• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4163روز قبل
اهل بیت

زیارت عاشورا، پاداش بزرگ

صالح پسر عُقْبه، از یاران امام پنجم علیه‏السلام به نقل از پدرش می‏گوید: امام باقر علیه‏السلام فرمود: «کسی که در روز عاشورا، از نزدیک امام حسین علیه‏السلام را با چشم گریان زیارت کند، خداوند پاداش بزرگی به او می‏دهد». عُقبه به حضرت عرض کرد: «جانم به قربانت! اگر کسی امکان حضور در کربلا و حرم مطهّر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و بخواهد از راه دور او را زیارت کند، تکلیف او چیست؟» حضرت فرمود: «پیش از ظهر در جای بلندی بایست و پس از اشاره به سوی مرقد آن حضرت بر او سلام کن و بر ستمگران و قاتلان او لعن و نفرین کن. سپس دو رکعت نماز زیارت بخوان و هر چه می‏توانی بر مصیبت امام گریه کن. خاندانت را نیز بر این عمل ترغیب کن». آن‏گاه در پایان افزودند: «من ضمانت می‏کنم هر کسی این کار را انجام دهد، خداوند پاداش یاد شده را به او بدهد».

زیارت پیامبران

فردی به نام عَلْقَمه می‏گوید: به امام باقر علیه‏السلام عرض کردم: «اگر قصد زیارت امام حسین علیه‏السلام را از دور یا نزدیک داشتم، چگونه زیارت کنم؟» حضرت فرمودند: «مانند کسی که سلام می‏دهد، به سوی آن حضرت روی کن و با توجه و حضور قلب به آن سوی نگاه کن و پس از گفتن اللّه‏ اکبر این‏گونه بخوان: السلام علیک یا ابا عبداللّه‏... (و متن زیارت عاشورا را به وی می‏آموزد) و پس از آن دو رکعت نماز بگزار». آن‏گاه فرمودند: «فرشتگان نیز آن حضرت را این‏گونه زیارت می‏کنند و پاداش چنین زائری بسیار بزرگ است. خداوند درجات او را بالا می‏برد و نام او را در زمره همراهان امام حسین علیه‏السلام و شهیدان کربلا نگاشته، ثواب زیارت رسولان و پیامبران الهی را برای وی ثبت می‏کند».

وعده خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

صفوان از یاران امام ششم می‏گوید: امام صادق علیه‏السلام با اشاره به سوی قبر امام حسین علیه‏السلام ، این زیارت ـ زیارت عاشورا ـ را خواند و پس از آن دو رکعت نماز گزارد. آن‏گاه فرمود: «هرگاه حاجت و گرفتاری‏ای داشتی، در هر جا که هستی، این زیارت و دعای پس از آن را بخوان و از خدا حاجتت را بخواه. بی‏تردید خدا و پیامبر به وعده خویش عمل می‏کنند و نیازمندی تو را برمی‏آورند».

زیارت عاشورا، حدیث قدسی

محدّث نوری، از استادان مرحوم شیخ عباس قمی می‏گوید: «در فضل و مقام زیارت عاشورا همین بس که از سِنخ دیگر زیارت‏ها نیست که به ظاهر از انشا و املای معصومی باشد. هر چند از قلوب پاک ایشان چیزی جز آنچه از عالَم بالا به آنجا برسد، بیرون نمی‏آید، ولی این زیارت از سنخ احادیث قُدسیّه است که به همین ترتیب زیارت و لعن و سلام و دعا از خدای متعالی به جبرئیل امین و از او به خاتم النبیین صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم رسیده است و به حسب تجربه، مداومت به آن در چهل روز یا کمتر، در برآوردن حاجات و رسیدن به مقاصد و دفع دشمنان بی‏نظیر است».

مداومت بر زیارت عاشورا

آیت اللّه‏ شبیری زنجانی، از مراجع تقلید می‏گوید: «یکی از چشم‏های فرزند آقای حاج سید محمد بجنوردی بر اثر عارضه‏ای نابینا شده بود و به نظر پزشکان ـ حتی پزشکان خارج از کشور ـ به علت رشد آن عارضه، چشم دیگرش نیز نابینا می‏شد. ولی آن شخص شفا یافت. یکی از بستگان وی، سیدالشهداء را در عالم رؤیا دید که به وی فرمود: «ما به جهت اینکه او به زیارت عاشورا مداومت داشت، سلامتی چشم دیگرش را از خدا گرفتیم».

تنها زیارت عاشورا

یکی از بزرگان حوزه می‏فرماید: امام جماعت مسجد محمدیّه قم، جناب حجة‏الاسلام والمسلمین سیدحسین برقعی به من گفتند: «پس از سانحه‏ای که برای من روی داد، به فراموشی شگفت‏آوری دچار شدم؛ به گونه‏ای که تمامی اعضای خانواده و فرزندان خویش را می‏دیدم، ولی هیچ کدام از آنها را نمی‏شناختم. تنها چیزی را که فراموش نکرده بودم، زیارت عاشورا بود که آن را از حفظ می‏خواندم».

ادای دِین

عالم متقی، مرحوم آیت اللّه‏ نجفی قوچانی (نویسنده کتاب سیاحت غرب)، در زندگی‏نامه خود می‏نویسد: «پدرم بسیار مقروض بود و بدهی‏اش پیوسته بیشتر می‏شد. من بنا گذاشتم که چهل روز زیارت عاشورا بخوانم. بدین ترتیب، هر روز دو ساعت پیش از ظهر خواندن دعا را آغاز می‏کردم و هنوز ظهر نشده بود که زیارت تمام می‏شد. پس از چهل روز، نامه‏ای از پدرم دریافت کردم که خبر مسرت‏بخش ادای دِین خودش را برای من نگاشته بود. از آن پس، دل قوی داشتم و هر حاجت مهمی که برایم پیش می‏آمد، به آستان مقدس حسینی علیه‏السلام روی می‏آوردم و با قرائت چهل بار زیارت عاشورا نیازم برآورده می‏شد».

آخرین ذکر، زیارت عاشورا

مرجع بزرگ، آیت اللّه‏ العظمی بهجت درباره زیارت عاشورا می‏گوید: «مضمون زیارت عاشورا گواه و روشن کننده عظمت آن است... در سندها آمده است که زیارت عاشورا از حدیث‏های قُدسی است. برای همین، با وجود فراوانی کارهای علمی موجود نزد علما و اساتیدمان، آنان همیشه مراقب خواندن زیارت عاشورا بودند. مرحوم آیت اللّه‏ شیخ محمدحسین اصفهانی از خداوند متعالی می‏خواست کلمات پایانی عمرش، زیارت عاشورا باشد، و پس از آن به سوی باری تعالی بشتابد. خداوند نیز دعای وی را اجابت کرد و پس از اتمام خواندن زیارت عاشورا روحش به ملکوت اعلی شتافت و قرین رحمت گردید».

همیشه با زیارت عاشورا

صاحبان بصیرت، همیشه به خواندن زیارت عاشورا توجه داشتند و آن را به دیگران نیز سفارش می‏کردند. مرحوم شیخ رجبعلی خیاط که حالات معنوی او مشهور خاص و عام است، در توسل به اهل بیت علیه‏السلام به زیارت عاشورا تأکید فراوانی داشت و می‏فرمود: «در عالم معنا به من توصیه کرده‏اند که زیارت عاشورا بخوان». وی به دیگران نیز سفارش می‏کرد: «تا زنده‏اید زیارت عاشورا را از دست ندهید».
منبع: ماهنامه گلبرگ
جمعه 6/11/1391 - 14:7
اهل بیت
نویسنده:اصغر عرفان

اشاره

نینوا، نام دیگر كربلا؛ منطقه‏اى در كوفه، سرزمینى كوچك. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظرگاه جغرافیایى كوچك‏تر از كربلا نیست.
72تن؛ همه لشكر حسین علیه‏السلام ، رویاروى سى هزار كس. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر كمیت، كمتر از كربلا نیست.
هشت روز؛ از اول رسیدن به این سرزمین و شاید هشت ساعت، همه واقعه. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر طول زمان وقوع حادثه كوتاه‏تر از كربلا نیست.
این حادثه، بحق، بزرگ‏ترین، شگفت‏ترین و پرارج‏ترین بخش تاریخ اسلام و تاریخ شیعه است. این جغرافیا، جغرافیاى كشف همه زیبایى‏ها و عظمت‏ها و بایسته‏هاى زندگى انسان است.
این مقاله، جرعه‏اى است از اقیانوس این همه كرامت و شكوه، با نگاهى ویژه به جان‏سوزى و عطش‏ناكى روز نهم؛ تاسوعا، و سقاى تشنه‏لبى كه این روز را به حرمت و معرفت او سینه مى‏زنند؛ حضرت ابوالفضل.

معناى عباس

ریشه‏دار از رشادت على، شیر بیشه دلاورى، حیدر مكرر، شگرفى معناى برادر، شكوه واژه عمو، قیامت قامت، قمر بنى بشر، علم‏دار عاطفه، بیرق‏دار معرفت، غیرت الهى، مؤلف وفا، فاتح فتوت، اَبِ ادب، روزه‏دار آب گوارا، مُقَسِّمِ عطش، خجالتِ همیشه فرات، سقاى تشنگى، دست‏هاى بریده عشق، مشك ناامید، گل هزار خار تیر و نیزه، پیكر صدپاره، سروِ سرنگون، ساقى شهادت، قبله حاجت و... .
عباس یعنى تا شهادت یكه‏تازى
عباس یعنى عشق، یعنى پاك‏بازى
با عشق بودن تا جنون، یعنى ابوالفضل
خورشید در دریاى خون، یعنى ابوالفضل
جوشیدن بحر وفا، معناى عباس
لب‏تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس
بى دست، با شاه شهیدان دست دادن
بى‏سر، به راه عشق و ایمان سر نهادن
بى‏چشم دیدن چهره رؤیایى یار
جارى شدن در دیده دریایى یار
وقتى كه اقیانوس را در مشك مى‏ریخت
از چشمه چشمان دریا اشك مى‏ریخت
این است مفهوم بلند نام عباس
در ساحل بى‏ساحل آرام عباس

تو اكنون برادرى

دست تو گلوگاه اسماعیل است. تو موسایى و علقمه، نیل. فرات بر تو گریه مى‏كند و اقیانوس براى عظمت تو له‏له مى‏زند. بر آب ایستادى؛ بر آیینه آب و خیل تشنگان تاریخ را نظاره كردى، كه تا همیشه روزگار به پاى‏بوس پاى‏مردى‏ات صف كشیده‏اند. شگفت برادرا كه تویى، تا دم‏هاى آخرى كه دم مباركت بر خاك زخم خورده مى‏ریخت، خود را برده حسین مى‏دانستى. اكنون كه گیسوان سوگوارت به خون خضاب مى‏كند، اكنون كه خون تو كُفو خداوند است، برده نیستى؛ برادرى.
اكنون تو نه آن بنده دربندى، كه برادر خون خداوندى. سلامِ سلام بر تو باد. سلام همه سوگواران جهان بر تو باد. مشك تو، اشك همه لب‏تشنگان تاریخ است كه فرومى‏ریزد. مشك تو، اشك جوان‏مردى است كه بر مصیبت فتوت مى‏گرید. اى سروِ سرنگون! تشنگى خویش را سربلند از معاشقه موج بیرون آوردى، و دریا تشنه یك جرعه تو بود، و تو دریا را تشنه بر جا گذاشتى؛ تشنه یك جرعه لب‏هاى تو.

شكوه معرفت

حضور آگاهانه در كارزار سخت عطش و شماتت و شقاوت، در محاصره هزاران شمشیر و تیر و نیزه و تیغ كه تو را نشانه رفته‏اند، و دانستن فرجامِ مرگِ سرخ، هنر روح‏هاى بزرگ و معرفت‏هاى ژرف است، و یاران حسین علیه‏السلام از این انگیزه‏هاى مصفا و بصیرت‏هاى پایا سرشار بودند؛ انسان‏هایى كه بینش و معرفت به راه امام، به كربلایشان آورده بود تا در بیداد ستیز و ستم، عاشقانه، درس وفادارى مرور كنند و عارفانه جان ببازند و جاودانه شوند.
روز تاسوعا كه التهاب لحظه‏ها از جان‏گدازى واقعه فردا خبر مى‏داد، دغدغه‏ها و وسوسه‏ها، توجیه‏ها و بهانه‏ها و تردیدها و هراس‏ها مجال حضور مى‏یافت، ولى یاران حسین كه شعله یقین در جانشان افروخته بود، خوب مى‏دانستند در پناه كه منزل گرفته‏اند، چرا آمده‏اند و چه باید بكنند. آنان هم دشمن‏شناس بودند، هم خودشناس و هم راه‏شناس. ازاین‏روست كه آن روز نهم و شبى كه به آن پیوند خورد، تجلى معرفت و عرصه شكوه و شیفتگى یاران حسین علیه‏السلام شد؛ آنان كه نه از ستم، امان‏نامه گرفتند و نه از سیاهى شب، فرصت فرار. ماندند و ناب‏ترین حماسه‏ها و خالص‏ترین الگوها را رقم زدند.

آمیزه شدت و رحمت

در قرآن مجید، باورمندان پیامبر و همراهان او، سرسختانِ در برابر كافران و مهرمندانِ با مؤمنانند؛ یعنى رویاروى ستم، همه خشم و بغض و شدتند و با دوستان و همراهان، همه رحمت و لطافت. به امام صادق علیه‏السلام گفتند: فلان كس دوست‏دار شماست، ولى در بیزارى و برائت از دشمنان شما ضعیف و ناتوان است. حضرت فرمود: «هیهات! دروغ مى‏گوید آن‏كه ادعاى دوستى ما را دارد و از دشمنان ما دورى نمى‏گزیند».
كربلا، پایگاه قلب‏هایى است كه از محبت حسین علیه‏السلام ، سرشار و از بغض و كینه دشمن لبریزند. خاستگاه محبت و خشم آنها نیز معرفت آنهاست؛ حسین علیه‏السلام و راه و هدف او را خوب مى‏شناسند و از آن‏سو، از فكر و باور یزید و عبیدالله و عمر سعد نیز به خوبى آگاهند. این آمیزه شدت و رحمت را در همه جاى كربلا و در آزمون‏گاه‏هاى گوناگون مى‏توان یافت. در رجزهاى یاران، نفرت از آل زیاد و آل مروان فراوان است و در همان رجزها، عشق و ارادت به اهل بیت و اباعبدالله موج مى‏زند. در شب عاشورا كه یاران امام قصیده‏هاى بلند عشق و وفادارى مى‏سرودند، نافع چنین گفت: «با هر كه دوست‏دار تو باشد، دوستى و با هر كه دشمنت باشد، دشمنى مى‏كنیم» و شكوه‏مندترین نمونه این رفتار، حضرت عباس علیه‏السلام بود كه ابتدا در روز تاسوعا بر اَمانِ دشمن و آورنده‏اش لعنت فرستاد و سپس در اوج عطش، در آب، با یاد حسین علیه‏السلام ، آب را رها كرد و آن‏گونه در رجز خویش هم هستى خود را به پاى امام صادق الیقین ریخت.

رهایى و آزادگى

در شط حادثات برون آى از لباس
كاول برهنگى است كه شرط شناگرى است
از خویشتن رستن و رشته تعلقات گسستن، شرط نخست ره‏پویى در مسیر حق است. آن‏كه به هزار رشته مرئى و نامرئى، خویش را بسته است و اسارت‏هاى پیدا و پنهان، زندگى‏اش را در چَنبر خویش گرفته، مقصدهاى متعالى را زیارت نخواهد كرد. در هنگام تصمیم‏هاى بزرگ، دو زنجیرِ خواستن و داشتن، پاى اراده را مى‏بندند و زانوان رفتن را مى‏لرزانند. آن‏كه «مى‏خواهد»، مى‏توان تطمیعش كرد و آن‏كه «دارد»، مى‏توان تهدیدش. شكوه روح‏هاى بزرگ در این است كه ندارند و اگر دارند، دل گسستن و زنجیر شكستن مى‏توانند. نشان این جان‏هاى عزیز آن است كه نمى‏خواهند و اگر بخواهند، مى‏توانند موج خواسته‏ها را فروكوبند تا آزادى و اصالت و ارزش‏هایشان تباه نشود.
امام كربلا براى رقم زدن حماسه‏اى بى‏نقص و زلال، به یارانى آزاده مى‏اندیشید و راندن‏هاى مدام و دعوت‏هاى پى در پى براى یافتن، به همین دلیل بود. امام حسین علیه‏السلام منزل به منزل به پالایش نیروها و همراهان پرداخت تا هر كس دل‏بسته خویش است و جان به رشته‏هاى دنیا بسته دارد، نیاید.
حتى در شب عاشورا به یاران رخصت رهایى داد تا فرصت شب را شتر راهوار رفتن خود سازند، ولى یاران حسین علیه‏السلام درنگ و رنگ نشناختند و به دلیل رهایى و آزادگى، سخت‏ترین و دشوارترین حادثه‏ها را صبورانه پشت سر نهادند تا براى آزاداندیشان و آزادگان، الگویى جاودانه باشند.

وفا

در فرهنگ كربلا، واژه «وفا» شكوه و شرم را به هم آمیخته است. عاشورا از یك‏سو، تجلى ایستادگى و استوارى در راه میثاق‏هاست و از سوى دیگر، نمایش ننگ و زشتى سست‏عهدان است. امام حسین علیه‏السلام در مسیر كوفه پس از شنیدن خبر شهادت نماینده‏اش، قِیس بن مُسَهَّر با خواندن این آیه: «در میان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ایستاده‏اند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند و بعضى دیگر در انتظارند، و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند»، مقام وفاى او را ستود.
امام وقتى از خبر شهادت مُسلم و هانى آگاه شد، خطاب به یاران فرمود: «هر یك از شما كه سر برگشتن دارد، برگردد. از سوى ما حقى بر گردنش نیست.» حتى به برادران و خانواده مسلم اصرار كرد كه پس از شهادت او برگردید، ولى آنان قاطعانه و عاشقانه اعلام وفادارى كردند و چنین بود كه امام در شب عاشورا، یاران خویش را صادق‏ترین و باوفاترین یاران معرفى كرد.
شهیدان كربلا، جان‏بازى در ركاب آن حضرت را وفاى به عهد مى‏دانستند و امضاى خون بر پیمان خویش مى‏زدند. در كشاكش جنگ، یكى از یاران امام كه خود را در برابر شمشیرها و تیرهاى دشمن قرار مى‏داد تا به امام آسیبى نرسد، رو به سیدالشهداء كرد و پرسید: اى پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آرى، تو در بهشت پیش روى منى، سلام مرا به پیامبر برسان.
در زیارت امام حسین علیه‏السلام نیز خطاب به آن حضرت مى‏گوییم: «شهادت مى‏دهم كه تو به عهد خدا وفا، و تا رسیدن به شهادت در راه او جهاد كردى».

موقعیت‏شناسى

كربلا، جغرافیاى بصیرت و تاریخِ زمان‏آگاهى و موقعیت‏شناسى است. اینكه انسان بداند كجا ایستاده است و بایسته‏ترین كارها در این لحظه چیست، به بینشى عمیق و دانشى دقیق نیازمند است؛ چیزى كه یاران حسین علیه‏السلام از آن سرشار بودند.
بصیرت‏مندان دین‏شناس و ره‏پویان آگاه مى‏دانند كه در هنگامه خطیر تصمیم‏گیرى، دمى درنگ، چه فاجعه‏ها خواهد آفرید. مى‏دانند بهانه، بهاى انسان را از وى مى‏ستاند و به پرت‏گاه خوارى مى‏افكند. در روزگار حسین علیه‏السلام ، خودگم‏كردگان و زمان‏ناشناسان فراوان بودند؛ مردانى كه دنیاى خود را بر دین خدا ترجیح مى‏دادند، آنان كه امام در توصیفشان فرمود: «مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بازیچه زبان‏هایشان است. دین را تا آن‏گاه خواهانند كه معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دین‏داران اندك مى‏شوند.» یاران حسین علیه‏السلام فرصت عزیز و تكرارناپذیر «بودن با حسین» را مى‏فهمیدند و مى‏دانستند اگر بروند و اگر امام را رها كنند، مهم‏ترین موقعیت و فرصت تاریخى را از دست داده‏اند. سخنان پرشور هم‏رزمان امام در شب رخصت دادن ایشان به یاران براى رفتن، پاسخ حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش به امان‏نامه شمر بن ذى الجوشن و پیوستن حر بن یزید ریاحى و برخى دیگر به سپاه حسین علیه‏السلام ، همه و همه ترجمان درك فرصت بزرگى است كه یاران بصیر اباعبدالله قدر و ارج آن را مى‏دانستند.

منزلت‏بخشى به یاران

یكى از ظریف‏ترین و تأمل‏برانگیزترین مسائل عاشورا، نوع ارتباط امام با یاران و هم‏سفران خویش است. این ارتباط، آمیزه‏اى از ستایش و پالایش و رشدبخشى است. امام در همه صحنه‏هاى كربلا نشان داد یاران خویش و ایمان و صلابت آنان را باور دارد و مى‏داند كه در لحظه‏هاى دشوار و در تنگناى حوادث، پایدار و شكیبا مى‏مانند. در شب عاشورا، وقتى حضرت زینب علیهاالسلام درباره یاران از امام پرسید كه آیا آنان را آزموده‏اى كه در فرداى نبرد و خطر تو را رها نكنند و خیمه‏هاى زنان اهل‏بیت را در كام حادثه وانگذارند، امام حسین علیه‏السلام در توصیفى شكوه‏مند و شگفت فرمود: «به خدا سوگند، آنان را آزموده‏ام و آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر كوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم».
امام در هر موقعیت، همراهان پایدار و شكیباى خویش را تكریم و تجلیل و حتى آنان را بى‏بدیل‏ترین اصحاب و بى‏نظیرترین یاران تاریخ معرفى مى‏كند. توصیفات كم‏نظیرى كه درباره آزادمرد كربلا؛ حُر یا آن پیر پاك‏باز؛ حبیب بن مظاهر و یاران شهید قبل از عاشورا؛ مسلم بن عقیل و هانى بن عروه دارد، گوشه‏اى از منزلت‏بخشى امام به آنان است. یكى دیگر از جلوه‏هاى درخشان این معنا، نشستن امام در كنار شهیدان در آخرین لحظات، سر آنها بر زانو نهادن و خون و غبار از چهره گرفتنشان است.

شیفتگان شهادت

كربلا، مقتل عاشقان و مشهد شهیدان پاك‏باز است. وقتى امام حسین علیه‏السلام مى‏خواست از مكه حركت كند، با خواندن خطبه‏اى كه در آن از زیبایى مرگ سرخ در راه خدا براى جوان‏مردان سخن مى‏گفت، از مردمان خواست هر كه آمادگى بذل جان و خون دارد، همراه او بیاید. امام در رویارویى با لشكر حر و جلوگیرى او از رفتن آن حضرت به كوفه نیز چنین فرمود: «آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ تیرت به خطا رفته و گمانت بیهوده است. شما بیش از این نیست كه مرا بكشید؛ آفرین به مرگ در راه خدا.» امام در توصیف یارانش مى‏فرماید: «آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر كوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم؛ آن‏سان كه كودك شیرخوار، شیفته و دل‏بسته آغوش مادر و نوشیدن شیر اوست».
در شب عاشورا، سخنان پرشور یاران حسین علیه‏السلام چون حضرت عباس، مسلم بن عُوسجه و زُهیر بن قین كه همه زخم و رنج هزاران نیزه و شمشیر و چشیدن طعم هزاران مرگ را در راه خدا و هدف حسین علیه‏السلام به جان پذیرفتند، نشان از شیفتگى آنان به شهادت بود. در كربلا، حتى نوجوان بصیر و دلاورى چون قاسم بن الحسن، مرگ را شیرین‏تر از عسل دانست و به استقبالش شتافت. با این معرفت و شهود بود كه یاران حسین علیه‏السلام ، عاشقانه در باران تیر و نیزه و شمشیر و خطر ایستادند و جام شهادت نوشیدند.

وحدت و هم‏دلى

جان گرگان و سگان هر یك جداست
متحد جان‏هاى شیران خداست
كربلا، جلوه‏گاه وحدت و هم‏دلى است. وحدت در جهت‏گیرى، وحدت در بیان و رفتار، وحدت در رهبرى و وحدت در خلق و خو، ویژگى ممتاز یاران حسین علیه‏السلام است. در كربلا هر كس از خویش براى دیگران مى‏گذرد. كدام صحنه شكوه‏مندتر از اینكه سردار ساقى كربلا، به شریعه برسد و آب خنك و زلال دستش را بنوازد، ولى یاد عطش دیگران، او را تشنه از شریعه بیرون آورد. در صحنه نبرد نیز هرگاه یك یا چند تن به میدان مى‏رفتند و مى‏جنگیدند و به محاصره دشمن مى‏افتادند، دیگران و به ویژه ابوالفضل به میدان مى‏رفتند، محاصره را مى‏شكستند و به نجات یاران و هم‏دلان مى‏پرداختند.
تاریخ‏نویسان در روایت خود از كربلا، در هیچ صحنه و هیچ منزلى، كوچك‏ترین نشانى از اختلاف، چندگانگى اندیشه و نزاع فكرى میان یاران امام حسین علیه‏السلام ننوشته‏اند. به شهادت آگاهان، اگرچه تعدادى از همراهان لشكر عمر سعد چون حر و فرزندانش به سپاه امام پیوستند، ولى هیچ‏یك از یاران همراه حسین علیه‏السلام به تردید و تزلزل دچار نگشت و به سپاه عمر سعد نپیوست. بى‏شك، در هیچ زمین و زمانى، انسان‏هایى چنین یگانه و یك‏دل نمى‏توان یافت و تردیدى نیست كه هرگاه و هرجا از این دست انسان‏ها فراهم آیند، پیروزى و دشمن‏شكنى، هم‏گام و همراهشان خواهد بود.

مادر ادب

زن گفت: از حسین برایم بگو. مرد سر به زیر انداخت و گفت: چهار پسر برومندت، ... پسرانت در ركاب حسین شهید شدند... و زن دوباره گفت: از حسین برایم بگو! مرد آشكارا به لرزه افتاده بود: عباس... ابوالفضل محبوب تو... دست‏هایش... چشم‏هایش... سرش... و زن بى‏توجه به گفته‏هاى مرد دوباره پرسید: رگ‏هاى قلبم را از انتظار پاره كردى مرد! فرزندانم و هر چه در زیر این آسمان نیلگون است، فداى حسین باد. مرا از سلامت او خبر بده.
ام‏البنین(سلام الله علیها) شهادت حسین (سلام الله علیه) را كه دانست، شیون سر داد. چنان نوحه مى‏سرود و مى‏گریست كه مردم مدینه به گردش جمع مى‏شدند و با او همراهى مى‏كردند. غصه ی ام البنین، قصه‏اى داشت كه حتى مروان بن حكم هم با شنیدنش به پهناى صورت اشك ریخت.

اشكواره
فقط یك حاجت

بى‏دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنان كه منكرند، بگو روبه‏رو كنند
گر دست او نه دست خدایى است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند
دربار او چو قبله ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه‏جا گفت‏وگو كنند
فقط نتوانست حاجت یك نفر را بدهد، آن هم تقاضاى آب حضرت سكینه بود. براى همین هم گفته‏اند وقتى به زیارت قبر حضرت عباس مى‏روید، هر حاجتى دارید بگویید، فقط نامى از سكینه نبرید.

خواهرم، آرام باش

امام به خیمه زینب رفت. زینب واگویه‏هاى بسیار براى برادر داشت و هراسى از فردا و از تنهایى و غربت. امام حسین علیه‏السلام خواهرش را تسلا داد. گویا مى‏فرمود: خواهرم، زینب! من هیچ‏گاه تو را تنها نمى‏گذارم. همه‏جا همراهت هستم؛ در گودى قتل‏گاه، روى نیزه‏ها، كنار كجاوه و حتى در مجلس یزید.

قرآن بخوان

و حسین علیه‏السلام از آنان یك شب مهلت خواست تا قرآن و نماز بخواند.
حسین جان! امشب را آسوده قرآن بخوان؛ چون فردا باید بر فراز نیزه قرآن بخوانى. در تشت طلا در مجلس یزید و آنان، قرآن تو را با چوب خیزران پاسخ مى‏دهند.

فقط یك‏بار

امام همیشه با دیدن عباس لبخند مى‏زد. گویا همه غم و اندوهش از میان مى‏رفت، ولى یك‏بار وقتى برادرش را دید، چهره‏اش غمگین شد. انگار اندوه همه عالم را به او داده‏اند؛ همان‏جا كه فرمود: «برادرم! الان كمرم شكست».

تاسوعاى جبهه‏ها

در طول تاریخ حماسه، كربلا همیشه نماد ایثار و جانبازى و شور و شوق شهادت‏طلبى بوده است و كربلاییان، رادمردان همیشه تاریخ عزت و شرف. در حماسه دفاع مقدس ایران نیز رزمندگان اسلام به آینه‏دارى مولایشان حسین و به شوق حرم مطهر او جبهه‏ها را در مى‏نوردیدند و رو به كعبه عشق كربلاى سیدالشهداء شهید مى‏شدند:
در حسرت كوى كربلا مى‏رفتند
مشتاق به سوى كربلا مى‏رفتند
گلگون تن و خونین كفن و بى‏پروبال
این‏گونه به سوى كربلا مى‏رفتند

تیر و تركش لازم نیست

داشتیم برمى‏گشتیم عقب. سر راه دیدیم ده، دوازده نفرى افتاده‏اند روى زمین. از بچه‏هاى خودمان بودند. رفتیم بالاى سرشان. نه تیرى خورده بودند، نه تركشى، نه هیچ. سرم را گذاشتم روى سینه یكى‏شان. قلبش مى‏زد؛ آرامِ آرامِ آرام.
زیر آفتاب شصت، هفتاد درجه، براى مردن، تیر و تركش لازم نیست؛ چند ساعت آب نداشته باشى، كافى است.

ایثار

قمقمه‏ام هنوز آب داشت؛ سر جمع چهار پنج قُلپ. یك زخمى افتاده بود زمین. رفتم تا بهش آب بدم. لب‏هاش بدجورى قاچ خورده بود. نگاهم كرد. گفت: «من تشنه‏ام نیست. بده به اون. خیلى تشنه‏شه.» پا شدم رفتم طرف آن‏كه نشانم داده بود. قمقمه را گذاشتم رو لب‏هاش. قمقمه خونى شد. با دست بى‏رمقش دستم را كنار زد. یكى دیگر را نشان داد. رفتم طرف سومى. چند قطره آب ریختم توى دهنش. تمام كرده بود. آمدم سراغ دوتاى قبلى. آنها هم رفته بودند.

نصف لیوان

آب، جیره‏بندى شده بود. آن هم از تانكرى كه یك صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود. مگر مى‏شد خورد. به من آب نرسید. لیوان را به من داد و گفت: «من زیاد تشنه‏ام نیست. نصفش رو خوردم، بقیه‏اش را تو بخور.» گرفتم و خوردم. فردایش بچه‏ها گفتند كه اصلاً جیره هر كس نصف لیوان آب بوده.

از تشنگى

رفته بودند پى مجروح‏هاى دیشب. حالا برگشته بودند دست خالى. گریه مى‏كردند. پرسیدم: پس چرا دست خالى؟ مى‏گفتند: همه شهید شده بودند. حتى آنهایى كه فقط یك تركش كوچك خورده بودند. هر كى نتوانسته بود دیشب خودش را بكشاند عقب، شهید شده بود. گفتم: تیر خلاص بهشون زده بودند؟ گفت: نه، از تشنگى.

همه ماندند

همه اسلحه‏هاشان را دادند و ساك‏هایشان را تحویل گرفتند كه صبح راه بیفتند سمت تهران. تو چادر بودیم، پیش حاج حسین. نصف شب بود. از ستاد خواستندش. نامه‏اى بود از فرمانده سپاه كه «جاده اُمُّ القَصر ناامن شده و ما نیرو نیاز داریم. با توجه به اینكه بچه‏ها خسته‏اند، اجبارى در كار نیست.» حاجى گفت: بچه‏ها را صدا كنید. نصف شب بود. بچه‏ها در محوطه جمع شدند. حاجى رو به بچه‏ها گفت: «اجبارى براى رفتن نداریم. اما الان دست‏خطى به من رسیده كه خود من را موظف كرده بروم. هر كدام از عزیزان كه مى‏توانند، با من بیایند. هر كدام هم كه خستگى عارضشون شده، بروند سمت تهران».
همه اسلحه‏هاشان را تحویل گرفتند و ساك‏هایشان را پس دادند.

72یار

بعد از سخن‏رانى پرسوز آقا، دیگر آرام و قرار نداشتیم. راه افتادیم جنوب؛ از چزّابه تا موسیان. قرار گذاشتیم مراسم تشییع داشته باشیم، اما عملى نبود؛ شهید كم داشتیم. توى بیابان‏ها راه مى‏افتادیم و بلند بلند داد مى‏زدیم: «آن روز فرمان رهبرتان را لبیك گفتید و تنهایش نگذاشتید، امروز هم خودتان مى‏دانید».
چهار روز بیشتر نگذشته بود كه چند تا كاروان شهید تحویلمان دادند. رفتیم ستاد معراج براى آمارگیرى. شاید اتفاقى بود، اما 72 تا بودند؛ 72 یار. در مراسم، در جواب یكى از دوستان كه پرسید از قصد 72 تا آوردید؟ به خداى حسین قسم خوردم حتى یك شهید دیگر نداشتیم كه نیاورده باشیم.

مقر حضرت ابوالفضل علیه السلام

بدن‏هاى شهدا پیدا نمى‏شد. یكى از بچه‏هاى تفحص گفت: بیایید به قمر بنى هاشم متوسل شویم. نشستیم و به دست‏هاى علمدار سیدالشهداء متوسل شدیم. درست است كه دست‏هاى قمر بنى هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. بعد رفتیم و دوباره جست‏وجو را شروع كردیم. یك جنازه زیر خاك دیدیم. الله اكبر! اسم این شهید عباس بود؛ شهید عباس امیرى. گفتند شاید پیدا شدن شهیدى به نام عباس اتفاقى است. گشتند و یك جنازه دیگر پیدا شد كه دست راستش در عملیاتى دیگر قطع شده و مصنوعى بود. او را بیرون آوردند. دیدند اسمش ابوالفضل است. گفتیم: اسم اینجا را بگذاریم «مقر ابوالفضل العباس».

تك‏بیت‏هاى ناب

در حریمت نه فقط دل‏شدگان حیرانند
عشق هم دست به دامان تو دارد عباس

***

اى بسته بر زیارت قدّ تو قامت آب
شرمنده مروت تو تا قیامت آب

***

تا دست بسته باز كنى مشت آب را
داغت شكست هفت كمر پشت آب را

***

جوشیدن بحر وفا، معناى عباس
لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس

***

دست و مشك و عَلَمى لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهى است

***

بى دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنان كه منكرند، بگو روبه‏رو كنند

***

نازم این همت كه عباس آید از دریا، ولى
آب بر دوش است و لب‏ها همچنان خشكیده است

***

دادى دو دست و دست دو عالم به سوى توست
ساقى تویى و باده ما از سبوى توست

***

قمر هاشمیان بود كه تیراندازان
چشم خود باز نمودند به استهلالش

***

دل سوخت زین اَلَم كه به میدان كارزار
دشمن هر آنچه تیر به او زد، خطا نكرد

***

دستت به آب لب نزد و لب به آب دست
حیران نهاده‏اى به لب، انگشت آب را

***

یك تن كسى ندیده و چندین هزار تیر
یك گل كسى ندیده و چندین هزار خار

چند رباعى تاسوعایى

اى كعبه به داغ ماتمت نیلى‏پوش
وز تشنگى‏ات، فرات در جوش و خروش
جز تو كه فرات، رشحه‏اى از یَم توست
دریا نشنیدم كشد مَشك به دوش

*********

بسیار گریست تا كه بى‏تاب شد آب
خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد آب
از شدت تشنه‏كامى‏ات اى سقا
آن روز ز شرم روى تو، آب شد آب

*********

از رفعت جاهت شهدا رَشك برند
وز بهر نثارت گهر اشك برند
مشكى كه پرآب كردى از كوثر عشق
خلق دو جهان فیض از آن مشك برند

*********

اصغر از سوز عطش خواب نداشت
تب به دل داشت، ولى تاب نداشت
آتشى داشت دل اهل حرم
خیمه آل على آب نداشت

*********

بركند دل از جهان و تقدیم تو كرد
خون ریخت ز دیدگان و تقدیم تو كرد
چون تیر به مشك خورد و رفت آب از دست بر دست نهاد جان و تقدیم تو كرد

*********

زان دست كه چون پرنده بى‏تاب افتاد
بر سطح كِرخت آب‏ها تاب افتاد
دست تو چو رود تا ابد جارى شد
زان روى كه در حمایت از آب افتاد

*********

وقتى كه شكست قامتش از غم او
بارید بر او هزار پیكان ز عدو
بشنید كه كافرى همى‏زد فریاد
كاى سید هاشمى علمدارت كو

*********

دامن علقمه و باغ گل یاس یكى است
حرم ساقى و سرچشمه احساس یكى است
سیر كردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیباى اباصالح و عباس یكى است

*********

از عطر گل یاس بگو اى دل من
از آیه احساس بگو اى دل من
وقتى كه به آب مى‏رسى با لب خشك
یا حضرت عباس بگو اى دل من
منبع: ماهنامه گلبرگ
جمعه 6/11/1391 - 14:7
اهل بیت
نویسنده:حسین پوراحمدی

چکیده

سنّت عزاداری امام حسین علیه‏السلام از سنّت‏های مهم و مؤثر شیعی است که در طول تاریخ دچار تحوّلاتی گردیده است. برای دست‏یابی به شیوه‏های اصیل و دور از خرافات و تحریفات این سنّت مهم، تأسّی به امامان معصوم شیعه علیهم‏السلام یکی از بهترین راه‏ها به شمار می‏آید. در این مقاله، تلاش شده است در حدّ مقدور، شیوه برگزاری سنّت عزاداری بر امام حسین علیه‏السلام توسط امامان شیعه علیهم‏السلام و اهدافی که آن بزرگواران از این کار دنبال می‏کردند، ترسیم گردد.

مقدّمه

بی‏تردید، یکی از سنّت‏های مهم شیعی، عزاداری برای شهادت امام حسین علیه‏السلام ، امام سوم شیعیان، است که در عاشورای 61 ه با وضعیتی دلخراش و بی‏سابقه همراه با عده‏ای از خویشان و اصحابش در کربلا به شهادت رسید.
قیام امام حسین علیه‏السلام چنان تأثیری در استمرار حرکت شیعه داشته که در این‏باره گفته شده است: «اِنَّ الاسلامَ عَلویٌ، و التّشیّعُ حسینی»؛(1) اسلام، علوی است و تشیّع، حسینی.

امام سجّاد علیه‏السلام در سوگ پدر

سوگواری و بزرگداشت شهادت امام حسین علیه‏السلام و یارانش از همان آغاز و توسط فرزندش علی بن حسین علیه‏السلام ملقّب به «امام سجّاد» علیه‏السلام و خواهر گرامی‏اش حضرت زینب علیهاالسلام و دیگر همراهان آن حضرت، که شاهد ماجرا بودند، برپا شده است.
امام سجّاد علیه‏السلام با توجه به حاکمیت مطلق و قساوت امویان، که اوج بی‏رحمی خود را در حادثه کربلا نشان داده بودند، دوران امامت خود را در انزوای سیاسی به سر برد و از مناقشات سیاسی کناره‏گیری کرد. ایشان در جریان رویارویی عبداللّه بن زبیر با حکومت اموی دخالت نکرد و حتی در قیام مردم مدینه در واقعه «حرّه» بر ضد حکومت یزید، بی‏طرفی اختیار کرد و به تقاضای مروان بن حکم، عامل مدینه، پناهندگی همسر و خانواده‏اش را پذیرفت و آن‏ها را به همراه خانواده خود به «ینبع» (چشمه‏سرای نزدیک مدینه، سمت راست کوه رضوی) برد. این در حالی بود که مروان ابتدا این خواهش را از عبداللّه بن عمر کرد، ولی او نپذیرفت.(2)
علاوه بر فراهم نبودن شرایط برای قیام امام سجّاد علیه‏السلام علت مهم دیگر، عظمت واقعه کربلا و رسالت بزرگی بود که این امام برای رساندن پیام عاشورا و جلوگیری از به فراموشی سپردن آن بر دوش خود احساس می‏کرد. وی بهترین راه مبارزه با حکومت اموی را زنده نگه داشتن حادثه عاشورا و افشای جنایات امویان در این واقعه می‏دانست.
امام سجّاد علیه‏السلام از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن خاطره عاشورا و یاد امام حسین علیه‏السلام و یارانش استفاده می‏کرد. نقل شده است که ایشان هنگام نوشیدن آب به شدت می‏گریست و وقتی با پرسش اطرافیان در این‏باره روبه‏رو می‏شد، پاسخ می‏داد: «چگونه گریه نکنم، در حالی که آبی را که پرندگان و جانوران وحشی از آن آزادانه استفاده می‏کردند، بر پدرم منع نمودند؟»(3)
از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است که علی بن حسین علیه‏السلام پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام تا آخرین لحظات زندگی بر مصیبت پدرش گریه می‏کرد و هر گاه می‏خواست دست به سوی طعام ببرد و یا آب بنوشد گریه می‏کرد، تا جایی که یکی از غلامانش به او گفت: یابن رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، چقدر گریه می‏کنید؟! می‏ترسم خود را هلاک کنید! حضرت در جواب فرمود: «همانا اندوه و غصّه‏ام را به خدا شکوه می‏کنم و می‏دانم از خدا آنچه را که شما نمی‏دانید.»(4)
در پاسخ یکی دیگر از کسانی که به گریه‏های شدید ایشان معترض بود، فرمود: «وای بر تو! یعقوب پیامبر دوازده فرزند داشت که خدا یکی را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق یوسف به قدری گریه کرد که دو چشمش نابینا و سفید شد و کمرش از غصّه یوسف خمیده گشت، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود. ولی من با دو چشمم دیدم که پدر و برادر و عموهایم و هفده تن از اهل بیت در کنارم کشته شدند، چگونه می‏توانم گریه نکنم؟»(5)
در برخی از روایات نقل شده است که پس از خواب عجیب و عبرت‏انگیزی که همسر یزید دید و برای شوهرش نقل کرد، یزید اسرای اهل بیت علیهم‏السلام را خواست و برای دل‏جویی و جلب رضایت آنان، آمادگی خود را برای برآوردن خواسته‏ای از آنان اعلام کرد. اهل بیت امام حسین علیه‏السلام گفتند: ما بیش از هر چیز دوست داریم بر حسین علیه‏السلام گریه و زاری کنیم. سپس یزید مقدّمات عزاداری را برای آن‏ها فراهم کرد و اسرای اهل بیت هفت روز بر آن حضرت ندبه و زاری کردند.(6)
نویسنده کتاب سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور علیهم‏السلام ، در این باره چنین آورده است: هند، همسر یزید، می‏گوید: در عالم خواب دیدم دری از آسمان باز شده است و فرشتگان گروه گروه به سوی سر حسین علیه‏السلام فرود می‏آیند و می‏گویند: السلام علیک یا ابا عبداللّه، السلام علیک یابن رسول‏اللّه. در ادامه، او در عالم رؤیا شاهد بوسیدن سر امام حسین علیه‏السلام توسط پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و مناظر دیگری بود. هند می‏گوید: ناراحت و نگران از خواب بیدار شدم و ناگهان چشمم به نوری افتاد که از سر بریده امام حسین علیه‏السلام متصاعد بود. با مشاهده این صحنه، به جست‏وجوی یزید برخاستم و او را در اتاقی تاریک یافتم که محزون و غمگین می‏گفت: مرا چه به کار حسین؟ خواب خویش را برای او نقل کردم و او سرش را به زیر افکنده بود.
نویسنده با ذکر این رؤیا، یزید را پشیمان و نادم از جنایت خویش در کربلا دانسته است و این موضوع را عامل برخورد ملایم وی با اهل بیت علیهم‏السلام می‏داند،(7) در حالی که باید توجه داشت ترس یزید از خشم عمومی مردم و قیام بر ضد حکومت را باید عامل اصلی مدارا با اسرای اهل بیت علیهم‏السلام و سعی در جلب رضایت آنان دانست. کافی است مروری بر واقعه «حَرّه» و جنایات لشکریان یزید در مدینه، که دو سال پس از واقعه کربلا روی داد، داشته باشیم تا نادم و پشیمان بودن یزید از جنایاتش در کربلا را داستانی نادرست بدانیم.
دکتر شهیدی در این‏باره می‏نویسد: «مسلم بن عقبه، فرمانده سپاه اعزامی یزید به مدینه، سه روز شهر را به اختیار سپاهیان خونخوار شام نهاد تا هرچه خواهند بکنند و چه مردان دیندار و پارسا و شب‏زنده‏دار که کشته شد و چه حرمت‏ها که در هم شکست و چه زنان و دختران که از تجاوز این مردم وحشی نرستند! خدا می‏داند از این فاجعه تنها یک حقیقت را می‏توان دریافت و آن اینکه در این لشکرکشی، امیر و مأمور هیچ‏یک از فقه اسلام آگاهی نداشتند، و اگر داشتند بدان بی‏اعتنا بودند.»(8)
یکی از شیوه‏های امامان شیعه در برگزاری عزاداری بر امام حسین علیه‏السلام و زنده نگه‏داشتن یاد و خاطره قیام عاشورا استفاده از خطیبان و شاعران و افراد خوش‏صدا بود. به این افراد «مُنْشِدْ» می‏گفتند که معادل «مدّاح» امروزی بود. البته مسلّم است این افراد، که در محضر امامان معصوم به شعرخوانی و مرثیه‏سرایی می‏پرداختند، از هرگونه گزافه‏گویی و غلو و سخن نادرست به دور بودند و اساسا حادثه کربلا آن‏قدر دلخراش و حزن‏انگیز است که برای تحریک احساسات، نیازی به قصه‏پردازی و بیان مطالب نادرست، که متأسفانه کار برخی از مدّاحان شده، نیست.
هنگام بازگشت اهل بیت علیهم‏السلام به مدینه، کاروان آن‏ها در نزدیکی شهر اقامت کوتاهی کرد. چند تن از اهالی مدینه با کاروان اسرا برخورد کردند. یکی از آنان بشیر بن جذلَمْ بود. امام سجّاد علیه‏السلام او را شناخت و به او فرمود: ای بشیر، پدرت شاعر بود، تو هم از شاعری بهره‏ای داری؟ بشیر گفت: بلی، من خود نیز شاعرم. حضرت فرمود: ابیاتی بگو و جلوتر از ما به مدینه برو و خبر ورود ما و مصیبت قتل سیدالشهداء علیه‏السلام را به مردم اعلام کن. بشیر این ابیات را ساخت و با گریه و صدای رسا بر مردم مدینه فراخواند:
یا اهلَ یثرب لا مُقامَ لکم بِها
قُتِلَ الحسینُ و ادمعی مِدرارٌ
الجسمُ منه بکربلاءِ مفّرجٌ
والرأسُ منه علیَ القناةِ یُدارُ.
یعنی: ای اهل مدینه، دیگر در مدینه اقامت نکنید که حسین علیه‏السلام شهید شد و به این سبب، سیلاب اشک از چشم من روان است. بدن شریفش در کربلا و در میان خاک و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نیزه‏ها در شهرها می‏گردانند.
بنا به قول ابی مخْنَفْ، زنی در مدینه باقی نماند، جز آنکه از خانه بیرون رفت و مردمان سیاه پوشیدند و فریاد گریه و ناله سر دادند.(9)

امام جعفر صادق علیه‏السلام و عزاداری امام حسین علیه‏السلام

شیعه امامیه بسیاری از احادیث و روایات خود، به ویژه در مسائل فقهی، را از امام ششم، جعفر بن محمّد صادق علیه‏السلام ، گرفته و بسیاری از سنّت‏ها و آداب و رسوم شیعه منسوب به ایشان است، تا آنجا که مذهب شیعه امامیه را «مذهب جعفری» می‏نامند. این مسئله مرهون شرایطی بود: سلسله بنی‏امیّه در سراشیبی سقوط قرار داشتند و خاندان عبّاسی هم هنوز قدرت تثبیت‏شده‏ای نداشتند.
امامت امام صادق علیه‏السلام از سال 114 تا 148 ق طول کشید که دوران نسبتا طولانی 34 ساله را شامل می‏شد. از این مدت، 18 سال در اواخر دوران اموی سپری شد و 16 سال در اوایل دوران خلافت عبّاسی گذشت. امام صادق علیه‏السلام با استفاده از این شرایط، نسبت به بسط و گسترش فرهنگ اسلامی و شیعی تلاش وافری نمود و به تدوین و تعمیق فقه و مبانی و سنن شیعی همّت گمارد و شاگردان زیادی در این جهت پرورش داد. روایات زیادی از بزرگداشت واقعه کربلا و شهادت حسین بن علی علیه‏السلام و یارانش توسط این امام نقل شده است که به برخی از آن‏ها اشاره می‏شود:
از عبداللّه بن سنان روایت شده است که در روز عاشورا بر امام جعفر صادق علیه‏السلام وارد شدم، در حالی‏که جمع زیادی اطراف ایشان را فرا گرفته بودند و ایشان چهره‏ای اندوهناک و غمگین و اشکبار داشت. عرض کردم: یابن رسول اللّه، از چه می‏گریید؟ خداوند دیده شما را نگریاند. فرمود: آیا تو در بی‏خبری به سر می‏بری؟ مگر نمی‏دانی در چنین روزی حسین علیه‏السلام به شهادت رسید؟ گریه به او امان نداد تا سخن بیشتری بگوید و همه مردم به گریه افتادند.(10)
چنانچه این روایت را درست بدانیم، به اوج خفقان عصر اموی و شدت برخورد آنان با سنّت‏های شیعی و به ویژه عزاداری امام حسین علیه‏السلام پی می‏بریم که حتی یاران نزدیک امامان شیعه را نیز در بی‏خبری نگه می‏داشت که البته جای تأمّل دارد.
زید الشحّام نقل می‏کند که روزی نزد امام صادق علیه‏السلام بودیم. جعفر بن عثمان وارد شد و نزدیک امام نشست. امام به او فرمود: شنیده‏ام که تو درباره حسین علیه‏السلام شعر می‏گویی. جعفر گفت: آری. با درخواست امام، جعفر اشعاری در رثای امام حسین علیه‏السلام خواند و امام و جمع حاضر گریه کردند. اشک بر چهره امام جاری گشت و فرمود: ای جعفر، فرشتگان مقرّب الهی سخن تو را شنیدند و گریه کردند، همچنان‏که ما گریه کردیم. سپس فرمود: «کسی که برای حسین علیه‏السلام شعر بگوید، خود گریه کند و دیگران را بگریاند، خدا بهشت را بر او واجب می‏کند و گناهانش را می‏آمرزد.»(11)
محمّد بن سهل می‏گوید: در ایام تشریق(12) به همراه کمّیت شاعر، خدمت امام جعفر صادق علیه‏السلام رسیدیم. کمّیت به امام عرض کرد: اجازه می‏فرمایید: شعر بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان که این ایّام روزهای بزرگی هستند. پس حضرت خانواده خود را گفت که نزدیک آیند و به اشعار کمّیت گوش دهند. کمّیت اشعاری در رثای امام حسین علیه‏السلام خواند. امام در حق کمیّت دعا کرد و برای او آمرزش طلبید.(13)
شیخ فخرالدین طریحی در کتاب منتخب روایت کرده است: چون هلال عاشورا پدیدار می‏شد، حضرت صادق علیه‏السلام اندوهناک می‏گردید و بر جدّ بزرگوارش سیدالشهداء علیه‏السلام می‏گریست و مردم از هر جانب به خدمت ایشان می‏آمدند و با او نوحه و ناله می‏نمودند و بر آن حضرت تعزیت می‏دادند و چون از گریه فارغ می‏گشتند، حضرت می‏فرمود: «ای مردم، بدانید که حسین علیه‏السلام نزد پروردگار خود زنده و مرزوق است و پیوسته به عزاداران خود نگاه می‏کند و بر نام‏های ایشان و پدرانشان و جایگاهی که در بهشت برای آن‏ها مهیّاست از همه داناتر است.»(14)
همچنین امام صادق علیه‏السلام از امام حسین علیه‏السلام نقل می‏کند: «اگر زائر و عزادار من بداند که خداوند چه اجری به وی عطا خواهد فرمود، هر آینه شادی او از اندوهش بیشتر خواهد بود و زائر امام حسین علیه‏السلام با اهل خود برنمی‏گردد مگر مسرور، و عزادار من از جای برنخیزد، مگر آنکه جمیع گناهانش آمرزیده می‏گردد و مانند روزی می‏شود که از مادر متولّد شده است.»(15)
تأکید امام صادق علیه‏السلام به زنده و گواه بودن امام حسین علیه‏السلام ، اشاره به آیاتی از قرآن کریم است که ویژگی‏های شهید را بیان می‏کند.(16) این مسئله بیانگر آن است که امام صادق علیه‏السلام تلاش می‏کردند فضای مسمومی را که بنی‏امیّه برای امامان شیعه از جمله امام حسین علیه‏السلام در جامعه ایجاد کرده بودند و آن‏ها را افرادی طاغی و یاغی نسبت به حاکم اسلامی و امیرالمؤمنین می‏دانستند، با برپایی مجالس عزاداری و بیان حقایقی پیرامون شخصیت و قیام امام حسین علیه‏السلام پاک کنند و مسلمانان را به حقایق آگاه سازند و در این‏باره، به قرآن، که مورد وثوق و اجماع مسلمانان است، متوسّل می‏شدند.

عزاداری امام حسین علیه‏السلام در محضر امام رضا علیه‏السلام

در منابع، اشاراتی به چگونگی برپایی مراسم عزاداری امام حسین علیه‏السلام توسط امامان دیگر شیعه از جمله امام موسی کاظم و امام رضا علیهماالسلام نیز شده است. در مورد امام موسی بن جعفر علیه‏السلام از قول فرزند بزرگوارش نقل شده است: «همین که محرّم فرامی‏رسید، دیگر کسی خنده‏ای بر لب آن حضرت نمی‏دید و همواره اندوهگین بود تا دهه عاشورا بگذرد و چون روز دهم فرامی‏رسید، این روز، روز نهایت غم و مصیبت بود و می‏فرمود: این است آن روزی که جدّم حسین علیه‏السلام در چنین روزی کشته شد.»(17)
ریّان بن شبیب نقل می‏کند که روز اول محرّم بر ابی الحسن الرضا علیه‏السلام وارد شدم. حضرت به من فرمود: «ای پسر شبیب، اگر بر حسین علیه‏السلام بگریی چندان‏که اشک بر گونه‏هایت جاری شود، خدای تعالی هر گناهی که کرده‏ای بیامرزد» سپس فرمود: «اگر می‏خواهی در درجات بهشت با ما باشی، برای اندوه ما اندوهناک باش و در خوشحالی ما شادمان.»(18)
دِعْبِل خُزاعی، شاعر معروف اهل بیت علیهم‏السلام ، روایت کرده است: در ایّام عاشورا خدمت علی بن موسی علیه‏السلام رسیدیم. دیدیم آن حضرت با اصحاب خود ملول و محزون نشسته‏اند. چون مرا دید، فرمود: «مرحبا به تو ای دعبل! مرحبا به یاری‏کننده ما به دست و زبان خود!» پس مرا طلبید و نزد خود نشاند و فرمود: «ای دعبل، دوست دارم که شعری برای من بخوانی که این ایّام، ایام حزن ما اهل بیت و ایام سرور اعدای ما، بخصوص بنی‏امیّه، بوده است. ای دعبل، کسی که بگرید و بگریاند بر مصیبت ما و آنچه که دشمنان بر ما وارد کرده‏اند، حق تعالی او را در زمره ما محشور گرداند. ای دعبل، کسی که در مصیبت جدّم امام حسین علیه‏السلام بگرید، البته خداوند گناهان او را بیامرزد» و بعد برخاست و پرده در میان ما و اهل حرم زد و ایشان را بین پرده نشانید تا در مصیبت جدّ خود بگریند. سپس به من فرمود: «ای دعبل، مرثیه بخوان برای حسین علیه‏السلام که تو تا زنده‏ای ناصر و مادح ما هستی. با این کار، به ما یاری کن و در این‏باره کوتاهی مکن.»
دعبل می‏گوید: اشک از چشمان من جاری شد و شروع به شعرخوانی در رثای امام حسین علیه‏السلام کردم.(19)
شیخ صدوق روایت کرده است که امام رضا علیه‏السلام می‏فرمود: «محرّم ماهی بود که مردم در زمان جاهلیت قتال و جدال را در آن حرام می‏دانستند. اما این امّت جفاکار حرمت این ماه را نگه نداشتند و خون ما را حلال و احترام ما را ضایع و اهل بیت ما را اسیر کردند. خیمه‏های اهل بیت را سوزاندند و اموال آنان را به غارت بردند و هیچ حرمتی از برای رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حق ما لحاظ نکردند. روز قتل امام حسین علیه‏السلام چشم‏های ما را مجروح و اشک ما را جاری و عزیز ما را ذلیل گردانیدند. پس بر مثلِ حسین علیه‏السلام باید گریه‏کنندگان بگریند؛ زیرا که گریستن بر او گناهان بزرگ را محو می‏کند.»(20)

نتیجه

در پایان، لازم است به چند نکته در مورد اهداف و چگونگی عزاداری امام حسین علیه‏السلام از سوی امامان شیعه علیهم‏السلام اشاره شود: اول اینکه امامان شیعه با برپایی عزاداری امام حسین علیه‏السلام تلاش می‏کردند حقّانیت امام حسین علیه‏السلام و باطل بودن ادعاهای یزید و امویان را ثابت کنند، و این نشان‏دهنده آن است که جوّ عمومی جامعه اسلامی چنان مسموم بود که حتی برخی از اصحاب و یاران امامان شیعه از این موضوع غافل بودند؛(21) چنان‏که در بسیاری از روایات و دعاهایی که از امامان شیعه بر جای مانده‏اند به‏طور مرتّب تکرار می‏شود که امام حسین علیه‏السلام برای خدا و برپا کردن احکام اسلامی همچون نماز و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد.(22)
دوم اینکه امامان شیعه علیهم‏السلام با برپایی عزای امام حسین علیه‏السلام و منسوب کردن خویش به ایشان، سعی در اثبات حقّانیت خود و ستمگری و بطلان دشمنان و حکومت زمان خود داشتند و برپاداری عزای امام حسین علیه‏السلام را بهترین و مؤثرترین شیوه مبارزه در زمان خویش می‏دانستند. امام رضا علیه‏السلام وقتی مصیبت‏های امام حسین علیه‏السلام و یارانش را بیان می‏کرد، به جای ایشان، کلمه ما را به کار می‏برد: «این امّت جفاکار، خون ما را حلال و احترام ما را ضایع و اهل بیت ما را اسیر کردند و خیمه‏های حرم ما را سوختند و اموال ما را به غارت بردند و هیچ حرمتی از برای رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حق ما لحاظ نکردند.»(23) در روایت معروف «سلسلة الذهب» نیز امام رضا علیه‏السلام شرط وارد شدن به قلعه توحید و ایمن ماندن از عذاب را پذیرفتن امامت خویش بیان می‏کنند.(24)
در این زمینه، امامان شیعه علیهم‏السلام به آیات قرآن، که مورد وثوق همه فرقه‏های اسلامی است، متمسّک می‏شدند؛ چنان که آیاتی از قرآن که در رابطه با حقوق اهل بیت پیامبر علیهم‏السلام بر امّت اسلامی هستند،(25) در روایت اخیر مورد توجه قرار گرفته‏اند و یا در روایتی دیگر به آیاتی از قرآن که خصوصیات شهید راه خدا را بیان می‏کند، اشاره شده است.(26)
در مورد کیفیت و مدت برگزاری مراسم عزاداری در حضور امامان شیعه علیهم‏السلام نیز از روایات و شواهد تاریخی چنین برمی‏آید که بر خلاف ادعای پنهانی بودن این مراسم در زمان ایشان، امامان شیعه علیهم‏السلام برای رسیدن به اهداف مقدّس خویش، سعی می‏کردند این مراسم را به صورت دسته‏جمعی، حتی اگر شده با حضور خانواده خویش، علنی و در ملأ عام و در هر فرصت ممکن برپا دارند.
ابن قولویه از ابن هارون مکفوف(27) روایت کرده است: خدمت امام جعفر صادق علیه‏السلام رسیدم، به من فرمود: در مصیبت حسین علیه‏السلام شعری بخوان. ابوهارون به شیوه رسمی و ـ به قول معروف ـ «کتابی» اشعار خود را خواند. حضرت به او فرمود: به همان نحوی که نزد قبر آن حضرت می‏خوانی، مرثیه‏سرایی کن؛ یعنی همراه با حزن و اندوه و سوز و گداز. او می‏گوید: پس من این بیت را خواندم:
اَمِر علی حدثِ الحسین
ِ فقُل لاِعظُمهِ الزکیّه.
یعنی بر مزار حسین گذر کن و به استخوان‏های پاکش بگو.
و چون حضرت گریست، من ساکت شدم. فرمود: بخوان. من چند بیت دیگر خواندم، بعد فرمود: باز هم بخوان. من این بیت را خواندم:
یا مریم قومی فانّه بی مولاکِ
و علی الحسینِ فاسعدیِ ببکاکِ.
پس حضرت گریست و اهل حرم به ناله و شیون آمدند و چون ساکت شد، فرمود: «ای اباهارون، هر که شعری در مصیبت حسین علیه‏السلام بسراید، پس بگریاند ده نفر را، بر او بهشت واجب است» و سپس نفرات را کم کرد تا به یک نفر رسید و فرمود: «هر که بخواند شعری در مصیبت حسین علیه‏السلام و یک نفر را بگریاند، بهشت بر او واجب است.»(28)
از این روایت برمی‏آید که امامان شیعه علیهم‏السلام عزاداری با سوز و گداز و همراه با گریه و زاری را تشویق و تبلیغ می‏کردند و برای آن ثواب زیادی قایل بودند. همچنین سعی می‏کردند اقوام و بستگان خود را نیز در این‏گونه مراسم شرکت دهند.
امام صادق علیه‏السلام با لحنی تشویق‏گونه خطاب به فضیل بن یسار می‏فرماید: «آیا مجلس تشکیل می‏دهید و با هم درباره ما سخن می‏گویید؟» فضیل می‏گوید: آری. امام می‏فرماید: «من این مجالس را دوست دارم. پس هدف ما را زنده نگه دارید. خدا رحمت کند کسی را که هدف و امر ما را احیا کند. ای فضیل، کسی که ما را به یاد آورد و یا نزدش از ما یاد شود و از دیدگانش به اندازه بال مگسی اشک بیرون آید، خداوند گناهانش را بیامرزد.»(29)
نکته قابل توجه در مورد روایت اخیر، این است که برخی بخشیدن گناه در اثر عزاداری و گریستن بر امام حسین علیه‏السلام را بهانه‏ای برای مرتکب شدن گناهان و محرّمات الهی و ترک واجباتی همچون نماز قرار داده‏اند، و حال آنکه حضرت امام حسین علیه‏السلام برای ترک حرام الهی (بیعت با حاکم ظالم و فاسد) و انجام واجبات شرعی (امر به معروف و نهی از منکر) قیام کرد و در این راه به شهادت رسید. خواندن نماز ظهر عاشورا در شرایط بسیار دشوار و فرصت گرفتن از دشمن در شب آخر برای خواندن قرآن و نماز، حکایت از عشق امام حسین علیه‏السلام به نماز و قرآن دارد. بنابراین، شاید بتوان سیره امامان شیعه علیهم‏السلام و نقل برخی از این‏گونه روایات را این‏گونه تفسیر کرد که عزاداری امام حسین علیه‏السلام باید عامل دمیدن روح امید در آحاد جامعه اسلامی، حتی گناه‏کاران باشد. گریه بر امام حسین علیه‏السلام می‏تواند به گناه‏کاران این امید را ببخشد که در آن‏ها تحوّل ایجاد شود و بین آن‏ها و گناه فاصله ایجاد کند و آن‏ها را آماده انجام واجبات الهی تا حدّ شهادت در راه خدا گرداند. بنابراین، عزاداری بر امام حسین علیه‏السلام گناهان گذشته را می‏آمرزد، نه گناهان آینده را.
در کتاب وسائل الشیعه از قول امام صادق علیه‏السلام آمده است: «در ماجرای کربلا، زنان فاطمی در عزای حسین بن علی علیه‏السلام گریبان چاک نمودند و صورت‏ها خراشیدند و باید در مثل چنین مصیبتی، گریبان‏ها چاک زد.»(30)
کتاب عزاداری از دیدگاه مرجعیت شیعه، این روایت را منطبق بر فرموده حضرت صاحب‏الامر(عج) در زیارت «ناحیه مقدّسه» می‏داند. در این زیارت، از قول امام زمان علیه‏السلام آمده است: «چون زنان اهل بیت در روز عاشورا، اسب تو را بدان حالت دیدند، از پس پرده‏ها بیرون آمدند، گیسوان خود را پریشان کردند و سیلی بر صورت می‏نواختند.»(31)
اما چه بسا نشر این‏گونه روایات عامل رفتارهایی خارج از ضوابط اسلامی در دوران حکومت آل‏بویه گردید. بنا به نوشته مورّخانی همچون ابن کثیر و ابن خلدون، در زمان معزّالدوله دیلمی، روز عاشورا زنان با موی پریشان و چهره سیاه کرده از خانه‏هایشان خارج می‏شدند و بر سر و صورت می‏کوفتند و جامعه بر تن می‏دریدند و در عزای امام حسین علیه‏السلام می‏گریستند.(32)
روشن است که عزاداری امام حسین علیه‏السلام از امور مستحب است، و غیرمنطقی و غیرعقلانی و طبیعتا غیرشرعی است که پیشوایان شیعه علیهم‏السلام عمل مستحبی را انجام دهند که مقدّمات آن حرام شرعی باشد. از ساحت مقدّس امامان شیعه علیهم‏السلام و علمای راستین تشیّع، تأیید چنین اعمالی به دور است. بنابراین، باید در صحّت این‏گونه روایات و ادعیه، که با اصول اسلامی و سیره معصومان علیهم‏السلام مغایرت دارد، تردید جدّی نمود.

پی‏نوشت‏ها:

1. محمدحسین مظفّر، تاریخ شیعه، ترجمه محمدباقر حجتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368، ص 69.
2. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الرسل والملوک)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1362، ج 7، ص 3103. در واقعه حرّه، که در سال 62 ق روی داد (برخی سال 63 و بعضی سال 64 نوشته‏اند)، عبداللّه بن حنظله با پشتیبانی مردم مدینه علیه حکومت یزید قیام کرد و پس از پیروزی بر امویان به سرکردگی مروان بن حکم، عامل یزید در مدینه، حکومت را به دست گرفت.
3. ابی الفداء (اسماعیل) ابن کثیر الدمشق، البدایة و النهایة، بیروت، مکتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص 107.
4. این عبارت ترجمه آیه‏ای از قرآن است: «قال اِنّما اَشکو بَثّی و حَزنی الی اللّه و اَعلمُ مِنَ اللّه مَا لاتَعلمون.» (یوسف: 86) ر. ک: محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، امالی، ترجمه محمدباقر کمره‏ای، تهران، کتابخانه اسلامی، 1362 ش، مجلس 29، ص 141.
5. جعفر بن محمّد بن قولویه، کامل الزیارات، نجف، مطبعة المرتضویه، 1356 ق، باب 32، ص 115.
6. لوط بن یحیی بن سعید العامدی ازدی کوفی، نصوص من تاریخ ابی محنف، بیروت، دارالحجّة البیضاء، 1419 ق / 1999 م، ج 1، ص 500 / همچنین ر. ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1403 ق (1983 م)، ج 45، ص 196 / فخرالدین طریحی، المنتخب، قم، منشورات الرضی، 1362 ش، ج 2، ص 482.
7. علی ابوالحسنی (منذر)، سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور علیهم‏السلام ، قم، الهادی، 1357، ص 126.
8. جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1380، ص 190. برای اطلاع بیشتر درباره واقعه حرّه ر. ک: طبری، پیشین، ج 7، ص 3116 به بعد / عزالدین ابی الحسن ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، 1402 ق / 1982 م، ج 5، ص 2301 به بعد.
9. ازدی کوفی، نصوص من تاریخ ابی مخنف، ج 1، ص 503 به بعد.
10. شیخ صدوق، امالی، مجلس 27.
11. سید شرف‏الدین، فلسفه شهادت و عزاداری حسین بن علی علیه‏السلام ، ترجمه علی صحّت، تهران، مرتضوی، 351، ص 68.
12. روزهای دهم، یازدهم و دوازدهم ذی‏حجّه را که حجّاج در سرزمین «منی» بیتوته می‏کنند و حالت اعتکاف دارند، «ایّام تشریق» می‏گویند.
13. ابن قولویه، پیشین، باب 32، ص 112.
14. فخرالدین طریحی، پیشین، ج 2، ص 483.
15. همان.
16. برای مثال، آیه «ولا تحسبنَّ الذین قُتلوا فی سبیلِ اللّهِ امواتا بَل احیاء عندَ ربِّهم یُرزقون.» (بقره: 155)
17. شیخ صدوق، پیشین، مجلس 27.
18. همان.
19. ابن قولویه، پیشین، باب 32، ص 112.
20. شیخ صدوق، پیشین، مجلس 27، ص 129 و 130.
21. امام صادق علیه‏السلام در پاسخ عبداللّه بن سنان، یکی از اصحابش، که علت اندوهگین و عزادار بودن حضرت و اطرافیانش در عاشورا را پرسیده بود، فرمود: «آیا تو در بی‏خبری به سر می‏بری؟ مگر نمی‏دانی در چنین روزی حسین علیه‏السلام به شهادت رسید.» (ر. ک: علی ربّانی خلخالی، عزاداری از دیدگاه مرجعیت شیعه، قم، مکتب الحسینی، 1400 ق، ص 30.)
22. برای مثال، دعای زیارت «امین اللّه»، که منسوب به امام سجّاد علیه‏السلام ، و زیارت عاشورا، که به امام باقر علیه‏السلام منسوب است.
23. شیخ صدوق، پیشین، مجلس 27، ص 128.
24. «کلمة لااله الااللّه حصنی فَمن دَخلَ حصنی اَمِن مِن عذابی بشرطها و شروطها و اَنا مِن شروطها.» (ابی جعفر محمد بن علی بن الحسن بن موسی بن بابویه (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه‏السلام ، ترجمه محمد تقی اصفهانی، بی‏جا، علمیه اسلامی، بی‏تا، ج 1، ص 374.)
25. «قُل ما اسألکم علیه اجرا الاّ المودةَ فِی القُربی.» (شوری: 23)
26. همان.
27. «مکفوف» به معنای نابیناست و به دلیل نابینا بودن ابوهارون، به او «مکفوف» می‏گفتند.
28. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، تهران، مقدّس، 1379، ص 707 به بعد.
29. سید شرف‏الدین، پیشین، ص 7.
30. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، باب 31، ص 66.
31. علی ربّانی خلخالی، پیشین، ص 66.
32. ابن کثیر، پیشین، ج 11، ص 259 / عبدالرحمن بن محمّد ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، المسمّی بکتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی ایّام العرب و العجم البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر، بیروت، مؤسسة جمال للطباعة و النشر، بی‏تا، ج 3، ص 425.
* دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه تربیت مدرّس.

منبع: فصلنامه شیعه شناسی
جمعه 6/11/1391 - 14:5
اهل بیت
نویسنده:حجت الاسلام محمد باقر روشندل
فلسفه قیام ابی عبدالله الحسین ( علیه السلام ) را در سخنان آن حضرت در آغاز حرکت از مدینه وموضع گیری های ایشان در برابر حوادثی که در منزلگاه های میان راه روی داده است می توان یافت .

مدینه ****** زمان : نیمه دوم ماه رجب سال 60 هجری

حاکم وقت مدینه ( ولید بن عتیقه ) پس از مرگ معاویه دستور یافت تا از امام حسین ( ع) برای یزید بیعت بگیرد . حضرت فرمود : (( ... یزید فردی است شرابخوار وفاسق که به ناحق خون می ریزد واشاعه دهنده فساد است ودستش به خون افراد بیگناه آلوده گردیده وشخصیتی همچون من با چنین مرد فاسدی بیعت نمی کند .))
وقتی مروان بن حکم بیعت با یزید را از حضرت در خواست کرد امام (ع) فرمود : ای دشمن خدا ! دور شو ، من از رسول خدا شنیدم که فرمود : (( خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید او را بکشید .)) وامت او چنین دیدند وعمل نکردند واینک خداوند آنان را به یزید فاسق گرفتار کرده است .
امام (ع) در شب 28 رجب سال 60 هجری همراه با بیشتر خاندان خویش وبعضی یاران ، پس از وداع باجدش پیامبر (ص) از مدینه به طرف مکه حرکت کرد .
امام حسین هدف خروج از مدینه را در وصیتنامه اش چنین بیان می کند :
((... وجز این نیست که برای اصلاح در میان امت جدم خارج شدم . می خواهم امر به معروف ونهی از منکر کرده وبه راه و روش جدم (رسول خدا) و پدرم علی (ع) رفتار نمایم .

مکه ****** زمان : از 3 شعبان تا 8 ذی الحجه 60 هجری

امام (ع) در سوم شعبان به مکه رسید ودر خانه عباس بن عبدالمطلب سکنی گزید .مردم مکه وزائران خانه خدا که از اطراف آمده بودند به دیدار حضرت شرفیاب می شدند.
امام (ع) پس از رسیدن دوازده هزار نامه از جانب کوفیان ، مسلم بی عقیل را در روز 15 رمضان به عنوان نماینده خویش به سوی کوفه فرستاد.
امام (ع) طی نامه هایی به مردم بصره وکوفه ، سزاوارترین مردم برای خلافت وامامت را اهل بیت(ع) معرفی کردو...
حضرت با رسیدن نامه مسلم بن عقیل مبنی بر بیعت مردم کوفه با وی واز سوی دیگر برای حفظ حرمت خانه خدا – که تصمیم به قتل آن حضرت ، در آنجا گرفته بودند – حج را به عمره تبدیل کرد ودر هشتم ذی الحجه به رغم مخالفت بسیاری از دوستان به سوی عراق روانه شد .
قسمتی از آخرین سخنرانی های حضرت در مکه :
ما اهل بیت به رضای خداراضی وخشنودیم ... هرکس می خواهد در راه ما جانبازی کند وخون خویش را در راه لقای پروردگار نثار نماید ، آماده حرکت با ما باشد .

صَفّاح ****** زمان : چهارشنبه 9 ذی الحجه 60 هجری

امام (ع) در پاسخ به مخالفین حرکت به سوی عراق ، فرمود : ((رسول خدا را در خواب دیدم و به امر مهمی ماموریت یافتم وباید آن را تعقیب کنم ))
در این منطقه فرزدق شاعر با آن حضرت ملاقات کرد ودر جواب حضرت که از احوال مردم عراق جویا شده بود ، گفت : دلهای مردم با توست ولیکن شمشیرشان با بنی امیه است .
سخن امام حسین (ع) خطاب به فرزدق در این منزلگاه :
اگر پیش آمدها طبق مراد باشد ، خدا را بر نعمتهایش شکر گوییم . اگر پیش آمدها طبق مراد نبود آنکس که نیتش حق وتقوا بر دلش حکومت می کند ، از مسیر صحیح خارج نشود وضرر نخواهد کرد .

ذات عِرق ****** زمان : دوشنبه 14 ذی الحجه 60 هجری

در این منزلگاه بود که عبدالله بن جعفر ، همسر زینب (س) امان نامه ای را از استاندار مدینه ((عمروبن سعید))که آن ایام در مکه به سر می برد ، گرفت وبرای حضرت آورد که مضمون آن چنین بود : من تو را از ایجاد تفرقه بر حذر داشته واز هلاک تو می ترسم !! لذا به سوی من برگرد تا در امان من بمانی !
حضرت در جواب چنین فرمود : کسی که به سوی خدا دعوت کند عمل نیک انجام دهد وبگوید از مسلمانام هستم ، از خدا ورسولش جدا نمی شود ... اگر در نوشتن نامه ات خیر مرا آرزو کرده ای ، خدا پاداش تو را بدهد.
عبدالله پسران خویش (عون ومحمد ) را به خدمت در کنار حضرت وجهاد با دشمنان سفارش کرد وخود به سوی مکه بازگشت .
قسمتی از نامه امام به عمربن سعید که در این منزلگاه نوشت :
بهترین امان ،امان خداوند است . از خداوند، ترس از او را در دنیا خواهانیم تا در قیامت به ماامان بخشد .

حاجِر ****** زمان : سه شنبه 15 ذی الحجه 60 هجری

حضرت نامه ای را برای تعدادی از مردم کوفه توسط ((قَیس بن مُسهِر)) فرستاد وچنین نوشت : « نامه مسلم بن عقیل که حاکی از اجتماع شما در کمک وطلب حق ما بود به من رسید خداوند به خاطر نصرت ویاریتان پاداش بزرگی نصیبتان کند ... هنگامی که فرستاده من قیس بر شما وارد شد در کارتان محکم وکوشا باشید ، من همین روزها به شما می رسم . »
قیس را در میان راه دستگیر کردند . او به ناچار نامه امام را پاره نمود تا از مضمون آن آگاه نشوند سپس او را به قصر دارالاماره نزد عبیدالله بردند. از او خواستند نام افرادی که به حسین (ع) نامه نوشته اند افشا کند ویا در برابر مردم به حسین (ع) و پدر وبرادرش دشنام دهد. او بالای قصر رفته وضمن تمجید از علی (ع) وفرزندانش ومعرفی خویش ، ابن زیاد ویارانش رانفرین کرد وخبر از حرکت حضرت به سوی آنان داد واز مردم خواست دعوت امام حسین (ع) را اجابت کنند . لذا عبیدالله دستور داد او را از بالای قصر به پایین انداختند وبدنش قطعه قطعه گردید واین چنین به شهادت رسید .
از سخنان امام حسین (ع) در بین راه مکه تا کربلا:
« فَاِنّی لا اَرَی المَوت اِلاّ سَعادَة وَلَا الحَیاةَ مَع الظّالِمینَ اِلاّ بَرَماً »
من مرگ را جز سعادت نمی بینم وزندگی با ستمگران را جز ننگ نمی دانم .

خُزَیمِیّه ****** زمان : جمعه 18 ذی الحجه 60 هجری

حضرت وهمراهان یک روز ویک شب در این منزلگاه توقف کردند ، عده ای پیوستن « زهیر بن قین » به حسین (ع) را در این منزلگاه گفته اند .
امام حسین خطاب به زینب کبری در این منزلگاه می فرماید :
خواهرم ! آنچه اراده مشیّت خدا بدان تعلق گرفته ، همان خواهد شد .

زَرُود ****** زمان : دوشنبه 21 ذی الحجه 60 هجری

زهیر بن قین که دارای عقیده عثمانی بود ، در آن سال مراسم حج را بجای آورده وبه کوفه باز می گشت . ناخوشایندترین چیز نزد او فرود آمدن در یک محل با حسین (ع) بود . هر دو در این منزلگاه به ناچار فرود آمدند . در حالی که زهیر با همراهانش مشغول غذا خوردن بود ، حضرت از طریق نماینده ای ،زهیر را به خیمه اش دعوت کرد ، اما او تأملی کرد . همسرش به او گفت : «سبحان الله پسر رسول خدا ترا می خواند وتو اجابت نمی کنی ! » زهیر با اکراه به سوی حضرت رفت . اما هنگام مراجعت از خیمه آن حضرت ، آثار خوشحالی از چهره اش نمایان شد وبه همراهان گفت : « من به حسین ملحق خواهم شد ، هر کس میل دارد در یاری فرزند پیامبر شرکت کند ، با ما بیاید وهر کس با ما نیست با او وداع می کنم » لذا همسرش نیز او را رها نکرد وتا واقعه عاشوراوشهادت زهیر ، همراه کاروان حسینی بود.
امام حسین(ع) بعد از شهادت زهیر فرمود :
ای زهیر ! خدا تو را از لطف ورحمت خویش دور مدارد وقاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به بوزینه وخوک لعنت نماید .

ثَعلَبیّه ****** زمان : سه شنبه 22 ذی الحجه 60 هجری

حضرت شبانه وارد این منزلگاه شد وخبر شهادت مسلم بن عقیل وهانب بن عروه را به وی دادند
پس از آن حضرت فرمودند : « اِنّا لِلّه وَ اِنّااِلَیهِ راجِعون ... » همه از خدائیم وبه سوی او بازمی گردیم ، پس از اینها زندگی سودی ندارد . آنگاه اشک به صورتش جاری شد وهمراهان نیز گریه کردند .
نوشته اند : امام حسین (ع) با یارانش اتمام حجت کرد . امام گروهی که به طمع مال ومقام دنیا با امام آمده بودند ، پس از این خبر ، از حضرت جدا شدند .
سخن امام حسین (ع ) با مردی از اهل کوفه در این منزلگاه :
به خدا سوگند که اگر تو را در مدینه ملاقات می کردم ، اثر جبرئیل را در خانه ما ، ونزول او برای وحی به جدم را ، به تو نشان می دادم . ای برادر ! عموم مردم دانش را از ما برگرفتند ...

زُباله ****** زمان : چهارشنبه 23 ذی الحجه 60 هجری

حضرت (ع) در این منزلگاه چنین فرمودند : شیعیان کوفه ما را بی یارویاور گذاشته اند . هر کس از شما بخواهد ، می تواند بازگردد واز سوی ما حقی بر گردنش نیست .
امام حسین (ع) در جواب مردی که از آیه «یَومَ نَدعوا کُلَّ اُناس ٍ بَأِمامِهِم» پرسیده بود، فرمود :
پیشوایی مردم را به راه راست دعوت کرد وگروهی اجابت کردند ، وپیشوایی مردم را به گمراهی دعوت کرد وگروهی اجابت کردند . گروه اول در بهشت وگروه دوم در دوزخ خواهند بود .

بَطنُ العَقَبه ****** زمان : جمعه 25 ذی الحجه 60 هجری

از سخنان امام حسین (ع) در این منزلگاه :
بنی امیه مرا رها نکنند تا جان مرا بگیرند . هرگاه چنین کنند ، خدا بر آنان کسانی مسلط خواهد کرد که آنها را ذلیل وخوار خواهد ساخت .

شَراف (و ذُو حُسَم ) ****** زمان : شنبه 26 ذی الحجه 60 هجری

حضرت در منزلگاه شراف دستور دادند که آب فراوان برداشته وصبحگاهان حرکت کنند . درمیان راه و هنگام ظهر به لشکری برخوردند وامام (ع) با سرعت وقبل از دشمن در منزل « ذُو حَسَم » مستقر شد. آنگاه امام (ع) فرمان داد تا لشکر دشمن ونیز اسبان آنان را سیراب کنند .
لشکر امام (ع) ولشکر دشمن به فرماندهی حُر ، نماز ظهر.عصر را به امامت حضرت خواندند.
امام (ع) سپاه حُر را چنین خطاب فرمود : «...ما اهل بیت سزاوارتر به ولایت وحکومت بر شما هستیم از مدعیانی که بر اساس عدالت رفتارنمی کنند و در حق شما ستم روا می دارند . ای مردم ! من به سوی شما نیامدم مگر آنکه دعوتم کردید . پس اگر از آمدنم ناخوشنودید ، بازگردم .» تا حضرت (ع) خواست برگردد ، حُر مانع گشت . حضرت فرمود : « مادرت به عزایت بنشیند ! چه می خواهی ؟ حُر گفت : مأمورم که تو را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم . حال اگر نمی پذیری ، حداقل راهی را انتخاب کن که نه به کوفه باشد ونه به مدینه .
از سخنان حضرت در این منزلگاه :مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نمی شود. در این حال سزاوار است که مؤمن ، لقای پروردگار را طلب کند .

بَیَضه ****** زمان : یکشنبه 27 ذی الحجه 60 هجری

لشکر امام حسین وحر که به موازات ونزدیک همدیگر حرکت می کردند در این محل فرود آمدند . حضرت در این منزلگاه لشکریان حر را مخاطب قرار داده ، چنین فرمود : « بنی امیه به فرمان شیطان از اطاعت خدا سرپیچی نموده وفساد کردند .حدود خدا را اجرا نکرده وبیت المال را منحصر به خود ساختند. حرام خدا را حلال وحلال خدا را حرام کردند .... شما به من نامه ها نوشتید وگفتید که با من بیعت کرده اید ، حال اگر به بیعت خویش با من پایبند بمانید کار عاقلانه ای کرده اید که من فرزند دخت پیامبر (ص) واسوه ای برای شما هستم . اگر بیعتتان را بشکنید ، سوگند به جانم ! که از شما هم بعید نیست ،چرا که با پدرم علی (ع) وبرادرم حسن وپسر عمویم مسلم پیمان شکنی کردید بدانید اگر چنین کنید سعادت خودتان را از دست داده اید .
از سخنان حضرت در این منزلگاه :
ای مردم ! رسول خدا فرمود : هرکس سلطان ستمگر ، پیمان شکن ، حلال کننده حرامها ومخالف با سنت رسول خدا را ببیند ودر برابر او برنخیزد ، جایگاهش با او در جهنم است .

عُذَیبُ الهِجانات ****** زمان : دوشنبه 28 ذی الحجه 60 هجری

چند تن از اهل کوفه با حضرت ملاقات کرده واوضاع شهر را چنین توصیف کردند : « به اشراف کوفه رشوه های گزاف داده اند واینک یک دل ویک زبان با تو دشمنی می ورزند وسایر مردم دلشان با توست . امافردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده می شود . »
امام در این باره آیه ای را تلاوت فرمودند که :
از میان مؤمنان مردانی هستند بر سر پیمان خود با خدا ایستادگی کرده وبه عهد خویش وفا کردند وبه شهادت رسیدند وبرخی در انتظار شهادت اند....

قصر بنی مُقاتِل ****** زمان : چهارشنبه اول محرم 61 الحرام هجری

گروهی از اهل کوفه در این منزلگاه خیمه زده بودند ، حضرت از آنها پرسید : آیا به یاری من می آیید ؟ بعضی گفتند دل ما رضایت به مرگ نمی دهد وبعضی گفتند : ما زنان وفرزندان زیادی داریم ، مال بسیاری از مردم نزد ماست وخبر از سرنوشت این جنگ نداریم ، لذا از یاری تو معذوریم .
حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند وشبانه حرکت کنند .
امام حسین (ع ) در این منزل به عبیدالله جعفی جنین فرمود :
پس اگر ما را یاری نمی کنی خدای را بپرهیز واز اینکه جزو کسانی باشی که با ما می جنگند. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما رابشنود وما را یاری نکند،او را به رو در آتش می افکند .

نینوا ( و کربلا) ****** زمان : پنج شنبه دوم محرم الحرام 61 هجری

نینوا جایی است که حر دستور یافت حضرت را در بیابانی بی آب وعلف وبی دژ وقلعه فرود آورد . امام (ع ) برای اقامت در محل مناسبتری ، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمینی رسید . اسم آنجا را سوال فرمود ؛ تا نام کربلا را شنید ، پس گریست وفرمود : پیاده شوید، اینجا محل ریختن خون ما ومحل قبور ماست ، وهمین جا قبور ما زیارت خواهد شد ، وجدم رسول خدا چنین وعده داد .
عبیدالله بن زیادنامه ای بدین مضمون برای حضرت نوشت : خبر ورود تو به کربلا رسید . من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم ویا بحکم من وحکم یزید بن معاویه باز آیی ! والسلام . امام (ع) فرمود : این نامه را جوابی نیست ! زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم وثابت است.
امام حسین (ع) چون نامه ابن زیاد را خواند ، فرمود :
لا اَفلَحَ قَومٌ اشتَرَوا مَرضاتِ المَخلوُقِ بِسَخَطِ الخالِق رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند . (خشنودی مردم را بر غضب خدا مقدم داشتند )

کربلا ****** زمان : جمعه سوم محرم الحرام 61 هجری

عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفره از اهل کوفه وارد کربلا شد .
سخن امام حسین (ع) هنگام ورود به کربلا :
اَلنّاسُ عُبیدُ الدُّنیاوَالدّینُ لَعِقٌ عَلی اَلسِنَتِهِم یَحوُطُونَهُ ما.... مردم ،بندگان دنیا هستند ودین آنها جز سخن زبانشان نیست . تا آنگاه کا زندگیشان بچرخد ، دنبال دین می روند . وهرگاه بنای امتحان وآزمایش پیش آید ، دینداری بسیار اندک می شود.

کربلا ****** زمان : شنبه چهارم محرم الحرام 61 هجری

عبیدالله بن زیاد در مسجد مردم را چنین خطاب کرد:« ای مردم ! خاندان ابوسفیان را آزمودید وآنها را چنان که می خواستید یافتید !! ویزید را می شناسید که دارای رفتار وروشی نیکوست که به زیر دستان احسان می کند وبخششهای او بجاست ! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی را تقسیم نمایم وشما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم .»
شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار جنگجو
یزید بن رکاب با دو هزار جنگجو
حصین بن نمیر با چهار هزار جنگجو
مضایر بن رهیه با سه هزار جنگجو
نصر بن حرشه با دو هزار جنگجو برای جنگ با حسین (ع) اعلام آمادگی کرده وحرکت بسوی کربلا را آغاز کردند .
امام (ع) در پاسخ « قیس بن اشعث » که سفارش به بیعت با یزید می کرد ، فرمود :
نه ، به خدا سوگند ، دست ذلت در دست آنان نمی گذارم ، مانند بردگان از صحنه جنگ با آنان فرار نمی کنم .

کربلا ****** زمان : یکشنبه پنجم محرم الحرام 61 هجری

نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده وبه لشکر عمربن سعد می پیوندند.
عبیدالله عده ای را مأموریت داد تا در مسیر به سوی کربلا بایستند واز حرکت کسانی که به قصد یاری امام حسین (ع) از کوفه خارج می شوند ، جلوگیری کنند .
چون گروهی از مردم می دانستند جنگ با امام حسین (ع) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده وفرار می کردند .
از سخنان امام حسین (ع) با لشکر دشمن :
هیهات ما به ذلت تن نخواهیم داد . خدا ورسول او ومؤمنان هرگز برای ما ذلت را نپسندیدند ، دامنهای پاکی که ما را پروریده ، وسرهای پر شور و مردان غیرتمند هرگز طاعت فرومایگان را برکشته شدن مردانه ترجیح ندهند .

کربلا ****** زمان : دوشنبه ششم محرم الحرام 61 هجری

عمر بن سعد نامه ای را از عبیدالله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است : من از لشکر سواره و پیاده چیزی را از تو فرو گذار نکردم ، وتوجه داشته باش که مأمورانی سپرده ام هرروز وضعیت را به من گزارش کنند .
حبیب بن مظاهر از حضرت اجازه می گیرد تا نزد طایفه ای از بنی اسد _ که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند _ رفته وآنان را به یاری فر خواند ، حضرت اجازه دادند . حبیب نزد آنها رفت وگفت : « امروز از من فرمان برید و به یاری حسین بشتابید تا شرف دنیا وآخرت از آنِ شما باشد » تعداد 90 نفر بپاخواستند وحرکت کردند ، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند وچون تاب مقاومت نداشتند ، پراکنده شده وبرگشتند . حبیب به نزد حضرت رسید وجریان را تعریف نمود حسین (ع ) گفت :« لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ »
نامه امام حسین (ع) از کربلا به برادرش محمد بن حنفیّه وبنی هاشم :
... مثل اینکه دنیا اصلاً وجود نداشته ( این گونه دنیا بی ارزش ونابود شدنی است ) وآخرت همیشگی ودائم بوده وهست.

کربلا ****** زمان : سه شنبه هفتم محرم الحرام 61 هجری

تعداد نظامیانی که لباس وسلاح جنگی وحقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته وبه جنگ امام حسین (ع) آمده بودند را ، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند .
عمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که : سپاهیان خود بین امام حسین (ع) واصحابش وآب فرات فاصله بینداز به طوری که حتی قطره ای آب به امام (ع) نرسد ، همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفّان خودداری شد! عمر بن سعد 500 سوار را در کنار شریعه فرات مستقر کرد . یکی از آنها فریاد زد یا حسین !.... به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی ! حضرت فرمود : « خدایا ! او را از تشنگی هلاک کن وهرگز او را مشمول رحمتت قرار مده » حمید بن مسلم می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام (ع) عملی گشت .
امام حسین (ع) سپاه دشمن را اینچنین نفرین کرد :
با خدایا ! باران آسمان را از اینان دریغ کن ، وبر ایشان تنگی وقحطی ( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر ) پدید آور ، وآن غلام ثقی ( حجاج بن یوسف ) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند زیرا آنها به ما دروغ گفتند وما را خوار ساختند وخداوند ( به توسط آن غلام) انتقام من واصحاب واهل بیت وشیعیان مرا از اینان بگیرد .

کربلا ****** زمان : چهارشنبه هشتم محرم الحرام 61 هجری

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد ، امام (ع) برادرش عباس را به همراه عداه ای شبانه حرکت داد . آنها با یک برنامه حساب شده ، صفوف دشمن را شکسته ومشکها را پر از آب کردند وبه خیمه ها برگشتند.
ملاقات امام (ع) با عمر بن سعد :
حضرت فرمود :« ای پسر سعد ! آیا با من مقاتله می کنی واز خدا هراسی نداری ؟ » ابن سعد گفت : « اگر از این گروه جدا شوم خانه ام را خراب واموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام ار خشم ابن زیاد بیمناکم » حضرت فرمود : « تو را چه می شود ؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد وتو را در روز قیامت نیامرزد .... گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید ؟ به خدا چنین نیست وبه آرزویت نخواهی رسید .»
سخن امام حسین (ع) با یارانش :
ای بزرگ زادگان ! صبر پیشه کنید که مرگ جر پلی نیست که شما را از سختی ورنج عبور داده و به بهشت پهناور ونعمتهای همیشگی آن می رساند .

کربلا ****** زمان : پنج شنبه نهم محرم الحرام 61 هجری

شمر خود را به خیام امام (ع) رسانده ، ضمن صدا کردن حضرت عباس ودیگر فرزندان ام البنین ، می گوید : « برای شما از عبیدالله امان نامه گرفتم » آنها متفقاً گفتند : « خدا تو را وامان نامه تو را لعنت کند ، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد ؟»
امام حسین (ع) توسط حضرت عباس از دشمن یک شب را برای نماز ،رازونیاز با خدا وتلاوت قرآن مهلت می گیرد .
حفر خندق در اطراف خیام برای مقابله با شبیخون دشمن وقطع کردن راه ارتباطی دشمن با خیام از سه طرف- که فقط از یک قسمت ارتباط برقرار باشد – ویاران امام در آنجا مستقر بودند . این تدبیر امام (ع) برای اصحاب بسیار سودمند بود ، گروهی از لشکر عمر بن سعد به سپاه امام (ع) می پیوندند.
سخن امام (ع) خطاب به دشمن :
وای بر شما ! چه زیانی می برید اگر صدای مرا بشنوید ؟! من شما را به یک راه راست می خوانم ، اما شما از همه فرامین من سرباز می زنید ، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده وبر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است .

کربلا ****** زمان : جمعه دهم محرم الحرام 61 هجری

امام (ع) با یارانش نماز صبح را به جماعت خواند وسپس با آنها چنین سخن گفت : « ... خدا به شهادت من وشما فرمان داده است . بر شما باد که صبر وشکیبایی را پیشه خود سازید .»
حضرت (ع) زهیر بن قیس را فرمانده راست سپاه ، وحبیب بن مظاهر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد .گرچه سپاه دشمن به خیمه ها نزدیک می شد ، ولی حضرت تیری نینداخت چون می فرمود : دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم »
عمر بن سعد تیر را بر کمان نهاد ه وبه سوی یاران امام انداخت وگفت : گواه باشید که اول کسی بودم که به سوی لشکر حسین تیر انداختم !
سپس سپاهیان عمر بن سعد تیر بر کمان نهاده واز هر طرف یاران حسین (ع) را نشانه رفتند . امام (ع) فرمود : « یاران من ! بپاخیزید وبه سوی مرگ (شهادت ) بشتابید ، خدا شما رابیامرزد »
در حمله اول بالغ بر چهار تن شهید شدند و سپس یاران باقی مانده هر کدام به نوبت به تنهایی به میدان رزم شتافته وبه شهادت می رسیدند و بعد از آنها نوبت به خاندان بنی هاشم رسید وآنها نیز شربت شهادت را نوشیدند .
امام حسین (ع) که یکه وتنها مانده بود ، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده وآنها را صدا می کرد . حضرت (ع) برای وداع آخرین به سوی خیام آمد ، آنگاه در حالی که شمشیرش را از غلاف بیرون آورده بود در برابر دشمن قرار گرفت وجنگ نمایانی کرد . دشمن از هر طرف وی را محاصره نمود ،ناگاه تیری سه شعبه به قلب مبارکش اصابت کرد ودر حالی که یکصد وچند نشانه تیرونیزه بر پیکرش بود ، نقش بر زمین گشت وروح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست . اما شیون زنان ،کودکان وحتی فرشتگان الهی بلند شد .
وسَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ
منبع: از مدینه تا کربلا ، همراه سید الشهداء (علیه السلام)
جمعه 6/11/1391 - 14:4
اهل بیت
نویسنده:مریم سوادى

اشاره

دهم محرم‏الحرام، عاشوراى حسینى، نهضت حسینى، قیام 72 ستاره پرفروغ در كنار خورشید امامت. كاروانى كوچك از بزرگ‏ترین انسان‏هاى تاریخ، عازم كوفه به دعوت كوفیان و كوفیان در انتظار، ولى نه با مشك و گل و ریحان، كه با شمشیرهاى آخته و نیزه‏هاى فولادین، رو در رو فرزندان پیامبر و بهترین یاران تاریخ. آن‏قدر دین نداشتند كه حرمت پیكرهاى پاك شهدا را حفظ كنند؛ حتى آن‏قدر آزاده نبودند كه به زنان و كودكان بى‏دفاع حرم رحم كنند. لشكرى در پستى بدتر از درندگان كوهستان و تا دندان مسلح، در برابر برترین انسان‏هاى دوران. سلام بر سالار شهیدان و یاران شهیدش. سلام بر عباس و بر قاسم. سلام بر على‏اكبر و على‏اصغر. سلام بر خاك كربلا، آرام‏گاه پیكرهاى به خون خفته. سلام بر خورشید عاشورا، نظاره‏گر ایثار جوان‏مردترین مردان تاریخ. سلام بر عاشورا كه دفتر تاریخ و عرصه هستى را از آن خود نمود كه «كُلُّ یَوْمٍ عاشُورا وَ كُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلا».

تسلیت

امروز عاشوراى حسینى است، یادآور شهادت مظلومانه امام شهیدان و یاران باوفایش؛ یادآور دلاورى‏هاى سربازان اسلام در پیكارى نابرابر؛ یادآور صبر زینب و زنان حرم حسینى در برابر ظلم یزیدیان؛ یادآور گریه‏هاى معصومانه كودكان بى‏دفاع در برابر طمع لشكر ظلم؛ یادآور خیانت مردنمایان كوفه و یادآور بغض فروخورده زمین و غروب خونین خورشید و چشم اشك‏بار آسمان. تسلیت باد بر بشریت، بر زمین و افلاك و افلاكیان و بر فرزند معصوم حسین علیه‏السلام كه با چشم‏هاى اشك‏بار و قلب غم‏بار، ولى تپنده، به انتظارش نشسته‏ایم تا از آن ناپاكان تاریخ، ثارالله را منتقمى راستین باشد.

شب تا صبح عاشورا

شب عاشورا، مژده شهادت مردان عاشورایى بود؛ آنان كه در كنار امام عصرشان، شب تا صبح را به عبادت و خلوت با خداوند گذراندند و شوق شهادت و قرب حضرت حق، خواب را از دیدگان پرنورشان ربود. شب تا صبح را نخوابیدند تا صبح، شور شهادت و نیروى ایمانشان را در تاریخ حك كنند.
شب عاشورا، شب تجدید بیعت یاران و خویشان باایمان و باوفا با امام عصرشان بود؛ آنها كه همان شب، حسین علیه‏السلام در وصفشان گفته بود: «یارانى بهتر و خویشانى بافضیلت‏تر و نیكوكارتر از شما ندیدم. خداوند به همه‏تان جزاى خیر دهد» و آن‏گاه فرموده بود: «اینك شب پرده‏اش را بر سرتان افكنده است، آن را چون شترى مركب خود سازید و با استفاده از سیاهى شب، مرا بگذارید و به همراه افراد خانواده‏ام پراكنده شوید. چون هدف، من هستم و آنها تنها مرا مى‏خواهند.» اما آن شب براى آنها شب وداع و جدایى نبود؛ شب وصل و حضور در ركاب امام عصرشان بود. آن شب 32 تن از مردان سپاه ابن‏سعد نیز شریك این وصل شدند و به حسین علیه‏السلام پیوستند.

پاسخ یاران

شب عاشورا، امام كه مى‏دانست تنها او را مى‏خواهند، بیعت را از یاران و خویشان خود برداشت و از آنها خواست به همراه افراد خانواده‏اش از كربلا دور شوند. آنها در پاسخ، سخنانى گفتند كه در تاریخ وفادارى، بى‏مانند است.
مُسلِم بن عوسَجه گفت: «آیا تو را به همین صورت و در محاصره دشمن رها كنیم و برویم؟ نه به خدا قسم. خدا هرگز چنین روزى را نیاورد! من در یارى‏ات چنان مى‏كوشم كه نیزه‏ام را در سینه دشمنانت خرد گردانم و مادام كه شمشیر در دست دارم، آنان را مى‏زنم و هنگامى كه هیچ سلاحى برایم نماند، با سنگ آنان را هدف قرار مى‏دهم. من تا جان در بدن دارم از تو جدا نمى‏شوم».
سعیدبن عبدالله حَنَفى ادامه داد: «اى فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! به خدا قسم، ما نمى‏رویم. ما هرگز تنهایت نمى‏گذاریم تا خدا خود شاهد باشد كه چگونه به سفارش رسول در مورد تو عمل كردیم. من اگر بدانم كه در راه تو كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏گردم و سپس سوزانده شده، خاكسترم را به باد مى‏سپارند و هفتاد مرتبه این عمل را تكرار مى‏كنند، از تو جدا نمى‏شوم تا شاهد مرگ خویش باشم. در صورتى كه فقط یك‏بار كشته مى‏شوم و در عوض، به سعادتى مى‏رسم كه پایان ندارد».
زُهیر بن قین هم افزود: «اى فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! به خدا قسم، دوست دارم هزار بار كشته شوم و زنده گردم، ولى در مقابل، خداوند تو را و برادران و فرزندان و افراد خانواده‏ات را زنده بدارد».

پس از نماز صبح و خطبه امام حسین علیه‏السلام

دهم محرم‏الحرام بود و لشكر عمر بن سعد با دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، آماده جنگ با امام حسین علیه‏السلام شده بودند. ابتدا، امام بُرَیر بن خُضَیر را نزدشان فرستاد. وى به آنها عاقبت شوم جنگ با حسین علیه‏السلام را گوشزد كرد، ولى بى‏فایده بود. سپس امام نزد ایشان رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «خدایتان نابود كند و خیر و بركتش را از شما بگیرد. وقتى پریشان بودید، ما را به یارى خود خواندید و آن‏گاه كه با شتاب به فریادتان رسیدیم، همان شمشیرى كه قرار بود در یارى ما به كار گیرید، براى كشتن ما كشیدید و آتشى را براى سوزانیدن ما برافروختید كه ما خود براى سوزاندن دشمنان مشتركمان شعله‏ور كرده بودیم. ناگوارى بر شما ببارد! ما را تنها گذاشتید.» سپس نفرینشان كرد و در پایان فرمود: «پروردگارا! فقط بر تو توكل مى‏نماییم و به سوى تو انابه مى‏كنیم و سرانجام به سوى تو روانه مى‏شویم».

آغازگر نبرد

نبرد عاشورا را عمر سعد با پرتاب تیرى به لشكرگاه امام آغاز كرد و با افتخار همه را بر این كار گواه گرفت. بدین ترتیب، نبردى آغاز شد كه امام حسین علیه‏السلام و یارانش میلى به آن نداشتند؛ چه ایشان نه براى جنگ، كه به دعوت كوفیان با اهل بیت و خاندان راهى كوفه بود. در این حال، امام به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت كناد! آماده مرگ باشید؛ مرگى كه گریزى از آن نیست. این تیرها پیغام‏هاى مرگ است».

بازگشت حُر آزاده

هنوز نبرد عاشورا آغاز نشده بود كه تردید حر آغاز شد. او راه را بر امام بسته بود، ولى دلش با سپاه عمر سعد نبود. حر خود را میان جهنم و بهشت مى‏دید. نمى‏خواست هیچ چیز را با بهشت عوض كند؛ حتى اگر قطعه قطعه مى‏شد و در آتش مى‏سوزاندندش. پس در حالى كه روى به درگاه حق داشت، به سوى امامش شتافت و گفت: «قربانت گردم! من همان كسى هستم كه نگذاشت برگردى و راهت را بست. به خدا قسم، گمان نمى‏بردم تا این حد بخواهند به تو ستم روا دارند. من از عمل خود به درگاه خدا توبه مى‏كنم. آیا توبه‏ام پذیرفته مى‏شود؟» امام پاسخ داد: «بلى، خداوند توبه‏ات را مى‏پذیرد. اینك از اسب فرود آى و دمى بیاساى.» حر كه قرار نداشت، از امام اذن خواست تا نخستین فدایى‏اش باشد و امام رخصت داد. حر آزادمردانه جنگید تا آن‏گاه كه از زندان دنیا رها شد. وقتى پیكر بى‏جانش را نزد امام آوردند، فرمود: «تو آزادمرد واقعى هستى. آن‏سان كه مادرت، تو را حر نامید؛ تو در دنیا و آخرت، آزادمردى».

بُرَیْر بن خُضَیر هَمْدانى

بُریر، انسانى بس عابد و زاهد از قبیله هَمْدان بود. این قارى و معلم قرآن را با عنوان «سیّد القرّاء» مى‏شناختند. روز عاشورا، ابتدا خطاب به سپاه عمر سعد خطابه‏اى ایراد كرد و به نكوهش آنان پرداخت. او بعد از حر به میدان رفت. یكى از یاران لشكر عمر سعد به نام یزید بن مغفل رو در رویش قرار گرفت. قرار بر مباهله شد و از خداوند خواستند آن‏كه بر حق است، باطل را بكشد. بریر، یزید را كشت و سپس آن‏قدر جنگید تا شربت شهادت نوشید.

عبدالله بن عُمَیْر كَلْبى، مادر فداكارش و همسرش ام وهب

عبدالله بن عمیر كلبى به همراه تازه‏عروس و مادر فداكارش براى یارى امام حسین علیه‏السلام در كربلا حاضر شد. این شیرمرد دلاور پس از نبردى كوتاه، به سوى مادر و همسرش بازگشت و از مادر پرسید: «مادرم! از من راضى شدى یا نه؟» پاسخ داد: «از تو راضى نمى‏شوم مگر اینكه در راه حسین علیه‏السلام به شهادت برسى.» پس وهب به میدان بازگشت و جنگید تا دو دستش بریده شد. همسرش عمود خیمه را برداشت و به سمتش رفت، در حالى كه مى‏گفت: «پدر و مادرم به قربانت! در یارى پاكان حرم رسول خدا بجنگ.» وهب بازگشت تا وى را به خیمه بازگرداند، ولى او دامن وهب را گرفت و گفت: «بازنمى‏گردم تا در كنار تو كشته شوم.» امام حسین علیه‏السلام به وى فرمود: «خداوند از طرف اهل‏بیت پیامبر، بهترین پاداش را به تو بدهد. نزد زنان حرم بازگرد. خداوند تو را رحمت كند.» او امر امامش را اطاعت كرد و به خیمه بازگشت و وهب جنگید تا به دیدار حضرت دوست رسید.

مُسلِم بن عوسَجه

روز عاشورا مسلم بن عوسجه با اذن امام حسین علیه‏السلام به میدان شتافت و آن‏قدر جنگید تا به زمین افتاد. هنوز نیمه جانى در بدن داشت كه امام حسین علیه‏السلام و حبیب بن مظاهر به بالینش آمدند. امام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد اى مسلم! گروهى از مؤمنان به عهد خود وفا كردند و گروهى نیز در انتظار شهادتند و عهدشان را نشكستند.» پس حبیب نزدیك آمد و گفت: «اى مسلم! به خدا سوگند، شهادتت بر من گران است، ولى تو از رفتن به بهشت دل‏شاد باش.» مسلم با صدایى ضعیف گفت: «خداوند به تو نیز بشارت نیك دهد.» حبیب گفت: «اگر نه این بود كه من نیز دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم آنچه در دل دارى، وصیت مى‏كردى تا انجام دهم.» مسلم به امام اشاره كرد و گفت: «تا جان در بدن دارى، از او دفاع كن.» حبیب گفت: «بر دیده منت دارم.» در این حال، روان پاك مسلم از بدنش بیرون شد و به سوى حضرت حق پر كشید.

جَوْن بن حَوى (غلام ابوذر غفارى)

جون كه غلام ابوذر غفارى بود، پس از شهادت او به مدینه بازگشت و به خدمت امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام درآمد. او با امام حسین علیه‏السلام به كربلا رفت. امام آزادش كرد و به او اذن داد كه برود، ولى جون با وجود سن بالایش، ماند و به امام گفت: «گرچه نسبم، پست؛ بویم، ناخوش و چهره‏ام، سیاه است، ولى مى‏خواهم به بهشت روم و شرافت یابم و روسفید شوم. از شما جدا نمى‏شوم تا خون سیاهم با خون شما آغشته شود.» جون پس از دلاورى بسیار به شهادت رسید. امام بر بالینش دعا كرد: «خدایا! رویش را سفید و بویش را معطر كن و او را با نیكان محشور گردان.» امام باقر علیه‏السلام از امام سجاد علیه‏السلام روایت فرمود كه پس از عاشورا، آن‏گاه كه بنى‏اسد براى دفن شهدا به میدان آمدند، پس از گذشت چند روز، پیكر جون را در حالى یافتند كه بوى مشك مى‏داد.

نماز ظهر عاشورا

آفتاب عاشورا در وسط آسمان بود و هنگام نماز ظهر؛ آخرین نماز امام و یارانش. ابوثُمامه صائدى از وقت نماز با امام سخن گفت و درخواست كرد آخرین نماز را به جماعت و به امامت پیشوایشان بخوانند. حضرت در پاسخ فرمود: «نماز را یاد كردى؛ خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.» سپس در میان رگبار تیر و نیزه، به راز و نیاز پرداختند. زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفى جلو جماعت ایستادند و خود را سپر امام در برابر تیرهاى دشمن كردند. وقتى پس از رشادت‏هاى بسیار، سعید بن عبدالله به زمین افتاد، امام به بالینش آمد. وى از امام پرسید: «آیا حق وفا را به‏جا آوردم؟»

زُهَیر بن قَین بِجلى

زُهیر عزم كربلا نداشت و از حج بازمى‏گشت. در منزل‏گاهى در كنار كاروان امام حسین علیه‏السلام فرود آمد. امام برایش پیغام فرستاد و او را به سوى خود خواند. ابتدا توجهى نكرد، ولى همسرش از او خواست به حضور امام برود. زهیرى كه به خیمه امام وارد شد، با زهیرى كه از آن خارج گردید، فرق مى‏كرد. از آن پس، وى به كاروان كربلا پیوست. شب عاشورا از كسانى بود كه حمایت و اخلاص خود را به امام نشان داد و گفت: «اگر هزار بار كشته شوم و زنده گردم، هرگز دست از یارى پسر پیامبر برنخواهم داشت.» روز عاشورا، فرماندهى جناح راست سپاه به وى سپرده شد و پس از امام، نخستین كسى بود كه به نصیحت دشمن پرداخت. ظهر عاشورا همراه سعید بن عبدالله به دفاع در مقابل امام ایستادند تا نماز ظهر عاشورا خوانده شود. پس از نماز به میدان تاخت و دلیرانه جنگید تا به فیض شهادت رسید. امام به بالینش آمد، او را دعا و كشندگانش را نفرین كرد.

حَبیب بن مَظاهر اَسَدى

حبیب، پیرترین دلاور عاشورا، از اهالى كوفه و از یاران رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود. در جنگ‏هاى صفین، نهروان و جمل در ركاب مولایش على علیه‏السلام جنگید و امیر مؤمنان على علیه‏السلام ، او را كه از حاملان علوم بود، از آنچه بعدها اتفاق خواهد افتاد، آگاه ساخت. در كربلا، امام، او را فرمانده جناح چپ سپاه خویش كرد. وى بسیار كوشید تا یارانى از بنى‏اسد را به یارى حسین بیاورد، ولى سپاه اموى مانع پیوستن آنها به یاران سیدالشهداء شدند.
سرانجام حبیب در حالى كه رجز مى‏خواند به میدان رفت. نبرد سختى آغاز شد. شخصى از بنى‏تمیم به او حمله كرد و شمشیرى بر سرش زد و شخصى دیگر چنان نیزه بر او زد كه بر زمین افتاد. حبیب خواست برخیزد، ولى حصین بن تمیم شمشیرى بر سرش زد و سر را از تن جدا كرد. شهادت حبیب بر امام حسین علیه‏السلام بسیار سخت بود.

نوبت به آل رسول رسید

امام حسین علیه‏السلام شب عاشورا فرمود: «اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم پیدا نكردم.» این سخن در وصف اصحابى است كه تا جان در بدن داشتند، با عشق و ایمان، خود را فداى امام عصر و خاندانش كردند و اجازه ندادند تا زنده‏اند، از فرزندان پیامبر كسى رو در روى دشمن قرار گیرد. یارانى كه آرزو داشتند در ركاب امامشان كشته شوند و باز زنده گردند تا بجنگند و دگرباره كشته شوند. آن‏گاه كه همه از جام شهادت نوشیدند، نوبت به فرزندان پیامبر رسید: على‏اكبر، قاسم، عباس علمدار، عبدالله و... .

على‏اكبر علیه‏السلام

بزرگ‏ترین فرزند سیدالشهدا بود. بنا به قولى در كربلا 25 سال داشت. از نظر صورت و اخلاق و گفتار، كاملاً شبیه پیامبر بود. پس از شهادت یاران امام، از پدرش اذن طلبید و چند بار به میدان رفت و شجاعانه جنگید. در حالى كه تشنه بود و مجروح، مى‏جنگید تا اینكه به دست مُرّة بن مُنقذ عَبدى به شهادت رسید. پیكر پاكش را با شمشیر قطعه قطعه كردند. زمانى كه امام به بالینش رسید، جان باخته بود. در این حال، امام صورت بر چهره خونین على‏اكبر نهاد و دشمن را نفرین كرد.

قاسم بن حسن علیه‏السلام

روز عاشورا، قاسم حتى به سن بلوغ نرسیده بود، ولى هیچ چیز نتوانست او را از رفتن به میدان بازدارد؛ زیرا مرگ برایش از عسل شیرین‏تر بود. از امام خویش اذن خواست. حضرت نگاهى به صورت برادرزاده افكند. در آغوشش كشید و گریست. سپس اجازه داد. قاسم به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا به شهادت رسید و اباعبدالله پیكرش را در كنار دیگر شهداى اهل‏بیت علیهم‏السلام قرار داد.

على‏اصغر علیه‏السلام

على‏اصغر، طفل شیرخوار امام حسین علیه‏السلام بود. روز عاشورا در حالى كه از تشنگى بى‏تاب شده بود، امام او را بر روى دست بلند كرد و فرمود: «از یاران و فرزندانم كسى جز این كودك نمانده است. نمى‏بینید چه‏طور از تشنگى بى‏تاب است؟» در همین حال، حرمله، تیرى از كمان رها كرد كه گوش تا گوش، حلقوم على‏اصغر را درید. حسین علیه‏السلام خون گلوى طفلش را به آسمان پاشید. على اصغر، یعنى درخشان‏ترین چهره كربلا، بزرگ‏ترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت. چشم تاریخ، هیچ وزنه‏اى را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینى ندیده است.

حضرت عباس علیه‏السلام

حضرت عباس در روز عاشورا، پرچم‏دار سپاه حسین علیه‏السلام بود و سقاى خیمه‏ها. آن‏گاه كه از حسین علیه‏السلام اذن میدان طلبید، حضرت از او خواست براى كودكان تشنه آب بیاورد. پس به فرات رفت و مَشك را پر آب كرد، ولى خود قطره‏اى ننوشید. آن‏گاه كه به خیمه‏ها بازمى‏گشت، فرات را در محاصره دشمن دید. دلیرانه جنگید. دو دستش قطع شد و به شهادت رسید.
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبى كه نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانى
تا كه تكمیل شود حج من و تقدیرم

حسین علیه‏السلام ره‏سپار میدان نبرد

پس از شهادت عباس علیه‏السلام ، امام به لشكر دشمن یورش برد و دلاورانه جنگید تا آن‏گاه كه دشمن، میان حسین علیه‏السلام و خیمه‏ها قرار گرفت. امام فریاد زد: «واى بر شما اى پیروان خاندان ابى‏سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازپسین، شما را پروا نیست، دست‏كم در دنیاى خود آزاده باشید. اگر به گمان خود، عرب‏نژادید، به شئون نژادى خود بازگردید.» شمر پرسید: اى پسر فاطمه! چه مى‏گویى؟ فرمود: «من با شما جنگ مى‏كنم و شما با من، زنان را در این میان گناهى نیست. تا زنده‏ام نگذارید این خیره‏سران و نادانان و ستم‏گران متعرض حرم من شوند.» شمر گفت: اى پسر فاطمه! پیشنهادت را مى‏پذیریم.
نبردى ناعادلانه بود. 72 زخم بر پیكر امام وارد شد. در این حال، حضرت براى استراحتى اندك ایستاد. سنگى به پیشانى‏اش خورد. دامن برگرفت تا خون از پیشانى بزداید. ناگاه تیر سه‏شعبه زهرآگینى بر قلبش نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله.» آن‏گاه سر به آسمان بلند كرد و گفت: «خدایا! خود مى‏دانى اینان كسى را مى‏كشند كه تنها بازمانده دختر پیامبر تو بر روى زمین است.» هیچ كس نمى‏خواست به امام نزدیك شود؛ چون مى‏ترسیدند خون حسین علیه‏السلام به گردنشان بیفتد. سرانجام فردى پیش آمد و زبان به دشنام گشود و چنان شمشیرش را بر سر امام فرود آورد كه دستار را درید و فرق امام را شكافت. امام پارچه‏اى طلبید، سر را بست، كلاهى بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست.

شهادت عبدالله بن حسن علیهما السلام

سپاهیان دشمن، امام را محاصره كردند. عبدالله، كودك یازده ساله حسن بن على علیه‏السلام با تلاش بسیار از خیمه خود را به عمو رساند. زینب علیهاالسلام خواست او را برگرداند، ولى او مدام مى‏گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمى‏شوم. بَحر بن كعب و بنا به قولى دیگر، حرملة بن كاهل براى كشتن حسین علیه‏السلام پیش آمد. عبدالله گفت: واى بر تو اى ناپاك‏زاده! مى‏خواهى عمویم را بكشى؟ شمشیر فرود آمد. عبدالله دست خود را پیش آورد تا از عمو دفاع كند. دستش تنها از تكه پوستى آویزان بود. پس فریاد زد: عموجان! به دادم برس. امام به آغوشش كشید و گفت: «فرزند برادر! بر این مصیبت‏ها صبورى كن. بدان كه خیرى در آن نهفته است كه خداوند تو را به پدران نیكوكار و صالحت ملحق مى‏كند.» پس حرمله تیرى انداخت و او را در دامان حسین علیه‏السلام به شهادت رساند.

شهادت امام حسین علیه‏السلام

شمر به سوى خیمه حسین علیه‏السلام رفت، آن را با نیزه‏اى درید و فریاد زد: آتش بیاورید تا خیمه را با ساكنانش بسوزانیم. حسین علیه‏السلام گفت: «اى پسر ذى‏الجوشن! آتش مى‏طلبى تا خانواده‏ام را بسوزانى؟ خدایت در آتش بسوزاند.» شَبَث، شمر را بر این كار سرزنش كرد و شمر خجالت‏زده بازگشت. صالح بن وهب با نیزه چنان بر پهلوى امام زد كه بر زمین افتاد. امام دوباره برخاست و نبرد را ادامه داد. زینب علیهاالسلام از خیمه بیرون آمد و گفت: «آه برادرم، آه سرورم، آه اهل بیتم! كاش آسمان ویران مى‏گشت و كوه‏ها ریز ریز مى‏شد و بر صحرا مى‏ریخت.» شمر بانگ زد: درباره این مرد منتظر چه هستید؟
از همه طرف به امام حمله‏ور شدند. زَرعة بن شَریك ضربتى به شانه چپ حسین علیه‏السلام زد، ولى امام با ضربه‏اى كارش را ساخت و به خاك افكندش. دیگرى با شمشیر، ضربه محكمى بر گردن امام زد كه حضرت را نقش زمین كرد. سِنان بن اَنس نخعى نیزه‏اش را یك‏بار در ترقوه امام فرو برد و دیگر بار در قفسه سینه، و تیرى نیز در گلوى حسین علیه‏السلام نشاند. امام تیر را از گلو خارج و دستان را خونى كرد و بر چهره و محاسن مالید و فرمود: «دوست دارم با پیكرى آغشته به خون و حقى ربوده شده به دیدار پروردگار بروم.» خولى بن یزید اصبحى پیش رفت تا سر امام را از پیكر جدا كند، ولى نتوانست. سرانجام سنان بن انس نخعى عزم این كار كرد، در حالى كه مى‏گفت: «به خدا قسم، سرت را از بدن جدا خواهم كرد، در حالى كه مى‏دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین مردمانند».

سوید بن عمرو بن ابى مطاع؛ آخرین مقاومت، آخرین شهید

نام كاملش، سوید بن عمرو بن ابى مَطاع خَثْعَمى است. وى شیرمردى دلاور بود. سوید آخرین شهید كربلاست. پیش از مولایش حسین علیه‏السلام جنگید و مقاومت كرد و پس از جراحت‏هاى بسیار، بى‏حركت در میان كشتگان افتاد. با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه‏السلام ، چون شیرى خروشید و به سختى با خنجرى به نبرد پرداخت و سرانجام به دست هانى بن ثَبیت به شهادت رسید.

به آتش كشیدن خیمه ها

آتش به آشیانه مرغى نمى‏زنند
گیرم كه خیمه، خیمه آل عبا نبود
غروب عاشورا، پس از شهادت اباعبدالله علیه‏السلام و یاران باوفایش، عمر سعد خیمه‏هاى امام حسین علیه‏السلام و اهل بیتش را به آتش كشید. كاروان را غارت كردند؛ حتى به گوشواره‏هاى دختركان یتیم نیز چشم طمع داشتند. زنان بى‏دفاع حرم حسینى را از خیمه‏ها بیرون راندند و خیام را به آتش كشیدند. آنها را با سر و روى باز بر شترهاى بى‏محمل و بى‏سایه‏بان نشاندند و به كوفه بردند. به هیچ كس و هیچ چیز رحم نكردند. امام زین العابدین علیه‏السلام در توصیف آن صحنه فرمودند: «به خدا قسم هرگاه به عمه‏ها و خواهرهایم نگاه مى‏كنم، اشك به چشمانم مى‏دود و به یاد فرار آنها از خیمه‏اى به خیمه دیگر و از پناه‏گاهى به پناه‏گاهى دیگر در روز عاشورا مى‏افتم؛ آن‏گاه كه آن گروه فریاد مى‏زدند: خانه ظالمان را بسوزانید!»
منبع: پایگاه حوزه
جمعه 6/11/1391 - 14:3
اهل بیت
نویسنده: سید علی‏نقی میرحسینی

رفتارهای امام سجاد علیه السلام با گروههای مختلف

مقدمه

از آنجا که انسان زندگی اجتماعی دارد، ناگزیر در طول شبانه روز با افراد مختلف در ارتباط است و با گروههای ناهمگون - که دارای عقاید و سلیقه‏های متفاوت هستند - در تماس می‏باشد . سؤالی که در اینجا مطرح می‏شود، این است که: رفتار ما با هریک از این گروههای انسانی چگونه باید باشد؟
با مراجعه به زندگی پیشوایان دین، به خوبی پاسخ این سؤال را در می‏یابیم . زیرا امامان معصوم علیهم السلام در زندگی اجتماعی خود به عنوان پیشوایان صالح و الگوهای اخلاقی و تربیتی در طول زندگی افتخارآمیز خویش با گونه‏های مختلفی در تماس بودند . بنابراین، رفتار آن بزرگواران با گروههای مختلف انسانی و حتی حیوانات، می‏تواند راه‏گشای زندگی فردی و اجتماعی امروز ما باشد .
در یک نگاه کلی می‏توان کسانی که خواسته یا ناخواسته، حضرات معصومین علیهم السلام با آنان در ارتباط بودند را چنین دسته‏بندی کرد:
- دوستان (اعم از فقیر و ثروتمند)
- غافلان و جاهلان
- گمراهان و فریب‏خوردگان
- دشمنان و ستمگران
نگاه این نوشتار پیرامون رفتارهای امام سجاد علیه السلام با گروههای فوق می‏باشد . بدون شک شناسایی رفتارهای آن حضرت با این گروهها و حتی حیوانات، ما را در چگونگی رفتار با دیگران یاری خواهد داد .

مدارا با دوستان

امام سجاد علیه السلام با اصحابش رفتار کریمانه و دلسوزانه داشت . رفتارهای آن حضرت، نمونه کامل صداقت، مهرورزی و سخاوت و تجلیگاه عالی حلم، بردباری و جوانمردی بود .
در رفتارهای آن حضرت با دوستانی که از مکانت فرهنگی و اجتماعی بالاتری برخوردار بودند، بحثی نیست، همگان با چنین افرادی رفتار شایسته دارند; اما آنچه که مهم به نظر می‏رسد، این است که باید دید آن حضرت با دوستانی که به هر دلیل از اقشار پایین جامعه محسوب می‏شدند، چگونه برخورد داشت؟
نمونه‏های زیر می‏تواند نوع رفتار آن حضرت با دوستان محروم و درماندگان بی‏بضاعت را مشخص کند:

1 . یاور بینوایان

یاور ناشناس
طاووس یمانی می‏گوید:
«در سفری که به حج رفته بودیم، در سرزمین «صفا» جوانی را دیدم بسیار با هیبت و شکوه، اما لاغر اندام و ضعیف که جامه مناسبی بر تن نداشت، او سر به آسمان بلند کرده بود و می‏گفت:
«عریان کما تری، جائع کما تری، فما تری فیما تری، یا من یری و لا یری; برهنه‏ام چنان‏که می‏بینی، گرسنه‏ام چنان‏که می‏نگری، پس چه می‏بینی در آنچه می‏نگری؟ ای کسی که می‏بینی و دیده نمی‏شوی .»
از گفت و گوی آن مرد ناشناس با خداوند لرزیدم . ناگهان دیدم که از آسمان طبقی فرود آمد و دو برد یمانی در آن بود . در این هنگام، حضرت نگاه محبت‏آمیزی به من نمود و فرمودند: ای طاووس!
گفتم: لبیک یا سیدی!
از اینکه مرا ندیده شناخته بود، تعجبم بیشتر شد . سپس فرمودند:
آیا تو نیز حاجتی به این طبق داری؟!
و پرده را از روی آن کنار زد . در طبق علاوه بر لباس، چیزی شبیه به نقل‏های خراسان بود . عرض کردم:
ای آقای من! مرا به برد و لباس احتیاجی نیست، لیکن قدری از آنچه در میان طبق است، به من عطا فرما .
مشتی از آن‏ها را به من داد . دستش را بوسیدم و نقل‏ها را بر گوشه ردای احرامم بستم و قدری از آن را خوردم که خوراکی به آن مزه و لذت هرگز ندیده و نخورده بودم .
سپس مرد ناشناس دو برد را از طبق برداشت و یکی را به عنوان لنگ و دیگری را به عنوان عبای احرام به تن کرد و لباس‏هایی را که بر تن داشت، به مستحق رساند .
از آنجا گذشتیم تا به «مروه‏» رسیدیم . در آنجا اجتماع مردم او را از نظرم غائب کرد و من در تفکری عمیق غرق بودم که آیا او فرشته بود یا یکی از اولیای خداوند؟! ناگهان صدایی بر آمد و گفت:
«ای طاووس! وای بر تو! امام زمانت را نشناختی؟ اوست امام جن و انس . اوست امام الساجدین و زین العابدین .»
آنگاه شتابان در پی آن حضرت دویدم تا اینکه به حضورش رسیدم . دیگر از او جدا نشدم تا اینکه نفع دنیوی و اخروی بسیار، از آن حضرت به من رسید .» (1)
و مورد دیگر روایتی است که بنا بر نقل زهری در شب سرد و زمستانی امام سجاد علیه السلام را دیدم که کیسه‏ای از آرد و دسته‏ای هیزم بر دوش گرفته بود ... . (2)

2 . عفو خطاکاران

احتمال خطا و لغزش انسان در زندگی بسیار است و ممکن است هر آن دچار لغزش و اشتباه شود . برخی از دوستان امام سجاد علیه السلام نیز در محضر آن حضرت دچار خطاهایی می‏شدند که به علت‏سهوی بودن آنها، آن حضرت آنان را عفو می‏کرد و خیلی زود از گناهان آنان چشم پوشی می‏کرد و این، در «زندگی اجتماعی‏» ما، درس بزرگی است و روش عفو و مهربانی را به ما می‏آموزد و ما را از انتقام و جنجال آفرینی باز می‏دارد .
احسان به کنیز
روزی یکی از کنیزان امام سجاد علیه السلام به دستان آن حضرت آب می‏ریخت . ناگهان ظرف آب افتاد و به سر مبارک امام اصابت کرد . به گونه‏ای که سر آن حضرت شکست . حضرت سرش را به طرف کنیز برگرداند . کنیز که نگران و هراسان شده بود با زیرکی این آیه را خواند:
«والکاظمین الغیظ‏» ; «پرهیزکاران خشم خود را فرو می‏خورند .»
امام فرمودند: خشم خود را فرو بردم .
کنیز ادامه آیه را تلاوت کرد:
«والعافین عن الناس‏» ; «پرهیزکاران، خطا کاران را می‏بخشد .»
امام علیه السلام فرمودند: تو را بخشیدم .
کنیز پایان آیه را خواند:
«والله یحب المحسنین‏» ; (3)
امام سجاد علیه السلام به کنیز احسان نمود و فرمودند: «برو، تو را در راه خدا آزاد ساختم .» (4)
نمونه‏های بسیاری از این باب، در کتاب‏های تاریخی و روایی ذکر شده است . (5)

3 . هدایت گمراهان

گاهی به علت تبلیغات مسموم دشمنان و نرسیدن سخن حق به گوش برخی از دوستان، آنان تحت تاثیر جو حاکم قرار می‏گیرند و علی‏رغم میل باطنی، فریفته تبلیغات سوء دشمن می‏شوند; اما از آن لحظه‏ای که گوش دلشان به نوای سخن حق آشنا شد، از گذشته خویش ندامت می‏جویند و دل و جان در گرو حقیقت می‏دهند . این گونه افراد در زمان امام سجاد علیه السلام کم نبودند . عده‏ای از حقیقت‏جویان، فریفته جو ناسالم امویان شده بودند . امام زین‏العابدین علیه السلام که می‏دانست آنها فریب دشمن را خورده‏اند، با لحن آرام و دلسوزانه با آنها سخن می‏گفت و سعی می‏کرد آنها را به راه راست هدایت نماید .
نمونه روشن در این بخش، رفتار مهربانانه امام سجاد علیه السلام با آن پیرمرد شامی است که در هنگام ورود اسیران به شهر شام، خودش را به امام رساند و گفت:
«خدای را شکر که شما را نابود کرد و مردمان را از شر شما آسوده خاطر کرد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما پیروز گرداند .»
امام که با یک نگاه فهمیده بود، وی فریب دشمن را خورده است‏با کمال ادب و احترام با او گفت و گو نمود . در پایان پیرمرد شامی از سخنان خود اظهار ندامت نمود . سرانجام یزید دستور قتلش را صادر کرد . (6)
عداوت با ستمگران
امام سجاد علیه السلام در مقابل دشمنان رفتار مناسب داشت . آن حضرت با رفتار درخور شان دشمنان، شخصیت کاذب آنان را مخدوش می‏ساخت، وقار دروغین آنان را درهم می‏شکست و بر اساس آیه شریفه «اشداء علی‏الکفار» رفتار می‏نمود . نمونه‏های زیر گویای رفتار توفنده امام سجاد علیه السلام با دشمنان می‏باشد:
الف) از زبان فرزدق
فرزدق که شاعر دلباخته اهل‏بیت علیهم السلام بود، وقتی کبر و غرور هشام بن عبدالملک را در جوار خانه کعبه دید; با سرودن آن قصیده مشهور خویش: چنین به معرفی امام پرداخت:
هذا الذی تعرف البطحاء وطاته
والبیت‏یعرفه والحل والحرم
«عبدالرحمن جامی‏» شاعر شیرین سخن پارسی‏گوی اهل سنت قصیده فرزدق را چنین زیبا به نظم آورده است:
آنکس است اینکه مکه و بطحا
زمزم و بوقبیس و خیف و منی
حرم و حل و بیت و رکن و حطیم
ناودان و مقام ابراهیم
مروه، مسعی، صفا، حجر، عرفات
طیبه و کوفه، کربلا و فرات
هریک آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قرة العین سیدالشهداست
زهره شاخ دوحه زهراست
میوه باغ احمد مختار
لاله داغ حیدر کرار
چون کند جای در میان قریش
رود از فخر بر زبان قریش
که بدین سرور ستوده شیم
به نهایت رسیده فضل و کرم
ذروه عزت است منزل او
حامل دولت است محمل او
از چنین عز و دولت‏باهر
هم عرب، هم عجم، بود قاصر
جد او را به مسند تمکین
خاتم الانبیاست نقش نگین
از حیا نایدش پسندیده
که گشاید به روی کس دیده
حب ایشان دلیل صدق و وفاق
بغض ایشان نشان کفر و نفاق
گر بپرسند ز آسمان بالفرض
سائلی من خیار اهل الارض؟
به زبان کواکب و انجم
هیچ لفظی نیاید الا «هم‏»
ذکرشان سابق است‏بر افواه
بر همه خلق، بعد ذکرالله
هشام بن عبدالملک که آبروی خود را بر باد رفته دید، بسیار غضبناک شد و دستور داد فرزدق را به زندان اندازند و مستمری او را از بیت المال قطع کنند .
هنگامی که فداکاری و دفاع جانانه فرزدق و نیز زندانی شدن و قطع مستمری او به گوش امام زین العابدین علیه السلام رسید، دوازده هزار درهم برای او فرستاد، ولی فرزدق قبول نکرد و گفت:
«این اشعار را به خاطر صله و جایزه نسرودم، بلکه این اشعار ذخیره آخرت من است .»
امام علیه السلام نیز در پاسخ وی بیانی دارد که شاعر شیرین سخنی چنین به نظم کشیده است:
گفت: ما اهل بیت احسانیم
آنچه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیب و فراز
قطره از ما، به ما نگردد باز
آفتابیم بر سپهر علا
نفتد عکس ما دگر بر ما
چون فرزدق به آن وقار و کرم
گشت‏بینا قبول کرد درم . (7)
ب) ذلت‏زدایی و عدم سازش
عبدالملک بن مروان اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر رسول‏خدا صلی الله علیه و آله وسلم در اختیار امام زین العابدین علیه السلام است . تصمیم گرفت‏برای مقاصد شوم و سوء استفاده از شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، آن را به چنگ آورد . به این منظور قاصدی نزد امام سجاد علیه السلام فرستاد و تقاضا کرد تا آن شمشیر را برای او بفرستد . در پایان نامه اضافه کرد که: هرکاری که داشته باشید، فورا انجام می‏دهم .
امام به تقاضای عبدالملک پاسخ رد داد . حاکم مستبد که به شدت خشمگین شده بود، نامه‏ای تهدیدآمیزی نوشت که: اگر شمشیر را نفرستی، حقوق تو را از بیت المال قطع می‏کنم .
امام بدون ذره‏ای خوف، در پاسخ نوشت:
«اما بعد، خداوند متعال خود عهده‏دار شده است که بندگان پرهیزکارش را از امور ناخوشایند نجات بخشد و از آنجا که گمان ندارند، روزی دهد . و در قرآن می‏فرماید:
«ان الله لایحب کل خوان کفور» (8) ; خداوند هیچ خیانت‏کار ناسپاسی را دوست ندارد .»
آنگاه خطاب به عبدالملک افزود:
«بنگر کدام یک از ما بیشتر مشمول این آیه هستیم؟» (9)

نفرین‏های مستجاب

گاهی برخی از دشمنان دین و غافلان نابخرد، ظلم و طغیان و لجاجت را در مقابل آن حضرت به اوج خود می‏رساندند . در این صورت امام زین العابدین علیه السلام می‏دانست که با آلودگی پرونده آنان و سیاه شدن قلب‏هایشان، هدایت آنان امکان‏پذیر نیست . آنگاه که بی‏رحمی و جهل آنان قلب مبارکش را می‏سوزاند، در حقشان، نفرین می‏کرد و از خداوند متعال برای آنان عذاب فوری و ابدی تقاضا می‏کرد; عذابی که به قدرت لایزال خداوند، همان‏دم، گریبان آنان را می‏گرفت . نمونه‏های زیر از جمله آنهاست:
الف) نوید آتش به قاتلان شهدای کربلا
منهال بن عمرو می‏گوید: برای انجام حج‏به مکه رفتم و در آنجا به محضر امام سجاد علیه السلام رسیدم . آن حضرت با دیدن من، از محل اقامتم پرسید و فرمودند: از حرملة بن کاهل اسدی (10) چه خبر؟
گفتم: او زنده است و در کوفه سکونت دارد .
حضرت با دیدگان اشکبار دست‏به آسمان بلند کرد و سه مرتبه فرمودند:
«اللهم اذقه حر الحدید، اللهم اذقه حرالنار; پروردگارا! داغی آهن را به او بچشان . پروردگارا! او را به آتش دوزخ بسوزان‏» .
منهال می‏افزاید: وقتی به کوفه بازگشتم، باخبر شدم که «مختار» به خونخواهی امام حسین علیه السلام قیام کرده است . با یکی از دوستانم به قصد دیدار او حرکت کردیم . زمانی که به حضور مختار رسیدیم، او اسب خود را طلبید و با سپاهیانش به سوی محله کناسه کوفه حرکت کرد . ما نیز با او همراه شدیم . مدتی نگذشت که ماموران مختار، حرمله را دست‏بسته آوردند . مختار با دیدن آن مرد جنایتکار گفت:
- حمد و سپاس خدایی را که مرا بر تو مسلط نمود .
آنگاه دستور داد تا دست و پاهای او را قطع کنند . سپس دستور داد تا آتشی روشن کنند و حرمله را در آتش افکنند .
لحظه‏ای نگذشت که حرمله را در میان آتش سوزان دیدم . ناخودآگاه به یاد دعای امام سجاد علیه السلام در مکه افتادم و از روی تعجب چند بار گفتم:
سبحان الله، سبحان الله ... !
مختار با شنیدن این ذکر، رو به من کرد و گفت:
چرا تسبیح گفتی؟!
داستان سفر و دعای امام سجاد علیه السلام را نقل کردم و گفتم:
از مشاهده اجرای نفرین آن حضرت به دست تو تعجب کرده، خدایم را تسبیح می‏کنم .
مختار از شنیدن این خبر بسیار شادمان شد . در حالی که هیجان زده شده بود، گفت:
الله، الله، آیا به راستی ابوالحسن در مورد حرمله چنین نفرین فرمود؟
گفتم: آری، به خدا سوگند!
آنگاه فورا از اسب پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‏ای طولانی به جا آورد و خدا را به سبب افتخاری که نصیبش شده بود، شکر کرد . (11)
ب) انتقام مبارک
سر بریده عبیدالله بن زیاد و عده‏ای دیگر از سران حکومت‏یزید را نزد مختار آوردند . او بعد از شکر خدای، دستور داد تا سریعا سر ابن زیاد را به مدینه، نزد امام زین العابدین علیه السلام بفرستند . زمانی که سر آن ملعون را به نزد امام آوردند، حضرت مشغول صرف صبحانه بود . حضرت با تماشای سر آن ناپاک، خدای را شکر نمود و فرمودند:
هنگامی که ما را به صورت اسیر به کوفه در بارگاه ابن زیاد وارد کردند، دیدم که او صبحانه می‏خورد و سر مبارک پدرم را در کنار خود نهاده و به آن اهانت می‏کرد . در آن لحظه از خداوند خواستم مرا نمیراند تا اینکه در هنگام صرف صبحانه سر بریده او را به من نشان دهد .»
آنگاه سر به سجده نهاد و فرمودند:
- «حمد و سپاس خداوندی را که انتقام مرا از دشمنم گرفت; خداوند پاداش نیک به مختار عنایت فرماید .» (12)
ج) کیفر راهزن گستاخ
امام سجاد علیه السلام برای شرکت در مراسم حج، عازم مکه شد . در مسیر راه به بیابان بین مدینه و مکه رسید و همچنان سوار بر شتر خویش حرکت می‏کرد . ناگاه یک نفر راهزن سر راه حضرت را گرفت و دستور داد:
- پیاده شو!
- از من چه می‏خواهی؟
- می‏خواهم تو را بکشم و اموالت را برای خودم بردارم .
- هرچه دارم، آن را جدا کرده به تو می‏دهم و برای تو حلال می‏کنم، فقط مقدار اندکی بر می‏دارم تا مرا به مقصد برساند .
راهزن قبول نکرد و همچنان به کشتن امام اصرار ورزید .
امام که وضع را چنین دید، با لحن دلسوزانه‏ای فرمودند:
- فاین ربک؟ ، پس خدای تو کجاست؟ اگر مرا بکشی خداوند قصاص خواهد کرد .
مرد راهزن با کمال گستاخی گفت:
- هو نائم; خدا در خواب است .
در این هنگام امام از خدا مدد خواست، ناگاه دو شیر قوی‏پنجه حاضر شدند . یکی از آنها سر مرد راهزن و دیگری پای او را گرفتند و دریدند . امام در آن حال خطاب به او فرمودند:
- تو گمان کردی که خدا در خواب است! این است جزای تو، اکنون عذاب گستاخی خود را بچش . (13)

ترحم بر حیوانات

آنچه گذشت، رفتارهای شایسته و مناسب امام سجاد علیه السلام در برابر گروههای مختلف انسانی بود که به اشکال گوناگون با آن حضرت در ارتباط بودند . رفتارهای دلسوزانه آن حضرت زمانی شگفت‏انگیز می‏نماید که برخوردهای آن حضرت را در مقابل حیوانات تماشا کنیم . محبت‏هایی که نسبت‏به حیوانات روا می‏داشت، بیانگر اوج ایمان، صلابت، خداترسی و عقوبت‏نگری آن حضرت می‏باشد . موارد زیر تصویرگر رفتارهای خداپسندانه آن حضرت با حیوانات می‏باشد:

در پاسخ آهوی گرفتار

امام باقر علیه السلام فرمودند:
من و گروهی از مردم در حضور پدرم امام سجاد علیه السلام نشسته بودیم که ناگهان آهویی از صحرا آمد و در چند قدمی پدرم ایستاد و ناله کرد .
حاضران به پدرم گفتند: چه می‏گوید؟
پدرم فرمودند: می‏گوید: بچه‏ام را فلانی صید کرده، از روز گذشته تا حال شیرنخورده، خواهش می‏کنم آن را از او گرفته نزد من بیاور تا به او شیر بدهم .
امام سجاد علیه السلام شخصی را نزد صیاد فرستاد و به او پیام داد آن بچه آهو را بیاور . وقتی آورد، آهوی مادر تا بچه‏اش را دید، چند بار دست‏هایش را به زمین کوبید و آه جانکاه و غم‏انگیزی کشید و بچه‏اش را شیر داد .
سپس امام سجاد علیه السلام از صیاد خواهش کرد که بچه آهو را آزاد کند، صیاد قبول کرد . امام بچه بچه را از او گرفت و به مادرش بخشید، آهو با همهمه خود سخنی گفت و همراه بچه‏اش به سوی صحرا روان شد .
حاضران به امام سجاد علیه السلام گفتند: آهو چه گفت؟ امام فرمودند:
«برای شما در پیشگاه خدا دعا کرد و پاداش نیک طلبید» . (14)

از ترس عذاب قیامت

امام سجاد علیه السلام در بستر شهادت به فرزندش امام باقر علیه السلام فرمودند: «پسرم! من بیست مرتبه با شترم از مدینه به زیارت خانه خدا رفته‏ام و در تمام عمر، حتی یک تازیانه به او نزده‏ام!»
و در مورد علت این کار فرمودند:
«قصاص در روز قیامت‏به قدری دامن‏گیر مجرمان می‏شود که من از ترس آن حتی به شترم تازیانه نزده‏ام .»
هنگامی که حضرت از دنیا رفت و به خاک سپرده شد، آن شتر گردنش را روی قبر امام علیه السلام نهاد و ناله‏های سوزناک سرداد . امام باقر علیه السلام تا دو مرتبه آن شتر را برگرداند اما طولی نکشید که بازگشت و در خاک غلطید و از دیدگان اشک ریخت و تا سه روز در آن حالت‏باقی ماند .
امام باقر علیه السلام وقتی این حالت عجیب آن حیوان را ملاحظه نمود، فرمودند: شتر را رها کنید که در حال وداع است .
مدتی نگذشت که آن شتر در کنار قبر مطهر امام سجاد علیه السلام جان سپرد .» (15)

پی نوشت :

1 . معاجز الولایة، کاظمینی بروجردی، ص 175 .
2 . مناقب آل ابی‏طالب، محمد بن شهرآشوب مازندرانی، ج 4، ص 154، انتشارات علامه، قم، 1379 ش .
3 . آل عمران/134 .
4 . الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 146 و 147، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق .
5 . الارشاد، ج 2، ص 145، 146 و ص 147; بحارالانوار، ج 46، ص 56; عیون اخبارالرضا، شیخ صدوق، ج 2، ص 145، انتشارات جهان، تهران، 1378 ق .
6 . لهوف، سید بن طاووس، ص 176 و 177، انتشارات جهان، تهران، 1348 ش .
7 . الارشاد، ج 2، ص 150 و 151; کشف الغمه فی معرفة‏الائمة، علی بن عیسی اربلی، ج 2، ص 79 و 80، 92 و 94، مکتبه بنی‏هاشم، تبریز، 1381 ق; الاختصاص، شیخ مفید، ص 191 - 195، کنگره شیخ مفید، 1413 ق .
8 . حج/32 .
9 . بحارالانوار، ج 46، ص 95; مناقب آل ابی‏طالب، ج 4، ص 165 .
10 . قاتل طفل شش ماهه امام حسین (ع) حضرت علی‏اصغر (ع)
11 . کشف الغمه، ج 2، ص 112 و 113; بحارالانوار، ج 45، ص 332 .
12 . بحارالانوار، ج 45، ص 336 .
13 . همان، ج 46، ص 41 .
14 . همان، ص 30 .
15 . همان، ص 148 .

منبع:ماهنامه کوثر
جمعه 6/11/1391 - 14:3
اهل بیت
در این مقاله به نقل گفتاری از نوابغ مذهبی، علمی و سیاسی جهان درباره حضرت سیدالشهداء علیه السلام و فداکاری بی سابقه ای که آن حضرت در راه حمایت از حق و عدالت انجام داده اند، می پردازیم .

نهضت امام حسین از نظر مهاتما گاندی

من زندگی امام حسین علیه السلام آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام و بر من روشن است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین علیه السلام پیروی کند . (1)
محمد علی جناح درباره امام حسین سخن می گوید
هیچ نمونه ای از شجاعت بهتر از آنکه امام حسین علیه السلام از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی شود، به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، پیروی نمایند. (2)

حادثه طف از نظر لیاقت علیخان

این روز ( عاشورا ) برای مسلمانان در سراسر جهان معنای بزرگ دارد، در این روز یکی از حزن آورترین و تراژیک ترین وقایع اسلام اتفاق افتاد . شهادت حضرت امام حسین در عین حزن، نشانه فتح نهایی روح واقعی اسلامی بود، زیرا تسلیم کامل به اراده الهی به شمار می رفت، شهادت یکی از عظیم ترین پیروان اسلام مثلی درخشنده و پایدار برای همه ما است. این درس به ما می آموزد که اشکال و خطرات هر چه باشد نباید از راه حقیقت و عدالت منحرف شود . (3)

پورشو تامداس توندون (4) امام حسین را می ستاید

شهادت امام حسین علیه السلام از همان زمان که طفلی بیش نبودن در من تأثیر عمیق و حزن آوری می بخشید. من اهمیت برپا داشتن این خاطره بزرگ تاریخی را می دانم . این فداکاری های عالم از قبیل شهادت امام حسین علیه السلام سطح بشریت را ارتقاء بخشیده است و خاطره آن شایسته است همیشه بماند و یادآوری شود . (5)

اثر نهضت امام حسین از نظر گیبون مورخ مشهور

در طی قرون آینده بشریت و در سرزمین های مختلف شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسین موجب بیداری قلب خونسردترین قارئین خواهد شد . (6)

چارلز دیکنز درباره نهضت امام حسین اینگونه می گوید

اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته های دنیائی خود بود، من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند، پس عقل چنین حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام فداکاری خویش را انجام داد . (7)

امام حسین علیه السلام از نظر توماس کارلایل

بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم، این است که امام حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند، آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق با باطل رو به رو می شود، اهمیت ندارد و پیروزی امام حسین با وجود اقلیتی که داشت باعث شگفتی من است . (8)

سخنان پروفسور ادوارد براون درباره حادثه طف

آیا اقلیتی پیدا می شود که وقتی درباره کربلا سخن می شنود، آغشته با حزن و الم نگردد، حتی غیرمسلمانان نیز نمی توانند پاکی روحی را که این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت، انکار کنند.(9)

نهضت امام حسین از نظر فردریک جمس

درس امام حسین علیه السلام و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییرناپذیرند و همچنین می رساند که هرگاه کسی برای این صفات ابدی مقاومت کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند. (10)

ل . م . بوید

در طی قرون افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح و بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته اند و در همین هاست که آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین علیه السلام و من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم را از جان و دل ثنا می گویند، همنوا بوده ام، هر چند که 1330 سال از تاریخ آن گذشته است . (11)

امام حسین از نظر واشنگتن ایروینک مورخ آمریکایی

برای امام حسین علیه السلام ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن اراده یزید نجات بخشد، لیکن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی داد که او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیه آماده ساخت . در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگ های تفتیده عربستان روح امام حسین فناناپذیر است. ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای امام حسین . (12)

توماس ماساریک درباره حادثه کربلا سخن می گوید

بسیاری از مورخین ما به کم و کیف این رسم و ازدیاد عزاداری واقف نبوده، جاهلانه سخن می گویند و وضع عزاداری پیروان امام حسین علیه السلام را مجنونانه می پندارند و ابدا بدین نکته پی نبرده اند که این مسئله در اسلام چه تحولاتی را به وجود آورده و جنبش و نهضت مذهبی که از تعزیه داری در این قوم پیدا شده در هیچ یک از اقوام و ملل دیگر عالم پیدا نشده است، با یک نظر دقیق در ترقیات دویست ساله پیروان حضرت علی علیه السلام در هندوستان که عزاداری را شعار خود نموده اند تصدیق خواهیم کرد که بزرگترین عالم اصلی مزیت را آنها پیروی می کنند .
دویست سال پیش پیروان علی و امام حسین علیهاالسلام در سرتاسر هندوستان در اقلیت بودند و همین حال را در ممالک دیگر داشتند. امروزه در ممالک مترقی و ثروتمند مسیحی اگر بخواهند چنین ماتم و عزاداری را به پا نمایند با صرف میلیون ها دلار باز هم به تأسیس چنین مجامع و مجالس عزاداری موفق نخواهند شد. گرچه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح، مردم را متأثر می سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان امام حسین علیه السلام یافت می شود، در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب امام حسین علیه السلام مانند پرکاهی است در مقابل یک کوه عظیم پیکر .(13)

موریس دوکبری می نویسد:

اگر مورخین ما، حقیقت این روز را می دانستند و درک می کردند که عاشورا چه روزی است این عزاداری را مجنونانه نمی پنداشتند، زیرا پیروان امام حسین به واسطه عزاداری امام حسین می دانستند که پستی و زیردستی و استعمار و استثمار را نباید قبول کنند، زیرا شعار پیشرو و آقای آنها ندادن تن به زیربار ظلم و ستم بود .
قدرت تعمق و بررسی کنیم که در مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام چه نکات دقیق حیات بخشی مطرح می شود! در مجالس عزاداری امام حسین گفته می شود، که امام حسین علیه السلام برای حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگی مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت .
پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده از زیردستی استعماگران ( بیگانگان) خلاصی یابیم و مرگ باعزت را بر زندگی با ذلت ترجیح دهیم زیرا مرگ با عزت و شرافت بهتر از زندگی با ذلت است. مسلم است ملتی که از گهواره تا گور تعلیماتش چنین است دارای چه مقام و مرتبتی است، دارای هر گونه شرافت و افتخاری است، همه سرباز حقیقی عزت و شرافتمند. علاوه بر منافع سیاسی که ذکر شد و اثراتش طبیعی است . بزرگترین پاداش اخروی را مسلمانان در این عملیات ( یعنی تعزیه داری امام حسین می دانند ) آشنایان به تاریخ تصدیق خواهند نمود که اصلاح اخلاق و تعلیمات بین المللی جز به وسیله مذهب، امروزه و بلکه در قرن ها در ملل خاورمیانه غیرممکن است . جمعیت تسلیح اخلاقی به خوبی بدین نکته پی برده که وطن خواهی و اتحاد و اتفاق را در سایه دین و مذهب و دیانت ملل خاور زمین به دست آورده اند. امروزه در ممالک متحده آمریکا مردم را به نام خدمت به وطن دعوت می کنند، ولی در آسیا می توان خدمات شایانی را به نام دین و مذهب حاصل نمود.
اگر مسلمانان مذهب را نادیده انگارند و به نام وطن خواهی بخواهند ترقیات سیاسی حاصل کنند، بجای نفع، زیان خواهند برد. زیرا اگر تعلیمات سربازی را با دین توأم سازند، سربازان تا خون در بدن دارند، حاضر نیستند حتی یک وجب از خاک مقدس وطن را تسلیم اجانب نمایند. امروز اگر استقلالی در مسلمانان مشاهده می شود، عامل اصلی آن پیروی از دستورات قرآن و اسلام است و خواهیم دید روزی را که سلطنت های اسلامی در سایه همین نکته اساسی قوت گیرند و بدین وسیله مسلمانان عالم در سایه اتحاد و اتفاق واقعی مانند صدر اسلام ممالک مشرق و مغرب عالم را مطیع اوامر خود سازند، امام حسین علیه السلام شبیه ترین روحانی به حضرت مسیح است، ولی مصائب او سخت تر و شدیدتر است. (14)

ماربین آلمانی ( خاورشناس):

حسین «ع» با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود، به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت . این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هر چه ظاهرا عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت چون پر کاهی بر باد خواهد رفت . بنت الشاطی : زینب، خواهر حسین بن علی «ع» لذت پیروزی را در کام ابن زیاد و بنی امیه خراب کرد و در جام پیروزی آنان قطرات زهر ریخت، در همه حوادث سیاسی پس از عاشورا، همچون قیام مختار و عبدالله بن زبیر و سقوط دولت امویان و برپایی حکومت عباسیان و ریشه دواندن مذهب تشیع، زینب قهرمان کربلا نقش برانگیزنده داشت .
لیاقت علی خان ( نخستین نخست وزیر پاکستان): این روز محرم، برای مسلمانان سراسر جهان معنی بزرگی دارد. در این روز، یکی از حزن آورترین و تراژدیک ترین وقایع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسین «ع» در عین حزن، نشانه فتح نهایی روح واقعی اسلامی بود، زیرا تسلیم کامل به اراده الهی به شمار می رفت . این درس به ما می آموزد که مشکلات و خطرها هرچه باشد، نبایستی ما پروا کنیم و از راه حق و عدالت منحرف شویم . جرج جرداق ( دانشمند و ادیب مسیحی): وقتی یزید، مردم را تشویق به قتل حسین و مامور به خونریزی می کرد، آنها می گفتند: « چه مبلغ می دهی؟ » اما انصار حسین به او گفتند : ما با تو هستیم. اگر هفتاد بار کشته شویم . باز می خواهیم در رکابت جنگ کنیم و کشته شویم . عباس محمود عقاد ( نویسنده و ادیب مصری) : جنبش حسین، یکی از بی نظیرترین جنبشهای تاریخی است که تاکنون در زمینه دعوتهای دینی یا نهضتهای سیاسی پایدار گشته است ... دولت اموی پس از این جنبش، به قدر عمر یک انسان طبیعی دوام نکرد و از شهادت حسین تا انقراض آنان بیش از شصت و اندی سال نگذشت .

احمد محمود صبحی

اگر چه حسین بن علی «ع» در میدان نظامی یا سیاسی شکست خورد، اما تاریخ، هرگز شکستی را سراغ ندارد که مثل خون حسین «ع» به نفع شکست خوردگان تمام شده باشد. خون حسین، انقلاب پسر زبیر و خروج مختار و نهضتهای دیگر را در پی داشت، تا آنجا که حکومت اموی ساقط شد و ندای خونخواهی حسین، فریادی شد که آن تخت ها و حکومت ها را به لرزه درآورد .

آنطون بارا ( مسیحی)

اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی برمی افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری برپا می نمودیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرامی خواندیم .

گیبون ( مورخ انگلیسی)

با آنکه مدتی از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، مع ذلک مشقات و مشکلاتی که حضرت حسین «ع» تحمل نموده ، احساسات سنگین دل ترین خواننده را برمی انگیزد، چندانکه یک نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می یابد .

نیکلسون ( خاورشناس معروف )

بنی امیه، سرکش و مستبد بودند، قوانین اسلامی را نادیده انگاشتند و مسلمین را خوار نمودند... و چون تاریخ را بررسی کنیم، گوید :
دین برضد فرمانفرمایی تشریفاتی قیام کرد و حکومت دینی در مقابل امپراتوری ایستادگی نمود. بنابراین، تاریخ از روی انصاف حکم می کند که خون حسین «ع» به گردن بنی امیه است .

سرپرسی سایکس ( خاورشناس انگلیسی)

حقیقتا آن شجاعت و دلاوری که این عده قلیل از خود بروز دادند، به درجه ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی که آن را شنید، بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یک مشت مردم دلیر غیرتمند، مانند مدافعان ترموپیل، نامی بلند غیرقابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند .

تاملاس توندون ( هندو، رئیس سابق کنگره ملی هندوستان)

این فداکاریهای عالی از قبیل شهادت امام حسین «ع»، سطح فکر بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطره آن شایسته است همیشه باقی بماند و یادآوری شود. محمد زغلول پاشا ( در مصر، در تکیه ایرانیان: ( حسین «ع» در این کار، به واجب دینی و سیاسی خود قیام کرده و اینگونه مجالس عزاداری ، روح شهامت را در مردم پرورش می دهد و مایه قوت اراده آنها در راه حق و حقیقت می گردد.

عبدالرحمان شرقاوی ( نویسنده مصری)

حسین «ع»، شهید راه دین و آزادگی است. نه تنها شیعه باید به نام حسین ببالد، بلکه تمام آزادمردان دنیا باید به این نام شریف افتخار کنند .

طه حسین ( دانشمند و ادیب مصری)

حسین «ع» برای به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال کردن از جایی که پدرش رها کرده بود، در آتش شوق می سوخت. او زبان را درباره معاویه و عمالش آزاد کرد، تا به حدی که معاویه تهدیدش نمود. اما حسین، حزب خود را وادار کرد که در طرفداری حق سختگیر باشند .

عبدالحمید جوده ی السحار ( نویسنده مصری)

حسین «ع» نمی توانست با یزید بیعت کند و به حکومت او تن بدهد، زیرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحه می گذاشت و ارکان ظلم و طغیان را محکم می کرد و بر فرمانروایی باطل تمکین می نمود. امام حسین به این کارها راضی نمی شد، گرچه اهل و عیالش به اسارت افتند و خود و یارانش کشته شوند .

علامه طنطاوی ( دانشمند و فیلسوف مصری)

( داستان حسینی) عشق آزادگان را به فداکاری در راه خدا برمی انگیزد و استقبال مرگ را بهترین آرزوها به شمار می آورد، چندانکه برای شتاب به قربانگاه، بر یکدیگر پیشی جویند .

العبیدی ( مفتی موصل )

فاجعه کربلا در تاریخ بشر نادره ای است، همچنان که مسببین آن نیز نادره اند... حسین بن علی «ع» سنت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنابر فرمان خداوند در قرآن به زبان پیمبر اکرم وظیفه خویش دید و از اقدام به آن تسامحی نورزید. هستی خود را در آن قربانگاه بزرگ فدا کرد و بدین سبب نزد پروردگار، «سرور شهیدان» محسوب شد و در تاریخ ایام، « پیشوای اصلاح طلبان» به شمار رفت. آری، به آنچه خواسته بود و بلکه برتر از آن، کامیاب گردید.

عاشورا از نظر دکتر ژوزف فرانسوی

دکتر ژوزف مورخ معروف فرانسوی در کتاب « اسلام و اسلامیان» می نویسد : بعد از رحلت بنیان گذار اسلام یعنی محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله اختلاف کلمه و عقیده در تابعین و جانشینان وی پیدا شد. دسته ای به خلافت دامادش علی بن ابی طالب قائل و دسته دیگری خلافت پدرزن او ابوبکر را قبول نمودند، دسته اول را شیعه و دسته دوم را سنی نامیدند. وقتی حضرت علی علیه السلام به خلافت رسید و عایشه زوجه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و دختر ابوبکر بر مخالفت او برخاست و معاویه برادرزن دیگر محمد صلی الله علیه و آله در شام پرچم پادشاهی را برافراشت. در این موقع سه دستگی به وجود آمد و جنگ های شدیدی برپا شد و عده زیادی مقتول و مجروح گردیدند. زمانی که زمامدار شام ( معاویه) به قتل و غارت پیروان حضرت علی علیه السلام پرداخت و دستور داد که نام حضرت علی علیه السلام را به زشتی یاد کنند و در منابر و مساجد نسبت به علی علیه السلام اهانت نمایند. عداوت و دشمنی بین دو دسته شیعه و سنی بیش از پیش شد و شیعیان از زیر بار اطاعت بزرگان سنت بیرون آمده و تنفر و انزجار خود را از آنها ابراز داشتند. ولی حکومت و اقتدار در دست تسنن بود. از بعد از زمان خلافت، شیعیان از ترس حکومت های جابر هیچ گونه ابراز عقیده ای نمی نمودند و این شیوه برقرار بود تا واقعه عاشورا که در این روز به دستور حاکم شام ( یزید بن معاویه) امام حسین علیه السلام و یارانش را در حوالی کوفه به قتل رسانیدند و این واقعه حائز اهمیت شایانی گردید و پیروان حضرت علی علیه السلام برآشفته و موقع را مغتنم شمرده مشغول پیکار شدند و جنگ ها نموده و خون ها ریخته شد و عزاداری برپا گردید و کار به جائی رسید که شیعیان، عزاداری نوه محمد صلی الله علیه و آله یعنی امام حسین بن علی علیه السلام را جزو مذهب خود قرار دادند و از آن روز تاکنون به پیروی از بزرگان دین خود که آنها را دوازده نفر از اولاد حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما السلام می دانند و گفتار و رفتار و کردار هر یک از آنها را در مرتبه گفتار و کردار خدا و رسول و تالی قرآن می شمارند، در عزاداری امام حسین علیه السلام شرکت کرده و رفته رفته این عزاداری از ارکان مذهب شیعه قرار گرفت . با ترقیات سریع السیری که شیعیان در اندک مدتی کردند می توان گفت در دو قرن دیگر عدد آنها بر سایر فرق مسلمانان بیشتر خواهد شد و علت این امر به واسطه سوگواری امام حسین علیه السلام است .
امروز در هیچ نقطه ای از جهان نیست که برای نمونه دو الی سه نفر شیعه یافت شوند و اقامه عزاداری ننمایند .
« در بندر مارسیل، عربی را دیدم که پیرو مذهب تشیع بود و گویا تبعیت بحرین را اختیار نموده بود. در مهمانخانه جنب اتاق من مسکن داشت در روز عاشورای امام حسین علیه السلام به تنهایی احوالات امام حسین را می خواند و گریه می کرد وسپس مقداری آش که با شکر و برنج تهیه نموده بود بین فقرا تقسیم می نمود . »
شیعیان عقیده دارند که در روزهای عاشورا و تاسوعا بایستی فقرا را اطعام نمود از این جهت همه ساله از اموال خود به قدر استطاعت خویش به فقرا کمک می نمایند و بعضی اوقات این کمک ها از میلیون ها دلار هم می گذرد. دسته دیگری از شیعیان برای اقامه مجلس سوگواری وقفیاتی نموده اند که ارزش آن بالغ بر میلیون ها دلار می گردد. باید اعتراف نمود که شیعیان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگواری امام حسین علیه السلام دریغ ندارند .
امروز در هر نقطه از عالم مسلمانان شایسته ترین افرادی هستند که به معرفت علم واقف شده و به خصوص فرقه شیعه بر سایر فرق اسلام مزیت و برتری دارند . (15)

جمع بندی :

«از مجموعه گفته های نقل شده، این جمع بندی به دست می آید :
1- امام حسین «ع» بدین جهات قیام کرد : به خاطر بقا و عظمت اسلام و حکومت قرآن، به خاطر مسؤولیت امامت، برای حفظ ناموس و شرف مردم، برای اصلاح حال امت، به خاطر امر به معروف و نهی از منکر، به خاطر دفاع از مظلوم و مصالح عموم .
2- وصف قیام او : نهضت امام براساس اخلاق و شهامت و مصلحت عامه بود و جهادی به قصد دفع رذیلت و نشر فضیلت به شمار می رفت .
3- تأثیر قیام امام : مردم بیدار شدند، تظاهر به دیانت را به تعمق و ایمان بدل کردند .
4- این مکتب به خلق عالم چه آموخت؟ درس این آموزشگاه، ابدی و اصولی است، از آزادی و عدالت و محبت حکایت می کند، پاکی نظر را در مبارزه می آموزد، نحوه امتناع از قبول ستم و رد استعمار را نشان می دهد، غیرت، شجاعت، فداکاری، پایداری در برابر مصایب و ثبات بر طریق حق را تعلیم می دهد، حرمت سکوت را در برابر باطل و فساد، مدلل می سازد و ثابت می کند که حق و فضیلت، عدل و ایمان، در هر شرایطی می توانند بر خودسری و مکر و ستم و کفر، غلبه یابند. یاران امام صادق نیز، بهترین درس ایمان به خدا را به جهانیان آموختند و راه پیروزی ملتها را گشودند و نشان دادند که مؤمنان با کمی تعداد و نیرو، همچنان پیروزند.»

پی نوشت:

1- مجله نور دانش، شماره 3 ، سال 1341 شمسی .
2- مجله نور دانش، شماره 3 .
3- مجله نور دانش، شماره 3 .
4-Pursho Ttamdas Tondon.
5- مجله نور دانش ، شماره 3.
6- مجله نور دانش ، شماره 3 .
7- مجله نور دانش ، شماره 3 .
8- مجله نور دانش ، شماره 3 .
9 – مجله نور دانش ، شماره 3 .
10- مجله نور دانش ، شماره 3 .
11- مجله نور دانش ، شماره 3 .
12- مجله نور دانش ، شماره 3.
13- قیام امام حسین و یارانش، ص 20.
14- همان، ص 21 .
15- قیام امام حسین و یارانش ، ص 24، به نقل از ریدرز دایجست، چاپ نیویورک .

منبع:مقاله امام حسین علیه السلام از نظر برخی شخصیتهای جهان
جمعه 6/11/1391 - 14:2
اهل بیت
نویسنده:احمد رهدار

فلسفه تاریخ کربلا

بر اساس فلسفه تاریخ شیعه، جهان علاوه بر این که مخلوق الهی است، مربوب او نیز می باشد. از آن جا که ربوبیت الهی از جنس فیض و اثبات است، جهانی که تحت ربوبیت الهی شکل می یابد، ضرورتاً رو به تکامل است. بر این اساس ـ بر خلاف کسانی که می پندارند تنها در پایان تاریخ است که غلبه حق بر باطل تحقق می یابد ـ باید گفت که در طول تاریخ قضیه چنین است و حتی برای یک لحظه و آنِ تاریخی نمی توان به غلبه باطل بر حق معتقد شد. چه، روح تاریخ، نبرد اراده محوری حق (اراده حضرت نبی اکرم) با اراده محوری باطل (اراده ابلیس) است و ایمان به غلبه باطل بر حق ـ ولو برای لحظه ای کوتاه ـ به معنی پذیرفتن شکست حضرت نبی اکرم از ابلیس است.
به لحاظ ظاهری، اعظم مصائب تاریخ در کربلا صورت گرفته که در آن، حجت خدا سر بریده شده و عترت بهترین بنده خدا به اسارت رفته است. به رغم این، وقتی یزید از حضرت زینب کبری (س) درباره واقعه کربلا می پرسد، حضرت در پاسخ می فرماید: «ما رأیت الاّ جمیلاً» یعنی هرچه دیدم، زیبا بود. نمی توان گفت در کربلا، باطل بر حق غلبه کرده و در عین حال، این غلبه را زینب (س) زیبا دیده است! نکته این جاست که در کربلا، همه عصیان یزید و یزیدیان در برابر طاعت حسین و حسینیان رنگ باخته است. حتی در شرایط پایان تاریخ نیز که بنا بر روایات متعددی شاهد گسترش فساد و کم شدن اهل ایمان هستیم، باز هم غلبه با جریان حق است نه باطل. جریان باطل در پایان تاریخ به مثابه دریایی است که به سرعت کرانه های خود را گسترش می دهد، اما به هر میزان که گسترش می یابد، به همان میزان از عمق آن کاسته می شود. در مقابل، جریان حق در پایان تاریخ به مثابه دریایی است که به سرعت دهانه آن تنگ و تنگ تر می شود، اما به هر میزان که کرانه این دریا کوچک تر می شود، به همان میزان، بر عمق آن افزوده می شود. نکته این جاست که در تمام این شرایط، این همواره آب دریاچه حق است که بر آب اقیانوس باطل غلبه دارد. اهل حق در شرایط پایانی تاریخ، هرچند کم اند، اما بسیار پرعمق اند.

منزلت ابتلایی کربلا

جریان عشق، عاشق کُش است؛ نه لیلی های زمینی و نه معشوق آسمانی، هیچ کدام شان گنج وجودشان را بدون رنج در اختیار مجنون و بنده خود قرار نمی دهند. این قانون عشق است که هرچه در آن عاشق جلوتر برود، جام بلایش بیش تر بُوَد. خداوند تعالی ایصال بنده به خود را جز از طریق مبارزه قرار نداده است، گو این که قدم از قدم در مسیر قرب الهی نمی توان برداشت، مگر این که مبارزه کرد و چون رفتن به سوی خداوند مقید به هیچ زمان و مکانی نشده است، لاجرم باید امکان مبارزه در هر زمان و مکان برای انسان مهیا می گشت. درست به همین دلیل است که خداوند تعالی در درون انسان، دشمنی به نام «نفس امّاره» قرار داده تا در همه زمان ها و مکان ها امکان مبارزه و به تبع آن حرکت به سوی خداوند برای وی مهیا باشد. مسیر قرب الهی چونان مسیر تحصیل علم است که هرچه جلوتر می رویم، ضمن این که به گنج نزدیک تر می شویم، با مطالب علمی مشکل تر و پیچیده تر روبر می شویم. در عین حال توجه به این نکته نیز لازم است که اگرچه مطالب علمی در مدارج بالاتر مشکل تر و پیچیده تر است، ظرفیت ادراکی متعلم نیز به همان میزان، موّسع و گسترده تر است.
توجه به آموزه های درون دینی به ضمیمه تجربه تاریخی به ما می آموزد که در سیر تکامل دین داری نیز قاعده بر این منوال بوده که «هر که بامش بیش، برفش بیش تر»، اما این جا نیز توجه به آن نکته ظریف لازم است که ابتلائات الهی، مناسب با ظرفیت وجودی بنده بر او نازل می شود. مردان الهی هرچه به خداوند تعالی نزدیک تر می شوند، به همان میزان، مبتلا به مصائب سخت و سخت تر می شوند از همین روست که حسین (ع) و حسینیان که محبوب ترین بندگان الهی اند، در دام «اعظم مصائب» گرفتار شده اند. این جا نیز ظرفیت ایمانی عاشورائیان است که نوع بلاء را تعیین می کند و قانون این است که هر که به حجت خدا نزدیک تر است، درد و بلایش افزون تر است. توجه به این نکته برای همه رهروان راه حسینی (ع) مفید است که بدانند، در راه حسین (ع)، گنجی است که برای به دست آوردنش باید رنج کشید و این قانون حتی در مورد خود حسین (ع) نیز استثناءبردار نیست.

کانون کربلایی

کربلا موتور تحرک تاریخ است، از همین روست که انبیاء اولوالعزم را که هادیان تاریخ اند با آن نسبتی است. از آدم ابوالبشر گرفته تا نوح و ابراهیم و دیگر معلمان تاریخ، همه بر میقات کربلا، سر آسائیده اند. اما مگر کربلا چه چیزی بیش تر از بدر و اُحُد و حنین و... دارد که آن را در نقطه کانونی تاریخ قرار داده است؟ اگر در کربلا حجت الهی سر بریده شده است و در آن بهترین بندگان الهی در برابر بدترین آن ها صف کشیده اند، در بدر و اُحُد نیز چنین بود؛ پیامبر اسلام (ص) عصاره نبوت و بلکه خلقت به همراه بهترین یاران و انصارش در برابر مشرکان و بت پرستان مکه صف کشیده بودند و ای چه بسا بیش تر از کربلا نیز شهید دادند. نکته این جاست که کربلا آخرین جنگی است که آن را معصوم سرپرستی کرده است و بدین لحاظ، آخرین میراث جهادی امامت در آن نهفته است. کربلا آخرین گنجینه جهادی شیعه برای رویارویی با دشمنان اسلام است.
چند سال قبل، کنفرانسی در موضوع «بازکاوی جنبش های شیعی در خاورمیانه» و با شرکت جمعی از تئوریسین ها و سیاست مداران صهیونیستی در تلاویو برگزار شد. پرسش محوری این کنفرانس، ماهیت جنبش های شیعی بود. آنان پس از ساعت ها بحث و نظر، بدین نتیجه رسیدند که جنبش های شیعی در میانه دو خط سرخ و سبز در حرکت اند. خط سرخ این جنبش ها در عاشورای حسینی و خط سبز آن در حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) ریشه دارد. جنبش های شیعی با نام حسین (ع) شروع می شود و به نام مهدی (عج) تداوم می یابد. اما کانون بودن کربلا نه فقط به این معنی است که آموزه های آن فقط راهبر جریان های تاریخی شیعی بوده است، بلکه مسأله فراتر از این است؛ کربلا حتی برای دیگر ملل و نحل نیز مایه حرکت و جنبش بوده است. گاندی ـ رهبر بزرگ هند ـ پس از این که توانست هندوستان را از زیر یوغ استعمار انگلیس به در آورد، طی نطقی چنین گفت: وقتی در تاریخ کربلای حسینی مطالعه کردم و دیدم، آزادی آن قدر در این مکتب عزیز و محترم است که امام این مکتب برای تحصیل آن، حتی از کودک چندماهه خود هم گذشت، این پرسش برایم مطرح شد که چرا ملت هندوستان برای کسب این آزادی از جان بسیاری از فرزندان خود نگذرد؟! دکتر رمضان عبدالله ـ دبیر کل جنبش جهاد اسلامی فلسطین ـ نیز وقتی از دکتر فتحی شقاقی که مکرر از او خواسته بود تا به مطالعه در تاریخ کربلای حسینی بپردازد پرسیده بود که تا کی و به چه مقدار آن را مطالعه کند، پاسخ شنیده بود که آن قدر مطالعه کن تا کربلایی شوی! چه، تجربه رهبری مبارزه ملت فلسطین علیه اسرائیل به من آموخته است که تنها راه آزادی فلسطین، اقتدا به آرمان های کربلایی است، کانونی که بهتر از هر جای دیگر در آن، مرگ، حیات، زندگی، بودن، رفتن و... معنی شده است.

آرمان کربلایی

آرمان، راز تحرک آدمیان است و رکود و جمود آن گاه به وجود می آید که انسان ها یا اساساً آرمانی نداشته تا به سوی آن حرکت کنند و یا چیزی را به عنوان آرمان برگزیده اند که شایستگی آرمان شدن ندارد. شاید تصور این که انسان هایی وجود داشته باشند که آرمانی برنگزیده باشند، سخت باشد، اما بر اساس آن چه والتر استیس در کتاب «دین و نگرش نوین» خود در بیان تفاوت انسان مدرن و پیشامدرن ـ و حتی قبل از آن، هابز در یکی از دو تحلیل خود درباره راز پیش رفت انسان مدرن نسبت به انسان پیشامدرن ـ بیان کرده است، به انسان مدرن غربی می توان چنین چیزی را نسبت داد. والتر استیس در کتاب معروفش به نام «دین و نگرش نوین»، حرکت دو انسان مدرن و پیشامدرن را در بیان تمثیلیِ بالا رفتن از تپه ای توضیح می دهد و می گوید: اگرچه هر دو در حال بالا رفتن از تپه هستند، اما آن چه برای انسان مدرن اصالت دارد پرسش از «چگونگی بالا رفتن» و آن چه برای انسان پیشامدرن اصالت دارد، پرسش از «چرایی بالا رفتن» از تپه می باشد. وی بر این نکته ظریف تأکید دارد که بالا رفتن انسان مدرن را باید با «ما الیه الحرکه: حرکت به سوی...» و بالا رفتن انسان پیشامدرن را با «ما لاجله الحرکه: حرکت برای...» فهمید. در حقیقت، هم استیس و هم هابز بر این نکته پافشاری می کنند که مفهوم «غایت» اندیشه و رفتار انسان جدید غربی برداشته شده است و این یعنی «زندگی بدون آرمان» یا به عبارت آشنا تر؛ «زندگی برای زندگی!».
آن چه مسلّم است این است که زندگی بی آرمان گرفتار دَوری خسته کننده و ضجرآور می شود که اگرچه متنوع، متکثر و متغیر است، اما بی بنیان است و این بی بنیانی بسیار سریع آن را به پوچی و نهیلیسم می کشاند. راه برون رفت از این معضل، انتخاب آرمانی پویا است که جدا از این که زندگی انسان را جهت دار و معنی دار می کند، آن را از ایستایی و رکود می رهاند. اما نکته این جاست که هر چیزی را نمی توان به عنوان آرمان برگزید. به عبارت دیگر؛ آرمان گزیدن، مسبوق به درک صحیح از خصوصیات ویژگی هایی است که بایسته است که یک آرمان آن را دارا باشد. به نظر می رسد، یک آرمان پویا باید دربردارنده ویژگی های ذیل باشد:
1) ذاتی و فطری بودن: آرمان اگر امری غیرذاتی و غیرفطری باشد، نمی تواند همگان را در همه ازمنه و امکنه به حرکت و پویش وادارد. امور غیرفطری در بهترین حالت تنها می توانند برای برخی از مردم و آن هم در برخی از ازمنه و امکنه جذاب بوده و مایه تحرک و پویایی شوند. آرمان پویا، آرمانی است که محدود به افراد خاصی نباشد و برای همگان بتواند حرکت بیافریند.
2) در دسترس نبودن (محقق نبودن): گفته اند که وصال، مذبح عشق است، از همین روست که مجنون تا زمانی مجنون لیلی است که به لیلی نرسیده است، وگرنه طلب لیلی پس از وصال، به لحاظ فلسفی، «تحصیلِ حاصل» است که امری محال است. آرمان، همان لیلی است که اگر وصالش صورت گیرد، باعث مرگ عشق می شود. از این رو، بایسته است که آرمان های میانی، به محضی که محقق شدند، باید عوض شده و جای خود را به آرمانی جدید دهند. ذکر یک نمونه تاریخی، دو نوع نگاه به آرمان های میانی را نشان می دهد. وقتی انقلاب اسلامی (که خود، یک آرمان میانی بود) محقق شد، مهندس مهدی بازرگان به عنوان رییس دولت موقت، طی نطقی در تلویزیون جمهوری اسلامی، ضمن تشکر از مردمی که با مقاومت شان در برابر حکومت پهلوی، انقلاب اسلامی را به ثمر رساندند، اعلام کرد که الحمدلله همه چیز تمام شد و می توان با خیال راحت به منازل تان بروید. درست، پس از این سخنرانی، حضرت امام (ره) طی سخنرانی ای بیان داشت که همه چیز از این پس می خواهد شروع شود، آماده شوید تا کاری را که شروع کردید، به انجام رسانید. به روشنی، تفاوت دو نگاه دیده می شود؛ بازرگان با محقق شدن آرمان، می خواهد در آن بماند، چیزی که به یقین، جز به رکود و انجماد نمی انجامد، اما حضرت امام (ره) طرح گذار از این آرمان محقق شده را می دهد و به دنبال معرفی آرمان میانی دیگری است.
3) در آینده بودن: کرسی آرمان باید در ساحت آینده قرار گرفته باشد. راز این امر این است که توقف زمان، دست ما نیست؛ بدین معنی که پاهای ما به صورت کاملاً قهری رو به آینده می رود. در این صورت، منطقاً چشم های ما نمی تواند روی به گذشته داشته باشد. توجه به این نکته می تواند در کلیت برنامه ها و طرح های فرهنگی که از جانب فرهنگ سازان ارایه می شود، تغییر جدّی ایجاد کند. به عنوان مثال؛ التزام به این مطلب بدین معنی است که دیگر برای نسل جدید، شهیدان بزرگواری چون چمران، همت، خرازی، کاظمی، میرحسینی و... نمی توانند به عنوان آرمان معرفی شوند. این بزرگواران در گذشته بوده اند و نسل جدید روی به آینده دارد. البته، توجه به این نکته ضروری است که اگرچه آرمان نمی تواند در گذشته باشد، اما می تواند و بلکه بایسته و شایسته است که ریشه در گذشته داشته باشد. این بدین معنی است که برای نسل جدید باید چمران ها، همت ها، خرازی ها و میرحسینی های زمان شان را معرفی کرد؛ کسانی که جلو و در آینده باشند تا حرکت نسل جدید به سوی آن ها کاملاً طبیعی باشد.
4) متعلق شور و شعور بودن: آرمان باید از سنخی باشد که بتواند متعلق شور و شعور، توأماً قرار بگیرد. دلیل این امر این است که آرمانی که می خواهد همه انسان ها را دعوت کند، باید به گونه ای باشد که بتواند هم انسا ن هایی که شور آن ها بر شعورشان غلبه دارد و هم انسان هایی را که شعور آن ها بر شورشان غلبه دارد، دعوت کند. آرمانی که چنین باشد هم می توان برایش شعر سرود و فیلم ساخت (شور) و هم می توان برای آن برهان اقامه کرد و کتاب نوشت (شعور).
امام حسین (ع) و اندیشه حسینی یک آرمان پویا و واقعی است. این اندیشه نظر به این که در جوهر و ذات خود معطوف به مبارزه با ظلم و نیز برقراری عدالت اجتماعی است، امری فطری و ذاتی است؛ چه، در هیچ ملل و نحلی مبارزه با ظلم و تحقق عدالت اجتماعی، امری نکوهیده و مذموم نمی باشد. از سوی دیگر؛ وجود متعالی حسینی (ع) و اندیشه او، آن چنان بلند و دست نیافتی است که انسان های بزرگ و کامل به دور بودن و فاصله داشتن از این منزلت عالی اعتراف دارند. وجود متعالی حسین (ع) از آن جا که مظهر و مجلای صفات الهی است، بهره ای از آن بی کران بودن الهی را گرفته و وسعتی یافته که وصال تامّ و تمام این وجود (به معنی محیط بودن بر آن) را ناممکن کرده است. از سوی سوم، اگرچه عبارت «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» روایت نیست، اما بدون توجه به آن نمی توان حسین (ع) و نسبتش را با کربلا فهم کرد. اگر امام حسین (ع) همچنان، «مصباحِ هدایت» و «کشتیِ نجات» است، به این علت است که او در کربلا محصور نشده و بلکه از افق جغرافیایی کربلا فراتر رفته است. اساساً کربلا را نباید مکانی در میان دیگر مکان ها و عاشورا را نباید زمانی در میان سایر زمان ها دانست. امام حسین (ع) نه تنها مرزهای مکانی ـ زمانی کربلا و عاشورا را شکسته است، بلکه در ورای تاریخ ایستاده و همه زمان ها و مکان ها را سرپرستی می کند. پس او هم در گذشته، هم در حال و هم در آینده است. به عنوان آخرین خصیصه آرمانی، امام حسین (ع) و اندیشه او از جنسی است که می تواند متعلق شور و شعور توأماً قرار گیرد؛ هم می توان برایش سینه و طبل و زنجیر زد و شعله زرد داد و گریست (شور) و هم می توان برای وی منبر برافراشت و کتاب نوشت و استدلال آورد (شعور).

رنگ کربلایی

میان اسلام و ایمان، تفاوت است؛ اسلام یعنی هماهنگ شدن اعمال ظاهری (جوارح) انسان با محتوای دین پیامبر خاتم (ص) و ایمان یعنی هماهنگ شدن اعمال قلبی (جوانح) انسان با آن. باید توجه داشت که تکامل و تعالی انسان منوط به هر دو نوع هماهنگی است و نمی توان با تحقق یکی از دیگری غافل ماند. از این رو، انسان مسلمان، هم باید در باطن و هم در ظاهر، تلاش کند تا نهایت هماهنگی با آموزه های دین اسلام را داشته باشد. برخی از نویسندگان بر این باورند که هدف اساسی دین، تکامل باطنی و قلبی انسان است، حتی اگر این مطلب را هم بپذیریم، نکته این جاست که این تکامل باطنی بدون هماهنگ شدن ظاهر و باطن انسان، امکان ندارد. گو این که نوعی تلازمِ ـ البته بنا به توضیحاتی که خواهیم داد ـ یک طرفه میان این دو نوع هماهنگی درونی و بیرونی وجود دارد به گونه ای که در شرایط عادی نمی توان بدون هماهنگ کردن ظاهر با باطن، به آن تکامل مطلوب دست یافت. در خصوص این دو نوع هماهنگی، نکات ذیل حایز اهمیت اند:
1) هرگاه باطن انسان در راستای دین هماهنگ شد، ظاهر آن هم لاجرم هماهنگ با باطنش می شود، اما عکس این قضیه، به صورت موجبه کلیه صادق نیست، هرچند به صورت موجبه جزئیه می تواند درست باشد؛ بدین معنی که این گونه نیست که از هر ظاهر درستی، الزاماً بتوان به باطن درست پی برد. راز این امر در این نکته نهفته است که همواره بدل را برای چیز ارزشمند می سازند. انسان ها برای سنگ ریزه های داخل خیابان هیچ گاه بدل نمی سازند اما برای الماس و طلا و نقره بدل می سازند. باطن خوب و هماهنگ شده با دین، ارزشمند است اما از آن جا که انسان ها هیچ راهی برای فهم این باطن ارزشمند بجز ظاهر هماهنگ و خوب ندارند، ظاهر، آیینه باطن می شود و نشان از آن دارد. از این رو، کسانی که می خواهند برای باطن های نیک بدل بسازند، ظواهر نیک درست می کنند. به همین دلیل است که از ظاهر خوب، ضرورتاً نمی توان به باطن خوب رسید، اما از باطن خوب، در شرایط عادی حتماً ظاهر خوب به وجود می آید. تأکید بر به کار بردن شرایط عادی به این علت است که گاه انسانی که باطن نیکی دارد، بنا به شرایط بیرونی (مثل تقیه) ناگزیر است که ظاهر خود را عامداً و عالماً بر خلاف مقتضای باطنش بسازد تا هم رنگ جماعت شود.
2) این گونه نبوده است که نتیجه تبلیغ انبیاء همواره تبدیل مستقیم کفر و شرک به توحّد باشد، بلکه در بسیاری از موارد، در نتیجه فضای ناشی از مدیریت تبلیغی انبیاء، ابتدا کفر و شرک تبدیل به نفاق شده و سپس، از دل نفاق، ایمان و توحّد به وجود آمده است. البته این امر بدین معنی نیست که نفاق، مرحله ای بالاتر و بهتر از کفر و شرک باشد ـ چه، در کفر می دانیم که با که و برای چه می جنگیم، اما در نفاق، از دشمنی که در لباس دوست درآمده ضربه می خوریم ـ بلکه صرفاً سخن در هنر انبیاء در بهره وری بهینه از نتایج اولیه تبلیغ شان می باشد. به دلایل متعددی، همه انسان های زمانه انبیای الهی بدان ها ایمان نیاورده اند، بلکه قلیلی از مردم عصرشان بدان ها گرویده اند و در میان گروندگان نیز، همگان در یک مرتبه ایمانی قرار نداشتند، بلکه برخی در بالاترین و برخی نیز در نازل ترین مرحله ایمانی بوده اند و در این میان، برخی نیز اساساً ایمان نیاورده اند اما در جرگه اهل کفر هم قرار نگرفتند، بلکه به دلایل متعددی از جمله طمع در سود دنیوی، ترس از اهل ایمان و... در جرگه اهل ایمان قرار داشتند، اما تنها در ظاهر امر با آن ها بوده و در باطن بدان ها اعتقادی نداشته اند. سخن بر سر همین گروه منافق است که تنها در ظاهر و نه در باطن خود با اهل ایمان بوده اند. همین اندازه که این افراد در ظاهر مانعی بر سر راه برنامه های دینی اهل ایمان قرار نمی دادند، فرصت مغتنمی برای اهل ایمان ایجاد می شود که به راحتی می توانند برنامه های خود را اجرا کنند. از این جاست که ظاهر برای اسلام مهم است. اسلام به دنبال برقراری ظاهر هماهنگ با آموزه های دینی می باشد و اجازه نمی دهد که کسانی این هماهنگی را در عرصه اجتماعی به هم بزند.
3) امام علی (ع) می فرماید: «قلّ من تشبّه بقوم، الاّ اوشک أن یکون منهم»: کم شده کسی که خود را شبیه قومی کند و از آنان شمار نیاید. مسلّماً منظور از این تشبّه، تشبه ظاهری و باطنی و بلکه بیش تر، تشبّه ظاهری است که ملموس و مورد اشاره است. این که پوشیدن لباس مخصوص در دین اسلام حرام اعلام شده نیز به همین دلیل است که این امر، مصداق بارز تشبّه به یک جنس (مثل پوشیدن چادر توسط مردان) یا یک قوم (مثل پوشیدن کلاه مخصوص یهودیان توسط غیریهودیان) می باشد. دلیل این امر که تشبّه به یک قوم، انسان را متعلق به همان قوم می کند این است که ظواهر و عادات رفتاری، هنجارآفرین هستند. کسی که خود را به رنگ قومی دیگر درآورد، هنجارها و اخلاق همان قوم را کم کم می پذیرد. شاید یکی از علت هایی که اقوام متفاوت، به برخی مظاهر ملی شان (مثلاً پوشش خاص هندوها، غذا خوردن خاص چینی ها و...) توجه ویژه و عنایت مخصوص دارند و حاضر نیستند از آن ها دست بشویند، توجه آن ها به رابطه میان ظواهر رفتاری با هنجارهای قومی ـ آیینی باشد.
کربلا نیز رنگی دارد که هرکس بدان رنگ تشبّه ورزد، در نهایت از کربلائیان خواهد شد. رنگ کربلایی، هم ظاهری و هم باطنی است و هماهنگی این دو رنگ ظاهری و باطنی است که فرهنگ کربلایی را ایجاد می کند. نکته قابل توجه در این خصوص این است که از جانب ائمه اطهار (ع) مشخصات هر دو رنگ ظاهری و باطنی کربلا به ما معرفی شده است. در مجالس عزاداری و عاشورایی که به منظور احیای فرهنگ کربلا اقامه می شود، باید به هر دو رنگ ظاهری و باطنی کربلا توجه داشت. جوهر رنگ باطنی کربلا از جنس معرفت (شعور) و جوهر رنگ ظاهری آن از جنس عشق (شور) است که منتجه هماهنگی این دو رنگ، ایمان است. به عبارت دیگر؛ آن چه در رنگ باطنی کربلا تأکید می شود، توجه به فلسفه (مبانی، متد و مآلی آن) و روح کربلا است و آن چه در رنگ ظاهری آن تأکید می شود، توجه به شاخص های عینی و رفتاری مناسب با آن روح است. مجالس عزاداری باید به گونه ای اقامه شود که منشور فرهنگ کربلایی باشند. برای نیل به این مقصد، حداقل، ظاهر این مجالس باید رنگ همان شاخص های عینی کربلایی را به خود بگیرد. برخی مشخصات رنگ ظاهری کربلا عبارتند از: لباس مشکی، چهره حزین و غمگین، گریه حتی به صورت تباکی و... بر این اساس، شبهاتی که برخی از دشمنان فرهنگ کربلا مطرح کرده و گفته اند که لباس مشکی باعث افسردگی روانی افراد شده و یا گریه و مراسم عزاداری باعث ترویج فرهنگ غم در جامعه می شود و... بی وجه می ماند؛ چه، لباس مشکی و گریه از شاخص های رنگ ظاهری کربلا هستند و در صورت هماهنگ شدن با شاخص های رنگ باطنی کربلا، امکان ندارد که به افسردگی روانی و... ختم شود.

احساس کربلایی

عده ای تحت تأثیر متدولوژی عقل گرایی حاکم بر معرفت شناسی غرب مدرن، بر این باورند که آموزه های دینی نیز تنها اگر بر اساس این متدولوژی حاصل شوند، دارای اعتبار خواهند بود. با به کارگیری همین معیار است که معتقدند از آن جا که در عزاداری های حسینی تنها ـ یا بیش تر ـ بر ادراک احساسی بشر تأکید می شود، منتجات این عزاداری ها فاقد اعتبار است. در خصوص این شبهه نکات ذیل حایز اهمیت اند:
1) احساس کربلایی ـ که در وجه بیرونی و ظاهری اش در قالب های مرسوم مداحی، اشک، گریه، سینه، زنجیر، طبل، تعزیه خوانی، شربت دهی و... خود را بروز می دهد ـ نوعاً مسبوق به درک تشکیکی ماهیت قیام حسینی (ع) است که عمدتاً ناشی از سبک خاص عزاداری ما می باشد؛ سبکی که با سخنرانی و تحلیل محتوای موضوعات دینی شروع شده و در پایان به نوعی رقت قلبی ناشی از هماهنگ شدن با روح کربلا ختم می شود. منبر به عنوان کانون تحلیل فرهنگ کربلا، مشتمل بر موضوعاتی درباره تاریخ، تفسیر، احکام شرعی، مباحث سیاسی روز و در نهایت، روضه خوانی ـ آن هم به گونه ای مناسب با محتوای ارایه شده در منبر ـ می باشد. اساساً این سبک عزاداری شیعیان، مانع از شکل گیری احساسات صرف و به دور از عقلانیت دینی می باشد. ویژگی های خاص این احساس باعث شده تا از دیگر احساسات بشری متمایز بوده و ملاک اعتبار آن با ملاک اعتبار آن احساسات تفاوت داشته باشد. برخی از این ویژگی ها عبارتند از:
الف) نوع احساسات بشری این گونه هستند که شکل تشدیدی و تزایدی آن ها باعث کور شدن عناصر عقلانی انسان می شود. دلیل این امر این است که اساساً شناخت انسان ها از امور پیرامونی خود، ابتدا شناختی حسی و در نهایت، شناختی فلسفی است. تشدید این شناخت حسی راه را برای جایگزینی و یا هم عرضی شناخت عقلانی می بندد. این در حالی است که شناخت دینی، در بنیان های اساسی اش (اصول دین)، شناخت عقلانی است و عشق و محبت دینی مسبوق به این شناخت است. همین خصلت احساس دینی است که آن را از هوس های روزانه انسان های مدعی عشق متمایز می کند. چه، پایه ریز عشق و احساس دینی، عقل است برخلاف عشق و احساس غیردینی که اگر نه ضد عقل، حداقل غیرعقلی اند. احساس دینی فراعقلی است و نمی توان آن را غیرعقلی و ضدعقلی خواند. در عشق و احساس دینی، همه قابلیت های عقلانی بشر حضور دارد، اما کارآمدی این ساحت، نه به عقل که به قوانین احساس است.
ب) عشق و احساس کربلایی هرچه بیش تر باشد، ارتباطش با معرفت عقلانی بیش تر می شود. این در حالی است که عشق و احساسات غیردینی، هرچه عشق بیش تر باشد، به لحاظ معرفتی سطحی تر است؛ بدین معنی که احساس لذت از لیلی به هر میزانی که برای مجنون بیش تر باشد، به همان میزان شناخت عقلانی او از لیلی کم تر می شود و نمی تواند واقعیت حقیقی آن را دریابد، در مقابل، عشق حسینی به هر میزانی که تشدید و ازدیاد یابد، به همان میزان شناخت عقلانی از او نیز بالا می رود.
.
2) شبهه فوق الذکر دارای این پیش فرض غلط است که معرفت احساسی فاقد اعتبار بوده و لزوماً همه سطوح معرفت باید عقلانی باشد. این پیش فرض ناشی از نوعی انسان شناسی فلسفی غلطی است که بر اساس آن، انسان تنها به ساحت عقلی اش تقلیل داده می شود و درباره آن گفته می شود: «ای برادر تو همه اندیشه ای». حال این که این گونه نیست که انسان ها همه اندیشه باشند، حتی مردان. باید در پایگاه انسان شناسی فلسفی این مسأله را دوباره به بحث گذاشت که آیا انسان همه اندیشه است یا همه اراده است؟ وقتی انسان را تنها به بُعد اندیشه اش تقلیل دادیم از بخش قابل ملاحظه ای از ساحت وجودی وی که همان ساحت احساس باشد، غافل شده ایم در حالی که اگر انسان را به اراده اش تعریف کنیم، به هر دو بعد اندیشه و احساس وی توجه داشته ایم. اراده، مقسم عقل و احساس است و در آن، عقل و احساس بشر به منتجه مشترک می رسند. رفتارهای انسانی آمیزه ای از عقل و احساس بشر هستند؛ نه عقل تنها و نه احساس تنها.
3) کربلا صرفاً یک منظومه ای آموزه ای اعتقادی نیست، بلکه علاوه بر آن یک فرهنگ است. اگرچه فرهنگ را یک امر فردی و معنوی ـ در مقابل تمدن که آن را امری اجتماعی و مادی ـ دانسته اند، اما اگر فرهنگی بروز و تجلی عینی نداشته باشد، فرهنگی مرده و یا حداقل غیرپویا می باشد. کربلا فرهنگی زنده و پویاست و از همین رو باید به عمل و مظهر کشیده شود. مقام عمل و حرکت، مقام احساس و نه عقل است. به گفته مرحوم آقای فلسفی، در عالم انسانی هیچ گاه عقل و علم انسانی به انسان حركت نداده‏اند، بلكه بشر همواره به مدد احساس خودش حركت كرده و می‏كند و كارویژه عقل و علم انسانی تنها رفع‏المانع از مسیر حركت احساس انسان است. بدین معنی که ابتدا دل مجنون در گرو دل لیلی می شود و او را راهی منزل و كوی وی می‏کند. در این مسیر، هرگاه مجنون با مانعی مثلاً رودخانه یا کوه برخورد كرد، عقل و علم برایش پل و تونل می‏سازد، اما وقتی پل و تونل ساخته شد، دوباره باید هم چنان دل مجنون در گرو دل لیلی باشد تا بتواند به طرف کویش حركت كند و گرنه هر پل و تونلی در هر جایی برای حركت مجنون كفایت نمی‏كند. بر این اساس، انسان ها نه فقط عقل، بلكه آمیزه‏ای از عقل و احساس و حتی بیش تر احساس هستند و حركت انسانی هم بر پایه احساس وی می‏باشد نه علم و عقل وی. البته علم و عقل می‏توانند در تقویت و تشدید احساس انسانی سهم جدّی داشته باشند، اما مطلب این است كه تا هنگامی كه نتوانند احساس بشر را به حدّ اقناع برسانند به تنهایی نمی‏توانند حركت كنند این در حالی است كه قضیه نمی‏تواند برعكس باشد؛ یعنی احساس برای حركت دادن انسان چندان احساس نیاز به علم و عقل نمی‏كند و لذاست كه بسیاری از حركت‏ها انسانی تنها می‏تواند احساساتی توصیف شود بدون این که عقلانی و علمی باشد اما نمی‏توان و یا این که بسیار كم تر می‏توان حركات و رفتارهایی یافت كه تنها عقلانی باشند و احساسات در آن ها نقش نداشته باشد. تأكید بر این مطلب بدین منظور است كه کربلایی که می خواهد حرکت آفرین و موج ساز باشد، نمی تواند به احساس بشر ـ که کانون و خاستگاه حرکت انسانی می باشد ـ بی اعتنا باشد.
4) بسیاری از مفاهیم را عقل انسانی بدون مدد احساس نمی تواند درک کند. شهید آوینی (ره) در این خصوص در مقاله معروفش به نام «ختم ساغر» می نویسد:
در حدیث است كه «ان الله قد احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار»: خداوند از عقل نیز محتجب است، همان سان كه از چشم ها. اما اگر راه بر عقل بسته است، بر عشق ]احساس[ گشوده است. علم یافتن نحوی احاطه است و لذا، معرفت بر كنه ذات او محال. اما هم او كه در «طه» فرمود: «لا یحیطون به علماً»، در «نجم» اقرار داشت كه «ما كذب الفؤاد ما رأی»: یعنی كه رؤیت قلبی و كشف شهودی ممكن است.
عقل انسانی از درک بسیاری از امور عاجز است، به عنوان مثال؛ عقل انسانی نمی تواند مفهوم عشق را درک کند. علامه جعفری (ره) در این خصوص می نویسد: «عشق قابل تعریف علمی نیست؛ زیرا نه محسوس است و نه معقول، در عین حال که در هر قلمرو حس و عقل، تأثیر و دگرگونی به وجود می آورد. اگر تعریف کننده عشق کسی است که خود عشق می ورزد، مسلّماً تعریف او صحیح نخواهد بود؛ زیرا این پدیده غیرعادی به تمام اندیشه و مشاعر و اصول تعقل و منطق او مسلط شده و رنگ آمیزی کرده است. مفهومی از محبت که یک روان شناس بی طرف تفسیر می کند، غیر از مفهومی است که عاشق آن را تعریف می کند؛ زیرا واحدهایی را که عاشق در تعریف و توضیح عشق به کار خواهد برد از ورود به حیطه حس و تعقل ممنوع شده، بلکه خود آن مفاهیم، امواجی از عشق است که عاشق برای نمودار کردن وضع روانی اش ابراز می دارد. اگر بخواهد آن امواج را به مغزش تحویل بدهد و در آن کارگاه به تحلیل و تفسیرش بپردازد، درست مانند این است که عکس ماهی مرده در خشکی را به جای ماهی زنده در دریا مورد بررسی قرار دهد. به یک اعتبار، عاشق حتی از درک خود عشق که مخلوطی از انجذاب به زیبایی و عظمت و بایستی و نبایستی و متغیر و ثابت می باشد، ناتوان است. هیچ یک از پدیده های روانی و شناسایی آن، بدون دریافت شخصی امکان پذیر نیست. پدیده عشق در هر فردی که به وجود بیاید، تمام واحدها و جریانات درونی او را دگرگون نموده و شخصیت مخصوصی را می سازد که تنها فعلیت و جریان آن عشق، مشخص کننده آن است. لذا شخص غیرعاشق، مفاهیمی را که در شناساندن عشق به کار خواهد برد، جز یک مشت مفاهیم تجرید شده از خواص عشق چیز دیگری نخواهد بود. مثلاً عکاسی که از هواپیمایی در حال حرکت با سرعت هزار کیلومتر در ساعت عکس برداری کند، بدون تردید، آن حرکت سریع و صداهای اجزاء و فعالیت های درونی هواپیما در عکس، منها خواهد شد. اگر تحرک و هیجان خاص روانی که محصول اشتیاق عاشقانه است در تعریف عشق حذف شود، در حقیقت مانند این است که خود عشق از تعریف عشق حذف شده است».
5) اساساً همان مفاهیمی را هم که عقل می تواند درک کند، اگر به امضای احساس نرسد، فاقد تأثیر خواهد بود. از همین روست که کتاب هایی که در محافل آکادمیک شرق شناسی و با متد به اصطلاح عقلانی توسط مستشرقین نگاشته شده، از آن جایی که با احساس هم دلی آن ها با روح کربلا هماهنگ نبوده، مؤثر واقع نشده و برای آن ها حرکت نیافریده و آن ها در مطالعات شان هرچند هم زیاد باشد، خود، حسینی نشده اند. شاید بتوان این تحلیل را در همه مطالعات دین پژوهی مستشرقین تسرّی داد. راز این امر در این نکته نهفته است که مطالعات دین پژوهی مستشرقین به ویژه درباره دین اسلام و موضوعات مربوط به آن، چون از سنخ مطالعات پدیدارشناسانه است ـ که در آن ها میان فاعل شناسا (سوژه) و موضوع مورد تحقیق (اُبژه) نوعی بینونیت و گسستگی و نه یگانگی و پیوستگی برقرار می باشد ـ هیچ گاه میان مطالعه کننده (فاعل شناسا) و موضوع مورد مطالعه اش تعلق خاطری ـ از سنخ تعلق خاطری که یک شیعه به هنگام مطالعه کربلای حسینی نسبت به امام حسین (ع) پیدا می کند ـ به وجود نمی آید. از همین روست که افرادی مثل جورج جرداق مسیحی ـ هم چنان که در مقدمه کتاب پنج جلدی خود درباره امام علی (ع) به نام «علی صوت العداله الانسانیه» می نویسد ـ به رغم این که دویست بار موفق به خواندن نهج البلاغه می شود و هر بار با عشق مضاعف از بار پیشین بدان روی می آورد، باز هم شیعه نمی شود؛ یعنی آن تعلق خاطر شیعی به وی دست نمی دهد.
6) در تعارض عقل و احساس، غالباً احساس برنده است. بسیاری از رفتارهای انسانی به صورت آگاهانه خلاف عقل و هماهنگ با سطحی نازل از احساسی تحریف شده و کاذب صورت می گیرد. به عنوان مثال؛ بسیاری از افرادی که برای دفعات نخستین، سیگار به لب می گیرند، کاملاً متوجه هستند که سیگار برای سلامتی آن ها مضرّ است، به رغم این، بنا به دواعی دیگری ـ که نوعاً احساسی ولو از نوع کاذب آن و نه عقلانی هستند ـ تن به چنین اقدامی می دهند. احسان در فرمایش پیامبر اسلام (ص) که می فرماید: «الانسان عبید الاحسان»، اعم از احسان های معقول و غیرمعقول است. هر نوع احسانی می تواند انسان را تا مرز بندگی شخص محسن پیش ببرد، حتی احسان های غیرمعقول. به عنوان مثال؛ شخصی که به انسان دزدی کمک کرده و مکرر او را پناه داده است، اگر روزی خود به اعتیاد روی بیاورد و شخص دزد نیز کاملاً به مضرات این کار واقف باشد، با این که عقل حکم می کند که شخص دزد او را به پلیس معرفی کند و این کار به نفع اوست، باز هم این کار را نمی کند؛ زیرا نوعی احساس مدیون بودن نسبت به وی دارد که مانع از گوش دادن به ندای عقل است. تقابل عقل و احساس تنها در مراتب بالای ایمانی است که به نوعی وحدت ختم می شود و تبدیل به هماهنگی می گردد وگرنه، در مراتب عادی ایمانی، در تعارض میان آن دو باید بی آن که به وجه الجمعی رسیده باشیم، یکی را انتخاب کنیم. شهید آوینی (ره) در خصوص تقابل عقل و احساس (عشق) و تفاوت مراتب آن ها می نویسد:
تقابل عقل و عشق آخرین منزلی است كه سالكین مقصد ولایت را گرفتار می كند و از این منزل، جز آنان كه از سر تسلیم و رضا ترك عقل كرده اند، نمی گذرند... ابراهیم نیز آن گاه كه از این منزل گذشت، مخاطب خطاب «انی جاعلك للناس اماما» قرار گرفت و به امانت ناس رسید. آخرین منزل ابتلائات ابراهیمی، قتل فرزند است به دست خویش كه نه مقبول عقل است و نه مقبول عرف. آن چه ابراهیم را به اطاعت امر می كشاند، چیزی جز (تسلیم عاشقانه) نیست... اسماعیل نیز عاشقانه «یا ابت افعل ما تؤمر» می گوید و گلوی عشق به تیغ بلا می سپارد و این صبر عاشقانه است كه او را در سلاله ولایت به چنین مرتبه ای می رساند كه ذبیح الله اعظم، سید شهدای راه عشق، حسین بی علی، از خون اوست. تقابل عقل و عشق در این مقام است كه رخ می نمایاند، و اگر نه، آن چنان نیست كه عرفا روایت «اول ما خلق الله العقل» و یا روایت «العقل ما عبد به الرحمان» را نشنیده باشند. عقل اهل اعتبار و انتزاع و چون و چرا و باید و نباید، جز در اولیای كُمّل خدا به كمال نمی رسد. لازمه ظهور حقیقت عقل در انسان، وصول به نهایت كمال انسانی یعنی فنای فی الله است... و اما ذات حق فراتر از هر تعیّنی است؛ مجهول مطلق و محتجب به هفتاد هزار حجاب.
7) تنبّه به عقل و استفاده کارآمد از آن سخت تر از به کار گیری و استفاده از احساس می باشد. احساس بدون این که انسان به خود فشار آورد، ایجاد می شود، برخلاف به کارگیری عقل که باید مسبوق به تمرکز و توجه ویژه باشد. انسان ها ممکن است که علت ناراحتی شان را ندانند، اما آن را احساس می کنند یا این که ممکن است نداند که بوی چیست، اما آن را استشمام می کنند. پس با احساس، زودتر از عقل، درک انسانی شروع می شود، البته در این نیز تردید نداریم که درک احساسی جز با عقل، تعمیق نمی یابد و برای تکامل درک احساسی باید در محضر عقل زانوی تلمذ زد. فرهنگ کربلایی برای آگاه کردن مردم ناگزیر از توجه ویژه به احساس که نخستین درک های انسانی در ساحت آن صورت می گیرد، است. ضمن این که معرفت عقلانی برای همه طبقات بشری امکان پذیر نیست؛ همه کودکان، بسیاری از زنان و تا حدودی مردان، چندان به دنبال درک عاقلانه امور نیستند، اما همین کسان را می توان با به کارگیری درک احساسی شان به سوی ادراکات عقلانی سوق داد.
8) احساس کربلایی در گذر زمان خاموش نمی شود، برخلاف احساسات غیردینی که در گذر زمان رو به سردی می گرایند. یک گل هر مقدار هم که اعجاب انگیز باشد، احساس لذت از نگاه به آن، پس از چند بار تکرار نگاه، کم رنگ و در نهایت خاموش می شود، این تنها احساسی از نوع احساس کربلایی است که نه تنها گذر زمان نمی تواند آن را سرد کند، بلکه هرچه زمان بیش تری می گذرد، التهاب این احساس فزونی می یابد. این که حضرت می فرماید: «انّ فی قتل الحسین، حراره فی قلوب المؤمنین، لاتبرد ابداً: در شهادت حسین (ع) التهابی در قلوب مؤمنین ایجاد شده که که تا ابدالدهر خاموش نمی شود، نشان می دهد که به عنوان مثال؛ گریه بر امام حسین (ع) از سنخ گریه بر عزیزان از دست داده ـ اعم از پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر، فرزند و... ـ نمی باشد؛ این نمونه گریه ها به زودی تمام می شود، این تنها اشک بر حسین (ع) است که دائماً سیلان دارد و تمام نمی شود. توجه به این نکته حایز اهمیت است که وجه تمایز احساس کربلایی نسبت به احساس غیردینی تنها در تمام نشدن اولی و تمام شدن دومی در گذر زمان نمی باشد، بلکه احساس کربلایی علاوه بر این که در گذر زمان تمام نمی شود، همواره رو به تزاید هم می باشد؛ یعنی عشق و احساس کربلایی خصلتی فزاینده و تکاملی دارد.
9) احساس کربلایی به هنگام تزاحم یا تعارض با احساسات غیردینی، به راحتی می تواند مقاومت آن ها را بشکند و از آن ها گذر کند. به عبارت دیگر؛ در رقابت میان دو احساس کربلایی و احساس غیردینی، همواره برنده احساس کربلایی است. نمونه های درون دینی و تاریخی فراوانی می توان ذکر کرد که احساس کربلایی حتی بر احساسات برآمده از غرایز حیوانی انسان ـ مثل عشق و احساس به والدین و فرزندان و برعکس ـ فائق آمده است. عصر ما ـ به برکت انقلاب اسلامی، عصر معنویت و عشق بود. ناب ترین عشق ها، عشق هایی بود که از جانب بسیجیان به امام و رهبرشان هدیه می شد. آن ها حقیقتاً در نهایت اخلاص فریاد می زدند: «خونی که در رگ ماست / هدیه به رهبر ماست» و حتی این شعار را به مدت هشت سال دفاع مقدس با اهدای عملی خون شان اثبات کردند، اما آن ها ـ که بارها جان شان را به نثار امام شان کرده بودند ـ هیچ گاه به امام (ره) نگفتند: «پدر و مادرم به فدایت»؛ زیرا بسیار بسیار سخت است که انسانی، جان پدر و مادرش را کادوی عشق کند و یک جا به معشوقش هدیه نماید. اما عشق و احساس کربلایی آن قدر ناب و والاست که جان والدین عاشق و جان خود عاشق یک جا در آن به پیش گاه محبوب عرضه می شود و در آن، عاشق با طیب خاطر می گوید: «بابی انت و امی»: پدر و مادرم به فدایت. در این نوع عشق، عشق به فرزند نیز در برابر عشق به محبوب رنگ می بازد؛ هم چنان که زینب (س) در کربلا و حجربن عدی به هنگام شهادتش با طیب خاطر جان فرزندان شان را به محبوب شان هدیه دادند.

هویت کربلایی

هویت ها همواره در نسبت با یک غیریتی ساخته می شوند؛ بدین معنی که اثبات ها از دل سلب ها بیرون می آیند یا لااقل با آن ها ملازم اند. گو این که بی نفی «شرک»، اثبات «توحید» و بی طرد «غیّ»، احقاق «رشد» ممکن نیست. به رغم این، برخی از اثبات و نفی ها، نسبی و برخی مطلق اند و به تَبَع، هویت ها نیز چنین اند. پس هر اثبات و سلب مطلقی، هویتی مطلق و هر اثبات و نفی نسبی، هویتی نسبی را در پی خواهد داشت. از میان عناصر هویت بخشِ مشهور، مثل ملیت (مثل ایرانی بودن)، صنفیت (مثل دانش جو بودن)، جنسیت (مثل مرد بودن) و دیانت (مثل مسلمان بودن)، عنصر دین ـ به دلیل ابتنای آن بر حق مطلق و غیریت آن با باطل مطلق ـ دربردارنده اثبات و نفی مطلق و به همین دلیل از قابلیت هویت بخشی پایدارتری برخوردار است. در درون خود دین، مؤلفه ها و عناصر هویت بخش از یک درجه و قابلیت برخوردار نیستند، برخی از عناصر دین، محوری و برخی دیگر غیرمحوری هستند و به همین میزان در هویت دادن به پیروانش مؤثرترند.
در دین اسلام (مذهب تشیع)، عنصر امامت یکی از ارکان دین به حساب می آید و هر مناسبت تاریخی که مظهر بیش تری برای روح آن باشد، از توان بیش تری برای هویت بخشی دینی برخوردار است. در تاریخ اسلام، واقعه عاشورا یکی از رخ دادهای تاریخی است که بیش از هر رخ داد تاریخی دیگر چنین نقشی را ایفا کرده است. به عنوان مثال؛ در ایران اسلامی، عاشورا و مناسبات مربوط به آن از جمله عزاداری ها همواره نقش هویت بخشی مثبت داشته است. از سویی در وجه سلبی اش، به دلیل روح ظلم ستیزانه ای که در آن وجود دارد، به بهترین نحو، دست مایه جنبش ها و نهضت های آزادی بخش در قبال دستگاه های ظلم قرار گرفته و از سوی دیگر، در وجه ایجابی اش، به دلیل روح ایمان، عشق، استقامت و عزتی که در نهفته، به تعالی و تکامل درونی معتقدان و پیروانش انجامیده است.
پتانسیل فرهنگ عاشورایی به اندازه ای بوده است که به لحاظ تاریخی، هرگاه شیعیان خواسته اند در برابر قدرت موجود، ابراز هویت اجتماعی کنند، بی درنگ عزاداری های حسینی (ع) را پررنگ و پررونق کرده اند. این مهم، بیش تر از همه در فضای نسبی آزادی های پس یک دوره اختناق خود را نشان داده است. به عنوان مثال؛ در عصر صفویه که شیعیان پس از یک دوره طولانیِ دور بودن از قدرت سیاسی وارد هسته مناسبات سیاسی شدند، مراسم عزاداری حسینی به شکل قابل توجهی رونق می گیرد؛ هم چنان که پس از تبعید رضاشاه و به وجود آمدن فضای باز سیاسی موقت نیز، عزاداری های خانگی در کنار عزاداری های مساجد و حسینیه ها رونق گرفت. در انقلاب اسلامی نیز تأثیر مراسم محرم حسینی (ع) در نشان دادن ماهیت ظالمانه و ستمگرانه حکومت پهلوی و نیز در ایجاد انگیزه و روحیه مقاومت و پایداری و نیز در تقویت باورهای دینی محوری بوده است.
جمعه 6/11/1391 - 14:2
اهل بیت
چرا برای بزرگداشت عاشورا، به روش بحث و گفت وگو اکتفا نمی شود؟ آیا زنده نگه داشتن یاد عاشورا، فقط منحصر به این است که انسان سینه زنی و گریه کند و شهر را سیاه پوش کند، مردم تا نیمه های شب به عزاداری بپردازند و حتی گاهی روزها، کار و زندگی خود را تعطیل کنند؟ به ویژه این که این امور، ضررهای اقتصادی به دنبال دارد. آیا ممکن نیست این حادثه به گونه ای تجدید شودکه ضررهای اقتصادی و اجتماعی کمتری داشته باشد؟
بحث درباره شخصیت سیدالشهدا علیه السلام در قالب تشکیل میزگردها، کنفرانس ها، سخنرانی ها، نوشتن مقالات و این قبیل کارهای فرهنگی، علمی و تحقیقاتی، بسیار مفید و لازم است و در جامعه ما نیز انجام می شود. به برکت نام سیدالشهدا ء علیه السلام و عزاداری آن حضرت، بحث، گفت و گو و تحقیقات زیادی درباره این امور صورت می گیرد و مردم نیز معارف را فرا می گیرند. این فعالیت ها، لازم است؛ اما آیا برای این که ما از حادثه عاشورا بهره کامل ببریم، این اقدامات کافی است یا این که امور دیگری مثل همین عزاداری ها نیز به جای خود لازم است؟
برای جواب دادن به این سؤال، باید ابتدا نظری روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم آیا عواملی که در فتار آگاهانه ما مؤثر هستند، فقط عوامل شناختی و معرفتی هستند یا عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارها اجتماعی ما تأثیر می گذارند.
هنگامی که در رفتارهای خود وقت می کنیم، در می یابیم که در رفتارهای ما، دست کم دو دسته از عوامل، نقش اساسی را ایفا می کنند؛یک دسته عوامل شناختی که موجب می شوند انسان، مطلبی را بفهمد و بپذیرد که به طور طبیعی، مطلب مورد نظر، از هر مقوله ای که باشد، متناسب با آن، از استدلال عقلی، تجربی یا راه های دیگر، استفاده می شود. بدون تردید، شناخت، تأثیر زیادی در رفتار ما دارد؛ اما تنها عامل مؤثر نیست و عوامل دیگری هم هستند که شاید تأثیر آنها در رفتار ما، بیشتر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلی، احساسات، عواطف،تمایلات و گرایش ها، می نامند. اینها، سلسله ای از عوامل درونی و روانی هستند که در رفتار ما مؤثرند. هر گاه شما رفتار مربوط به زندگی فردی و خانوادگی و یا رفتار اجتماعی و سیاسی خود را تحلیل کنید، خواهید دید که آن عامل اصلی که شما را به انجام آن رفتار، وا داشته، چه بسا عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده باشد. مرحوم شهید استاد مطهری در این باره می گوید: « عاملی باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید برای هر کاری، میلی داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم، باید شور و شوقی نسبت به انجام آن کار پیدا کنیم و علاقه ای نسبت به آن کار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام کنیم. فقط شناخت، کافی نیست تا ما را به حرکت درآورد ؛ ما به عامل روانی دیگری نیاز داریم تا ما را به سوی یک کار، برانگیزاند و به طرف انجام آن، سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه های روانی، احساسات و عواطف و مانند آنها می نامند. این عوامل در مجموع، میل به حرکت را در انسان به وجود می آورد؛ عشق به انجام کار را ایجاد می کند و شور و هیجان به وجود می آورد. تا این عوامل نباشند، کار انجام نمی گیرد؛ حتی اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهای او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمی رود. اگر فرضاً اشتهای کسی کور شود و یا به بیماری مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده غذایی برای بدن تو خیلی مفید است، تمایلی به خوردن آن پیدا نمی کند؛ پس غیر از آن دانستن، باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعی و سیاسی هم همین حکم را دارد. هر چه شخص بداند و فلان حرکت اجتماعی خوب و مفید است، تا انگیزه ای برای انجام آن حرکت نداشته باشد، حرکتی انجام نمی دهد».
حال، بعد از این که پذیرفتیم که برای حرکت های آگاهانه و رفتارهای انسانی، دو دسته عوامل شناختی و انگیزشی لازم است و بعد از این که دانستیم که حرکت سیدالشهداء علیه السلام چه نقش مهمی در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد که این شناخت، خود به خود برای ما، حرکت آفرین نمی شود. هنگامی دانستن و به یادآوردن آن خاطره ها، ما را به کاری مشابه کار امام و پیمودن راه او وا می دارد که در ما نیز انگیزه ای به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم. خود شناخت، این میل را ایجاد نمی کند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک و احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کاری مشابه کار او انجام دهیم.
جلسات بحث و گفت وگو و سخنرانی، می تواند بخش اول را تأمین کند و شناخت لازم را به ما بدهد؛ اما عامل دیگری هم برای تقویت احساسات و عواطف لازم داریم؛ البته شناخت، یادآوری و مطالعه یک رویداد، می تواند نقش مهمی داشته باشد؛ اما نقش اساسی را چیزهایی ایفا می کنند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف ما داشته باشند. هنگامی که صحنه ای بازسازی می شود و انسان، از نزدیک به آن صحنه می نگرد، این مشاهده با هنگامی که انسان بشنود چنین جریانی واقع شده، یا این که فقط بداند چنین حادثه ای اتفاق افتاده، بسیار تفاوت دارد. نمونه این مسئله را شما خود بارها تجربه کرده اید. شما بارها حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جای گرفته است. و می دانید که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، چگونه به شهادت رسید؛ اما آیا دانسته های شما، اشک شما را جاری می کنند؟ وقتی در مجالس شرکت می کنید و مرثیه خوان، مرثیه می خواند، به ویژه اگر لحن خوبی هم داشته باشد و به صورت جذابی داستان کربلا را برای شما بیان کند، آن گاه می بینید که بی اختیار، اشک شما جاری می شود. این شیوه، می تواند در تحریک احساسات شما تأثیری داشته باشد که خواندن و دانستن، چنان اثری را ندارد. به همین نسبت، آن چه دیده می شود، به مراتب، مؤثرتر از شنیدنی هاست.
منظور از این توضیحات، آن است که ما علاوه بر این که باید بدانیم چرا امام حسین علیه السلام قیام کرد، باید بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد و باید این مطلب، به گونه ای برای ما بازسازی شود که عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه اینها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشند، حادثه عاشورا، در زندگی ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین، تنها بحث و بررسی عالمانه درباره واقعه عاشورا، نمی تواند نقش عزاداری را ایفا کند؛ بلکه باید صحنه هایی در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند.همین که مردم، صبح از خانه بیرون می آیند و می بینند شهر سیاه پوش شده، پرچم های سیاه، نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل ها را تکان می دهد. گرچه مردم می دانند فردا محرم است؛ اما دیدن پرچم سیاه، اثری را در دل آنان می گذارد که دانستن این که فردا اول محرم است، آن اثر را نمی گذارد. راه انداختن دسته های سینه زنی با آن شور و هیجان خاص خود، می تواند آثاری را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگری، آن آثار را ندارد. این جاست که متوجه می شویم چرا حضرت امام، بارها می فرمود: آنچه داریم، از محرم و صفر داریم و چرا این همه اصرار داشت که عزاداری ها، به همان صورت سنتی برگزار شود؛ چون در طول سیزده قرن، تجربه شده بود که این کار، نقش عظیمی در برانگیختن احساسات و عواطف دینی مردم ایفا می کند و معجزه می آفریند.
تجربه نشان داده که بیشتر پیروزی هایی که در دوران انقلاب یا در دوران جنگ، در جبهه ها حاصل شد. بر اثر شور و نشاطی بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء علیه السلام حاصل می کردند. با چه قیمتی می شود حرکتی در اجتماع ایجاد کرد که این همه شور و هیجان در مردم ایجاد کند؛ تا جایی که افراد را برای شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتب و در هیچ جامعه ای چنین عاملی وجود ندارد، سخن گزافی نگفته ایم.
نکته مهم دیگر آن است که مسلمانان به جهت علقه و محبتی که نسبت به امام حسین علیه السلام دارند، در فراق او، ماتم زده و سوگوارند. کسی که عزیزش را از دست داده، آن هم با فاجعه انگیزترین شکل ممکن، نمی توان به او گفت گریه نکن. این گریه، غیر از گریه سیاسی یا برگزاری مراسم در ابعاد معرفتی است. در واقع، در کنار علت های گوناگون عزاداری، نباید از این امر غافل شد که احساسات مسلمانان و شیعیان، در این جریان، جریحه دار شده، فارغ از هر حکمتی برای عزاداری است. انسان تا برای عزیز از دست رفته اش، گریه و سوگواری نکند، آرام نمی گیرد و اگر شخصی پدر مهربان و فداکار خود را از دست دهد، نمی توان به او گفت گریه نکن و فقط از اهداف و فضایل پدرت سخن بگو.
منبع:مجله ی پرسمان
جمعه 6/11/1391 - 14:1
اهل بیت
نویسنده:رضا حمیدی
گفتگو با استاد رسول جعفریان

درطلیعه گفتگو بفرمایید دلیل بزرگداشت اربعین چیست‌؟

اعتبار اربعین امام حسین (ع‌) از قدیم‌الایام میان شیعیان و در تقویم تاریخى‌ وفاداران به امام حسین (ع‌) شناخته شده بوده است.‌ کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسى که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسى از روایات‌ فراوان در باره تقویم مورد نظر شیعه در باره ایام سوگ و شادى و دعا و روزه وعبادت است‌، ذیل ماه «صفر» مى‌نویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)،روز کشته شدن زید بن على بن الحسین است.‌
روز سوم این ماه از سال 64روزى است که مسلم بن عقبه پرده کعبه را آتش زد و به دیوارهاى آن سنگ‌پرتاب نمود در حالى که به نمایندگى از یزید با عبدالله بن زبیر در نبرد بود.
روز 20 صفر - یعنى اربعین - زمانى است که حرم امام حسین (ع‌) یعنى کاروان‌اسرا، از شام به مدینه مراجعت کردند. و روزى است که جابر بن عبدالله بن‌حرام انصارى‌، صحابى رسول خدا‌(ص‌)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت‌ قبر امام حسین (ع‌) بشتابد و او نخستین کسى است از مردمان که قبر آن‌حضرت را زیارت کرد.
در این روز زیارت امام حسین (ع‌) مستحب است واین زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکرى‌(ع‌) روایت ‌شده که فرمود: علامات مومن پنج تاست:‌ خواندن 51 رکعت نماز در شبانه‌روز - نمازهاى واجب و نافله و نماز شب - به دست کردن انگشترى دردست راست‌، برآمدن پیشانى از سجده‌، و بلند خواندن بسم الله الرحمن‌الرحیم در نماز.
شیخ طوسى سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت صادق علیه‌‌السلام آورده است:‌ السلام على ولى الله و حبیبه‌، السلام على خلیل الله ونجیبه‌، السلام على صفى الله و ابن صفیه...‌
این مطلبى است که شیخ طوسى‌، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرن‌پنجم در باره اربعین آورده است.‌ طبعا بر اساس اعتبارى که این روز میان ‌شیعیان داشته است‌، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست‌، شیعیان به حرمت‌ آن‌، زیارت اربعین مى‌خوانده‌اند و اگر مى‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسین (ع‌) گرد آمده و آن امام را زیارت مى‌کردند. این سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست‌ و شاهدیم که میلیونها شیعه عراقى و غیر‌عراقى در این روز بر مزار امام حسین‌(ع) جمع مى شوند.

راز و رمزاربعین درچیست؟

دراین خصوص باید به عرض برسانم اربعین از رازهاى هستى است ، خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در آن براى ما روشن نیست. البته چه بسا، با توجه به ویژگى ‌هاى انسان، «چهل بار» تکرار یک رفتار پسندیده موجب ملکه معنوى و تعمیق آن رفتار و قابلیت نزول فیض خاص خداوند مى ‌شود.

جایگاه اربعین در فرهنگ عاشورا به چه صورت است؟

در فرهنگ عاشورا، اربعین به چهلمین شب شهادت حسین بن علی(ع) گفته مى‌شود که مصادف با روز بیستم ماه صفر است. از سنتهاى مردمى گرامى داشت چهلم مردگان است، که به یاد عزیز فوت شده خویش، خیرات و صدقات مى‌دهند و مجلس یاد بود بر پا مى‌کنند، در روز بیستم صفر نیز، شیعیان، مراسم سوگوارى عظیمى را در کشورها و شهرهاى مختلف به یاد عاشوراى حسینى بر پا مى‌کنند. عاشقان و پیروان آن امام، در سحال اسرار اربعین به ذکر پرداخته و باران اشکبار چشم خویش را با مظلومیت حسین و یارانش پیوند مى زنند. این راه، راه تداوم عشق است و بى گمان هیچ‌گاه بى رهرو نخواهد بود.
عدد چهل‌ یکى از اعداد مقدس و درفرهنگ شیعى از اعتبار و جایگاه خاصى برخوردار است دراین خصوص نیز مطالبى بیان فرمایید؟
نخستین مسئله‌اى که در ارتباط با «اربعین»‌ جلب توجه مى‌کند، تعبیر اربعین‌ در متون دینى است.‌ ابتدا باید نکته‌اى را به عنوان مقدمه یادآور شویم:‌
اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینى‌، اعداد نقش خاصى به‌ لحاظ عدد بودن‌، در القاى معنا و منظورى خاص ندارند؛ به این صورت که‌ کسى نمى‌تواند به صرف این که در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یاچهل یا هفتاد به کار رفته‌، استنباط و استنتاج خاصى داشته باشد. این یادآورى‌، از آن روست که برخى از فرقه‌هاى مذهبى‌، بویژه آنها که تمایلات‌ «باطنى‌گری»‌ داشته یا دارند و گاه و بیگاه خود را به شیعه نیز منسوب مى‌کرده‌اند، و نیز برخى از شبه فیلسوفان متاثر از اندیشه‌هاى انحرافى و باطنى‌ و اسماعیلى‌، مروج چنین اندیشه‌اى در باره اعداد یا نوع حروف بوده وهستند.
در واقع‌، بسیارى از اعدادى که در نقلهاى دینى آمده‌، مى‌تواند بر اساس یک‌ محاسبه الهى باشد، اما این که این عدد در موارد دیگرى هم کاربرد دارد و بدون یک مستند دینى مى‌توان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست.‌ به‌عنوان نمونه‌، در دهها مورد در کتابهاى دعا، عدد صد به‌کار رفته که فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمى‌شود. همین‌طور سایر عددها. البته ناخواسته براى مردم عادى‌، برخى از این اعداد طى‌ روزگاران‌، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده‌هایى هم از آنها مى‌شود.
تنها چیزى که در باره برخى از این اعداد مى‌شود گفت آن است که آن اعداد معین نشانه کثرت‌است.‌ به عنوان مثال‌، در باره هفت چنین اظهار نظرى شده است.‌ بیش از این‌هرچه گفته شود، نمى‌توان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد.
مرحوم اربلى‌، از علماى بزرگ امامیه‌، در کتاب کشف الغمه فى معرفه الائمه‌ در برابر کسانى که به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده‌گانه براى اثبات امامت‌ ائمه‌اطهار(ع) استناد کرده‌اند، اظهار مى‌دارد، این مسئله نمى‌تواند چیزى را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامى‌ها، مى‌توانند دهها شاهد- مثل هفت آسمان - ارائه دهند که عدد هفت مقدس است‌، کما این که این کار راکرده‌اند.
درباره نخستین اربعین سالار وسرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین‌(ع)مطالبى بیان فرمایید.
- در نخستین اربعین شهادت امام حسین‌(ع)، جابر بن عبدالله انصارى و عطیه عوفى موفق به زیارت تربت و قبر سید الشهدا شدند. بنا به برخى نقلها، در همان اربعین، کاروان اسراى اهل بیت (ع) دربازگشت از شام و سر راه مدینه، از کربلا گذشتند و با جابر دیدار کردند. البته برخى از مورخان نیز آن را نفى کرده و نپذیرفته اند، از جمله مرحوم محدث قمى در «منتهى الامال» دلایلى ذکر مى‌کند که دیدار اهل بیت از کربلا در اربعین اول نبوده است. به هر حال، تکریم این روز و احیاى خاطره غمبار عاشورا، رمز تداوم شعور عاشورایى در زمانهاى بعد بوده است.

چه رابطه اى بین اربعین و عرفان وجود دارد؟

در فرهنگ اسلامى هم عدد چهل (اربعین) جایگاه ویژه اى دارد. چله نشینى براى رفع حاجات، حفظ کردن چهل حدیث، اخلاص چهل صباح، کمال عقل در چهل سالگی، دعا براى چهل مومن، چهل شب چهارشنبه‌ها از این نمونه هاست.
آمده است که چون حضرت موسى (ع) را قابل استماع کلام بى واسطه خداوند مى‌کردند چهل روز به خلوت فرستادند و خداوند فرمود: «ا و اذا واعدنا موسى اربعین لیله »
پیامبر حکیم (ص) فرمود:
« من اخلص لله اربعین یوما فجر الله ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه:» هر کس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص چشمه هاى خداوند ورزد حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى‌ سازد.
صاحب مرصاد العباد، عارف نامى نجم الدین شیرازى نیز گفته است: “و عدد اربعین را خاصیتى است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست.” چنان‌که در حدیث صحیح آمده است:
ان خلق احدکم بجمع فى بطن امه اربعین یوما ثم یکون علقه مثل ذلک.
و خواجه علیه السلام ظهور چشمه هاى حکمت از دل بر زبان را اختصاص اخلاص اربعین صباحا فرموده است، و حوالت کمال تخمیر طینت آدم علیه السلام به اربعین صباحا کرد و از این نوع بسیار است.”

جایگاه عدد «اربعین»‌ در متون دینى‌ چگونه جایگاهى است؟

یکى از تعبیرهاى رایج عددى‌، تعبیر اربعین است که در بسیارى از موارد به کار رفته است.‌ یک نمونه آن که سن‌ رسول‌خدا(ص‌) در زمان مبعوث شدن‌، چهل بوده است.‌ گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فکرى است.‌ گفتنى است که برخى از انبیاء در سنین کودکى به نبوت رسیده‌اند.از ابن عباس (گویا به نقل از پیامبر (ص‌)) نقل شده که اگر کسى چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلى آمده است‌ که‌، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پى آخرت‌خواهند رفت.‌ (مجموعه ورام‌، ص 35)
در قرآن آمده است «میقات»‌ موسى با پروردگارش در طى چهل روز حاصل‌شده است.‌ در نقل است که‌، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روى کوه صفا درحال سجده بود. (مستدرک وسایل ج 9، ص 329) در باره بنى اسرائیل هم آمده که‌ براى استجابت دعاى خود چهل شبانه روز ناله و ضجه مى‌کردند. (مستدرک ج 5،ص 239) در نقلى آمده است که اگر کسى چهل روز خالص براى خدا باشد، خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگى را به او مى‌آموزد و حکمت ‌را در قلب و زبانش جارى مى‌کند. بدین مضمون روایات فراوانى وجود دارد. چله نشینى صوفیان هم درست یا غلط‌، از همین بابت بوده است.‌ علامه مجلسى در کتاب بحار الانوار در این باره که برگرفتن چهل نشینى از حدیث مزبور نادرست است‌، به تفصیل سخن گفته است.‌
اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات ‌فراوان دیگر آمده‌، سبب تالیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل ‌حدیث و شرح و بسط آنها شده است.‌ در این نقلها آمده است که اگر کسى ازامت من‌، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد، خداوند درروز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد. در نقل دیگرى آمده است که ‌امیرمومنان (ع‌) فرمودند: اگر چهل مرد با من بیعت مى‌کردند، در برابردشمنانم مى‌ایستادم.‌ (الاحتجاج‌، ص‌84.) مرحوم کفعمى نوشته است:‌ زمین از یک‌ قطب‌، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجیب‌، هیچ‌گاه خالى‌نمى‌شود. (بحار ج 53، ص 200)
در باره نطفه هم تصور براین بوده که بعد از چهل‌ روز علقه مى‌شود. همین عدد در تحولات بعدى علقه به مضغه تا تولد درنقلهاى کهن به‌کار رفته است‌، گویى که عدد چهل مبدا یک تحول دانسته شده‌است.‌
در روایت است که کسى که شرابخوارى کند، نمازش تا چهل روز قبول‌نمى‌شود. و نیز در روایت است که کسى که چهل روز گوشت نخورد، خلقش‌تند مى‌شود. نیز در روایت است که کسى که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانى مى‌کند. نیز رسول خدا(ص) فرمود: کسى که لقمه حرامى‌ بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمى‌شود. (مستدرک وسایل‌، ج 5، ص 217.)
اینها نمونه‌اى از نقلهایى بود که عدد اربعین در آنها به کار رفته است.‌
شهید محراب مرحوم حاج سید محمدعلى قاضى طباطبایى درباه اربعین‌ کتاب ارزشمندى دارد راجع به این کتاب توضیح بیشترى بیان فرمایید.
شهید محراب مرحوم حاج سید محمدعلى قاضى طباطبایى رحمه الله علیه‌، کتاب‌ مفصلى با نام «تحقیق در باره اولین اربعین حضرت سید الشهداء» در باره اربعین ‌نوشت‌ که اخیرا هم به شکل تازه و زیبایى چاپ شده است.
هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسراى از شام‌ به کربلا در نخستین اربعین‌، بعید نیست.‌ این کتاب که ضمن نهصد صفحه‌ چاپ شده‌، مشتمل بر تحقیقات حاشیه‌اى فراوانى در باره کربلاست که بسیارمفید و جالب است.‌ اما به نظر مى‌رسد در اثبات نکته مورد نظر با همه زحمتى که مولف محترم کشیده ، چندان موفق‌ نبوده است.‌
ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه‌،از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها ومسیرها و زمانهایى که براى این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کرده‌اند. دراین نمونه‌ها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده دوازده ‌روز طى مى‌شده و بنابر این‌، ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیررفت و برگشتى طى شده باشد. اگر این سخن بیرونى هم درست باشد که سر امام حسین (ع‌) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، مى‌توان اظهار کرد که بیست ‌روز بعد، اسرا مى‌توانستند در کربلا باشند.
باید به اجمال گفت:‌ بر فرض که طى این مسیر براى یک کاروان‌، در چنین زمان ‌کوتاهى‌، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این ‌خبر در کتابهاى معتبر تاریخ آمده است یانه.‌ تا آنجا که مى‌دانیم‌، نقل این خبر در منابع ‌تاریخى‌، از قرن هفتم به آن سوى تجاوز نمى‌کند. به علاوه‌، علماى بزرگ شیعه‌، مانند شیخ مفید و شیخ طوسى‌، نه تنها به آن اشاره نکرده‌اند، بلکه به عکس‌ آن تصریح کرده و نوشته‌اند: روز اربعین روزى است که حرم امام حسین (ع‌) وارد مدینه شده یا از شام به سوى مدینه خارج شده است.‌
آنچه مى‌ماند این است که نخستین زیارت امام حسین (ع‌) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصارى صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار علیهم‌السلام که از هر فرصتى براى رواج زیارت امام حسین (ع‌) بهره مى‌گرفتند، آن‌روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزى که زیارت امام‌حسین‌(ع‌) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.
متن زیارت اربعین هم ازسوى حضرت صادق علیه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامین عالى‌، شیعیان را از زیارت‌آن حضرت در این روز برخوردار مى‌کند.
اهمیت خواندن زیارت اربعین تاجایى است که از علائم شیعه دانسته شده است‌، درست آن گونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز درروایات بیشمارى‌، از علائم شیعه بودن عنوان شده است.‌
زیارت اربعین در «مصباح المتهجد» شیخ طوسى و نیز «تهذیب الاحکام» وى به نقل ازصفوان بن مهران جمال آمده است.‌ وى گفت که مولایم صادق (ع‌) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است..... این زیارت‌، به جهاتى مشابه برخى از زیارات دیگر است‌، اما از آن روى که‌مشتمل بر برخى از تعابیر جالب در زمینه هدف امام‌حسین از این قیام است‌، داراى اهمیت ویژه مى‌باشد. در بخشى از این زیارت در باره هدف امام حسین‌(ع‌) از این نهضت آمده است...« :‌ و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله ‌و حیره الضلاله...‌ و قد توازر علیه من غرته الدنیا و باع حظه بالارذل الادنی.»‌
خدایا، امام حسین (ع‌) همه چیزش را براى نجات بندگانت از نابخردى وسرگشتگى و ضلالت در راه تو داده در حالى که مشتى فریب خورده که انسانیت‌ خود را به دنیاى پست فروخته‌اند بر ضد وى شوریده آن حضرت را به‌شهادت رساندند.

در پایان اگر سخنى دارید بفرمایید.

نخست آنکه برخى از روایاتى که در باب زیارت امام حسین (ع‌) در کتاب کامل الزیارات‌ ابن قولویه آمده‌، گریه چهل روزه آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امام‌حسین (ع‌) یادآور شده است.‌ (اربعین شهید قاضى‌، ص 386)
دوم این که ابن طاووس یک اشکال تاریخى هم نسبت به اربعین بودن روز بیستم صفرمطرح کرده و آن اینکه اگر امام حسین (ع‌) روز دهم محرم به شهادت رسیده‌باشد، اربعین آن حضرت نوزدهم صفر مى‌شود نه بیستم.‌ در پاسخ گفته شده ‌است، به احتمال ماه محرمى که در دهم آن امام حسین (ع‌) به شهادت رسیده‌، بیست و نه روز بوده است.‌ اگر ماه کامل بوده‌، باید گفت که روز شهادت را به ‌شمارش نیاورده‌اند. (بحار الانورا، ج 98، ص‌335.)
منبع:رسالت
چهارشنبه 4/11/1391 - 16:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته