من مانده ام مهجور ازو،بیچاره و رنجور ازو گویی که نیشی دور ازو،بر استخوانم میرود او میرود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ،کز دل نشانم میرود باز آی و بر چشمم نشین، ای دلفریب نازنین کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرسد
خطاکردی به قول دشمنان گوش که عهد دوستان کردی فراموش که گفت آنروی شهر آرای بنمای دگرباره چو بنمودی فروپوش نشستم تابرون آیی خرامان توبیرون آمدی من رفتم از هوش تودر عالم نمی گنجی زخوبی مرا هرگزکجا گنجی درآغوش