آفرین اى ابوشبل، آفرین اى پسر عمو، گویا من بر انگشتش مى نگرم و مى بینم كه مردم براى بیعت كردن با او هجوم آورده اند. پس از كشته شدن عثمان، طلحه، كلیدهاى بیت المال را در دست گرفت و اسبان اصیلى كه در خانه خلیفه مقتول بود، به تصرف آورد. موقعى كه عایشه در راه خبردار شد كه مسلمانان با على بیعت كرده اند، فرمان دادكه او را به مكه برگردانند و پیوسته مى گفت: عثمان را مظلوم كشتند.
كسى این سخن او را شنید و بدو گفت: مگر من از تو نشنیدام كه مى گفتى: «مرده باد یهودى لنگ » و ما تو را مى دیدیم كه دشمن ترین مردم با عثمان بودى؟ طبرى در تاریخش نقل مى كند:
چون عثمان كشته شد، گریختگان به سوى مكه روى آوردند و عایشه براى به جاآوردن عمره به آن جا رفته بود. همین كه به او خبر دادند كه عثمان كشته شده است،سخنى گفت كه معنایش این است: سرانجام كسى كه گوش به اعتراضات اصلاحى شمامردم ندهد، چنین خواهد بود. تا آن كه عمره را به جا آورد و از مكه خارج شد. مردى را از لیث كه خویشان مادرى او بودند بدید، نام او عبیدبن ابى سلمة معروف به ابن ام كلاب بود، عایشه از اوپرسید: خبر چیست؟
آن مرد در جواب گنگ شده و من من كرد. عایشه گفت: چیست؟ به زیان ماست یا به سود ما؟ آن مرد گفت: عثمان كشته شد و لب فرو بست. عایشه پرسید: بعد چه كار كردند؟ آن مرد گفت: اهل مدینه همه با هم قدرت را در دست گرفتند، و كار را به بهترین مجراى خود بینداختند; همگى اتفاق كردند كه على بن ابى طالب خلیفه مسلمانان وزمام دار گردد. عایشه گفت: كاش آسمان بر زمین فرو آید، اگر پیشواى تو زمام دار مسلمانان شده باشد، مرا برگردانید، مرا برگردانید. به مكه بازگشت، و سخن معروف خود را بگفت وآن را تكرار مى كرد:
به خدا، عثمان مظلوم كشته شده، به خدا ازاو خون خواهى خواهم كرد!
ابن ام كلاب از او پرسید:
چرا؟ مگر تو نخستین كسى نبودى كه از او رو گردان شدى؟
مگر تو نبودى كه هى گفتى: یهودى لنگ را بكشید كه كافر شده است؟
عایشه جواب داد:
آن ها توبه اش دادند، و پس از آن او را كشتند. من در باره عثمان سخنى گفتم ومردم نیز سخنى گفتند، ولى سخن كنونى من از سخن نخستین من بهتر است.
ابن ام كلاب با اشعارى جوابش رامى دهد كه طبرى نقل مى كند:
فتنه و فساد از تو برخاست و تغییر و تبدیل از تو پیدا شد. طوفان آشوب را توبه جنبش در آوردى و رگبار شورش و طغیان را تو سرازیر كردى.
تو بودى كه به كشتن خلیفه فرمان دادى و به ما بگفتى كه او كافر شده است.
فرض كن كه ما، در این كشتن، تو را اطاعت كردیم. كشنده عثمان آن كسى است كه فرمان قتل او را صادر كرده است.
نه آسمان بر سر ما فرود آمد و نه ماه تیره شد و نه خورشید گرفت. (21) .
پس عایشه بدون آن كه به چیزى توجه كند، شتر خود را برگردانیده و به سوى مكه بازگشت. و فتنه اى كور وكر برپا كرد تا از على انتقام بكشد. على كسى بود كه از وقتى كه عایشه در خردسالى به خانه محمد (ص) قدم نهاده با على از در مسالمت در نیامده بود. عایشه فراموش نكرده بود كه على شوهر فاطمه بوده، و فاطمه دختر خدیجه.خدیجه آن زن مهربان و دوست داشتنى، و فرزند آور پیغمبر، خدیجه زنى است كه زمان حیاتش دل مردش را مسخر كرده و درمدت مرگش هم در دل مردش جاى داشت و هیچ گاه از دل مردش بیرون نرفت و عایشه با همه جوانى و زیبایى و طراوت و زنده دلى وزیركى، نتوانست خدیجه را از آن جا دور كند. و نیز عایشه از سخن على در داستان افك چشم پوشى نكرده بود، على از كسانى بود كه به رسول خدا(ص) پیشنهاد كرد كه عایشه را طلاق دهد; زیرا زن بسیار است. ونقل شده كه على به رسول(ص) عرض كرد: از خدمت كار تحقیق كنید و او رابترسانید، و اگر در انكارش پافشارى كرد وى را بزنید.
بسیار چیزها گفته شده بود كه عایشه به تمام آن ها گوش داده بود و به خاطر سپرده بود، و نتوانسته بود فراموش كند. و قتى آتش فتنه زبانه كشید، زینب سى ساله بود و با شوهر و فرزندانش درپایتخت زندگى مى كرد، و از نزدیك بر شعله هاى آتشى كه عایشه برافروخته بود وزمام آن را در دست گرفته بود مى نگریست، وپدرش امیرالمؤمنین را مى دید كه درمعركه ها غوطه ور است، از جنگ جمل فارغ مى شود، باید با معاویه و سپاه شام بجنگد، از نبرد صفین كه فارغ مى شود، باید در نهروان با خوارج به كارزار پردازد،به همین ترتیب على مدت پنج سال آزگار گرفتار بود.
در این جا، تاریخ، براى زینب، شركت فعلى در هیچ معركه اى را ذكر نمى كند. تنهاعایشه است كه قهرمان آن سیاه كارى است كه در تاریخ به نام جنگ جمل معروف شده است. جمل، شترى است كه عایشه برآن سوار شده و ریاست شورشیان ماجراجو رابه عهده گرفته بود. سر فرماندهى اش با وى بود، او بود كه پیوسته فرمان صادر مى كردو افسران سپاه را تعیین مى نمود، و فرستادگانى به ضمیمه نامه هایى به این سو و آن سوو به راست و چپ مى فرستاد و نامه ها را به عبارت زیر آغاز مى كرد:
از عایشه دختر ابوبكر، ام المؤمنین، حبیبه رسول خدا(ص) به فرزند پاك خودفلان.
اما بعد، چون این نامه به تو رسد بیا و ما را یارى كن و اگر نمى كنى مردم را از گردعلى پراكنده گردان.
كسانى از او پیروى كردند و كسانى سخن او را نپذیرفتند و چنین پاسخ دادند:
اما بعد، من فرزند پاك تو هستم. در صورتى كه كناره گیرى كرده به خانه ات بازگردى و گرنه من نخستین كسم كه با تو ستیزه كنم.
یا این چنین مى گفتند:
خداى رحمت كند ام المؤمنین عایشه را; او مامور است كه در خانه اش بنشیند وما ماموریم كه نبرد كنیم، عجب این جاست كه آن چه را كه او بدان مامور است، زیر پامى نهد و ما را بدان امر مى كند، ولى خودش مى خواهد ماموریت ما را عهده دار شود وما را از آن باز دارد.
بنى امیه براى این شورش و طغیان سركیسه را شل نموده و ثروت هاى گزافى خرج كردند و از گوشه و كنار به سوى مكه كه عایشه در آن جامردم را به شورش مى خواند، روى آوردند.
موقعى كه عایشه با سپاهیانش از مكه خارج شد، آنان سه هزار تن بودند، سپاهى راحركت داد تا به بصره رسید، در آن جا در میان جمعیت انبوهى نطقى ایراد كرده چنین گفت:
مردم به عثمان تهمت مى زدند و از كارمندان او خرده مى گرفتند و به مدینه مى آمدند و از ما نظر مى خواستند. ما كه در ایرادهاى آن ها تامل مى كردیم، مى دیدیم عثمان پاك و پاكیزه و وفادار است. ما به شكایت كنندگان كه نظر مى انداختیم،مى دیدیم مردمى بدرفتار و دروغگویند، آن چه مى گویند، به جز آن چیزى است كه دردل دارند. هنگامى كه در اثر كثرت جمعیت نیرومند شدند، به خانه عثمان ریختند وخون حرام و مال حرام را حلال شمردند و شهر محترم مدینه را بى احترام كردند بدون آن كه خونى بر گردن عثمان باشد و یا این مردم در این كار عذرى داشته باشند.
مردم در اثر سخنان عایشه تحریك شده و به جنب وجوش افتادند، عایشه فریادكشید: اى مردم! ساكت باشید.
مردم ساكت شدند و عایشه به سخن خود ادامه داده چنین گفت: هرچند كه امیرالمؤمنین عثمان تغییر و تبدیلى در دین داده بود! ولى گناه خود را با توبه شست و مظلوم و پشیمان كشته شد، او را ناروا كشتند و سرش را بریدند، جورى كه شتر راسر مى برند.
آرى، قریش سعادت و هدف خود را با تیر زد و دهان خویشتن را به دست خودخونین كرد و از كشتن عثمان سودى نبرد و به آن راهى كه مى خواست برود نرفت،به خدا، بلاهایى خواهد دید كه از آن نجات نخواهد داشت، بلایى كه هر غافل خفته اى را بیدار كند و هر نشسته اى را به پاى خیزاند. بر قریش، مردمانى مسلط خواهند شد كه به آن ها رحم نكنند و با آن ها با بدترین شكنجه ها معامله كنند.
آهاى مردم!
گناه عثمان به اندازه اى نرسیده بود كه خونش حلال شود، او را چنان فشردید كه پارچه تر را مى فشارید. سپس بر او تاختید و او را كشتید، پس از آن كه توبه كرده بود واز گناهان پاك شده بود. آن گاه با پسر ابوطالب بیعت كردید بدون آن كه با جماعت مشورت كنید، آیا مرا دیدید كه به واسطه خاطر شما از تازیانه عثمان و زبان هرزه دراى او خشمگین شدم ولى انتظار دارید كه براى عثمان از شمشیرهاى شماخشمگین نشوم؟
بدانید كه عثمان مظلوم كشته شده است، كشندگان عثمان را بجویید و هنگامى كه بر ایشان دست یافتید آن ها را بكشید، سپس خلافت را در اختیار كسانى كه امیرالمؤمنین عمر انتخاب كرده بود بگذارید، مشروط برآن كه كسانى كه در خون عثمان دست داشته اند داخل نشوند.
عایشه در شنوندگان كسى را دید كه به وى پاسخ مى دهد:
اى ام المؤمنین! به خدا، كشته شدن عثمان از این كوچك تر است كه تو فرمان خدا رازیر پا نهى و از خانه بیرون شوى و بر این شتر پلید سوار شوى، از جانب خداى براى تو پرده و حرمتى قرار داده شده بود، تو پرده را دریدى و حرمت خود را از میان بردى!
در پى او جوانى از بنى سعد روى سخن خود را به طلحه و زبیركرده چنین گفت:
اى زبیر! تو یاور فداكار رسول خدا(ص) بودى و اى طلحه! تو با دستت رسول خدا را از گزند دشمن نگه دارى كردى، مى بینم ام المؤمنین را به همراه خودتان آورده اید! آیا زنان خودتان را نیز همراه آورده اید؟!
آن دو گفتند: نه.
آن جوان گفت: پس من از شما نیستم، سپس شعرى سرود كه خطابش به آن دوبود:
همسران خود را در پس پرده نگاه داشتید، ولى مادرتان «همسر رسول خدا» را به پیش انداخته به این و آن سو كشانیدید، به جان خودت كه این منتهاى بى انصافى است. ازطرف خدا به او امر شده بود كه در خانه اش بنشیند و بیرون نیاید، ولى خودش خواست كه بیابان هاى خشك را بپیماید و از این شهر بدان شهر برود. و براى آن كه به مقصود برسد، فرزندانش با تیر و نیزه و شمشیر بجنگند و كشته شوند.
به دست طلحه و زبیر پرده احترام او دریده شد، این رفتار آن ها براى ما بس است كه به ما خبر دهد كه آنان چگونه مردمى هستند. احنف بن قیس برخاست و عایشه را مخاطب قرار داده چنین گفت: از تو پرسشى دارم، و بسیار جدى مى پرسم، نباید از من دلگیر شوى. آیا در این شورشى كه به پا كرده اى از رسول خدا (ص) دستورى دارى؟
عایشه گفت: نه.
احنف پرسید: آیا از رسول خدا (ص) نوشته اى دارى كه تو از لغزش بر كنارى واشتباه نمى كنى؟
عایشه گفت: نه.
احنف گفت: راست گفتى، خداى براى تو مدینه را خواسته بود، پس تو چرااطاعت نكردى و بصره را برگزیدى؟
خداى به تو امر كرده بود كه در خانه پیغمبرش (ص) بمانى، ولى تو چرا به خانه یكى از فرزندان ضبه مسكن كردى؟ اى ام المؤمنین! مرا آگاه نمى كنى كه براى جنگ وخون ریزى آمده اى یا براى صلح و آشتى؟
عایشه خشم خود را فرو برده، پاسخ داد:
براى صلح و آشتى.
احنف گفت: به خدا، اگر مى آمدى و در میان مسلمانان جز كتك كارى با كفش وزدوخورد با سنگ ریزه چیز دیگرى نبود، به دست تو آشتى نمى كردند، چه برسد كه وقتى آمده اى كه شمشیرها را به شانه آویخته اند، و براى خون ریزى آماده شده اند؟
عایشه ندانست كه چه جواب گوید و دردمندانه چنین گفت:
بدگویى احنف به من، حلم وبردبارى او را از میان برد، نا خلفى فرزندانم رابه خدا شكایت مى كنم.
هنگامى كه سپاه على و سپاه عایشه باهم روبه رو شدند، عایشه خواست كه آتش دشمنى را دامن بزند و دلیرى سپاه خود را بیفزاید، روى به سمت راست كرده پرسید:
چه كسانى هستید؟
پاسخ دادند: قبیله بكربن وائل.
عایشه گفت: شاعر در باره شما مى گوید:
چنان غرق در آهن و فولاد به سوى ما آمدند كه گویى در سرافرازى جاویدان وشكست ناپذیرى، قبیله بكربن وائل بودند.
پس به سمت چپ روى كرده مى پرسد: در سمت چپ من چه كسانى هستند؟
جواب مى دهند: فرزندان تو قبیله ازد.
عایشه فریاد برآورد: زنده باد دودمان غسان، جنگ جویى و مردانگیى كه ما از شمامى شنیدیم، نگاه دارى كنید.
شاعر مى گوید: از دودمان غسان كسى جنگید كه شایستگى حفظ نام نیك آن راداشت. سپس به لشكرى كه جلو رویش بودند روى كرده پرسید:
چه كسانى هستید؟
گفتند: بنى ناجیه .
عایشه گفت: به به از این شمشیرهاى برنده ابطحى و قرشى، پیكارى كنید كه دشمن، یك دیگر را سپر خود كنند.
گویى آتشى از كینه و درندگى در سپاهیان بیفروخت.
پرچم داران كه در خط بینى شترش ایستاده بودند، هركدام درپى دیگرى دلیرانه پایدارى مى كردند. كشته مى شدند، این كه مى افتاد، آن پرچم را مى گرفت و بر پامى داشت، سراینده آن ها مى گوید:
اى مادرما اى همسر پیغمبر.
اى همسر مرد بابركت و رستگار.
ما فرزندان ضبه نخواهیم گریخت تا جمجمه هایى را ببینیم كه بر زمین روى هم ریخته.
از سپاه على كسى به او جواب مى دهد و رجز مى خواند:
اى مادر ما كه نامهربان ترین مادرى هستى كه ما دیده ایم.
مادر به فرزند خود غذا مى دهد و ترحم مى كند.
آیا نمى بینى چه دلیرانى مجروح و پاره پاره شده اند؟! و چه دست ها و مچ هایى از پیكرها جدا شده است ؟!
دیگرى از سپاه عایشه پیش آمده و زمام شتر را به دست مى گیرد و بر پیكرشهیدى از لشكریان على مى گذرد و مى گوید:
آیا تو شنوایى از على داشتى و فرمان پذیر او بودى؟ و دست از یاران همسر پیغمبر برداشتى؟
پیش از آن كه مزه تیزى شمشیر را بچشى.
آن گاه روبه سوى عایشه كرده و فریاد مى زند:
اى مادر ما اى عایشه! پریشان مباش.
در قبیله ازد مردم بزرگوار موجود است.
یكى از یاران على كه او را مى بیند به سویش تاخت آورده و رجز مى خواند ومى گوید:
شمشیرم را برهنه كرده بر قبیله ازد مى تازم. و آن را بر پیر و جوانشان مى نوازم. و كار هر قوى هیكل و دلاورشان را مى سازم.
منبع:www.emam.ir