• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 197
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 4595روز قبل
خواستگاری و نامزدی

بـسـیـار دیـده مـى شـد كـه پـیـامبر اسلام (ص ) حسن (ع ) و حسین (ع ) رادر آغوش مى گرفت و مى بوسید.
روزى آن دو را در بغل گرفت وبوسید.
شخصى كه حضور داشت , وقتى علاقه پیامبر و رفـتـار وى رابـااطفال دید به فكر فرو رفت و پیش خود گفت : آیا تا به حال در اشتباه بوده ام ؟ آیا روش اسـلام در تـربـیت فرزند این است ؟ اگر این طور است پس من در این مساله بسیار كوتاهى كرده ام .
بـه پـیـامبر نزدیك شد و در حالى كه خجالت مى كشید سخن بگوید,عرض كرد: یا رسول اللّه من داراى ده فرزند كوچك و بزرگ هستم ,اماتاكنون هیچ یك از آنها را نبوسیده ام .
پـیـامـبر از گفته او به قدرى ناراحت شد كه رنگ چهره مباركشان تغییر كرد.
ایشان به او فرمود: خـداوند مهر و محبت را از قلب توبیرون كرده است .
آن كس كه به كودكان ما رحم نمى كند و به بزرگ مااحترام نمى گذارد, از ما نیست .

پنج شنبه 30/3/1387 - 14:50
خواستگاری و نامزدی

سـال هـاى سال از حادثه مصیبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود.
زنى فرانسوى به جراحى مغز احتیاج پیدا كرد.
با این كه آن زن آلمانى نمى دانست , اما وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت كرد,زن در حال بى هوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود.
چاقو را كه از رگ برداشتند, خواندن سرود نیز قطع شد.
تكرار این عمل تعجب پزشكان را در پى داشت .
پـس از تحقیقات فراوان , پرده از این راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه , این زن كه در آن هنگام كودك خردسالى بیش نبوده ,درخیابان شاهد سرودهایى بوده است كه سربازان اشغالگر آلـمـانـى مـى خـوانـده انـد.
این سرودها از آن هنگام در ضمیر ناخودآگاه وى محفوظ مانده بوده است .

بـیـان : مـوضوع تاثیر پذیرى در سنین كودكى , در روایات بسیارى مورد تاكید قرار گرفته است و شاید حكمت خواندن اذان و اقامه درگوش راست و چپ كودك بعد از تولد, همین جهت باشد.

پنج شنبه 30/3/1387 - 14:50
خواستگاری و نامزدی

عـلـى بـن بـابویه آن مرد بزرگ الهى , در پنجاه سالگى , هنوز صاحب فرزندى نبود.
او كه عشق و علاقه وافرى به اهل بیت و ائمه اطهار(ع )داشت , طى نامه اى به یكى از نایبان خاص امام زمان (ع ) از اوخواست كه از محضر حضرت بقیة اللّه بخواهد براى او دعا كندتاخداوند فرزندى صالح و فقیه به او عـنـایـت فـرمـایـد.
تقاضاى آن مردعارف و خداشناس به محضر امام (ع ) رسید.
آن حضرت در جـواب فرمود: او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد, اما به زودى همسرى نصیب وى خواهد گردید كه از وى داراى دو پسر فقیه خواهدگشت .
مطابق وعده حضرت امام زمان (ع ), دوران بى فرزندى سپرى شدوخداوند به او سه فرزند پسر داد كـه دو پـسـرش بـه نـام هـاى محمدوحسین به بركت هوش و حافظه فوق العاده شان به بالاترین مراتب فقاهت رسیدند.
مـحـمـد مـعروف به شیخ صدوق در همان دوران طفولیت صاحب نبوغ و هوش سرشارى بود و اساتید خود را به شگفتى وامى داشت .

پنج شنبه 30/3/1387 - 14:49
خواستگاری و نامزدی

مـلامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است .
وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال , دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشدكند.
مـحمدباقر, فرزند ملامحمدتقى , كمى بازیگوش بود.
شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت .
آن كـودك نـیـز همراه پدر بود.
محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشى پرداخت .
وى مشك پر از آبى را كه در گوشه حیاطمسجد قرار داشت با سوزن سوراخ ‌كرد و آب آن را بـه زمـین ریخت .
با تمام شدن نماز, وقتى پدر از مسجدبیرون آمد, با دیدن این صحنه , ناراحت شد.
دست فرزند را گرفت وبه سوى منزل رهسپار شد.
رو به همسرش كرد و گفت : مى دانید كه مـن در تربیت فرزندم دقت بسیار داشته ام .
امروز عملى از او دیدم كه مرابه فكر واداشت .
با این كه در مورد غذایش دقت كرده ام كه از راه حلال به دست بیاید, نمى دانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است .
حال بگو چه كرده اى كه فرزندمان چنین كارى را مرتكب شده است .
زن كمى فكر كرد و عاقبت گفت : راستش هنگامى كه محمدباقر رادر رحم داشتم , یك بار وقتى به خانه همسایه رفتم , درخت انارى كه درخانه شان بود, توجه مرا جلب كرد.
سوزنى را در یكى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشیدم .
ملامحمدتقى مجلسى با شنیدن سخن همسرش آهى كشید و به رازمطلب پى برد.

بـیان : اگر در روایات اسلامى تاكید شده كه خوردن غذاى حرام ولواندك در نطفه تاثیر سوء دارد به همین جهت است .
لذا بزرگان علم تربیت گفته اند: تربیت قبل از تولد شروع مى شود.

پنج شنبه 30/3/1387 - 14:48
خواستگاری و نامزدی

سـال هـا از بعثت پیامبر اكرم (ص ) گذشته بود.
هنوز افكار دوران جاهلیت و تبعیض بین فرزندان وجـود داشت .
مردى عرب , آن روزبراى انجام دادن كارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفیاب محضررسول اكرم (ص ) شد.
هنگامى كه نشسته بود, یكى از فرزندان خود رادرآغوش گرفت , به او محبت كرد و او را بوسید و به فرزند دیگرش توجهى نكرد.
پیغمبر كه این صحنه تاثرانگیز را مشاهده كرد نتوانست طاقت بیاورد, پس فرمود: چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتارنمى كنى ؟ آن مرد عرب جوابى جز سكوت نداشت .
سرش را پایین انداخت وعرق شرم بر پیشانى اش نشست .
او در آن روز دریـافت كه كارش اشتباه بوده است و فهمید كه درنگاه كردن نیز نباید بین فرزندان فرقى گذاشت .

پنج شنبه 30/3/1387 - 14:47
خواستگاری و نامزدی

روزى عده اى از كودكان در كوچه مشغول بازى بودند.
پیامبر(ص )در حین عبور, چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسیار بزرگ پدران و مسؤولیت سنگین آنها را در رشد كودك به همراهانشان گوشزدكند.
فرمود:واى بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان .
اطـرافـیـان پیامبر با شنیدن این جمله به فكر فرو رفتند.
لحظه اى فكركردند شاید منظور پیامبر, فرزندان مشركان است كه در تربیت فرزندانشان كوتاهى مى كنند.
عرض كردند: یا رسول اللّه , آیا منظورتان مشركین است ؟ - نـه , بلكه پدران مسلمانى را مى گویم كه چیزى از فرایض دینى رابه فرزندان خود نمى آموزند و اگـر فـرزنـدانشان پاره اى از مسائل دینى رافراگیرند, پدران آنها,ایشان را از اداى این وظیفه باز مى دارند.
اطرافیان پیامبر با شنیدن این سخن , تعجب كردند كه آیا چنین پدران بى مسؤولیتى نیز هستند.
پـیامبر كه تعجب آنها را از چهره شان خوانده بود ادامه داد: تنهابه این قانع هستند كه فرزندانشان از مال دنیا چیزى را به دست آورند.... آنگاه فرمود: من از این قبیل پدران بیزار و آنان نیز از من بیزارند.
 

بـیـان : در عـصـر حاضر, دلیل دور بودن و ناآگاهى قشر عظیمى ازكودكان و نوجوانان از مسائل مذهبى , بى توجهى والدینشان به این مساله مهم است .

پنج شنبه 30/3/1387 - 14:46
خواستگاری و نامزدی

گروهى از كودكان مشغول بازى بودند.
ناگهان با دیدن پیامبر(ص )كه به مسجد مى رفت , دست از بـازى كـشـیـدنـد و بـه سـوى حـضـرت دویدند و اطرافش را گرفتند.
آنها دیده بودند پیامبر اكـرم (ص ),حسن (ع ) و حسین (ع ) را به دوش خود مى گیرد و با آنها بازى مى كند.
به این امید, هر یك دامن پیامبر را گرفته , مى گفتند: شتر من باش ! پـیامبر مى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند, اما دوست نداشت دل پـاك كـودكـان را بـرنـجاند.
بلال درجستجوى پیامبر از مسجد بیرون آمد, وقتى جریان را فهمید خـواسـت بـچه ها را تنبیه كند تا پیامبر را رها كنند.
آن حضرت وقتى متوجه منظوربلال شد, به او فرمود: تنگ شدن وقت نماز براى من ازاین كه بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است .
پیامبر از بلال خواست برود و از منزل چیزى براى كودكان بیاورد.
بلال رفت و با هشت دانه گردو بـرگـشـت .
پـیـامـبـر(ص ) گـردوهـا را بین بچه ها تقسیم كرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول شدند.
بیان : توجه به نیاز و خواسته هاى كودك از اصول اولیه تربیت است .
آسان ترین و پسندیده ترین راه , راضـى كـردن كودكان و همان روش متواضعانه پیامبر است كه علاوه بر تامین نیاز كودك , به آنها نوعى شخصیت نیز مى بخشد.

پنج شنبه 30/3/1387 - 14:42
ادبی هنری
لبخند را از بهار هدیه بگیر . عشق را زندگی را.

 

عطر شکوفه های بهاری ٬ رویاهای بی پناهم را هدایت می کند.همگی به دنبال پروانه های عاشق به یک سو می  روند و هر لحظه عشق را به بازی می گیرند٬ نسیم پا به پای رویاهایم می آید و طراوت را ٬ امید را به ارمغان می آورد.

هر قدم همپای نسیم بودن مرا به وادی تخیل می برد. به دنبال پروانه های عاشق بهار من نیز پرواز می کنم. تصور می کنم من نیز باید به همین جا بروم.

طبیعت٬ مادر ماست. و ما فرزند مسرور و نافرمان او. نا فرمانی از آن سو که ما حتی در تصور وسعت مادرمان مانده ایم.و او خواهان نهایت تصوراتمان. محبوب همه مخلوقات دگر بار با یارایمان می آید و محدودیات را به تصورات و خواهشها می نهد. و انسان فرزند فرمانبردار طبیعت می شود و طبیعت ٬ مادری عاشق فرزند خود.

پنج شنبه 30/3/1387 - 1:46
ادبی هنری

امواج رقصان خود رابه ساحل می رساندند و هنوز نرسیده سفر خود را آغاز

 می کردند. چشمانم را بسته نفس عمیقی در آن لحظا می توانست روح

 هر کسی را تازه کند من هم تازه شدم. هر فرود امواج آوازی را در گوشه

 زمزمه می کرد. به راستی آن لحظه صدای همه موجودات را شنیدم که با

 تمام وجود عاشقانه یک صدا می گفتند :     تبارک ا... احسن الخالقین 

   چشمانم را گشودم زمین و آسمان یکرنگ بود . در آبی درخشان می

 خواستم تا بیکران بدوم ولی می دانستم به کران نخواهم رسید.

براستی که بیکرانی عشق به محبوب به کران نخواهد رسید.

 

پنج شنبه 30/3/1387 - 1:43
ادبی هنری

"در نگاهت آیات را فریاد بزن. زیبایی ها را و شکوه را"

در نظرم شکوه آفرینش دریا را احاطه کرده و دریا شکوه را.تا آبی ها می توان دوید و

خسته نشد می توان روی امواج سر خورد و با نسیم همسفر شد. می توان تا کران

بیکران با امواج نقره ای همبازی شد.زیباتر بنگر آیا الفتی دیرینه در آن آبی زلال تو را

نمی خواند؟

آری دگر بار که چشمانم را می گشایم می خواهم با تمام وجودم گوش کنم٬ نگاه

 کنم و دیگر تا ابدیت چیزی نگویم. سخنان دریا با نسیم دلنوازش زیباتر از هر سخنی

 بر دلم می نشیند. امواج رقصانش در تلاشند که هر یک از دیگری پیروز شود و خود را

 به ساحل برساند و دوباره شروع بازی.

وای! این آبی ها را با هیچ چیز نمی توانم قیاس کنم. با دیدگانم تا رقص امواج را می

 دوم. حالا دیگر با او یکی شده ام. به هر جا مرا خواهد برد. شاید راز پیوند همیشگی

 اش با آسمان هفتاد رنگ را برایم در آوازهایش بخواند.

با نسیم سفر کردن می تواند هر کس را تا اوج رویاها ببرد. در آن هنگام از پلکان تخیل

 می توان تا آخرین پله بدویم ولی پلکانی که تا آخرین پله برود دیگر از تخیل سخن

 نخواهد داشت.

تخیل دریا بی انتهاست. تا جنون پیش می برد ولی آخرین پله را هرگز نشان نخواهد

 داد. به ناچار پشیمان از تلاش به پله اول باز می گردی و پای بر دستان پری های

 دریایی خواهی نهاد که همه برای دیدن تو و خوش آمد به استقبالت بر طاقچه دریا

 نشسته اند که تو را٬ امانت دریا را سالم به ساحل تحویل دهند اما من ساحل را

 نمی خواهم. می خواهم تا ابدیت بر این پله اول بمانم و نسیم وزنده در وسط دریا و

 حقیقتأ پرشکوه ترین نقطه آبی ها  جایی که آسمان با دریا یکی می شود٬ را

 استشمام کنم. با امواج بازیگوش همبازی شوم و در آخر با دریا یکی شوم. دیگر من

 هم آبی هستم آسمان هم٬ دریا هم.

پنج شنبه 30/3/1387 - 1:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته