• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4309روز قبل
ادبی هنری

« سالهای حکومت ستم ، گرفتار چنگ یأس بودیم. ناامید از پیروزی و مقهور قدرت ،دشنام به «شب» می دادیم و نفرین به «ستم» می کردیم. اما مسیحا نفسی ، احیاگر نفوس شد و حیات این ملت را جانی تازه بخشید. « روح خدا» بود که در جان افسرده مردم دمیده شد. حنجرهای داوودی ، در رهگذر باد و چشم انداز آفتاب و در موج خون و شط شهادت ، سرود فجر حقیقت را سرداد.

امام آمد ، نشسته بر بال فرشتگان.امام در پیام خدایی اش در شهید آباد «بهشت زهرا» ، در «صورانقلاب» دمید و مردم را در عرصه های حق و محشر نهضت جان بخشید.

«صبح صادق» انقلاب بود.

فجر ایمان، از شرق مکتب سرزده بود که به نماز عشق ایستادیم. در محراب حق، رو به کعبه عرفان با وضویی از خون ده ها هزار شهید، بر سجاده صدق نشستیم و پیشانی اخلاص بر مهر «تعبد» نهادیم و دل به «ولایت» سپردیم و این، معجزه انقلاب بود. »

 

جمعه 13/11/1391 - 21:36
آموزش و تحقيقات

گاهی چنین بیاندیشیم

 

1 .  گاهی زندگی دیگران از دور برای مان تماشایی است اما همیشه واقعیت این نیست . زیر هر سقفی یک مشکلی هست ،نباید خیال کرد که مرغ همسایه غاز است .

 

خیال نکنیم که همیشه اطرافیان ما _ یا اصلاً مردم _ همان گونه ای هستند که نشان می دهند . شاید ما خوشبخت ترین آنها باشیم و بقیه هم ما را این طور می بینند اما خودمان خیال می کنیم که زندگی دیگران بهتر از زندگی ماست .

  2. گاهی خیال می کنیم زندگی سرابی است . دور دست ها پر از امید است و محیط ما تنگ و خالی از نشاط . به جای این که به دور دست ها خیره شویم ،همین محیط امن و آسان خانه ی خودمان را بهتر ببینیم . به جای حسرت خوردن و اندازه گیری بین واقعیت تا خیال ،به همین محیط ساده ی زندگی خود دل خوش کنیم .

 

خدا این قدر از ما دور نیست که برای یافتنش به دورهای ناپدید و مبهم خیره شویم . ناله های ما تا خدا یک آه است ،یک یاد ،یک نفس .

  3. گاهی خیال می کنیم ، همیشه برای موفقیت باید جنگید . نه همیشه این طور نیست . زندگی ،با همین امواج خروشانی که دارد زیباست . اگر قرار بود هیچ موجی نباشد ، همه از این روزمرگی به سرعت خسته می شدند . چه بسا دل به دریا زدن زیباتر از نشستن در ساحل امن و آفتابی باشد . این ساحل ، زود برای مان خسته کننده خواهد شد . گاه خوب است با سختی ها کنار بیاییم . 

  4. کسی که چک اش برگشت خورده بود ،می گفت : خانه خراب شدم. به او گفتم : ببین رفیق! فکر کن هیچ اتفاقی نیفتاده . روزی هزارتا از این چک ها برگشت می خورد .نباید این قدر زود خانه خراب شوی ! می گفت: بله دیگر ! جیبت پر است و خبر از حال ما نداری . فرداست که با مأمور در خانه ام بیایند . آن وقت بال در بیاورم و به آسمان بپرم؟

 

گفتم : نه عزیز! لازم نیست بال در بیاوری و به آسمان بپری! همین قدر که بدانی مشکلات روی زمینند و خانه ی تو با توکل و امید به یاری خدا روی آسمان ها ، کافی است!

  5.  گاهی برای طی کردن یک مسیر پر خاطره کلی فکر می کنیم . کلی برنامه می ریزیم ، کلی نق می زنیم و آخر سر هم با یک اعصاب خرد و یک روان خسته از خیر آن می گذریم . خارهای راه زیاد است اما نباید توفیق حرکت را از ما بگیرند . کاش به جای این همه برنامه ریزی و ایده و طرح برای انجام بهتر یک کار ، پا در رکاب عزم کنیم و دست بزنیم سر کاسه ی زانو و یا علی گویان حرکت کنیم . کسی که نشسته و مسیر را ندیده هرگز بهتر از کسی که پا در مسیر گذاشته و حالا چند تا خار هم به پایش رفته فکر نمی کند .

 
سه شنبه 17/5/1391 - 1:37
تبریک و تسلیت

 

 

 

imamhassan اس ام اس زیبا به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

 

نوری ز حریم مرتضی آمده است

با حلم و وقار مصطفی آمده است

فرمان اجابت دعا در این ماه

از یمن قدوم مجتبی آمده است.

* میلاد اولین نواده نبوت و نخستین زاده امامت مبارک*


شنبه 14/5/1391 - 14:58
شعر و قطعات ادبی

قطار می رود    

       تو می روی      

             تمام ایستگاه می رود       

                     و من چقدر ساده ام          

                                كه سال های سال     

                                                   در انتظار تو      

                                                           كنار این قطارِ رفته     

                                                                                تكیه داده ام!        

 قیصر امین پور
شنبه 14/5/1391 - 1:46
داستان و حکایت

«سید رضی(ره)» کودکی نه ساله بود که با ذوق لطیف کودکی و طبع شعری که داشت ،

 در وصف و مدح پدرش قصیده ای سرود .

 پدر از استعداد و ذوق کودکش به وجد آمده بود ،

خواست مبلغی به عنوان جایزه به وی بدهد ،

ولی سید رضی (ره) نپذیرفت و گفت:

 من این قصیده را به عشق داشتن پدری چون شما سرودم ،

نه به طمع دریافت پاداش.

 
شنبه 14/5/1391 - 1:43
رمضان

امام مجتبی (ع) در روز های پایانی ماه مبارك رمضان از كنار جماعتی كه مشغول خنده و شوخی بودند  عبوركردند.

حضرت با ناراحتی به آنان فرمود:

"خدا ماه رمضان را میدان مسابقه بندگان قرار داده است .

 دسته ای گوی سبقت می ربایند و پیروز میشوند وتعدادی هم از دیگران عقب می مانند و سرافكنده می شوند .

 عجیب است در روزی كه پیشی گیرندگان پیروز شده اند وعقب ماندگان زیانكار گردیده اند،

جمعی به شوخی وخنده مشغولند.

به خدا سوگند اگر پرده درافتد ،امروز نیكوكار،مشغول پاداش خود وعقب افتاده،گرفتار بدی های خود است وبرای احدی فرصتی جهت شوخی و لهو و لعب باقی نمی ماند ".

من لایحضره الفقیه /ج2/ص174

اندرون از طعام خالی دار

تا در او نور معرفت بینی

تهی از حكمتی به علت آن

كه پُری از طعام تا بینی

 

 
سه شنبه 10/5/1391 - 17:1
رمضان

روز سخت وطاقت فرسایی بود.

 مسافر از گردنه های دشوار عبور كرده واكنون پس از یك روز گرم تابستانی به مقصد ،نزدیك شده است .

 بوی "ربنا" فضای خانه ای را پر كرده كه اینك میزبان فرشتگان است .

تا چند لحظه ی دیگر ، جشن پیروزی بر شیطان شروع میشود . 

همه در كنار سفره ای آسمانی نشسته اند .

 رمز جشن اعلام میشود ، همان رمزی كه برای ورود به این سفر معنوی در نظر گرفته شده بود : الله و اكبر.... 

 

خدا مهم ترین گزینه ی زندگی من است .

 در خانه ی ما خدا حرف اول را میزند و من خدا را آنقدر دوست دارم كه برای نزدیك شدن به او همه ی سختی ها را به جان میخرم.

 امروز، روزاثبات این  ادعا بود و این روز ها ، روز های محك است و وسیله ای شده برای سرند دوستان از مدیعان !

قبول باشد.   

       

سه شنبه 10/5/1391 - 16:52
داستان و حکایت

ثروتمند ایرانی ، هنگام سفر به مکه ، سر راه ، به شهر نجف  و به خدمت شیخ انصاری (ره) رفت و مبلغی پول به ایشان بخشید تا برای خود خانه ای بخرد.

وقتی وی پس از بازگشت از مکه دوباره خدمت شیخ رسید ، شیخ او را با خود به مسجدی نو ساز برد و فرمود :

این خانه ای است که شما مسبب آن شدید.

ارادت مرد به شیخ پس از دیدن مسجد بیشتر شد .

 آن مسجد اکنون در نجف اشرف به مسجد شیخ انصاری (ره) معروف است.

 

                 زندگانی و شخصیت شیخ انصاری(ره)،ص113 .

 
سه شنبه 10/5/1391 - 0:19
داستان و حکایت

روزی اردشیر بابکان  «نخستین پادشاه ساسانی» از پزشکی عرب پرسید:

 لازم است انسان روزی چقدر غذا بخورد؟

 

پزشک گفت : صد درم سنگ کافی است.

اردشیر تعجب کرد و گفت :

این مقدار کم چه نیرو و قوتی دارد؟ پزشک گفت:

این مقدار برای نگهداری تو کفایت می کند و هر چه بیش تر از آن مصرف کنی ،

 فقط حمل کننده ی آن هستی و فایده ای برایت ندارد.

 

خوردن برای زیستن و ذکر کردن است

 

تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است   

   گلستان سعدی

 
سه شنبه 10/5/1391 - 0:15
داستان و حکایت

حاکمی هیزم نیازمندان و فقیران را به قیمت اندک یا به زور می خرید و به قیمت دلخواه به ثروتمندان می فروخت . روزی عارفی او را دید . پیش او رفت و گفت :

« تو مثل ماری هستی که هیچ کس از نیش تو در امان نیست یا مثل جغدی که هر جا می نشینی ، ویران می کنی . هر چند زورت به ما می رسد ولی با خداوند دانا که به همه اسرار آگاه است ، چه می کنی ؟ ولی این را بدان که اگر آه مظلومان دامن تو را بگیرد ، نابود خواهی شد ، پس دست از ستمگری بردار .»

حاکم که تحمل شنیدن سخن حق او را نداشت ، عصبانی شد و به نصیحت او توجه نکرد. از قضا شبی ، کمی از آتش آشپزخانه در انبار هیزم افتاد و همه ی ثروت و دارایی اش سوخت . حاکم بیچاره به هر طرف که نگاه می کرد ، دود بود و آتش .

اتفاقاً عارف در حال گذر بود که دید ، حاکم به یکی از دوستانش می گوید ، نمی دانم این آتش از کجا در انبار هیزم افتاده است ؟ او گفت :

« از آه دل فقیران.»

 حذر کن ز دود درون های ریش

که ریش درون عاقبت سر کند

به هم بر مکن تا توانی دلی

                            که آهی جهانی به هم بر کند                                

 گلستان سعدی

چهارشنبه 4/5/1391 - 23:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته