من به این معجزه ایمان دارم ...
" منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
كدام فصل / كدام برگ/ كجای صفحه چندم؟/ نیست/ نیست/ نیست/ حتی یك ورق/ برای حكم شرعی عشق/ آه ای رسالههای قطور!/...
معشوق من!
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان
به امانت می بردند
کاش می دانستم
پشت آن جلد کهنه چه چیزی را پنهان می داری
که همواره
خواب مرا
بر می آشوبد
شاید آخر قصه را
تو را به یاد آوردن
شاید
دردآورترین گونهی
فراموشی باشد
و شاید
دلپذیرترین گونهی
تسکین
گُنگم!
مثل سیمای زنی در مه
مردی در گرگ و میش
این واقعیت این روزهای من است!
_ انگار كه جعبه ی رنگهایم
در جوی آب افتاده باشد _
مبهم ترین نقاشی تمام زندگی ام را ترسیم میكنم
منی كه میرود ... بی تو ...
در سكوتِ میان دو گریه ، لبخند میزنم
و آرامش را به صرف یك فنجان تلخكامی دعوت میكنم
حالا فیلسوف وار سكوت میكنم
هر آنچه را كه با فریاد گفتنی نیست
لطفا به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی كه نشنیدم
سكوتم را بشنو
" قاصدك "
شب سردی است و من افسرده..راه دوری است و پایی خسته!!
تیرگی هست و چراغی مرده..می كنم تنها از جاده عبور!!
دور ماندند ز من آدم ها..سایه ای از سر دیوار گذشت!!
غمی افزون مرا بر غم ها..فكر تاریكی و این ویرانی!!
بی خبر آمد تا با دل من..قصه ها ساز كند پنهانی!!
نیست رنگی كه بگوید با من..اندكی صبر سحر نزدیك است!!
هر دم این بانگ بر آرم از دل..وای این شب چقدر تاریك است!!
خنده ای كو كه به دل انگیزم؟!..قطره ای كو كه به دریا ریزم؟!..
صخره ای كو كه بدان آویزم؟!..مثل این است كه شب نمناك است!!
دیگران را هم غم هست به دل..غم من لیك غمی غمناك است!!