شعر و قطعات ادبی
ای غم چه خواهی
از دیده بارم
و از دل برآرم
بی روی ماهی
دیگر ز جانم
ای غم چه خواهی
از داغ هجران
چون اشک لرزان
افتاده ام من
بر خاک راهی
دیگر ز جانم
ای غم چه خواهی
آتش اثرم
شمع سحرم
و از باد صبا
در دشت جنون
سر گشته ترم
هستی چه باشد
آشفته خوابی
نقش فریبی
موج سرابی
دیگر ز جانم
ای غم چه خواهی
شنبه 26/10/1388 - 14:55
خانواده
انسان
ویژگی انسان در چیزهایی نیست که به آن
دست می یابد
بلکه در چیزهایی است که در آرزوی
دست یابی به آنها می سوزد
شنبه 26/10/1388 - 14:54
دعا و زیارت
نقش انتخاب در زندگی
روشن شده است و گزینش راهی که به سعادت میانجامد یا به شقاوت، بر عهده انسان نهاده شده (1) و این قدرت که «امانت الهی» است، مورد سوال نیز قرار خواهد گرفت. در واقع، شخصیت فردی و اجتماعی هر کس و سعادت و شقاوت او و بهشت و دوزخ وی، در گرو انتخابی است که در زندگی دارد و هر لحظه و هر روز، انسان در مسیر یک آزمون الهی است، تا از راههای گوناگون کدام را برگزیند و از دعوت و ندای «عقل» و «نفس» و جاذبه «دنیا» و «آخرت» و کششهای «خدایی» یا «نفسانی» به کدام یک پاسخ مثبت دهد.
در مقابل دعوت انبیای الهی نیز، انسانها از «ایمان» و «کفر» و «تصدیق» و «تکذیب»، یکی را بر میگزیدند و نوع گزینش بستگی به آن داشت که به دعوت عقل و منطق پاسخ دهند یا کشش نفسانیات را بر ندای عقل، حاکم سازند.
ابلیس، در برابر فرمان الهی، انتخاب بدی کرد و مطرود شد. مومنان و کافران نیز پیوسته در معرض آزمایش «بهتر گزینی» و «حسن انتخاب» بودند.
از حلقههای طولانی انتخابهای تاریخی عبور میکنیم و به نهضت عاشورا میرسیم. همه صحنههای این قیام جاودانه، چه در جبهه حق و چه باطل، انتخاب بود، چه از سوی امام حسین علیهالسلام و یارانش، چه از سوی عبیدالله بن زیاد و فرماندهان و سربازانش. خود کوفیان نیز در معرض یک آزمایش بزرگ قرار گرفتند. انتخاب یاری حسین علیهالسلام هر چند به شهادت بینجامد، یا انتخاب زیستن و عاقبت و فرمانبرداری از حکومت جور، هر چند به کشتن سیدالشهدا علیهالسلام بیانجامد.
امام حسین علیهالسلام میتوانست بیعت با یزید را برگزیند و حادثه کربلا پیش نیاید، ولی شهادت را برگزید، آن هم با لب تشنه. در روایت امام رضا علیهالسلام آمده است که فرشتگان الهی امام حسین علیهالسلام را میان دنیا و آنچه در آن است و پیروزی بر دشمن و میان شهادت و پر کشیدن روحش به سوی ملکوت مخیر ساختند، حضرت، شهادت را انتخاب کرد. (2)
در راه کوفه، وقتی همراهان امام از وضعیت کوفه و سرانجام مبهم این سفر آگاه شدند، عدهای که از مدینه به همراه امام آمده بودند ماندند، دیگران پراکنده شده، از چپ و راست رفتند. (3)
در مکه، حاکم مکه میخواست از خلیفه برای امام حسین علیهالسلام اماننامه بگیرد، حضرت نپذیرفت و فرمود: امان الهی بهترین امان است: «وَ قَد دَعَوتَ اِلی الاَمانِ وَ البِرِّ و الصِّلةِ، فَخَیرُ الاَمانِ اَمانُ الله.» (4)
در کربلا نیز برای حضرت عباس و برادرانش توسط شمر بن ذی الجوشن اماننامه آوردند، ولی آنان نپذیرفتند و ماندن در کنار امام و شهادت را برگزیدند و گفتند: «لا حاجَةَ لَنا فی اَمانِکُم، اَمانُ اللهِ خَیرٌ مِن اَمانِ ابنِ سُمیّةَ.»(5)
زهیر بن قین، ابتدا از هواداران جناح عثمان بود و تمایلی به خط اهلبیت نداشت، ولی در راه کوفه، پس از دیدار با امام حسین علیهالسلام، راه جدیدی انتخاب کرد و به امام پیوست و در رکاب او جنگید و شهید شد. وقتی درباره این تغییر مسیر از او پرسیدند، گفت: من با دیدن حسین بن علی علیهماالسلام به یاد رسول خدا افتادم و موقعیتی که او نسبت به پیامبر داشت یادم آمد و دانستم که از سوی شما (کوفیان) با او چگونه رفتار خواهد شد. این بود که تصمیم گرفتم او را یاری کنم و در حزب و گروه او باشم. (6)
یاران امام در شب عاشورا، وقتی با پیشنهاد سالار شهیدان رو به رو شدند که از آنان میخواست او را گذاشته و صحنه را ترک کنند، همه یکصدا «ماندن با او» را برگزیدند و آن شب هیچ کدام حاضر نشد برود.
انتخابگری «حر بن یزید» در این میان جلوه خاصی دارد. او که تا صبح عاشورا در لشکر دشمن و یکی از فرماندهان مهم سپاه کوفه بود، خود را میان بهشت و جهنم مخیر دید، و بهشت را برگزید. این سخن اوست که: «به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ، مُخیر میبینم، به خدا قسم هرگز چیزی را بر بهشت نخواهم برگزید، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم.» آنگاه نهیبی بر اسب خویش زد و از کنار فرات به لشکرگاه امام حسین علیهالسلام آمد و توبه و اعلام نصرت و یاری کرد، در رکاب حضرت جنگید و به شهادت رسید. (7)
اینگونه بود که انتخاب او، چهرهای ماندگار و سعادتی پایدار برایش آفرید و از شهدای والا قدر کربلا شد.
قرار گرفتن بر سر دو راهیهای دشوار و انتخاب بهترین راه، نشانه کمال عقل و آیندهنگری و سعادتخواهی انسان است. مگر عمر سعد، برای آمدن به کربلا و جنگیدن با امام حسین علیهالسلام چنین آزمونی را تجربه نکرد و بدترین راه را برگزید؟ حتی یک شب مهلت برای اندیشیدن و تفکر و بدترین راه را برگزید؟ حتی یک شب مهلت برای اندیشیدن و تفکر در پذیرفتن ماموریت یا رد آن، نتوانست توفیق «بهتر گزینی» را نصیبش کند و از «ملکِ ری» که شیفته آن بود و امتناع از کشتن امام، حکومت ری را برگزید و نتوانست از آن بگذرد، هر چند به قیمت گناه بزرگ کشتن سیدالشهداء علیهالسلام. (8)
کسان دیگری هم بودند که در مسیر کربلا با امام حسین علیهالسلام ملاقات کردند و حضرت آنان را به یاری خویش فرا خواند، ولی آنان به محاسبه عواقب این همراهی و به خاطر علاقه به حفظ جان، نتوانستند «نصرت امام» را انتخاب کنند و توفیق بزرگی از آنان سلب شد، کسانی همچون: عبیدالله بن حُر جعفی، طرمّاح بن عدی، عبدالله مشرقی، مالک بن نضر و ... .
اما یاران شهید امام، هر کدام با صحنه انتخاب مواجه بودند و شهادت را برگزیدند. شهادت، خود نوعی گزینش آگاهانه مرگ در راه عقیده و ایمان است، مرگی است انتخابی نه تحمیلی.
شب عاشورا، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: هرگز نخواهیم رفت، مگر آن که نیزههایمان را در سینههایشان فرو کنیم. اگر سلاح نداشته باشم با سنگ میجنگم... به خدا سوگند اگر بدانم که کشته میشوم، سپس زنده میشوم، سوزانده میشوم، سپس زنده میشوم و هفتاد بار چنین میشوم، باز هم از تو دست نخواهم کشید! (9)
زهیر بن قین نیز گفت: به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما پیوسته و ابدی هم باشد، ما ایستادن در کنار تو و شهادت همراه تو را بر ماندن در دنیا خواهیم برگزید. (10)
امام حسین علیهالسلام خود را میان ذلت و شهادت، مخیر دید، شمشیر و شهادت را برگزید و فرمود: هیهات منا الذلة.»
در رجزهای حماسی خود در روز عاشورا نیز با سر دادن شعار «اَلَموتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ»؛ از مرگ و ننگ، مرگ را اولی دانست و از ننگ و نار، ننگ را برتر از سوختن ابدی در دوزخ خدا قلمداد کرد.
عامل عمده این «بهتر گزینی» و انتخاب احسن نیز آن است که انسان، سود و زیان را چگونه محاسبه کند و چه چیز را سود بداند و چه چیز را زیان به حساب آورد و ابدیت را در کجا و چه بشناسد؟
ارزش هر کس و هر ملت، در گرو انتخابی است که میکنند. البته امتهای صبور و مقاوم، چون مسیر خود را آگاهانه و با ایمان انتخاب کردهاند، پای انتخاب خویش نیز ایستادگی میکنند و از شهادتها و خسارتها هم خم به ابرو نمیآورند. امام امت در باره شهدای کربلا میفرماید:
هر چه عاشورا سیداالشهدا سلام الله علیه به شهادت نزدیکتر میشد، افروختهتر میشد و جوانان او مسابقه میدادند برای این که شهید بشوند، همه هم میدانستند که بعد از چند ساعت دیگر شهیدند. مسابقه میدادند آنها، برای این که آنها میفهمیدند کجا میروند، آنها میفهمیدند برای چه آمدند، آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم.
سرشت انسان همراه با نیروی انتخاب و اختیار است. در راه حق و باطل، خیر و شر نیز از سوی خداوند
شنبه 26/10/1388 - 14:52
خانواده
دوست
دشمن تو دوست بزرگت خواهد شد
اما هنگامی که مرگ شما را با خود ببرد
شنبه 26/10/1388 - 14:52
دعا و زیارت
مساله اعجاز
تعریف معجزه
معجزه عبارت است از: امر خارق العاده اى كه با اراده خداى متعال از شخص مدعى نبوت, ظاهر شود و نشانه صدق ادعاى وى باشد.
چنانكه ملاحظه مى شود این تعریف, مشتمل بر سه مطلب است:
الف ـ پدیده هاى خارق العاده اى وجود دارد كه از راه اسباب و علل عادى و متعارف, پدید نمىآید.
ب ـ برخى از این امور خارق العاده, با اراده الهى و با اذن خاص خداى متعال, از پیامبران, ظهور مى كند.
ج ـ چنین امر خارق العاده اى مى تواند نشانه صدق ادعاى پیامبر باشد و در این صورت, اصطلاحاً "معجزه" نامیده مى شود.
اینك به توضیحى پیرامون عناصر سه گانه تعریف فوق مى پردازیم.
امور خارق العاده
پدیده هایى كه در این جهان, پدید مىآید غالباً از راه اسباب و عللى است كه با آزمایشهاى گوناگون, قابل شناخت مى باشد مانند اكثریت قریب به اتفاق پدیده هاى فیزیكى و شیمیایى و زیستى و روانى. ولى در موارد نادرى, پاره اى از این پدیده ها بگونه دیگرى تحقق مى یابد و نمى توان كلیه اسباب و علل آنها را بوسیله آزمایشهاى حسى شناخت و شواهدى یافت مى شود كه در پیدایش اینگونه پدیده ها نوع دیگرى از عوامل, موئثر است مانند كارهاى شگفت انگیزى كه مرتاضان, انجام مى دهند و متخصصان علوم مختلف, گواهى مى دهند كه این كارها براساس قوانین علوم مادى و تجربى, انجام نمى یابد. چنین امورى را "خارق العاده" مى نامند.
خارق العاده هاى الهى
امور خارق العاده را مى توان به دو بخش كلى, تقسیم كرد: یكى امورى كه هر چند اسباب و علل عادى ندارد, اما اسباب غیر عادى آنها كما بیش در اختیار بشر, قرار مى گیرد و مى توان با آموزشها و تمرینهاى ویژه اى به آنها دست یافت مانند كارهاى مرتاضان. بخش دیگر, كارهاى خارق العاده اى است كه تحقق آنها مربوط به اذن خاص الهى مى باشد. و اختیار آنها بدست افرادى كه ارتباط با خداى متعال ندارند سپرده نمى شود و از این روى داراى دو ویژگى اساسى است: اولاً قابل تعلیم و تعلم نیست, و ثانیاً تحت تاثیر نیروى قویترى قرار نمى گیرد و مغلوب عامل دیگرى واقع نمى شود. اینگونه خوارق عادت, مخصوص بندگان برگزیده خداست و هرگز در دام گمراهان و هوسبازان نمى افتد ولى اختصاص به پیامبران ندارد بلكه گاهى سایر اولیا خدا هم از آنها برخوردار مى شوند و از این روى, باصطلاح كلامى, همه آنها را "معجزه"نمى خوانند و معمولاً چنین كارهایى كه از غیر پیامبران سر مى زند بنام "كرامت" موسوم مى گردد چنانكه علمهاى غیر عادى الهى هم منحصر به "وحى نبوت" نیست و هنگامى كه چنین علمهایى به دیگران داده شود بنام "الهام" و "تحدیث" و مانند آنها نامیده مى شود.
ضمناً راه بازشناسى این دو نوع از خوارق عادت (الهى و غیر الهى) نیز معلوم شد یعنى اگر انجام دادن امر خارق العاده اى قابل تعلیم و تعلم باشد یا فاعل دیگرى بتواند جلو ایجاد یا ادامه آنرا بگیرد و اثرش را خنثى سازد از قبیل خوارق عادت الهى نخواهد بود. چنانكه تبهكارى و فساد عقاید و اخلاق شخص را مى توان نشانه دیگرى بر عدم ارتباط وى با خداى متعال, و شیطانى یا نفسانى بودن كارهایش بحساب آورد.
در اینجا مناسب است به نكته دیگرى اشاره كنیم كه فاعل كارهاى خارق العاده الهى را مى توان خداى متعال دانست (علاوه بر فاعلیتى كه نسبت به همه مخلوقات و از جمله پدیده هاى عادى دارد) از این نظر كه تحقق آنها منوط به اذن خاص وى مى باشد1, و مى توان آنها را به وسایطى مانند فرشتگان یا پیامبران, نسبت داد بلحاظ نقشى كه بعنوان واسطه یا فاعل قریب دارند چنانكه در قرآن كریم, احیا مردگان و شفا بیماران و خلق طیر, به حضرت عیسى علیه السلام نسبت داده شده است 2 و بین این دو نسبت, تعارض و تضادى وجود ندارد زیرا فاعلیت الهى در طول فاعلیت بندگان است .
ویژگى معجزات انبیا
سومین مطلبى كه در تعریف معجزه به آن اشاره شده این است كه معجزات پیامبران, نشانه صدق ادعاى ایشان است و از این روى, هنگامى كه امر خارق العاده اى باصطلاح خاص كلامى "معجزه" نامیده مى شود كه علاوه بر استناد به اذن خاص الهى, بعنوان دلیلى بر پیامبرى پیامبران پدید آید. و با اندكى تعمیم در مفهوم آن, شامل امور خارق العاده اى نیز مى شود كه بعنوان دلیل بر صدق ادعاى امامت, انجام یابد. و بدین ترتیب, اصطلاح "كرامت" اختصاص مى یابد به سایر خارق العاده هاى الهى كه از اولیا خدا صادر مى شود در برابر خوارق عادتى كه مستند به نیروهاى نفسانى و شیطانى است مانند سحر و كهانت و اعمال مرتاضان. اینگونه اعمال, هم قابل تعلیم و تعلم است و هم بوسیله نیروى قویترى مغلوب مى گردد معمولاً الهى نبودن آنها را مى توان از راه فساد عقاید و اخلاق صاحبانشان نیز شناخت.
شنبه 26/10/1388 - 14:49
دعا و زیارت
قواعد فهم قرآن
نگاهى به شش قاعده اساسى
مقدمه
قرآن كریم آخرین كتاب الهى است كه بر خاتم الانبیا، محمد مصطفى صلى الله علیه وآله، به منظور هدایتبشر نازل گردیده است. این كتاب جاوید، كه در عصر ما در میان كتب آسمانى تنها مرجع مصون مانده از تحریف است، هنگام نزول بر نبى اكرم صلى الله علیه وآله منشا حركت فكرى و فرهنگى بوده; زیرا از آغاز، مخاطبان خود را از یك سو، به تدبر در آن فرا مىخواند (1) و از سوى دیگر، منكرانش را به تحدى دعوت كرده و آسمانى بودن و فوق بشرى بودن خود را مكررا و به صراحتبیان نموده است. (2) در عصر ظهور و نورافشانى قرآن، چون این كتاب مقدس به زبان مخاطبان اولیهاش نازل شده بود و آنان رسول اللهصلى الله علیه وآله را، كه مبین كلام خدا و مجسم آیات الهى بود، مىدیدند و با قراین آیات - مانند اسباب نزول و شرایطى كه آیات الهى در آن اوضاع نازل شدهبود. به طور محسوس و ملموس ارتباط داشتند. به سهولتبه مفاهیم آیات دست مىیافتند و هر جا دچار مشكل مىشدند از رسول خداصلى الله علیه وآله كمك مىگرفتند.
از سوى دیگر، جامعه اسلامى در آن عصر، جامعهاى بسیط بود; از جهت فكرى رشد نیافته و باسوادان آن انگشتشمار بودند. از جهت اجتماعى نیز روابط مسلمانان در سطحى بسیار ساده شكل یافته و ازپیچیدگىهاى موجود در روابط اجتماعى عصر ما، كه نظریههاى گوناگون انسانى، اجتماعى را در پى داشت، خبرى نبود.
طبیعى است كه در چنین جامعهاى، مردم نه با سؤالات عمیق فكرى مواجه بودند و نه قابلیت دریافت و هضم مسائل ظریف نظرى را داشتند. تنها اندكى محرم اسرار پیامبراكرم صلى الله علیه وآله بودند كه توان دریافت اندیشههاى بلند و معانى عمیق قرآنى را داشتند. پس از رحلت پیامبراكرم صلى الله علیه وآله، صحابه در شهرهاى اسلامى اسكان گزیدند و تابعان، از آنان علم كتاب خدا و سنت رسول اوصلى الله علیه وآله را فرا مىگرفتند. به تدریج، با گذشت زمان، در پى فتوحات مسلمانان، سرزمینهاى اسلامى توسعه یافت و اقوام دیگر فوج فوج به اسلام پیوستند و با قوم عرب اختلاط یافتند. بسیارى از آنان هیچ سابقهاى نسبتبه زبان عربى نداشتند، اما شیفتگى آنان به اسلام و قرآن، ایشان را به فراگیرى زبان عربى فرا مىخواند، اما این آمیختگى بازتابى دیگر نیز داشت و آن تاثیرى منفى بود كه بر قوم عرب گذاشت و موجب شد اصالت زبانشان رااز دستبدهند.
عهد تابعان نیز به سرآمد، اما توسعه سرزمینهاى اسلامى همچنان ادامه داشت و به همان نسبت، آمیختگى با فرهنگهاى دیگر روز به روز افزون گشت. این آمیختگى در عصر خلافتبنىعباس به دلیل ترجمه كتب یونانى و طرح بحثهاى فلسفى و عقیدتى و بروز شبهات فكرى، شدیدتر و عمیقتر شد.دیگر نه از آن شفافیت اجتماعى، فرهنگى و فكرى عصر بعثتخبرى بود و نه از بساطت فكر و اندیشه مردم. این مساله همچنان تداوم یافت و عوامل مثبت و منفى مورد اشاره دستبه دست هم داده، دستیابى به مفاهیم حیاتبخش قرآن را مشروط به بهرهمندى و اعمال اصول و قواعدى گرداند كه فقدان آنها مانع از درك صحیح قرآن است.
قواعد فهم قرآن
فهم قرآن و دستیابى به مفاهیم و معانى آن، اعم از منطوق و مفهوم، و آنچه كه لزوما بر آن دلالت دارد، اعم از ظاهر و باطن آیات، در سایه قواعد و اصولى چند حاصل مى گردد.
مراد ازاین قواعد تنها قواعد فهم زبان عربى نیست، اگرچه خداوند متعال از آن براى بیان مقاصد خود بهره جسته است و در نتیجه، فهم كلام او اقتضا دارد كه مفسر به قواعد زبان عربى آشنا باشد. اما علاوه بر آن، چون گوینده در كلام خود معانى و مفاهیمى متعالى و متافیزیكى را مطرح ساخته كه نه تنها براى انسان عصر نزول قرآن بكر بوده، بلكه براى بشریت همواره نو و در بردارنده پیایى تازه است، در نتیجه، الفاظ و عبارات وضع شده براى معانى محسوس و اعتبارى زبان عرب، در اداى روشن این معانى بلند ناتوان بوده است، ناگزیر، مفاهیم خود را در قالب تمثیلات، تشبیهات، استعارات و كنایات بیان نموده و براى مجذوب ساختن عرب شیفته شعر و ادب، از سبكى خاص در گفتار بهره گرفته كه نه نثر بوده، نه نظم اگرچه از امتیازات جمیع آنها نیز بهرهمند است.این زیبایى سبك و بلنداى معناست كه بشریت را مسحور و مجذوب خود ساخته است.
این عوامل و عوامل دیگر موجب گردید فهم معانى قرآن به قواعدى فراتر از قواعد زبان عربى نیازمند گردد. از اینرو، دانشمندان علوم قرآنى و مفسران درصدد برآمدند كه قواعد یاد شده را با تحقیق و تامل كشف كنند و آن را نظاممند سازند. نتیجه این تلاشهاى ارزنده را مىتوان در كتب علوم قرآنى و مقدمه برخى از كتب تفسیر به دست آورد. این نوشتار به شمهاى از این مطالب اشاره كرده و در آن به شش قاعده، كه اساسىتر به نظر مىرسد، نگاهى افكنده است:
1- در نظر گرفتن قواعد ادبى و لغت عرب
قرآن به زبان عربى فصیح و مطابق با زبان متداول عصر بعثت نازل گردیده است.پس اینسهویژگى عربى بودن، طابقتبا لغت متداول و در عصر بعثتبودن - را باید در نظر داشت و در مقام برداشت از آن، از توانایىهاى علمى مرتبط با آنها برخوردار بود تا در انطباق قواعد و فهم از قرآن خطا نكرده و برداشت درستى داشته باشیم.
به دلیل ویژگى نخست، باید با علم لغت، اشتقاق و صرف و نحو زبان عربى در حد مطلوب آشنا بود; زیرا در فهم واژگان قرآن، باید چند مرحله را پیمود كه متناسب با هر مرحله، باید از علم خاصى برخوردار بود و به منبع خاصى رجوع نمود:
مرحله نخست، دستیابى به معانى واژهها - به طور كلى - است كه باید بر علم اشتقاق تسلط داشت تا ریشه اصلى لغات را تشخیص دهیم و معانى احتمالى را كه بر اثر تفاوت ریشههابراى یك واژه وجود دارد، به دست آوریم، با وجود آنكه آن معنا ممكن است از معانى مورد نظر در آیه باشد. به عنوان مثال، واژه «مسیح» ممكن است از«سیاحت» و یا از «مسح» مشتق شده باشد. در فرض اول، به معناى «سیاح» و در فرض دو، به معناى «ممسوح» ( مالیده شده به روغن) است. در اینجاست كه پس از پى بردن به ریشه لغت، در منابع لغوى به دنبال معانى آن مىرویم. مرحله دوم، آگاهى از معانى حقیقى و مجازى است كه شناخت این دو در تفسیر نقشى اساسى دارد. محقق باید با قواعد تشخیص معانى حقیقى از مجازى آگاه باشد تا از میان معانى متعددى كه در كتب لغت آمده، معانى حقیقى را از معانى مجازى متمایز سازد; زیرا در بسیارى از كتب لغت، معانى ذكر شده در ذیل یك واژه اعم از معانى حقیقى و مجازى است. مفسر باید از انواع علاقههایى كه براى اراده معانى مجازى ذكر شده،آگاهى یابد تا هم معانى مجازى را دریابد و چنان كه در كلام، قرینهاى وجود دارد بتواند معناى مجازى مورد نظر را بشناسد و هم در صورتى كه در آیه، هیچ قرینهاى بر معناى مجازى نیست، معناى حقیقى را مورد نظر قرار دهد.
مرحله سوم، تعیین معناى مورد نظر در آیه است. در این مرحله، مفسر باید از قواعد محاوره عقلایى كه بیشتر در علم اصول و تا حدودى، در علم معانى مطرح شده، آگاهى یابد و با تامل در آیه و در نظر گرفتن مجموعه قراین به دست آمده، از میان معانى مجازى وحقیقى، معناى مورد نظر را تشخیص دهد.«آشنایى با علم صرف و نحو ضرورى است; زیرا در پرتو علم صرف، ابنیه كلمات و صیغههاى آنها شناخته مىشود و به كمك علم نحو، روشن مىگردد كه كلمات با اعرابهاى مختلف از چه معانىاى برخوردارند.» (3)
ویژگى دوم قرآن فصاحت آن است - قرآن كلامى فصیح، بلكه افصح كلام است و در آن، تمثیلات، تشبیهات، استعارات، كنایات و... بسیار به كار رفته كه فهم دقیق آنها در گرو آشنایى با علوم معانى، بیان وبدیع است.
علم معانى روشن مىسازد كه تركیبهاى گوناگون كلام چه خواصى دارند و چه معنایى افاده مىكنند. علم بیان از چگونگى خواص تركیبات كلام از حیث وضوح دلالت و خفاى آنها سخن مىگوید. علم بدیع (4) وجوه نیكوسازى كلام را تعلیم مىدهد. این علوم را علوم بلاغت مىگویند و مفسر به منظور درك جنبههاى اعجاز بیانى قرآن، شدیدا بدانها نیازمند است. (5) ویژگى سوم قرآن مطابقتبا زبان عصر بعثت است. قرآن به زبان عربى عصر بعثت نازل شده و زبان عربى چون هر زبان دیگرى دچار تحولمىگردد. برخى لغات درعصر بعثت، معنایى داشته كه امروز دیگر از آن معانى خبرى نیست و معنایى دیگر پیدا كرده و یا آن معانى حفظ شده، ولى معانى جدید دیگرى نیز پیدا كردهاند. باید بررسى كرد كه هر لفظ در زمان بعثت معناى رایجش چه بوده و معنایى كه ما انتخاب مىكنیم، مطابق با معناى رایج آن عصر باشد. شهید بهشتى در این زمینه مىگویند:
«شخصى واژه "كفات" را در لغتبه معناى "پرنده تیز پرواز" دیده و بعد آیه «الم نجعل الارض كفاتا» را چنین معنا كرده: «آیا زمین را به صورت یك موجود تیز پرواز قرار ندادیم و استدلال كرده بود كه از نظر قرآن،زمین پرواز (حركت) مىكند و حال آنكه "كفات" معناى اصلیش عبارت است از در برگیرنده; یعنى، آیا زمین را در برگیرنده قرار نداریم؟ دنبالهاش مىگوید: براى زندهها و مردهها - كه این معناى دوم با آیات بعد سازگار است.» (6)
هرچند برخى در این مثال مناقشه كردهاند، ولى سخن بر سر اصل مساله است . ما نمىتوانیم واژگان قرآن را طبق معانىاى كه سالهاى بعد براى آن واژهها پدید آمده تفسیر كنیم. براى تشخیص معانى عصر نزول، باید به منابع لغوى كهن مانند العین و كتبى كه به صورت مستند معانى را ذكر مىكنند، مانند لسان العرب مراجعه نمود و آنها را مبنا قرار داد. علاوه بر آن، باید قدرت استنباط معانى لغت را مطابق با عصر نزول داشت تا در مواردى كه كتب لغت معانى متفاوت و متعارضى ارائه مىدهند، بتوان با توجه به كاربردهاى هر واژه، در قرآن و روایات و فرهنگ عامه عصر نزول كه در روایات و منابع تاریخى است - معناى عصر نزول را تشخیص داد.
2- در نظر گرفتن روایات تفسیرى
پیامبراكرم صلى الله علیه وآله و به اعتقاد ما شیعیان، ائمه معصوم علیهمالسلام به تفاصیل آیات، اعم از ظاهر و باطن آنها، عالم بودند. و این حقیقتى بود كه خداوند متعال، خود ضامن و متكفل آن شد، چنانچه در آیات كریمه مىفرماید: «ان علینا جمعه و قرءانه فاذا قراناه فاتبع قرءانه، ثم ان علینا بیانه» (قیامت:17-19); همانا بر ماست گرد آوردن و خواندنش. وقتى آن را خواندیم، پس پیروى كن از خواندنش. سپس بر ماستبیانش. به همین دلیل، خداوند تعالى تبیین آیات قرآن و بیان تفصیلات احكام را به عنوان تكلیف و رسالتى براى پیامبر صلى الله علیه وآله ذكر مىنماید: «و انزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزل الیهم» (نحل: 44); به سوى تو قرآن را فرستادیم تا براى مردم بیان كنى آنچه را به سویشان فرستاده شده است. اگرچه مطابق صریح آیات، قرآن كریم بیان كننده همه چیز است:(و نزلنا علیك الكتاب تبیانا لكل شىء - نحل:89)، ولى به طور اجمال; توضیحات، ویژگىها، قیود، و تبصرهها و احكام در قرآن كریم نیست; (7) مثلا، قرآن كریم مىفرماید: «اقیموا الصلاة و آتوا الزكاة»;(بقره:44) نماز را به پا دارید و زكات بپردازید. ولى اینكه نماز چند ركعت و كیفیت آن چگونه استیا زكات مقدارش چقدر است و به چه اجناسى تعلق مىگیرد، در قرآن نیامده و رسول خداصلى الله علیه وآله و ائمه معصومعلیهمالسلام آن را تبیین نمودهاند. پس سنت، عدل قرآن و مبین آن است، چنانچه در حدیثى، نبى اكرم صلى الله علیه وآله مىفرمایند: «الاانى اوتیت القرآن و مثله معه یعنى السنة» (8) ; همانا به من قرآن و مثل قرآن - یعنى، سنت - عطا شده است. در نتیجه، رسول الله صلى الله علیه وآله مرجعى بود كه وقتى صحابه در فهم و تفسیر آیهاى دچار مشكل مىشدند، به ایشان رجوع مىكردند، ابن تیمیه در مقدمهاش در اصول تفسیر، حدیثى از ابوعبد - الرحمن السلمى بیان مىكند، بدین تعبیر:كسانى كه قرآن را بر ما قرائت مىكردند مثل عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و دیگران، وقتى قرآن را از پیامبر تعلیم مىگرفتند، از ده آیه تجاوز نمىكردند تا هر آنچه در ارتباط با آن آیات بود، فرا گیرند و بدانها عمل كنند. (9)
اگر به كتب روایى رجوع كنیم، روایات بسیارى درباره تفسیر آیات قرآن خواهیم یافت كه از پیامبراكرم و ائمه معصومعلیهمالسلام و صحابه آنها روایتشده; از آن جمله است این روایات:
احمد بن حنبل، ترمذى و دیگران از عدى بن حیان نقل مىكنند كه رسولاكرم صلى الله علیه وآله فرمودند: «ان المغضوب علیهم هم الیهود وان الضالین هم النصارى» (10) ; آنانكه مورد غضب قرار گرفتند یهود; و گمراهان، نصارى هستند.
در روایتى دیگر، شخصى اعرابى از پیامبرصلى الله علیه وآله درباره آیه كریمه «و لم یلبسوا ایمانهم بظلم» (انعام:82); كسانى كه ایمان آوردند و ایمان خویش را به ستم نیالودند، سؤال مىكند و مىگوید: «اینالم یظلم نفسه؟»; كدامیك از ما به خود ستم نكرده است؟ پیامبراكرم صلى الله علیه وآله به استناد آیه كریمه «ان الشرك لظلم عظیم» «لقمان:130»، مىفرمایند: مراد از ظلم شرك است. (11) در روایتى دیگر، رسول خداصلى الله علیه وآله درباره آیه كریمه «واعدوالهم مااستطعتم من قوة» (انفال 60)، مىفرمایند: مراد از «قوة» تیراندازى است. (12)
در ایمان به حقانیت روایات تفسیرى و لزوم تبعیت از آن، هیچ تردیدى نیست، اما این سخن نسبتبه روایاتى صادق است كه از نظر سند و دلالت، قطعى باشند، لكن متاسفانه چنین روایاتى بسیار نادر است; زیرا روایات تفسیرى یا یكى از دو ویژگى مذكور را ندارند یا هر دو را فاقدند; یعنى، یا سندشان مخدوش استیا دلالتشان و یا هر دو. ذهبى در این باره مىگوید: جاعلان، احادیث جعلى بسیارى بر روایات تفسیرى افزودند و احادیثى به رسول خداصلى الله علیه وآله نسبت دادند كه ایشان نفرمودند. بدین دلیل، علما بسیارى از احادیثى را كه منسوب به رسول اللهصلى الله علیه وآله است، مردود شمردهاند تا جایى كه احمد بن حنبل مىگوید: سه چیز اصل و ریشهاى ندارد: تفسیر، جنگنامهها و شرح حال جنگجویان . مراد او - همانگونه كه پیروان محققش گفتهاند - این است كه غالب این احادیثسندى صحیح و متصل ندارند.در نتیجه، باید به دو نكته توجه داشت:
اولا، همانگونه كه رجوع به احادیث در مقام فهم و برداشت از قرآن لازم است، تفحص از سند و دقت در دلالت آنها نیز ضرورت دارد و این كار متوقف بر چند مساله است:
الف - آشنایى با علم رجال - به منظور توان یافتن بر ارزیابى سند حدیث;
ب - علاوه بر مطالعه احوال افرادى كه در سند احادیث مذكورند، باید محیط آنها و اوضاع سیاسى، اجتماعى آن محیط ، تاثیر و تاثراتشان و سیر تاریخى آنها را نیز مورد مطالعه قرار داد; زیرا این موارد در روشن ساختن جهت صدور روایت و اینكه آیا روایتبه دلیل رعایت تقیه صادر شده یا حال شنونده و یا جهات دیگرى نیز لحاظ گردیده، بسیار مؤثراست.
ج آشنایى با اصول اسلام و مبانى تفكر شیعه تا بتوان دلالتحدیث راارزیابى نمود وصحت وسقم مفاد آنرامحكزد.
ثانیا، باید توجه داشت كه اگر حدیثى از حیثسند و دلالت هم بىعیب باشد، در نهایت، خبر واحد صحیح است كه مفید ظن خواهد بود. چنین چیزى اگرچه در فقه معتبر است، اما در تفسیر، میزان كارآیى آن مورد بحث و بررسى است، (13) بویژه باید این روایات با روایات دیگرى سازگار باشند و با صراحت آیات نیز معارض نباشند.
اما اقوال صحابه، علماى عامه نسبتبه اقوال صحابه نظر واحدى ندارند. بعضى مثل ابن كثیر به اجمال و بدون تفصیل، ضرورت رجوع به اقوال صحابه را پس از رجوع به قرآن و سنت مطرح كردهاند. او مىگوید: وقتى در تفسیر آیهاى، مطلبى در قرآن و سنت رسول خداصلى الله علیه وآله نیافتیم، به اقوال صحابه رجوع مىكنیم; زیرا آنان به قرآن آگاهترند; به دلیل آنكه قراین و شرایط آیات را مشاهده كرده و از فهم تام، علم صحیح و عمل صالح برخوردار بودند.
بعضى تفصیل قایل شده، مىگویند: اگر اقوال صحابه نسبتبه سبب نزول یا مسالهاى باشد كه اجتهادشان در آن دخالت نداشته باشد، رها كردن سخن آنان و رجوع به دیگرى جایز نیست; زیرا آنان آنچه گفتهاند از نبىاكرمصلى الله علیه وآله شیندهاند.
این بیان تلویحا اشاره دارد به اینكه اگر راى صحابه زاییده اجتهادشان باشد، پذیرش آن واجب نیست.
ذهبى در التفسیر و المفسرون، به این دو دیدگاه اشاره كرده، مىگوید:
بعضى پذیرش راى صحابه را واجب نمىدانند; زیرا بر این باورند كه آنان در اجتهاد مثل سایر مجتهدان، ممكن استخطا كنند، اما بعضى دیگر مىگویند: پذیرش آن واجب است; زیرا اولا، این احتمال وجود دارد كه آنچه گفتهاند از رسول خداصلى الله علیه وآله شنیده باشند. ثانیا، اگر اجتهاد و راى شخصى خودشان هم باشد، چون آنان اهل زبان قرآن بوده و از بركت همنشینى پیامبرصلى الله علیه وآله برخوردار شده و به اخلاق او تخلق یافته بودند و در زمان نزول آیات، قراین و شرایط آیات را مشاهده مىكردند، پس اجتهاد آنها نزدیكتر به صحت است. بنابراین، پذیرش راى آنها واجب مىباشد. (14) به اعتقاد علماى شیعه، اقوال صحابه و تابعان، اصالتا اعتبارى ندارد و اعتبار قول آنها درگرو آن است كه كاشف از قول معصوم علیهمالسلام باشد. پس اگر قول آنها به معصوم منتهى نگردد و یا مفید یقین نباشد مثل خبر واحد، در تفسیر نقش تعیین كننده ندارد، بلكه تنها ارزش مطالعه تاریخى را داراست.
نكته شایان توجه دیگر آن است كه معلم و مبین بودن پیامبر صلى الله علیه وآله و ائمه علیهمالسلام را نباید به معناى عدم اعتبار فهم ما از قرآن دانست، بلكه بیانات آن بزرگواران گاهى جنبه تفسیرى داشته و بیان معناى ظاهر آیات است; مانند روایات پیشین. این دسته از روایات روش تفسیر آنان را تعلیم داده و به مفسر توجه مىدهند كه چگونه مفاد ظاهرى آیات را به دست آورد و با دقت در آنها، باید روش فهم و تفسیر آیات را بیاموزد.
ولى گاهى بیانات آن بزرگواران بیان قیود و شرایطى است كه از آیات دیگر به دست نمى آید; از آن جمله، توضیحات مربوط به آیات الاحكام و یا بیان معانى بطنى قرآن است كه در این موارد، باید همان بیانات را مورد نظر قرار داد و از آن بهره برد.
در هر صورت، فهم ظواهر قرآن بر اساس قواعد محاوره عقلایى، در جاى خود محفوظ و معتبر است.
3- در نطر گرفتن سازگارى تفسیر آیات با یكدیگر
در مقام فهم و برداشت از قرآن، ملاحظه مجموع آیات و در نظر داشتن سازگارى و هماهنگى مدلول آنها با یكدیگر ضرورى است. نباید آیه یا آیاتى از قرآن را بدون ملاحظه سازگاریش با سایر آیات، بررسى كرد; زیرا اولا، قرآن مجموعه واحدى است كه هدف واحدى را دنبال مىكند. ثانیا، آیات آن به محكم، متشابه، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقید و ... تقسیم مىشوند. بنابراین، از جمله لغزشگاههاى خطرناك در تفسیر و برداشت از قرآن آن است كه آیهاى با قطع نظر از آیات دیگر، تفسیر گردد كه نتیجه آن پیدایش مذاهب و عقاید گوناگون و بعضا متقابل و متعارض خواهد بود. اسلام نیز در طول حیاتش، از این سهلانگارى و مسامحهكارى رنجبرده و زخمها برداشته است. شهید صدررحمه الله در این ارتباط مىفرماید: «تفسیر آیه به آیه قرآن جداى از ارتباط مفهومى آن با آیات دیگر، موجب بروز تناقضات كلامى عدیدهاى در طول حیات اسلام گردیده; زیرا هر مفسر به یك آیه كه مؤید مذهب اوست، جداى از آیات دیگر، تمسك جسته و آن را دلیل بر صحت عقیده خود دانسته است كه در نتیجه، موجب بروز مذاهب كلامى مختلف مثل مذهب جبریه، مفوضه و مجسمه گردیده است.»
قاعده مذكور در ارتباط با همه آیات قرآن مطرح است، چه آیاتى كه از سنن الهى سخن مىگویند، چه آیاتى كه از لقتبحث مىكنند و چه آیات احكام و یا آیات تاریخى. اما حساسیت و اهمیت این قاعده نسبتبه آیات معارف به دلیل نقش حیاتى معارف در زندگى انسان و به دلیل ظرافت، دقت و عمق آنها، شدیدتر است. به عنوان نمونه، در آیات بسیارى، خداى متعال به علم، قدرت، اراده، سمع، بصر، حیات، تكلم و دیگر صفات جمالى توصیف شده و از صفات جلالى منزه دانسته شده است. حضرت على علیهالسلام در نهج البلاغه، مىفرمایند: «من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله»; هر كه او را با صفتى توصیف كند، او را محدود ساخته است و هر كس او رامحدود سازد، او را شماره كرده است و هر كه او را شماره كند ازلیت و تقدم او را بر همه چیز از بین برده است.
در نتیجه، باید تمام آیاتى را كه درباره صفات خداى متعال سخن مىگویند به گونهاى تفسیر نمود كه با حفظ هماهنگى و تعاضد و به دور از هر نقیصهاى چون تركیب و حدوث، جمیع صفات كمال را براى خداوند متعال اثبات كند; مثلا، آیه كریمه «قد احاط بكل شىء علما» (طلاق:12) اشاره به علم مطلق الهى دارد. این علم باید به گونهاى اثبات شود كه ملازم با حدوث و تغییرى در ذات الهى نباشد. این مهم نیازمند آشنایى با مباحث كلامى و فلسفى مىباشد. آلوسىاز آن به علم كلامى یاد مىكند و در ضرورتآن، مىگوید:«فقدانآن مفسر را به هلاكت مىاندازد.»
4- در نظر گرفتن مبانى تفسیر قرآن
مسائل متعددى وجود دارد كه هر گونه موضعگیرى مثبتیا منفى و پذیرش یا عدم پذیرش آنها در تفسیر آیات مؤثر واقع مىشود; مانند: اعجاز قرآن، مطابق با واقع بودن بیانات قرآنى، جامعیت قرآن و مصونیت قرآن از تحریف. مفسر باید این مسائل را به نحو صحیح و دقیق فراگیرد، در تفسیر خود، آنها را مبنا قرار دهد وبرداشتهاى تفسیرى خود را با آنها محك بزند. برداشتى كه لازمه آن عدم اعجاز قرآن یا تحریف قرآن باشد، بىشك برداشتى نادرست است.
چنانچه میزان گستردگى قلمرو قرآن كه در بحث جامعیت قرآن مطرح مىشود و مطابقتبیانات قرآن با واقع، به مفسر نشان مىدهد كه آیات قرآن را چگونه تفسیر كند. بهعنوان مثال، اینكه آیات ناظر به پدیدههاى اینجهانى و زندگى دنیوى انسان و نیز آیات ناظر به مسائل علمى را چگونه تفسیر كند و چه مفاهیمى از آنها برداشت نماید.
5- در نظر گرفتن قواعد علم اصول و منطق
همانگونه كه قبلا گفته شد، در قرآن كریم، آیات ناظر به یكدیگرند. در مجموع قرآن، آیات محكم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ، ظاهر و صریح و... وجود دارد و مفاهیم و معانى قرآن كریم بعضى از منطوق لفظ و بعضى از مفهوم آن بهدست مىآید.
براى تطبیق و مقایسه صحیح این آیات، باید ویژگى هریك را بشناسیم، چگونگى ارائه و مقایسه آنها با یكدیگر را بیابیم و ضابطه تقدم و تاخر هر یك و نوع تاثیرى را كه هر یك بر دیگرى مىگذارد، بهدست آوریم. بخشى از علم اصول متكفل بحث درباره این امور مىباشد. بنابراین، بر مفسر قرآن لازم است كه با این ضوابط و قواعد آشنا باشد تا توانایى برداشت و فهم صحیح از آیات را پیدا نماید، چنانچه وجود براهین عقلى و مجادلات كلامى در خلال آیات قرآن آشنایى و تسلط بر علم منطق و قواعد منطقى را به منظور كشف مدلول آیات لازم دارد. قاعده جرى و اطباق در آیات اگرچه در نظر داشتن شان نزول آیات هنگام برداشت از قرآن نكتهاى ضرورى است. اما این بدان معنا نیست كه مدلول و معناى آیه را در چهارچوب آن منحصر سازیم; زیرا در عین اینكه قرآن كلامى است كه در زمان و شرایط خاص و به ملاحظه حوادثى مشخص نازل شده، اما همانگونه كه قبلا بیان شد، این كتاب حیاتى جاوید رسالتى جهانى برعهده دارد. بنابراین، نمىتوان معانى آن را به زمان نزول محصور كرد، بلكه باید به زمانها و مكانهاى دیگر گسترش داد; زیرا قرآن مانند امثال، اختصاص به مورد خود ندارد، بلكه بر هر مصداقى كه با مورد نزول از حیث ملاك متحد باشد، جریان مىیابد.
در اینباره ، مرحوم علامه طباطبائى مىفرماید: «اگر در شان نزول آیات، روایاتى آمده است، نباید حكم آیه را مخصوص آن واقعه بدانیم تا پس از انقضاى واقعه و از بین رفتن آن حكم، آیه نیز ساقط شود; زیرا بیان آیه عام است و علت آن را مطلق مىكند. پس اگر در حق افرادى از مؤمنان مدحى مىكند و یا نسبتبه غیر مؤمنان مذمتى مىنماید، مدح و ذم خود را به صفاتى از آنها تعلیل كرده و نباید حكم را منحصر به آنها دانست، بلكه هر كه داراى آن اوصاف باشد مشمول حكم آیه مىگردد.»
از این ویژگى آیات یعنى قابلیت انطباق بر مصادیق متعدد در همه زمانها و مكانها به «جرى و اطباق» تعبیر مىشود. البته این تعبیر - همانگونه كه مرحوم علامه طباطبائى مىگویند - متخذ از بیانات معصومان است علیهمالسلام «جرى اصطلاحى است كه از كلمات ائمه اهلالبیت علیهمالسلام گرفته شده است; مثلا، در تفسیر عیاشى از فضیل بن سیار روایتشده كه گفت: من از امام باقرعلیهالسلام درباره این روایت پرسیدم كه فرمودهاند: هیچ آیهاى در قرآن نیست، مگر اینكه ظاهرى دارد و باطنى، فرمود: ظاهر قرآن تنزیل آن و باطنش تاویل آن است. بعضى از تاویلهاى آن گذشته وبعضى هنوز نیامده است. هر وقت چیزى از آن تاویلها آمد، مصداقى از آن است.»
از اینجا، روشن مىگردد كه آنچه در بعضى از روایات بهعنوان تفسیر آیه آمده و آیه را بر معناى شخصى یا اشخاصى منطبق ساخته است، از باب جرى و اطباق و بیان مصداق است، نه از باب انحصار.
6- تعارض قواعد
تعارض، تقابل و تنافى ادله است، به شكلى كه یكى بر اثبات موضوعى دلالت نماید و دیگرى بر نفى آن، و جمع بین آنها ممكن نباشد.پس اگر مغایرت بین ادله به گونهاى باشد كه جمع آنها ممكن باشد، دیگر به آن تعارض نمىگویند; مثلا، در تفسیر آیه كریمه «اهدنا الصراط المستقیم» آمده كه مراد از آن قرآن، اسلام، طریق عبودیت و اطاعتخدا و رسول او صلى الله علیه وآلهاست. این معانى مغایرتى با هم ندارند; زیرا اسلام همان طریق قرآن و هر دو همان عبودیت و هرسه همان اطاعت از خدا و رسول اللهصلى الله علیه وآله است. چنانچه قواعد مذكور با هم تعارض داشته باشند، از سه فرض خارج نیستند: یا هر دو قطعىاند یا یكى قطعى و دیگرى ظنى است. فرض اول هیچگاه مصداق خارجى نمىیابد; یعنى، موردى پیدا نمىشود كه دو دلیل قطعى با هم تعارض پیدا نمایند; زیرا دو دلیل قطعى متعارض، هر یك مدعى است كه بهطور قطع و یقین، از واقع خبر مىدهد، در حالى كه در متن واقع، تنها یكى از دو متعارض امكان تحقق دارد; زیرا تحقق هر دو مستلزم اجتماع نقتضین یا ضدین است كه به بداهت عقل باطل است. پس هیچگاه اجتماع دو دلیل متعارض قطعى ممكن نیست، بلكه قطعا یكى كاذب است.
در فرض دوم، دلیل ظن كنار گذاشته مىشود و دلیل قطعى اخذ مىگردد.و در فرض سوم، باید دید مرحجات كدام بیشتر است. (در علم اصول، توضیحات لازم در این باب آمده است.) در صورت رجحان یافتن هر یك، نتیجه آن تنها ترجیح مقتضاى آن است، به تعین یافتن مدلول آن.
ضابطه كلى تفسیر
در مقام فهم و برداشت از قرآن، در صورتى كه آیه معنا و مفهوم بین و صریحى داشته باشد، آنرا اخذ مىنماییم; مثل آیه كریمه «اقیموا الصلاة و آتو الزكاة» (بقره:43); نماز را به پا دارید و زكات بپردازید.یا آیه كریمه «ولاتقربوا الزنا» (اسراء:32); به زنا نزدیك نشوید.
چنانچه مفهوم آیه ظاهر باشد، نه صریح، اگر دلیل قطعى (چه عقلى و چه نقلى متواتر) بر آن معنا دلالت نماید، اخذ آن واجب است و اگر دلیل قطعى منافى با آن باشد، ظاهر آیه را تاویل مىناییم.
اما اگر دلیل ظنى مطابق و موافق با ظاهر آیه بود (چه دلیل عقلى و چه نقل واحد) - هرچند خبر صحیح باشد - تنها موجب ترجیح معناى ظاهر گردیده، اما سبب تعین آن نیست، «اگرچه در فقه، اخذ به خبر واحد لازم و عمل بر اساس آن واجب است، اما در تفسیر چنین نیست.»اگر با ظاهر آیه مخالف باشد، دلیل ظنى كنار گذاشته مىشود.
اما آیات متشابه قرآن باید به محكمات ارجاع داده شوند و تفسیر گردند; زیرا متشابه آیهاى است كه استقلال در اقاده مدلول خود نداشته باشد و به واسطه رد به سوى محكمات روشن خواهد شد، نه اینكه هیچ راهى براى فهم مدلول آن در دسترس نباشد.
شنبه 26/10/1388 - 14:47
دانستنی های علمی
انرژی
در زندگی سعی کن مانند خورشید
از نور تو همه پر انرژی شوند
نه مانند ماه که در نبود
خورشید شرمنده زمینیان است
شنبه 26/10/1388 - 14:38
خانواده
نیمی از حرفها
عاری از معناست
اما می گویند
تا آن نیمه ی دیگر
بتواند تأثیر کند
شنبه 26/10/1388 - 14:36
شهدا و دفاع مقدس
فوز و رستگاری در كربلا
انسان وقتی تلاشهایش در زندگی، او را به «هدف خلقت» برساند، «فائز» و رستگار است. فوز در فرهنگ دینی آن است که انسان با بهرهگیری از نعمتهای خدا و عمر خویش بتواند سعادت جاودانه را که کامیابی آخرت و بهشت است به دست آورد. فوز عظیم و رستگاری کامل، رسیدن به کامروایی اخروی است. به تعبیر حضرت علی علیهالسلام: «الاخرة فوز السعداء» (1) خود آن حضرت وقتی در سپیدهدم نوزدهم رمضان ضربت خورد، فرمود: «فزتُ و رب الکعبة»، چرا که برای اولیای الهی، شهادت برترین رستگاری و کامیابی است.
امام حسین علیه السلام در حرکت عاشورایی خویش، فوز و سعادت ابدی خود و یارانش را میدید، از این رو مشتاقانه به سوی این هدف میشتافت. در راه کوفه، وقتی طرماح با آن حضرت ملاقات و ایشان را از رفتن به کوفه پر آشوب منع کرد، امام فرمود:
ما با آنان قول و قراری داریم که دوست ندارم خلف وعده کنم. اگر خداوند شر و فتنه را از ما دفع کرد، که لطف دیرینه اوست و اگر هم آن پیش آید که گریزی از آن نیست، آن هم فوز و شهادت است: «... و اِن یَکُن ما لابُدَّ مِنهُ فَفَوزٌ و شهادةٌ اِن شاءالله.» (2)
در سخن دیگری که از آن حضرت نقل شده است، در شب عاشورا خطاب به همراهان گوشههایی از فرهنگ حیات و فلسفه مرگ و زندگی و سعادت اخروی را بیان فرمود، سپس افزود:
بدانید که تلخ و شیرین دنیا همهاش خواب و خیال است، بیداری و هشیاری در آخرت است. فائز و رستگار کسی است که در آخرت به سعادت برسد و بدبخت کسی است که به شقاوت آخرت گرفتار آید: «... و الفائز مَن فازَ فیها و الشَّقیُّ مَن شَقی فیها.» (3)
سخن معروف امام حسین علیهالسلام: فاِنّی لا اَری المَوتَ اِلاّ سَعادَةً (4) نیز گویای بینش امام در مورد مفهوم و ماهیت سعادت و رستگاری است که امام آن را در سایه شهادت در راه خدا میداند.
این باور حقیقت، به اهل ایمان شوق به آخرت و بهشت میبخشد و وابستگیهاشان را به دنیا میکاهد و سبکبال و شهادتطلب میشوند و به راحتی جان فدای مکتب و قرآن و ولی خدا میکنند و شایستهترین چهرههایی که عنوان «فائزین» را به خود اختصاص دادهاند شهدای کربلایند. امام حسین علیهالسلام وقتی به بالین حُر رسید، ضمن ستایشهایی که از او کرد، اشعاری در ستایش از ایثار و مواسات و صبر او خواند، از جمله این بیت که:
لقد فازوا الذی نصروا حسینا و فازوا بالهدایة و الصلاح (5)
آنان که حسین را یاری کردند، رستگار شدند و به هدایت و صلاح، راه یافتند. در زیارتنامههای شهدای کربلا و اباعبدالله الحسین علیهالسلام، به این تعبیر بسیار برمیخوریم که آنان را کامیاب و اهل فوز میشماریم و نیز آرزوی این که کاش ما هم در کربلا در رکاب آنان بودیم و میجنگیدیم و با شهادت، به فوز ابدی میرسیدیم. از جمله به این چند نمونه دقت شود:
خدایا شهادت میدهم که حسین بن علی به کرامت تو نائل و فائز شده است، او را با شهادت، گرامی داشتهای و به او سعادت بخشیدهای. (6)
و خطاب به شهدای کربلا میگوییم:
«فُزتُم و الله فَوزاً عَظیماً، یا لَیتَنی کنتَ معکُم فَاَفُوز فَوزاً عظیما.»
«اشهدُ انکُم الشُهداءُ و السُّعداءُ و اَنّکمُ الفائِزونَ فی دَرجاتِ العُلی.»(7)
زائر شهدای کربلا که آن به خون خفتگان را شهید و سعید و فائز میشمارد، این بینش را به زندگی خود هم سرایت میدهد و دیدگاهش نسبت به سعادت، فراتر از کامیابیهای دینوی میشود. این برداشت عمیقتر از زندگی و اندیشیدن به «فوز»، درسی است که عاشورا به همه میدهد: رستگاری، در سایه جهاد و شهادت و جان دادن در راه مکتب و ولایت.
شنبه 26/10/1388 - 14:35
دعا و زیارت
ملت زنده و مرده
چه یک فرد، چه یک اجتماع، وقتی زنده است که «حیات طیبه» داشته باشد و زندگی را تنها نفس کشیدن نداند. حیات طیبه جایی است که ایمان، عزت، آزادگی، شرافت، وفا و پاکی بر زندگی سایه افکند. به تعبیر امیرالمومنین: «اَلَموتُ فی حَیاتِکُم مَقهُورینَ و الحَیاةُ فی مَوتِکُم قاهِرین» (1)؛ زندگی ذلیلانه و مقهورانه، مرگ است و حیات، در مرگ با عزت و قدرت است.
امام حسین علیهالسلام نیز مرگ در مبارزه با ستم و عدوان را سعادت میداند و زیستن در کنار ستمگران و نفس کشیدن ذلیلانه و با خواری را مایه ننگ و دلتنگی میشمارد:
«لا اَری المَوتَ اِلاّ سَعادَةً و الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ اِلاّ بَرَما.»(2)
آنان که در زندگی، آزادی را بها میدهند و در راه اهداف خویش مبارزه میکنند و سلطه بیداد را نمیپذیرند، ملت زندهاند، اگر چه در این راه، همه کشته شوند. به همین دلیل، شهید، زنده جاوید است و با همین فلسفه، شهدای کربلا حیات جاودانه یافتهاند، چون حیات را در مرگ و زندگی را در شهادت دیدند.
این سخن ماندگار امام حسین علیهالسلام تفسیر روشنتری از مفهوم زندگی ارائه میدهد:
«لَیسَ المَوتُ فی سَبیلِ العزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً» (3)؛ مرگ در راه عزت، جز حیات جاوید نیست!
بیتفاوتی یک ملت نسبت به مفاسد و ستمها، نشان مرگ آن جامعه است. همچنان که عصبهای یک عضو اگر قطع شود، نه درد را میفهمد و نه از ضربهای که وارد میشود، حساسیتی از خود نشان میدهد و به دلیل بیحسی، حالتی شبیه بیروحی و مردگی پیدا میکند، جامعهای هم که غیرت دینی و حمیّت انسانی را از دست داده باشد و نسبت به خوب و بد اوضاع، بیتفاوت باشد، مرده است.
عاشوراییان با جهاد و شهادت خویش نشان دادند که زندهاند. جامعه آن روز که مردمش با دیدن آن همه ستم و فساد، عکسالعملی از خود نشان نمیدادند، جامعه مرده بود. عاشورا تزریق خون به پیکر جامعه بود و وارد کردن شوک و برانگیختن حساسیتهای دینی و انسانی.
شنبه 26/10/1388 - 14:34