازل شده تا مردم مدینه را به یارى پیغمبر و فداكارى در راه آن حضرت و هدف آن بزرگوار تشویق نماید و به آنان اعلام كند و كه پیكار نكردن با كفار و استقبال ننمودن از مرگ در راه خدا و جهاد با دشمن واقع شدن در هلاكت و نابودى است .مرحوم شیخ طبرسى مفسر بزرگ اسلامى در تفسیر و توضیح این آیه (ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكة ) چهار احتمال نقل مى كند كه اول آن با سیاق آیات قبل هم موافق است .او مى نویسد:
احدها انه اراد لاتهلكوا انفسكم بایدیكم بترك الانفاق فى سبیل الله فیغلت علیكم الهدو...(3)
یعنى مقصود خداوند این است كه شما خود را با سختگیرى در بذل مال و انفاق نكردن آن در راه خود با كفار به هلاكت نیفكنید تا دشمن بر شما چیره نشود.
در اینجا مراد از هلاكت را غلبه كفار بر مسلمین دانسته كه علت آن سختگیرى در بذل مال و انفاق نكردن آن در راه جنگ با آنها است ، این معنا با جمله ى اول آیه و سیاق آیات پیش مطابق است زیرا آیات قبلى همگى درباره ى جنگ و جهاد با كفار است و اینگونه شروع مى شود.
وقاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونكم ....و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوكم ...و قاتلو هم حتى لاتكون فتنه و یكون الدین كله الله ... فمن اعتدى علیكم فاعتدو اعلیه بمثل ما اعتدى علیكم .(4)
در این آیات خداوند دستور پیكار با دشمن و جهاد در راه خود را مى دهد آنگاه بالافاصله مى فرماید:
وانفقوا فى سبیل الله و لاتلقوا بایدیكم الى التهلكة و احسنوا ان الله یحب المحسنین .
یعنى در راه خدا انفاق كنید و با دست خود خویشتن را به هلاكت نیفكنید.
و با در نظر گرفتن اینكه آیات گذشته همواره تحریص به جهاد با كفار بوده است و در صدر این آیه هم سخن از انفاق فى سبیل الله به میان آورده و سیبل الله را هم در بسیارى از موارد به جهاد در راه خدا تفسیر كرده اند به خوبى روشن مى شود كه معناى اول كه طبرسى آن را نقل مى كند با صدر آیه و سیاق آیات دیگر كاملا قابل تطبیق است به خصوص آنكه نامبرده این معنا را از ابن عباس و جماعتى از مفسرین حكایت مى كند و ابن عباس تفسیر قرآن را در مكتب على علیه السلام آموخته است از این نظر آراء او مى تواند نشان دهنده ى نظرات خاندان پیغمبر و راسخین در علم باشد و از سوى دیگر خوشبختانه این نقل با آن حدیثى هم كه سید بن طاوس از ابى ایوب انصارى روایت كرده بى شباهت نیست و با آن قابل انطباق است ، با این حساب آیه ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكه هیچ گونه ارتباطى با دست زدن بكارى كه در آن خطر مرگ باشد و رفتن در راهى كه پایان آن كشته شدن است ندارد.
فداكاریهائى كه به خاطر مصالح بزرگ انجام مى شود.
با در نظر گرفتن مطالبى كه ما در تفسیر آیه ولاتلقوا.. از مدارك اسلامى نقل كردیم روشن مى شود كه اصولا مقصود خداوند چیزى است كه با داستان انتخاب راهى كه به هلاكت و مرگ منجر شود هیچ گونه ارتباطى ندارد، اما اكنون (با استفاده از راه دوم ) مى خواهیم ببینیم كه اگر فرضا منظور از آیه فوق این باشد كه عمل و راهى كه پایان آن مرگ است نباید انتخاب گردد آیا ابن دستور در هر صورت و در تمام شرائط است یا آنكه ممكن است عواملى پیش آید كه تن دادن به مرگ و استقبال از حوادث نه تنها عملى جایز بلكه لازم و حتمى باشد؟ تردیدى نیست كه از دست دادن جان و استقبال از مرگ در تمام شرائط ناروا نیست بلكه در موارد خاصى كه دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى ضرورت آن را ایجاب مى كند موضوعى است كه نه تنها در اسلام جایز و گاهى هم واجب شمرده شد بلكه از نظر تمام مكتب ها و ملت هاى جهان بدون استثناء لازم و حتمى است .
قرآن با آنكه خود صریحا مى گوید: ولا تلقوا بایدیكم الى التهلكه با این حال براى پیشرفت اسلام و نشر كلمه توحید در برابر كفار دستور جهاد مى دهد و به فداكارى و جانبازى در راه نشر معارف آسمانى این آئین سخت تحریص و ترغیب مى كند و بدیهى است كه شركت در جهاد و جنگ با كفار (بخصوص در بعضى از شرائط سختى كه مردم مسلمان در صدر اسلام دارا بودند) خطر مرگ را حتما در بر دارد نه تنها در آن شرائط بلكه بلكه به طور كلى در همه ى جنگهائى كه اسلام آن را تجویز كرده ( مانند جنگهائى كه دیگران تجویز مى كنند بدون آنكه بخواهیم در ماهیت این نمونه پیكارها بررسى كنیم ) حداقل شركت كننده 50 . احتمال خطر مى دهد ولى آیا استقبال از این گونه خطرها هم از نظر اسلام وقوع در هلاكت است ؟ قطعا نه . زیرا در مورد جهاد ( كه اساس آن بر فداكارى و جانبازى است ) مصالح واقعى و حقیقى بزرگى وجود دارد كه دست یافتن به آنها جز از راه استقبال از مرگ عملى نیست .
دست زدن بكارى كه پایان آن كشته شدن و یا مردن است هنگامى مصداق وقوع در هلاكت و خود كشى است كه منافع عظیمى از نظر عقل و منطق ضرورت آن را ایجاب ننماید.
در قرآن در موضوع جهاد و پیكار با كفار دو دسته از آیات یافت مى شود.
دسته اول - آیات فراوانى است كه در آن از كسانى كه براى حفظ جان خود و زیستن در این جهان از حمایت اسلام و پیامبر بزرگ آن خوددارى مى كنند و با عذرهاى غیر واقعى و تراشیدن بهانه هائى از شركت در نبرد با كفار سر بر مى تابند سخت نكوهش گردیده و وعده ى عذاب داده شده است .
خداوند درباره آنهائى كه در علاقه به جهاد تظاهر مى كردند ولى پس از آنكه دستور الهى در این باره نازل مى گردید دچار اضطراب و نگرانى شدیدى مى شدند و براى ترس از مرگ آن حكم را مورد اعتراض قرار مى دادند مى فرماید:
الم تر الى الذین قیل لهم كفوا ایدیكم و اقیموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس كخشیة الله اءواءشد خشیة و قالوا ربنا لم كتبت علینا القتال لولا اخرتنا الى اجل فریب قل متاع الدنیا قلیل و الاخرة خیر لمن اتقى و لا تظلمون فتیلا (5)
در مورد دیگر خداوند هنگام مقایسه مسلمانانى كه تخلف آنها از جنگ هیچ گونه ضررى را براى اسلام و اجتماع اسلامى ببار نمى آورد با آنهائى كه مردانه از خطر مرگ استقبال مى كردند و با جان و مال خود در راه پیشرفت تعالیم عالیه ى اسلام و كلمه توحید فداكارى مى نمودند مى گوید:
لایستوى القاعدون من المؤ منین غیر اولى الضرر و المجاهدون فى سبیل الله باموالهم و اءنفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم و اءنفسهم على القاعدین درجة وكلا و عدالله الحسنى و فضل الله المجاهدین على القاعدین اءجرا عظیما (6)
باز قرآن در باره ى كسانى كه با آوردن عذرهاى ناصحیح و غیر واقعى از شركت در جنگ و از فداكارى در راه خدا خوددارى مى كردند و با این حال از عمل خود مسرور بودند مى فرماید:
فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا ان بجاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبیل الله و قالوا لاتنفروا فى الحر قل نار جهنم اءشد حرا لوكانوا یفقهون (7)
همین كتاب آسمانى در مورد چهارم آنهائى را كه وظیفه جهاد را براى خود بسیار ناگوار مى دیدند و در انجام آن كندى و سنگینى مى نمودند سخت مورد عتاب قرار داده و مى گوید:
یا ایها الذین آمنوا مالكم اذاقیل لكم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض اءرضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة فما متاع الحیوة الدنیا فى الاخرة الاقلیل (8)
در مورد پنجم قرآن مردمى را كه نسبت به پدران و فرزندان و برادران و زنان و خویشاوندان و اموال و تجارتها و خانه هاى خود بیش از خدا و پیامبر او و جهاد در راه وى علاقه داشتند سخت تهدید نموده و مى فرماید:
قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشیرتكم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها اءحب الیكم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یاءتى الله بامره و الله لایهدى القوم الفاسقین .(9)
در اندیشه از آیات كه نقل كردیم خداوند كسانى را كه در راه جهاد با كفار تعلل مى ورزند و یا آنكه بر جان خود خائف بودند و به زندگى بیشتر در این جهان علاقه داشتند و بالاخره آنهائى كه از فداكارى و جانبازى در راه نشر توحید و حمایت از پیغمبر دریغ مى نمودند سخت مورد نكوهش قرار مى دهد با آنكه جهاد و پیكار با دشمن چیزى جز استقبال از خطر مرگ نیست ، اما آیا مرگ در راه خداوند و شهادت در هنگام جهاد با كفار هم وقوع نفس در هلاكت است ؟!
و قرآن آنها را توبیخ مى كند كه چرا نفس خود را به هلاكت نیفكندید؟!
دسته دوم - آیاتى است كه خداوند مسلمانى را كه از جانبازى و فداكارى در راه او استقبال مى كنند كاملا ستایش كرده و با آنها وعده پاداشهاى اخروى و بهشت مى دهد.
ما براى نمونه در اینجا به قسمتى از این آیات اشاره مى كنیم :
یك - الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئك هم الفائزون (10)
یعنى آنهائى كه به خدا ایمان آوردند و به مدینه هجرت كردند و در راه خداوند (با كفار) با مال و جان خود جهاد نمودند آنها در پیشگاه او داراى منزلت بیشترى هستند و آنها هستند كه رستگارند.
در مورد دوم - قرآن به مردم مسلمان دستور مى دهد تا به كفار بگویند كه ما دو راه خوب در پیش داریم یكى زندیگ در این جهان است با ایمان و دیگرى شهادت در راه خدا است : قل هل تربصون بنا الااحدى الحسنین . (11)

خداوند خریدار مومنین

در مورد سوم - قرآن مى گوید:
ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا بییعكم الذى بایعتم به وذلك هوالفوز العظیم .(12)
یعنى خداوند از مؤمنین مال و جان آنها را خریدارى نمود كه در برابر به آنان بهشت عنایت فرماید آنها در راه خدا (فا كفار) پیكار مى كنند آنان را مى كشند و خود هم كشته مى شوند. این وعده ى حقى است كه خداوند در تورات و انجیل و قرآن داده است و آن كس كه به عهد خود وفا نماید (و در راه خدا با مال و جان خویش فداكارى كند) او را با این معامله اى كه انجام داده بشارت دهید و رستگارى بزرگ همین است .
در این دسته از آیات خداوند از كسانى كه با جان و مال خود در راه وى و نشر كلمه ى توحید با كفار پیكار مى كنند تشویق كرده و آنها را به بهشت و زندگى جاویدان آن مژده مى دهد.
خوانندگان عزیز - اكنون شما قدرت قضاوت كنید آیا با در نظر گرفتن این نمونه از آیات ممكن است كسى تصور كند كه خداوند مردم را به وقوع در هلاكت و خود كشى و یا به چیزى مانند آن تشویق كرده است ؟ قطعا نه . زیرا وقوع در هلاكت و استقبال از حوادث و مرگ هنگامى تحریم گردیده كه مصالح حیاتى منطقى و معقولى آن را ایجاب نكرده باشد ولى در مورد جهاد كه موضوع نشر كلمه توحید و نجات اجتماع از كفر و شرك و الحاد و بالاخره تاءمین سعادت مادى و معنوى آنها در پیش است بدون تردید نه تنها استقبال از مرگ و حوادث مورد نكوهش نیست بلكه خود موجب فضیلت و برترى است .
امتیاز این دو ( وقوع نفس در هلاكت و فداكارى در راه اهداف مقدسى و بزرگ ) از یكدیگر حقیقتى است كه مورد اعتراف همه ى ملتها و مكتب ها است در بین هر اجتماع و امت خود كشى و استقبال از خطر مرگ در شرائط عادى غیر معقول و ناروا است ، اما آن روزى كه مصالح بزرگى از نظر آنها (هر چند در نظر ما موهوم باشد) مانند دفاع از استقلال كشور و یا مقدسات ملى خویش ایجاب كند كه با دشمن پیكار نمایند در آن روز نه تنها استقبال از حادثه و خطرها و خویشتن را در معرض هلاكت قرار دادن در نظر آن مصداق خود كشى و هلاكت نفس نیست بلكه بلكه خود موجب افتخار و سر افرازى است و نام آن جانبازان در شمار قهرمانان بزرگ آن اجتماع ثبت مى گردد، بنا بر این باید موضوع خودكشى و یا وقوع نفس در هلاكت را از حساب فداكارى و جان باختن براى دست یافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى و مقدس جدا كرد، زیرا وقوع نفس در هلاكت در شرائط عادى است و این در تمام مكتب ها نامعقول و ناروا است ، ولى فداكارى و جانبازى براى مقاصد انسانى و منطقى حقیقى است كه از نظر همه ى ملت ها مورد ستایش است و موجب افتخار شمرده مى شود.
با این توضیح به خوبى روشن مى شود كه نهضت حسین بن على علیه السلام و حركت آن بزرگوار به سوى عراق - با آنكه مى دانست كه در آنجا كشته مى شود و به شهادت خواهد رسید نه تنها هیچ گونه ارتباطى با
ولاتلقوا بایدیكم الى التهلكه ندارد بلكه مصداق عالى ترین نمونه ى فداكارى و جانبازى در راه هدفهاى آسمانى و انسانى است كه در جهان اسلام انجام گردید.
حسین بن على (ع) و یاران پاك آن حضرت از بهترین و كاملترین نمونه ى آن آزاد مردانى هستند كه خداوند درباره ى آنها فرمود:
ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون ... و ذلك هو الفوز العظیم .
فرزند پیغمبر و زاده ى امیرالمؤمنین در شرائط دردناكى قرار گرفته بود كه اسلام و موجودیت آن و زحمات طاقت فرساى پیامبر بزرگ و خونهاى پاك و مقدسى كه در راه پیشرفت آن آئین ریخته شده بود و بالاخره حق و عدالت و آزادى در برابر حكومت بیداد گر دودمان بنى امیه و پسر معاویه در معرض خطر حتمى و سقوط همیشگى قرار داشت خطرى كه حسین علیه السلام خود فرمود: وعلى الاسلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید
یعنى بر اسلام سلام باد ( و باید با آن وداع كرد) زیرا امت به زمامدارى مانند یزید دچار گردیده است .
در چنین شرائط حیاتى و حساس آیا نهضت حسین بن على علیه السلام و فداكارى فوق طاقت بشرى آن حضرت را ( كه با انجام آن اساس توحید و عدالت و آزادى را از نیستى و سقوط نجات بخشید) مى توان مصداق (وقوع نفس در هلاكت دانست ؟ آیا راستى این عمل بزرگ و گذشت بى سابقه اى كه سالار شهیدان از خود نشان داد مصداق آیه است كه قرآن درباره ى هلاكت نفس مى گوید: و الاتلقوا بایدیكم الى التهلكه ؟!
آیا واقعا جمعى اینگونه فكر مى كنند كه فرزند پیغمبر براى آنكه جان خود را در معرض هلاكت قرار ندهد مى بایست در آن عصر تاریك و شرائط ضد اسلامى در مدینه همچنان بنشیند و ناظر باشد تا اسلام و قرآن و زحمات انبیاء و جد بزرگوارش و خونهاى پاكى كه در راه حمایت از آنها ریخته شد در معرض هلاكت و سقوط و نابودى همیشگى قرار گیرد؟!
على بن طاوس آن محقق و شخصیت بزرگ اسلامى با توجه به این حقیقت است كه ضمن بحث در این باره مى نویسد:
والذین تحققناه ان الحسین علیه السلام كان عالما بما انتهت حاله الیه و كان تكلیفه ما اعتمد علیه (13)
یعنى تا آنجا كه ما جستجو و تحقیق كردیم این حقیقت را به دست آوردیم كه حسین علیه السلام پایان كار خود را به خوبى مى دانست و وظیفه او در آن شرائط همان بود كه بر طبق آن عمل كرده است .
آرى سید بن طاوس به این حقیقت كاملا واقف است و در این جمله كوتاه به آن اشاره مى كند اما راستى موجب كمال حیرت است كه چگونه شخصیتى مانند طبرسى كه از مفسرین بزرگ اسلامى است این حقیقت را آن چنان نادیده گرفته و عمل حسین بن على علیه السلام را آن گونه توجیه مى كند كه با واقع كمترین ارتباطى ندارد!!! نام برده بعد از آنكه احتمالاتى را در معناى آیه و لاتلقوا و بایدیكم الى التهلكة نقل مى كند مى نویسد:
و فى هذه الایة دلالة على تحریم و الاقدام على ما یخاف منه على النفس ‍ و على جواز ترك الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلك القاء النفس الى التهلكة و فیها دلالة على جواز الصلح مع الكفار و البغاة اذاخاف الامام على نفسه او على المسلمین كمافعله رسول الله عام الحدیبیة و فعله امیرالمؤ منین بصفین و فعله الحسن مع معاویه من المصالحة لما تشتت امره و خاف على نفسه و شیعته فان عورضنا بان الحسین علیه السلام قاتل وحده فالجواب ان فعله یحتمل و جهین : احدهما انه ظن انهم لاتقتلو نه لمكانه من رسول الله و الاخرانه غلب على ظنه لوترك قتالهم قتله الملعون ابن زیاد صبرا كما فعل بابن عمه مسلم فكان القتل مع عز النفس و الجهاد اءهون علیه (14)
یعنى در آن آیه دلالت است بر حرمت اقدام به عملى كه ممكن است ضررى را براى نفس انسان ببار آورد و همچنین آیه فوق دلالت دارد كه در هنگام خوف جایز است امر به معروف ترك شود زیرا امر به معروف در آن هنگام القاء نفس در هلاكت است و باز آیه دلالت دارد كه صلح با كفار و ستمگران جایز است در آن وقتى كه خوفى باى نفس امام یا مسلمین در بین باشد چنانكه رسول خدا در حدیبیه با كفار قریش صلح نمود و امیرالمؤ منین و حسن بن على علیه السلام هم با معاویه صلح كردند در هنگامى كه حسن بن على علیه السلام بر جان خود و شیعیان خویش خائف گردید و اگر به ما اعتراض كنند كه چرا حسین علیه السلام تنها با دشمن پیكار كرد ( با آنكه بر نفس خود خائف بود؟) در پاسخ مى گوئیم درباره عمل حسین علیه السلام دو احتمال است یكى آنكه آن حضرت گمان مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند زیرا او فرزند دختر پیغمبر است .
احتمال دوم - اینكه دید اگر با آنها پیكار نكند فرزند زیاد او را مانند پسر عمش مسلم با شكنجه خواهد كشت از این نظر جنگ با آنان را اختیار كرد زیرا كشته شدن با عزت نفس و در هنگام جهاد براى وى آسان تر بود.
باره ى نهضت مقدس حسین علیه السلام نگاشته است ! ولى راستى شگفت آور است ! كه چگونه فردى مانند او در توجیه یك اقدام حیاتى و ضرورى فرزند پیغمبر این گونه دچار اشتباه شود كه واقعیات را یكباره نادیده بگیرد.
نام برده ابتداء نجات نفس را از هلاكت مجوز ترك هر واجبى قرار داده بدون آنكه حتى یك مورد هم براى آن استثنائى قائل شود، سپس به دنبال آن صلح حدیبیه را تنها براى نجات نفس پیغمبر و یا مردم مسلمان از هلاكت دانست در حالیكه اگر تنها موضوع حفظ جان در آنجا مطرح بود پس چرا آن همه غزوات را پیغمبر انجام داد و چرا اصولا در قرآن این همه از مقابله و جهاد با كفار دم مى زند با آنكه در تمام غزوات و جنگها بدون تردید جان بسیارى از مردم مسلمان در معرض هلاكت قرار داشت ؟
صلح حدیبیه انجام شد، اما نه تنها براى حفظ جان و عدم وقوع در هلاكت ، بلكه مصالح سیاسى بزرگى از نظر حكومت اسلام لزوم انعقاد آن را در آن شرائط ایجاب مى نمود، چنانكه تن دادن اجبارى امیرالمؤ منین علیه السلام به آن حكمیت لعنتى در صفین و همچنین صلح اضطرارى حضرت امام مجتبى علیه السلام با معاویه در شرائطى انجام شد كه مصلحت جهان اسلام ضرورت آن را اثبات مى كرد.
امام على بن ابیطالب و فرزند معصومش حضرت حسن علیه السلام به حكومت و صلح در برابر معاویه تن در دارند، اما نه تنها براى حفظ جان خود و یا خون مسلمین بلكه به این علت كه در شرائط خاصى قرار گرفته بودند كه اگر كشته مى شدند پیروزى باطل بر حق و ظلم و ستم بر عدالت و آزادى حتمى بود.
شرائطى كه از ریختن خون آنها در آن شرائط چیزى جز سقوط قطعى اسلام و هموار كردن راه را براى حكومت دائمى كفر و الحاد بنى امیه و مانند آنها ثمر دیگرى براى جهان اسلام به دست نمى آمد، این یك حقیقتى است غیر قابل انكار و ما آن را ( با استفاده از شواهد قطعى و مدارك مسلم ) در بحث مربوط به اسرار صلح امام مجتبى علیه السلام در صفحات 39 تا صفحه ى 62 این كتاب به خوبى روشن ساختیم و اما آن دو احتمالى كه این مفسر بزرگ پس از این مطالب براى حل این مشكل و پاسخ از این پرسش كه چرا حسین علیه السلام به سوى كوفه رفت با آنكه مى دانست كشته مى شود داد بسیار بهت انگیزتر و حیرت آور تر از توجیهاتى است كه نام برده درباره ى صلح حدیبیه و موضوع حكمیت و مصالحه امام مجتبى علیه السلام نموده است .
این مرد بزرگ پاسخ و راه حل اول خود را اینگونه بیان مى كند كه :
حسین بن على علیه السلام فكر مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند زیرا او پسر پیغمبر است .
ما نمى دانیم چگونه مرحوم شیخ طبرسى با آن عظمت و مقامى كه دارند به خود اجازه دادند كه چنین احتمالى را بدهند با آنكه سالار شهیدان و رهبر آزادگان از همان ابتداى كار باره ها از شهادت خود دم مى زد و از مرگ خویش خبر مى داد.
فرزند معصوم امیرالمؤمنین علیه السلام هنگامى كه در مدینه كنار قبر پیغمبر، از خدا مى خواهد راهى كه خشنودى او در آن راه است در برابر وى قرار دهد جد بزرگوار خود را در خواب مى بیند كه به او مى گوید: حبیبى یا حسین ، كانى اءراك عن قریب مرملا بدمائك ، مذبوحا بارض كرب و بلا.. آن بزرگوار از خواب بر مى خیزد و آن را براى خاندان خود باز گو مى كند در حالیكه طبق آن به آینده كار خود اطمینان دارد.
دومین موردى كه حسین علیه السلام در آن از شهادت خود خبر مى دهد هنگامى است كه مى خواهد از مدینه حركت كند، در آنجا ام سلمه به او مى گوید از مدینه خارج مشو! زیرا من از پیغمبر خدا شنیدم كه مى فرمود: فرزندم حسین را در عراق مى كشند.
حضرت در پاسخ وى چنین گفت :
یا اما و انا الله اعلم ذلك و انى مقتول لامحالة و لیس لى من هذا بدوانى و الله لاعرف الیوم الذى اقتل من اهل بیتى و قرابتى و شیعتى .
مورد سوم - كه حسین بن على علیه السلام در آن باز از پایان كار خود سخن گفت هنگام وداع با قبر پیغمبر بود در آنجا ضمن خطابى كه به جد برزگوارش دارد چنین مى گوید:
واخذت بالعنف قهرا ان ابایع یزید بن معاویه شارب الخمور و راكب الفجور فان فعلت كفرت و ان ابیت قتلت .
و از همه عجیب تر خطبه اى است كه آن بزرگوار در روز هفتم ذى الحجة در مكه مى خواند، در آنجا از همان ابتداء سخن از مرگ مى گوید.
خط الموت على ولد آدم تا آنجا كه اضافه مى كند كانى باوصالى یتقطعها عسلان الفلوات بین النوا و یس و كربلا فیملان منى اكراشا جوفا و اجربة سغبا.
حسین بن على در این خطبه نه تنها از مرگ و شهادت خویش با روشن بینى خاصى خبر مى دهد بلكه در پایان آن آزاد مردان اجتماع را هم به جانبازى و فداكارى در راه خویش و اهداف آسمانى و بزرگى كه دارد صریحا دعوت مى كند و مى گوید:
من كان باذلا فینا و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا.
جالب توجه این جا است كه فرزند پیغمبر هنگامى این خطبه را ایراد كرد و از شهادت خود خبر داد كه ظواهر كار خلاف آن را اثبات مى نمود، آرى اینها مواردى است كه فرزند پیغمبر صلى الله علیه و آله در آنجا با صراحت از شهادت و مرگ خود خبر مى دهد با این حال آیا جاى شگفت نیست كه گفته شود: حسین علیه السلام تصور مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند چون او فرزند دختر پیغمبر است ؟! مطلب دیگرى كه این جا قابل توجه است این است كه اگر از تمام این مدارك چشم بپوشیم و بر فرض محال بگوئیم كه حضرت حسین علیه السلام هنگام حركت به سوى كوفه گمان مى كرد كه مردم او را نمى كشند!!! ولى آیا تا شب عاشوراء و یا صبح آن روز هم حسین همچنان به گمان خود باقى بود؟! و دیدن آن همه شواهد و حوادث در آن سرزمین كافى نبود كه آن حضرت را به شهادت مطمئن سازد؟! و اگر حركت حسین علیه السلام از مدینه و مكه به سوى عراق با آنكه مى دانست كه كشته مى شود مصداق وقوع نفس در هلاكت باشد پس مى بایست حداكثر آن حضرت در روز عاشوراء كه تمام قرائن به طور قطع به مرگ او و یاران وى گواهى مى داد در برابر یزید تسلیم گردد تا جان خود را از وقوع در هلاكت حفظ كند در حالیكه حسین بن على علیه السلام در آن روز هم تسلیم نشد و در آن شرائط هم براى بیعت با یزید آماده نگردید.
و اما احتمال دومى كه علامه طبرسى درباره ى حسین علیه السلام و حركت آن بزرگوار به سوى عراق داده اند متاءسفانه آن هم با واقع كمترین تماسى ندارد، نام برده در این احتمال مى گوید حسین علیه السلام به كوفه رفت زیرا دید در هر حال او را خواهند كشت و براى آنكه از قتل صبر بگریزد این راه را انتخاب نمود. آیا واقعا ممكن است چنین تفسیرى را درباره ى نهضت حسین علیه السلام و فاجعه ى خونین طف پذیرفت با آنكه در موارد زیادى آن حضرت خود از هدف نهضت سخن گفت و حركت خویش را به سوى عراق براى دست یافتن به آن اهداف مقدس معرفى نمود؟!
حسین بن على علیه السلام هنگام خروج از مكه ضمن وصیت نامه اى كه به برادر بزرگوارى محمد حنفیه تسلیم مى كند مى نویسد:
وانى اخرج اشرا و الابطرا و لامفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاطلاح فى امة جدى صلى الله علیه و آله ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.
و در روز عاشوراء مى فرمود: والله اعطیهم عطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید.
و باز در همان روز در میان آتش و خون فریاد مى زد:
..الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركزنى بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات من الذلة ...
اینها گفتار شخص حسین است كه علت انتخاب راه نهضت را در آن ها بیان مى كند ، نه تنها آن حضرت بلكه فرزند معصومش امام صادق علیه السلام هم نهضت جد بزرگوار خود را بر خلاف تصور این مفسر بزرگ عملى اختیارى مى دادند و آن را ناشى از تصمیم و اراده و هدف مى شمرد و از این نظر اینگونه تعبیر مى كند: و بذل مهجته فیك ، آنگاه هدف از انجام این عمل اختیارى را آشكارا شرح داده و مى گوید: لیستنقذ عبادك من الضلالة و حیرة الجهالة . با این حساب بدون كار او شهادت است و هم در انتخاب این راه هدف بزرگ و مقدسى را در نظر داشت كه براى دست یافتن به آن جز دست زدن به آن نهضت راهى نداشت نه آنكه غافل گیر شده و یا آنكه براى نجات از یك مرگ سخت تر جهاد و شهادت را پذیرفته باشد.
خوانندگان عزیز - با در نظر گرفتن مطالبى كه مادر این بحث نگاشتیم به خوبى روشن شد كه حركت حسین علیه السلام از مكه به سوى عراق با آنكه مى دانست كه كشته مى شود نه تنها القاء نفس در هلاكت نبود و از دو نظر هیچ گونه ارتباطى با این موضوع و آیه و لاتلقوا بایدیكم الى التهلكه نداشت بلكه مصداق عالیترین و كاملترین نمونه آن فداكارى و جانبازى است كه خداوند درباره آن مى گوید:
ان الله اشترى من امیرالمؤ منین اموالهم و انفسهم بان لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون و عدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا ببیعكم الذى بایعتم به و ذلك هوالغفور العظیم .

پی نوشت ها:

1- سوره بقره آیه 195
2- لهوف سید بن طاوس صفحه ى 17 چاپ قم
3- مجمع البیان ج 2 صفحه ى 289 چاپ افست سال 1379
4- سوره بقره آیه 190 تا 194
5-سوره نساء آیه ى 79 و 97
6- سوره نساء آیه ى 79 و 97
7- سوره ى توبه آیه ى 82
8- سوره ى توبه آیه ى 38
9-سوره ى توبه آیه ى 24
10- سوره توبه آیه ى 20 و آیه ى 52 و آیه 112
11- سوره توبه آیه ى 20 و آیه ى 52 و آیه 112
12- سوره ى توبه آیه ى 20 و آیه ى 52 و آیه 112
13- لهوف صفحه ى 14 چاپ قم
14- مجمع البیان جزء دوم صفحه ى 289 چاپ افست تهران

منبع:كتاب درسى كه حسین علیه السلام به انسانها آموخت
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:36
اهل بیت
تالیف : على میرخلف زاده

زیارت گروهى از آسمان

از ((حضرت ابى عبداللّه (ع)) شنیدم كه فرمودند:
((مساحت قبر حسین بن على صلوات اللّه علیهما بیست ذراع در بیست ذراع بوده و آن باغى است از باغ هاى بهشت و از آنجا فرشتگان به آسمان عروج مى كنند و هیچ فرشته مقرّبى و نبّى مرسلى نیست ، مگر آنكه از خدا طلب زیارت آن حضرت را مى كند، لذا فوجى از آسمان به زمین آمده تا آن حضرت را زیارت كرده و فوجى پس از زیارت از زمین به آسمان مى روند.))

زیارت فرشته ها و انبیاء

((صفوان جمّال )) گفت :
وقتى حضرت ابوعبداللّه (علیه السلام) به ((حیره )) تشریف آوردند به من فرمودند: آیا مایل به زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) هستى ؟
عرض كردم : فدایت شوم آیا قبر آن حضرت را زیارت مى كنى ؟
حضرت فرمودند: چگونه آن را زیارت نكنم و حال آن كه خداوند متعال در هر شب جمعه با فرشتگان و انبیاء و اوصیاء به زمین هبوط كرده و او را زیارت مى كنند.
البتّه حضرت محمّد(صلی الله علیه واله) افضل انبیاء و ما افضل اوصیاء هستیم .
(طبق فرموده مرحوم مجلسى مقصود از زیارت حق تعالى ، انزال رحمت هاى خاصه اش بر آن حضرت و زوّار آن جناب مى باشد).
سپس صفوان عرض كرد: فدایت شوم پس ، هر شب جمعه قبر آن حضرت را زیارت كرده تا بدین وسیله زیارت پروردگار را نیز كرده باشیم ؟
حضرت فرمودند: بلى ، اى صفوان ملازم این باش برایت زیارت قبر حسین (علیه السلام) را مى نویسند و این تفضیلى است (یعنى زیارت قبر حسین (علیه السلام) این فضیلت را دارد كه در آن زیارت پروردگار نیز مى باشد).

هفتاد هزار فرشته

از حضرت ابو عبداللّه (علیه السلام) شنیدم كه مى فرمود:
خداوند متعال مخلوقى زیادتر از فرشتگان نیافریده ، در هر شب هفتاد هزار فرشته از آسمان نازل شده و از اوّل شب تا طلوع صبح بیت اللّه الحرام را طواف مى كنند و پس از طلوع صبح به طرف قبر نبى اكرم (صلی الله علیه و اله) برگشته و به آنجا كه رسیدند به حضرتش سلام نموده و بعداً به نزد قبر امیرالمؤ منین (علیه السلام) رفته و به آن جناب سلام كرده و پس از آن به نزد قبر حسین (علیه السلام) آمده و بر آن وجود مبارك سلام داده و قبل از طلوع آفتاب به آسمان عروج مى كنند و پس از ایشان فرشتگان روز كه آنها نیز هفتاد هزار نفر هستند به زمین آمده ابتداء بیت اللّه الحرام را طواف كرده و طول روز به آن اشتغال دارند و پس از غروب آفتاب به طرف قبر رسول خدا(صلی الله علیه واله) رفته و بر آنجناب سلام داده و پس از آن نزد قبر امیرالمؤ منین (علیه السلام) مى آیند و بر آن حضرت سلام كرده و بعد به نزد قبر حسین (علیه السلام) حاضر شده و بر آن حضرت سلام داده و سپس پیش از غروب آفتاب به آسمان مى روند.

زیارت پنجاه هزار فرشته

((اسحاق بن عمّار)) نقل مى كند:
محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) عرض كردم : شب عرفه در حائر بوده و نماز مى خواندم و در آنجا قریب پنجاه هزار نفر از مردمى دیدم زیبا روى و خوش بو كه طول مدّت شب را در آنجا نماز مى خواندند و هنگامى كه صبح طلوع نمود به سجده رفتم و پس از برداشتن سر احدى از ایشان را ندیدم .
امام (علیه السلام) به من فرمودند:
پنجاه هزار فرشته به حسین (علیه السلام) عبور كرده و در حالى كه آن حضرت كشته شده بودند پس به آسمان بالا رفتند و خداوند متعال به ایشان وحى فرستاد:
به پسر حبیبم مرور كردید در حالى كه او كشته شده بود، پس چرا كمك و یارى او نكردید؟ حال به زمین فرو روید و نزد قبرش ساكن شوید و با هیئتى ژولیده و حالى غمگین باقى بمانید تا قیامت بپا شود.(ترجمه كامل الزیارات ص 377)

دعاى معصومین (علیه السلام)

امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند:
اى ((معاویه)) به جهت ترس و وحشت زیارت قبر حضرت امام حسین (علیه السلام) را ترك مكن ، زیرا كسیكه زیارت آن حضرت را ترك كند چنان حسرتى بخورد كه آرزو نماید قبر آن حضرت نزد او باشد و بتواند زیاد به زیارتش برود، ((آیا دوست دارى كه خدا تو را در زمره كسانى ببیند كه حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) و حضرت على و فاطمه و ائمه (علیه السلام) در حقشان دعاء فرموده اند. ترجمه كامل الزیارات ص 378

دعاى امام صادق (علیه السلام)

((معاویة بن وهب)) گفت :
اذن خواستم كه بر امام صادق (علیه السلام) داخل شوم ، به من گفته شد كه داخل شو، پس داخل شده آن جناب را در نمازخانه منزلشان یافتم ، نشستم تا حضرت نمازشان را تمام كردند، پس شنیدم كه با پرودگار مناجات نموده و مى فرمودند:
بار خدایا، از كسى كه ما را اختصاص به كرامت داده و وعده شفاعت دادى و مختص به وصیّت نمودى (یعنى : ما را وصى پیامبرت قرار دادى ) و علم به گذشته و آینده را به ما اعطاء فرمودى ، و قلوب مردم را مایل به طرف ما نمودى ، من و برادران و زائرین قبر پدرم حسین (علیه السلام) را بیامرز.
آنانكه اموالشان را انفاق كرده و بدنهایشان را به سختى و تعب انداخته به جهت میل و رغبت در احسان به ما، و به امید آنچه در نزد تست به خاطر صله و احسان به ما و به منظور ادخال سرور بر پیغمبرت و به جهت اجابت فرمان ما و به قصد وارد نمودن غیظ بر دشمنان ما.
اینان اراده و نیّتشان از این ایثار تحصیل رضا و خشنودى تو است ، پس تو هم از طرف ما این ایثار را جبران كن و بواسطه رضوان احسانشان را جواب گو باش ، و در شب و روز حافظ و نگاهدارشان بوده و اهل و اولادى كه از ایشان باقى مانده اند را بهترین جانشینان آنها قرار بده و مراقب و حافظشان باش .
و شر و بدى هر ستمگر عنود و منحرفى از ایشان و از هر مخلوق ضعیف و قوى ، خود كفایت نما و ایشان را از شر شیاطین انسى و جنّى محفوظ فرما و به ایشان برترین چیزى را كه در بودنشان از وطن هاى خویش از تو آرزو كرده اند اعطاءكن .
و نیز به ایشان برتر و بالاتر از آنچه را كه بواسطه اش ما را بر فرزندان و اهل و نزدیكانشان اختیار كرده اند ببخش .
بار خدایا دشمنان ما بواسطه خروج بر ایشان آنان را مورد ملامت و سرزنش ‍ قرار داده اند ولى این حركت اعداء ایشان را از تمایل به ما باز نداشت و این ثبات آنان از باب مخالفتشان است با مخالفین ما، پس تو این صورت هائى كه حرارت آفتاب آنها را در راه محبّت ما تغییر داده مورد ترحّم خودت قرار بده .
و نیز صورت هائى را كه روى قبر ابى عبداللّه الحسین (علیه السلام) مى گذارند و بر مى دارند، مشمول لطف و رحمتت قرار بده و همچنین به چشم هائى كه از باب ترحم بر ما اشك ریخته اند، نظر عنایت فرما و دل هائى كه براى ما به جزع آمده و بخاطر ما سوخته اند را ترحم فرما.
بار خدایا به فریادهائى كه بخاطر ما بلند شده برس ، خداوندا من این ابدان و این ارواح را نزد تو امانت قرار داده تا در روز عطش اكبر كه بر حوض كوثر وارد مى شوند آنها را سیراب نمائى .
و پیوسته امام (علیه السلام) در سجده این دعاء را مى خواندند و هنگامى كه از آن فارغ شدند، عرض كردم : فدایت شوم این فقرات و مضامین ادعیه اى كه من از شما شنیدم اگر شامل كسى شود كه خداوند عزّ و جلّ را نمى شناسد، گمانم این است كه دوزخ هرگز به آن فائق نیاید!!!
به خدا سوگند آرزو دارم آن حضرت (حضرت امام حسین (علیه السلام)) را زیارت كرده ولى به حج نروم .
امام (علیه السلام) به من فرمودند:
چقدر تو به قبر آن جناب نزدیك هستى ، پس چه چیز تو را از زیارتش باز مى دارد؟
سپس فرمودند: اى معاویه زیارت آن حضرت را ترك مكن . عرض كردم : فدایت شوم نمى دانستم كه امر چنین بوده و اجر و ثواب آن این مقدار است . حضرت فرمودند:
اى معاویه كسانى كه براى زائرین امام حسین (علیه السلام) در آسمان دعاء مى كنند به مراتب بیشتر هستند از آنانكه در زمین براى ایشان دعاء و ثناء مى نمایند

مصافحه با رسول خدا(صلی الله علیه واله)

معاویة بن وهب از حضرت ابى عبداللّه نقل كرده ، وى گفت :
امام (علیه السلام) به من فرمودند:
اى معاویة به خاطر ترس و خوف زیارت امام حسین (علیه السلام) را ترك مكن ، زیرا كسى كه آن را ترك كند چنان حسرتى بخورد كه آرزو كند قبر آن حضرت نزدش باشد و بتواند زیاد به زیارتش برود آیا دوست دارى كه خدا تو را در زمره كسانى ببیند كه حضرت رسول (ص) و حضرات على و فاطمه و ائمّه (علیهم السلام ) در حقشان دعاء فرموده اند؟!
آیا دوست دارى از كسانى باشى كه به واسطه آمرزش لغزشهاى گذشته طومار اعمالت تغییر یابد و گناهان هفتاد سال از تو آمرزیده شود؟!
آیا دوست دارى از كسانى باشى كه از دنیا رفته بدون اینكه گناه قابل مؤ اخذه داشته باشى ؟!
آیا دوست دارى از كسانى باشى كه رسول خدا (ص) با آنها مصافحه مى فرمایند؟!(6)

مصافحه با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)

معاویة بن وهب از حضرت ابى عبداللّه نقل كرده ، وى گفت :
امام (علیه السلام) به من فرمودند:
اى معاویة به خاطر ترس و خوف زیارت امام حسین (علیه السلام) را ترك مكن ، زیرا كسى كه آن را ترك كند چنان حسرتى بخورد كه آرزو كند قبر آن حضرت نزدش باشد و بتواند زیاد به زیارتش برود آیا دوست دارى كه خدا تو را در زمره كسانى ببیند كه حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) و حضرات على و فاطمه و ائمّه (علیهم السلام ) در حقشان دعاء فرموده اند؟!
آیا دوست دارى از كسانى باشى كه به واسطه آمرزش لغزشهاى گذشته طومار اعمالت تغییر یابد و گناهان هفتاد سال از تو آمرزیده شود؟!
آیا دوست دارى از كسانى باشى كه از دنیا رفته بدون اینكه گناه قابل مؤ اخذه داشته باشى ؟!
آیا دوست دارى از كسانى باشى كه رسول خدا(صلی الله علیه و اله) با آنها مصافحه مى فرمایند؟!كامل الزیارت ، 383

نماز زائر

((عنبسه ))، از ((حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام))) نقل كرد:
شنیدم از امام صادق (علیه السلام) كه مى فرمودند:
خداوند متعال هفتاد هزار فرشته را بر قبر حضرت حسین بن على (علیه السلام) موكّل ساخته كه او را نزد قبر عبادت كنند، یك نماز از یك نفر آنها معادل با هزار نماز آدمیان مى باشد و ثواب نمازشان براى زوار قبر حضرت امام حسین (علیه السلام) است .
و وزر و وبال زوار براى قاتل آن حضرت كه لعنت خدا و ملائكه و مردم اجمعین بر او باد محسوب مى گردد

حوض كوثر

((محمّد بصرى ))، از ((حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) نقل كرد:
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: از پدرم شنیدم به یكى از دوستانشان كه از زیارت (مقصود زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) است ) سؤ ال كرده بود فرمودند:
چه كسى را زیارت مى كنى و چه كسى را با این زیارت اراده مى نمائى ؟ یعنى : با این زیارت قصد تقرّب به چه كسى را دارى ؟
عرض كرد: مراد و مقصودم خداوند تبارك و تعالى است ، یعنى قصدم تقرّب به خدا مى باشد .
حضرت فرمودند: كسى كه بدنبال زیارت یك نماز بخواند و با این نماز قصد تقرّب خدا را داشته باشد، در روزى كه خدا را ملاقات مى كند بر او نورى احاطه مى كند كه تمام اشیائى كه او را مى بینند فقط نور مشاهده مى نمایند و خداوند متعال زوّار قبر مطهّر امام حسین (علیه السلام) را مورد اكرام قرار مى دهد و آتش جهنّم را از رسیدن به آنها باز مى دارد.
و زائر در نزد حوض كوثر مقامى بسیار مرتفع و مرتبه اى لایتناهى دارد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) كه در كنار حوض ایستاده اند با او مصافحه كرده و وى را از آب سیراب مى فرماید و احدى در وارد شدن بر حوض بر وى سبقت نمى گیرد مگر پس از او و سیراب شدن او، و پس از سیراب گشتن به جایگاهش ‍ در بهشت برگشته و در حالى كه فرشته اى از جانب امیرالمؤمنین (علیه السلام) با او بوده كه به صراط امر مى كند براى وى پائین بیاید و با او مدارا كرده تا از روى آن بگذرد و به آتش جهنّم فرمان مى دهد كه حرارت و سوزشش را به او نرساند تا وى از آن گذر كند.
و نیز با او فرستاده اى است كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن را فرستاده اند.

حسرت زیارت

((هشام بن سالم)) از حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) در حدیثى طولانى نقل كرده كه شخصى نزد امام صادق (علیه السلام) مشرّف شد و به آن جناب عرض كرد:
اى پسر رسول خدا (صلی الله علیه و اله): آیا پدر شما را مى توان زیارت كرد؟
حضرت فرمودند: بلى ، علاوه بر زیارت نماز هم نزد قبر مى توان خواند ، منتهى نماز را باید پشت قبر بجا آورد نه مقدّم و جلو آن .
آن شخص عرض كرد: كسى كه آن حضرت را زیارت كند چه ثواب و اجرى دارد؟
حضرت فرمودند: اجر او بهشت است مشروط به اینكه به آن حضرت اقتداء كرده و از او تبعیّت كند.
عرض كرد: اگر كسى زیارت آن حضرت را از روى بى رغبتى و بى میلى ترك كند چه خواهد دید؟
حضرت فرمودند: روز حسرت ( روز قیامت ) حسرت خواهد خورد.
عرض كرد: كسى نزد قبر آن جناب اقامت كند اجر و ثوابش چیست ؟
حضرت فرمودند: هر یك روز آن معادل یك ماه مى باشد.
عرض كرد: كسى كه براى رفتن و زیارت نمودن آن حضرت متحمل هزینه و خرج شده و نیز نزد قبر مطهّر پول خرج كند چه اجرى دارد؟
حضرت فرمودند: در مقابل هر یك درهمى كه خرج كرده هزار درهم دریافت خواهدنمود.
عرض كرد: اجر كسى كه در سفر به طرف آن حضرت فوت كرده چیست ؟
حضرت فرمودند: فرشتگان مشایعتش كرده و براى او حنوط و لباس از بهشت آورده و وقتى كفن شد بر او نماز خوانده و روى كفنى كه بر او پوشانده اند. فرشتگان نیز كفن دیگرى قرار مى دهند و زیر او را از ریحان فرش مى نمایند و زمین را چنان رانده و جلو برده كه از جلو فاصله سه میل طى شده و از پشت و جانب سر و طرف پا نیز مانند آن این مقدار مسافت و فاصله منهدم و ساقط مى گردد.
و براى آن دربى از بهشت به طرف قبرش گشوده شده و نسیم و بوى خوش ‍ بهشتى به قبر او داخل گشته و تا قیام قیامت بدین منوال خواهد بود.
آن شخص مى گوید: محضر مباركش عرضه داشتم :
كسى كه نزد قبر نماز بگذارد اجر و ثوابش چیست ؟
حضرت فرمودند: كسى كه نزد قبر مطهّرش دو ركعت نماز بخواند از خداوند چیزى را در خواست نمى كند، مگر آنكه حق جلّ و على آن را به او اعطاء مى فرماید.
عرض كردم : اجر كسى كه از آب فرات غسل كرده و سپس به زیارت آن جناب رود چیست ؟
حضرت فرمودند: زمانى كه شخص از فرات غسل كرده در حالى كه اراده زیارت آن حضرت را داشته باشد تمام لغزش ها و گناهانش ساقط و محو شده و وى نظیر آن روزى مى باشد كه از مادر متولّد شده است .
آن شخص مى گوید: عرض كردم :
اجر كسى كه دیگرى را مجهّز كرده و به زیارت قبر آن حضرت بفرستد، ولى خودش بواسطه عارضه و علّتى كه پیش آمده به زیارت نرود، چیست ؟
حضرت فرمودند: به هر یك درهمى كه خرج كرده و انفاق نموده حقتعالى همانند كوه احد حسنات براى او منظور مى فرماید و باقى مى گذارد و بر او چند برابر آنچه متحمّل شده و بلا و گرفتارى هائى كه بطور قطع نازل شده تا به وى اصابت كرده را از او دفع مى نماید و مال و دارائى او را حفظ و نگهدارى مى كند.
آن شخص مى گوید: عرض كردم :
اجر و ثواب كسى كه نزد آن حضرت كشته شود چیست ؟ مثلا سلطان ظالمى بر وى ستم كرده و او را آنجا بكشد؟
حضرت فرمودند: اولین قطره خونش كه ریخته شود خداوند متعال تمام گناهانش را مى آمرزد و طینتى را كه از آن آفریده شده فرشتگان غسل داده تا از تمام آلودگى ها و تیره گى ها پاك و خالص شده همان طورى كه انبیاء مخلص خالص و پاك مى باشند و بدین ترتیب آنچه از اجناس طین اهل كفر با طینت وى آمیخته شده زدوده مى گردد.
و نیز قلبش را شستشو داده و سینه اش را فراخ نموده و آنرا مملو از ایمان كرده و بدین ترتیب خدا را ملاقات كرده در حالى كه از هر چه ابدان و قلوب با آن مخلوط هستند پاك و منزه مى باشد و برایش مقرّر مى شود كه اهل بیت و هزار تن از برادران ایمانى خود را بتواند شفاعت كند.
و فرشتگان با همراهى جبرئیل و ملك الموت متولى خواندن نماز بر او مى گردند و كفن و حنوطش را از بهشت آورده و در قبرش توسعه داده و چراغ هائى در آن مى افروزد و دربى از آن بهشت باز مى كنند و فرشتگان برایش اشیاء تازه و تحفه هائى بدیع از بهشت مى آورند و پس از هیجده روز او را به ((خطیره القدس )) (بهشت ) برده پس پیوسته در آنجا با اولیاء خدا خواهد بود تا نفخه اى كه با دمیده شدنش هیچ چیز باقى نمى ماند دمیده شود.
و وقتى نفخه دوّمى دمیده شد و وى از قبر بیرون آمد اوّلین كسى كه با او مصافحه مى كند ((رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و امیرالمؤ منین (علیه السلام) و اوصیاء سلام اللّه علیهم )) بوده كه به وى بشارت داده و مى گویند: با ما باش و سپس او را كنار حوض كوثر آورده و از آن به او مى نوشانند و سپس به هر كسى كه او بخواهد و دوست داشته باشد نیز مى آشامانند.
آن شخص مى گوید: عرض كردم : اجر و ثواب كسى كه به خاطر زیارت آن حضرت حبس شده چیست ؟
حضرت فرمودند: در مقابل هر روزى كه حبس شده و غمگین مى گردد سرور و شادى منظور شده كه تا قیامت ادامه دارد و اگر پس از حبس او را زدند در قبال هر یك ضربه اى كه به وى اصابت مى كند یك حوریّه اى به او داده شده و به ازاء هر دردى كه بر پیكرش وارد مى شود هزار هزار حسنه ملاحظه گردیده و هزار هزار لغزش و گناه از او محو و زائل گشته و هزار هزار درجه ارتقاء داده مى شود و از ندیمان رسول خدا(صلی الله علیه و اله) محسوب شده تا از حساب فارغ گردد و پس از آن فرشتگانى كه حَمَله عرش هستند با او مصافحه كرده و به او مى گویند: آنچه دوست دارى بخواه . و زننده وى را براى حساب حاضر مى كنند پس هیچ سئوالى از او نكرده و با هیچ چیز اعمالش را نسنجیده و محاسبه نكرده بلكه دو بازویش را گرفته و او را برده و به فرشته اى تحویل داده و آن فرشته به او جرعه اى از ((حمیم )) (آب داغ جهنم ) و جرعه اى از ((غسلین )) (آب چرك كه از پوست و گوشت دوزخیان جارى مى باشد) مى چشاند و سپس او را روى تكه اى سرخ از آتش قرار داده و به وى مى گویند: بچش چیزى را كه دست هایت بواسطه زدن شخصى كه او را زدى براى تو پیش فرستاده اند، كسى را كه زدى پیك و پیام آور خدا و رسول خدا بود و در این هنگام مضروب را آورده و نزدیك درب جهنّم نگاه داشته و به او مى گویند: به زننده خود بنگر و به آنچه به سرش آمده نظر نما آیا سینه ات شفاء مى یابد؟ این عذابى كه به او وارد شد بخاطر قصاص براى تو مى باشد، پس مى گوید: حمد خدا را كه من و فرزند رسول خدا را یارى فرمود.

احسان به اهلبیت

((عبداللّه بن عبدالرحمن اصم )) نقل كرده : حدیث گفت براى ما ((معاذ))، از ((ابان ))،كه گفت :
از او شنیدم كه مى گفت : حضرت ابوعبداللّه (علیه السلام) فرمودند:
كسیكه به زیارت قبر ((حضرت ابا عبداللّه الحسین (علیه السلام))) رود محققا به رسول خدا و به ما اهل بیت احسان نموده و غیبتش جایز نبوده و گوشتش بر آتش ‍ حرام است و در مقابل هر یك درهمى كه انفاق كرده خداوند متعال انفاق اهالى و سكنه ده هزار شهرهائى كه در كتابش مضبوط و معلوم است را به او اعطاء مى فرماید، و بدنبال آن حوائج و نیازمندى هایش را روا مى فرماید، و آنچه را كه از خود باقى گذارد حقتعالى حافظ آنها است و در خواست و سؤ ال چیزى از خدا نمى كند مگر آنكه بارى تعالى اجابتش مى فرماید اعم از آنكه سریع و بدون مهلت حاجتش را روا كرده یا با تاخیر و مهلت آنرا برآورده نماید.

دعاى مستجاب

((صفوان جمّال )) از حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) حدیثى طولانى را نقل كرده و در ضمن آن مى گوید:
محضر مبارك امام (علیه السلام) عرضه داشتم : چه اجر و ثوابى است براى كسى كه نزد قبر مطهّر آن حضرت (امام حسین (علیه السلام)) نماز بخواند؟
حضرت فرمودند: كسى كه نزد قبر آن جناب دو ركعت نماز بخواند چیزى را از خدا نخواسته مگر آنكه حق تعالى آن را به وى اعطاء مى فرماید.
عرض كردم : چه اجر و ثوابى است براى كسى كه از آب فرات غسل كرده و سپس به زیارت آن حضرت رود؟
امام (علیه السلام) فرمودند: هنگامى كه با اراده زیارت آن حضرت از فرات غسل مى كند تمام گناهانش ‍ ریخته شده و پاك مى گردد، مثل اینكه تازه از مادر متولد گردیده .
عرض كردم : ثواب و اجر كسى كه خودش بخاطر جهتى نمى تواند به زیارت رود ولى دیگرى را مجهّز ساخته و به زیارت فرستد چه مى باشد؟
حضرت فرمودند:
در مقابل هر یك درهمى كه خرج كرده خداوند متعال به قدر كوه اُحُد از حسنات به وى داده و چند برابر هزینه اى را كه متحمل شده برایش باقى مى گذارد، و نیز بلاهائى كه نازل شده را از وى دور مى گرداند و همچنین مال و دارائى وى را حفظ و نگهدارى مى فرماید

لوازم زائر

((محمّد بن مسلم )) براى ما نقل كرد كه :
محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) عرض كردم : هرگاه به زیارت پدر بزرگوارتان (حضرت امام حسین (علیه السلام)) مى رویم آیا بهمان هیئت و كیفیّتى كه به حج مى رویم باشیم ؟
حضرت فرمودند: بلى .
عرض كردم : پس آنچه بر حاجى لازم است بر ما نیز لازم است ؟
حضرت فرمودند: چه چیزهائى را گفتى ؟
عرض كردم : اشیائى را كه بر حاجى لازم مى باشد.
حضرت فرمودند:
بر تو لازم است كه با همراهانت خوش رفتار باشى ، سخن اندك بگوئى و حتى الامكان تكلّم نكنى مگر به خیر.
بر تو لازم است زیاد بیاد خدا باشى .
و بر تو لازم است جامه و لباس هایت را نظیف و پاكیزه نگاه دارى .
و بر تو لازم است پیش از اینكه به حائر برسى غسل نمائى .
لازم است بر تو كه خاشع بوده و زیاد نماز خوانده و بسیار بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستى و به آنچه از تو نیست و مال دیگرى است احترام گذارده و بر ندارى .
لازم است به آنچه حلال نیست نگاه نكرده و چشم خود را از آن فرو ببندى .
لازم است وقتى برادر ایمانى خود را نیازمند دیده و ملاحظه كردى كه بواسطه نداشتن نفقه از ادامه عمل عاجز است به دیدنش رفته او را كمك كرده و به مواسات با او رفتار نمائى .
بر تو لازم است تقیه كه دین تو به آن قائم است را رعایت كنى .
واجب است از آنچه منهى هستى و از خصومت و دشمنى و زیاد قسم خوردن و از جدال كردن كه در اثناء آن به خوردن قسم مبادرت مى ورزى اجتناب و دورى كنى .
و وقتى به این دستورها عمل كردى البتّه حجّ و عمره تو تمام و كامل بوده و به واسطه صرف نفقه و دور شدن از اهل و عیالت و روى تافتن از آنچه به آن مایل هستى از كسى كه آنچه نزدش بوده و تو آن را طلب كردى استحقاق پیدا مى كنى كه از سفرت مراجعه كرده در حالى كه مغفرت و رحمت و رضوانش شامل تو شده باشد.
((حضرت امام صادق (علیه السلام))) فرمودند:
هنگامى كه اراده زیارت حضرت حسین (علیه السلام) را نمودى پس آن حضرت را با حالى غمگین و اندوه ناك و ناراحت و ژولیده و گرفته و گرسنه و تشنه زیارت نما.
زیرا حضرتش كشته شدند در حالى كه غمگین و ناراحت و ژولیده و گرفته و گرسنه و تشنه بودند و از آن جناب حوائج و خواسته هاى خود را بخواه و سپس از آنجا برگرد و آن مكان شریف را وطن براى خود قرار مده .
((حسین بن ثویر بن ابى فاخته )) ، مى گوید: حضرت ابوعبداللّه (علیه السلام) فرمودند:
اى حسین ! كسى كه از منزلش بیرون آید و قصدش زیارت قبر حضرت حسین بن على (علیه السلام) باشد، اگر پیاده رود خداوند منّان به هر قدمى كه بر مى دارد یك حسنه برایش نوشته و یك گناه از او محو مى فرماید.
تا زمانى كه به حائر برسد و پس از رسیدن به آن مكان شریف حق تبارك و تعالى او را از رستگاران قرار مى دهد، تا وقتى كه مراسم و اعمال زیارت را به پایان برساند، كه در این هنگام او را از فائزین محسوب مى فرماید، تا زمانى كه
اراده مراجعت نماید، در این وقت فرشته اى نزد او آمده و مى گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) سلام رسانده و به تو مى فرماید: از ابتداء عمل را شروع كن ، تمام گناهان گذشته ات آمرزیده شد.(

فرشته ها ملازم زوار

((مفضّل بن عمر)) نقل كرده كه : حضرت ابو عبداللّه (علیه السلام) فرمودند:
گویا مى بینم كه فرشتگان با مؤ منین بر سر قبر حضرت حسین بن على (علیه السلام) ازدحام كرده اند.
راوى مى گوید: عرضه داشتم : آیا مؤ منین فرشته را مى بینند؟
حضرت فرمودند: هرگز، هرگز، آنها به خدا قسم ملازم و همراه مؤمنین بودند، حتّى با دست هایشان به صورت هاى آنها مسح مى كشند.
سپس امام (علیه السلام) فرمودند: خداوند منّان هر صبح و شام از طعام بهشت بر زوّار امام حسین (علیه السلام) نازل مى فرماید و خدمتكاران ایشان فرشتگانند.
هیچ بنده اى از بندگان خداوند حاجتى از حوائج دنیا و آخرت را از خداوند متعال درخواست نمى كنند ، مگر آنكه خدا به او عطاء مى فرماید. راوى مى گوید: عرض كردم : به خدا قسم این كرامت مى باشد.
امام (علیه السلام) به من فرمودند: اى مفضّل : برایت بیشتر بگویم ؟
عرضه كردم ، بلى سرور من .
حضرت فرمودند: گویا مى بینم تختى از نور را كه گذارده اند و بر روى آن قبّه اى از یاقوت سرخ زده شده كه با جواهرات آن را زینت نموده اند و حضرت امام حسین (علیه السلام) بر روى آن تخت نشسته اند و اطراف آن حضرت نود هزار قبه سبز زده اند و مؤمنین آن حضرت را زیارت كرده و بر آن جناب سلام مى دهند.
پس خداوند متعال به ایشان مى فرماید:
اى دوستانم از من سؤ ال كنید و بخواهید، پس زیاد اذیّت شدید و خوار و مقهور گردیدید، امروز روزى است كه حاجتى از حاجات دنیا و آخرتتان را از من درخواست نكرده ، مگر آنرا روا نمایم .
پس خوردن و آشامیدنشان در بهشت مى باشد، پس به خدا قسم كرامت و احسانى كه زوال نداشته و انتهاء آن را نمى توان درك كرد همین است . ترجمه كامل الزیارات ص 443

جزء عمر حساب نشود

حضرت ابى الحسن الرضا(علیه السلام) نقل نموده و آن جناب از پدر بزرگوارشان حكایت كرده اند كه ابو عبداللّه جعفربن محمّد الصادق (علیه السلام) فرمودند:
ایّام زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) جزء عمر زائر شمرده نشده و از اجلشان محسوب نمى گردد.(ترجمه كامل الزیارات ص 446)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: كسى كه مى خواهد در همسایگى رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و حضرت على و فاطمه (علیهاالسلام ) باشد، زیارت حسین بن على (علیه السلام) را ترك نكند .

كنار نهرها

((محمّد بن ابى جریر قمّى )) گفت :
از حضرت اباالحسن الرضا(علیه السلام) شنیدم كه به پدرم مى فرمودند:
كسى كه حضرت حسین بن على (علیه السلام) را زیارت كند در حالى كه به حق آن حضرت عارف و آگاه باشد از هم صحبت هاى حق تعالى بالاى عرش ‍ مى باشد، سپس این آیه را قرائت فرمودند: انّ المتّقین فى جنّات و نهر، فى مقعد صدق عند ملیك مقتدر.
(همانا اهل تقوى در باغ ها و كنار نهرها منزل گزینند، در منزل گاه صدق و حقیقت نزد خداوند عزّت و سلطنت جاودانى متنعّم مى باشند).

طلب رحمت

حضرت ابو عبداللّه (علیه السلام)، فرمودند: هنگامى كه روز قیامت شود منادى نداء مى كند: زوّار حسین بن على (علیه السلام) كجا هستند؟
گردن هاى تعدادى از مردم كشیده مى شود كه عدد آنها را غیر از خداوند متعال كس دیگرى نمى داند، پس به ایشان گفته مى شود قصد شما از زیارت قبر حضرت حسین بن على (علیه السلام ) چه بود؟
مى گویند: پروردگارا آن حضرت را زیارت كردیم بجهت محبّتى كه به رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و حضرت على و فاطمه (علیهاالسلام ) داشته و به منظور طلب رحمت براى صاحب قبر به ازاء آنچه از آن حضرت صادر گردید.
پس به آنها گفته مى شود:
ایشان محمّد و على و فاطمه و حسن و حسین سلام اللّه علیهم هستند، به آنها ملحق شوید.
شما با ایشان و در درجه و مرتبه آنها هستید، به لواء و پرچم رسول خدا(صلی الله علیه و اله) ملحق گردید، پس بطرف لواء آن حضرت رهسپار شده و در سایه آن قرار مى گیرند، در حالى كه لواء به دست امیرالمؤ منین على (علیه السلام) مى باشد و بدین ترتیب به بهشت وارد مى شوند، ایشان جلو پرچم و سمت راست و جانب چپ و پشت آن بوده و چهار طرف لواء را گرفته اند.

از روى شوق

حضرت ابى جعفر(علیه السلام)، آن حضرت فرمودند:
اگر مردم مى دانستند كه در زیارت قبر حضرت حسین بن على (علیه السلام) چه فضل و ثوابى است حتما از شوق و ذوق قالب تهى مى كردند و بخاطر حسرت ها نفس هایشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد.
راوى مى گوید: عرض كردم : در زیارت آن حضرت چه اجر و ثوابى مى باشد.
حضرت فرمودند:
كسى كه از روى شوق و ذوق به زیارت آن حضرت رود خداود متعال هزار حجّ و هزار عمره قبول شده برایش مى نویسد و اجر و ثواب هزار شهید از شهداء بدر و اجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه قبول شده و ثواب آزاد نمودن هزار بنده كه در راه خدا آزاد شده باشند برایش منظور مى شود و پیوسته در طول ایام سال از هر آفتى كه كمترین آن شیطان باشد محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته كریمى را بر او موكّل كرده كه وى را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زیر قدم نگهدارش باشد و اگر در اثناء سال فوت كرد فرشتگان رحمت الهى بسویش حاضر شده و او را غسل داده و كفن نموده و برایش استغفار و طلب آمرزش كرده و تا قبرش مشایعتش ‍ نموده و به مقدار طول شعاع چشم در قبرش وسعت و گشایش ایجاد كرده و از فشار قبر در امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منكر و نكیر بر حذرش مى دارند و برایش دربى به بهشت مى گشایند و كتابش را به دست راستش مى دهند و در روز قیامت نورى به وى اعطاء مى شود كه بین مغرب و مشرق از پرتو آن روشن مى گردد و منادى نداء مى كند: این كسى است كه از روى شوق و ذوق حضرت امام حسین (علیه السلام) را زیارت كرده و پس از این نداء احدى در قیامت باقى نمى ماند مگر آنكه تمنّا و آرزو مى كند كه كاش از زوّار حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) مى بود.(ترجمه كامل الزیارات ص 467)

محبت

((ذریح محاربى )) ، وى مى گوید: محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) عرض كردم : از خویشاوندان و فرزندانم كسى را ملاقات نكردم مگر وقتى به آنها خبر دادم به اجر و ثوابى كه در زیارت قبر حضرت امام حسین (علیه السلام) هست ، من را تكذیب نموده و گفتند: تو بر حضرت جعفر بن محمّد(علیه السلام ) دروغ بسته و این خبر را از پیش خودت مى گوئى !
حضرت فرمودند:
اى ذریح مردم را رها كن هر كجا كه مى خواهند بروند، بخدا قسم حق تعالى به زائرین امام حسین (علیه السلام) مباهات كرده و افتخار مى نماید و مسافر و زائر را فرشتگان مقرّب خدا و حاملین عرش رهبرى مى كنند حتى حق تعالى به فرشتگان مى فرماید:
آیا زوّار حسین بن على (علیه السلام ) را مى بینید كه از روى شوق و محبّت به آن حضرت و علاقه به حضرت فاطمه (علیهاالسلام ) دخت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله) به زیارت آمده اند؟ به عزّت و جلال و عظمت خود قسم كرامت خویش را بر ایشان واجب كرده ام و ایشان را حتما به بهشتى كه براى دوستانم و براى انبیاء و رسل و فرستادگانم آماده كرده ام داخل مى كنم .
اى فرشتگان من ! ایشان زوّار قبر حسین حبیب محمّد رسول من بوده و محمّد (صلی الله علیه و اله) حبیب من است و كسى كه من را دوست داشته باشد حبیب من را نیز دوست مى دارد و كسى كه حبیب من را دوست داشته باشد دوست دار حبیبم را نیز دوست دارد و كسى كه نسبت به حبیب من بغض ‍ ورزد، كسى است كه به من بغض مى ورزد و بر من واجب است كه به اشد عذاب ، عذابش نموده و به آتش دوزخم او را بسوزانم و جهنم را مسكن و مكانش قرار داده و وى را چنان عذابى كنم كه احدى از اهل عالم را آن طور عذاب نكرده باشم .

محبوبترین اعمال

حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) فرمودند:
محبوب ترین اعمال نزد حق تعالى زیارت قبر حضرت حسین (علیه السلام) بوده و برترین اعمال نزد او جلّ و على ادخال سرور و شادى بر مؤ من است و نزدیك ترین بنده به خدا، بنده اى است كه در حال سجود بدرگاه الهى گریان باشد.

زیارت قبر مطهر

((محمّد بن سنان )) از بشیر دهّان برایم نقل كرد و گفت :
در هر سال به حجّ مشرّف مى شدم ، یكسال تنبلى كرده و آنرا ترك كردم و سال بعد كه به حج رفته و محضر حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) رسیدم به من فرمودند:
اى بشیر چه چیز تو را در سال گذشته از حج سست و تنبل كرده ؟
عرض كردم : فدایت شوم مالى داشتم كه از مردم مى خواستم و خوف داشتم تلف شود.
لذا به حج نیامده ولى در عوض روز عرفه به زیارت قبر مطهّر حضرت امام حسین (علیه السلام) رفتم .
حضرت به من فرمودند:
آنچه نصیب اهل موقف (حاجى ها) شد، از تو فوت نگردید، اى بشیر كسى كه قبر حسین (علیه السلام) را زیارت كند، در حالى كه به حق آن حضرت عارف و آگاه باشد، مانند: كسى است كه خدا را در عرش زیارت نموده

رزق و عمر طولانى و در زمره سعدا

((عبدالملك خثعمى ))، از حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام)، گفت : حضرت به من فرمودند:
اى عبدالملك زیارت حسین بن على (علیه السلام) را ترك مكن و یاران و اصحابت را به آن امر فرما، و شیعیان ما را امر كنید به زیارت آن حضرت ، زیرا حق تعالى بواسطه آن عمر تو را طولانى كرده و روزى و رزقت را واسع مى فرماید و امورى كه بدى و شر را جلب مى كند دفع مى نماید. در حال حیات سعید و سعادتمند نموده و نخواهى مرد مگر سعید و تو را در زمره سعداء مى نویسد.(ترجمه كامل الزیارات ص 494)
و زیارت آن حضرت بر هر مؤ منى كه اقرار به امامت حضرتش از طرف خدا دارد واجب است .

مسافرین خدا

حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) حضرت فرمودند:
خداوند متعال فرشتگانى دارد كه موكّل قبر مطهّر حضرت حسین بن على (علیه السلام ) مى باشند، هنگامى كه شخص قصد زیارت آن حضرت را مى نماید خداوند گناهان او را به این فرشتگان اعطاء نموده و در اختیار آنها مى گذارد وقتى وى قدم گذارد فرشتگان گناهان را محو مى كنند سپس وقتى قدم بعدى را برداشت حسنات او را مضاعف مى نمایند و پیوسته حسنات او را مضاعف كرده تا جائى كه بهشت را براى وى واجب مى گردانند سپس ‍ اطرافش را گرفته و تقدیس و تنزیهش مى نمایند و سپس فرشتگان آسمان را نداء مى دهند كه زوّار حبیب حبیب خدا را تقدیس و تنزیه نمائید و وقتى زوّار غسل زیارت نمودند حضرت محمّد(صلی الله علیه و اله) ایشان را نداء داده و مى فرماید: اى مسافرین خدا بشارت باد شما را كه با من در بهشت همراه خواهید بود.
سپس امیرالمؤ منین (علیه السلام) ایشان را نداء داده و مى فرماید:
من ضامنم كه حوائج شما را برآورده و در دنیا و آخرت بلاء و محنت را از شما دور نمایم .
پس از آن فرشتگان دور ایشان حلقه زده و از راست و چپ آنان را در بر گرفته تا به اهل و خویشاوندان خود بازگردند.

رحمت واسعه

((عبداللّه بن مسكان ))، مى گوید:
حضور مبارك حضرت اباعبداللّه (علیه السلام) رسیدم در حالى كه گروهى از اهل خراسان خدمت آن جناب مشرّف شده بودند، ایشان از آن جناب راجع به زیارت قبر حضرت حسین بن على (علیه السلام) و ثوابى كه در آن است سؤال نمودند؟
حضرت فرمودند: پدرم از جدّم نقل كردند كه مى فرمودند:
كسیكه آن حضرت را صرفاً براى خدا و به قصد قربت زیارت كند خداوند متعال از گناهان رهایش نموده و او را همچون نوزادى كه مادر زائیده قرار مى دهد و در طول سفرش فرشتگان مشایعتش كرده و بالاى سرش بال هاى خود را گشوده و با این حال او را همراهى كرده تا به اهلش باز گردد و نیز فرشتگان از خداوند مى خواهند كه او را بیامرزد و از اطراف و اكناف آسمان رحمت واسعه الهى او را فرا گرفته و فرشتگان نداء كرده و به وى مى گویند:
پاك هستى و آن كس كه زیارتش نمودى نیز پاك و مطهّر است و پیوسته وى را بین اهل و خویشانش حفظش مى نمایند.

سى حج مقبول

((موسى بن قاسم حضرمى )) مى گوید: ((حضرت ابو عبداللّه (علیه السلام))) در ابتداء حكومت ((ابو جعفر عباسى )) (منصور دوانیقى ) وارد عراق شده و در نجف نزول اجلال فرمودند، به من فرمودند:
اى موسى ، برو كنار جاده بزرگ بایست و منتظر باش كه عنقریب مردى از طرف ((قادسیّه )) خواهد آمد، هر گاه نزدیك تو شد به وى بگو: یكى از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و اله) تو را مى خواند، او بزودى با تو خواهد آمد.
موسى مى گوید: من به طرف جاده مزبور رفته و به آنجا رسیدم و كنار آن ایستاده و هوا بسیار گرم بود، پیوسته در آنجا ایستاده بودم بحدّى كه نزدیك بود مخالفت كرده و بر گشته و ملاقات با او را ترك كنم ، در این هنگام چشمم به چیزى خورد كه به جلو مى آید و شبیه مردى است كه روى شترى نشسته ، پس چشم به آن دوخته تا نزدیك به من شد، به او گفتم : اى مرد در اینجا یكى از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و اله) شما را مى خواند ایشان شما را به من معرفى كرده و پیام برایت فرستاده اند.
مرد گفت : با هم به خدمتش برویم .
موسى مى گوید: او را بردم تا نزدیك خیمه رسیدیم ، وى شترش را خواباند و درب خیمه ایستاد منتظر اذن دخول بود، پس حضرت از درون خیمه او را خواندند، اعرابى داخل خیمه شد و من نیز نزدیك شده تا درب خیمه رسیده و سخن ایشان را مى شنیدم ولى آنها را نمى دیدم .
حضرت ابو عبداللّه (علیه السلام) به وى فرمودند، از كجا آمدى ؟
او گفت : از دورترین نواحى یمن .
حضرت فرمودند: تو از فلان و فلان مكان هستى ؟
او عرض كرد: بلى من از فلان موضع مى باشم .
حضرت فرمودند: براى چه به این صوب و طرف آمدى ؟
عرض كرد: به قصد زیارت حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) آمدم .
حضرت فرمودند:
تنها براى زیارت آمده اى و هیچ حاجت دیگرى نداشتى ؟
عرض كرد: هیچ حاجتى نداشتم مگر آنكه به سر قبر مطهّر آن حضرت رفته و نماز خوانده و جنابش را زیارت كرده و سپس از حضرتش خداحافظى كرده و به اهل و خویشانم برگردم .
حضرت فرمودند: در زیارت آن حضرت چه مى بینید؟
عرض كرد: در زیارتش بركت در عمر خود و اهل و اولاد و اموال و معایشمان بوده و حوائج و خواسته هایمان بر آورده شده و گرفتاریمان بر طرف مى گردد.
موسى مى گوید: امام (علیه السلام) به وى فرمودند: اى برادر یمنى آیا از فضیلت زیارت آن حضرت بیشتر از این برایت نگویم ؟ آن مرد عرض كرد: از پسر رسول خدا زیادتر بفرمائید:
حضرت فرمودند: زیارت امام حسین (علیه السلام) معادل یك حجّ مقبول و پاكیزه اى است كه با رسول خدا(صلی الله علیه و اله) انجام شود. آن مرد از این گفتار تعجب كرد.
حضرت فرمودند: آرى ، به خدا سوگند معادل دو حجّ مقبول و پاكیزه اى است كه با رسول خدا(صلی الله علیه و اله) انجام شود.
آن مرد بر تعجبش افزوده شد پس بدین ترتیب امام (علیه السلام) بر تعداد حج هاى مقبول مى افزودند تا اینكه در آخر فرمودند:
زیارت آن حضرت معادل با سى حجّ مقبول و پاكیزه اى است كه با رسول خدا(صلی الله علیه و اله) انجام گیرد.

غریب و شهید

((یزید بن عبدالملك )) مى گوید: محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (علیه السلام) بودم پس گروهى كه بر درازگوش ها سوار بودند بر ما گذشتند.
حضرت به من فرمودند: اینها قصد كجا را دارند؟
عرض كردم : به زیارت قبور شهداء مى روند.
فرمودند، چه چیز ایشان را از زیارت غریب شهید باز داشت ؟!!
مردى از اهل عراق محضر مباركش عرض كرد: آیا زیارت آن حضرت (امام حسین (علیه السلام)) واجب است ؟
حضرت فرمودند: زیارت آن جناب از یك حجّ عمره و یك عمره و یك حجّ بهتر است .
سپس حضرت تعداد حجّ و عمره ها را زیاد كرده تا بیست حجّ و بیست عمره شمردند و بعد فرمودند: البتّه تمام آنها مقبول و مبرور باشند.
راوى مى گوید: به خدا سوگند از محضرش مرخّص نشده بودم كه مردى آمد و حضورش رسید و عرض كرد: من نوزده حجّ انجام داده ام ، از خداوند بخواهید كه یك حجّ دیگر نصیبم شده و بدین ترتیب تا عدد بیست كامل گردد.
حضرت فرمودند: آیا قبر امام حسین (علیه السلام) را زیارت كرده اى ؟ آن مرد عرض ‍ كرد: خیر. حضرت فرمودند: زیارت آن حضرت از بیست حجّ بهتر مى باشد.

شفاعت

((عبداللّه بن شعیب تیمى ))، از حضرت ابا عبداللّه (علیه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
روز قیامت منادى ندا مى كند: شیعیان آل محمّد در كجا هستند؟!
پس از میان مردم گردنهائى كشیده شده و افرادى بپا مى خیزند كه عدد آنها را غیر از حقتعالى كس دیگر نمى داند. ایشان در قسمتى از مردم بپا خاسته اند، سپس منادى ندا مى كند: زوّاز قبر حضرت امام حسین (علیه السلام) در كجا هستند؟!
خلق بسیارى به پا مى خیزند.
پس به ایشان گفته مى شود: دست هر كسى را كه دوست دارید بگیرید و آنها را به بهشت ببرید، پس شخصى كه جزء زائرین است هر كسى را كه بخواهد گرفته و به بهشت مى برد، حتى بعضى از مردم به برخى دیگر مى گویند: اى فلانى من را مى شناسى ؟ من كسى هستم كه در فلان روز و در فلان مجلس ‍ براى تو ایستاده و احترام از او نمودم پس من را نیز دریاب ، زائر او را نیز گرفته و به بهشت داخل نموده بدون اینكه دافع و مانعى در بین باشد.

ملائكه گریان

((ابى الصباح كنانى ))، مى گوید: از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنیدم كه مى فرمود:
در طرف شما قبرى است كه هیچ مكروب و اندوهگینى به زیارت آن نمى رود، مگر آنكه خداوند متعال اندوهش را بر طرف كرده و حاجتش را روا مى سازد و از روزى كه آن حضرت شهید شدند چهار هزار فرشته كه جملگى ژولیده و غبار آلود و گرفته هستند اطراف قبر مطهّرش بوده و تا روز قیامت بر آن جناب مى گریند و كسى كه او را زیارت كند فرشتگان تا وطن و مأوایش ‍ مشایعتش كرده و اگر مریض و بیمار شود عیادتش كنند و اگر بمیرد جنازه اش را تشییع نمایند .

ارواح طیبه عصمت بزیارت حسین (علیه السلام)

جناب حاج ملا على كازرونى رحمة اللّه علیه كه یكى از افراد و با ایمان با اخلاص بود نقل فرمود: شب 23 ماه رمضان بالاى منزل تنها احیاء داشتم كه هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد.
در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلاء مملو از جمعیت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است از صدائى كه فصیحتر و به من نزدیكتر بود، پرسیدم تو را به خدا تو كیستى ؟ فرمود: من جبرائیل هستم ، گفتم : چه خبر است امشب ؟ فرمود: حضرت بى بى عالم فاطمه زهراء با مریم و آسیه و خدیجه و كلثوم (هنّ) براى زیارت قبر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مى روند. و این جمعیت ارواح پیغمبران و ملائكه هستند.
گفتم : براى خدا مرا هم ببرید، فرمود: زیارت تو از همین جا قبول است و سعادتى داشتى كه این منظره را ببینى .
حضرت آیة اللّه شهید دستغیب فرمود براستى حاجى مزبور علاقه شدیدى به حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) نصیبش شده بود كه در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك حضرت را مى برد بى اختیار گریان و نالان مى شد. و تا چند دقیقه نمى توانست سخن بگوید و فرمود: من طاقت ذكر مصیبت آن حضرت را ندارم

زیارت امام حسین (علیه السلام)

مرحوم سید بن طاووس رضوان اللّه تعالى علیه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت : همسایه اى داشتم معروف به على بن محمد بود كه ایشان برایم گفت من از ایام جوانى هرماه بزیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) میرفتم تا اینكه سن من بالا رفت و نیروى جسمیم ضعیف شد و یك چند وقتى زیارت را ترك كردم ، پس از مدتى بقصد زیارت پیاده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسیدم و بزیارت آقا امام حسین (علیه السلام) نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زیارت و نماز از فرط خستگى راه كنار حرم خوابم برد. در عالم خواب دیدم مشرف شدم خدمت آقاى خودم ابى عبداللّه الحسین (علیه السلام) حضرت رویشان را به بنده كرد و فرمود: اى على چرا به من جفا كردى با اینكه نسبت بمن خوبى و نیكى مى كردى ؟ عرضكردم : اى سیدى اى آقاى من بدنم ضعیف شده و توانایى خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهمیده ام آخر عمرم است و با آن حالى كه داشتم این چند روز راه را به عشق شما بزیارت آمدم و روایتى از شما شنیدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم . حضرت فرمود آن روایت رابگو: گفتم چنین نقل شده كه (قال من زارنى فى حیوتى زرته بعد وفاته ) هر كه مرا در حال حیاتش ‍ زیارت كند و بزیارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زیارت میكنم و بزیارت او مى آیم حضرت فرمود بله من گفته ام ، حتى اگر او را (زیارت كننده ام را) در آتش ببینم نجاتش خواهم داد.(

حضرت موسى (علیه السلام) به زیارت حسین (علیه السلام)

ابى حمزه ثمالى فرمود در اواخر سلطنت بنى مروان اراده زیارت آقا ابى عبداللّه الحسین (علیه السلام) را نمودم و پنهانى از اهل شام خود را به كربلا رساندم در گوشه اى پنهان شدم تا اینكه شب از نیمه گذشت پس بسوى قبر شریف روانه شدم تا آنكه نزدیك قبر مقدس و شریف رسیدم . ناگهان مردى را دیدم كه بسوى من مى آید و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زیرا به قبر شریف نمى رسى من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اى دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزدیك طلوع صبح شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزدیك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت به آن قبر نمى توانى برسى . به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمى رسم و حال اینكه از كوفه به قصد زیارت آن حضرت آمده ام بیا بین من و آن قبر حائل نشو، زیرا من مى ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببینند و مرا در اینجا به قتل برسانند، وقتى این حرف را از من شنید گفت یك مقدار صبر كن چون حضرت موسى بن عمران (علیه السلام) از خداى خود اجازه گرفته كه به زیارت آقا سید الشهداء (علیه السلام) بیاید و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زیارت آقا آمده اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شریف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مى كنند. ابوحمزه ثمالى گوید از آن مرد پرسیدم كه توكیستى ؟
گفت من یكى از آن ملائكه هستم كه مامور پاسبانى و پاسدارى قبر آقا سید الشهداء (علیه السلام) هستم و براى زوار آقا طلب مغفرت مى كنیم تا این را شنیدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم دیگر كسى را ندیدم كه مانع شود پس زیارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام سریع به كوفه برگشتم

احترام امام زمان به زوار حسین (علیه السلام)

مرحوم آیة اللّه حاج میرزا محمّد على گلستانه اصفهانى در آن وقتى كه ساكن مشهد بودند براى یكى از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه ، عموى من مرحوم آقاى سید محمّد على از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل میكرد، در اصفهان شخصى بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاى غیر متعارف ، از قبیل آن كه من خدمت امام زمان (علیه السلام) رسیده ام و طى الارض ‍ كرده ام میزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس میگرفت و گاهى مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند، حرف مى زدند.
روزى به تخت فولاد اصفهان براى زیارت اهل قبور میرفتم ، در راه دیدم ، آقا جعفر به آن طرف میرود، من نزدیك او رفتم و به او گفتم دوست دارى باهم راه برویم ؟ گفت مانعى ندارد، در ضمن راه از او پرسیدم مردم درباره شما حرفهائى مى زنند آیا راست مى گویند كه تو خدمت امام زمان (علیه السلام) رسیده اى ؟
اول نمى خواست جواب مرا بدهد، لذا گفت آقا از این حرفها بگذریم و باهم مسائل دیگرى را مطرح كنیم ، من اصرار كردم و گفتم : من انشاءاللّه اهلم .
گفت : بیست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همین سفر بیست و پنجم شخصى كه اهل یزد بود در راه با من رفیق شد چند منزل كه باهم رفتیم ، مریض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسیدیم به منزلى كه قافله به خاطر نا امن بودن راه دو روز در آن منزل ماند تا قافله دیگرى رسید و باهم جمع شدند و حركت كردند و حال مریض هم رو به سختى گذاشته بود وقتى قافله مى خواست حركت كند من دیدم به هیچ وجه نمى توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مى روم و براى تو دعاء میكنم كه خوب شوى و وقتى خواستم با او خدا حافظى كنم ، دیدم گریه مى كند، من متحیر شدم از طرفى روز عرفه نزدیك بود و بیست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفى چگونه این رفیق را در این حال تنها بگذارم و بروم ؟!
به هرحال نمى دانستم چه كنم او همینطور كه اشك مى ریخت به من گفت : فلانى من تا یك ساعت دیگر مى میرم این یك ساعت را هم صبر كن ، وقتى من مُردم هرچه دارم از خورجین و الاغ و سایر اشیاء مال تو باشد، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن .
من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم ، تا او ازدنیا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حركت نمود.
من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم ، از قافله اثرى جز گرد و غبارى نبود و من به آنها نرسیدم حدود یك فرسخ كه راه رفتم ، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مى بستم ، پس از آنكه یك مقدار راه مى رفت باز مى افتاد و به هیچ وجه روى الاغ آن جنازه قرار نمى گرفت . بالاخره دیدم نمى توانم او را ببرم خیلى پریشان شدم ایستادم و به حضرت سید الشهداء (علیه السلام) سلامى عرض كردم و با چشم گریان گفتم : آقا من با این زائر شما چه كنم ؟ اگر او را در این بیابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بیاورم مى بینید كه نمى توانم درمانده ام و بى چاره شده ام .
ناگهان دیدم ، چهار سوار كه یكى از آنها شخصیت بیشترى داشت پیدا شدند و آن بزرگوار به من گفت : جعفر بازائرما چه میكنى ؟ عرض كردم : آقا چه كنم ؟ در مانده شده ام نمى دانم چه بكنم ؟ در این بین آن سه نفر پیاده شدند، یكى از آنها نیزه اى در دست داشت با آن نیزه زد چشمه آبى ظاهر شد آن میّت را غسل دادند و آن آقا جلو ایستاد، و بقیّه كنار او ایستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفرى برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپدید شدند.
من حركت كردم با آنكه معمولى راه مى رفتم دیدم به قافله اى رسیدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اى را دیدم ، كه آنها قبل از این قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه دیگر به پل سفید كه نزدیك كربلا است رسیدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از این سرعت سیر تعجب مى كردم .
بالاخره او را بردم در وادى ایمن (قبرستان كربلا) دفن كردم ، من در كربلا بودم ، پس از بیست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسیدند آنها از من سئوال میكردند توكى آمدى ؟ و چگونه آمدى ؟ من براى آنها به اجمال مطالبى را میگفتم و آنها تعجب مى كردند، تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) رفتم دیدم بعضى از مردم را بصورت حیوانات مختلف مى بینم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بیرون آمدم ، باز هم آنها را به صورت حیوانات مختلف دیدم .
عجیب تر این بود كه بعد از آن سفر چند سال دیگر هم ایام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حیوانات مى بینم ولى در غیر آن روز آن حالت برایم پیدا نمى شود.
لذا تصمیم گرفتم دیگر روز عرفه به كربلا مشرف نشوم و من وقتى این مطالب را براى مردم در اصفهان مى گفتم آنها باور نمى كردند و یا پشت سر من حرف مى زدند. تا آنكه تصمیم گرفتم كه دیگر باكسى از این مقوله حرف نزنم و مدتى هم چیزى براى كسى نگفتم ، تا آنكه یك شب باهمسرم غذا مى خوردیم ، صداى در حیاط بلند شد، رفتم در را باز كردم دیدم شخصى مى گوید: جعفر حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) تو را میخواهد.
من لباس پوشیدم و در خدمت او رفتم مرا به مسجد جمعه در همین اصفهان برد، دیدم آن حضرت در صفحه اى كه منبر بسیار بلندى در آن هست نشسته اند و جمعیّت زیادى هم خدمتشان بودند من با خودم میگفتم : در میان این جمعیت چگونه آقا را زیارت كنم و چگونه خدمتش ‍ برسم ؟
ناگهان دیدم به من توجّه فرمودند و صدا زدند جعفر بیا، من به خدمتشان مشرّف شدم فرمودند چرا آنچه در راه كربلا دیده اى براى مردم نقل نمى كنى ؟
عرضكردم اى آقاى من آنها را براى مردم نقل میكردم ولى از بس مردم پشت سرم بدگوئى كردند تركش نمودم ، حضرت فرمودند توكارى به حرف مردم نداشته باش تو آن قضیّه را براى آنها نقل كن تا مردم بدانند كه ما چه نظر لطفى به زوّار جدّمان حضرت ابى عبداللّه الحسین (علیه السلام) داریم
منبع:كتاب داستانهایى از فضیلت زیارت امام حسین (علیه السلام)
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:24
اهل بیت
نویسنده: شهید سید عبد الكریم هاشمى نژاد
تا اینجا مطالبى كه ما درباره ى نهضت مقدس حسین علیه السلام و عوامل و موجبات آن و همچنین ارزیابى آن حادثه ى خونین ، براى نگارش در این كتاب در نظر داشتیم با توفیق پروردگار پایان یافت . اكنون مى خواهیم به قسمتى از نظرات شخصیتهاى دنیا در باره ى فاحعه ى طف اشاره كرده و آخرین قسمت كتاب را به نقل گفتارى از نوابغ مذهبى ، علمى و سیاسى جهان درباره ى آن بزرگوار و فداكارى بیسابقه اى كه آن حضرت در راه حمایت از حق و عدالت انجام داده اند اختصاص دهیم .

حسین از نظر مسیو ماربین آلمانى

مسیو ماربین آلمانى درباره ى حسین بن على علیه السلام و علل قیام آن حضرت و نتایج حاصله ى از آن چنین مى نویسد:
حسین بن على علیه السلام نبیره ى محمد صلى الله علیه و آله كه از دختر محبوبه اش فاطمه علیه السلام متولد شده ، تنها كسى است كه در چهارده قرن پیش در برابر حكومت جور و ظلم قد علم كرد، اخلاق و صفاتى كه در دوران حكومت عرب پسندیده و قابل احترام بود. در فرزند مولاى متقیان مشاهده مى شد، حسین شجاعت و دلاورى را از پدر به ارث برده بود، به دستورات و احكام اسلام تسلط كاملى داشت ، در سخاوت و نیكوكارى نظیر نداشت ، در نطق و بیان زبر دست بود و همه را مجذوب بیانات خود مى ساخت ، مسلمانان جهان عقیده و ارات زائد الوصفى به حسین علیه السلام دارند و هر ساله در ماه معینى (منظور ما محرم است ) براى او عزادارى مى كنند، كتب بسیارى از فضائل و مناقب حسین علیه السلام توسط مسلمان نوشته شده و از ملكات حسنه و سجایاى پسندیده او گفتگو مى شود، موضوعى را كه نمى توان نادیده گرفت این است كه حسین علیه السلام او شخص سیاستمدارى بود كه تا به امروز احدى چنین سیاست مؤ ثرى اختیار ننموده است . براى اثبات این نكته باید توجه نمود به تاریخ قبل از اسلام . بنى امیه و بنى هاشم دو طایفه اى بودند كه با هم قرابت و خویشاوندى داشتند، زیرا امیه و هاشم پسران عبد مناف بودند و قبل از اسلام بین این پسر عموها نقرت و كدورت برقرار بود و مكرر با یكدیگر نزاع مى نمودند و به اصطلاح اعراب خونخواه یكدیگر بودند، در عرب طایفه قریش و در قریش بنى هاشم و بنى امیه و عزیز و محترم بودند.
بنى امیه از لحاظ ثروت و ریاست و بنى هاشم از لحاظ علم و معنویت ، در صدر اسلام كدورت بنى هاشم و بنى امیه بالا گرفت تا وقتى كه محمد صلى الله علیه و آله مكه را فتح نمود و طایفه قریش و بنى امیه را مطیع و فرمانبردار خود ساخت و ریاست روحانى و جسمانى عرب را در دست گرفت بدین لحاظر بنى هاشم تفوق و برترى پیدا كردند و بنى امیه مجبور شدند از بنى هاشم اطاعت نمایند.
این پیش آمد آتش حسد را در سینه بنى امیه شعله ور ساخت و در صدد كشیدن انتقام از بنى هاشم و آمدند تا پس از رحلت حضرت محمد صلى الله علیه و آله موقع را مغتنم شمرده با كمال قوا كوشیدند كه جانشینى محمد صلى الله علیه و آله با اصول ولایتعهدى (1) صورت نگیرد بالاخره براى تعیین جانشین اكثریت آراء مردم را انتخاب كردند (2) و چون بنى امیه از لحاظ ثروت و ریاست در بین مردم نفوذ كاملى داشتند، بنى هاشم را عقب زدند و در این میدان مبارزه بنى امیه كام یاب شدند و بر بنى هاشم غلبه پیدا نمودند و عثمان به خلافت رسید به مناسبت همین خلیفه تراشى بنى امیه مقام بلندى حاصل كرده و جاده را براى آینده خویش هموار كردند، و هر روز این جانشینان به ناحق محمد صلى الله علیه و آله بر جاه و جلال خود افزوده و در امور اسلام مداخلات ناروائى مى نمودند عثمان كه مردى بى اطلاع و جاه طلب بود هر روز آلت دست دیگران قرار مى گرفت .
بنى امیه از موفقیت استفاده كرده و براى آینده خود جایگاه محكم و استوارى به وجود آوردند و بنابر عادت دیرین خود كه دشمن بنى هاشم بودند كمتر خلوص عقیده و نیت پاك به اسلام ابراز مى داشتند و در باطن ننگ مى دانستند كه پیرو دین اسلام باشند زیرا دین اسلام از فداكاریها و جانبازى هاى بنى هاشم پا بر جا مانده بود، ولى چون مسلمین نفوذ كاملى داشتند بنى امیه صلاح را در این دیدند كه در سایه پیروى از اسلام مقاصد خویش را عملى سازند، همینكه در دستگاه حكومت و خلافت وارد شدند و پایه جاه و جلال خویش را محكم نمودند علنا به مخالفت اسلام برخاستند و اسلام را به باد سخریه گرفتند.
بنى هاشم كه كار را بدین منوال دیدند و از خیالات بنى امیه واقف شدند و سكوت را جایز ندانسته و حركات عثمان را به مردن نشان دادند و مسلمانان كه این حركات را مشاهده كردند بر عثمان شوریدند و او را به قتل رسانیدند و اكثریت آراء خلافت على علیه السلام را تصویب كرد و على به خلافت رسید، پس از این واقعه بنى امیه یقین كردند كه باز بنى هاشم داراى سیادت و عظمت اولیه مى شوند این بود كه دوباره حكومتهاى سابق بنى امیه كه موقعیت خود را در خطر دیدند دست به تظاهرات شدیدى زدند و حاكم شام (معاویه ) كه یك جرثومه شیطنت بود به بهانه قتل عثمان و با دعاى اینكه كشته شدن عثمان با اشاره على بوده علم مخالفت را برافراشت و اختلاف شدیدى بین مسلمانان بروز كرد و مانند عهد جاهلیت شمشیرها ین اعراب بكار افتاد و جنگهاى متعددى به وقوع پیوست تا اینكه على علیه السلام را در محراب مسجد شهید كردند از آن به بعد كاملا معاویه غالب و حسن فرزند على علیه السلام و برادر بزرگ حسین علیه السلام با وى صلح كرد و جانشینى محمد صلى الله علیه و آله دوباره به دست بنى امیه افتاد (3)
معاویه از یك طرف اقتدار مى یافت و از طرف دیگر با تدابیر عملى در نابودى بنى هاشم مى كوشید و در نابودى و محو ابدى آنان دقیقه اى فرو گذار نمى نمود.
حسین علیه السلام به شعار همیشگى خود مى گفت من در راه حق و حقیقت كشته مى شوم و دست به ناحق نحواهم داد. بنى امیه از این شعار حق و حقیقت مى ترسیدند، این جنگ و جدال باقى بود تا اینكه حسن و معاویه در گذشتند و یزید جانشین معاویه گردید، حسین علیه السلام دید از یك طرف حركات بنى امیه كه (قدرت ) مطلقه داشتند و دستورات اسلام را پایمال مى كردند نزدیك است یكباره پایه هاى استوار و مستحكم اسلام را در هم ریزد و از طرف دیگر مى دانست كه به فرض اینكه از یزید اطاعت بكند یا با او مخالفت ورزد بنى امیه نظر به عداوت و دشمنى دیرینه خود از محو و نابودى بنى هاشم دست بردار نیستند و اگر بیش از این مسامحه كند نام و نشانى از اسلام و مسلمانان باقى نخواهد ماند این بود كه تصمیم گرفت در برابر حكومت جور و ظلم قد علم كند و براى پایدار داشتن پرچم اسلام ، پرچمى كه با فداكارى و از خود گذشتگیهاى جدش و با ایثار خود پاك صدها مسلمان غیرتمند برافراشته شده بود جان و مال و خانواده و فرزندان و دوستان خود را فدا نمایند.
این سرباز رشید عالم اسلام به مردم ، دنیا نشان داد كه ظلم و بیداد و ستمگرى پایدار نیست و بناى ستم هر چند ظاهرا عظیم و استوار باشد در برابر حق و حقیقت چون پر كاهى بر باد خواهد رفت .
پیروان وجدان اگر با نظر دقیق اوضاع و احوال آن دوره و پیشرفت مقاصد بنى امیه و وضع (حكومت ) و دشمنى و عداوت آنها را با حق و حقیقت بنگرند، بدون تاءمل تصدیق خواهند كرد كه حسین علیه السلام با قربانى كردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود به دنیا درس ‍ فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت . و اگر چنین حادثه ى جانگدازى پیش نیامده بود قطعا اسلام به حالت كنونى خود باقى نمى ماند و ممكن بود یكباره اسلام و اسلامیان محو و نابود گردند.
حسین بن على علیه السلام كه بعد از پدر مصمم در اجراى این مقصود عالى بود بعد از برقرارى یزید بجاى معاویه از مدینه بدین قصد حركت كرد كه در مراكز مهمه اسلام مانند مكه و عراق این خیال بزرگ و ایداه آل مهم خویش ‍ را منتشر سازد و به جهان و جهانیان بگوید: باید در راه دفاع از حق و حریت جانبازى كرد و مرگ را به اسارت ترجیح داد. در هر كجا كه حسین علیه السلام قدم مى گذارد و حقانیت اسلام را آشكار مى ساخت در قلوب مردم یك نفرت و انزجار شدیدى نسبت به بنى امیه تولید مى شد یزید هم كه از این نكات باریك بى خبر نبود دانست كه اگر در یك نقطه از كشورش ‍ صحبت از حق و حقیقت به میان آید و حسین در برابر او پرچم مخالفت را برافرازد با آن همه نفرتى كه مسلمانان از وضع سلوك و حكومت بنى امیه پیدا نموده بودند و آن همه مهر و محبتى كه نسبت به حسین علیه السلام ابراز مى داشتند زوال حكومت او در خواهد رسید، این بود كه پس از نشستن بر اریكه قدرت قبل از هر اقدام مصمم قتل حسین علیه السلام گردید و این بزرگترین خبطهاى سیاسى بنى امیه بود و به واسطه یك خطاى سیاسى نام و نشان خود را از صفحه ى عالم محو كردند.
حسین علیه السلام از شهید شدن خود قبل از مرگش خبر مى داد و از آن ساعتى كه از مدینه حركت كرد بدون پروا و وحشتى با صداى رسا مى گفت : كه من باى كشته شدن مى روم و به همراهان خود محض اتمام حجت چنین گفت :
هر كسى به طمع جاه و جلال همراه من است ترك همراهى كند زیرا من براى مبارزه با ظلم و جور حركت مى كنم و كشته شدن من در راه حق و حقانیت مسلم است .
اگر منظور حسین علیه السلام این موضوع نبود به كشته شدن تن نمى داد و در جمع نمودن لشكر كوشش مى كرد نه اینكه جماعتى را كه همراه داشت متفرق سازد چون قصدى جز كشته شدن كه مقدمه یك نهضت عظیم و عالى بود نداشت بزرگترین وسیله را بى كسى و مظلومى دانسته و آن را اختیار كرد تا مصائب وى در قلوب عالم مؤ ثر واقع گردد. حسین علیه السلام به هفتاد و دو تن از یاران خود چنین گفت : من ننگ دارم كه پسر معاویه شراب مى خورد و اشعار هوس آلود مى سازد و قبایل بیمناك اسلام را با زر و زور مى ترساند و پایه حكومت بیداد را استوار مى كند و دین خدا بى پناه باشد، من باید قیام كنم و با خون خود دین اسلام را آبیارى نمایم اگر شما از این راه پر خطر مى ترسید فورا بر گردید و مرا به حال خود گذارید. ولى یارانش كشته شدن و فداكارى را بر زندگى ترجیح دادند.
حسین علیه السلام مى دانست كه بعد از كشته شدن ، زنان و اطفال بنى هاشم (كه آل محمد بودند) اسیر خواهند شد و این واقعه در مسلمانان خاصه در عرب بیش از آنچه به تصور آید مؤ ثر است چنانچه حركات و رفتار ظالمانه بنى امیه و سلوك بیرحمانه آنان نسبت به اهل بیت حسین علیه السلام به اندازه اى در قلوب مسلمانان مؤ ثر افتاد كه اثرش از كشته شدن حسین علیه السلام و همراهانش كمتر نبود و عداوت بنى امیه را با خاندان محمد صلى الله علیه و آله و عقاید آنها با اسلام و رفتارشان را با مسلمانان آشكار ساخت . این بود كه حسین به دوستان خود كه او را ممانعت از این سفر مى نمودند مى گفت : من براى كشته شدن مى روم دوستان حسن چون خیالاتشان محدود و از مقاصد عالیه حسین علیه السلام بى اطلاع بودند در منع مسافرت او اصرار مى كردند، حسین به آنها گفت : خدا چنین خواسته و جدم چنین فرموده .
یاران حسین چون چنین دیدند به حسین علیه السلام پیشنهاد كردند و گفتند: حال كه براى كشته شدن مى روى زنان و بچه ها را همراه مبر.
حسین در پاسخ آنها فرمود: (خدا عیال مرا اسیر خواسته ) و این سخنان چون مسلم شد، آنها فهمیدند كه حسین علیه السلام جزا اجراء اوامر خداوند مقصد دیگرى به خاطر ندارد. این بود كه فرمود: چون قیام من بواسطه جلوگیرى از ظلم و جور است بعد از كشته شدن من و تحمل مصائب جانكاه خداوند جماعتى را برانگیزاند كه حق را از باطل جدا مى سازد و قبور ما را زیارت مى كنند و بر مصائب ما گریه مى نمایند و دمار از روزگار دشمنان آل محمد صلى الله علیه و آله بر مى دارند. درست اگر در كلمات و گفتار حسین علیه السلام دقت شود معلوم خواهد شد كه هدف و ایده آل حسین جلوگیرى از ظلم و ستم بوده و این همه قوت قلب و از خود گذشتگى را در راه مقصود عالى خویش به خرج داده است .
حتى در آخرین دقایق زندگى ، طفل شیر خوار خود را قربانى حق و حقانیت نمود با این عمل اندیشه فلاسفه و بزرگان عالم را متحیر ساخت ، كه چگونه در این دم آخر با آن همه مصائب جانكاه و افكار متراكم و عطش و كثرت جراحات باز هم از مقصد عالى خود دست بر نداشت و یا اینكه مى دانست بنى امیه ستمگر، بر فرزند صغیرش رحم نخواهند كرد، محض بزرگ نمودن مصائب خود، او را هم بر سر دست گرفت و به ظاهر تمناى آب براى طفلش نمود، ولى با تیر جواب شنید، گویا حسین علیه السلام از این حركت قصدش این بود كه جهانیان بدانند عداوت بنى امیه با بنى هاشم تا چه حد است ، و مردم گمان نبرند كه یزید براى دفاع از خود ناچار بر این اقدامات سبحانه دست زده ، زیرا كشتن طفل شیرخوار در چنین حال با آن وضع دهشتناك جز عداوت شبحانه كه منافى با قواعد هر دین و مذهبى است چیز دیگرى نبود و همین نكته مى تواند پرده از روى قبایح اعمال و نیات فاسده و عقاید بنى امیه بردارد و بر جهانیان ، خاصه مسلمانان ظاهر شد كه بنى امیه بردارد و بر جهانیان ، خاصه مسلمانان ظاهر شد كه بنى امیه نه تنها برخلاف احكام اسلامى حركاتى مى كردند بلكه از روى عصبیت جاهلانه مى خواستند كه از بنى هاشم خاصه بازماندگان محمد صلى الله علیه و آله حتى یك طفل شیر خواره باقى نماند.
با این خیالات عالى كه حسنى علیه السلام در نظر داشت و با آن همه دانش ‍ و سیاستى كه در او بود، تا موقعى كه شهید گردید مرتكب امرى نگردید كه بهانه اى به دست بنى امیه بیاید و آن را دلیل بر كشتن حسین علیه السلام بدانند. حسین بن على علیه السلام با آن عظمت و اقتدار و نفوذ كلمه اى كه داشت شهرى از شهرهاى اسلام را مسخر نكرد و بر حكومتى از حكومت هاى یزید حمله ننمود، با این وصف وى را به دستور یزید در بیابان لم یزرعى محاصره كردند.
حسین علیه السلام فقط فجایع بنى امیه و نابودى اسلام را از رویه آنان گفته و از قتل خود خبر مى داد و از مظلومیت خود دلشاد بود، همین نكته كه سلامت نفس حسین علیه السلام را مى رساند منتهى درجه اثر را در قلوب مسلمانان بر علیه بنى امیه بخشید قبل از حسین هم بسیارى از مردان فداكار آن مظلوم كشته شده اند و بعد از قتلشان هم نهضت عظیمى بر پا گردیده است .
تاریخ عاشوراء نشان مى دهد كه هیچ یك از شهیدان كربلا عمدا خود را به كشتن نداده اند، یعنى هر یك از كشته شدگان را دشمنان بر سر آنان تاخته و مظلومانه از پاى در آورده اند و به اندازه مظلومیتشان بر عظمت و بزرگى اسلام افزوده شده ، ولى شهادت حسین علیه السلام از همه مهمتر و از روى دانش و بصیرت و سیاست انجام گرفت و این شهادت و شهامت در تاریخ بشریت نظیر ندارد.
حسین علیه السلام مدتها بود كه خود را آماده پیكار كرده و در انتظار چنین روزى دقیقه شمارى مى كرد و مى دانست كه زنده ماندن نام جاویدان اسلام و قرآن مستلزم آن است كه او را شهید كنند و با خون مقدسش درخت اسلام آبیارى شود.
مصائبى كه حسین علیه السلام در راه احیاى دین جدش بر خود وارد ساخت بر شهیدان پیش از او برترى دارد و بر احدى از گذشتگان چنین مصائبى وارد نیامده ، اگر چه گفته مى شود كه دیگران هم در راه دیانت اسلام جان دادند، ولى به وضع حسین كه جان شیرین خود و فرزندان عزیز و برادران و برادرزادگان و دوستان و خویشاوندان و مال و عیال خود را در راه دیانت اسلام داده ، نبوده و این مصائب به طور ناگهانى و غیر منتظره به وقوع نپیوسته كه در حكم یك واقعه غیر منتظره بوده باشد بلكه به مرور زمان و یكى بعد از دیگرى این مصائب به وقوع پیوست .
در تاریخ دنیا هجوم اینگونه مصائب پى در پى مخصوص حسین علیه السلام است ، این است كه به مجرد اینكه حسین شهید گردید و زن و فرزند او را اسیر كردند و آن واقعیات دردانگیز پیش آمد یك مرتبه قبایح و فجایع اعمال بنى امیه ظاهر شد و یك مرتبه جنبش و نهضت عظیمى در مسلمانان پیدا و علیه (حكومت ) یزید و آل امیه قیام كردند و بنى امیه را مخرب اسلام دانستند و آنها را ظالم و غاصب نامیدند و بر عكس بنى هاشم را مظلوم و شایسته خلافت دانسته و حقیقت اسلام را در آنها شناختند، از این به بعد مسلمانان زندگى نوینى به وجود آورده و روحانیت اسلام را رونقى تازه دادند، مسلمانانى كه جنبه روحانیت اسلام را به یكباره فراموش ‍ نموده بودند با یك جنبش روشنى به دنبال حق و حقیقت رفتند و نهضتهاى عظیم اسلامى شروع شد و دنباله آن تا به امروز امتداد یافت و روز به روز واقعه بزرگ كربلا اهمیت و درخشندگى بیشترى یافت .
مهمترین اثر این نهضت این بود كه ریاست روحانى كه در عوالم سیاست داراى اهمیت شایانى داشت ، مجددا به دست بنى هاشم افتاد و به ویژه در بازماندگان حسین علیه السلام مسلم گردید، چندى طول نكشید كه (حكومت ) ظلم و جور معاویه و جانشینان او منهدم شد و در كمتر از یك قرن قدرت از بنى سلب گردید. منهدم شدن قدرت از بنى امیه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نیست و اگر در متن كتب تاریخى نامى از این قوم ذكر شده در تعقیب آن هزاران نفرین و ناسزا هم نوشته شده و این نیست مگر بواسطه قیام حسین و یاران با وفاى او.
و مى توان ادعا نمود كه تا به امروز تاریخ بشریت نظیر چنین شخص مآل اندیش و فداكار به خود ندیده و نخواهد دید، هنوز اسراى حسین علیه السلام نزد یزید نرسیده بودند كه علم خون خواهى حسین علیه السلام برافراشته شد و نهضت عظیمى علیه یزید آغاز شد، مظلومیت حسین علیه السلام بر همه ثابت شده و پرده از روى نیات و جنایات بنى امیه برداشته شد و كار بجایى رسید كه خاندان و حرم سرایان یزید زبان شمابر او دراز كردند و با اینكه ممكن نبود نام حسین و خاندان على علیه السلام در اطراف و جوانب یزید به نیكوئى برده شود. پس از این واقعه در پایتخت یزید همه جا صحبت از مظلومیت حسین و یاران او بود و خاندان على علیه السلام را به تقدیس و عظمت یاد مى كردند و با اینكه یزید یاراى شنیدن چنین كلمات را نداشت جز سكوت چاره اى ندید و براى تبرئه نمودن خود قصور و گناه را به امراى خود نسبت داد و گفت : خدا لعنت كند پسر مرجانه را زیرا من به او دستور دادم كه اگر مى تواند از حسین علیه السلام بیعت بگیرد نه اینكه او را شهید نماید (4) و از بس مدح و ثناى حسین علیه السلام را پس از واقعه كربلا شنید روزى گفت :
حكومت حسین بر من گوارا تر بود نسبت به این عظمت و تقدسى كه آل على و بنى هاشم یاد مى شود بالاخره پیروان حسین علیه السلام از این تهمت هاى پى در پى فایده ثمر بخشى حاصل نموده و بر عظمت و قوت بنى هاشم افزوده مى شد و طولى نكشید كه حكومت وسیع بنى امیه منقرض گردید و به قسمى آنها را از میان بر داشتند كه حتى نام و نشانى از آنها باقى نماند فقط چند نفرى از آنها یكى بعد از دیگرى در آن حكومت مى كردند.
امروزه از آن قدرت و جاه و غرور یك نفر ولو اینكه گمنام باشد پیدا نمى شود و اگر پیدا شود از بس مورد سرزنش مى باشند ننگ دارند كه خود را معرفى نمایند (5)

نهضت حسین از نظر مهاتماگاندى

من زندگى امام حسین آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد بایستى از سرمشق امام حسین پیروى كند.(6)
محمد على جناح درباره ى حسین سخن مى گوید.
هیچ نمونه اى از شجاعت بهتر از آنكه امام حسین از لحاظ فداكارى و تهور نشان داد در عالم پیدا نمى شود، بعقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق شهید كه خود را در سرزمین عراق قربان كرد پیروى نمایند. (7)

حادثه ى طف از نظر لیاقت علیخان

این روز محرم براى مسلمانان در سراسر جهان معناى بزرگ دارد، این روز یكى از حزن آورترین و تراژیكترین وقایع اسلام اتفاق افتاد شهادت حضرت امام حسین در عین حزن نشانه فتح نهائى روح واقعى اسلامى بود زیرا تسلیم كامل به اراده الهى به شمار مى رفت ، شهادت یكى از عظیم ترین پیروان اسلام مثل درخشنده و پایدار براى همه ما است این درس به ما مى آموزد كه اشكال و خطرات هر چه باشد نبایستى از راه حقیقت و عدالت منحرف شد. (8)

پورشوتامداس توندون (9) حسین را مى ستاید.

شهادت امام حسین علیه السلام از همان زمان كه طفلى بیش نبودم در من تاءثیر عمیق و حزن آورى مى بخشید من اهمیت بر پا داشتن این خاطره بزرگ تاریخى را مى دانم این فداكارى هاى عالم از قبیل شهادت امام حسین سطح بشریت را ارتقاء بخشیده است و خاطره ى آن شایسته است همیشه بماند و یاد آورى شود. (10)

اثر نهضت حسین از نظر گیبون مورخ مشهور (11)

در طى قرون آینده بشریت و در سرزمین هاى مختلف صحنه حزن آور مرگ حسین موجب بیدارى قلب خونسردترین قارئین خواهد شد.(12)

چارلز دیكنس (13) درباره ى نهضت حسین این گونه مى گوید

اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته هاى دنیائى خود بود من نمى فهم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند پس عقل چنین حكم مى نماید كه او فقط به خاطر اسلام فداكارى خویش را انجام داد (14)

حسین علیه السلام از نظر توماس كارلایل (15)

بهترین درسى كه از تراژدى كربلا مى گیریم این است كه حسین و یارانش ‍ ایمان استوار به خدا داشتند آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جائى كه حق با باطل روبرو مى شود اهمیت ندارد و پیروزى حسین با وجود اقلیتى كه داشت باعث شگفتى من است (16)

سخنان پرفسور ادوارد براون (17) درباره ى حادثه طف

آیا اقلیتى پیدا مى شود كه وقتى درباره ى كربلا سخن مى شنود آغشته با حزن و الم نگردد حتى غیر مسلمانان نیز نمى توانند پاكى روحى را كه این جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.(18)

نهضت حسین از نظر سر فردریك جمس (19)

درس امام حسین و هر پهلوان شهید دیگرى این است كه در دنیا اصول ابدى عدالت و ترحم و محبت وجود دارد كه تغییر نا پذیرند و همچنین مى رساند كه هر گاه بدى مقاومت كند و بشر در راه آن پا فشارى نماید آن اصول همیشه در دنیا باقى و پایدار خواهد ماند. (20)

ل . م . بوید (21)

ل .م .بوید مى گوید در طى قرون افراد بشر همیشه جراءت و پر دلى و عظمت روح و بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در اثر همین ها است كه آزادى و عدالت هرگز به نیروى ظلم و فساد تسلیم نمى شود این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین و من مسرورم كه در چنین روزى با كسانى كه این فداكارى عظیم را از جان و دل ثنا مى گویند شركت كرده ام هر چند كه 1300 سال از تاریخ آن گذشته است .(22)

حسین از نظر واشنگتن ایروینگ مورخ آمریكائى (23)

براى امام حسین علیه السلام ممكن بود كه زندگى خود را با تسلیم شدن به اراده ى یزید نجات بخشد لیكن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمى داد كه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى امیه آماده ساخت در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشك و در روى ریگهاى تفتیده عربستان روح حسین فناناپذیر است اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من اى حسین . (24)

توماس ماساریك در باره ى حادثه ى كربلا سخن مى گوید.

توماس ماساریك در این مورد مى نویسد بسیارى از مورخین ما از كم و كیف این رسم و ازدیاد عزادارى واقف نبوده جاهلانه سخن مى گویند وضع عزادارى پیروان حسین علیه السلام را مجنونانه مى پندارند و ابدا بدین نكته پى نبرده اند كه این مسئله در اسلام چه تحولاتى را به وجود آورده و با جنبش و نهضت مذهبى كه از تعزیه دارى در این قوم پیدا شده در هیچ یك از اقوام و ملل دیگر عالم پیدا نشده با یك نظر دقیق در ترقیات دویست ساله پیروان على علیه السلام در هندوستان كه عزادارى را شعار خود نموده اند تصدیق خواهیم كرد كه بزرگترین عامل اصلى مزیت را آنها پیروى مى كنند.
دویست سال پیش پیروان على و حسین علیه السلام در سرتاسر هندوستان در اقلیت بودند و همین حال را داشت ممالك دیگر، امروزه در ممالك مترقى و ثروتمند مسیحى اگر بخواهند چنین ماتم و عزادارى را به پا نمایند با صرف میلیونها دولار باز هم به تاءسیس چنین مجامع و مجالس عزادارى موفق نخواهند شد. گر چه كشیشان ما هم از ذكر مصائب حضرت مسیح مردم را متاءثر مى سازند، ولى آن شور و هیجانى كه در پیروان حسین علیه السلام یافت مى شود و در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد كه مصائب مسیح در برابر مصائب حسین علیه السلام مانند پر كاهى است در مقابل یك كوه عظیم پیكر (25)
موریس دو كبرى مى نویسد: اگر مورخین ما، حقیقت این روز را مى دانستند و درك مى كردند كه عاشوراء چه روزى است این عزادارى را مجنونانه نمى پنداشتند زیرا پیروان حسین به واسطه عزادارى حسین مى دانند كه پستى و زیر دستى و استعمار و استثمار را نباید قبول كنند زیرا شعار پیشرو و آقا آنها ندادن تن به زیر بار ظلم و ستم بود.
قدرى تعمق و بررسى در مجالس عزادارى حسین كه چه نكات دقیق حیات بخشى مطرح مى شود، در مجالس عزادارى حسین گفته مى شود، كه حسین علیه السلام براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام ، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجوئى یزید نرفت .
پس بیائید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده از زیر دستى استعمارگران (بیگانگان ) خلاصى یابیم و مرگ با عزت را بر زندگى با ذلت ترجیح دهیم زیرا مرگ با عزت و شرافت بهتر از زندگى با ذلت است مسلم است ملتى كه از گهواره تا گور تعلماتش چنین است داراى چه مقام و مرتبتى است ، داراى هر گونه شرافت و افتخارى است ، همه سرباز حقیقى عزت و شرافتند، علاوه بر منافع سیاسى كه ذكر شد و اثراتش طبیعى است بزرگترین پاداش ‍ اخروى را مسلمانان در این عملیات (یعنى تعزیه دارى حسین مى دانند) آشنایان به تاریخ تصدیق خواهند نمود كه اصلاح اخلاق و تعلیمات بین المللى جز به وسیله مذهب امروزه بلكه در قرنها در ملل خاورمیانه غیر ممكن است . جمعیت تسلیح اخلاقى به خوبى بدین نكته پى برده كه من خواهى و اتحاد و اتفاق را در سایه دین و مذهب و دیانت ملل خاور زمین به دست آورده اند امروز در ممالك متحده آمریكا مردم را به نام خدمت به وطن دعوت مى كنند، ولى در آسیا مى توان خدمات شایانى با به نام دین و مذهب حاصل نمود.
اگر مسلمانان مذهب را نادیده انگارند و به نام وطن خواهى بخواهند ترقیات سیاسى حاصل كنند به جاى نفع زیان خواهند برد زیرا اگر تعلیمات سربازى را با دین تواءم سازند سربازان تا خون در بدن دارند حاضر نیستند حتى یك وجب از خاك مقدس وطن را تسلیم اجانب نمایند.
امروز اگر استقلالى در مسلمانان مشاهد مى شود عامل اصلى آن پیروى از دستورات قرآن و اسلام است و خواهیم دید روزى را كه سلطنت هاى اسلامى در سایه همین نكته اساسى قوت گیرند و بدینوسیله مسلمانان عالم در سایه اتحاد و اتفاق واقعى مانند صد اسلام ممالك مشرق و مغرب عالم و امطیع او امر خود سازد، حسین علیه السلام شبیه ترین روحانیون به حضرت مسیح است ولى مصائب او سخت تر و شدیدتر است (26)

عاشوراء از نظر دكتر ژوزف فرانسوى

دكتر ژوزف مورخ معروف فرانسوى در كتاب اسلام و اسلامیان مى نویسد: بعد از رحلت بنیان گذار اسلام یعنى محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله اختلاف كلمه و عقیده در تابعیت و جانشینان وى پیدا شد دسته اى به خلافت دامادش على بن ابیطالب قائل و دسته دیگرى خلافت پدر زن او ابوبكر را قبول نمودند، دسته اول را شیعه و دسته دوم را سنى نامیدند. ما بین این دو دسته اختلاف شدیدى بود و روز بروز شدت آن افزوده مى شد تا اینكه على علیه السلام به خلافت رسید و عایشه زوجه حضرت و محمد صلى الله علیه و آله و دختر ابوبكر بر مخالفت او برخواست و معاویه برادر زن دیگر محمد صلى الله علیه و آله در شام پرچم پادشاهى را بر افراشت در این موقع سه دستگى به وجود آمد و جنگهاى شدیدى بر پا شد و عده زیادى مقتول و مجروح گردیدند. زمانیكه زمامدار شام (معاویه ) به قتل و غارت پیروان على علیه السلام پرداخت و دستور داد كه نام على علیه السلام را به زشتى یاد كنند و در منابر و مساجد نسبت به على علیه السلام اهانت مى نمودند، عداوت و دشمنى بین دو دسته شیعه و سنى بیش از پیش شد و شیعیان از زیر بار اطاعت بزرگان سنت بیرون آمده و تنفر و انزجار خود را از آنها ابراز داشتند ولى حكومت و اقتدار در دست تسنن بود. بعد از زمان خلافت على علیه السلام شیعیان از ترس حكومتهاى جابر هیچ گونه ابراز عقیده اى نمى نمودند و این شیوه برقرار بود تا واقعه عاشوراء كه در این روز به دستور پسر حاكم شام ( یزید بن معاویه ) حسین علیه السلام و یارانش را در حوالى كوفه به قتل رسانیدند و این واقعه حائز اهمیت شایانى گردید و پیروان على علیه السلام بر آشفته و موقع را مغتنم شمرده مشغول پیكار شدند و جنگها نموده و خونها ریخته شد و عزادارى بر پا گردید و كار به جائى رسید كه شیعیان عزادارى نبیره محمد یعنى حسین بن على علیه السلام را جزو مذهب خود قرار دادند و از آن روز تا كنون به پیروى از منویات بزرگان دین خود كه آنها را دوازده نفر از اولاد على و فاطمه علیه السلام مى دانند و گفتار و رفتار و كردار هر یك از آنها را در هر مرتبه گفتار و كردار خدا و رسول و تالى قرآن مى شمارند، در عزادارى حسین علیه السلام شركت كرده و رفته رفته یكى از اركان مذهب شیعه قرار گرفت ترقیات سریع السیرى كه شیعیان در اندك مدتى كردند مى توان گفت در دو قرن دیگر عدد آنها بر سایر فرق مسلمانان بیشتر خواهد شد و علت این امر بواسطه سوگواى حسین علیه السلام است .
امروز در هیچ نقطه از جهان نیست كه براى نمونه دو الى سه نفر شیعه یافت شوند و اقامه عزادارى ننمایند.
در بندر مارسیل عربى را دیدم كه پیرو مذهب تشیع بود و گویا تبعیت بحرین را اختیار نموده بود در مهمانخانه جنب اطاق من مسكن داشت در روز عاشوراى حسین علیه السلام به تنهائى احوالات حسین را مى خواند و گریه مى كرد و سپس مقدارى آش كه با شكر و برنج تهیه نموده بود بین فقراء تقسیم مى نمود.
شیعیان عقیده دارند كه در روزهاى عاشوراء و تاسوعا بایستى فقرا را اطعام نمود از این جهت همه ساله از اموال خود به قدر استطاعت خویش به فقرا كمك مى نمایند و بعضى اوقات این كمكها از میلیونها دولار هم مى گذرد دسته دیگرى از شیعیان براى اقامه مجلس سوگوارى وقفیاتى نموده اند كه ارزش آن بالغ بر میلیونها دولار مى گردد، باید اعتراف نمود كه شیعیان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگوارى حسین علیه السلام دریغ ندارند. امروز در هر نقطه از عالم مسلمانان شایسته ترین افرادى مى باشند كه به معروفت علم واقف شده و بخصوص فرقه شیعه بر سایر فرق اسلام مزیت و برترى دارند (27)

پی نوشت :

1- انتخاب دوازده جانشین (على و فرزندانش ) براى پیغمبر در اعتقاد شیعه و طبق مدارك قطعى و علمى از جانب خداوند بوده است نه به خواست و اراده ى پیامبر.
2- انتخاب ابى بك بنا به ادعاى برادران سنى مذهب با اكثریت آراء و یا اجماع بوده در حالیكه بررسى بیطرفانه شواهد قطعى به خوبى نشان مى دهد كه درباره ى ابى بكر هیچ گونه اجماعى در ابتداى امر در كار نبود و انتخاب دومى هم بنا به وصیت و تعیین ابى بكر بوده و سومى هم با انتخاب شوراى شش نفرى روى كار آمد.
3- درباه ى اسرار صلح امام حسن علیه السلام و عواملى كه ضرورت آن را ایجاب مى نمود به صفحه 39 این كتاب مراجعه شود.
4- این گفتار یزید بر خلاف واقع و نیرنگ و تنها به منظور تبرئه خود از نظر افكار عمومى بوده است به صفحه ى 19 این كتاب مراجعه شود
5- قیام حسین و یارانش صفحه ى 2 تا 17 به نقل ازریدرز دایجست چاپ نبویودگ .
6- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
7- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
8- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
9- tondon tamdas pursho
10- مجله نور داشن شماره 3 سال 1341 شمسى
11-gibbon258
12- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
13- dickens charles
14- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
15-carlye thomas
16- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
17-browne edward
18- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى .
19-james fredfieck sir
20- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
21- boyd.m.l
22- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
23-jrving washington
24- مجله نور دانش شماره 3 سال 1341 شمسى
25- قیام حسین و یارانش صفحه ى 20
26- قیام حسین و یارانش صفحه ى 21
27- قیام حسین و یارانش صفحه ى 24 به نقل از ریدرز دایجست چاپ نیویورگ .

منبع:  كتاب درسى كه حسین علیه السلام به انسانها آموخت
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:23
اهل بیت
نویسنده:حجت الاسلام محمدتقى سبحانى
ورود خاندان مكرم سیدالشهداء به كربلا در راه بازگشت از شام به مدینه در روز اربعین و الحاق سر مقدس اباعبدالله الحسین(ع) به پیكر مطهرش در آن روز یكى دیگر از وقایع مبهم واقعه عاشورا و حوادث پس از آن است. به راستى اگرچه حادثه عاشورا دل خراش ترین و غمبارترین حادثه اى است كه در طول تاریخ قلب شیعیان و دوست داران خاندان عصمت و طهارت را جریحه دار ساخته و جا داشت تمامى وقایع آن بدون هیچ كم و كاستى در كتاب هاى تاریخ نقل شود اما مع الاسف از آن جا كه هم در زمان وقوع حادثه عاشورا و هم پس از آن شیعیان على بن ابى طالب و فرزندان معصومش تحت بیشترین فشارها و آزارها بودند، سخت ترین شكنجه ها و تحریم ها را متحمل شده و عملا در حاشیه قرار گرفته بودند و هیچ گاه امكان ضبط و نقل وقایع غم بار عاشورا و آن چه بر خاندان مكرم سید الشهدا گذشت پدید نیامد. به راستى وقتى تاكنون به طور قطع و یقین سرنوشت سر مقدس اباعبدالله الحسین(ع) كه در واقع یكى از مهم ترین امورى است كه باید مورد توجه قرار مى گرفت روشن نشده است و اقوال درباره دفن سر مطهر آن حضرت مختلف و متشتت است چگونه مى توان انتظار داشت وقایع ریز و درشت دیگرى همچون مدت حبس خاندان سید الشهدا در كوفه، روز حركت از كوفه و مسیر حركت آنان از كوفه تا شام، میزان اقامت آنان در شام و بالاخره مسیر بازگشت آنان به درستى و روشنى و بدون هیچ گونه اختلافى ثبت و ضبط شده باشد؟!
مى دانیم كه بخش اعظم وقایع عاشورا و حوادث پس از آن توسط مورخان اهل سنت كه بعضا تلاش مى كردند دامن یزید و خاندان بنى امیه را از این لكه ننگ ابدى پاك سازند نقل شده است، پس نباید انتظار داشت تمام وقایع و حوادث بدون كمترین تحریفى نقل شده باشد. از آن گذشته اگر مورخان نیز قصد نگارش حوادث را به صورت صحیح و بدون تحریف داشتند حكام وقت ممانعت به عمل آورده و معلوم نبود كه چه سرنوشتى در انتظار نویسنده و نوشته او بود.
تلاش نگارنده این سطور بر آن است كه مساله بازگشت كاروان اسراى بنى هاشم (ع) را از شام بررسى كرده و نتیجه گیرى نهایى را براساس متون موجود بازگو نماید. باشد كه این تحقیق گامى مثبت در جهت هرچه روشن تر شدن حوادث پس از عاشورا باشد و مرضى پروردگار واقع گردد.
مشهور بین عرف شیعه آن است كه امام سجاد(ع) به همراه اهل بیت سیدالشهدا(ع) در راه بازگشت از شام به كربلا رفته و روز اربعین موفق به زیارت قبر مطهر حسین بن على(ع) و اصحاب باوفایش شدند و پس از سه روز عزادارى و اقامه ماتم به مدینه الرسول(ص) بازگشتند. و نیز بین شیعیان مشهور است كه زین العابدین(ع) سر مطهر پدر را در آن روز به بدن شریفش ملحق نمود. اما با وجود این از دیرباز در میان محققان و صاحب نظران در باره رسیدن كاروان اسرا در اربعین اول به كربلا اختلاف نظر بوده است. برخى آن را تایید كرده، شواهد تاریخى بر آن اقامه مى كنند و برخى دیگر حضور خاندان سید الشهدا(ع) را در اربعین اول انكار كرده تحقق آن را امكان پذیر ندانسته یا محقق شده نمى دانند.
نویسنده این سطور نیز بر این باور است كه كاروان اسرا در روز اربعین به كربلا نرسیده و نیز معتقد است احتمال «رسیدن كاروان اسرا به كربلا در روز اربعین» با «تحقق آن» دو امر مستقل اند كه در این مساله معلوم نیست هردو با هم رخ داده باشند. بنابراین به باور نویسنده هرگز نمى توان گفت كه منكران قضیه اربعین به بى راهه رفته اند.
ما در این مقاله بر آن شدیم تا وقایعى را كه پس از اسارت اهل بیت سیدالشهدا(ع) اتفاق افتاد و با رسیدن یا نرسیدن كاروان اسرا به كربلا در روز اربعین اول ارتباط مستقیم دارد، مرور كرده تحقیقى مختصر درباره آن ارایه نماییم.

بررسى وقایع مرتبط با واقعه اربعین

به طور كلى وقایعى را كه با رسیدن كاروان اسرا به كربلا رابطه مستقیم دارد مى توان در امور ذیل خلاصه نمود:
۱- مدت زندانى بودن اهل بیت سیدالشهدا(ع) در كوفه و زمان حركت آنان به سوى شام
۲- مسیر كاروان اسرا از كوفه تا شام
۳- زمان صرف شده براى رسیدن به شام
۴- مدت زمان اقامت اهل بیت امام در شام
۵- مسیر بازگشت از شام به مدینه و بررسى احتمال عزیمت آن كاروان به كربلا و رسیدن به آن جا در اربعین اول
اكنون هریك از موارد فوق را به طور مستقل بررسى مى كنیم.

۱- مدت زندانى بودن اهل بیت سیدالشهدا در كوفه و زمان حركت آنان به سوى شام

تقریبا درباره خروج اهل بیت امام حسین(ع) از كربلا و حركت به سوى كوفه در كسوت اسارت در روز یازدهم محرم تردیدى نیست و هم چنین بنا بر قول مشهور آنان در روز دوازده محرم وارد كوفه شدند، اما در مورد حركت شان به سوى شام تاریخ دقیق و یقین آورى در دست نیست زیرا مدت اقامت آنان و مدت زندانى بودن شان در كوفه چندان معلوم نیست. البته از مسلمات تاریخ است كه اسرا مدتى در كوفه زندانى شدند چنان كه برخى مقاتل معتبر به آن تصریح كرده اند.
اما اكثر مقاتل در مورد تاریخ خروج كاروان اسرا از كوفه و حركت به سوى شام یاد نكرده و از زمان دقیق خروج آنان از كوفه خبر دقیقى در دست نیست. اما آن دسته از صاحب نظرانى كه اربعین اول را پذیرفته و بر این باورند كه كاروان اسرا در روز اربعین اول به زیارت قبور مطهر شهداى كربلا موفق شده اند باید به گونه اى وقایع را تبیین كنند كه رسیدن آنان به كربلا در اربعین قابل توجیه باشد، چنان كه باید زمان محبوس بودن آنان را در كوفه بسیار كوتاه بدانند. از این رو برخى بر این اعتقادند كه اسراى آل محمد(ص) به مدت بسیار كوتاهى در كوفه زندانى بوده و در فاصله دو روز كبوتر نامه بر نامه ابن زیاد را نزد یزید برده و پاسخ را مبنى بر فرستادن اسرا به شام باز گردانده است، در نتیجه اسرا در روز پانزده محرم به سوى شام روانه شده و روز اول ماه صفر وارد شام شده اند. براى اثبات این ادعا شواهدى ذكر شده و از آن چنین برداشت شده است كه در آن زمان از كبوتر نامه بر استفاده مى شده است. صاحب كتاب تحقیق درباره اول اربعین سیدالشهداء(ع) معتقد است كه بنى امیه از كبوتر نامه بر براى ارسال نامه هاى خود استفاده مى كردند، پس ابن زیاد نیز براى كسب تكلیف از یزید درباره اسرا از كبوتر نامه بر استفاده كرده و در نتیجه اسراى آل محمد را تنها پس از سه روز توقف در كوفه به شام فرستاده است. بر این اساس مدت زندانى شدن اهل بیت امام در كوفه از روز ۱۲ تا ۱۵ محرم بوده است و در این فاصله نامه ابن زیاد با كبوتر نزد یزید فرستاده شد و پاسخ یزید مبنى بر ارسال سرهاى شهدا و اسرا به شام بازگشت.
ما اصرارى بر انكار رسیدن كاروان اسراى آل محمد(ص) به كربلا در روز اربعین نداریم اما بر این باوریم كه تحقق آن نیز در تاریخ مسلم نیست و شواهد و قراین معتبرى برخلاف آن وجود دارد. براى مثال در نقد آن چه از قول یكى از طرفداران رسیدن اهل بیت امام(ع) به كربلا در روز اربعین اول نقل شد مى توان گفت كه زمان وقوع دو اتفاق در تاریخ روشن است؛ نخست تاریخ مرگ معاویه كه با پانزده رجب برابر بوده و دیگرى تاریخ خروج امام حسین(ع) از مدینه كه آن نیز با روز ۲۸ رجب مصادف بوده است. هم چنین امر دیگرى نیز در تاریخ روشن است و آن این كه ولید والى مدینه در همان شبى كه نامه یزید مبنى بر مرگ معاویه و لزوم اخذ بیعت از حسین بن على(ع) و عبدالله بن زبیر به دستش رسید امام(ع) را احضار كرد و خبر مرگ معاویه و لزوم بیعت با یزید را با آن حضرت در میان گذاشت و امام حسین(ع) نیز دو روز پس از آن واقعه از مدینه خارج شد و راه مكه را در پیش گرفت.
اكنون اگر این سه امر را بپذیریم و چون در مقاتل از روز رسیدن نامه یزید به مدینه یاد نشده نتیجه خواهیم گرفت كه نامه یزید یا به عبارت دیگر خبر مرگ معاویه باید روز ۲۶ رجب به مدینه رسیده باشد نه روز ۱۶ رجب. این امر نخستین دلیلى است كه ثابت مى كند نامه یزید با كبوتر نامه بر نیامده است بلكه نامه رسانى از جنس انسان آن را به مدینه آورده است.
دلیل دوم آن كه نویسنده طبقات كبرى در الطبقه الخامسه من الصحابه مى نویسد: فرستاده اى از طرف یزید پیش آمد و عبیدالله فرمان داد سر حسین بن على و بازماندگان از فرزندان و خاندان و زنان او را به سوى یزید روانه سازد. ظهور این عبارت حاكى از آن است كه فرستاده یزید از جنس كبوتر نبوده بلكه از آدمیان بوده است زیرا كلمه رسول براى پیك و قاصدى كه مامور ارسال نامه و احتمالا رساندن پیغام یا خبر به صورت شفاهى بوده به كار مى رفته نه براى كبوترى كه حداكثر حامل یك نامه بوده است. سومین دلیل بر استفاده نكردن یزید از كبوتر نامه بر آن كه در گزارش طبرى آمده است كه ضمن نامه اصلى یزید نامه اى به اندازه اذن الفاره (گوش موش) وجود داشت كه در آن دستور دست گیرى و شدت عمل به خرج دادن در مورد امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر در صورت بیعت نكردن آنان صادر شده بود. از این مطلب به دست مى آید كه چنین نامه اى (یك نامه بزرگ و اصلى و یك نامه كوچك كه ضمیمه آن شده بود) را قاعدتا كبوتر نمى توانسته است حمل كند زیرا حمل چنین نامه اى به مسافتى طولانى یعنى فاصله بین شام تا مدینه خارج از توان و طاقت كبوتر خواهد بود و كبوتران غالبا نامه هاى بسیار كوچك و مختصر را جابه جا مى كردند و این گونه نبوده است كه نامه اى رسمى را به ضمیمه نامه كوچكى توسط كبوتر براى مكانى دور دست ارسال كنند.
و اما دلیل چهارم، مرحوم محدث خیابانى كه جناب قاضى به قول ایشان استناد كرده است نیز آن را به عنوان یك احتمال مطرح كرده و به صورت امرى قطعى نمى داند، علاوه بر آن كه بر فرض رواج استفاده از كبوتر حفظ امنیت شهرها به ویژه شهر مدینه ایجاب مى كرد نامه توسط قاصدى مطمئن و كاردان ارسال شود تا از احتمال افتادن چنین پیامى به دست نامحرمان كاسته شود زیرا اگرچه كبوتر پیام ها را با سرعت بیشتر به مقصد مى رساند اما از اطمینان بالایى برخوردار نبود و همواره نگرانى در مورد اشتباه كبوتر و یا راه زنى رندان و فضولان وجود داشته است.
حال كه احتمال كسب تكلیف ابن زیاد از یزید در مورد اهل بیت سید الشهداء(ع) توسط كبوتر منتفى است و هیچ كتاب تاریخى نیز حتى اشاره اى به استفاده از كبوتر نامه بر نكرده است، در مساله مورد نظر تنها دو احتمال وجود خواهد داشت كه عبارت است از:
الف- این كه اسراى بنى هاشم در كوفه زندانى شدند تا قاصد ابن زیاد نامه او را به یزید رسانده و پاسخ را دریافت كند و به كوفه بازگردد كه در آن صورت عادتا رفت و برگشت او دو هفته طول مى كشید و بنابراین مى بایست كه مدت زندانى شدن اهل بیت امام در كوفه حدود دو هفته بوده و تبعا زمان خروج آنان از كوفه به سوى شام نیز پس از دوهفته حبس در كوفه بوده باشد.
طبرى نقل مى كند كه زندانى شدن اهل بیت امام در كوفه روزهاى متوالى به طول انجامیده است.
بنابراین باید زمان خروج كاروان اسرا را از كوفه پس از ۲۵ محرم قلمداد كنیم زیرا حداقل زمان رفتن پیك به شام و بازگشتش حدود دو هفته بوده است. بر این اساس حركت كاروان اسرا به سوى شام نمى توانسته است قبل از ۲۵ محرم باشد.
ب- ابن زیاد قبل از آن كه كاروان اسرا و سرهاى شهدا را از كوفه به سوى شام روانه سازد هیچ نامه اى براى یزید ارسال نكرد بلكه نامه را به همراه سر شریف امام روانه شام نمود و سپس بلافاصله سرهاى دیگر شهدا و كاروان اسرا را نیز به شام فرستاد. بنابراین فرض، اقامت و زندانى شدن اهل بیت در كوفه طولانى نبوده است زیرا ابن زیاد مجبور بود براى جلوگیرى از آشوب و قیام مردم كوفه به سرعت اهل بیت امام و سرهاى شهدا را به شام رهسپار سازد تا اجازه یا فرصت قیام و آشوب را از مردم كوفه بگیرد.
شاید از اخبارى كه بر انتقال سرمطهر امام(ع) به شام به همراه اسرا دلالت دارند بتوان براى این امر استفاده نمود، زیرا رسم عرب این بوده است كه پس از غلبه در جنگ سر فرمانده مخالفان را به همراه نامه اى كه بشارت پیروزى بود براى فرمانرواى خود ارسال مى كردند و عقبه سپاه به همراه غنایم و اسرا در روزهاى بعد باز مى گشتند. در این جریان نیز وقتى برخى مقاتل بر همراهى نامه ابن زیاد و سر مطهر سید الشهدا(ع) اذعان دارند مى توان نتیجه گرفت كه ابن زیاد براى جلوگیرى از آشوب و قیام مردم كوفه بدون كسب تكلیف از یزید كاروان اسرا و سرهاى شهدا را بلافاصله به شام فرستاده و از زندانى كردن آنان به مدت طولانى ابا كرده است.
برخى از كتاب هاى تاریخى معتبر این فرض را تایید كرده اند و از نامه ابن زیاد به یزید و كسب تكلیف او درباره اسرا و سرهاى شهدا یاد نكرده اند، علاوه بر این برخى مقاتل تصریح مى كنند كه ابن زیاد نامه اى را كه گزارش انجام ماموریتش در كوفه بود به همراه سرامام حسین(علیه السلام)به شام فرستاد.

۲- مسیر كاروان اسرا از كوفه تا شام

واقعیت آن است كه هیچ خبر یقینى و معتبرى در خصوص مسیر كاروان اسرا از كوفه تا شام وجود ندارد به همین دلیل صاحب كتاب نفس المهوم علیه الرحمه در كتاب خود مى فرماید: بدان كه ترتیب منزل هایى كه در هر مرحله در آن توقف كرده اند، بیتوته كرده اند یا از آن عبور كرده اند معلوم نیست و در هیچ كتاب معتبرى ذكر نشده است، بلكه در بیشتر آن ها از مسافرت اهل بیت به شام مطلبى به چشم نمى خورد.
اما با توجه به نقشه جغرافیایى منطقه و مسیرهایى كه بین كوفه و شام در آن زمان بر اساس برخى مدارك مرسوم بوده مى توان گفت كه درمجموع سه راه بین كوفه و شام وجود داشته است؛
مسیر اول: همان گونه كه گفته شد هیچ دلیل معتبرى كه بر مسیر حركت كاروان اسرا از كوفه به سوى شام دلالت كند وجود ندارد، اما در بسیارى از كتاب هاى ضعیف و غیر معتبر از منازلى كه كاروان اسرا از آن منازل عبور كرده اند یاد شده و این اخبار ضعیف زمینه شهرت مسیر سلطانى را فراهم آورده است. این امر باعث شده كه برخى از نویسندگان و محققان متاخر تاریخ عاشورا آن را تایید كرده و راه سلطانى را كه از شهرهایى چون تكریت، موصل، تل عفر، نصیبین و عین الورد مى گذرد به عنوان مسیر حركت كاروان اسرا به شام بپذیرند. بنابراین نخستین مسیرى كه اخبار ضعیف و غیر مستند بر آن دلالت مى كند راه سلطانى است. شاید علت این شهرت این باشد كه در آن زمان براى رفتن از كوفه به شام اغلب از این مسیر استفاده مى شد. اما باید توجه داشت كه این مسیر بسیار طولانى بوده و راه هاى كوتاه ترى نیز وجود داشته است.
مسیر دوم: مسیر دیگرى كه برخى از محققان از آن نام برده و احتمال انتقال اسرا را از آن مسیر محتمل ساخته است مسیر مستقیم كوفه به شام است. این مسیر از منطقه اى كویرى و صحرایى خشك وسوزان به نام بادیه الشام كه هیچ شهرى در آن وجود ندارد مى گذرد.
اولین بار در كتاب «اعیان الشیعه» از آن مسیر نام برده شده و نویسنده براى توجیه آن كه پیك ابن زیاد به شام راه كوفه تا شام را مى توانسته است در مدت یك هفته بپیماید مسیر مستقیم را معرفى مى كند. ایشان ابتدا پیمودن فاصله میان كوفه تا شام را در مدت یك هفته كه برخى از مقتل نویسان ذكر كرده اند بعید مى شمارد، اما در ادامه، در توجیه آن مى گوید: ممكن است این استبعاد به این توجه كه پیمودن راه بین شام و عراق در یك هفته ممكن است دفع شود، زیرا آن مسیر مستقیم است و عرب عقیل در زمان ما این مسیر را مى پیمایند. بعضى از اخبار نیز دلالت دارد كه پیك مسیر بین شام تا كوفه را در یك هفته مى رفته است و عرب صلیب نیز از حوران نجف- تا شام را- حدود هشت روز مى پیموده اند. پس شاید آنها از این مسیر عبور مى كردند و با خود آب كافى مى بردند و در شام و كوفه به مقدار اندكى اقامت مى كردند. خداوند داناست.
محمد امین امینى نیز در كتاب خود این مسیر را ترجیح داده و مى نویسد: و ما نیز ترجیح مى دهیم كه دشمنان خدا و پیامبر(ص) براى بردن بازماندگان كاروان حسینى(ع) از كوفه به شام از كوتاهترین مسیر ممكن گذشته اند. و فرق نمى كند كه این مسیر همان راه عرب عقیل باشد یا راه دیگرى و اینكه آنها مسیر طولانى معروف به مسیر سلطانى را پیموده باشند را بعید مى دانیم.
و بالاخره آیت الله شهید قاضى طباطبایى(رحمهم الله) در كتاب خود به وجود راه مستقیم تصریح كرده، اما در این باره كه كاروان بازماندگان سیدالشهدا را از آن مسیر به شام منتقل كرده اند یا نه اظهار نظرى نكرده است. بلكه از كلام ایشان چنین بر مى آید كه با انتقال از مسیر سلطانى موافق است زیرا برخى از وقایع بین راه را كه مربوط به مسیر سلطانى است بر اساس اخبار ضعیف نقل كرده و ظاهرا تایید مى كند.
اما حقیقت این است كه گذشتن آنان از راه مستقیم كه تنها دو شخصیت از محققان متاخر آن را تایید كرده اند نه تنها هیچ شاهد و مدركى ندارد بلكه شواهدى برخلاف آن موجود است زیرا- همان گونه كه گذشت- برخى كتاب هاى ضعیف و متاخر وقایعى را در مسیر اسرا نقل كرده اند كه همگى مربوط به مسیر سلطانى است نه مسیر بادیه الشام. علاوه بر این شاهد معتبر دیگرى وجود دارد كه پیمودن مسیر بادیه الشام را منتفى مى سازد و آن شاهد جمله اى از سخنان زینب كبرا(ع) خطاب به یزید است كه فرمود: «اى فرزند آزاد شدگان آیا این از عدالت است كه زنان و كنیزكان تو در پناه تو باشند و دختران پیامبر خدا اسیر باشند و حرمت شان دریده شود و صورتهاى شان آشكار شود و دشمنان خدا آنها را از شهرى به شهر دیگر برند و....»
بدیهى است كه اگر مسیر كاروان اسرا از صحراى سوزان و كویرى بادیه الشام بود آن حضرت مى بایست از سختى هاى راه همچون تشنگى و گرسنگى طفلان اباعبدالله(ع) در راه كه عادتا باید با آن رو به رو مى شدند و یا دست كم از سوى ماموران به آن ها كه در كسوت اسارت بودند تحمیل مى شد شكایت مى نمود، اما زینب(ع) از گذشتن از شهرها و قرار گرفتن در معرض دید مردمان به عنوان اسیر خارجى شكایت كرده و به چیز دیگرى اشاره نمى كند كه این خود دلیلى بر حركت از مسیرى همچون مسیر سلطانى مى باشد نه مسیر بادیه الشام.
مسیر سوم: راه سو م كه به نظر مى رسد بیش از هر راه دیگرى احتمال دارد مسیر كاروان اسرا از كوفه به شام بوده باشد مسیر ظاهرا متعارف و مرسوم بین كوفه تا شام است، یعنى مسیرى كه از ساحل غربى رود فرات و از شهرهایى چون انبار، هیت، قرقیسیا، رقه و منطقه صفین مى گذرد.
ویژگى هاى این مسیر آن است كه اولاً مسیرى متعارف و مرسوم بین كوفه و شام بوده و ثانیا نه آن قدر طولانى است كه اشكال مسیر سلطانى به آن وارد باشد و نه مسیرى كویرى و خشك و سوزان است كه چون مسیر بادیه الشام متروكه باشد و تنها در مواقع بحرانى و اضطرارى آن هم توسط افرادى متبحر و مجهز یا بومى كه به آن منطقه آشنا هستند پیموده شود.
این مسیر همان مسیرى است كه لشكریان امیرالمومنین(ع) براى جنگ با معاویه آن را پیموده اند و در زمان امام حسن مجتبى(ع) نیز لشكریان معاویه از شام تا مسكن- محل برخورد سپاهش با سپاه امام حسن(ع)- از آن عبور كرده اند.
البته مشاهده نقشه منطقه و هر سه راه موجود بین كوفه و دمشق براى هر بیننده اى اعتقاد جزمى حاصل مى كند كه تنها پیمودن این مسیر منطقى و معقول بوده است زیرا انتخاب مسیر سلطانى و رفتن به تكریت، موصل و نصیبین همانند آن است كه لقمه اى را از دور گردن چرخانده به دهان برسانیم و انتخاب مسیر كویرى و سوزان در حالت عادى براى مردان كار كشته و خبره معمول نبوده است، پس چگونه ممكن است یك مشت زن و كودك را از آن مسیر منتقل كنند و هیچ نقلى وصف آن را پس از پیمودن متذكر نشده باشد.
بنابراین ظاهر این است كه انتخاب مسیر جانب غربى فرات كه مسیرى میانه است از احتمال بیشترى نسبت به دو راه دیگر برخوردار باشد. البته شواهد موجود در خصوص شهرهاى حلب، قنسرین، حماه و حمص و دیر راهب از آن جهت كه مشترك بین دو مسیر سلطانى و مسیر میانه است نمى تواند شاهدى براى هیچ یك از دو راه به شمار آید، اگر چه در صورت قوت دلیلى بر عدم پیمودن راه بادیه الشام خواهد بود.

منبع:روزنامه جوان
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته