گنجشکی روی شاخه درختی نشسته بود. ناگهان عقابی را دید که روی یک گله گوسفند فرود آمد و بره ای را به چنگال گرفت و پرواز کرد و رفت.
گنجشک پیش خودش گفت : من هم باید همین کار را بکنم ! مگر چه چیز من از عقاب کمتر است ؟ من بال دارم ، منقار دارم، پرواز هم می توانم بکنم ! درست مثل عقاب!
سپس پرید و روی یک گوسفند پر پشم فرود آمد و کوشید تا گوسفند را بلند کند! اما بدنش میان پشم های گوسفند گیر کرد و تکه ای پشم بر پایش پیچید.
گنجشک هر چه زور زد نتوانست بپرد. در همین موقع چوپان رسید و او را گرفت و به خانه برد و به بچه اش داد.
بچه نگاهی به گنجشک کرد و پرسید: این چیست پدر؟
چوپان پاسخ داد: این گنجشک نادان است که اندازه و مقدار زور و قدرت خودش را نمی دانست و گرفتار غرور بی جای خود شد!
بر اساس داستانی از هزارو یک شب
ژان ژاک روسو
اندیشه های صرفا ذهنی و کلی منشا بزرگ ترین خطاهای بشرند.
آن که دیرتر از همه عهد می بندد، در بر آوردن پیمانش از همه وفادارتر است .
کدام خرد بالاتر از مهربانی است ؟
اگوستین قدیس
اگر بدی ها را زیر پا له کنیم از آن ها برای خود نردبان ساخته ایم .
جوری دعا کن که انگار همه چیز وابسته به خداست و جوری کار کن که انگار همه چیز به تو وابسته است .
جری مدیر یک رستوران است . او همیشه در حالت روحی خوبی به سر می برد. هنگامی که شخصی از او می پرسد که چگونه این روحیه را حفظ می کند، معمولا پاسخ می دهد:
اگر من کمی بهتر از این بودم دوقلو می شدم.
هنگامی که او، محل کارش را تغییر می دهد بسیاری از پیشخدمتهای رستوران نیز کارشان را ترک می کنند، تا بتوانند با او از رستورانی به رستوران دیگر همکاری داشته باشند چرا؟ برای اینکه جری ذاتا یک فرد روحیه دهنده است.
اگر کارمندی روز بدی داشته باشد، جری همیشه هست تا به او بگوید که چگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه کند.
مشاهده این سبک رفتارها واقعا کنجکاوی مرا تحریک کرد، بنابراین یک روز سراغ او رفتم و پرسیدم.
من نمی فهمم! هیچکس نمی تواند همیشه آدم مثبتی باشد. تو چطور اینکار را می کنی ؟
جری پاسخ داد: هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم، به خودم می گویم ، امروز دو انتخاب دارم. می توانم در حالت روحی خوبی باشم و یا می توانم حالت روحی بد را بر گزینم.
من همیشه حالت روحی خوب را انتخاب می کنم هر وقت که اتفاق بدی رخ می دهد، می توانم انتخاب کنم که نقش قربانی را بازی کنم یا انتخاب کنم که از آن رویداد درسی بگیرم.
هر وقت که شخصی برای شکایت نزد من می آید، می توانم انتخاب کنم که شکایت او را بپذیرم و یا انتخاب کنم که روی مثبت زندگی را مورد توجه قرار دهم من همیشه روی مثبت زندگی را انتخاب می کنم .
من اعتراض کردم: اما این کار همیشه به این سادگی نیست.
جری گفت : همینطور است . کل زندگی انتخاب کردن است . وقتی شما همه موضوعات اضافی و دست و پاگیر را کنار می گذارید،هر موقعیتی ، موقعیت انتخاب و تصمیم گیری است. شما می توانید انتخاب کنید که چگونه به موقعیت ها واکنش نشان دهید.شما انتخاب می کنید که افراد چطور حالت روحی شما را تحت تاثیر قرار دهند.شما انتخاب می کنید که در حالت روحی خوب یا بدی باشید.این انتخاب شماست که چطور زندگی کنید.
چند سال بعد، من اگاه شدم که جری تصادفا کاری انجام داده است که هرگز در صنعت رستوران داری نباید انجام داد او درب پشتی رستورانش را باز گذاشته بود. و بعد صبح هنگام ،او با سه مرد سارق روبرو شد.آنها چه می خواستند؟
در حالیکه او داشت گاوصندوق را باز می کرد،به علت عصبی شدن دستش لرزید و تعادلش را از دست داد. دزدان وحشت کرده و به او شلیک کردند.
خوشبختانه،جری را سریعا پیدا کردند وبه بیمارستان رساندند.
پس از 18 ساعت جراحی و هفته ها مراقبت های ویژه جری از بیمارستان ترخیص شد در حالیکه بخشهایی از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت.
من جری را شش ماه پس از آن واقعه دیدم . هنگامی که از او پرسیدم که چطور است ؟ پاسخ داد اگر من اندکی بهتر بودم دوقلو می شدم.می خواهی جای گلوله را ببینی؟
من از دیدن زخمهای او امتناع کردم،اما از او پرسیدم: هنگامی که سرقت اتفاق افتاد در فکرت چی می گذشت؟
جری پاسخ داد: اولین چیزی که از فکرم گذشت این بود که باید درب پشت را می بستم.
بعد،هنگامی که آنها به من شلیک کردند همانطور که روی زمین افتاده بودم، به خاطر آوردم که دو انتخاب دارم: می توانستم انتخاب کنم که زنده بمانم یا بمیرم. من انتخاب کردم که زنده بمانم .
پرسیدم : نترسیده بودی؟ جری ادامه داد: کادر پزشکی عالی بودند. آنها مرتبا به من می گفتند که خوب خواهم شد. اما وقتی که مرا به سوی اتاق اورژانس می بردند، من در چهره دکترهاو پرستارها وضعیت را که می دیدم،واقعا ترسیده بودم. من از چشمان آنها می خواندم این مرد مردنی است. می دانستم که باید کاری کنم.
پرسیدم: چکار کردی؟ جری گفت: خوب، آنجا یک پرستار تنومند بود که با صدای بلند از من می پرسید: آیا به چیزی حساسیت دارم یا نه.
من پاسخ دادم :بله . دکترها و پرستارها ناگهان دست از کار کشیدند و منتظر پاسخ من شدند.
یک نفس عمیق کشیدم و پاسخ دادم : گلوله در حالیکه آنها می خندیدند گفتم : من انتخاب کردم زنده بمانم . لطفا مرا مثل یک آدم زنده عمل کنید نه مرده ها.
به لطف و مهارت دکترها و البته به خاطر طرز فکر حیرت انگیزش جری زنده ماند.
من از او آموختم که هر روز شما این انتخاب را دارید که از زندگی خود لذت ببرید و یا از آن متنفر باشید. طرز فکر تنها چیزی است که واقعا مال شماست، و هیچکس نمی تواند آن را کنترل کرده و یا از شما بگیرد. بنابراین، اگر بتوانید از آن محافظت کنید، سایر امور زندگی ساده تر می شوند.