بزرگترین دختر امیرمؤمنان، على بن ابى طالب علیه السلام، یعنى حضرت زینب كبرى
سلام الله علیهما درسال ششم و بروایتى سال هفتم هجرى دیده به جهان گشودند .
هنگام ولادت نوزاد، جد بزرگوارش رسول خدا، حضرت محمد مصطفى (ص) مسافرت بودند، از
این رو على (ع) منتظر تشریف فرمایى آن حضرت شدند تا ایشان نامى براى كودك برگزینند
.
پس از بازگشت پیامبر خدا (ص)، جبرئیل بر حضرتش نازل شد و نام زینب را از جانب
خداوند تعالى براى این كودك برگزید .
پیك وحى همچنین حوادث تأسف آورى را كه مقدر شده بود در آینده براى این بانوى گرامى
در كربلا اتفاق بیفتد به اطلاع رسول خدا رساند .
بدین ترتیب بین زینب كبرى و برادرش حسین بن على (ع) از همان كودكى پیوندى عمیق و
پیمانى ناگسستنى منعقد گردید .
این دو یار وفادار هیچ گاه از یكدیگر جدا نشدند و هیچ حادثه و مصیبتى نتوانست رشته
رابطه معنوى بین آنان را پاره كند .
سالها گذشت و عبدالله بن جعفر طیار پسر عموى زینب (س) براى خواستگارى نزد
امیرمؤمنان، على (ع) آمد .
مولاى متقیان به دو شرط با این ازدواج موافقت كردند: نخست آن كه عبدالله مانع دیدار
زینب از برادرش، حسین (ع) نشود و دیگر آنكه اگر حسین (ع) تصمیم گرفت خواهر را با
خود به مسافرت ببرد عبدالله مانع سفر زینب (س) نشود و عبدالله نیز هر دو شرط را
پذیرفت .
این شرط از طرفى حكایت از رشته محكم رابطه معنوى بین این خواهر و برادر مى كند و از
طرفى زمینه ساز حضور آن بانوى مطهر در سرزمین كربلاست تا بتواند رسالت تاریخى خویش
را ایفا نماید و نهضت خونین برادر را استمرار بخشد .
زینب (س) دست پرورده دامان مادرى چون فاطمه زهرا (س) و خوشه چین علم و دانش پدرى
چون على مرتضى سلام الله علیه است، هموكه رسول حق او را دوازه شهر علم مى نامید .
از این رو زینب كبرى (س) را همواره به فضل و دانش و كمال ستوده اند، بطورى كه امام
زین العابدین (ع) خطاب به عمه گرامیش مى فرماید:خدا را سپاس كه تو دانشمندى استاد
ندیده و دانایى هستى كه از كسى دانش نیاموخته اى! و بى جهت نیست كه نام زینب كبرى
(س) را در زمره راویان حدیث مى بینیم .
آن مخدره شخصیتى است كه خطبه معروف مادرش، فاطمه زهرا (س) را در مسجد پیامبر و در
مقام احتجاج با خلیفه اول روایت كرده است و این در حالى بود كه بیش از چهار سال از
عمر شریف عقیله بنى هاشم، زینب كبرى (س) نمى گذشت .
و باز شگفت آور نیست كه پس از انتخاب شهر كوفه به عنوان پایتخت خلافت على (ع) و
حضور آن حضرت در شهر، زینب (س) حلقه درسى براى بانوان تشكیل مى دهد و به آنان تفسیر
قرآن مى آموزد
مهمترین برهه عمر شریف زینب (س) را سفر آن بانوى مقدس به كربلا و حضور آن حضرت در
كاروان اسرا و حوادث بعدى آن دوران تشكیل مى دهد .
از زمانى كه حسین بن على (ع) مدینه را به مقصد مكه ترك فرمود، زینب (س) همراه برادر
بود و در طول نبرد نیز این خواهر وفادار دو فرزند خود به نامهاى محمد و عون را
به جبهه نبرد فرستاد تا در ركاب سرور و سالارشان بجنگند و سرانجام نیز آنان به
شهادت رسیدند .
گرچه این مصیبت براى یك مادر، مصیبتى سخت است، اما زینب (س) در برابر آن كمر خم
نكرد و به هیچ وجه ابراز تأسف ننمود .
تنها مصیبتى كه توان این كوه استقامت را از او گرفت و دل او را سخت به درد آورد، غم
از دست دادن شخصیتهایى چون على اكبر و ابوالفضل العباس (عهما) و مهمتر از همه داغ
برادر و مشاهده پیكر صدپاره و حلقوم بریده حسین عزیزش بود .
از این پس او وظیفه داشت از این خونهاى بناحق ریخته شده پاسدارى كند تا موج خروشانش
كاخ بیداد بنى امیه را از بیخ و بن بر كند .
كاروان اسراى اهل بیت پیامبر (ص) وارد شهر كوفه شد و طى مراسمى آنان را نزد عبید
الله بن زیاد والى شهر بردند .
حضور بانوان گرامى اسلام در مجلس ابن زیاد و سخنان كوبنده و افشاگر ایشان بخوبى
نشان داد كه نهضت سرخ حسین همچنان زنده است: ابن زیاد: خدا را شكر كه شما را رسوا
كرد و مردانتان را كشت و دروغهایتان را آشكار نمود! زینب (س): آنان كه رسوا مى شوند
مردم فاسق و دروغگو هستند و آنها دیگران هستند، نه ما! - دیدى خدا با برادرت چه
كرد؟ - من جز زیبایى و نیكویى چیزى ندیدم! این كشتگان، مردمى بودند كه خداوند شهادت
را براى آنان مقدر فرموده بود و آنان نیز به سوى قتلگاههایشان شتافتند .
اما بزودى خداوند تو و ایشان را براى حساب جمع مى كند و آنان با تو به احتجاج بر
مى خیزند .
آن وقت خواهى دید كه چه كسى رستگار است .
مادرت بر تو بگرید اى پسر مرجانه! این پاسخ كوبنده و قاطع به جبار سركشى كه هرگز
تصور نمى كرد اینچنین تحقیر شود، براى ابن زیاد بسیار سنگین بود، لذا تصمیم گرفت
حضرت را به قتل برساند .
اما اطرافیانش او را از این تصمیم منصرف كردند .
دستگاه بنى امیه از دیرباز سعى مى كرد با حفظ ظاهر اسلام، ریشه این دین الهى را
بخشكاند و نیك دریافته بود كه براى رسیدن به این مقصود راهى جز منحرف كردن اذهان
عمومى از خاندان پیامبر خدا (ص) ندارد، چرا كه آنان عالمان وحى الهى و تنها كسانى
بودند كه مى توانستند با اجراى دقیق تعالیم آسمانى، جامعه را از انحطاط برهانند .
تبلیغات معاویه چشم و دل مردم شام را كور كرده بود .
اهل كوفه نیز گرچه بحسب ظاهر دم از دوستى اهل بیت مى زدند، اما در باطن مردمى سست
عنصر بودند كه حاضر نمى شدند براى به حكومت رسیدن خاندان وحى، دنیاى خود را از دست
بدهند .
آنان كسانى بودند كه وقتى نداى پلید:یا خیل الله اركبى و أبشرى بالجنة: اى سپاهیان
خدا سوار شوید و به حسین حمله كنید، بهشت گواراى شما باد! را از حلقوم عمر سعد
فرمانده سپاه كفر در كربلا شنیدند، دعوت خود و نامه هاى فراوانى را كه نوشته بودند،
فراموش كردند و براستى گمان كردند كه اصحاب خدا و برگزیدگان بهشتند
این ترفند، یعنى خدایى نشان دادن مقام خلافت براى بنى امیه و خارج از دین جلوه دادن
دینداران واقعى، شیوه دیرین و همیشگى دستگاه بنى امیه بود و اكنون نیز عبیدالله بن
زیاد از همین ترفند استفاده مى كند تا خود را بى تقصیر نشان دهد .
او چنین وانمود مى كند كه مخالفان حكومت جابرانه یزید، مردمى دروغگو هستند و این
دست انتقام الهى بود كه حسین (ع) و یارانش را دچار این سرنوشت كرد و جا دارد كه
خداوند را به خاطر كشتن آنان سپاس گفت! ابن زیاد ادعا مى كرد على بن الحسین (یعنى
على اكبر علیه السلام) را خدا كشته است نه او و اصحابش! بیقین مقصود او از این
تحلیل دروغ و این سخنان گزاف، چیزى جز تحریف واقیعت و مبرا نمودن دامان خود از
اتهامات و تازه كردن داغ دل بازماندگان شهدا نبوده است .
اما بانوى فقیه دانشمند اسلام، زینب كبرى (س) واقعه را بگونه اى دیگر تحلیل و تفسیر
مى كنند: آنچه بر اهل بیت گذشته است رسوایى نبود، بلكه سراسر زیبایى و خیر و نیكى
بود .
فسق و دروغ نیز شایسته كسانى است كه اكنون بر مصدر ریاست تكیه زده اند و به دروغ
ادعاى صدق و صلاح مى كنند و پس از آن نیز امام سجاد (ع) مصرانه اعلام مى دارند كه
قاتل على اكبر دستگاه ظلم و ستم بنى امیه است تا كسى نپندارد كه این ادعا مى تواند
لكه ننگ دامان ابن زیاد را بشوید و خود او نیز گمان نكند كه توانسته است اسراى
اهل بیت را به تسلیم و خضوع و تغییر عقیده وادارد .
پس از ورود اسرا به شام نیز زینب كبرى (س) به افشاگرى مى پردازد و این بار شخص
یزید را كه به كرسى خلافت تكیه زده است زیر سؤال مى برد و او را كافرى مى خواند
كه چند روزى در این دنیا باقى مى ماند تا بار گناهانش سنگین تر شود .
در اینجا جا دارد كه ترجمه این خطبه شریف را بنا به روایت دانشمند شهیر عالم اسلام،
سید بن طاوس رضوان الله تعالى علیه ذكر كنیم: زینب، دختر على بن ابى طالب (ع)
برخاست و چنین گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانیان است و درود
خدا بر رسول و خاندانش باد! خداوند راست گفته است آنجا كه مى فرماید:ثم كان عاقبة
الذین اساؤا السوأى أن كذبوا بایات الله و كانوا بها یستهزؤن: سپس سرانجام كسانى كه
در گناهان فرو رفتند این است كه آیات خدا را تكذیب كردند و آنها را به مسخره گرفتند
.
اى یزید! آیا گمان كردى چون جهان وسیع و فضاى آسمان را بر ما تنگ كردى و ما را
مانند اسیران به شهرها كشاندى، ما نزد خداوند خوار و بى مقدار شدیم و بر بزگوارى و
مقام تو افزوده شده و این پیشامدها از مقام ارجمند تو است؟ بدین جهت برخود مى بالى
و ناز مى كنى و بسى خرم و شادى كه دنیایت آباد شده و كار تو بر وفق مراد پیش مى رود
و سلطنت و پادشاهى براى همیشه در اختیار تو قرار گرفته است! آهسته باش و تند نرو!
مگر سخن خداوند را فراموش كرده اى كه مى فرماید: و لایحسبن الذین كفروا أنما نملى
لهم خیر لانفسهم إنما نملى لهم لیزدادوا إثما و لهم عذاب مهین: آنان كه كافر شدند
گمان نكنند كه این مهلتى كه به آنان دادیم مقدمه سعادت آنان است! نه، بلكه این مهلت
براى آن است كه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذابى خوار كننده مهیا شده
است! اى پسر آزادشدگان )1
(! آیا این از دادگرى و عدالت است كه زنان و كنیزان خویش
را در پناه پرده جاى دهى و دختران پیامبر را با صورتهاى باز و بى چادر و پوشش، به
همراه دشمنانشان در شهرها بگردانى تا اهل منازل آنان را ببینند و دور و نزدیك و پست
و شریف بر آنان بنگرند، در حالى كه از مردان و حامیان آنان كسى باقى نمانده است؟!
آرى، چگونه مى توان امید رحم و مهربانى از كسى داشت كه جگر آزاد مردان را در دهان
بمكد و بیرون اندازد و گوشتش از خون شهیدان بروید )2
( و چرا باید كسى كه همواره با
دیده اعتراض و دشمنى و كینه و عداوت به ما مى نگرد در اظهار دشمنى با ما كوتاهى
كند! اكنون نیز مست و مغرور و بدون آن كه تصور كنى گناهى انجام داده اى، با چوب به
دندانهاى ابى عبد الله، آقاى جوانان بهشت مى كوبى و شعر مى خوانى و مى گویى :اى
كاش بزرگان طایفه من كه در جنگ بدر كشته شده اند، بودند و مى دیدند تا از دیدن این
منظره فریاد خوشحالیشان بلند شود و بگویند: اى یزید! دست مریزاد! چرا این سخنان را
نگویى و چرا این شعرها را نخوانى، در صورتیكه دست خود را در خون فرزندان محمد (ص)
فرو برده اى و ستارگان درخشان زمین را كه دودمان عبدالمطلب بودند، خاموش كرده اى!
اما تو با این كار موجبات مرگ و بدبختى خودت را فراهم كردى! اكنون هم پیران طایفه
خودت را صدا مى زنى و خیال مى كنى آنان حرفهایت را مى شنوند .
ولى زود است كه خودت نیز به آنان بپیوندى و در آن هنگام آرزو مى كنى اى كاش دستهایم
شل و زبانم لال مى بود و این سخنان را بر زبان نمى آوردم و این عمل زشت را مرتكب
نمى شدم! خداوندا! انتقام ما را از كسانى كه به ما ظلم كردند بگیر و حق ما را از
آنان بستان و ایشان را در آتش غضب بسوزان! اى یزید! تو با این كارها تنها پوست خود
را پاره كردى و گوشت خودت را قطعه قطعه نمودى و طولى نمى كشد كه با این بار سنگینى
كه از ریختن خون فرزندان پیامبر و هتك حرمت اهل بیتش به گردن گرفته اى بر آن حضرت
وارد شوى و در آن روز خداوند آنان را گرد یكدیگر جمع مى كند و حق آنان را مى گیرد .
و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون: و مپندار
كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه آنان زندگانى هستند كه نزد
پروردگارشان روزى مى خورند .
و همین كه خداوند حاكم باشد و محمد (ص) با تو مخاصمه كند و جبرئیل یاوریش نماید
براى تو كافى خواهد بود! بزودى كسانى كه تو را بر این مسند نشاندند و بر گروه
مسلمانان سوارت كردند خواهند فهمید كه چه جانشین بدى را انتخاب كردند و متوجه
خواهند شد كه كدام یك از شما بدبخت تر و بدفرجام تر خواهید بود .
اكنون فشارهاى روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار كرده است .
با این حال تو را بى مقدار و حقیر و سرزنش تو را بزرگ و سزاوار مى شمرم و تو را
مستحق توبیخ مى دانم اما چشمها اشك مى بارد و سینه ها از آتش غم مى سوزد! آه چه
شگفت آور است كه سپاه خداوند به دست لشكر شیطان كشته شوند! خون ما از این دستها
مى ریزد و گوشت ما در این دهانها جویده و مكیده مى شود و آن بدنهاى پاك روى زمین
مانده اند و گرگهاى بیابان بنوبت آنان را زیارت مى كنند و درندگان بر خاكشان
مى مالند! اى یزید! اگر امروز مى پندارى كه ما غنیمت جنگى هستیم، بزودى مجبور به
پرداخت غرامت خواهى شد و آن، زمانى است كه جز آنچه انجام داده اى، چیزى نداشته باشى
و خداوند هرگز به بندگانش ستم نمى كند .
ما به او شكایت مى كنیم و او پناهگاه ماست .
تو نیز - اى یزید!- به كار خودت مشغول باش و كید و مكر خودت را به كار ببر و منتهاى
تلاشت را بكن، اما به خدا سوگند نمى توانى نام ما را محو كنى و وحى ما را خاموش
گردانى و این ننگ و عار را از دامان خودت بشویى، زیرا عقلت ناتوان و ایام زندگانیت
كوتاه است و توانت از دست رفته است روزى كه منادى فریاد بزند: ألا لعنة الله على
الظالمین! خدا را سپاس كه ابتداى كار ما را با سعادت و مغفرت و پایان آن را به
شهادت و رحمت ختم فرمود! ما از خداوند درخواست مى كنیم نعمتش را بر شهیدان ما تكمیل
فرماید و بر اجر و مزد آنان بیفزاید و جانشینان نیكویى براى ما قرار دهد، چرا كه او
خداوند رحیم و مهربان است و حسبنا الله و نعم الوكیل! این سخنان و خطبه هایى نظیر
اینكه زینب كبرى (س) و امام زین العابدین (ع) در برابر مردم كوفه و شام قرائت
كردند، پرده از چهره پلید خاندان ابوسفیان برداشت و واقعیت قضایا را روشن ساخت .
سرانجام این بانوى داغدار، پس از 56 سال عمر پر بركت و توأم با درد و رنج، در ماه
رجب سال 62 هجرى دیده از جهان فروبست و در شام، در محلى كه اكنون نیز معروف است
مدفون گردید .
و السلام علیها یوم ولدت و یوم ماتت و یوم تبعث حیا! --