داستانى بسیار عجیب امام صادق علیه السّلام مى فرماید: مرد هرزه اى
در مدینه بود كه مردم از اطوار و افعال و حركات
و اداهاى او مى خندیدند.روزى در حالى كه
حضرت علىّ بن الحسین با دو نفر از خادمانش
در حركت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد
كرد كارى خنده دار انجام دهد; در برابر دیدگان
مردم عباى حضرت را از گردن آن جناب كشید،
سپس دور شد; دوباره آمد عبا را برداشت و فرار
كرد; آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آنجناب
انداخت. حضرت بدون آنكه به وى التفات
كند، فرمودند: این شخص كیست؟ عرضه
داشتند: دلقكى است كه مردم مدینه را مى
خنداند، حضرت فرمودند: به او بگوئید: براى
خداوند روزى است كه در آن روز اهل باطل
غرق در خسارتند.
منبع:
http://www.erfan.ir/farsi/book/book.php?id=19
تشنهای كه مشك آبش به دوش بود
اواخر تابستان بود و گرما بیداد میكرد .
خشك سالی و گرانی اهل مدینه را به ستوه
آورده بود . فصل چیدن خرما بود .
مردم تازه میخواستند نفس راحتی بكشند
كه رسول اكرم به موجب خبرهای وحشتناكی -
مشعر به اینكه مسلمین از جانب شمال شرقی
از طرف رومیها مورد تهدید هستند - فرمان
بسیج عمومی داد . مردم از یك خشكسالی گذشته
بودند و میخواستند از میوههای تازه استفاده كنند .
رها كردن میوه و سایه بعد از آن خشكسالی و
در آن گرمای كشنده ، و راه دراز مدینه به
شام را پیش گرفتن ، كار آسانی نبود .
زمینه برای كارشكنی منافقین كاملا فراهم شد .
ولی نه آن گرما و نه آن خشكسالی و نه
كارشكنیهای منافقان ، هیچكدام نتوانست مانع
فراهم آمدن و حركت كردن یك سپاه سی هزار
نفری برای مقابله با حمله احتمالی رومیان بشود .
راه صحرا را پیش گرفتند و آفتاب برسرشان
آتش میبارید . مركب و آذوقه بحد كافی نبود .
خطر كمبود آذوقه و وسیله و شدت گرما
كمتر از خطردشمن نبود . بعضی از سست
ایمانان در بین راه پشیمان شدند . ناگهان مردی
به نام كعب بن مالك برگشت و راه مدینه
را پیش گرفت . اصحاب به رسول خدا گفتند :
" یا رسولالله ، كعب بن مالك برگشت "
فرمود " ولش كنید ، اگر در او خیری باشد
خداوند به زودی او را به شما برخواهد گرداند
، و اگر نیست خداوند شما را از شر او آسود
ه كرده است " .
طولی نكشید كه اصحاب گفتند : " یا
رسولالله ، مرارش بن ربیع نیز برگشت .
" رسول اكرم فرمود " ولش كنید ، اگر در ا
و خیری باشد خداوند به زودی او را به شم
ا بر میگرداند ، و اگر نباشد خداوند شما را ا
ز شر او آسوده كرده است " .
مدتی نگذشت كه باز اصحاب گفتند : " یا
رسولالله ، هلال بن امیه هم برگشت " .
رسول اكرم همان جمله را كه در مورد آن
دو نفر گفته بود تكرار كرد .
در این بین شتر ابوذر ، كه همراه قافله میآمد
، از رفتن باز ماند . ابوذر هرچه كوشش كرد كه
خود را به قافله برساند میسر نشد . ناگهان
اصحاب متوجه شدند كه ابوذر هم عقب كشیده ،
گفتند : " یا رسولالله ،ابوذرهم برگشت " باز
هم رسول اكرم با خونسردی فرمود : " ولش
كنید ، اگر در او خیری باشد خدا او را به شم
ا ملحق میسازد ، و اگر خیری در او نیست
خدا شما را از شر او آسوده كرده است " .
نمیشناخت . همان طور كه میرفت ، در گوشهای
از آسمان ابری دید و چنین مینمود كه در آن
سمت بارانی آمده است . راه خود را به آن طرف
كج كرد .به سنگی برخورد كرد كه مقدار كمی
آب باران در آن جا جمع شده بود . اندكی از
آن چشید و از آشامیدن كامل آن صرف نظر
كرد ، زیرا به خاطرش رسید بهتر است این
آب را باخود ببرم و به پیغمبر برسانم ،
نكند آن حضرت تشنه باشد و آبی نداشته
باشد كه بیاشامد . آبهارا در مشكی كه همراه
داشت ریخت و با سایربارهایی كه داشت
به دوش كشید ، با جگری سوزان پستیها و
بلندیهای زمین را زیر پا میگذاشت . تا
از دور چشمش به سیاهی سپاه مسلمین افتاد ،
قلبش از خوشحالی طپید و به سرعت خود افزود .
از آن طرف نیز یكی از سپاهیان اسلام از دور
چشمش به یك سیاهی افتاد كه به سوی
آنها پیش میآمد .
به رسول اكرم عرض كرد : " یا رسولالله مثل
اینكه مردی از دور به طرف ما میآید " .
رسول اكرم : " چه خوب است ابوذر باشد " .
سیاهی نزدیكتر رسید ، مردی فریاد كرد : " به
خدا خودش است ، ابوذر است " .
رسول اكرم : " خداوند ابوذر را بیامرزد ، تنها
زیست میكند ، تنها میمیرد تنها محشور میشود " .
رسول اكرم ابوذر را استقبال كرد ، اثاث را از
پشت او گرفت و به زمینگذاشت ، ابوذر از
خستگی و تشنگی بیحال به زمین افتاد .
رسول اكرم : " آب حاضر كنید و به ابوذر بدهی
د كه خیلی تشنه است " .
ابوذر : " آب همراه من هست " .
- " آب همراه داشتی و نیاشامیدی ؟ ! "
- " آری پدر ومادرم به قربانت ، به سنگی بر
خوردم دیدم آب سرد و گوارایی است . اندكی
چشیدم ، با خود گفتم از آن نمیآشامم تا حبیب
م رسول خدا از آن بیاشامد " ( 1 ) .
پاورقی :
1 ابوذر غفاری ، تألیف عبدالحمید جودش السحار ، ترجمه ( با اضافات ) علی شریعتی .
برگرفته از كتاب داستان و راستان شهید مطهری
گیاه شناس
معلمین " شارل دولینه " در مدرسه ، با كمال یأس و نومیدی ، همه ، باهم
اتفاق كردند كه به پدرش كه یك نفر كشیش بود پیشنهاد و نصیحت كنند بی
جهت انتظار پیشرفت فرزندش را در كار تحصیل و درس خواندن نداشته باشد ،
زیرا هیچ گونه فهم و استعدادی در او مشاهده نمیشود . بهتر است یك كار دستی
مناسبی برای فرزندش پیدا كند و به دنبال آن كار بفرستد .ولی پدر و مادر " لینه " ،
روی علاقه فراوان به فرزند ، با همه نومیدی وتأثر ، وی را برای آموزش علم طب به دانشگاه
روانه كردند . اما چون بضاعتی نداشتند فقط مبلغ اندكی برای خرج دوران تحصیل او پرداختند ، و اگر ترحم و كمك یك مرد نیكوكار كه در باغ دانشگاه با " لینه "
آشنا شده بود نبود ، فقر و تنگدستی او را از پا در میآورد . " لینه "
بر خلاف میل پدر و مادر ، به رشتهای كه او را به دنبال آن فرستاده بودند
علاقهای نداشت .به رشته گیاه شناسی علاقهمند بود . او از
كودكی گیاهها را دوست میداشت و این خصلت را از پدرش به ارث برده بود .
باغ پدرش از نباتات زیبا پوشیده بود . و از همان وقت كه " لینه " دوران كودكی
را طی میكرد ، مادرش عادت كرده بود كه هر وقت او گریه و فریاد میكند گلی
به دستش دهد تا آرام گیرد . در خلال اوقاتی كه در دانشگاه طب تحصیل
میكرد ، نوشته یك گیاه شناس فرانسوی به دستش افتاد ، و علاقهمند شد در
اسرار گیاهها تعمق كند ، در آن اوقات یكی از مسائل روز كه مورد توجه
دانشمندان گیاه شناس بود ، طرز طبقهبندی صحیح گیاهها ونباتات بود .
لینه موفق شد یك نوع طبقه بندی خاصی برمبنای تذكیر و تأنیث گیاهان ابتكار
كند كه بسیار مورد توجه قرارگرفت . كتابی كه وی در این زمینه منتشر ساخت ، موجب شد كه در همان دانشگاهی كه در آنجا تحصیل میكرد ، برای وی
دررشتهای كه معلوم شد استعداد آن رشته را دارد ، مقامی دست و پا كنند ،
ولی حسادت دیگران مانع شد كه این كار جامعه عمل بپوشد لینه از موفقیت خود سرمست شد ، اولین بار بود كه لذت موفقیت را میچشید ، لذا به این پیشامد اهمیتی نداد ، و برای خود یك مأموریت علمی دست و پا كرد ، و آماده یك سفر طولانی برای تحقیق و مطالعه در طبیعت گردید . از اسباب سفر یك جامهدان و
مختصری لباسهای زیر و یك ذرهبین و مقداری كاغذ برداشت ، و تنها و پیاده به راه افتاد . وی هفت هزار كیلومتر راه را با مواجهه مشكلات عجیب و شنیدنی طی كرد ، و با غنیمت بزرگی از معلومات و مطالعات مراجعت نمود ، و در سال 1735 ، یعنی سه سال بعد از آن جریان ، چون ملاحظه كرد در وطن خویش ، سوئد ، جز كارهای ناپایدار به دست نمیآید ، به هامبورك رفت ، و در آنجا هنگام بازدید یكی از موزهها ، یكی از گنجینههای خود را كه در این سفر به دست آورده بود و به وجود آن بسیار مفتخر بود ، به رئیس موزه نشان داد . و آن یك مار آبی بود كه هفت سر داشت . این سرها نه فقط شبیه سرمار بلكه مانندسر " راسو " بودند . قاضی محل از
این بازدید كننده نحس و شوم سخت خشمگین شد ، امر داد تا او را اخراج كنند . لینه باز هم مسافرتهای خودرا ادامه داد ، و طی راه رساله دكترای خود را در علم طب گذرانید ، و حتی توانست كتاب خود را به نام " دستگاه طبیعت " در بین راه در " لیدن " به چاپ برساند . این كتاب برای او شهرتی به وجودآورد و یكی از ثروتمندان آمستردام به او پیشنهاد كرد كه باغ زیبا و بیمانند او را اداره كند و به این طریق موفق شد لحظهای به پای خسته خوداستراحت بدهد . و از لطف حامی نیكوكار خود توانست كشور فرانسه را نیز بازدید كرده در جنگلهای " مودون " به جمع آوری انواع
گیاهان آنجا مشغول شود . سرانجام درد غربت و علاقه به وطن او را گرفت ، و به سوئد كشور خودش بازگشت . وطن این بار قدرش را دانست و افتخاراتی كه لازمه نبوغ و پشتكار و اراده او بود به وی - كه یك روزمعلمین مدرسه عذرش را خواسته بودند - عطا كرد ( 1 ) .
پاورقی :
. 1 تاریخ علوم پییرروسو ، صفحه 382 - . 383
منبع :از كتاب داستان و راستان
شهید مطهری
امام باقر و مرد مسیحی
امام باقر ، محمد بن علی بن الحسین " ع "
، لقبش " باقر " است . باقر یعنی شكافنده
. به آن حضرت " باقر العلوم " میگفتند
، یعنی شكافنده دانشها .
مردی مسیحی ، به صورت سخریه و استهزاء ،
كلمه " باقر " را تصحیف كرد به كلمه " بقر "
- یعنی گاو - به آن حضرت گفت : " انت بقر "
یعنی تو گاوی
امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و
اظهار عصبانیت كند ، با كمال سادگی گفت
: " نه ، من بقر نیستم من باقرم " .
مسیحی : " تو پسر زنی هستی كه آشپز
بود " .
- " شغلش این بود ، عار و ننگی محسوب
نمیشود " .
- " مادرت سیاه و بیشرم و بد زبان بود " .
- " اگر این نسبتها كه به مادرم میدهی راست
است ، خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد
. و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه
دروغ و افترا بستی " .
مشاهده این همه حلم ، از مردی كه قادر بود
همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از
دین اسلام را فراهم آورد ، كافی بود كه انقلابی
در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید ، و او را
به سوی اسلام بكشاند .
مرد مسیحی بعدا مسلمان شد ( 1 ) .
پاورقی :
. 1 بحار الانوار ، جلد 11 ، حالات امام باقر ، صفحه . 83