«در
اینجا (آسایشگاه روانی) همه دیوانهاند. یكی میگوید من ناپلئون هستم، همه
باور میكنند. یكی میگوید من فلان آدم بزرگ هستم، همه باور میكنند اما
وقتی من میگویم مارادونا هستم، هیچكس باور نمیكند.» این تكگویی
(مونولوگ) مارادونا در سكانس پایانی فیلم است كه با چشمانی اشكبار و
سیمایی در هم شكسته به همسرش میگوید.
فوتبال به جهت لحظات دراماتیك همواره مورد توجه فیلمسازان بوده است.
میتوانیم به فیلم جان هیوستن «فرار به سوی پیروزی» و فیلم مستندی از
زندگی زیدان با عنوان «پرتره قرن بیستویكم» كه در جشنواره كن به نمایش
درآمد، اشاره كنیم.
فیلم از همان آغاز، رنج این اسطوره از دوران كودكی، سقوط دیهگو خردسال
در گودالی پر از آب و فریاد او برای «كمك» را به نمایش میگذارد. سقوط
دیهگو خردسال در گودالی پر از آب و فریاد او برای كمك، نمادی است از
ورطههای هولناك زندگیاش كه تماشاگر را درگیر میكند؛ حفرهای كه در
انتها به دلیل اعتیاد او را تا آستانه مرگ پیش میبرد اما تاریخ فوتبال به
ما میگوید كه ستارههای بزرگ چگونه زود فراموش میشوند و دست به
خودویرانگری میزنند. جورج بست افسانهای كه میتوانست در فضایی به اندازه
یك دستمال دو نفر را دریبل بزند، چگونه با دست خویش، خود را به كشتن داد.
«آلن بال» ستاره سرخموی انگلیسی و قهرمان جهان در سال 1966 در
تنگدستی و عسرت مرد. او مدال قهرمانی خود را در یك حراج 165 هزار پوند
فروخت تا خرج مداوای همسر بیمارش كند اما دریغ كه مرگ، هر دو را از پای
درآورد. میلان كوندرا در كتاب «هویت» به تنهایی انسان معاصر و بیپناهی
او اشاره میكند و راه نجات را پناه بردن به عشق میداند.
آنها كه از عشق تهی و به فراموشخانه زندگی تبعید میشوند، فرجامی تلخ
دارند و ستارهها و اسطورهها هم مستثنی نیستند. كسی از درون اسطوره یا
به عبارتی دیگر این كودك پا به توپ خبر ندارد. اما مارادونا تفاوت آشكاری
با اسطورههای پوشالی دارد كه اطلاق این واژه به آنها اساساً غلط است و
این سخاوت و گشادهدستی غیرموجهی است كه نویسندگان زرد به دلیل ناآگاهی یا
منفعتطلبی به افرادی میدهند كه لغت «معمولی» هم برای آنها زیاد است.
ماركو ریسی كارگردان فیلم، یك صحنه حیرتانگیز دیگر را به نمایش
میگذارد، جایی كه در جامجهانی 94 آمریكا او به دوپینگ متهم میشود و با
بغضی فروخورده در مقابل جهانیان و از صفحه تلویزیون میگوید: «فقط به خاطر
توصیه همسرم گریه نكردم. من هیچ گناهی مرتكب نشدهام. آنها (فیفا) مرا
شكستند.»
مارادونا به خاطر مردم آرژانتین و فرزندان خودش به جام جهانی رفته بود.
اصولاً «دست» یك عامل تعیینكننده در زندگی مارادوناست؛ دستی كه در دوران
كودكی در آن گودال هولناك به دنبال توپ میگشت.
دستی كه با آن به انگلستان گل زد و همه جهانیان دیدند به جز داور
مسابقه آقای بنناصر از تونس و سرانجام دستی كه در پایان مسابقه فینال
جامجهانی 1990 ایتالیا پس نشست تا دست ژائو هاوهلانژ رئیس وقت فیفا را
نفشارد.
دیهگو آرماندو مارادونا بدون تردید یك اسطوره است كه هماوردی ندارد.
او توانست زخم عمیق تحقیر شكست ارتش آرژانتین مقابل نیروی دریایی انگلستان
را كه به از دست دادن جزایر مالویناس (فالكلند) منجر شد، یكتنه التیام
بخشد. او با شكست انگلیس غرور جریحهدار شده یك ملت را مرهم گذاشت. دیهگو
تنها بازیكنی در تاریخ فوتبال است كه به تنهایی یك تیم را قهرمان جهان كرد.