شعر و قطعات ادبی
من یک مرد معمولی هستم
تو هم یک زن معمولی هستی
و ما هر دو نیازهای معمولی داریم
نیاز به آب و غذا و کمی هوا
و این که با هم باشیم
و همدیگر را دوست داشته باشیم
واین که خیلی معمولی
بمیریم...
پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم؟
وقتی که زندگی
تا این حد معمولی است
پس بدترین چیزی که می تواند برای من و تو اتفاق بیفتد
چیزی نیست
به جز
یک اتفاق معمولی!...
"شل سیلور استاین"
چهارشنبه 21/10/1390 - 22:42
سينمای ایران و جهان
اوارو: نمیدونم چقدر دکتر بانُن رو میشناختید! من میشناختمش. بله! اونم مثل من به حرفهی خودش اهمیت میداد. شبا به بیمارا سر میزد، تسکینشون میداد، چیز زیادی نمیگفت، اما آرومشون میکرد، درد رو میشناخت، میدونست که گاه یه جملهی به نظر ما بیاهمیت چقدر میتونه برای بیمار، مهم باشه! بعد تو تنهایی فرو میرفت، اما تنهایی براش سنگین نبود، برعکس، چون دنبال حقیقت بود. بله، اونم مثل من معتقد بود بشریت یه مشت کرم نیست که زیر پا لهشون کنی، یا یه تیکه گوشت فاسد شده… فرق یک پزشک و یک پلیس رو بهتون میگم، یک پزشک طبیعتاً ایدهی مرگ رو میپذیره، ولی یک پلیس… هرگز!
[پلیس دکتر تِریِه را داخل سلول میبرد و ناوارو مَیو، پدر دختر فوتشده، را از سلول فرا میخواند]: مَیو! بیا! شما، اونو نمیشناسی! دکتر تریه است! ایشون پدر اون دختر جوانیه که تو رو تخت عمل کشتیش! فرانس میو!
میو [به میلهها چنگ میزند]: بدینش به من ناوارو! فقط پنج دقیقه!
ناوارو [جلویش را میگیرد]: نه! انتقامو فراموش کن! میدونی چرا اون اینجاست؟ برای اجرای قانون!
میو: اجرای قانون؟! ولی این مرهم درد من نیست!
ناوارو [میو را دور می کند]: مرهمی برای دردت وجود نداره!
میو: زندگی کردن، با جراحت خیلی دشواره!
ناوارو: خیلیا با جراحت زندگی میکنن! پشت هر جراحتی هم، ماجرایی خوابیده!
(ناوارو- اپیزود «مرگ در کلینیک»)
یولاند [از روی کاغذی که دست پدرش هست میخواند] شهرک سازی فرانسوی… منظور از شهرکسازی چیه؟
ناوارو: اینکه، آدما رو مجبور کنی طوری زندگی کنن که نمیخوان، دیگه قرار نشد جاسوسی منو بکنی! چرا کتاب نمیخونی مثلاً… ئه… «کنتس سهگور»! اسمشو نشنیدی؟!
یولاند: چی هست؟
ناوارو: یه نظریه از فرانسواز دولْتو! اون آدم فهمیدهایه! چون بیشتر با تنبیه بدنی موافقه تا نصیحت، بهخصوص در مورد بچهها!
یولاند: چرا میخوای چنین چیزی رو بخونم؟!
ناوارو: نمیدونم، برای ترسیدن!
یولاند: وقتی میخوام بترسم روزنامهها رو نگاه میکنم!
(ناوارو- اپیزود «دوستی و مرگ»)
سه شنبه 13/10/1390 - 2:13
سينمای ایران و جهان
هلمز: گل سرخ چه چیز زیبایی است. محصورکننده است… در مورد اعتقادات، استنتاج معتبر نیست، پس میشه گفت یه علم تمام و کماله. ولی به نظر من بزرگترین نمایش حُسن تقدیر الهی در گلها متجلی شده و فقط خوبیه که در زندگی ارزش داره و به این جهت، من معتقدم که باید فقط به گلها دل بست!
(ماجراهی شرلوک هلمز- اپیزود «قرارداد دریایی»)
هلمز: [در حال کار با میکروسکوپ] خب! واتسن! پس تصمیم گرفتی در مؤسسات آفریقای جنوبی سرمایهگذاری نکنی!
واتسن (ادوارد بروک): از کجا میدونی که نباید این کار رو بکنم؟!
هلمز [همچنان توی چشمی میکروسکوپ نگاه میکند، لبخند رضایتمندی میزند، بهسرعت روی صندلی بهسمت واتسن میچرخد]: اول اعتراف کن، که غافلگیر شدی!
واتسن: اعتراف میکنم!
هلمز: مجبورم ازت اعترافنامهی کتبی بگیرم!
واتسن: چرا؟
هلمز: چون دو دقیقهی بعد خواهی گفت نخیر! خودم میدونستم! [دوباره پشت به واتسن مینشیند]
واتسن [میخندد]: بههیچوجه همچینکاری نمیکنم!
هلمز: ببین واتسن عزیز! تدوین یک سری استنتاجها که هر یک مرتبط با قبلی باشه، و استنتاج سادهای هم باشه، کار چندان مشکلی نخواهد بود، اگر پس از انجام چنین کاری، شخص صرفاً استنتاجات اصلی رو نادیده بگیره و مخاطب خودش رو در برابر استنتاج اولی قرار بده، ممکنه در ذهن مخاطبش تأثیر تکاندهنده و غیرمنتظرهای بگذاره! [کنار شومینه ایستاده و سیگار میکشد] من میتونم از روی شکافی که بین انگشت سبابه و شستت وجود داره، بگم که تو تصمیم داری ثروت محدود خودت رو در معادن طلا سرمایهگذاری نکنی!
واتسن [خیره به دستش]: این چه ربطی به موضوع داره هلمز؟
هلمز: ظاهراً هیچی! ولی میتونم بهسرعت به هم ربطشون بدم! اینها حلقههای مفقود یک زنجیر هستند. وقتی دیشب از باشگاه برگشتی بین انگشت سبابه و شستت علامت گچ بود. تو همیشه وقتی بیلیارد بازی میکنی انگشتتو گچی میکنی! و فقط با ترستون بیلیارد بازی میکنی، و چهار هفته قبل به من گفتی که ترستون در معادن آفریقای جنوبی منافعی داره، البته با اعتبار یک ماهه و میخواسته تو رو با خودش شریک بکنه. دستهچک تو توی کشوی میز منه، درش هم قفله و چون تو سراغش رو نگرفتی، پس خیال سرمایهگذاری نداری!!!
(ماجراهای شرلوک هلمز- اپیزود «مردان رقصان»)
سه شنبه 13/10/1390 - 1:37
سينمای ایران و جهان
ریچارد (اد هریس): نه، صبر کن، صبر کن… یه داستان برام بگو!
کلاریسا (مریل استریپ): دربارهی چی؟!
ریچارد: بگو روزت رو چطور گذروندی!
کلاریسا: من… از خواب بلند شدم…
ریچارد: خب؟ [به سمت پنجره میرود]
کلاریسا [به تدریج به سمت ریچارد میرود]: بعد، بیرون رفتم، آه، رفتم که، که گل بخرم! مثل خانوم دالووی، توی کتاب، میدونی؟
ریچارد: آره.
کلاریسا: و صبح قشنگی بود، میدونی؟
ریچارد: واقعاً؟
کلاریسا: خیلی قشنگ بود، خیلی تازه
ریچارد [پنجره را باز میکند]: آها، تازه… مثل… مثل اون صبح توی ساحل؟
کلاریسا [مستأصل]: آره
ریچارد: آره، مثل اون روز، تو ۱۸ سالت بود، منم، شاید ۱۹ سال داشتم. من نوزده سالم بود، و هیچوقت چیزی به اون زیبایی ندیدهبودم. تو، صبح زود از در شیشهای اومدی بیرون و هنوز خوابآلود بودی. عجیب نیست؟! بیشتر صبحهای معمولی زندگیمون! میترسم مهمونیتو خراب کنم.
کلاریسا: مهمونی؟ اصلاً مهم نیست!
ریچارد: تو با من خیلی خوب بودی خانم دالووی! فکر نمیکنم هیچ دو نفری از ما خوشحالتر بوده باشن.
[ریچارد از پنجره میپرد و کلاریسا فریاد میزند]
لورا (جولین مور) به کلاریسا (مریل استریپ): تو زن خوششانسی هستی! زمانهایی هست، که تو بهشون تعلق نداری و فکر میکنی میخوای خودت رو بکشی! یهبار رفتم به یه هتل. یه نقشه کشیدم. نقشهام این بود که خانوادهمو وقتی بچهی دومم بهدنیا اومد، ترک کنم، و این کاری بود که کردم. یه روز صبح بیدار شدم، صبحانه درست کردم، رفتم به ایستگاهاتوبوس، توی اتوبوس نشستم. یه یادداشت گذاشتم، یه شغل تو کتابخونهای تو کانادا پیدا کردم. چقدر… فوقالعاده بود اگر میشد بگم که پشیمونم! چقدر راحتتر! ولی این چه معنایی داره؟! پشیمونی چه معنایی داره، وقتی انتخابی وجود نداره؟! این چیزیه که باهاش روبرو میشی. خب، هیچکس نمیخواد من رو ببخشه. تنها راه مرگ بود. من زندگی رو انتخاب کردم!
ویرجینیا (نیکول کیدمن) در ایستگاه: من ناسپاس نیستم! زندگیم ازم دزدیده شده. باید توی شهر کوچکی زندگی کنم که دوست ندارم! چرا این اتفاق افتاد؟ وقتشه برگردیم لندن! دلم برای لندن تنگ شده. دلم برای زندگی توی لندن تنگ شده!
لئونارد (استیفن دیلان): این تو نیستی که حرف میزنی، این صدای ذهنته!
ویرجینیا: این منم، صدای منه!
لئونارد: نه، نه، صدای تو نیست!
ویرجینیا (فریاد میزند): نه، این صدای منه! دارم توی این شهر کوچک میمیرم!
لئونارد: اگه درست فکر کنی، میبینی زندگی توی لندن تو رو به این روز انداخت!
ویرجینیا: اگه درست فکر کنم لئونارد، بهت میگم که من توی تاریکی هستم. یه تاریکی عمیق! و فقط و فقط، این من هستم که میتونم شرایطم رو درک کنم. تو با این شرایطم زندگی میکنی. لئونارد، منم باهاش زندگی میکنم! این حق منه، حق هر انسانی هست. من این خاموشی خفهکنندهی حومهی شهر رو انتخاب نمیکنم، خشونت پر سر وصدای پایتخت انتخاب منه! حتی یک بیمار، حتی کماهمیتترین آدم ناچیز حق داره درمانش رو انتخاب کنه. با این وسیله میتونه موجودیت خودش رو تعریف کنه. کاش، فقط به خاطر تو، لئونارد، میتونستم این سکوت رو تحمل کنم… ولی اگه قرار باشه بین ریچموند و مرگ یکی رو انتخاب کنم، انتخابم مرگه!
لئونارد [در اتاق نشیمن، کنار شومینه نشستهاند]: چرا یکی باید بمیره؟
ویرجینیا: چی؟
لئونارد: تو نوشتی یکی باید بمیره.
ویرجینیا: اوهوم!
لئونارد: چرا؟ … سئوال احمقانهایه؟
ویرجینیا [عمیقاً در فکر است]: نه…
لئونارد: فکر کردم سئوالم احمقانه است.
ویرجینیا [با مهربانی نگاهش میکند]: ابداً!
لئونارد: خب؟
ویرجینیا: یکی باید بمیره تا بازماندهها ارزش زندگی رو بیشتر درک کنن، این تضاده!
لئونارد: و کی میمیره؟ بهم بگو!
ویرجینیا: شاعر میمیره…
(این سکانس، از نظر خود نیکول کیدمن، محبوبترین سکانسی است که در «ساعتها» بازی کرده. در مصاحبهای گفت کنار آتش نشستهبودیم و میدانستیم دیگر راه نجاتی وجود ندارد)
ویرجینیا [نامه به لئونارد]: لئونارد عزیز! به صورت زندگی نگاه کن. همیشه، به صورت زندگی نگاه کن. و بخاطر آن چیزی که هست بشناسش، و در نهایت، دوستش داشتهباش! و وقتی شناختیش، رهایش کن. لئونارد! همیشه سالها میان ماست. همیشه، سالها، همیشه عشق، همیشه ساعتها!
سه شنبه 13/10/1390 - 1:26
سينمای ایران و جهان
The Last Samurai
هانس زیمر یکی از پیشگامان ترکیب موسیقی الکترونیک و ارکستر و همچنین موسیقی غربی و بومی است که هر دو اینها را با مهارت خاصی در ترسیم یک موسیقی سنتی با استفاده از ساز اصیل ژاپنی "تایکو" ، برای صحنه های اکشن فیلم به کار برده است و این در حالی است که ساخت یک موتیف ملودیک غربی برای شخصیت اصلی فیلم (تام کروز) در نقطه مقابل آن قرار دارد. ارائه آهنگ های حماسی که دارای ویژگی های اصیل و بومی یک جغرافیای خاص باشد از جمله آثار منحصر بفردی است که از آهنگسازانی همچون هانس زیمر بر می آید.
نگاهی کوتاه به فیلم :
در روزهایی که دست یافتن به واقعیت محض تمام هدف زندگی انسانها شده، افسانهها تاثیر عمیقی بر انسان میگذارند. گاه آنقدر غرق در روزمرگیها و یکنواختی میشویم که از یاد میبریم زیستن و جنگیدن برای حفظ شرافت از افتخارات پدران ما بوده است. فیلم «آخرین سامورایی» به کارگردانی ادوارد زوویک، تلاش میکند این داستان تاریخی را در گوش مردمان امروز زمزمه کند.
فیلم روایتگر داستان سرباز آمریکایی (نیتان آلگرن) است که در پی درخواست دولت ژاپن برای آموزش سربازان ژاپنی و تجهیز آنان به سلاح گرم به ژاپن می رود. این ساخت سپاه جدید هدفی دارد و آن از بین بردن ساموراییهایی است که اطرافیان امپراتور، امپراتور جوان را از آنان بیم میدهند و تلاش میکنند او را قانع سازند ساموراییها و در صدر آنان، کاتسوموتو قدرت را از کف او خارج میسازند.
آلگرن در پی ارتباطی که با سامورایی ها پیدا می کند شیفته سبک و سیاق زندگی آنها می شود و در صحبتهایی که بین او و کاتسوموتو رد و بدل میشود او پی به پوچی جنگ با ساموراییها میبرد و در مییابد تنها یک وسیله برای برآورده شدن مطامع درباریان و مهمترین دشمن کاتسوموتو،اومورا(ماساتو هارادا) بوده و در جبران اشتباهش تلاش میکند سامورایی بودن و روح زندگی سامورایی را بیاموزد و پس از مدتی، یک سامورایی تمام عیار میشود.
منبع :1pezeshk
سه شنبه 13/10/1390 - 1:18
سياست
تجزیه سرزمین های شمالی ایران توسط روسیه گرچه روزی بر اقتدار این شرقی ترین پایتخت اروپایی افزود اما در كمتر از یك قرن به بزرگترین مشكل او تبدیل شد.
به گزارش «تابناك»، دولت مسكو اول ژانویه 1925 و درست سه سال پس از اعلام تبدیل نام روسیه شوروی به اتحاد جماهیر شوروی، مرو و بخارا و سایر مناطق شمال شرقی خراسان بزرگتر را كه مهد ادبیات فارسی و تمدن ایرانی بودند مستثی كرد و تاجیكها (پارسی زبانان) را به نام منطقه خود مختار بدخشان از مرزهای ایران دورساخت تا به اندیشه یكپارچه شدن با ایران و افغانستان و احیاء «ایران زمین» نیافتند.
با همین سیاست كه 65 سال بعد ثابت شد كه اشتباه بود، دولت مسكو در همان دهه مناطقی از قفقاز جنوبی (اران ARAN) را كه قبلا طبق قراردادهای گلستان و تركمن چای از ایران جدا ساخته بود «جمهوری آذربایجان» نامید.
این سیاست استعماری همچنین در جمهوری تركمنستان نیز به جد پی گیری شد به گونه ای كه نام شهر اشك آباد (برگرفته از شاهان اشكانی) صرفا بر ای نفی هویت ایرانی به عشق آباد تغییر داده شد.
این جمهوریها كه قبلا جز نام بر روی كاغد، اختیاری نداشتند پس از تضعیف دولت مسكو (در اواخر حکومت گورباچف) اعلام استقلال كردند و پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی به صورت دستوری و نه رفراندم عمومی مستقل شدند.
یعنی همان اشتباه دولت مسكو در دهه 1920 مبنی بر تقسیم امپراتوری روسیه (برپایه انترناسیونالیسم مرام کمونیستی) عامل این تجزیه قرار گرفت که در آن دهه قابل پیش بینی نبود.
این وضعیت برای دولت فعلی مسكو تولید درد سر بزرگی كرده است كه می توان از آن به بزرگترین مشكل كنونی روسیه یاد كرد. برخی از گردانندگان این جمهوری ها با رقیبان قدیمی دولت مسكو (دول غرب) وارد سازش شده اند و اگر دولت مسکو سریعا وارد عمل نشود پیش بینی می شود منطقه جغرافیایی شوروی سابق در آینده ای نزدیك به یك كانون بحران در جهان تبدیل شود. همانگونه كه مشاهده شده نمونه ای از این بحران زودتر از نقاط دیگر، در گرجستان، اوكراین و قرقیزستان خودنمایی آغاز كرده است.
در حقیقت اگر روسها به جدا سازی این كشور ها از ایران دست نزده بودند اكنون تنها با یك همسایه بزرگ و قابل گفتگو در جنوب مواجه بودند اما اكنون با تعداد زیادی همسایه كوچك به عنوان حیاط خلوت قدرتهای بزرگ جهانی با پایگاههای نظامی آمریكایی مواجه اند كه نمی دانند باید با آنها چه برخوردی كنند.
گفتنی است پس از پیروزی انقلاب اسلامی سال 1357 خورشیدی، دولت موقت (بازرگان) مواردی از قرارداد 1921 تهران و مسکو را به طور یکجانبه لغو کرد؛ انتظار می رفت این این اولین دولت پس از انقلاب قرارداد های ترکمان چای و گلستان را هم به همان صورت کان لم یکن اعلام دارد که نکرد! علت آن لغو و این سکوت باید بعدا روشن شود.
البته پس از فروپاشی شوروی در سال 1991 هم اقدامی از سوی تهران در آن زمینه صورت نگرفت، زیرا یک طرف قرارداد ترکمنچای ( امپراتوری روسیه و جانشین آن اتحاد جماهیر شوروی ) دیگر از لحاظ سیاسی وجود نداشت (تجزیه شده بود) که اعتبار قرارداد باقی باشد.
منبع : تابناک
دوشنبه 12/10/1390 - 21:25
شعر و قطعات ادبی
امسال فریده حسنزاده برای شعر «در جواب دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟»- سروده شده به زبان انگلیسی -به عنوان نامزد دریافت جایزه ادبی پوشکارت معرفی شد.
نامزدهای جایزه ادبی پوشکارت که هر ساله به بهترین شعر، داستان و نقد ادبی نشریات ادبی مستقل تعلق میگیرد توسط سردبیران جراید و از میان کسانی انتخاب میشوند که به عنوان poet The Feature انتخاب و معرفی شده باشند.
از برندگان این جایزه ادبی معتبر در دهههای گذشته میتوان به نامهایی چون ریموند کارور و تیم ا ُبرین اشاره کرد.
در جواب ِ دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟
زیرا سالهای جنگ بود
و من نیازمند ِ عشق بودم
برای چشیدن ِطعم آرامش.
زیرا بالای سی سال داشتم
و می ترسیدم از پژمردن
پیش از شکفتن و غنچه دادن.
زیرا طلاق واژه ای ست
تنها برای مرد و زن
نه برای مادر و فرزند.
زیرا تو هرگز نمیتوانی بگویی:
مادر ِ سابق ِ من
حتی وقتی جنازهام را تشییع می کنی.
و هیج چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی تواند
میان ِ مادر و فرزند جدایی افکند
نفرت یا مرگ حتی.
و تو بیزاری از من
زیرا تو را به دنیا آورد ه ام
تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهی بخشید
تا زمانی که خود فرزندی به دنیا آوری
ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ
رویاهاو آرزوهای دور و درازت.
In Answer to My Daughter : Why Did You Bring Me Into Existence?
Because it was wartime
and I needed lovemaking
to taste a bit of peace.
Because I was over thirty
and I needed blooming
before becoming droopy.
Because divorce is a word
for men and women
not for mothers and children.
Because you can never say:
my ex-mother
even when you attend my funeral.
And nothing, nothing in this world
can separate a mother from her child
neither hate nor death.
And you hate me
because I brought you into existence
only for my fear of loneliness
And you"ll never forgive me
until the day you bring a child into existence
unable to bear the burning ashes of
your dreams.
فریده حسن زاده – مصطفوی نخستین کتاب شعر خود را در سال 1357 منتشر کرد. تعدادی از آثارش در گلچینهای شعر داخلی معرفی شدهاند. همچنین اشعاری که به زبان انگلیسی نوشته در آنتولوژیهای آمریکایی و اروپایی و آسیایی و در نشریات چاپی و الکترونیکی بینالمللی به چاپ رسیده است.
وی در دهههای گذشته برای معرفی شعر جهان به ایران کتابهای متعددی منتشر کرده است که برخی از آنها عبارتند از: کتاب شعر آمریکای شمالی: عاشقانههایی برای عشق، صلح و آزادی، کتاب شعر آمریکای جنوبی: از بورخس تا اوکتاویو آرماند، کتاب شعر زنان جهان، کتاب شعر آفریقای معاصر، زندگینامه فدریکو گارسیا لورکا، گزیده اشعار آدونیس، گزیده اشعار بلاگا دیمیتروا، گزیده اشعار یاروسلاو سایفرت برنده جایزه ی نوبل.
دوشنبه 12/10/1390 - 5:14
آموزش و تحقيقات
کریسمس یکی از روزهای مقدس سال است که به سالروز میلاد حضرت عیسی بن مریم(ع) اشاره دارد، اما به طور کلی جشن کریسمس تولد مسیح(ع) تحت تأثیر سنتها و رسوم سکولار جشنهای زمستانی چون ساتورنالیا قرار گرفته است.
سنتهای کریسمس دربرگیرنده نصب تصویر سنتی تولد مسیح، تزئین درخت کریسمس و تبادل هدیه و کارت تبریک و حضور بابانوئل در شب عید کریسمس است و محورهای این عید بر ترویج حسن نیت، بخشندگی، مهربانی و گردهمایی های خانوادگی استوار است. کریسمس به صورت سنتی روز ۲۵ دسامبر برگزار میشود، اما برخی کلیساهای ارتدکس شرقی روز ۷ ژانویه را به عنوان کریسمس جشن میگیرند که با ۲۵ دسامبر در تقویم جولیان یکسان است. این تاریخها تنها سنتی بوده و به نظر نمیرسد تاریخ حقیقی تولد مسیح چنین روزی بوده باشد. کریسمس در بسیاری از کشورهای سراسر جهان جشن گرفته میشود و این امر به چگونگی پراکندگی مسیحیان و فرهنگ غربی و ترکیب آن با جشنهای زمستانی ارتباط دارد. علی رغم نفوذ شایع سنتهای کریسمس آمریکایی و بریتانیایی که در فیلمها، ادبیات، تلویزیون و سایر رسانه ها مشاهده میشود، سنتهای متعددی به منظور جشن کریسمس هنوز هم در مناطق و محلهای مختلف برگزار میشوند. - جشنهای زمستانی پیش از کریسمس
در سنتهای بسیاری از فرهنگها جشن زمستانی از جشنهای بسیار محبوب تلقی میشود و بخشی از آن به کم شدن کارهای کشاورزی در فصل زمستان برمیگردد، از دیدگاه دینی ایستر (عید پاک) مهمترین جشن در تقویم کلیسایی بوده و کریسمس از اهمیت کمتری برخوردار بود، از سوی دیگر کلیساهای اولیه به جشن گرفتن تولد اعضای کلیسا معترض بودند. برتری جشن کریمسمس در دوران مدرن از بسیاری لحاظ منعکس کنده تأثیر فزاینده سنت جشنهای زمستانی است که در آن میان میتوان به جشنهای ساتورنالیا، ناتالیس سولیس ایویچتی، یول اشاره کرد. در عصر رومنها، جشن ساتورنالیا مشهورترین جشن زمستانی و زمان استراحت، جشن، شادی و پایان قوانین رسمیمحسوب میشد. این جشن به احترام ساتورن از ۱۷ تا ۲۴ دسامبر برگزار میشد اما در دوره امپراطوری این جشن از هفت به پنج روز تقلیل یافت. ناتالیس سولیس ایویچتی روز ۲۵ دسامبر تحت عنوان "تولد خورشید مغلوب نشدنی" جشن گرفته میشد و دربرگیرنده ستایش الههها و خدایان خورشید بود. الگابالوس امپراطوری رومی (۲۲۲-۲۱۸) بنیانگذار این جشن بود که مجبوبیت آن در دوران اریلیان به اوج خود رسید. روز ۲۵ دسامبر همچنین تاریخ انقلاب زمستانی است و این جشن نشان دهنده عدم مغلوب شدن خورشید در زمستان بود. بسیاری از نویسندگان اولیه مسیحیت تولد دوباره خورشید را به تولد مسیح نسبت داده اند و کاتولیکها استدلال میکنند که جشن سول اینویکتوس همان تاریخ کریسمس و میلاد مسیح است. جشن یول در اواخر دسامبر و اوایل ژانویه برگزار میشد و هدف از آن احترام و ستایش خدای رعد بود؛ یک کنده بزرگ چوب را با این اعتقاد بود که هر جرقه رعد بیشتر باشد نشان دهنده تعداد خوک یا گوسالهای است که سال آینده متولد خواهد شد آتش میزدند و جشن تا سوختن کامل کنده ادامه داشت و گاهی به ۱۲ روز میکشید. از آنجا که اروپای شمالی از آخرین بخشهایی بود که به مسیحیت روی آورد جشنهای غیر مسیحی آنها تأثیر بسیاری بر شکلی گیری جشن کریسمس داشت. اسکاندیناویها هنوز هم کریسمس را یول مینامند، که این کلمه به تدریج در زبانهای انگلیسی و آلمانی معادل کریسمس شد. به درستی مشخص نیست که چه زمان و چرا ۲۵ دسامبر را به تاریخ تولد مسیح نسبت دادند، چرا که عهد جدید هیچ تاریخی را در اینباره ذکره نکرده است. ***توس جولیوس آفریکانوس نخستین مورخ مسیحی بود که شرح وقایع جهانی را آغاز کرد در رایج کردن این ایده که مسیح روز ۲۵ دسامبر متولد شد نقش محوری داشت. این تاریخ نه ماه پس از تاریخ آبستن شدن حضرت مریم(س) (۲۵ مارس) محسوب میشود. از سوی دیگر ۲۵ مارس تاریخ اعتدال بهاری بوده و خلق حضرت آدم (ع) تلقی میشود. مسیحیان در دوران اولیه ظهور مسیح بر این باور بودند که ۲۵ مارس تاریخ مصلوب شدن مسیح است. تعیین تاریخ میلاد مسیح(ع) در ابتدا الهام بخش برگزاری جشن و سرور نبود. ترتولیان از متألهان اولیه مسیحیت میلاد مسیح را به عنوان جشن مهمی در کلیسای رومیآفریقا تلقی نکرده است. در سال ۲۴۵، اوریگن فیلسوف و متأله مسیحی یونانی جشن گرفتن میلاد مسیح را تقبیح کرد و اظهار داشت که تنها گناهکاران روز تولد خود را جشن میگرفتند. نخستین اشاره به جشن کریسمس (میلاد مسیح) در تقویم فیلوکالوس مشاهده میشود که در سال ۳۵۴ در روم گردآوری شد. در شرق نیز مسیحیان تولد مسیح را به عنوان بخشی از عید تعمید مسیح و دیدار سه مرد حکیم ستاره شنان ایرانی از عیسی جشن گرفته میشود؛ اگرچه این جشن بر تعمید مسیح تمرکز دارد. پس از مرگ والنس امپراطور طرفدار عقاید اریوس در نبرد ادیرنه سال ۳۷۸ جشن کریسمس در شرق رنگ بیشتری به خود گرفت، اما این روند در قرن چهارم بیش از پیش مجادله برانگیز بود و پس از آنکه گریگوری نازیانزوس در سال ۳۸۱ به عنوان اسقف منصوب شد این جشن از میان رفت و در سال ۴۰۰ با انتصاب جان کریستوستوم بار دیگر به قوت خود باز گشت. اوایل دوران قرون وسطی روز کریسمس تحت تأثیر جشن تعمید مسیح بود و در غرب بر دیدار سه مرد ستاره شناس ایرانی از نوزاد مسیح تمرکز میکردند. اما تقویم قرون وسطی تحت نفوذ تعطیلات مربوط به کریسمس قرار گرفته بود. برجستگی کریسمس پس از امپراطوری شارلمان تقویت شد، چرا که مراسم تاجگذاری وی در روز کریسمس سال ۸۰۰ و ویلیام اول پادشاه بریتانیا روز کریسمس سال ۱۰۶۶ انجام شد. در اواسط قرون وسطی تعطیلات کریسمس به قدری پررنگ بود که وقایع نویسان و مورخان به کرات اشاره کرده اند که بسیاری از نجیب زادگان و اشراف کریسمس را جشن میگرفتند. ریچارد دوم پادشاه انگلستان در سال ۱۳۷۷ جشن کریسمسی برگزار کرد که ۲۸ گاو و ۳ هزار گوسفند به عنوان غذا سرو شد. سرود خواندن در جشنهای کریسمس نیز از قرون وسطی شکل گرفت، اما بسیاری از نویسندگان آن زمان این گروه های موسیقی را تقبیح کرده و اظهار داشتند که این شیوه ممکن است به ادامه یافتن سنتهای ساتارنولیا و یول منتهی شود. در طول دوره اصلاحات مسیحیت، پروتستانها جشن کریسمس را به عنوان تجملات کلیسای کاتولیک و پاپها محکوم کردند. کلیسای کاتولیک نیز به واسطه افزایش مؤلفه های دینی این جشنها به انتقاد پروتستانها واکنش نشان داد. طی جنگ داخلی بریتانیا، در سال ۱۶۴۷ پروتستانهای هوادار ساده زیستی و سخت گیری مذهبی کریسمس را ممنوع کردند اما طرفداران کریسمس در چندین شهر تظاهرات کرده و به مدت چند هفته کنترل کانتربری (مقر اسقف اعظم انگلیس) را در دست گرفتند. در سال ۱۶۶۰، دوران بازگرداندن چارلز دوم به سلطنت این ممنوعیت از بین رفت، اما هنوز هم برخی از روحانیون انگلیکن با استناد به استدلالهای پروتستان با جشن کریسمس مخالف هستند. در آمریکا که مستعمره انگلستان بود، پیوریتنها (پروتستانهای هوادار ساده زیستی و سختگیری مذهبی) با کریسمس مخالفت کردند و جشن کریسمس از سال ۱۶۵۹ تا ۱۶۸۱ در بوستن غیرقانونی تلقی میشد. در همان زمان ساکنان ویرجینیا و نیویورک مراسم کریسمس را آزادانه برگزار میکردند، پس از انقلاب آمریکا به علت نسبت دادن کریسمس به رسوم انگلیسی جشن کریسمس محبوبیت خود را از دست داد. طی دهه ۱۸۲۰ که تنشهای فرقه ای در انگلستان آرام شده بود، نویسندگان بریتانیایی نسبت به از بین رفتن و کمرنگ شدن جنش کریسمس ابراز نگرانی کردند و تلاشهایی در راستای احیای این سنتها صورت گرفت. کتاب ترانه کریسمس چارلز دیکنز که در سال ۱۸۴۳ منتشر شد نقش مهمی در خلق مجدد کریسمس با محور خانواده، حسن نیت و مهربانی ایفا کرد. اوایل قرن نوزدهم علاقه به کریسمس در آمریکا به واسطه چند داستان کوتاه نوشته واشنگتن ایروینگ احیا شد. مهاجران آلمانی و آمریکایی هایی که پس از جنگ داخلی آمریکا به کشور بازگشتند سهم مهمیدر آوردن سنتهای کریسمس اروپایی به قاره آمریکا برعهده داشتند. کریسمس در سال ۱۸۷۰ به عنوان یکی از تعطیلات فدرال ایالت متحده اعلام شد. در سال ۱۹۱۴، نخستین سال جنگ جهانی اول میان سربازهای آلمانی و بریتانیایی آتش بس موقت وغیر رسمیشکل گرفت و سربازان هر دو طرف اقدام به خواندن سرودهای کریسمس کرده و جنگ را متوقف کردند، از سوی دیگر داستانهای بسیاری درباره این آتش بس روایت شده اما شواهدی مبنی بر وقوع این رویداد وجود ندارد. اواخر قرن بیستم ایالات متحده با مناقشه ای برسر ماهیت کریسمس و جایگاه آن به عنوان جشن دینی یا سکولار مواجه شد، چرا که برخی به رسمیت شناختن کریسمس را به عنوان تعطیلات فدرال نقض قانون جدایی کلیسا و دولت میدانند و این امر چندین بار در دادگاه های مختلف مطرح شد و دادگاه عالی ایالات متحده روز ۱۹ دسامبر ۲۰۰۰ حکم داد که به رسمیت شناخت روز کریسمس به عنوان تعطیلات رسمیو عمومینقض کننده قانون جدایی دین از حکومت نیست چرا که این روز یک هدف واضح سکولار در پی دارد. نگرانی هایی که در رابطه با ترکیب ماهیت سکولار با کریسمس مسیحی وجود داشت در قرن بیست ویکم نیز ادامه دارد. در سال ۲۰۰۵ برخی از مسیحیان همراه محافظه کاران آمریکایی علیه سکولار شدن کریسمس تظاهرات کردند. برخی اعتقاد دارند که کریسمس با روندهای سکولار یا اشخاص و سازمانهای ضد مسیحی مورد تهدید واقع میشود.
http://hamshahrijavan.blogsky.com/
يکشنبه 11/10/1390 - 3:59
کامپیوتر و اینترنت
شرکت «گوگل» یکی از شرکت هایی است که به گنجاندن شوخی های مختلف در میان سرویس های خود معروف است. هم اکنون قصد داریم به معرفی چند شوخی جدید دیگر در موتور جستجوی «گوگل» بپردازیم. با فرا رسیدن فصل زمستان، «گوگل» یک شوخی زمستانی در نظر گرفته است! عبارت «let it snow» را در «گوگل» جستجو کنید تا شاهد بارش برف بر روی صفحه جستجو باشید! هنگامی که صفحه پر از برف شد هم می توانید با استفاده از ماوس بر روی صفحه نقاشی کنید. کلیک بر روی دکمه Defrost نیز بارش برف را از ابتدا آغار خواهد کرد. برای مشاهده شوخی دیگر «گوگل»، عبارت «do a barrel roll» را جستجو کنید. این بار شاهده چرخش 360 درجه ای صفحه نتایج جستجو خواهید بود! جستجوی عبارت «tilt» یا «askew» نیز کج شدن صفحه ی جستجو را به همراه خواهد داشت! یکی از دلایلی که «گوگل» این شوخی ها را ارائه کرده است، نشان دادن قدرت تکنولوژی «CSS3» بر روی مرورگرهای جدید است. از شوخی های دیگر «گوگل» می توان به جستجوی عبارت «ascii art» اشاره کرد. با جستجوی این عبارت، لوگوی «گوگل» به حالت کدهای «اَسکی» تبدیل خواهد شد. جستجوی عبارت «recursion» به معنای «بازگشت» باعث می شود تا گوگل مجدد همین لغت را برای جستجو به شما پیشنهاد بدهد! با کلیک بر روی این لغت، این چرخه همچنان ادامه پیدا می کند. جستجو نمودن عبارت «anagram» نیز یک شوخی دیگر گوگل را به همراه خواهد داشت. با جستجوی این عبارت، گوگل یک عبارت جدید به نام «nag a ram» را به شما پیشنهاد می کند. این موضوع زمانی جالب می شود که بدانید «Anagram» یک نوع بازی با کلمات محسوب می شود که در آن با به هم ریختن یک عبارت، بایستی یک عبارت جدید معنی دار ایجاد کنید. هر چند nag a ram در زبان انگلیسی یک عبارت معنی دار نیست!
يکشنبه 11/10/1390 - 2:43
خانواده
سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
--------------------------------------------------------------------------------------------------
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
-------------------------------------------------------------------------------------------------
مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"هایش رااا باور کرد
حتی اگر نگوید...???
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه
اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!
--------------------------------------------------------------------------------------------------
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم" تو 15 سالگی : " ولم کنین " تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم" ... ... ... تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون" تو 30 سالگی : " حق با شما بود" تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم " تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!" تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...! بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم... از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
-------------------------------------------------------------------------------------------------
اگر 4 تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است
شنبه 10/10/1390 - 23:55