سخنان ماندگار
اسلام میگه : اگه مسلمونی فریادبزنه مسلمونا به دادم برسین و شما نرسین ، مسلمون واقعی نیستید
ما چه می کنیم : میگیم چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرامه
میگیم یه سر دارم و هزار سودا
میگیم کشورای دیگه به ماچه؟
سه شنبه 12/11/1389 - 9:58
مهدویت
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی . . .
اللهم عجل لولیک الفرج
دوشنبه 11/11/1389 - 9:49
مهدویت
یا این دل شکستة ما را صبور کن
یا لا أقل به خاطر زینب ظهور کن
دیگر بتاب از افق مکه ، ماه من!
این جاده های شب زده را غرق نور کن . . .
اللهم عجل لولیک الفرج
دوشنبه 11/11/1389 - 9:47
مهدویت
کوچه های شهر ما ویران نمی ماند عزیز
کار و بار عشق بی سامان نمی ماند عزیز
یک نفر فردا زمین را نور باران می کند
مهدی (عج) ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز . . .
اللهم عجل لولیک الفرج
دوشنبه 11/11/1389 - 9:45
شعر و قطعات ادبی
پروردگارا تو را شکر می کنم
برای همه نعمت ها...
برای تمام روزهای آفتابی و روزهای غمگین ابری،
برای سلامتی و بیماری......
برای غم ها و شادی ها تو را شکر می گویم
برای تمام چیزهایی که مدتی به من قرض دادی و باز پس گرفتی تو را شکر می گویم
برای مشکلاتم برای تردید ها و شک هایم....
چرا که همه ی این ها مرا به تو نزدیک تر می کند.
پروردگارا همان را می خواهم که تو برایم می خواهی....
پروردگارا تو را شکر می کنم
برای بودنت
برای آرامشی که به من دادی
برای اینکه هرگاه صدایت زدم تمام توجهت به من بود چنان که گویی یک بنده بیشتر نداری و من چه غافل بودم
پروردگارا تو را شکر می کنم
برای غروب های آرام و شب های تاریک و طولانی
خدایا شکرت می کنم برای تمام لبخندهای محبت بار، دستان یاری رسان، برای همه محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردم
پروردگارا از تو می خواهم
آن قدر به من ایمان عطا کنی تا در هر آن چه بر سر راهم قرار می دهی تو را ببینم و خواستت را.
آن قدر امید و شجاعت تا ناامید نشوم.
خدایا برای تو حرکت میکنم و تمام سعی خود را به کار میگیرم
هدفمند و پرشور گام بر می دارم و فردا را به تو می سپارم...
فرآوری: نعیمه درویشی
دوشنبه 11/11/1389 - 9:23
سخنان ماندگار
1ـ قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (عَلَیْهِ السَّلام)
یَا ابْنَ آدْم! عَفِّ عَنِ مَحارِمِ اللّهِ تَكُنْ عابِداً، وَ ارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَكَ تَكُنْ غَنِیّاً، وَ أحْسِنْ جَوارَ مَنْ جاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً، وَ صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحبُّ أنْ یُصاحِبُوكَ بِهِ تَكُنْ عَدْلاً.(1)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود: اى فرزند آدم! نسبت به محرّمات الهى عفیف و پاكدامن باش تا عابد و بنده خدا باشى. راضى باش بر آنچه كه خداوند سبحان برایت تقسیم و مقدّر نموده است، تا همیشه غنى و بىنیاز باشى. نسبت به همسایگان، دوستان و همنشینان خود نیكى و احسان نما تا مسلمان محسوب شوى. با افراد (مختلف) آنچنان برخورد كن كه انتظار دارى دیگران همانگونه با تو بر خورد نمایند.
يکشنبه 10/11/1389 - 11:9
تبریک و تسلیت
درسوگ نبی، جهان سیه می پوشد
درسینه،دل ازداغ غمش می جوشد
پیشاپیش رحلت جانگداز پیامبراکرم (ص)
و
شهادت جانسوز فرزند برومندش کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع)را
به پیشگاه مقدس حضرت ولیعصر(عج)
و حضرت زهرا(س)
و دست اندر کاران تبیان مخصوصا مدیر ثبت مطالب و شما دوستان عزیز تسلیت عرض میکنم
یاحق
يکشنبه 10/11/1389 - 11:3
آلبوم تصاویر
یا رسول الله
يکشنبه 10/11/1389 - 10:35
تبریک و تسلیت
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غمها به پاست
گویی از آن خیمههای نیم سوز خود صدای العطش آید هنوز
فرا رسیدن اربعین حسینی را به پیشگاه مقدس حضرت ولیعصر(عج) ، به ام المصائب حضرت زینب (س) و به همه شما دوستان عزیزو دست اندرکاران تبیان تسلیت عرض میکنم
دوشنبه 4/11/1389 - 11:40
خانواده
با کاروان بیرقیه
باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم میشد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان میگرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز میکرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان میبرد.
باور کن همان زینب، همان خواهر، چهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر گلم! چرا جوابم را نمیدهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم میایستادی؛ حالا چه شده که حتی جوابم را نمیدهی؟
آه، چه توقعی دارد زینب از تو! آخر تو که... .
باشد! حالا که تو نمیتوانی، من برایت همه چیز را میگویم، آن روزِ غمگین کودکیمان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و... آری! میدانم؛ حتی حالا هم طاقت شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابانهای بیچراغ شدند؛ یکی دو ستاره، خاموش شد تا صبح.
چه کشیدیم برادر! فقط یاد و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده بود؛ وگرنه قصه به اینجا نمیرسید.
در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.
چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه میلرزید از طنین صدایمان.
هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خوابآلودگان را نشانه رفته بودیم؛ اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی میگرفت؛ اما ستاره سه ساله تو، آنجا را هم روشن کرد.
چه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این چهل روز، یک لحظه نوازش صدای تو، گوشم را تنها نگذاشت.
هر چه را باید میگفتم، به زبانم جاری میشد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی شانههایم حس میکردم. یک آن، خودم را بیتو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم.
هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.
حالا نمیخواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟
با کاروان بیرقیه
سید حسین ذاکرزاده
دوشنبه 4/11/1389 - 11:30