(اين شعر توسط يک بچه آفريقايي نوشته شده و استدلال شگفت انگيزي داره : وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم، وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم، وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم... و تو، آدم سفيد، وقتي به دنيا مياي، صورتي اي، وقتي بزرگ ميشي، سفيدي، وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي، وقتي مي ترسي، زردي، وقتي مريض ميشي، سبزي، و وقتي مي ميري، خاکستري اي... و تو به من ميگي رنگين پوست؟؟؟
اگه ميدونستي چه قدرغمگين و تنهام هميشه برام اشک ميريختي و اگه ميدونستي هميشه اشک ميريزم هرگز تنهام نميزاشتي
دوستت ندارم به اندازه ي اقيانوس چون يه روز تموم ميشه. دوستت ندارم به اندازي خورشيد چون يه روز غروب ميکنه دوستت دارم به اندازي روت که کم نميشه
درانتظار کسي باش که مايل باشد حتي در زماني که در ساده ترين لباس هستي،تو را به دنيا نشان دهد
لاستيک قلبم را با ميخ نگاهت پنچر نکن
هر چه نور بيشتر باشد سايه عميق تر است
به توعادت کرده بودم /ای به من نزدیکترازمن
ای حضورم از تو تازه /ای نگاهم از تو روشن
هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه کنه
ميدوني اين چيه؟!
( )
()
اين دل منه که روز به روز برات تنگ تر ميشه......
دیگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دروغه چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟؟؟؟