گفته بودي كه چرا محو تماشاي مني؟/ آنچنان مات كه يكدم مژه بر هم نزني
/ مژه بر هم نزنم تا ز دستم نرود/ ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدني
آنقدر ندارم كه سزاوار تو باشم
آن به كه گرفتار گرفتار تو باشم
اي الهه ي عشق! اي ستاره ي شب من! هر شب كنار پنجره ي تنهايي ام مي نشينم و آرزوي ديدنت را در سر مي پرورانم و خسته تر از صداي كوچ پرستوها صدايت مي زنم.
ياد تو برون نمي رود از سينه ي پر درد من
مگر آن روز كه در خاك شود منزل من
پاييز را دوست دارم چون اشك و فصل غم است/ غم را دوست دارم چون اشك چشم است/ اشك را دوست دارم چون گواه دل است/ دل را دوست دارم چون جايگاه محبت است/ محبت را دوست دارم چون تو را به من داد/ تو را دوست دارم بدون آن كه بدانم چرا؟؟؟؟؟؟؟........!!!!!!!!
به كودكي گفتند عشق چيست؟ گفت: بازي.
به نوجواني گفتند عشق چيست؟ گفت: رفيق بازي.
به جواني گفتند عشق چيست؟ گفت: پول وثروت.
به پيري گفتند عشق چيست؟ گفت: عمر.
به عاشقي گفتند عشق چيست؟ چيزي نگفت، آهي كشيد و سخت گريست.
چشم را خيره كند پرتو زيبايي تو/ منو از دور تماشاي تماشايي تو/ هرگز از شرم در آيينه نديدي/ خود را يوسفي نيست در اين مصر به تنهايي تو/
چه غم از كار فرو بسته ي ما دارد عشق
چو فلك در دل خود آبله ها دارد عشق
از دل سنگين ليلي كعبه ي جان ساختند
از غبار خاطر مجنون بيابان ساختند
تپه ها ي شني با باد از هم مي پاشند،ولي صحرا هميشه صحرا مي ماند. اين است افسانه ي عشق.