جبلة بن على شیبانى وى، یكى از دلاور مردان كوفى بود كه نخست با مسلم (علیه السلام) دست به قیام زد و سپس به امام حسین (علیه السلام) پیوست و همه سیره نویسان از او یاد كرده اند. صاحب حدائق (1) مى گوید: جبله در كربلا در كتاب امام حسین (علیه السلام) به فیض شهادت نایل گشت. و سروى، شهادت وى را در نخستین (2) حمله دانسته است. قعنب بن عمر نمرى او از شیعیان مقیم بصره بود و به اتفاق حجاج سعدى نزد امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و بدان حضرت پیوست و در كربلا در ركاب آن بزرگوار مبارزه كرد تا به فیض شهادت نایل آمد. صاحب حدائق (3) از او یاد كرده است و در زیارت ناحیه مقدسه از او ذكرى به میان آمده و به روان او درود فرستاده شده است. سعید بن عبدالله حنفى (4) وى، از بزرگان و دلاورمردان و نیایشگران شیعه در كوفه به شمار مى رفت. سیره نویسان گفته اند: زمانى كه خبر هلاكت معاویه به كوفه رسید، شیعیان گرد هم آمده خدمت امام حسین (علیه السلام) نامه نگارى مى كردند و آن نامه ها را نخست توسط عبدالله بن وال و عبدالله بن سُبع و نامه هاى بعدى را توسط قیس بن مسهر و عبدالرحمان بن عبدالله و مرحله سوم با سعید بن عبدالله حنفى و هانى بن هانى، خدمت امام (علیه السلام) ارسال نمودند. نامه اى كه توسط سعید بن عبدالله فرستاده شد، از ناحیه شبث بن ربعى، حجار بن ابجر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عرزة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر و مضمون آن چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم ((اما بعد: باغ و بستان هاى ما سرسبز، میوه ها رسیده و نهرها لبریز گشته است. اگر تمایل دارید به لشكریان سازمان یافته خویش بپیوندند)).(5) امام (علیه السلام)، هانى و سعید را با نامه اى كه بدین مضمون در پاسخ افراد یاد شده مرقوم فرموده بود، از مكه به كوفه بازگرداند. بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد: فان سعیدا و هانیا قَدِما علىّ بكتبكم، و كانا آخر مَن قَدم علىّ مِن رسلكم، و قد فهمتُ كل اَلَّذِى اقتصصتم و ذكرتم، و مقالة جُلّكم إنه لیس علینا امام، فاءقبل لعل الله إن یجمعنا بك على الهدى و الحق. و قد بعثت الیك اءخى و ابن عمى و ثقتى من اهل بیتى، مسلم بن عقیل و اءمرته إن یكتب الىّ بحالكم و امركم و راءیكم، فان بعث الىّ إنه قد اجمع راءى ملئكم وذوى الفضل و الحجى منكم، على مثل ما قدمت به علىِّ رسلكم، و قراءتُ فى كتبكم، اقدم و شیكا إنْ شاء الله. فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات الله، والسلام.(6) ((اما بعد: آخرین نامه شما توسط هانى و سعید به دستم رسید و من به آن چه شما در نامه هاى خود تذكر و توضیح داده بودید، پى بردم و در خواست بیش تر شما در این نامه ها این بود كه ما امام و پیشوایى نداریم، به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسیله تو ما را به سوى حق رهنمون گردد. اكنون، من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خاندانم را به سوى شما گسیل داشتم و به او دستور دادم كه با افكار شما از نزدیك آشنا شده و نتیجه را به من اطلاع دهد - اگر خواسته اكثریت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان باشد كه در نامه هاى شما منعكس گردیده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند، من نیز انشاء الله به زودى به سوى شما حركت خواهم كرد و السلام.)) سپس این دو تن (سعید و هانى) را قبل از مسلم و همانگونه كه قبلا یاد آور شدیم، مسلم را به اتفاق قیس و عبدالرحمان پس از این دو، اعزام نمود. ابوجعفر طبرى مى گوید: زمانى كه مسلم وارد كوفه شد و در منزل مختار فرود آمد، عابس و حبیب - چنانچه قبلا گذشت - (7) با مردم سخن گفتند و پس از آن دو، سعید بن عبدالله حنفى به پا خاست و سوگند خورد كه تصمیم گكرفته به یارى حسین (علیه السلام) برخیزد و در راه آن بزرگوار، جان نثارى كند. آن گاه مسلم (علیه السلام) نامه اى را توسط وى خدمت امام حسین (علیه السلام) ارسال كرد و سعید در ملازمت امام باقى ماند، تا این كه در ركاب آن حضرت به شهادت رسید. به گفته ابومخنف: امام حسین (علیه السلام) در شب دهم محرم براى یاران خود خطابه اى ایراد كرد و فرمود: و هذا اللیل قد غشیكم... نخست اعضاى خاندان او به پا خاستند و سخن گفتند كه قبلا یاد آورى شد. سپس سعید بن عبدالله برخاست و گفت: به خدا سوگند! ما دست از یارى تو بر نخواهیم داشت تا در پیشگاه خداوند ثابت كنیم كه حق پیامبر را درباره تو مراعات كرده ایم. به خدا! اگر بدانم هفتاد بار كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را بر باد مى دهند، باز هم هرگز دست از یارى تو بر نخواهم داشت و پس از هر بار زنده شدن به یارى ات مى شتابم، در صورتى كه مى دانم تنها یك بار كشته مى شوم، و پس از آن، نعمت بى پایان خدا نصیبم خواهد شد.(8) پس از سعید، زهیر به پا خاست و آن گونه كه گذشت، به ایراد سخن پرداخت. ابومخنف روایت كرده: هنگامى كه امام حسین (علیه السلام) ظهر روز عاشورا نماز خوف به جا آورد، نبرد تا بعد از ظهر ادامه یافت و شدت گرفت، زمانى كه امام در جایگاه خود ایستاده بود و سپاهیان دشمن به آن حضرت نزدیك شدند، سعید بن عبدالله حنفى مقابل حضرت ایستاد و باران تیرها را از چپ و راست به جان خرید. وى كه پیش روى حضرت قرار داشت، با صورت و سینه و دست و پهلوها، تیرها را از وجود مقدس امام حسین (علیه السلام) به گونه اى دفع مى كرد كه هیچ یك از آن تیرها به وجود نازنین اباعبدالله اصابت نكرد و حنفى نقش بر زمین شد(9) و مى گفت: خدایا! همانگونه كه قوم عاد و ثمود را لعنت كردى، اینان (سپاه دشمن) را مورد لعن خویش قرار ده، خدایا! سلام و درود مرا به پیامبرت برسان و درد و رنجى را كه در اثر زخم هاى بدنم تحمل نمودم به آن حضرت ابلاغ فرما؛ زیرا من در یارى پیامبرت خواستار دست یابى به پاداش تواءم. سپس رو به امام حسین (علیه السلام) كرد و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! آیا به پیمان خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: نعم، انت امامى فى الجنة؛ ((آرى؛ تو در بهشت، پیشاپیش من قرار دارى)) و سپس روح پاكش به آسمان ها پر كشید. عبیدالله بن عمرو كندى بدى، درباره او گفته است: سعید بن عبدالله لا تنسینه
فلو وقفت صم الجبال مكانهم
فمن قائم یستعرض النبل وجهه
عمرو بن قرظه انصارى وى، عمرو بن قرظة بن كعب بن عمرو بن عائذ بن زید مناة بن ثعلبة بن كعب بن خزرج انصارى خزرجى كوفى و از صحابه (1) و راویان حدیث تلقى مى شد. او از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و در كوفه اقامت گزید. در جنگ هاى آن حضرت در كنار آن بزرگوار جنگید. امیرالمؤ منین (علیه السلام) او را به فرمانروایى فارس گماشت و در سال 51 هجرى به دیدار معبود شتافت. وى، نخستین كسى بود كه در كوفه برایش نوحه سرایى انجام گرفت، فرزندانى پس از خود به یادگار نهاد كه معروف ترین آنان عمرو و على بودند. عمرو قبل از مانع تراشى دشمن براى امام حسین (علیه السلام) پیش از آغاز جنگ، در كربلا حضور اباعبدالله الحسین (علیه السلام) شرفیاب شد، امام (علیه السلام) قبل از این كه شمر بن ذى الجوشن، به كربلا اعزام شود، عمرو را براى گفتگویى كه میان خود و عمر سعد صورت مى گرفت، نزد ابن سعد مى فرستاد و او پاسخ عمر را نزد امام مى آورد كه با ورود شمر، این ارتباط قطع شد. با فرا رسیدن روز دهم محرم، عمرو از امام حسین (علیه السلام) براى جنگ با دشمن اجازه میدان خواست و پس از اجازه در حالى كه این رجز را مى خواند، با دشمن روبه رو شد: قد علمت كتائب الا نصار
فعل غلام غیر نكس شار
یعنى: سپاه انصار به خوبى مى دانند كه من از این حریم دفاع خواهم كرد. ضربه جوانى كه سربلند و پیشاهنگ است، جان و مال و زندگى ام فداى حسین باد.(3) ابن نما مى گوید: عمرو با این سخن كه ((جان و مال و زندگى ام فداى حسین باد))، به عمر سعد كنایه و طعنه زد؛ چون زمانى كه حسین علیه السلام از عمر سعد خواهان همراهى شد، عمر سعد در پاسخ امام گفته بود: نگران خانواده خود هستم. امام (علیه السلام) فرمود: إنا اءعوّضك عنها؛ ((من عوض آن را به تو خواهم داد)). عمر گفت: من نگران اموال خویشم. امام فرمود: إنا اءعوّضك عنه من مالی بالحجاز؛ ((من از اموال خود در حجاز، عوض مالت را خواهم داد))، عمر سعد اظهار بى میلى كرد.(4) سپس عمرو بن قرظه، لحظاتى به جنگ پرداخت و خدمت امام حسین (علیه السلام) بازگشت و پیشاپیش وى ایستاد تا وجود شریف او را از گزند دشمن، مراقبت نماید. به گفته ابن نما: تیرهاى دشمن به پیشانى عمرو اصابت مى كرد و آسیبى به وجود مقدس امام حسین (علیه السلام) نرسید، تا این كه عمرو در اثر جراحات زیاد از پاى در آمد، رو به امام حسین (علیه السلام) كرد و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا! آیا به عهد و پیمان خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: نعم! إنت اءمامی فی الجنة، فاقراء رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) السلام و اءعلمه إنی فی الا ثر. ((آرى! به عهد خود وفا كردى و در بهشت پیشاپیش من جاى دارى، سلام مرا به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برسان و بگو من نیز در پى تو خواهم آمد)). سپس بر زمین افتاد و به فیض شهادت نایل آمد، رضوان الله علیه.(5) على [برادر عمرو] در اردوگاه عمر سعد قرار گرفت، وقتى برادرش عمرو كشته شد، از صف لشكریان بیرون آمد و فریاد زد: حسین! اى دروغگو! برادرم را فریفتى و به كشتن دادى؟ امام حسین (علیه السلام) بدو فرمود: إ نی لم اءغر اءخاك و لكن هداه الله و اءضلك. ((من برادرت را فریب ندادم، بلكه خداوند او را هدایت و تو را گمراه ساخت)). على در پاسخ امام گفت: خدا مرا زنده نگذارد اگر تو را نكشم و یا در این راه كشته شوم، سپس به امام حمله برد. نافع بن هلال راه را بر او بست و با نیزه ضربتى بر او زد و وى را از اسب به زیر انداخت، طرفدارانش با حمله به سمت وى او را نجات دادند و به مداوا پرداخت و بعدها بهبودى یافت.(6) در كتب مخالفان [اهل سنت] شرح حال على بیان شده و با نقل روایت از او، وى را مدح و ستایش نموده اند ولى از برادر شهیدش نامى نبرده اند. عبدالرحمان بن عبد رب انصارى خزرجى (7) وى، صحابى به شمار مى آمد. شرح زندگى او بیان و از وى روایت نقل شده و از یاران خالص امیرالمؤمنین (علیه السلام) محسوب مى شد. ابن عقده گفته است: محمد بن اسماعیل بن اسحاق راشدى، از محمد بن جعفر نمیرى، از على بن حسین عبدى، از اصبغ بن نباته روایت كرده كه گفت: على (علیه السلام) مردم را در ((رحبه)) سوگند داد و فرمود: ((هركس در روز غدیر خم سخنان رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را شنیده است، به پا خیزد و جز كسانى كه آن سخنان را با گوش خود شنیده اند، كسى به پا نخیزد)). راوى مى گوید: تعدادى بیش از ده تن از جمله: ابوایوب انصارى، ابوعمرة بن عمرو بن محصن، ابو زینب، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت، عبدالله بن ثابت، حبشى بن جناده سلولى، عبید بن عازب، نعمان بن عجلان انصارى، ثابت بن ودیعه انصارى، ابو فضاله انصارى، عبدالرحمان بن عبد رب انصارى به پا خاستند و گفتند: ما از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدیم كه مى فرمود: اءلا إ ن الله عز وجل ولیی و إنا ولی المؤمنین، اءلا فمن كنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و اءحب من اءحبه و ابغض من اءبغضه و اءعن من اءعانه. ((آگاه باشید! خداى عز و جل ولىّ من است و من ولىّ مؤمنانم. آگاه باشید! كسانى كه من مولا و سرپرست آنانم، على مولاى آنان است. خدایا! دوستدارانش را دوست و دشمنانش را دشمن دار، آنان را كه به او محبت مى ورزند، مورد محبت خویش و كسانى كه بغض و كینه اش را به دل دارند، مورد خشم خود قرار ده و آنان كه على را یارى كرده اند، یارى نما.)) این موضوع را در اسد الغابة (8) یاد آور شده و آن را در بیان حالات صحابه اى كه در ((رحبه)) به پا خاستند، تكرار كرده است. در حدائق گفته است: على بن ابى طالب (علیه السلام) به عبدالرحمان، قرآن آموخت و او را تربیت نمود.(9) عبدالرحمان در جمع همراهان امام حسین (علیه السلام) با آن بزرگوار از مكه به كربلا آمد و در نخستین حمله، در ركاب آن حضرت به شهادت رسید. به گفته سروى: عبدالرحمان به مبارزه پرداخت و سپس به درجه رفیع شهادت نایل آمد، رضوان الله علیه.(10) نعیم بن عجلان انصارى خزرجى (11) نضر و نعمان و نعیم، سه برادر و از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار آمده و در جنگ صفین (12) از خود رشادت ها نشان دادند كه در خور ذكر و معروف است. این سه برادر، افرادى شجاع و از قریحه شاعرى برخوردار بودند. نضر و نعمان از دنیا رفتند و نعیم در كوفه باقى ماند. زمانى كه امام حسین (علیه السلام) وارد عراق شد، رهسپار كوى آن حضرت شد و ملازم ركابش گردید و در روز دهم محرم به میدان جنگ شتافت و در نخستین حمله، به خیل شهیدان پیوست.
ابومخنف از حمید بن مسلم روایت كرده كه گفت: شمر حمله كرد و با نیزه خیمه هاى امام (علیه السلام) را پاره كرد و فریاد زد: آتش بیاورید تا این خیمه ها را بر سر ساكنانش آتش بزنم. زنان به شیون و زارى پرداخته و از خیمه بیرون دویدند. حسین (علیه السلام) با صداى بلند فرمود: ((پسر ذى الجوشن! درخواست آتش مى كنى كه خیمه مرا بر سر خانواده ام بسوزانى؟ خدا تو را در آتش بسوزاند)). زهیر بن قین با ده تن از یارانش به شمر و هوادارانش حمله سختى را آغاز كرد و آن را از خیمه ها دور ساخت و ابوعزه ضبابى یكى از هواداران و نزدیكان شمر را به هلاكت رساند و یاران زهیر بقیه را تعقیب كردند ولى سپاه دشمن آنان را به محاصره در آورد و تعداد زیادى از آن ها را به شهادت رساند و زهیر(13) جان سالم به در برد. ابو مخنف مى گوید: پس از شهادت حبیب، آتش جنگ شعله ور شد، زهیر و حرّ، جنگ سختى را آغاز كردند، هرگاه یكى از آن دو یورش مى برد و به محاصره در مى آمد، دیگرى حمله مى كرد و او را نجات مى داد، در این گیر و دار، حر به شهادت رسید و سپس امام (علیه السلام) نماز خوف به جا آورد و پس از نماز، زهیر به میدان تاخت و چنان جانانه مى جنگید كه نظیر آن دیده و شنیده نشده بود. وى در حالى كه این رجز را مى خواند بر سپاه دشمن هجوم برد: انا زهیر و انا ابن القین
یعنى: من زهیرم و فرزند قین و با شمشیر خود شما را از حسین دور مى سازم. سپس از میدان بازگشت و در برابر امام حسین (علیه السلام) ایستاد و عرضه داشت: فَدَتكَ نفسى هادیا مهدیا
و حسنا و المرتضى علیا
یعنى: جانم به فدایت كه هدایت كننده و هدایت شده اى! امروز به دیدار جدت پیامبر، و حسن و على مرتضى و جعفر طیار؛ آن شهید همیشه جاوید، نایل خواهم آمد. گویى زهیر با حسین (علیه السلام) خداحافظى كرد و به میدان بازگشت و به مبارزه پرداخت. سرانجام كثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تمیمى بر او حمله ور شده و وى را به شهادت رساندند.(14) سروى در مناقب مى گوید: آن گاه كه زهیر از اسب به زمین افتاد، امام (علیه السلام) بالین او حاضر شد و فرمود: لا یبعدنك یا زهیر! و لعن الله قاتلیك، لعن الَّذِینَ مُسِخوا قردة و خنازیر. ((خداوند تو را از رحمت خویش دور نگرداند و قاتلان تو را مانند كسانى كه با لعنت خدا به صورت میمون و خوك در آمدند، لعنت نماید)).(15) و خود در این باره سروده ام: لا یبعدنك الله من رجل
ثم انثى نحو الخمیس فما
یعنى: خداوند تو را از رحمت خویش دور نسازد! اى كسى كه دشمنان را به پرستش خداى یگانه و یكتا پند دادى. سپس به سمت لشكریان برگشت و بر آن ها حمله برد و در رد تجاوز، جایى براى انتقاد (باقى) نگذاشت. سلمان بن مُضارب بن قیس انمارى بجلى وى، پسر عموى حقیقى زهیر بود؛ زیرا قین برادر مضارب و هر دو پسران قیس بودند. سلمان در سال 60 به اتفاق پسر عموى خود حج به جا آورد و زمانى كه زهیر در مسیر راه به امام (علیه السلام) پیوست و بار و بنه خود را به كاروان حضرت منتقل ساخت، سلمان نیز از پسر عموى خود پیروى كرد. صاحب حدائق مى گوید: سلمان در جمع عده اى بعد از نماز ظهر و شاید قبل از زهیر به درجه رفیع شهادت نایل گشت.(16) سوید بن عمرو بن ابوالمطاع انمارى خثعمى (17) به گفته طبرى و داوودى: سوید پیرمردى وارسته و نیایشگر و بسیار نماز گزار، دلیر و در جنگ ها شخصى كارآزموده بود. به روایت ابومخنف: ضحاك بن عبدالله مشرقى، حضور امام حسین (علیه السلام) شرفیاب شد و به او سلام كرد، حضرت وى را به یارى طلبید، در پاسخ امام عرض كرد: من تا زمانى كه شما از یار و یاورى برخوردار باشى، تو را كمك خواهم كرد. امام (علیه السلام) شرط او را پذیرفت تا این كه عمر سعد به تیراندازان فرمان داد یاران امام حسین (علیه السلام) را آماج تیر سازند و اسبهاى آنان را پى كنند، ضحاك اسب خویش را در خیمه اى مخفى كرد، سپس به اطراف نگریست، دید جز سوید و بشر بن عمرو حضرمى كسى با حسین باقى نمانده است. از امام (علیه السلام) رخصت رفتن خواست، حضرت بدو فرمود: كیف لك بالنجاة؛ ((چگونه مى توانى از دست دشمن نجات یابى؟)). عرض كرد: اسبم را در خیمه اى مخفى كرده ام و آسیبى به آن نرسیده بر آن سوار مى شوم و نجات مى یابم. حضرت فرمود: خود دانى. به گفته راوى،(18) وى سوار بر مركب شد و پس از درنگى كوتاه، توانست خود را نجات دهد. سیره نویسان گفته اند: بشر حضرمى كه به شهادت رسید، سوید به میدان رفت و به نبرد پرداخت تا زخم هاى سنگینى برداشت و به صورت روى زمین افتاد، دشمن تصور كرد وى كشته شده، آن گاه كه حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، سوید شنید دشمن مى گوید: حسین كشته شد، او در خود رمقى احساس كرد ولى شمشیرش را از او گرفته بودند، با كاردى كه همراه داشت، لحظاتى با دشمن مبارزه كرد و سپس او را محاصره كردند و عروة بن بكار تغلبى وزید بن ورقاء جهنى، وى را به شهادت رساندند.(19) عبدالله بن بشر خثعمى وى، عبدالله بن بشر بن ربیعة بن عمرو بن منارة بن قمیر بن عامر بن رائسة بن مالك بن واهب بن جلیحة بن كلب بن ربیعة بن عفوس بن خلف بن اقبل بن انمار انمارى خَثعمى. و از دلاورمردان معروف و انسانى حقیقت جو بود، از رشادت هاى خود و پدرش در جنگ و نبردها سخن به میان آمده است. ابن كلبى گفته است: بشر بن ربیعه خثعمى، داراى زمین و ملكى در كوفه بوده كه بدان مقبره بشر گفته مى شود. او در روز جنگ قادسیه گفت: انخت بباب القادسیة ناقتى
یعنى: شترم در دروازه قادسیه زانو به زمین زد، در حالى كه سعد بن وقاص فرمانده من بود. عبدالله فرزند بشر، در اردوگاه عمرسعد قرار گرفت ولى سپس به اتفاق كسانى، كه قبل از آغاز جنگ خدمت امام رسیدند، به آن حضرت پیوست. صاحب حدائق و دیگران گفته اند: عبدالله بن بشر، در نخستین حمله اى كه قبل از ظهر(20) صورت گرفت، شربت شهادت نوشید. --------------------------------------------- 1-طبرى، تاریخ: 3 / 302. 2- شهرى در خزر نزدیك باب الابواب است (معجم البلدان: 1 / 489). این شهر در زمان عثمان به دست سلمان بن ربیعة باهلى و یا سلمان فارسى به گفته ابن اثیر در كامل 2 / 483 آزاد شد و سلمان بن ربیعه پس از گشودن این شهر، كشته شد و عبدالرحمان باهلى درباره او گفته است: و إنّ لنا قبرین قبر بلنجر و قبرا بارض الصین یا لك من قبر ((ما دو قبر داریم؛ یكى در لنجر و یكى در سرزمین چین، آن هم چه قبرى)). منظور شاعر ازاولى، قبر ((سلمان باهلى)) و از دومى، قبر ((قتیبة بن مسلم باهلى)) است. 3- طبرى، تاریخ: 3 / 302. 4- همان: 3 / 307. 5- محلى در نزدیكى كربلاست، ((غاضریه)) نیز در نزدیكى كربلا و منسوب به ((غاضره)) تیره اى از بنى اسد است. 6- طبرى، تاریخ: 3 / 310. 7- طبرى، تاریخ: 3 / 314. 8- طبرى، تاریخ: 3 / 316؛ ارشاد 2 / 92. 9- ارشاد: 2 / 95. 10- در نسخه اصلى، ((شامى)) است. 11- در نسخه اصلى، ((بجلى)) نیامده است. 12- طبرى، تاریخ: 3 / 319 - 320. 13- طبرى، تاریخ: 3 / 326. 14- طبرى، تاریخ: 3 / 328 (با تفاوتى اندك). 15- مناقب: 4 / 104. 16- حدائق الوردیة: 122. 17- شیخ طوسى در رجال: 101، شماره 987 وى را از یاران امام حسین (علیه السلام) به شمار آورده است. 18- طبرى، تاریخ: 3 / 330. 19- لهوف: 165؛ مناقب: 4 / 102. 20- حدائق الوردیة: 122. -------------------------------------- الشیخ محمد بن طاهر السماوى مترجم: عباس جلالى
یزید بن زیاد بن مهاصر، ابوشعثاء كندى بهدلى (1) وى، مردى مورد احترام، دلیر و بى پروا بود و قبل از برخورد حر با امام حسین (علیه السلام) از كوفه خارج و به سوى امام رهسپار گردید. ابومخنف گفته است: زمانى كه حر براى كسب تكلیف در مورد امام حسین (علیه السلام) نامه اى به ابن زیاد نوشت و در مسیر، امام را همراهى مى كرد، مالك بن نسر بدى كندى، پیك ابن زیاد نزد حر آمد و حر، او و نامه اش را نزد امام (علیه السلام) آورد و چنان كه در شرح حال حر یادآورى خواهد شد و قبلا نیز بدان پرداختیم، مالك متوجه یزید بن زیاد شد. یزید گفت: مالك بن نسر، تویى؟ گفت: آرى! یزید گفت: مادرت به عزایت بنشیند چه آورده اى؟ گفت: چه آورده ام؟ از پیشوایم فرمان برده ام و به بیعتم وفا كرده ام! ابوشعثا به او گفت: خداى خود را نافرمانى نموده اى و از پیشوایت در راه نابودى خود، اطاعت كرده اى و با این كار، ننگ و عار نصیب خود ساختى، آیا فرموده خداى متعال را نشنیده اى كه فرمود: و جَعَلنَاهُم اءَئِمَّة یَدعُونَ الَى النَّارِ و یَومَ القِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ؛(2) ((آنان را پیشوایانى قرار دادیم كه به آتش دوزخ فرامى خوانند و روز رستاخیز، یارى نخواهند شد)). مالك (3) به وى پاسخى ابلهانه داد. به روایت ابومخنف: ابوشعثا، ابتدا سواره به كارزار پرداخت و زمانى كه اسبش را پى كردند، در برابر دیدگان حسین (علیه السلام) بر سر زانو نشست و یكصد تیر به سوى دشمن شلیك كرد كه پنج تیر از آن تعداد به خطا رفت. وى تیراندازى چیره دست و ماهر به شمار مى رفت و هرگاه تیراندازى مى كرد، مى گفت: انا ابن بهدله
((من از قبیله بهدله ام كه میان پیادگان و سواره نظام، یكه سوارند)). زمانى كه تیرهایش تمام شد، به پا خاست و گفت: جز پنج تیر، سایر تیرهایم به هدف خورد. سپس در حالى كه این رجز را مى خواند، با شمشیر بر سپاه دشمن حمله برد: انا یزید و ابى مهاصر
یا رب انى للحسین ناصر
یعنى: من یزیدم و پدرم مهاصر است. من از شیر جاى گرفته در بیشه، شجاع ترم. پروردگارا! من از یاوران حسینم و از ابن سعد، بریده و او را رها كرده ام. یزید همواره شمشیر مى زد تا این كه به درجه رفیع شهادت نایل شد. كمیت اسدى در این خصوص گفته است: و مال ابوالشعثاء اشعث دامیا
عبدالله بن عروة بن حرّاق غفارى و برادرش عبدالرحمان (1) این دو برادر، از بزرگان سرشناس كوفه و از دلاورمردان آنان و از صاحبان ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده اند. جد آن ها حرّاق، از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از جمله كسانى بوده كه در جنگ هاى جمل، صفین و نهروان شركت داشته است. عبدالله و عبدالرحمان، در كربلا به امام حسین (علیه السلام) پیوستند. به گفته ابومخنف: زمانى كه یاران حسین (علیه السلام) فزونى سپاه دشمن را مشاهده كردند و دانستند قادر بر حفظ جان امام (علیه السلام) و خود نیستند، براى كشته شدن در ركاب آن حضرت، بر یكدیگر پیشى مى گرفتند. عبدالله و عبدالرحمان غفارى حضور امام (علیه السلام) شرفیاب شدند و عرضه داشتند: یا اباعبدالله! السلام علیك! دشمن ما را تا نزدیكى شما عقب رانده است، دوست داریم در برابر دیدگانت به شهادت برسیم و از وجود مقدست حمایت و دفاع نماییم. حضرت فرمود: مرحبا بكما ادنوا منّى؛ ((خوش آمدید! به من نزدیك شوید.)) آن دو به حضرت نزدیك شدند و در نزدیكى آن بزرگوار با دشمن درگیر شدند؛ یكى از آن دو رجز مى خواند و دیگرى آن را تكمیل مى كرد و مى گفتند: قد علمت حقا بنو غفار
لنضربنّ معشر الفجار
یا قوم ذودوا عن بنى الاطهار(2)
یعنى: قبیله غفار و تیره خندف و نزار به خوبى مى دانند. كه ما با شمشیر بران بر گروه نجار و كافر، ضرباتمان را وارد مى سازیم. مردم! با شمشیر و نیزه از فرزندان پاك پیامبر دفاع كنید. این دو برادر همچنان به پیكار ادامه دادند تا به فیض شهادت نایل شدند. بنابه نقل سروى: عبدالله، در نخستین حمله و عبدالرحمان هنگام نبرد تن به تن به شهادت رسید.(4) دیگرى گفته است: آن دو در جنگ تن به تن به شهادت رسیدند و از مفهوم كلمه ((مراجله)) (پیادگان) نیز همین معنا برداشت مى شود. جون بن حوى، غلام آزاد شده ابوذر غفارى (5) جون، پس از شهادت ابوذر، به اهل بیت (علیهم السلام) پیوست. ابتدا در خدمت گزارى امام حسن و پس از او در خدمت امام حسین (علیه السلام)، انجام وظیفه نمود و در سفر امام (علیه السلام) از مدینه به مكه و از آن جا به عراق، حضرت را همراهى مى كرد. به گفته رضى الدین داوودى: آن گاه كه آتش جنگ برافروخته شد، مقابل امام حسین (علیه السلام) آمد و از او اجازه میدان خواست، امام (علیه السلام) به او فرمود: یا جون! انت فى اذن منّى، فانما تبعتَنا طلبا للعافیة فلا تبتَلِ بطریقتنا. ((اى جون! من بیعتم را از تو برداشتم، تو به امید عافیت و آسایش تا این جا همراه ما آمده اى، در راه ما خود را به ناراحتى و مصیبت مبتلا مكن)). جون، خود را به پاهاى امام حسین (علیه السلام) انداخت و آن ها را مى بوسید و عرضه داشت: ((اى فرزند رسول خدا! من در زمان رفاه و آسایش، كاسه لیس شما باشم، ولى در شدت و ناراحتى در مقابل دشمن، دست از یارى شما بردارم؟ [اماما!] درست است كه بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سیاه است، ولى با بهشت برین بر من منت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفید و خاندانم به عزت و سربلندى نایل گردد، نه به خدا سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاهم با خون شما آمیخته گردد. امام (علیه السلام) به او رخصت داد و در حالى كه این رجز را مى خواند به میدان كارزار شتافت: كیف ترى الفجار ضرب الاسود
یذبّ عن آل النبى احمد یعنى: نابكاران این برده سیاه را چگونه خواهى دید؟ ضربتى با شمشیر مشرفى و نیزه هایى كه به هدف مى خورند و از خاندان پیامبر احمد، حمایت مى كنند. سپس به مبارزه پرداخت تا فرشته شهادت را در آغوش كشید.(6) محمد بن ابوطالب مى گوید: امام حسین (علیه السلام) بر بالین جون قرار گرفت و فرمود: اللهم بیّض وجهه و طیّب ریحه واحشرهُ مع الاءبرارِ و عرّف بینه و بین محمد و آل محمد.(7) ((خدایا! چهره اش را سفید، بدنش را خوشبو و او را با خوبان و نیكان محشور گردان و میان او و محمد و خاندانش، آشنایى بیشتر مقرر فرما)). دانشمندان ما از امام باقر (علیه السلام)، از پدر بزرگوارش امام زین العابدین علیهماالسلام روایت كرده اند فرمود: زمانى كه قبیله اسد پس از چند روز براى خاكسپارى پیكرهاى شهدا در میدان نبرد، حضور یافتند، از بدن جون، بوى مشك به مشامشان رسید.(8) و خود، در این خصوص سروده ام: خلیلى ماذا فى ثرى الطف فانظروا
و من ذا اَلَّذِى یدعو الحسین لاءجله
لئن كان عبدا قبلها فلقد زكا
عبدالله بن عمیر كلبى (1) وى، ابووهب عبدالله بن عمیر بن عباس بن عبد قیس بن علیم (2) بن جناب كلبى علیمى است. او فردى دلاور و شجاع و مورد احترام بود. پس از وارد شدن به كوفه، در منطقه ((چاه جعده)) قبیله همدان مسكنى تدارك دیده و خود و همسرش ام وهب دخت عبد، از تیره بنى نمر بن قاسط، در آن اقامت گزیدند. به گفته ابومخنف: عبدالله در منطقه نخیله گروهى را مهیاى رفتن به سوى امام حسین (علیه السلام) مشاهده كرد، جریان را از آن ها جویا گشت، بدو گفته شد: این افراد، به یارى حسین پسر فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مى روند. گفت: به خدا سوگند! من براى مبارزه با مشركان، علاقه شدیدى داشتم ولى معتقدم پاداش نبرد با كسانى كه با فرزند دخت پیامبر خود مى جنگند در پیشگاه خدا كمتر از پاداش جهاد مبارزه با مشركان نیست، از این رو، نزد همسرش آمد و او را در جریان آن چه شنیده بود قرار داد و از تصمیم خود وى را آگاه ساخت. همسرش به او گفت: حق را دریافته اى، خداوند تو را به حق رهنمون گردد و توفیق او فرا راهت باشد، تصمیم خود را عملى ساز و مرا نیز با خود ببر. راوى مى گوید: عبدالله شبانه همسرش را از شهر بیرون برد تا خدمت امام (علیه السلام) شرفیاب شد و در جوار آن بزرگوار اقامت گزید. همین كه عمر سعد به سپاه امام نزدیك شد و تیرى به سوى یاران امام پرتاب كرد، تیراندازى دشمن آغاز شد و یسار غلام زیاد و سالم برده عبیدالله از صف لشكر بیرون آمده و با تكرار این جمله كه: آیا هماوردى وجود دارد؟ مبارز طلبیدند. حبیب و بریر براى مبارزه از جاى خود جستند. اباعبدالله (علیه السلام) بدان ها دستور نشستن داد. عبدالله بن عمیر به پا خاست و عرضه داشت: یا اباعبدالله! خداوند شما را مشمول رحمت خویش گرداند! اجازه فرمایید به مصاف این دو بروم. امام (علیه السلام) كه مردى را با قامت بلند و بازوانى ستبر و چهارشانه در برابر خود مى دید، فرمود: انى لاءحسبه للاءقران قتالا؛ ((تصور مى كنم این مرد، بسیارى از حریفانش را به هلاكت برساند))، سپس فرمود: ((اگر بخواهى مى توانى به میدان روى)). عبدالله به میدان تاخت. یسار و سالم بدو گفتند: كیستى؟ خود را معرفى كرد. گفتند: ما تو را نمى شناسیم، باید زهیر، حبیب و یا بریر به جنگ ما بیایند. عبدالله به یسار كه پیشاپیش سالم در حركت بود، گفت: روسپى زاده! تو از مبارزه با هر كسى سر باز مى زنى؟! هر كه به جنگ تو بیاید از تو بهتر است و سپس بر او حمله برد و با شمشیر بر او ضربتى زد و او را از توان انداخت و همچنان با شمشیر بر او مى نواخت كه سالم بر او حمله كرد. یاران عبدالله فریاد زدند، مراقب باش این برده به تو نزدیك مى شود. عبدالله توجهى نكرد و سالم به او رسید و با پیش دستى خواست با شمشیر ضربه اى بر او وارد سازد كه عبدالله دست چپ خویش را سپر قرار داد انگشتانش قطع شد، آن گاه بر او هجوم برد و وى را به هلاكت رساند و نزد امام حسین (علیه السلام) شتافت و پس از كشتن دو رقیب، در مقابل آن بزرگوار قرار گرفت و این گونه رجز مى خواند. إنْ تنكرونى فإنا ابن كلب
انى امرؤ ذو مرة و عصب
انى زعیم لك ام وهب
مسلم بن كثیر اعرج ازدى ازد شنُوه كوفى (1) وى، از تابعین ساكن كوفه و در ركاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور داشته و در یكى از جنگ هاى آن حضرت از ناحیه پا زخمى شد. سیره نویسان گفته اند: مسلم از كوفه خارج و رهسپار كوى حسین (علیه السلام) شد و هنگام فرود آمدن آن حضرت در كربلا به آن بزرگوار رسید. بنابه نقل سروى: مسلم بن كثیر، در نخستین حمله به درجه شهادت نایل آمد. رافع بن عبدالله، غلام مسلم ازدى رافع، به اتفاق مولاى خود مسلم یاد شده، به سوى امام حسین (علیه السلام) رهسپار گردید و در میدان نبرد، حضور یافت و به شهادت رسید.(2) قاسم بن حبیب بن ابوبشر ازدى (3) قاسم، دلاور مردى شیعى و اهل كوفه بود و با سپاه ابن سعد از كوفه بیرون رفت، وقتى به كربلا رسید قبل از شروع جنگ به امام حسین (علیه السلام) پیوست و همواره ملازم ركاب آن حضرت بود تا این كه در نخستین (4) حمله دشمن، در مقابل حضرت به فیض شهادت نایل گشت. زهیر بن سلیم ازدى وى از جمله كسانى بود كه در شب دهم محرم هنگامى كه دشمن را مصمم بر جنگ با اباعبدالله الحسین (علیه السلام) دید، به یاران حضرت پیوست و در نخستین حمله دشمن، به شهادت رسید.(5) فضل بن عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب، آنگاه كه در اشعار خود اعمال بنى امیه را مورد نكوهش قرار مى دهد، از زهیر یاد مى كند: ارجعوا عامرا و رُدوا زهیرا
وارجعوا الحر و ابن قین و قوما
این عمرو و این بشر و قتلى
یزید بن ثبیط عبدى، عبد قیس بصرى و پسرانش عبدالله و عبیدالله یزید، از شیعیان و از یاران ابوالاسود و میان قبیله خود، شخصیتى مورد احترام بود. ابوجعفر طبرى مى گوید: ماریه دخت منقذ عبدى، اظهار تشیع مى كرد و خانه او مركز تجمع و گردهمایى شیعیان بود كه در آن به بحث و گفتگو مى پرداختند. خبر آمدن امام حسین (علیه السلام) به سمت عراق و نامه نگارى مردم آن سامان با آن حضرت، به ابن زیاد رسید، از این رو، به فرمانرواى خود فرمان داد بر كلیه راه ها دیده بان بگمارد و گذرگاه ها را ببندد. یزید بن ثبیط(1) كه داراى ده فرزند پسر بود - تصمیم گرفت به سوى امام حسین (علیه السلام) بشتابد و پسرانش را براى این كار فرا خواند و بدان ها گفت: كدام یك از شما حاضر است قبل از دیگران با من مى آید؟ دو تن از پسرانش به نام هاى عبدالله و عبیدالله داوطلب شدند. یزید در خانه ماریه در جمع یاران خود گفت: من تصمیم گرفته ام از شهر بیرون روم و اینك راهى هستم، چه كسى با من مى آید؟ یارانش به او گفتند: ما از ماموران ابن زیاد بیم و هراس داریم. یزید گفت: به خدا سوگند! اگر سم اسبانم به زمین هاى سخت برسد، از تعقیب كسى پروا ندارم و سپس رهسپار گردیدند و عامر و غلامش و سیف بن مالك و ادهم بن امیه وى را همراهى كردند و در بیابان خشك و بى آب و علف راه پیمودند تا در منطقه ابطح مكه، به امام (علیه السلام) رسیدند، در محل اتراق خود استراحت كرده، سپس یزید به سراپرده حسین (علیه السلام) رفت. خبر آمدن وى به امام حسین (علیه السلام) رسید، حضرت به دیدار وى آمد تا به محل اقامت او رسید، به امام عرض شد: یزید براى دیدار شما به خیمه هاى شما آمده است. حضرت در محل اقامت یزید به انتظار وى نشست، از سویى یزید به منزلگاه امام كه رسید، حضرت را در سراپرده ندید، شنید آن بزرگوار به محل اقامت او آمده، به سرعت در پى او بازگشت، وقتى امام را در محل اقامت خود مشاهده كرد، این آیه شریفه را تلاوت كرد: قُل بِفَضلِ اللهَ وَ بِرَحمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلیَفرَحُوا؛(2) ((بگو به فضل و رحمت الهى باید خوشحال شوند)). سپس عرض كرد: السلام علیك یابن رسول الله! و آن گاه بر او درود فرستاد و نزدش نشست و آن بزرگوار را از تصمیم خود آگاه ساخت. امام (علیه السلام) در حق او دعاى خیر فرمود و سپس یزید منزلگاه خود را به نزدیكى سراپرده امام (علیه السلام) منتقل ساخت و همواره ملازم ركابش بود تا این كه در كربلا و در جنگ تن به تن در برابر دیدگان حسین (علیه السلام) به فیض شهادت نایل آمد و به گفته سروى: پسرانش در نخستین حمله به شهادت رسیدند.(3) عامر بن یزید در مصیبت پدرو برادران خود اشعارى سروده كه ابوالعباس حمیرى و دیگر تاریخ نگاران نیز آن ها را یاد آور شده اند: یا فرو قومى فاندبى
وابكى الشهید بعبرة
وارث (4) الحسین مع التفجع
قتلوا الحرام من الائمة
و ابكى یزید مجدّلا
متزملین دماؤ هم
یا لهف نفسى لم تفز